منابع فقه شيعه جلد 25-30

مشخصات كتاب

سرشناسه : بروجردی، حسین، 1253 - 1340.

عنوان قراردادی : جامع احادیث الشیعه .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پديدآور : منابع فقه شیعه: ترجمه جامع احادیث الشیعه حضرت آیه الله العظمی سید حسین بروجردی رحمه الله جلد 24 معاملات (2) عاریه ،اجاره ،جعاله... چ/ مترجمان احمد اسماعیل تبار، احمدرضا حسینی، محمدحسین مهوری.

مشخصات نشر : تهران: فرهنگ سبز ، 1388.

مشخصات ظاهری : 955 ص.

شابک : دوره: 978-964-9906-45-4 ؛ 150000ریال: 978-964-9906-63-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : ص.ع. لاتینی شده: .... Sources of shi'ite jurisprudence

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 14

موضوع : احادیث احکام

موضوع : معاملات (فقه) -- احادیث

شناسه افزوده : اسماعیل تبار، احمد، 1343 -، مترجم

شناسه افزوده : حسینی، احمدرضا، 1342 - ، مترجم

شناسه افزوده : مهوری، محمدحسین، 1340 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP136/9 /ب4ج2042117 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1795110

جلد بيست و پنجم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 26، ص: 3

جلد بيست و ششم

اين كتاب در حال تصحيح است.

جلد بيست و هفتم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 28، ص: 3

جلد بيست و هشتم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 29، ص: 5

جلد بيست و نهم

اين كتاب در حال تصحيح است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1

جلد سيم

[پيش درآمد]

اشاره

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:

«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ.»

اصول كافى، شيخ كلينى؛ 1/ 294

مسند احمد بن حنبل، 3/ 14؛ 4/ 366- 367

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 5

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان را داريم. باشد كه خداوند

بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 7

مقدمه

اشاره

در فقه اماميّه دادرسى (قضاوت) از وظائف و تكاليف حاكم شرعى در قبال شارع مقدس است. گرچه قاضى به عنوان فقيه آگاه به مسائل فقهى و قضائى نسبت به ديگران در امر قضائى محقّ و مقدّم است اما او در اين رسيدگى قضائى در پيشگاه خالق منّان مكلّف و مسؤول است. دادرسى براى فصل خصومت بين اصحاب دعوى بر اساس ايمان (سوگندها) و بيّنات (گواهان) و ساير ادلّه استوار است. بنابراين قضاء در اسلام به طور قطع، طبق واقع قضيّه انجام نمى شود؛ زيرا قاضى مطابق ادلّۀ اثبات دعوى در دعاوى حقوقى و ادلّۀ اثبات جرم در شكايت هاى كيفرى حكم مى دهد و چنين حكمى لزوماً مطابق با واقع نخواهد بود، بلكه مطابق با دلالت هاى آيين دادرسى و ادلّۀ قضائى خواهد بود به همين جهت چنانچه اشخاص بخواهند در دادگاه هاى اسلامى نزد قاضى مسلمان فصل خصومت و اختلاف بكنند، بايد آيين دادرسى مدنى و كيفرى اسلامى را بدانند؛ چنان كه بر قاضى مسلمان لازم است علاوه بر علم فقه در گرايش هاى مربوطه و آيين دادرسى مدنى وكيفرى به نحوۀ رسيدگى قضائى مطابق با پيشرفت هاى روز نسبت به موضوع هاى جديد آشنا باشد تا بين اصحاب دعوى قضاوت صحيح كند.

ولايت قضائى

ولايت فقيه در امر قضاء و دادرسى مورد اتفاق نظر همۀ فقهاست و اجماع فقيهان اسلام بر اين است كه ولايت قضائى بر مردم، در اختيار فقيه جامع الشرائط است؛ و هيچ فقيهى ولايت در امر تقنين و افتاء را در موارد قانونمندى شخصى و اجتماعى مسلمانان براى غير فقيه قائل نيست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 8

بنابراين براى حاكميت كه سه شأن قضائى (قوۀ قضائيه)، تقنينى (قوۀ مقننه) و اجرائى

(قوۀ مجريه) دارد، بر اساس اتفاق و اجماع فقهاى شيعه دو شأن قضائى و تقنينى در اختيار فقيه جامع الشرائط است كه به افتاء، جهت قانونمندى شخصى و اجتماعى مسلمانان و قضاء جهت فصل خصومت بين مسلمانان مى پردازد.

ولايت فقيه بر پايۀ سه ركن ولايت قضائى، ولايت تقنينى و ولايت اجرائى استوار است كه قلمرو اختيارات فقيه را در اين سه حوزه مشخص و معين مى سازد و بى ترديد بنا بر نظر همۀ فقهاى اسلام، ولايت فقيه در حوزۀ قضائى و تقنينى پذيرفته شده است و تنها در حوزۀ اجرائى، شمارى از فقها ولايت فقيه را مقيّد به امورى مانند سرپرستى ايتام، صغيران، بى سرپرست ها و ... مى دانند تا فقيه، امور اجرائى آنها را بر اساس ولايت خود سامان دهد. ولى فقهاى ديگر همانند حضرت امام خمينى- بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران- ولايت فقيه را در امور اجرائى مطلق مى دانند و آن را مقيّد به امور پيش گفته نمى دانند و بر اين عقيده اند كه اگر رسيدگى بر امور اجرائى ايتام، صغار و ... به عهده و تكليف فقيه جامع الشرائط است، رسيدگى به احوال مسلمين به ويژه امنيت آنان و جلوگيرى از سلطۀ كافران بر قواى سه گانه در امور داخلى و بين المللى به طريق اولىٰ بر عهدۀ فقيه جامع الشرائط است و فقيه جامع الشرائط در پيشگاه خداى بزرگ بنا به ادلّۀ عقلى و نقلى باب امر به معروف و نهى از منكر و باب قضاء و ... مسؤول و مكلّف است. در نتيجه اين ادلّه نه تنها فقيه را در قوۀ قضائيه مسؤول و مكلّف مى كند بلكه او را نسبت به قواى مجريّه و مقنّنه در امور مسلمين نيز مسؤول مى سازد.

قضاء (دادرسى)

قضاوت چيست؟ قاضى كيست؟ و چه شرايطى دارد؟ نحوۀ قضاء و دادرسى در فقه اماميّه كدام است؟ و ... ده ها پرسش از اين دست كه در منابع فقه شيعه پاسخ داده مى شود.

منابع فقه شيعه، ترجمۀ جامع احاديث الشيعة در كتاب قضاء به مبحث دادرسى در اسلام مى پردازد و ماهيت كار قضاوت و شرائط قاضى و نحوۀ برخورد قاضى با اصحاب دعوى و متهمان به ارتكاب جرم را از دو منبع اصلى اسلام: قرآن و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله بيان مى كند.

منبع اصلى فقه شيعه كه قرآن و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، در تشريح و تبيين روشن گر جانشينان معصوم آن رسول گرامى صلى الله عليه و آله در مجموعه احاديث شيعه جمع آورى شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 9

كتاب جامع احاديث الشيعة، اثر گران قدر حضرت آيت اللّه العظمى سيد حسين طباطبائى بروجردى رحمه الله است كه اكثر آيات الاحكام و روايات مربوط به دادرس و نحوۀ دادرسى در اسلام را در كتاب قضاء همانند ساير ابواب و مباحث فقهى از كتاب هاى مرجع چهارگانۀ فقه شيعه: كافى، اثر كلينى متوفاى 239 هجرى؛ من لا يحضره الفقيه، اثر شيخ صدوق متوفاى 381 هجرى؛ تهذيب و استبصار، اثر شيخ طوسى متوفاى 460 هجرى و ساير منابع دست اول جوامع روائى جمع آورى كرده است.

بنابراين خوانندگان با مراجعه به ترجمۀ منابع فقه شيعه، آن اثر ماندگار به مواد شرعى جهت قانونمندى قضاء و شهادات در اسلام دست مى يابند.

آيين دادرسى

صلاحيت قاضى و شرائط مقام قضاوت و نحوۀ دادرسى و شناختن اصحاب دعوى، شكايت و مراجعه با آنها و ادلّۀ اثبات دعوى يا شكايت و

مسائلى از اين دست، آيين دادرسى در فقه اماميّه را تشكيل مى دهد كه خطوط اصلى و معيارهاى ضرورى آنها به ويژه در مبحث ادلّۀ اثبات دعوى يا شكايت را تشكيل مى دهد كه از همين معيارها، اصولى توسط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در عصر نبوت (23 سال) و خانواده معصومش عليهم السلام بعد از عصر نبوت در عصر امامت (250 سال) بيان شده است كه ساير متفرّعات و توافق هاى وضعى و اجتماعى قابل استنباط و استخراج به آنها برمى گردد و بر پايۀ همين اصول، مى توان آيين دادرسى مدنى و آيين دادرسى كيفرى را بر حسب مقتضيات زمان و مكان سامان بخشيد.

آيين دادرسى مدنى و كيفرى علاوه بر اصول و مبانى آنها كه در فقه اماميّه تبيين شده است به ويژگى ها و مختصات مكانى و زمانى مربوط مى شوند كه موضوع صلاحيت ها و مرور زمان ها و فرجام خواهى را در رسيدگى قضائى در پى خواهد داشت كه نتيجه و برآيند آن، انضباط قضائى اسلام خواهد بود.

ساختار و سازمان قضائى

صلاحيت قضائى از شئون ولايت والى مشروع منطبق بر فقه اماميّه است. چه كسى و بنا به چه مبنائى صلاحيت حكومت بر مسلمانان را دارد؟ بدون هيچ ترديدى در تاريخ فقه اسلام، سراغ نداريم كه هيچ فقيهى بپذيرد حاكمان جور و فاسقان ظلم، صلاحيت حكومت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 10

بر جامعۀ اسلامى را داشته باشند بلكه اجماع و اتفاق همۀ فقها به اين است كه صلاحيت مقام قضائى همانند صلاحيت مقام قانون گذارى و صدور فتوى، در انحصار فقيه جامع الشرائط است. بنابراين ساختارسازى قضائى حكومت برعهده فقيه جامع الشرائط است تا در سايۀ آن ساختار منطبق بر فقه

اماميّه، مسلمانان بتوانند به راحتى دعوى و شكايات خود را در دادگاه اسلامى طرح كنند و با ارائۀ ادلّۀ اثبات دعوى يا جرم عليه مدّعىٰ عليه يا مشتكى عنه، اقامۀ دعوى يا شكايت كنند و دادرس عادل اسلامى پس از استماع ادلّۀ طرفيْن و بررسى آنها بر اساس معلومات قضائى و تقواى الهى، انشاء حكم كند و از سوى ديگر بر طبق حقّى كه ساختار قضائى به محكومٌ عليه مى دهد، او بتواند در محكمه اى بالاتر فرجام خواهى كند تا به نحوۀ دادرسى و التفات دادرس به ادلّۀ طرفيْن، ايرادى منطبق بر فقه اماميّه وارد كند و مقام قضائى بالاتر بر پايۀ ادلّۀ ايراد، حكم قضائى دادگاه بدوى را نقض يا ابرام نمايد. ارائۀ ايده و تئورى براى ساختار و سازمان قضائى اسلام، تنها بر پايۀ رجوع به كتاب و سنت و استفاده از برداشت ها و استنباطهاى فقهاى سلف صالح و فهم دستاوردهاى نوين علمى در دانش قضائى امكان پذير است.

بنابراين ابتدا بايد آيات و روايات مربوط به دادرسى در اسلام به دقت خوانده، آن گاه برداشت و استنباط شخصى به عنوان تئورى قابل طرح مطرح شود. سپس با تحليل برداشت ها و استنباطهاى فرزانگان و فقيهان، تئورى صواب متولد شود تا در سايۀ اين روش به مطلوب نهائى از ساختار و سازمان قضائى اسلام برسيم.

ادلّۀ اثبات دعوى يا جرم

از مباحث مهم فقه شيعه، ادلّۀ اثبات دعوى و جرم است؛ به ويژه دليل شهادت شهود كه در امور مالى و كيفرى بسيار كاربرد قضائى دارد. بررسى ويژگى هاى شاهد و تعداد آنها از جنس مرد يا زن در اثبات حقوق مردم يا حقّ خدا، نزد قاضى از مباحث كتاب شهادات فقه است و چنين

مباحث فقهى استمرار تبيين آيات و روايات مربوط به شهادات در منابع اصلى فقه يعنى كتاب و سنت است؛ علاوه بر آن كه ساير ادلّۀ اثبات دعوى و جرم مانند علم قاضى، اقرار مدّعىٰ عليه يا متهم، سوگند هريك از متخاصميْن- حسب مورد- علاوه بر شهادت شهود در يك ترتيب منطقى فقهى، براى قاضى جهت دادرسى حجّت و مسؤوليت آور است.

چنانچه مدّعى طرح دعوى در دادگاه نزد قاضى كند، قاضى از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 11

مدّعىٰ عليه طلب جواب مى كند. چنانچه مدّعىٰ عليه اقرار نكند و ادّعاى مدّعى را انكار كند ولى قاضى عالم و آگاه به قضيه باشد، قاضى بر پايۀ علم خودش حكم مى كند. البته چنين علمى بايد مورد پذيرش عرف و عقل باشد نه اين كه يك ظنّ و گمان شخصى باشد بلكه مناشى آن بايد به اسناد مقبول و دستاوردهاى علمى و ... هر چيزى كه عرف تحقّق علم را در ذهن قاضى مسلم و قطعى مى داند، مستند شود. اما چنانچه از هيچ طريقى علم براى قاضى حاصل نشود و مدّعىٰ عليه اقرار هم نكرده باشد، قاضى طلب شهود و بيّنه از مدّعى مى كند تا از شهادت آنها ادّعاى مدّعى اثبات شود و چنانچه مدّعى بگويد من بيّنه و شاهدى ندارم، قاضى او را به حق قسم دادن مدّعىٰ عليه آگاه مى سازد و در اينجا به دليل قسم مى رسد.

بنابراين در ترتيب فقهى، ادلّۀ اثبات دعوى به ترتيب با:

1- اقرار 2- علم قاضى 3- شهادت شهود 4- قسم، مواجه هستيم كه قاضى بعد از طرح دعوى جزمى مدّعى در دادگاه و تقاضاى صدور حكم از طرف او به سراغ ادلّۀ دعوى مى رود و اساس اين ادلّه در منابع

فقه شيعه در كتاب قضاء و شهادات تدوين شده است و در مورد جرم و ادلۀ اثبات آن و مجازات به كتاب حدود و تعزيرات، قصاص و ديات مراجعه مى شود.

جرائم و مجازات در فقه شيعه

فقه شيعه مباحث جزائى را برخلاف حقوق موضوعه بر پايه جرائم تدوين نكرده است بلكه با پذيرش اصل قانونى بودن جرم و مجازات مباحث جزائى را بر پايۀ مجازات حدود و تعزيرات و قصاص و ديات و حبس و ... تدوين كرده است و بر همين اساس سه كتاب عمده جزائى در فقه شيعه تحت عنوان حدود و تعزيرات، قصاص، ديات تأليف شده است مجازاتهاى فقه جزائى به جهت تعدّى و تجاوز به حقوق مردم يا حقوق الهى وضع شده است كه گاهى در يك مورد جمع دو عنوان بين حق مردم و حق خدا مى شود حدود به خاطر تجاوز به حقوق الهى و قصاص به خاطر جنايت بر نفس يا عضو بدن انسان و ديات به خاطر مجازات مالى وضع شده است كه جرائم مطابق با اين مجازاتها در فقه جزائى تعريف شده است و ادلۀ اثبات جرائم برحسب موارد مجازاتها در فقه جزائى تعريف شده است و ادلۀ اثبات جرائم برحسب موارد مجازاتها از حدود و تعزيرات، قصاص و ديات متفاوت است كه به ترتيب افزار مرتكب جرم، گواهى شهود و سوگند است و علم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 12

قاضى در مباحث جزائى جايگاه خودش را در مباحث مدنى از دست مى دهد و همانند موارد دعاوى مالى براى اثبات جرائم جزايى جهت صدور حكم قضايى كاربرد دارد. بنابراين منابع فقه جزائى شيعه در سه مبحث حدود و تعزيرات، قصاص، ديات جمع آورى

شده است كه حدود و تعزيرات به همراه قضاء و شهادات در مجلد سى ام و كتاب قصاص و ديات در مجلد سى و يكم تقديم خوانندگان محترم مى شود.

منابع فقه شيعه

از قرن دوم هجرى كه نوشتن و ثبت احاديث رواج يافت، دانش آموختگان مكتب فقهى اهل بيت عليهم السلام به ضبط و حفظ احاديث اوصياى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پرداختند كه علاوه بر نقل احاديث منقول از حضرت رسول صلى الله عليه و آله، روايات زيادى را در قانونمندى شخصى و اجتماعى از سوى اوصياى پيامبر اسلام روايت كردند و علم فقه از همين منابع روائى رشد و گسترش يافت و اجتهاد فقه شيعه در عصر غيبت حضرت مهدى امام زمان بقية الله الاعظم (عج) به معناى عمليات استنباط احكام فقهى از همين منابع فقه يعنى كتاب و سنت شكل گرفت و هرگز به عنوان منبعى ديگر كه از طريق ذوق و استحسان يا قياس در كنار كتاب و سنت به حكم فقهى برسد نبوده است.

آنچه در ذيل مى خوانيد، سير تدوين منابع فقه شيعه بر اساس ترتيب زمانى از قرن دوم هجرى تا پايان قرن چهاردهم هجرى به تلاش راويان مومن وثقه است. گرچه نام شمار زيادى از آن عزيزان در تاريخ شناخته شده نيست اما همت عالى آنها در ضبط و حفظ احاديث امامان شيعه موجب شد تا روايات اهل سنت در عصر اختناق و ظلم اموى و عباسى از نابودى و تحريف مصون بمانند و به دست آيندگان برسند. اجر و پاداش همه آن مردان و زنان الهى كه با خداى بزرگ خود معامله كردند به الطاف ذات ربوبى است و ما در آستانه

نيمه دوم هزاره طلوع اسلام بر همه آنها درود و سلام مى فرستيم و طلب علو درجات و حسنات از پيشگاه خداى منان داريم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 13

راويان منابع جامع احاديث شيعه

قرن دوم
1- ابان بن تَغلِب (؟- 141 ق)

ابو سعيد/ ابوسعد بن رُباح بَكرى جُريرى كِندى رَبعى كوفى. اديب، لغوى، نحوى، فقيه، قارى، محدث و مفسر بنام اماميه.

از زادگاه و زادروز وى اطلاعى در دست نيست. برخى وى را با كنيۀ ابن سعيد و ابو اميمه نيز ياد كردند. نسبت «جريرى» به سبب آن است كه وى مولاى بنى جرير بن عباده بود و نسبت وى به «بكر» به خاطر بكر بن وائل نياى بزرگ اين خاندان است.

وى از امامان همام، حضرت سجاد، باقر و صادق عليهم السلام روايت كرده است.

گويند 30000 حديث از امام صادق عليه السلام روايت كردند. امام باقر عليه السلام فرمود: «در مسجد مدينه بنشين و مردم را فتوا ده كه من دوست دارم در ميان شيعيانم چون تويى ديده شود.».

استادانى كه وى نزد ايشان شاگردى كرد و بسيار آموخت، امامان حضرت سجاد، باقر و صادق عليهم السلام و تابعين بودند. وى بيشتر سال هاى زندگانى خود را در كوفه گذراند و احتمالا همانجا نيز زاده شد. چون خبر درگذشت وى به امام صادق عليه السلام رسيد ايشان فرمود: «همانا مرگ ابان، دلم را به درد آورد!» از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- كتاب صفّين

2- معانى القرآن

3- كتاب القراآت

4- الغريب فى القرآن

5- الفضايل

2- محمد بن محمد بن اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقۀ شيعه.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 14

وى در كوفه شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و

نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

تأليف وى:

1- الجعفريات.

قرن سوم
3- نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

ابوالفضل نصربن مزاحم بن سيار منقرى. تاريخ نگار توانا و راوى موثق شيعه.

در كوفه زاده شد و روزگار خود را در بغداد سپرى كرد و در محضر اساتيد آن دوره، سفيان ثورى، شعبه بن حجاج، حبيب بن حسان، عبدالعزيز بن سياه و ... دانش آموخت.

خطيب بغدادى در تاريخ بغداد، وى را به عنوان يكى از شخصيت هاى علمى بغداد نام برده است. وى در بغداد درگذشت. تأليفات او بسيار است كه چند نمونه آورده شد.

تأليفات وى:

1- وقعة صفين

2- وثاقت و اعتبار

3- المناقب

4- مقتل حسين بن على عليه السلام و ...

4- حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

راوى و محدث گرانقدر و موثق شيعه، از ياران امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام.

وى از اركان اربعۀ روزگار خود بود. لقب: «سراد» يا «زرّاد» به معنى: زره ساز است كه پيشۀ

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 15

نياى او وهب- غلام جرير بن عبداللّٰه بجلى- بوده است. از مشوقان به نگاشتن حديث، پدر وى محبوب بود.

تأليفات وى:

1- المشيخه

2- الحدود

3- الديات

4- الفرائض

5- التفسير

6- النوادر (حدود 1000 ورق).

5- ابن قتيبه (213- 276 ق)

ابومحمد عبداللّٰه بن مسلم بن قتيبه دينورى بغدادى يا كوفى. فقيه، محدث، مفسر و از بزرگان ادب و منتقد شعر، عالم اخبارى، متكلم و دانشمند روزگار خود.

وى اصالتاً ايرانى بود اما در بغداد و به گفته اى در كوفه زاده شد. در بغداد جاى گرفت و حديث و نگاشتن آن را شروع كرد و به همين دليل هم نام آور است. البته به خاطر چيرگى و تسلطش برشعر، ادب و نقد علمى ادبيات عرب نيز مشهور است.

چندى در دينور به منصب قضاوت نشست و پس از آن در بغداد به تأليفات خود پرداخت. استادانى كه ابن قتيبه در نزدشان در علوم مختلف از جمله حديث، لغت، كلام و ... بسيار آموخت و بهره ها برد، مى توان به ابوحاتم سجستانى، رياشى، جاحظ، ابوعبداللّٰه حمدانى، عبدالرحمن بن قريب معروف به اصمعى و ... اشاره كرد.

دربارۀ خاكجاى وى اختلاف است؛ اما قطع يقين يا در كوفه (احتمال كم) يا در بغداد (احتمال بسيار) بوده است.

تأليفات وى:

1- تفسير غريب القرآن

2- غريب الحديث

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 16

3- عيون الاخبار

4- الشعر و الشعراء

5- جامع الفقه و ...

قرن چهارم

6- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه، اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رساند، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهرا رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز وى اطلاعى

در دست نيست اما احتمالا در قم زاده شده است. وى عصر چند تن از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد وهادى عليه السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين استادان وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند، محمد بن حسن صفار، على بن حسين سعدآبادى، محمد بن جعفر بن بطه، على بن ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آنها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 17

7- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 290 ق)

ابو اسحاق ابراهيم ثقفى كوفى اصفهانى از شيعيان عالم و صاحب تاليف قرن سوم هجرى است. ابو الفرج محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم در كتاب فهرست او را از ثقات علماء و مصنفين معرفى كرده است.

شيخ طوسى در كتاب الفهرست، اصل او را كوفى دانسته و براى او مصنفات زيادى نقل كرده است. ابراهيم ثقفى از احفاد سعيد بن مسعود، عموى مختار ثقفى است كه امير المؤمنين عليه السلام او را

والى مداين كرده است و در زمان امام حسن عليه السلام نيز والى بود. هنگامى كه جراح بن سنان در مظلم ساباط مداين امام حسن عليه السلام را زخمى كرد امام عليه السلام بر سعيد بن مسعود وارد شد و او طبيب آورد تا زخم امام عليه السلام را مداوا كند.

تأليفات وى:

1- المغازى 2- الغارات 3- المعرفة 4- الجامع الكبير فى الفقه

8- محمد بن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

از ياران باوفاى امام حسن عسكرى عليه السلام و چهره اى سرشناس و محدثى توانمند.

وى را مى توان از بزرگان روايت شيعه در قرن سوم هجرى دانست. در آن زمان كه خفقان و ظلم همه جاگير و امام حسن عسكرى عليه السلام در منطقۀ نظامى تحت نظارت و مراقبت بود، محمد بن حسن بن صفار از طريق نوشتن نامه هاى خصوصى و به شكل مخفيانه، خود را به حضرت امام عليه السلام نزديك كرد و بدين ترتيب شيعيان را از نور وجود ايشان عليه السلام بهره مند ساخت.

وى در قم يكى از چهره هاى نامور شيعه بود كه با حفظ و نقل روايت، خدمت بزرگى به جهان تشيع كرد و بزرگانى چون كلينى، شيخ طوسى، علامه حلّى و ... دربارۀ او بسيار گفته و نگاشته اند. محمد بن حسن صفار در شهر قم به خاك سپرده شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 18

تأليفات وى:

1- كتاب الصلوة

2- كتاب الوضوء

3- كتاب الجنائز

4- كتاب الصيام

5- كتاب الحج 6- كتاب النكاح

7- كتاب الطلاق

8- كتاب المزار

9- كتاب الردّ على الغلاه

10- بصائر الدرجات و ...

قرن چهارم
9- عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

ابوعتاب عبداللّٰه بن بسطام بن شاپور نيشابورى و برادرش حسين بن بسطام، دو راوى بزرگ شيعه در قرن چهارم هجرى.

آن دو فقيه ثقه، براى گسترش انديشه هاى بزرگان عصمت و طهارت عليهم السلام به قزوين سفر كردند و از راويان بزرگ آن ديار شدند. به جز آموختن در نزد پدر خود بسطام بن شاپور و عموهاى خود زكريا، زياد و حفص، در نزد استادان بزرگى چون:

محمد بن خلف، على بن ابراهيم واسطى، اسحاق بن ابراهيم، تميم بن احمد سيرافى و ...

شاگردى كردند.

تأليف آن دو:

طب الائمه.

10- حسين بن سعيد اهوازى (300 ق-؟)

ابومحمد حسين بن سعيد بن حماد بن مهران اهوازى، فقيه و محدث شيعى ايرانى.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 19

وى در كوفه زاده شد و اصالتاً ايرانى بود. براى تعالى و نشر تعاليم اسلام و معارف خاندان رسول صلى الله عليه و آله همراه با برادر خود حسن بن سعيد به اهواز رهسپار شد و براى اعتلاى اسلام و شيعه بسيار كوشيد. پس از درگذشت برادرش، از آنجا به قم رفت و در خانۀ حسن بن ابان جاى گرفت و دانشمندان و شخصيت هاى بسيارى از وى روايت شنيدند.

روايات وى، در بسيارى از نام آورترين كتب شيعه چون: كافى، تهذيب، استبصار، من لايحضره الفقيه، وسائل الشيعه و ... نقل و به آن استناد شده است.

به گفتۀ شيخ طوسى، وى و برادرش از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام بودند.

وى در قم درگذشت.

تأليفات وى و برادرش بيش از 30 جلد است كه برخى آورده شد.

تأليفات وى (و برادرش):

1- المناقب

2- كتاب الزيارات

3- كتاب التقية

4- الرد على الغلاه 5- المثالب و ...

11- ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

ابومحمد احمد بن على، معروف به ابن اعثم كوفى الكندى، محدث، شاعر و تاريخ نگار بزرگ شيعى.

از زادگاه و زادروز وى هيچ اطلاعى در دست نيست و حتى در نام و نسب وى اختلاف است. برخى نام وى را احمد و برخى محمد آورده اند. همچنين لفظ «اعثم» را كه لقب پدر وى بود، گاهى دربارۀ خود وى «ابن اعثم» به كار بردند.

ياقوت حموى در معجم الادبا ابياتى از وى آورده است و نيز در ارشاد الاريب الى معرفه الاديب، حموى از وى چنين ياد مى كند:

«مورخ است و شيعى مذهب و نزد اهل حديث

ضعيف شمرده مى شود»؛ كه البته سخن حموى از جهت بغض و كينه اى است كه به تشيع دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 20

از خاكجاى وى هيچ گونه اطلاعى در دسترس نيست.

تأليفات وى:

1- الفتوح

2- كتاب التاريخ

3- كتاب المألوف

12- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (320-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

وى با امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر عليه السلام مرتبط بود.

تأليفات وى:

1- قرب الاسناد

2- العظمه و التوحيد

3- الامامه 4- الاستطاعه و المعرفه

5- الطب

6- الرسائل

7- فضل العرب

8- مسائل عن محمد بن عثمان العمرى و التوقيعات

9- كتاب الدلائل

10- الغيبه و الحيره

13- محمد بن مسعود عياشى (؟- ح 320 ق)

ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 21

خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. كشىّ از شاگردان وى بود.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- كتاب التفسير

2- المعاريض

3- الدعوات

4- كتاب الشعر

5- الانبياء و الاولياء و ...

14- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

ابوالقاسم فرات بن ابراهيم كوفى. فاضل، انديشمند، كارشناس در علوم اجتماعى و فرهنگى، از راويان حديث و شخصيت هاى دوران غيبت صغرى و همروزگار ثقةالاسلام شيخ كلينى. در كوفه زاده شد و شايد به همين دليل نام او را «فرات» گذاشتند.

وى از شخصيت هاى زيدى مذهب يا دست كم علاقه مند به آنها بود.

تأليف وى:

1- تفسير فرات

15- جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

ابومحمد جعفر بن احمد بن على قمى، مشهور به ابن رازى ايلاقى. محدث، فقيه شيعى در قرن چهارم هجرى. از زادروز وى اطلاعى در دست نيست. از آنجا كه دير زمانى در رى جايگير شده، به ابن رازى معروف است.

هم عصر شيخ صدوق و صاحب بن عباد بود و از هر دوى آن بزرگان روايت كرده و

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 22

شيخ صدوق نيز از وى.

وى نويسندۀ پركارى بود و آثارى نزديك به 220 كتاب نگاشته كه متأسفانه تنها برخى از آنها امروز در دسترس است.

اكثر رجال نويسان، وى را به فضل و دانش ستوده و ثقۀ تمام دانسته اند.

از زمان درگذشت و خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الاعمال المانعه من دخول الجنه (مانعات)

2- ادب الامام و الماموم

3- المسلسلات الاخبار

4- الغايات

5- العروس

6- جامع الاحاديث النبويه

16- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى (فشافويه) از كلين در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا، به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به

رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 23

مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند؛ كه با اثر خود كافى (اصول، فروع

و روضه)، نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى، معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- كافى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 24

2- كتاب رجال

3- رد قرامطه

4- رسائل ائمه

5- تعبير الرويا

17- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد:

«كتاب ايشان- تحف العقول- خود بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول 2- التمحيص فى ذكر اخبار ابتلاء المومن

18- محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

ابوعلى محمد بن همام بن سهيل اسكافى، از چهره هاى درخشان، بزرگان شيعه و ياران سفراى امام زمان عليه السلام. وى در اسكاف- محلى ميان بصره و كوفه- زاده شد. در آن زمان كوفه و اطراف آن به عنوان سرزمين دوستداران به حضرات معصومين عليهم السلام شناخته مى شد.

محمد در خانواده اى تازه مسلمان كه اسلام را از شيعيان پذيرفته بودند، چشم گشود و پرورش يافت.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 25

خود مى گويد: «پيش از به دنيا آمدنم، پدرم نامه اى براى امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و از ايشان خواست تا دعا بفرمايد خداوند فرزند صالحى را به وى عطا فرمايد.

امام در ذيل نامه مرقوم فرمود: خداوند خواستۀ تو را برآورده فرمود».

محمد اسكافى پس از تحصيلات مقدماتى، براى كسب دانش آن روزگار به بغداد كه آن زمان مركز دانش بود، رهسپار شد اما هدف مهم تر وى آن بود كه بدين طريق به نايب

خاص قائم آل رسول عليه السلام نزديك و نزديك تر شود و بتواند دستورهاى ايشان را اجرا كند.

شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«ابوعلى محمد بن همام اسكافى، شخصيتى جليل القدر و مورد اطمينان است و روايات فراوانى را روايت كرده است».

محمد اسكافى در 80 سالگى به سراى باقى شتافت.

تأليفات وى:

1- كتاب التّمحيص

2- الانوار فى تاريخ الائمه

19- كشىّ (؟- 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ، فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند برمى گردد. وى از غلامان عياشى بود. در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، شوريد و خروج كرد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى، صاحب كتاب كامل الزياره، هارون بن موسى تلعبكرى، ابواحمد عيسى بن حيان نخعى و حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الرجال

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 26

2- معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين

3- كثير العلم

20- على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

ابوالقاسم على بن احمد كوفى يا علوى، فقيه، متكلم، اصولى و توانا در علوم گوناگون.

در آغاز، كارش بر طريقى مستقيم بود و كتاب محكمى را تأليف كرد كه از آن جمله مى توان كتاب الاوصياء و كتاب در فقه را نام برد. سپس حال و مذهب وى تغيير كرد و به سوى غلوّ پيش رفت.

پسر وى ابومحمد، تأليفات وى را گردآورى كرد. احمد كوفى در «كرمى» منطقه اى در فسا نزديك شيراز درگذشت.

تأليفات وى:

1- الانبياء

2- الابتداء

3- فساد قول البراهمه

4- الآداب و مكارم الاخلاق

5- الاستدلال فى طلب الحق و ...

21- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى. دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله.، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم، به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفۀ شيعى» مى گويند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 27

تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام

2- شرح الاخبار

3- اساس التاويل

4- افتتاح الدعوه

5- التوحيد والامامه

6- مفاتيح النعمه

7- الايضاح

8- الينبوع

9- المجالس و المسامرات

22- شيخ صدوق (305- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزه بن

محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 28

ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

تأليفات وى:

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب اربعۀ حديث شيعه)

2- مدينة العلم

3- كمال الدين و تمام النعمه

4- الخصال

5- توحيد

6- الامالى

7- المقنع فى الفقه و ...

قرن پنجم
23- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن الحسين موسوى، معروف به سيد رضى و شريف رضى، از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

وى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام بود و در بغداد زاده شد. از سوى پدر و مادر، نسبى شريف داشت. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاءالدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» را به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه: متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد رضى لقب

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 29

«اشعرالطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد و بهره ها برد، عبارتند از:

ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى سيرافى، ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديكى خانۀ خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زندگى دانشجويان فراهم آمده بود و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابوعبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ...

وى در محلۀ كرخ بغداد در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

تأليفات وى:

1- نهج البلاغه

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن

3- مجازات الآثار النبويه

4- حقايق التاويل فى متشابه التنزيل

5- خصائص الائمه 6- ديوان اشعار

24- خزّاز رازى (؟- ح 410 ق)

شيخ ابوالقاسم على بن محمد على خزّاز رازى قمى، ثقۀ معروف و محدث اماميه.

وى در سفرهاى بسيارى كه داشت، از بزرگان علماى شيعه استماع حديث كرد كه از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 30

جمله مشايخ وى: شيخ صدوق، ابى المفضل شيبانى، شيخ احمد عياشى

و بزرگانى چون ابن شيوخ بودند. چندى در حوزه هاى قم و رى تدريس كرد. ابوالعباس نجاشى كه از هم عصران وى بوده، او را در رجال خويش، ثقه، فقيه و از بزرگان شيعه خوانده است.

هم كتابى در كلام، هم در فقه دارد. در رى درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

تأليف وى:

1- كفايه الاثر فى النص على الائمه الاثنى عشر

25- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در حوالى بغداد زاده شد. پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. شيخ طوسى نيز كه از شاگردان ارزشمند مكتب وى است، مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عباد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت برعلم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شاگردانى را كه تربيت كرد، از بهترين هاى جهان اسلام و تشيع هستند: سيد

رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتوح كراجكى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 31

تأليفات وى:

1- المقنعه

2- الفرائض الشريعه

3- الامالى

4- الارشاد و ...

26- سيد مرتضى (355- 436 ق)

ابوالقاسم على بن حسين بن موسى، مشهور به سيد مرتضى علم الهدى. فقيه مبرز، عالم متكلم و اديب متبحر، داراى القاب ذوالثمانين و ذوالمجدين.

وى در بغداد زاده شد و از سوى پدر و مادر، نسبى بسيار شريف داشت. برادر وى سيد رضى بود. پس از شيخ بزرگوار مفيد، پيشواى فقهى شد. علامه حلّى وى را معلم شيعۀ اماميه خوانده است. در علوم معقول و منقول و تفسير، سرآمد روزگار خود بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- تنزيه الانبياء

2- الانتصار فى ما انفردت به الامامية من المسائل الفقهية

3- الذريعه فى اصول الشريعه

4- المحكم و المتشابه

5- المختصر

6- الامالى

7- درر الفوائد و ...

27- احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

ابوالحسين احمد بن على بن عباس بن محمد بن عبدالله نجاشى. راوى ثقه، نسابۀ توانا و عالم بسيار بزرگ اماميه.

وى در شهر كوفه زاده شد. پدرش (على بن احمد) از محدثين و بزرگان شيعه بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 32

سفرهاى دور و نزديكى داشته كه بيشتر به نيت زيارت عتبات عاليات بوده. چندى در بغداد، چندى در نجف اشرف و سامرا گذراند.

وى از اندك راويانى است كه تنها از موثقين و افراد معتبر روايت نقل كرده و به همين دليل هم كتاب رجال وى سرآمد كتب ديگر است.

استادانى كه در محضر آنها شاگردى كرد، عبارتند از: پدرش (كه از او ياد شد)، شيخ مفيد، احمد بن عبد الواحد بزاز معروف به ابن حاشر و ...

شاگردان وى نيز شيخ الطائفه طوسى، شيخ ابوالحسن صهرشتى و سيد عماد الدين بن معيد حسنى مروزى بودند.

نجاشى در 78 سالگى در مطيرآباد از نواحى سامرا چشم از جهان فروبست.

تأليفات وى:

1-

رجال (فهرست اسماء مصنفى الشيعه)؛

2- انساب بنى نصر بن قعين؛

3- كتاب الجمعه و ماورد فيه من الاعمال و ...

28- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج سال نزد استاد نحرير شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع و زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 33

بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، خاك شد.

تأليفات وى:

1- الاستبصار (سومين كتاب از كتاب هاى اربعۀ شيعه)

2- تهذيب الاحكام (چهارمين كتاب از كتاب هاى اربعۀ شيعه)

3- النهايه

4- المبسوط

5- الخلاف

6- التبيان و ...

29- ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

شيخ ابوالفتح محمد بن على كراجكى طرابلسى. فقيه، اصولى، رياضيدان، ستاره شناس، اديب، مسلط به علوم حديث، فلسفه، كلام، نحو، اخلاق، تاريخ، رجال، تفسير و پزشكى.

وى در محضر استادان بزرگوارى چون شيخ مفيد، سيد مرتضى علم الهدى، شيخ طوسى و ... شاگردى كرد و از هر كدام توشه اى و بهره اى گرفت. سفرهاى بسيارى به كشورهاى مختلف از جمله فلسطين، سوريه، لبنان، مصر، بغداد و همچنين شهرهاى دور و نزديك خود داشت. با مباحثات و تأليفات خود كه نزديك به 80 اثر مى شود به بررسى اماميه را بر همگان آشكار كرد. وى در لبنان و شهر صور درگذشت.

تأليفات وى:

1- كنز الفوائد

2- روضة العابدين و نزهة الزاهدين

3- الرسالة الناصريه 4- معدن الجواهر و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 34

قرن ششم
30- فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. وى در تأليفاتش داراى اختيار بود؛ مثلا از كتاب مقتصد در نحو، اختيارى نيكو كرده است به غايت كمال؛ و از تفسير امام زمخشرى (كشّاف) اختيارى كرده است فى غاية الجوده.

فرزند وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)

3- الآداب الدينية للخزانة المعينية

4- تفسير الكافى الشافى

5- نثر اللآلى

6-

اسرار الامامه و ...

31- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

ابونصر رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، عالم اخلاق و فقيه وارستۀ شيعه در قرن ششم هجرى. پدرش فضل بن حسن صاحب كتاب مستطاب تفسير مجمع البيان و فرزندش على بن حسن طبرسى صاحب متمم كتاب مشكاة الانوار فى غرر الاخبار.

تأليف وى:

1- مكارم الاخلاق

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 35

32- عمادالدين طبرى- (؟- 553 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين، عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن ششم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

2- الزهد و التقوى

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات

33- تاج الدين شعيرى (؟-؟)

تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى. عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در شهر بيهق براى آموختن و فراگرفتن دانش آن روزگار، به منزل حاكم، رييس و امام مجدالحكام ابومنصور على بن عبدالله زيادى مى رفت و بهره ها مى برد و همچنين در محضر فضل الله بن على راوندى درس مى گرفت.

تأليف وى:

1- جامع الاخبار

34- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگرد وى ابن شهر آشوب مازندرانى.

تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 36

2- تاريخ الائمه عليهم السلام

3- فضائل الزهراء عليها السلام

4- مفاخر الطالبية

5- الكافى فى الفقه

35- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والامقام، در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام

36- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

سيد ابوالرضا ضياءالدين فضل الله بن على بن عبيدالله حسينى راوندى. فاضل، عالم، رييس مذهب، اديب، شاعر و راوى ثقۀ قرن ششم هجرى.

در يكى از شهرهاى اطراف كاشان به نام راوند و در خانواده اى دوستدار خاندان رسول صلى الله عليه و آله زاده شد.

از وى پيوسته در كتاب هاى تراجم احوال و علم رجال به بزرگى ياد شده است؛ از جمله عماد كاتب مى گويد:

«سيد فضل الله راوندى شخصيتى كم نظير و داراى نسبى شريف و اخلاقى بزرگوار بود. واعظى بزرگ و داراى خطى خوش و تأليفات فراوان بوده ...»

سيد فضل الله راوندى از علماى بزرگى چون: شيخ ركن الدين على بن عبدالصمد بن محمد تميمى نيشابورى، احمد بن قافه كوفى، قاضى عمادالدين استرآبادى و ... اجازۀ روايت داشت. استادان وى، امام شهيد عبدالواحد بن اسماعيل رويانى، سيد ابوالبركات مشهدى، شيخ بارع عبدالوهاب بغدادى و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، جملگى از بزرگ ترين علماى شيعه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 37

بودند: ابن شهر آشوب مازندرانى، شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى، شيخ محمد بن حسن طوسى (پدر خواجه نصير طوسى)، شيخ قوام الدين بحرانى و شيخ تاج الدين شعيرى.

وى پس از عمرى خدمت به اسلام و علوم و معارف معصومين عليهم السلام، در كاشان درگذشت.

تأليفات وى:

1- النوادر

2- ضوء الشهاب فى

شرح الشهاب

3- التفسير و ...

37- قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

شيخ قطب الدين، ابوالحسن/ ابوالحسين سعيد بن عبدالله بن هبه الله بن حسن راوندى كاشانى. عالم بزرگ، محدث، مفسر، متكلم، فقيه، فيلسوف و تاريخ دان بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در راوند كاشان زاده شد و پدر و پدر بزرگ وى از علماى بزرگ زمان خود بودند.

در آغاز، در نزد پدر خود تحصيلات ابتدايى را فراگرفت و به محضر اساتيد بنام آن دوره راه يافت و به كسب دانش پرداخت كه آن اساتيد عبارتند از: فضل بن حسن طبرسى صاحب مجمع البيان، عمادالدين محمد بن ابى القاسم طبرى، صفى الدين سيد مرتضى ابن داعى رازى و ...

چندى در شهر مقدس قم جايگير شد و از محضر اساتيد آنجا نيز فيض برد و چيزى نگذشت كه از چهره هاى سرشناس شيعه گرديد.

شاگردان او عبارتند از: نصيرالدين حسين راوندى و ظهيرالدين محمد راوندى (فرزندان وى)، قاضى احمد بن على بن عبدالجبار طوسى، فقيه على بن محمد مدائنى و ...

قطب راوندى در قم ديده از جهان فرو بست و در صحن بزرگ حرم حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- الخرائج و الجرائح

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 38

2- فقه القرآن

3- اسباب النّزول

4- تهافت الفلاسفه

5- الاغراب فى الاعراب و ...

38- ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

ابوالحسن محمد بن احمد بن على قمى، معروف به ابن شاذان قمى. عالم بزرگوار و راوى ثقۀ شيعه.

وى از بزرگانى است كه از افراد بسيارى نقل روايت كرده و محضر بسيارى از علماى شيعه و سنى را درك نموده است. استادان وى پدرش احمد بن على (از علما و مؤلفان شيعه)؛ دايى اش ابوالقاسم بن قولويه صاحب كتاب كامل الزيارات، محمد بن على بن حسين بن

بابويه قمى و ...

از جمله شاگردان و راويان احاديث ابن شاذان نيز مى توان از: شيخ طوسى، نجاشى و كراجكى نام برد.

تأليفات وى:

1- مأه منقبه 2- بستان الكرام

3- البيان فى ردّ الشمس لاميرالمومنين عليه السلام

4- المناقب

5- ايضاح دفائن النواصب

39- ابو على بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

شيخ سديدالدين ابوعلى بن طاهر صورى عاملى. عالم، فاضل و فقيه اماميه در قرن ششم هجرى.

از زادروز و زادجاى وى اطلاعى در دست نيست. اما چون به عامل نسبت داده شده، برمى آيد از آنجا بلند شده و پرورش يافته. صاحب بحار الانوار كتاب قضاء حقوق المومنين را به وى منسوب مى داند و به كتاب وى اعتماد دارد و از آن نقل كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 39

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليف وى:

1- قضاء حقوق المومنين

40- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. وى در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

دربارۀ وى، الوافى بالوفيات چنين مى گويد:

«وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد؛ به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نظرى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ... را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

تأليفات

وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام

2- مثالب النواصب

3- المخزون المكنون فى عيون الفنون

4- مائدة الفائدة

5- المثال فى الامثال و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 40

41- محمد بن ادريس (543- 598 ق)

ابوعبداللّه محمد بن احمد ادريس عجلى حلّى، از فحول علما و فقهاى شيعه.

وى در شهر حلّه زاده شد. شيخ طوسى، نياى مادرى وى به شمار مى آيد. وى به حريت فكر معروف است.

ابن داود در رجال خود مى گويد: «ابن ادريس، پيشواى فقهاى حلّه، متقن در علوم و داراى تصنيفات بسيار است».

شهيد اول نيز او را با عبارات: شيخ، امام، علامه، شيخ العلماء، رييس مذهب ستوده است.

استادان وى كه در محضرشان آموخت، عبارتند از: دايى وى (ابن على طوسى)، شيخ عماد محمد بن ابى القاسم طبرى، حسن بن رطبه سوارى و ...

شاگردانش: شيخ نجيب الدين بن نما حلّى، شمس الدين فخار بن معد موسوى و ...

ابن ادريس- عالم بزرگوار جهان تشيع- در شهر حلّه جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى؛

2- كتاب التعليقات؛

3- خلاصة الاستدلال و ...

قرن هفتم
42- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم و هفتم هجرى.

در شهر حلّه زاده شد. وى نياى مادرى سيد رضى الدين بن طاووس و از نسل مالك اشتر نخعى است. خاندان ورام از فقهاى جليل القدر بودند. در آغاز مانند خاندان خود، شغل نظامى داشت اما از آن كناره گرفت و به زهد و تقوى پرداخت و در گروه فقيهان بنام قرار گرفت. وى در همان شهر حلّه، چشم از جهان بربست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 41

تأليفات وى:

1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر

2- مسالة فى المواسعة والمضايقة

43- ابن اثير (555- 630 ق)

ابوالحسن على بن ابى الكرام محمد بن عبدالكريم بن عبدالله شيبانى، تاريخ نگار، اديب، نسب شناش و محدث. ملقب به عزّالدين و مشهور به ابن اثير جزرى.

وى در جزيرۀ ابن عمر زاده شد و دورۀ جوانى خود را در موصل گذراند. در موصل، شام و بغداد نزد استادان بنامى چون ابومحمد عبدالله بن على بن سويده، ابوالقاسم يعيش بن صدقه، عبدالمنعم بن كليب حرانى و ... دانش روزگار را فرا گرفت.

ابن خلّكان مى گويد: «ابن اثير، حافظ حديث بود و تواريخ را از برداشت و انساب عرب را نيك مى دانست و به اخبار عرب واقف بود».

وى در بغداد درگذشت و به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- اللباب فى تهذيب الانساب

2- اسد الغابة فى معرفة الصحابه

3- الكامل فى التاريخ

4- التاريخ الباهر فى الدوله الاتابكية و ...

44- ابن حاجب (570- 646 ق)

ابوعمرو جمال الدين عثمان بن عمر، نحوى و فقيه مالكى.

خاندان وى از كردان، ساكن دونه قريه اى در همدان بودند و پدر وى مردى سپاهى و از حاجبان دستگاه امير عزالدين موسك صلاحى بود و به همين خاطر وى را ابن حاجب گفتند و بر آن شهرت يافت.

ابن حاجب در استا- شهرى در منطقۀ صعيد مصر- زاده شد. وى در قاهره به فراگرفتن قرآن كريم پرداخت و سپس فقه مالكى آموخت.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 41

استادانى كه در نزدشان شاگردى كرد، از جمله: ابوالجود غياث بن فارس لخمى،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 42

شاطبى، ابومنصور ابيارى، ابوالحسين بن جبير، امام شاذلى و ... بودند.

ابن خلدون از

وى، نه تنها به نحوى و فقيه ارجمند ياد مى كند كه وى را اصولى بزرگ مى داند. از خاكجاى او اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- الكافية

2- الامالى النحويه

3- المختصر فى فروع/ جامع الامهات

4- منتهى السؤال و الامل فى علمى الاصول و الجدل و ...

45- سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس. فقيه نام آور، اديب گرانقدر و شاعرى چيره دست، از نوادگان امام حسن مجتبى و امام سجاد عليهما السلام.

وى در شهر حلّه زاده شد و در همانجا هم تحصيلات ابتدايى خود را گذراند.

موضوع تأليفات وى بيشتر در خصوص ادعيه و زيارات است. چندى نقابت علويان را پذيرفت تا بتواند به امور شيعيان بپردازد.

وى در 75 سالگى درگذشت و در حرم اميرالمومنين عليه السلام به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- المهمات و التتمات (10 جلد كه هر كدام با عنوان مستقل چاپ شده است: فلاح السائل، زهره للربيع، جمال الاسبوع، اقبال الاعمال و ...).

2- كشف المحجه لثمرة المهجه

3- مصباح الزائر و جناح المسافر

4- اللهوف على قتلى الطفوف

5- مهج الدعوات و منهج العنايات

6- فرج المهموم 7- الاستخارات و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 43

46- محقق حلّى (602- 672 ق)

ابوالقاسم جعفر بن حسن يحيى بن حسين سعيد هذلى حلّى، ملقب به نجم الدين ومعروف به محقق حلّى.

فقيه گرانمايه، محدث ارجمند، اديب، شاعر، منشى و عالم اماميه و مرجع تقليد شيعه در دورۀ خود.

در حلّه زاده شد و نخست در نزد پدر خود حسن بن يحيى بن سعيد، مقدمات علوم روزگار را خواند و آن را پشت سر گذارد. پس از آن در نزد استادان آن دوره كه مشايخ وى در قرائت و روايت نيز بودند، بهره ها برد:

نجيب الدين محمد بن جعفر بن ابوالبقاء هبه الله. نما حلّى الربعى، سيد فخار بن معد موسوى، شيخ مفيد الدين محمد بن جهم حلّى و ...

در سرودن شعر، بسيار چيره دست و در نگاشتن نثر، نوآفرين بود. نگاشته هايش در نهايت فصاحت، بلاغت و جزالت بود.

شاگردانى كه در نزدش

درس آموختند، عبارتند از:

حسن بن يوسف بن مطهر حلّى- مشهور به علامه ذايع الصيت [/ پرآوازه]- حسن بن داود حلّى، سيد غياث الدين عبدالكريم صاحب فرحه الغرى، سيد جلال الدين محمد بن على بن طاووس، جلال الدين محمد بن محمد كوفى هاشمى، نجم الدين طمان بن احمد عاملى شامى و ...

اعيان الشيعه و برخى كتب رجال، سال درگذشت وى را 676 ق گزارش كردند. وى در همان شهر حلّه درگذشت و به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام

2- النافع (مختصر الشرائع)

3- المعتبر فى شرح المختصر

4- اصول الدين

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 44

5- شرح نكت النهايه و ...

47- على بن عيسى اربِلى (؟- 693 ق)

ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، سيره نويس، تاريخ نگار، شاعر، متكلم و عالم اماميۀ قرن هفتم هجرى.

وى در اربِل يكى از شهرهاى شمال عراق زاده شد. پدرش حاكم اربل بود. فرزندان و نوه هاى وى همه از علما و ادباى زمان خود بودند.

فضل بن روزبهان عالم متعصب اهل تسنن دربارۀ وى مى گويد:

«اماميه متنفق اند كه على بن عيسى اربلى از بزرگ ترين علماى آنهاست و آثارش هيچگاه كهنه و پوسيده نمى شود. او قابل اعتماد و مورد وثوق در نقل است».

وى در نزد اساتيد بنامى چون: سيد بن طاووس صاحب كتاب اقبال الاعمال، على بن فخار، ابن ساعى بغدادى و ... شاگردى كرد و آموخت و شاگردانى را چون: علامه حلّى، شيخ رضى الدين (برادر علامه حلّى) و ... تربيت كرد.

عيسى اربلى در بغداد درگذشت و در خانۀ مسكونى خود به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- كشف الغمة فى معرفه الائمة

2- المقامات

3- ديوان اشعار

4- كتاب الطيف

قرن هشتم
48- سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

ابو محمد سيد هبة الله حسن موسوى، فاضل، عالم كامل، محدث جليل القدر و فقيه اماميه.

وى هم عصر علامۀ بزرگوار حلّى بود.

تنها كتاب وى، المجموع الرائق من ازهار الحدائق است كه به اشتباه به شيخ صدوق نسبت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 45

داده شده و اين كتاب اخبار، كلام، فقه و ... را در بردارد و در دو جلد بزرگ است.

از زادروز، درگذشت و خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

49- شهيد اول (734- 786 ق)

شيخ شمس الدين ابو عبدالله محمد بن شيخ جمال الدين مكى، معروف به شهيد اول يا شهيد على الاطلاق. فقيه، عالم اماميه و از نوابغ اجتهاد.

وى در جزين از توابع جبل عامل زاده شد. نخست، نزد پدر و برخى از علماى جبل عامل به كسب دانش پرداخت و به دليل هوش سرشار و حافظۀ قوى، ديگر در آنجا تشنگى اش رفع نمى شد و اين شد كه در 16 سالگى عازم عراق گرديد.

نخست، در شهر حلّه، شاگردى فخرالمحققين فرزند علامه حلّى را كرد و پس از يك سال يعنى در سال 751 ق به دريافت اجازه نايل شد. از آن پس بود كه سفرهاى ديگر خود را به طور جدى براى كسب فيض بيشتر از علما آغاز كرد.

وى به مدرسۀ بزرگ كربلاى معلا و به حوزۀ درس سيد عميدالدين اعرجى حائرى، برادرش سيد ضياء الدين و سيد عالم الدين موسوى حائرى پيوست و بهره ها برد و از مشايخ ياد شده به دريافت اجازاتى نايل گرديد و در همانجا بود كه با تدريس و فتوا، آوازۀ بلندى يافت.

از آنجا راهى بغداد، مكۀ معظّمه، مدينۀ منوّره، فلسطين، شام و مصر شد و از علماى فريقين سنى و شيعى بهره مند گرديد و

اجازات مفصلى را نيز به دست آورد.

در دمشق بود كه زانوى ادب و شاگردى در نزد حكيم متألّه قطب الدين رازى بويهى گذارد و از او فيض برد و بسيار آموخت.

وى با دلى متّقى و علمى ناب به زادگاه خود جزين برگشت و در آنجا مدرسۀ فقهى بنيان كرد و سپس با همتى والا، حوزۀ اين مدرسه را تا شام گسترش داد كه در آن نوآورى هاى فقهى به ظهور گذاشت. آوازۀ شهيد اول چنان در گوشه و كنار پيچيد كه سلطان على بن المؤيد حاكم خراسان و رهبر و زعيم روحى سربداران خراسان به سوى وى نامه اى مبنى بر در دست گرفتن حكومت سربداران فرستاد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 46

از اينجا بود كه زندگى سياسى شهيد اول آغاز مى شود و با توجه به اين كه وى از زادگاهش جزين به شام كوچ كرد و در آنجا جايگير شده بود و در سراى خود تدريس و مجلس بحث و مناظره را ترتيب مى داد، حكومت وقت به دقت وى را تحت نظر داشت.

نخستين كارى كه بر خود فريضه مى دانست، وحدت بين مسلمانان سنى و شيعه و برانداختن مغولان و حكومت جور بود و در اين راستا، از هيچ كوششى دريغ نمى ورزيد.

اما شاگرد وى محمد مالوشى از علماى كرد شيعه با وى اختلاف نظر پيدا كرد و آن اين كه، صفات الهى را به حضرات معصومين عليهم السلام منسوب مى دانست كه شهيد اول وى را تكفير كرد و كار به كارزار و كشته شدن شيخ مالوشى كشيد. همين مسأله پس از چندى به دست و دسيسۀ جانشين شيخ مالوشى يعنى شيخ تقى الدين جبلّى خيامى و شهادت جمع كردن

و امضا نمودن بسيارى از شيعيان مرتد و اتباع مالوشيه، منجر به حكم تكفير وى از سوى قاضيان بيروت و صيدا و سرانجام قاضى شافعى شام، شيخ عباد بن جماعه گرديد و پس از آن كه به شهيد اول توبه ارائه شد و وى از آن سرباز زد، وى را در قلعۀ رحيۀ دمشق زندانى و پس از آن سر وى را قطع كردند و پيكرش را به دار آويختند و سنگسار كردند و سپس سوزاندند. (رضوان الله تعالى عليه)

شاگردانى كه در نزد وى آموختند و رويۀ او را عملًا دنبال كردند، سه فرزند او، شيخ رضى الدين محمد، شيخ ضياءالدين على، شيخ ابومنصور الحسن و بسيار ديگر مانند حسن بن سليمان حلّى صاحب مختصر البصائر و شيخ شمس الدين محمد بن عبدالعلى كركى عاملى و ... بودند.

شهيد اول، آثار گرانقدرى را از خود به يادگار گذاشت كه بالغ بر بيست عنوان مى شود.

تأليفات وى:

1- اللمعة الدمشقية

2- غاية المراد فى شرح الارشاد

3- البيان فى الفقه

4- المزار

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 47

5- الدرة الباهرة من الاصداف الطاهرة

6- الدروس

7- الذّكرى و ...

قرن نهم
50- ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

جمال الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد اسدى حلّى، فقيه و عالم اماميه، جامع كمالات ظاهرى و باطنى.

وى در شهر حلّه زاده شد. در علوم گوناگون از جمله تاريخ، كلام، علوم غريبه و ...

دست داشت و تأليفاتى دارد.

آنچه اين عالم اماميه را از ديگر علما و فقها متماز مى كند، مشرب عرفانى، سير و سلوك و زهد و تقواى اوست و در ميان جميع علما و فقها نيز بدين خاطر مشهور است.

صاحب روضات الجنات دربارۀ وى مى نويسد:

«عالم عارف پر از اسرار،

كاشف اسرار فضائل ... بى نياز از توصيف و تعريف مى باشد.

وى جامع معقول و منقول، فروع و اصول ظاهرى و باطنى و علم و عمل است».

وى در مناظره و بحث، تسلط و اشرافى به كمال داشت. در بحثى و با حضور حاكم عراق دربارۀ امامت و ولايت، علماى اهل سنت را مجاب و برآنها چيره شد؛ به نحوى كه حاكم عراق مذهب تشيع را اختيار كرد و خطبه هاى خود را به نام اميرالمومنين على و فرزندان پاك ايشان عليهم السلام مى خواند.

استادانى كه ابن فهد حلّى در نزد آنها شاگردى كرد و آموخت، عبارتند از: شهيد اول، فخرالمحققين، فاضل مقداد سيورى، شيخ على بن خازن فقيه حائرى و ...

از جمله شاگردانى كه در محضر وى درس آموختند: شيخ على بن هلال جزائرى، فقيه نامى شيعه ابن العشره كروانى عاملى، محمد نور بخش و ...

ابن فهد پس از عمرى مجاهده و مطالعه، در 84 سالگى در كربلاى معلّى درگذشت و

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 48

خاكجاى وى كنار خيمه گاه قرار دارد.

تأليفات وى:

1- آداب الداعى

2- استخراج الحوادث

3- اسرار الصلاه

4- التحصين فى صفات العارفين

5- عدة الداعى ونجاح الساعى و ...

51- حسن بن سليمان حلّى (802-؟)

عزّالدين حسن بن سليمان حلّى، فقيه و محدث شيعى و از شاگردان ممتاز شهيد اول.

برخى وى را حلبى و برخى از مردم جبل عامل مى دانند. در نزد شهيد اول (شيخ شمس الدين محمد مكى) و سيد بهاءالدين على بن عبدالكريم نيلى شاگردى كرد، آموخت و از شهيد اول اجازۀ روايت گرفت.

حسين بن محمد بن حسن حمويانى و تاج الدين عبدالحميد بن احمد هاشمى زينى، از وى اجازۀ روايت داشتند.

خاكجاى وى مشخص نيست.

تأليفات وى:

1- مختصر البصائر لمنتخب

البصائر

2- المختصر

3- الرجعه

4- تفضيل محمد صلى الله عليه و آله وآله على الانبياء ...

5- احاديث الذّر

52- حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

ابو محمد حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى فقيه، محدث، عالم به عرفان در قرن نهم هجرى. علماى بزرگ و همچنين صاحبان بحارالانوار و وسائل الشيعه از وى به عنوان موثق و معتمد ياد مى كنند و از كتاب هايش بهره مى برند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 49

تأليفات وى:

1- ارشاد القلوب الى الصواب

2- اعلام الدين فى صفات المومنين

3- غرر الاخبار و درر الآثار

4- الاربعون حديثاً

قرن دهم
53- ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

ابراهيم بن على بن حسن بن محمد بن صالح عاملى كفعمى، ملقب به تقى الدين، عالم و فقيه بزرگ شيعه از مردم جبل عامل.

وى در روستاى كفر عيماى جبل عامل زاده شد. همانجا در نزد پدر خود على بن ابراهيم، درس هاى نخستين را فرا گرفت. پس از به پايان رساندن درس هاى نخستين، به كربلاى معلّى رهسپار شد و چندى در آنجا ماند و درس گرفت و آموخت.

مشايخى كه وى هم از آنها اجازۀ روايت گرفت و در نزدشان شاگردى كرد:

على بن ابراهيم صالح كفعمى (پدر وى)، حسين بن ساعد حسينى حائرى صاحب تحفة الابرار فى مناقب الائمة الاطهار، سيد على بن عبدالحسين بن سلطان موسوى حسينى صاحب رفع الملامه.

صاحب امل الامل وى را اديب، شاعر و ثقه مى نامد. صاحب تكلمة الرجال شيخ عبدالنبى كاظمى دربارۀ وى مى گويد:

«وى از فاضلان، محدثان، راست كرداران و پرهيزگاران بنام و حد ميان شهيد اول و ثانى بود و آثار بسيارى دارد.»

كفعمى در همان روستاى كفرعيما درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- المصباح (الجنة الواقية والجنة الباقية)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 50

2- مختصر

3- البلد الامين والدرع الحصين

4- نهايت الارب فى امثال العرب

5- النخبة و ...

54- ابن ابى جمهور احسائى (840- 912 ق)

ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم، فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه

گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون:

شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظره بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 51

را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح

حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

تأليفات وى:

1- عوالى اللآلى [/ غوالى اللآلى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية

3- درر اللئالى

4- زاد المسافرين فى اصول الدين

5- المجلى و ...

55- محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

شيخ نورالدين على بن الحسين بنت عبد العالى كركى، معروف به محقق ثانى. عالم و فقيه اماميه در قرن دهم هجرى.

وى از علماى جبل عامل بود و تحصيلات خود را در شام و عراق تكميل كرد و پس از تكميل مراتب علمى و عملى، بنا به درخواست شاه تهماسب به ايران سفر كرد و شيخ الاسلام رسمى ايران شد. از زادروز وى اطلاعى در دست نيست.

استاد وى، شيخ على بن هلال جزائرى بود و از او بسيار آموخت.

شاگردانى كه در نزدش شاگردى كردند و درس گرفتند، عبارتند از:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 52

شيخ زين الدين فقعانى، شيخ احمد بن محمد بن ابى جامع، شيخ نعمت الله بن شيخ جمال الدين، احمد بن الشيخ شمس الدين و ... وى در نجف اشرف درگذشت.

تأليفات وى:

1- اثبات الرجعه

2- احكام الارضين

3- جامع المقاصد

4- نفحات اللاهوت

5- حاشية المختصر النافع و ...

56- شهيد ثانى (911- 966 ق)

شيخ زين الدين بن على بن احمد عاملى جبعى، معروف به شهيد ثانى، فقيه نامدار و عالم بزرگوار شيعه.

وى در جبع از شهرهاى جبل عامل و در خانواده اى از اهل علم و فقاهت زاده شد.

در آغاز، تحصيلات مقدماتى را نزد پدر خود نورالدين على بن احمد گذراند. سپس به شهر ميس كوچ كرد و در محضر شيخ على بن عبدالعالى ميسى به تحصيلات خود ادامه داد و كتاب هاى شرايع الاحكام محقق حلّى و ارشاد و قواعد علامه حلّى را در نزد او خواند.

پس از آن به كرك نوح رهسپار شد و نحو و اصول را نزد سيد جعفر كركى فرا گرفت و پس از سه سال اقامت در آنجا به دمشق سفر كرد و در محضر شيخ محمد بن مكى،

پاره اى از كتب طب، حكمت و هيأت را آموخت. سپس به مصر رفت و در درس شانزده استاد برجسته به آموختن علوم عربى، اصول فقه، هندسه، معانى و بيان، عروض، منطق، تفسير و ... همت گماشت.

وى سفرهاى بسيارى در دوران زندگانى خود داشت كه يكى از آنها و مؤثرترين آن، سفر به روم شرقى قسطنطنيه بود. در آنجا بود كه پس از ارائۀ رساله اى به قاضى عسكر محمد بن محمد بن قاضى زادۀ رومى كه دربارۀ ده علم بود، به اجازه و پيشنهاد وى به تدريس در «مدرسۀ نوريۀ» بعلبك مشغول شد و مديريت آنجا به او واگذار گرديد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 53

پس از جايگير شدن در بعلبك، در سايۀ آوازۀ علمى خود مرجعيت يافت و دانشمندان از دور دست ترين جاى ها براى استفاضۀ علمى نزد وى مى آمدند.

وى در اين شهر، تدريس جامع (تدريس پنج گانۀ جعفرى، حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى) را آغاز كرد و در حقيقت فقه مقارن و عقايد تطبيقى را درس داد.

صاحب روضات الجنات آورده:

«تاكنون در جمع دانشمندان بزرگ و برجستۀ شيعه كسى را به ياد ندارم كه از لحاظ شكوه شخصيت، سعۀ صدر، خوش فهمى، حسن سليقه، داشتن نظم و برنامۀ تحصيلى، كثرت اساتيد، ظرافت طبع، معنويت سخن و پختگى، به پاى شهيد ثانى برسد ... وى در ردۀ پس از معصومان عليهم السلام قرار دارد».

شهيد ثانى در رؤيايى صادقه، شهادت خود را چنين ديده كه: «در عالم رؤيا سيد مرتضى علم الهدى را ديدم كه مجلس ضيافتى تشكيل داده و علماى اماميه و شيعه در آن شركت داشتند. وقتى وارد مجلس شدم، سيد مرتضى از جا برخاست و به من تهنيت

گفت و دستور داد در كنار استاد شهيد اول بنشينم».

شهيد ثانى به فتواى قاضى صيدا مبنى بر رافضى و شيعى بودن، به دستور حاكم تركان عثمانى سلطان سليم تحت پيگرد قرار گرفت تا وى را زنده به دربار بياورند اما وزير وى رستم پاشا كه مأمور دستگير كردن شهيد ثانى بود، وى را در قسطنطنيه به شهادت رساند كه البته به همت سيد عبدالرحيم عباسى، رستم پاشا قصاص شد و به هلاكت رسيد و خون شهيد ثانى هدر نشد. پيكر شريف وى را پس از سه روز به دريا افكندند.

تأليفات وى بى شمار است؛ طورى كه در امل الامل آمده كه از شهيد ثانى دو هزار مجلد كتاب به جاى است كه دويست عدد آن به دستخط خود شهيد ثانى بوده است.

تأليفات وى:

1- منية المريد فى ادب المفيد و المستفيد 2- روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان

3- حقائق الايمان

4- البدايه فى علم الدرايه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 54

5- الفوائد العلمية فى شرح النفلية

6- مسالك الافهام

7- الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية و ...

قرن يازدهم
57- طُريحى (979- 1085 ق)

فخرالدين بن محمد على، معروف به شيخ طريحى، فقيه، فاضل، محدث، قرآن پژوه و شاعر شيعۀ اماميه.

انتساب وى به احمد بن طريح، جد عالى مقامش بود. دربارۀ زادگاه وى اطلاعى در دست نيست. وى از پرهيزگارترين و پارساترين مردم روزگار خويش بود. بسيارى وى را امام و پيشوا و عارف زمانۀ خويش مى دانستند. وى با شيخ حرّ عاملى و مجلسى اول و دوم هم عصر بود.

استادانى كه وى نزد آنها بهره ها برد و آموخت، شيخ محمد بن جابر عاملى جعفى، شيخ محمود بن حسام شرفى، شرف الدين على

بن حجة الله شوستانى و عمويش محمد حسين طريحى بودند.

شاگردان وى نيز، برادرزاده اش حسام الدين طريحى، فرزندش صفى الدين طريحى، سيد هاشم بحرانى صاحب تفسير البرهان، مير محمود كاظمى و شيخ محمد امين كاظمى بودند.

شيخ طريحى بيش از 40 جلد كتاب نگاشت كه درعلوم گوناگون بود. وى در رماحيۀ بغداد درگذشت و در پشت حرم علوى عليه السلام به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- مجمع البحرين و مطلع النيّرين

2- المستطرفات فى شرح نهج الهداه

3- الاحتجاج فى مسائل الاحتياج

4- ايضاح الحساب فى شرح خلاصة الحساب

5- تحفة الوارد و عقال و الشارد و ...

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 55

قرن دوازدهم
58- سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

سيد ولى الله بن نعمة الله حسين رضوى حائرى. عالم، فاضل و فقيه اماميه. هم عصر شيخ بهايى، از زندگانى و درگذشت وى بيش از اين يافت نشد.

تأليفات وى:

1- مجمع البحرين فى فضائل السبطين

2- كنز المطالب فى فضائل على بن ابى طالب عليه السلام

3- منهاج الحق و اليقين

59- حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى

از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و بيست هزار بيت را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 56

شامل مى شود. استادانى را كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع؛ و در ديگر نقاط، مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام، در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة كه شامل احاديث كتب اربعه و ساير كتاب هاى روائى كه منابع آن به 180 كتاب مى رسد.

2- الفصول المهمّه فى اصول الائمه كه شامل قواعد كلى اصول دين، اصول فقه، فروع فقه و اصول علم طب مى باشد.

3- ديوان شعر و ...

60- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية

الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول، صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و درايت و علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ... سرآمد و چيره دست بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 57

وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى بودند و مشايخ نقل وى: مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى.

شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله: سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم، انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.

تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار عليهم السلام

2- مرآت العقول

3- حق اليقين

4- زاد المعاد

5- عين الحياه و ...

قرن چهاردهم
61- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

وى در روستاى يالو از روستاهاى

اطراف شهرستان نور، زاده شد. هشت سال بيشتر نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 58

جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّى نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار گرديد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

ايشان شاگرد برجسته اى را به جهان شيعه يعنى شيخ

آقا بزرگ تهرانى، شناساند كه آقا بزرگ تهرانى در الذريعۀ خود، وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل

2- نفس الرحمان

3- دارالسلام 4- جنّة المأوى و ...

62- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج سيد حسين طباطبايى بروجردى، از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 59

مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيدمهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هيجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه، به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون

آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى و سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت كه در حوزۀ نجف اشرف و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران خدمات بسيار ارزنده اى كرد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى نمود و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت؛ طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 60

از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء،

تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين بود كه با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه الطوسى؛ جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ جعفريات (اشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامه، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 ص به تازگى در قم به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ شرح كفايه الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

مرحوم بروجردى بجز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست؛ به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گزارد:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه (س)؛ كتابخانۀ مسجد اعظم؛ مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است؛ حسينيه و حمام سامرا؛ مسجد هامبورگ آلمان؛ بازسازى و

مرمت چندين مدرسه؛ مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف؛ بيمارستان نكويى قم و ... آيت الله بروجردى در شهر قم، چشم از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعة است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 61

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى مهدى حسينيان قمى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از برادر فاضل و پژوهشگر آقاى كوروش منصورى و حجة الاسلام والمسلمين نظرى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرايى و سركار خانم گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقديرى نمايم، به ويژه حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام

رساندند.

اجر و پاداش همۀ عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

تاريخ دى ماه 1386

برابر با عيد غدير خم- ذي الحجة 1428 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 62

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال المعروف به رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

4. تنقيح المقال فى علم الرجال. عبداللّٰه المامقانى، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

5. جامع الرواة. محمد بن على الاردبيلى الغروى الحائرى، مكتبة آية اللّٰه العظمى المرعشى النجفى، ايران، 1403 ق.

6. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. العلّامة الحلّى، نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.

7. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرةالمعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

8. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

9. دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد

محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

10. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

11. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

12. رجال السيّد بحر العلوم المعروف به الفوائد الرجاليّة. السيد محمد المهدى بحرالعلوم الطباطبائى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

13. رجال النجاشى. ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن العباس النجاشى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

14. رياض العلماء وحياض الفضلاء. الميرزا عبد اللّٰه الافندى الاصبهانى، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 63

15. رياض المحدّثين. محمّد على بن الحسين النائينى، مكتبة آية اللّٰه العظمى المرعشى النجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

16. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

17. الفتوح اعثم كوفى. احمد بن على اعثم كوفى، مترجم محمد بن احمد مستوفى هروى، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

18. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

19. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.

20. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

21. قاموس الرجال. محمدتقى التسترى، مؤسسة النشر الاسلامى، ايران، 1410 ق.

22. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

23. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

24. معجم رجال الحديث. خويى، ابوالقاسم موسوى، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.

25. معجم مؤلّفى الشيعة. على الفاضل القائنى النجفى، وزارة الإرشاد الإسلامى، ايران، 1405 ق.

26. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسه الاعلمى، بيروت، 1418 ق.

27. نقد الرجال. مصطفى الحسينى التفريشى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه،

ج 30، ص: 67

كتاب قضاء

ابواب قضاء،: كسى كه حقّ قضاوت دارد و كسى كه ندارد و وظيفۀ قاضى

باب 1 اختصاص منصب قضاوت به پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام و منصوبين از طرف آنان
اشاره

و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد در حالى كه مى دانيد (اين كار گناه است).

«1» مردم (در آغاز) يك دسته بودند (و تضادّى ميان آنها وجود نداشت به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد. در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند، كتاب آسمانى كه به حقّ دعوت مى كرد براى آنها نازل كرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كنند (افراد باايمان در آن اختلاف نكردند) تنها (گروهى از) كسانى كه كتاب را دريافت كرده بودند و نشانه هاى روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند. خداوند آنهايى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود (اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند) و خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند. «2»

آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى) داشتند به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها قضاوت كنند سپس گروهى از آنان (با علم و آگاهى) روى مى گردانند در حالى كه (از قبول حق) اعراض دارند. «3»

______________________________

(1). بقره 2/ 188.

(2). بقره 2/ 213.

(3). آل عمران 3/ 23.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 69

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد و هنگامى كه ميان مردم قضاوت مى كنيد به عدالت قضاوت

كنيد. خداوند اندرزهاى خوبى به شما مى دهد. خداوند شنوا و بيناست.

اى كسانى كه ايمان آورديد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولوالامر (اوصياى پيامبر) را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها قضاوت بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين (كار) براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.

آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند ولى مى خواهند براى قضاوت نزد طاغوت و حكام باطل بروند با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دوردستى بيفكند و هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خداوند نازل كرده است و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مى بينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مى كنند.

«1» به پروردگارت سوگند كه آنها مومن نخواهند بود مگر اين كه در اختلافات خود تو را به قضاوت بطلبند و سپس از قضاوت تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند. «2»

ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى و از خداوند طلب آمرزش نما كه خداوند آمرزنده و مهربان است. «3»

آنان بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آن را تكذيب كنند. مال حرام فراوان مى خورند. پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنها قضاوت كن

يا (اگر صلاح دانستى) آنها را به حال خود واگذار و اگر از آنان صرف نظر كنى به تو هيچ زيانى نمى رسانند و اگر ميان آنها قضاوت كنى، با عدالت قضاوت كن كه خدا عادلان را دوست دارد.

چگونه تو را به قضاوت مى طلبند درحالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خدا هست (وانگهى) پس از قضاوت خواستن از حكم تو (چرا) روى مى گردانند. آنها مومن نيستند.

ما تورات را نازل كرديم در حالى كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند با آنها براى يهود حكم مى كردند و (همچنين) علما و دانشمندان به اين كتاب كه به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، قضاوت مى نمودند؛ بنابراين (به خاطر قضاوت برطبق آيات الهى) از مردم نهراسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى ناچيز نفروشيد و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.

و بر آنها (بنى اسرائيل) در آن (تورات) مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «4»

______________________________

(1). نساء 4/ 58- 61.

(2). نساء 4/ 65.

(3). نساء 4/ 105- 106.

(4). مائده 5/ 42- 45.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 71

اهل انجيل (پيروان مسيح) نيز بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند و كسانى كه

برطبق آنچه خداوند نازل كرده حكم نمى كنند، فاسقند.

و اين كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند و حافظ و نگهبان آن هاست. پس برطبق احكامى كه خدا نازل كرده، در ميان آنها حكم كن و از هوى و هوس هاى آنان پيروى مكن و از احكام الهى روى مگردان. ما براى هر كدام از شما آيين و طريقۀ روشنى قرار داديم و اگر خدا مى خواست، همۀ شما را امّت واحدى قرار مى داد ولى خدا مى خواهد شما را در آن چه به شما بخشيده، بيازمايد (و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد) پس در نيكى ها بر يكديگر سبقت جوييد. بازگشت همۀ شما به سوى خداست.

سپس از آنچه در آن اختلاف مى كرديد به شما خبر خواهد داد.

و در ميان آنها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت كن و از هوس هاى آنان پيروى مكن و از آنها برحذر باش. مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند و اگر آنها (از حكم و قضاوت تو) روى گردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهان شان مجازات كند و بسيارى از مردم، فاسقند. آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند.

«1» و هنگامى كه سخن مى گوييد، عدالت را رعايت نماييد؛ حتى اگر در مورد نزديكان (شما) بوده باشد.

به پيمان خدا وفا كنيد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا متذكر شويد. «2»

و داوود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى كه گوسفندان

بى شبان قوم، شبانگاه در آن چريده (و آن را تباه كرده) بودند قضاوت مى كردند و ما بر حكم آنان شاهد بوديم.

ما (حكم واقعى) آن را به سليمان فهمانديم و به هر يك از آنان (شايستگى) قضاوت و علم فراوانى داديم ... «3»

و هنگامى كه از آنان دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان شان قضاوت كند، ناگهان گروهى از آنان رويگردان مى شوند.

ولى اگر حقّ داشته باشند (و قضاوت به نفع آنان شود) با سرعت و تسليم به سوى او مى آيند.

آيا در دل هاى آنان بيمارى است يا شك و ترديد دارند يا مى ترسند خدا و رسولش بر آنان ستم كنند؟ نه بلكه آنها خودشان ستمگرند.

سخن مومنان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت مى شوند تا در ميان آنان قضاوت كند، تنها اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم و اينها همان رستگاران واقعى هستند. «4»

در آن هنگام كه (بى مقدّمه) بر او وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد، گفتند نترس دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده. اكنون در ميان ما به حق قضاوت كن و ستم روا مدار

______________________________

(1). مائده 5/ 47- 50.

(2). انعام 6/ 152.

(3). انبياء 21/ 78- 79.

(4). نور 24/ 48- 51.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 73

و ما را به راه راست هدايت كن. اين برادر من است. او نود و نه ميش دارد و من يكى بيشتر ندارم اما او اصرار مى كند كه اين يكى را هم بر من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است.

(داوود) گفت: مسلّماً او با درخواست يك ميش تو براى افزودن

آن به ميش هايش بر تو ستم نموده و بسيارى از معاشران به يكديگر ستم كنند. مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند اما عدّۀ آنان كم است. داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموديم. از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه كرد. ما اين عمل او را بخشيديم و او نزد ما داراى مقامى والا و سرانجامى نيكوست.

اى داوود! ما تو را خليفه (و نمايندۀ خود) در زمين قرار داديم. پس در ميان مردم به حق قضاوت كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد. كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.

«1» پس به همين خاطر تو (نيز آنان را به سوى اين آيين واحد الهى) دعوت كن و آن چنان كه مامور شده اى استقامت نما و از هوى و هوس هاى آنان پيروى مكن و بگو به هر كتابى كه خدا نازل كرده، ايمان آورده ام و مأمورم در ميان شما عدالت كنم ... «2»

1- 45248- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «از قضاوت و دادرسى كردن پرهيز كنيد؛ چرا كه قضاوت تنها اختصاص به امام عادل و رهبر آشناى عالم به علم قضا در ميان مسلمانان، به ويژه پيامبر يا وصىّ پيامبر دارد.»

2- 45249- (2) از دادرسى و قضاوت بترس و از آن دورى گزين؛ چرا كه دادرسى سخت ترين جايگاه دينى است و جز پيامبر يا وصى پيامبر، كسى نمى تواند درست و كامل دادرسى كند.

3- 45250- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح فرمود: «اى شريح، در جايگاهى نشسته اى

كه جز پيامبر يا وصىّ پيامبر يا فرد شقّى، در آن جايگاه نمى نشيند.»

______________________________

(1). ص 38/ 22- 26.

(2). شورى 42/ 15.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 75

4- 45251- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى را به شريح واگذار كرد، با او شرط كرد كه دادرسى اش را اجرا نكند تا بر امام عرضه كند.»

5- 45252- (5) سعيد بن ابى الخضيب بجلّى گويد: «همراه و همسفر ابن ابى ليلى بودم تا به مدينه آمديم، در حالى كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم، امام جعفر صادق عليه السلام از در، درآمدند. به ابن ابى ليلى گفتم:

برخيز تا با هم نزد او برويم. ابن ابى ليلى گفت: نزد او چه كنيم؟ گفتم: از او مى پرسيم و با او سخن مى گوييم. گفت: برخيز. برخاستيم و نزد حضرت رفتيم. او دربارۀ خودم و خانواده ام از من پرسيد.

سپس فرمود: اين كيست با تو؟ گفتم: او ابن ابى ليلى، قاضى مسلمانان است.

آن گاه حضرت به او فرمود: تو ابن ابى ليلى قاضى مسلمانان هستى؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: مال اين را مى گيرى و به آن مى دهى و مى كشى و بين زن و مرد جدايى مى افكنى و در اين ارتباط از كسى نمى ترسى؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: طبق چه چيزى دادرسى مى كنى؟ گفت: بر پايۀ آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام و ابوبكر و عمر رسيده است.

حضرت فرمود: آيا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو رسيده كه فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام از همۀ شما در دادرسى برتر است؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: چگونه غير آن گونه

كه اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى كرده است، دادرسى مى كنى با اين كه اين سخن به تو رسيده است؟ چه مى گويى اگر زمينى از نقره و آسمان هايى از نقره بيايد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست تو را بگيرد و تو را در پيشگاه خداوندت نگاه دارد و بگويد: اى پروردگار من، اين شخص به غير آنچه من دادرسى كردم، دادرسى كرده است. سعيدبن ابى الخضيب بجلّى گويد: صورت ابن ابى ليلى چون زعفران زرد شد. سپس به من گفت: همسفرى براى خود پيدا كن. به خدا سوگند! هرگز با تو يك كلمه سخن نمى گويم.»

همين روايت در احتجاج: «سعيد بن ابى الخضيب گويد: من و ابن ابى ليلى به مدينه رفتيم. در حالى كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم، امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد. ما نزد او رفتيم. از احوال خودم و خانواده ام از من پرسيد. پس از آن فرمود: اين كيست كه با توست؟ گفتم: ابن ابى ليلى، قاضى مسلمانان است. حضرت فرمود: درست! سپس حضرت به ابن ابى ليلى فرمود: آيا مال اين را مى گيرى و به آن مى دهى و بين مرد و همسرش جدايى مى افكنى و از كسى در اين رابطه نمى ترسى؟ ابن ابى ليلى گفت: آرى. حضرت فرمود: بر پايۀ چه چيزى حكم مى كنى؟ او گفت: بر پايۀ آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر به من رسيده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 77

حضرت فرمود: آيا به تو رسيده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پس از من، على عليه السلام از همۀ شما بهتر دادرسى مى كند؟ او گفت:

آرى. حضرت فرمود: پس چگونه غير آن گونه كه على عليه السلام دادرسى كرده است، دادرسى مى كنى با اين كه اين جمله پيامبر صلى الله عليه و آله به تو رسيده است؟

سعيد بن ابى الخضيب گويد: صورت ابن ابى ليلى زرد گشت. سپس گفت: همتايى براى خودت پيدا كن. به خدا سوگند! هرگز از اين پس كلمه اى با تو سخن نمى گويم.»

6- 45253- (6) براى ما روايت شده است كه: «امام جعفر بن محمّد عليه السلام روزى به ابن ابى ليلى فرمود: اى عبدالرحمن، تو ميان مردم دادرسى مى كنى؟ او گفت: آرى، اى پسر رسول خدا. حضرت فرمود: مالى را از دستى مى گيرى و به دستى مى دهى و زنى را از دستى مى گيرى و به دستى مى دهى و اين را حدّ مى زنى و آن را زندانى مى كنى؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: اين همه را بر چه پايه اى انجام مى دهى؟ او گفت: برپايۀ كتاب خدا.

حضرت فرمود: هر چه مى كنى، آن را در كتاب خدا مى يابى؟ او گفت: نه. حضرت فرمود: پس آنچه در كتاب خدا نمى يابى، از كجا مى گيرى؟ او گفت: آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گيرم. حضرت فرمود: همه را در كتاب خدا و از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى يابى؟ او گفت: آنچه در كتاب خدا و در سنّت رسول خدا پيدا نكنم، آن را از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گيرم. حضرت فرمود: از كدامين يك از اصحاب؟

او گفت: از ابوبكر و عمر و عثمان و على و طلحه و زبير و اصحاب رسول خدا را برشمرد. حضرت فرمود: هر چه از آنان مى گيرى، مى بينى كه همه بر

آن اتفاق دارند؟ گفت: نه. حضرت فرمود: اگر اختلاف داشتند، گفتۀ كدامين يك از آنان را مى گيرى؟ او گفت: گفتۀ هر كدام را كه بخواهم، مى گيرم.

حضرت فرمود: باكى ندارى كه با بقيه مخالفت كنى؟ گفت: نه.

حضرت فرمود: آيا با اميرالمؤمنين عليه السلام در موردى كه دادرسى او به تو رسيده است، مخالفت مى كنى؟ او گفت: چه بسا با او مخالفت مى كنم و به گفتۀ غير او از اصحاب دادرسى مى نمايم.

در اينجا امام صادق عليه السلام زمانى سكوت كرد و روى زمين خط كشيد. سپس سرش را به سوى ابن ابى ليلى برداشت و فرمود: اى عبدالرحمن، روز قيامت اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله دستت را بگيرد و تو را در پيشگاه خدا نگاه دارد و بگويد: اى پروردگار من، اين شخص گفته اى از من به او رسيد ولى با آن مخالفت ورزيد، چه مى گويى؟

ابن ابى ليلى گفت: اى پسر رسول خدا، كجا من با فرمودۀ رسول خدا مخالفت كرده ام؟ حضرت فرمود: آيا فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله به يارانش به تو نرسيده كه از همۀ شما بهتر على عليه السلام قضاوت مى كند؟ ابن ابى ليلى گفت: آرى. حضرت فرمود: پس اگر با فرمودۀ على عليه السلام مخالفت كنى، آيا با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت نكرده اى؟ پس از آن، چهره ابن ابى ليلى زرد شد تا جايى كه چون ترنج گرديد و نتوانست جوابى بدهد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 79

7- 45254- (7) از عمرو بن اذينه كه از ياران امام صادق جعفربن محمد عليهما السلام بود، براى ما روايت شده است كه او گويد: «روزى بر عبدالرحمن ابن ابى ليلى

كه قاضى بود، در كوفه وارد شدم و در حالى كه جوان و كم سنّ و سال بودم، گفتم: خداوند كار تو را اصلاح كند. مى خواهم از تو دربارۀ چند مسأله بپرسم. او گفت: اى پسر برادرم، دربارۀ هرچه مى خواهى، بپرس.

گفتم: دربارۀ خود شما قاضيان برايم بگو. يك قضيّه در خصوص مال، ناموس، فرج و خون نزد شما مى آيد. تو در آن مورد به راى خود دادرسى مى كنى. پس از آن، همان قضيّه نزد قاضى مدينه مى آيد و آنان برخلاف دادرسى هاى شما دادرسى مى كنند و پس از آن همه نزد خليفه تان كه از شما خواسته قضاوت كنيد، گرد مى آييد و دادرسى هاى گوناگون تان را به او گزارش مى كنيد و او راى هر كدام از شما را صواب مى داند، با اين كه خداى تان يكى و پيامبرتان يكى و دين تان يكى است.

آيا خداوند عز و جل به شما دستور داده كه برخلاف يكديگر دادرسى كنيد و شما دستور او را اطاعت مى كنيد؛ يا آن كه او شما را از اختلاف بازداشته و شما از فرمان او سرپيچى مى كنيد؛ يا اين كه شماها شريكان خدا در احكام هستيد و حقّ داريد كه نظر بدهيد و اوست كه بايد بپذيرد؛ يا آن كه خداوند دين ناقصى فرو فرستاده و از شما براى تكميل آن كمك گرفته است؛ يا آن كه خداوند دين را كامل فرستاده ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله از رساندن آن كوتاهى كرده؛ يا آن كه چيز ديگرى مى گوييد؟

عبدالرحمن ابن ابى ليلى گفت: اى جوان، از كجايى؟ گفتم: از اهل بصره. گفت: از كدام قبيله؟ گفتم: از عبدالقيس.

گفت: از كدام شان؟ گفتم: از بنى اذينه. گفت: چه خويشاوندى با عبدالرحمن

بن اذينه دارى؟ گفتم: او نياى من است.

آن گاه ابن ابى ليلى به من خوش آمد گفت و مرا به خويش نزديك ساخت و گفت: اى جوان، پرسشى كردى و سخت پرسيدى و غور كردى و سخنى گفتى كه فهم آن دشوار است ولى من اگر خدا بخواهد به تو خواهم گفت.

امّا گفتۀ تو دربارۀ اختلاف در دادرسى ها. قضيّه اى كه نزد ما مى آيد و در كتاب خدا يا در سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله ريشه اى دارد، ما حق نداريم كه از كتاب و سنّت تجاوز كنيم و اما آنچه نزد ما مى آيد كه در كتاب خدا و سنّت پيامبرش صلى الله عليه و آله نيست، ما در آن خصوص به رأى خودمان عمل مى كنيم.

گفتم: تو چيز تازه اى نياورده اى! چون خداوند عز و جل مى فرمايد: ما هيچ چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم.

و هم او در قرآن فرمايد: و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است. نظرت چيست، اگر مردى طبق آنچه خدا بدان امر كرده، عمل كند و از هر چه خدا از آن باز داشته، خود را بازگيرد؟

آيا براى خدا چيزى مى ماند كه اگر اين شخص انجام ندهد، او را عقاب كند يا اگر انجام دهد، ثواب دهد؟

ابن ابى ليلى (در مقام تصديق سخن من) گفت: چگونه بر چيزى كه به او دستور نداده، ثواب دهد! يا بر چيزى كه او را از آن نهى نكرد، كيفر كند! گفتم: پس چگونه حكمى نزد تو مى آيد كه در كتاب خدا و سنت پيامبرش از آن خبرى نيست! ابن ابى ليلى گفت: هم اكنون به تو اى پسر برادرم حديثى را

مى گويم كه بعضى از ياران مان برايم نقل كرده است. او حديث را از عمر بن الخطاب نقل مى كند كه عمر در ميان دو نفر دادرسى كرد.

كسى كه از همه به عمر نزديك تر بود به او گفت: اى اميرالمؤمنين، تو درست دادرسى كردى. عمر تازيانه اش را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 81

بر فراز آن مرد بالا برد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند! به خدا سوگند! عمر نمى داند كه درست دادرسى كرده يا به خطا رفته است. اين تنها نظرى بود كه من آن را به دست آوردم؛ بنابراين ما را در حضور تعريف نكنيد.

من گفتم: آيا حديثى را برايت نگويم؟ پرسيد: چه حديثى؟ گفتم: پدرم از ابوالقاسم عبدى از ابان از اميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السلام برايم گفت كه: حضرت فرمود: قاضيان سه دسته اند: دو دسته در هلاكت و يك دسته نجات يافته. امّا دو دستۀ هالك كسى است كه به ستم از روى عمد حكم كرده است و كسى كه اجتهاد كرده و نظرى داده ولى خطا رفته است و نجات يافته كسى است كه طبق دستور خدا عمل كرده باشد. اى عمو، اين حديث، حديث تو را نقض مى كند. او گفت: آرى، به خدا سوگند! اى پسر برادرم؛ بنابراين تو مى گويى كه هر چيزى در كتاب خداوند عز و جل هست؟ گفتم: خداوند اين را مى فرمايد: هيچ حلال و حرام و هيچ امر و نهى اى نيست مگر اين كه آن در كتاب خداوند عز و جل است و اين را هر كس كه شناخته، مى شناسد و هر كس كه نشناخته، نمى شناسد و خداوند در قرآن براى ما چيزهايى گفته كه ما بدان نيازى

نداريم؛ چه رسد به چيزهايى كه به آنها نياز داريم! او گفت:

چه گفتى؟ گفتم: اين فرمودۀ خداست كه: او به خاطر هزينه هايى كه در آن صرف كرده بود پيوسته دست هاى خود را به هم مى ماليد. او گفت: دانش اين نزد چه كسى پيدا مى شود؟ گفتم: نزد كسى كه تو او را مى شناسى. گفت: كاش او را مى شناختم، پاهايش را مى شستم، از او اخذ مى كردم و مى آموختم. گفتم:

تو را به خدا سوگند مى دهم. آيا مردى را مى شناسى كه اگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى پرسيد، حضرت به او پاسخ مى داد و اگر خاموش مى شد، پيامبر خود براى او سخن آغاز مى كرد. او گفت: آرى، اين شخص على بن ابيطالب عليه السلام است. گفتم: آيا مى دانى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ حلال و حرام از كسى پرسيده باشد؟ گفت: نه. گفتم: آيا مى دانى كه همه به او نيازمند بودند و از او مى آموختند. گفت: آرى. گفتم: آن دانش، نزد اوست. گفت: او رفته است و ما به او دسترسى نداريم.

گفتم: بپرس در ميان فرزندانش؛ چرا كه اين دانش نزد آنان است. گفت: من چگونه به آنان دست يابم؟ گفتم: چه مى گويى درباره مردمى كه در بيابانى باشند و همراه شان راهنمايانى باشد و آن مردم به آن راهنمايان هجوم برند و بعضى از آنان را بكشند و نيزه در شكم برخى كنند و باقيمانده از ترس شان پنهان گردند و آن مردم ديگر كسى را نيابند كه راهنمايى شان كند و در آن صحرا سرگردان شوند تا هلاك گردند؛ تو دربارۀ آنان چه مى گويى؟ گفت: همه

به جهنم مى روند و رويش زرد شد و در دستش گلابى بود. آن را به زمين زد و آن پاره پاره شد و به جلو روى خود زد و گفت: انّا للّه و انّا اليه راجعون.»

8- 45255- (8) از امام صادق عليه السلام دربارۀ آنچه قاضى بدان قضاوت مى كند، سئوال شد. حضرت فرمود: «به كتاب خدا. پس آنچه در كتاب نيست؟ حضرت فرمود: به سنّت. سئوال شد: پس آنچه در كتاب و سنت نيست؟

حضرت فرمود: چيزى مربوط به دين خدا نيست مگر اين كه در كتاب و سنّت هست. خداوند دين را كامل ساخته است. خداوند متعال فرمود: امروز دين تان را بر شما كامل كردم. سپس حضرت فرمود: خداوند آن كس را كه از خلقش بخواهد، براى اين توفيق مى دهد و تاييد مى كند و آن گونه كه شما مى پنداريد، نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 83

9- 45256- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام در نامه اى كه براى رفاعه- آن زمان كه او را قاضى اهواز كرد- نوشت:

«علم سه گونه است: آيۀ محكم، سنّتى كه از آن پيروى مى گردد و فريضه ى عادله و ملاك همۀ اينها، امر [ولايت] ماست.»

10- 45257- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «احكام مسلمانان بر سه گونه است: شهادت عادل، سوگند قاطع و سنّت نافذ از امامان هدايت.»

11- 45258- (11) معلّى بن خنيس گويد: فرمودۀ خداوند عز و جل را به امام صادق عليه السلام گفتم كه: «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد و هنگامى كه ميان مردم دادرسى مى كنيد به عدالت دادرسى كنيد.

حضرت فرمود: بر امام است كه آنچه نزد اوست به امام پس از خود

تحويل دهد و امامان به عدالت و مردم به پيروى از آنان مامورند.»

12- 45259- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر مؤمنى كه مؤمنى را در نزاعى پيش قاضى يا پادشاهى ستمگر برد و او عليه مؤمن به غير حكم خداوند عز و جل حكم دهد، شريك او در گناه خواهد بود.»

13- 45260- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام به عمربن الخطّاب فرمود: سه چيز است كه اگر آنها را به خاطر بسپارى و بدان عمل كنى، از چيزهايى ديگر تو را كفايت مى كند و اگر آنها را رها كنى، چيز ديگرى غير از آنها تو را سودمند نخواهد بود.

عمر گفت: اى ابوالحسن، آنها كدامند؟ حضرت فرمود: اجراى حدّ بر نزديك و دور (خودى و غير خودى)، حكم بر پايۀ كتاب خدا در هنگام خشنودى و خشم و تقسيم عادلانه بين سرخ و سياه. عمر به حضرت فرمود: به جانم سوگند كه كوتاه و رسا سخن گفتى!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 85

14- 45261- (14) محمّد بن مسلم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ما برخى از احاديث مان را در دست مردم مى يابيم. محمّد بن مسلم گويد: حضرت به من فرمود: گويا تو باور ندارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانده و رسانده است؟

سپس حضرت با دستش اشاره به راست، چپ، پيش رو و پشت سرش كرد [و فرمود]: در نزد ما اهل بيت است جايگاه هاى دانش و روشن شدن امور و حل و فصل آنچه در بين مردم است.»

15- 45262- (15) عمربن حنظله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: دو نفر از ياران مان

در ميان شان نزاعى در ديْن يا ارث است و آن دو نزد حاكم يا قاضيان براى دادرسى مى روند؛ آيا اين كار جايز است؟ حضرت فرمود: هر كس كه به سوى طاغوت رود تا او برايش حكم دهد و او حكم كند، او تنها حرام را مى گيرد- گرچه حقّش ثابت باشد- چرا كه او حكم طاغوت را گرفته با اين كه خداوند عز و جل دستور داده است كه به طاغوت كفر ورزد.

گفتم: اين دو چه كنند؟ حضرت فرمود: به كسى از شما كه حديث ما را روايت و در حلال و حرام ما كار كرده و احكام ما را شناخته است، توجه كنيد و به او به عنوان دادرس تن دهيد؛ چرا كه او را من حاكم بر شما قرار دادم و اگر آن دادرس طبق حكم ما حكم كند و از او نپذيرد، به حكم خدا استخفاف و بر ما ردّ شده است و كسى كه ما را ردّ كند، چون كسى است كه خدا را ردّ كرده باشد و او در حدّ شرك ورزى به خداوند عز و جل است.»

16- 45263- (16) ابو خديجه گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: بپرهيزيد از اين كه بعضى از شما بعضى ديگر را پيش حاكم ستمگر ببرد. ولى بنگريد به مردى از خودتان كه چيزى از دادرسى ما را مى داند. او را در ميان خود قاضى كنيد. من او را قاضى قرار داده ام و براى دادرسى نزد او برويد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 87

17- 45264- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه بين او و برادرش نزاعى است و او را بخواند

كه به نزد يكى از يارانش بروند تا ميان شان دادرسى كند ولى او جز به اين كه او را نزد حاكم ببرد تن ندهد، او مانند كسى است كه به سوى جبت و طاغوت براى نزاعش رفته است و خداوند متعال فرموده است: مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكام باطل بروند، با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كفر ورزند امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دوردستى بيفكند.»

18- 45265- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر مردى كه ميان او و برادرش در خصوص حقّى بحث و نزاع باشد و او را دعوت كند كه نزد مردى از برادرانش بروند تا او ميان آنان دادرسى كند ولى او جز به اين كه او را نزد آنان ببرد تن ندهد، او به سانِ كسانى است كه خداوند عز و جل فرموده است: آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند ولى مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكام باطل بروند، با اين كه به آنان دستور داده شده كه به طاغوت كفر ورزند ...»

19- 45266- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر حاكمى كه به غير سخن ما اهل بيت حكم كند، او طاغوت است و حضرت فرمودۀ خداوند عز و جل را تلاوت كرد كه: مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند، با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كفر ورزند امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دوردستى بيفكند.

سپس حضرت فرمود:

به خدا سوگند! اينان انجام داده و نزاع شان را نزد طاغوت برده اند و شيطان آنان را به شدت گمراه ساخته است و از شمول اين آيه، جز ما و شيعيان ما نجات نيافته و ديگران هلاك گرديده اند. پس هر كس كه معرفت پيدا نكند، لعنت خدا بر او باد!»

20- 45267- (20) از امام صادق عليه السلام دربارۀ حكومت و دادرسى سئوال شد. حضرت فرمود: «هر كس كه ميان دو نفر به رأى خويش دادرسى كند، كفر ورزيده است و هر كس آيه اى از كتاب خدا را به رأى خويش تفسير كند، كفر ورزيده است.»

21- 45268- (21) گذر اميرالمؤمنين على عليه السلام به قاضى اى افتاد. حضرت فرمود: «آيا ناسخ را از منسوخ مى شناسى؟ او گفت: نه. حضرت فرمود: هلاك شده اى! و هلاك كرده اى! تأويل هر حرفى از قرآن، وجوهى دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 89

22- 45269- (22) ابوبصير گويد: «فرمودۀ خداوند عز و جل در كتابش را به امام صادق عليه السلام گفتم كه: و اموال يكديگر را به باطل (ناحق) در ميان خود نخوريد و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد.

حضرت فرمود: اى ابوبصير، خداوند عز و جل دانسته است كه در ميان امّت حاكمانى هستند كه ستم مى كنند. بدان كه منظور خدا حاكمان عادل نيست بلكه حاكمان جور منظور اوست. اى ابا محمّد، اگر از مردى حقّى و طلبى دارى و از او دعوت مى كنى كه بيايد تا پيش حاكمان اهل عدل برويد و او جز از اين كه تو را نزد حاكمان اهل جور ببرد- تا به نفع

او حكم كنند- امتناع ورزد، او از كسانى است كه خواسته نزد طاغوت ببرد و مصداق اين فرمودۀ خداوند عز و جل است: آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند؟

ولى مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند.»

23- 45270- (23) از ابوبصير، از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند؟

ولى مى خواهند براى دادرسى نزد طاغوت و حكام باطل بروند.

حضرت فرمود: «اى ابا محمّد، اگر از مردى حقّى و طلبى دارى و مانند روايت پيشين را آورده است. تا اين فرمودۀ امام كه: او از كسانى است كه خواسته نزد طاغوت ببرد.»

متن روايت در دعائم الاسلام: «امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اموال يكديگر را ... فرمود: (و مانند روايت پيشين را ذكر كرده است. تنها در آن آمده است: اگر مردى از شما از مردى حق، طلب كار است.»

24- 45271- (24) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «ولايت اهل عدل؛ همان ها كه خداوند دستور ولايت و توليت آنان و قبول ولايت آنان و كار براى آنان از سوى خداوند عز و جل واجب شده و طاعت آنان واجب است و جايز نيست كسانى كه مامور به كار براى آنان هستند، از دستور آنان تخلف ورزند.

و ولايت اهل ستم؛ تابعان آنان و كسانى كه براى آنان در راه معصيت خدا كار مى كنند،

روا نيست.

براى كسانى كه آنان را جهت خدمت به خودشان و كار براى آنان و كمك به آنها دعوت مى كنند و نيز پذيرفتن از آنان، جايز نيست.

25- 45272- (25) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه بسا بين دو نفر از ياران مان در مورد چيزى نزاع مى گيرد و اين دو به يكى از خودمان رضايت مى دهند (تا ميان شان دادرسى كند). حضرت فرمود: اين، آن نيست. همانا آن كسى است كه مردم را با شمشير و تازيانه بر حكم و دادرسى خويش مجبور مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 91

26- 45273- (26) اميرالمؤمنين على عليه السلام در كوفه سخنرانى كرد و در سخنرانى خود فرمود: «كسى مثل معاويه روا نيست امين بر خون ها و احكام خدا و ناموس و غنائم و صدقه ها باشد. كسى كه دربارۀ خودش و دينش متّهم است و تجربه شده كه در امانت خيانت و سنّت را نقض مى كند، ذمّه و تعهّد را از اساس مى كند، كتاب را رها مى سازد و خودش ملعون و فرزند ملعون است. رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در ده مورد لعن كرده و نيز پدر و برادرش را لعن نموده است و شايسته نيست كه انسان حريص، رهبر مسلمانان گردد تا خواستۀ خود را در اموال شان بيابد و نيز نبايد رهبر مسلمانان جاهل باشد تا با جهل و نادانى خود، آنان را هلاك سازد و نيز نبايد بخيل باشد تا حقوق مردم را به آنان ندهد و نيز نبايد خشن و بد برخورد باشد كه مردم را با جنايت خود بر جفا و خشونت وادار سازد و از جابجايى قدرت

نهراسد كه دسته اى را بگيرد و دسته اى را نگيرد و نيز در قضاء و دادرسى رشوه نگيرد كه حقوق مردم را پايمال مى كند و نيز سنت را تعطيل نكند كه امّت هلاك مى شود.»

27- 45274- (27) در عهدنامۀ اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر آمده است: «سپس از ميان مردم برترين فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن؛ از كسانى كه مراجعۀ فراوان، او را به ستوه نياورده؛ مخاصمه كنندگان او را خسته نكنند؛ در اشتباهش پافشارى نكند؛ بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد؛ طمع را از دل ريشه كن كند؛ در شناخت مطالب به تحقيقى اندك رضايت ندهد؛ در شبهات از همه با احتياطتر عمل كند؛ در يافتن دليل، اصرار او از همه بيشتر باشد؛ در مراجعۀ پياپى شاكيان خسته نشود؛ در كشف امور از همه شكيباتر و پس از آشكار شدن حقيقت، در فصل خصومت از همه برنده تر باشد؛ كسى كه ستايش فراوان او را فريب ندهد؛ چرب زبانى او را منحرف نسازد و چنين كسانى بسيار اندكند.

پس از انتخاب قاضى، هر چه بيشتر در قضاوت هاى او بينديش و آنقدر [پول] به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم، نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند تا از توطئۀ آنان در نزد تو در امان باشد. در دستورهايى كه دادم، نيك بنگر؛ كه همانا اين دين در دست بدكاران اسير گشته بود كه با نام دين به هواپرستى پرداخته و دنياى خود را به دست مى آوردند.»

28- 45275- (28) از اميرالمؤمنين عليه

السلام روايت شده است كه: «ايشان عهدنامه اى (توصيه اى) را ذكر كرده اند و آن كس كه اين عهدنامه را براى مان روايت كرده، گفته است كه اين عهدنامه از كلام اميرالمؤمنين عليه السلام است. ولى از اميرالمؤمنين عليه السلام به ما روايت شده كه ايشان اين عهدنامه را نقل كرده و گفته اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله عهدنامه اى داشته اند. در اين عهدنامه پس از سخنى، حضرت ذكر كرده و آمده است كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره حساب رسى به خويش كه بر امير لازم است، فرمود: ... تا آنجا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ امور قاضيان كه امير بايد بر آنها نظارت داشته باشد، مى فرمايد: در موضوع دادرسى ميان مردم چونان كسى كه آشنا با جايگاه دادرسى در نزد خداست نظارت داشته باش؛ چرا كه حكم دادرسى ميزان قسط خداست كه آن را در زمين براى گرفتن حق مظلوم از ظالم و گرفتن از قوى براى ضعيف و اجراى حدود الهى به همان شكل و در همان راه كه بندگان

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 93

و شهرها جز بر پايۀ آن درست نمى گردد، نهاده شده است؛ بنابراين براى دادرسى ميان مردم بهترين كسى را كه خود مى شناسى، برگزين؛ كسى كه از همه بيشتر دانش، حلم و ورع را در خود جمع كرده باشد؛ از كسانى كه كارها او را در تنگنا قرار نمى دهد؛ نفرات درگير، او را خشمگين نمى سازند؛ نادانى و ناتوانى فرد از بيان مراد خويش او را خسته نمى كند؛ ستم ستمگر او را به افراط و زياده روى نمى كشاند و نفس او بر آزمندى اشراف

نمى يابد؛ عجب و خودبينى در او جا نمى گيرد؛ به فهم كم بسنده نمى كند؛ از اوج فهم دست نمى كشد؛ توقف او از همه به هنگام شبهه بيشتر، التزامش به دليل براى خويش بيشتر، از ردّ و بدل شدن استدلال ها خستگى اش كمتر و بر روشن شدن امور و روشن كردن استدلال هاى دو طرف شكيباتر است.

مدح و تعريفى كه از او مى شود، او را به كبر و عجب نمى كشد؛ تحريك او را مسدود نمى سازد؛ نقل قول ها به اين كه گفته شود فلان كس گفت يا فلان كس گفت، در او اثرى نمى گذارد؛ بنابراين كسى را كه چنين است، عهده دار قضا كن و پس از آن، بسيار به كار و دادرسى هايش سركشى كن و بخششت را براى او گسترده ساز؛ آن اندازه كه ديگر بى نياز از طمع گردد و نيازش به مردم كم شود و جايگاه و منزلت بزرگى در نزد خود براى او قرار ده كه ديگران به آن جايگاه طمع نورزند تا او از غيبت مردم از وى در نزد تو در امان باشد و به اميد چيزى به سوى كسى متمايل نشود. يا او براى اين كه از او خوبى بگويد، مداهنه نكند؛ در مجلس خود از او به نيكى احترام كن، او را عزيز بدار و به خويش نزديك كن؛ دادرسى هايش را تنفيذ نما و امضا كن و ياورانى براى او قرار بده كه او آنان را از اهل دانش و پرهيزگارى براى خويش برگزيند و براى مناطق اطراف خود، قاضيانى برگزين و خويش را به همين اندازه به كار بكش. سپس به امور و دادرسى هاى شان و احكام متنوعى كه براى شان پديد مى آيد، سركشى كن.

و نبايد

در حكم و دادرسى آنان اختلاف باشد؛ چرا كه اين عدل را از بين مى برد، دين را معيوب مى سازد و موجب تفرقه مى شود.

و تنها قاضيان زمانى اختلاف در دادرسى دارند كه هر كدام از آنان به نظر خود- نه نظر امام- بسنده مى كند. در نتيجه اگر دو قاضى اختلاف كنند، نبايد بر اختلاف خويش در دادرسى بمانند و بايد مورد اختلاف را به امام گزارش دهند و هر اختلافى كه مردم مى كنند، بايد به امام برگردانده شود و قدرتى نيست جز به خدا.»

29- 45276- (29) اميرالمؤمنين عليه السلام آن زمان كه رفاعه را قاضى اهواز كرد، برايش نوشته اى نگاشت كه در آن مكتوب آمده بود: «طمع ها را رها ساز و با هوى مخالفت ورز. دانش را با سيمايى شايسته زيور ده.

بردبارى ياور خوبى براى دين است. اگر بردبارى در لباس مردى در آيد، مردى شايسته خواهد بود.

گرفتگى، ناراحتى و از رنجيده خاطر بودن بپرهيز؛ چرا كه رنجيده خاطر بودن، از ضعف عقل و پستى است. كسى كه مانند تو نيست، او را همنشين خود مكن.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 95

براى جلسات و رفت و آمدت، افراد خوبى را انتخاب كن و بر پايۀ ظاهر، دادرسى و حكم نما و باطن و درون را به خدا واگذار. از خودت، «گمان مى كنم، مى پندارم و اين گونه به نظرم مى آيد» را دور كن؛ زيرا در دين، اشكال نيست. ستيز و جدل با كم خرد و فهيم مكن. چون فهيم تو را از خير خود محروم مى سازد و بدى سفيه تو را اندوهگين. مجادله با صاحبان كتاب مكن؛ جز به آن گونه كه بهتر است، با كتاب و سنّت.

خويش

را به خنده عادت مده؛ چرا كه خنده ابهت فرد را مى برد و دشمنان را بر تعدّى و تجاوز گستاخ مى سازد.

از پذيرفتن هديه از دشمنان بپرهيز و نسبت به نزديكان خويش هوشيار باش. هر كس به زن احمقى اعتماد كند و با وى مشورت نمايد و از او بپذيرد، پشيمان مى شود. از اشك مؤمن بترس؛ چرا كه اشك مؤمن آن كس را كه موجب آن شده، درهم مى شكند و درياهاى آتش را از صاحبش خاموش مى سازد. دشمنان را با لقب زشت لقب نده و سائل را رد مكن. جز فقيه را در مجلس قضاء منشان و دربارۀ فتوى مشورت مكن؛ چرا كه مشورت در جنگ و مصلحت هاى دنيايى است و دين با راى و نظر نيست؛ دين تنها پيروى است. فريضه ها را ضايع مكن و بر نافله ها تكيه كن. با كسانى كه به تو بدى مى كنند، خوبى كن و از كسانى كه به تو ستم مى كنند، عفو نما و براى كسى كه يارى ات مى دهد، دعا كن و هر كس كه تو را محروم ساخت به او عطا كن و در برابر كسى كه به تو عطا مى كند، تواضع نما و خدا را بر آنچه به تو داده است سپاس گزار، و او را بر نعمت هاى آزمايشى اش ستايش كن.

علم سه گونه است: آيۀ محكم، سنّتى كه بايد پيروى شود و فريضۀ عادله و مبناى همۀ اينها، امر ولايت ماست.»

30- 45277- (30) ابومالك گويد: «به امام على بن الحسين عليهما السلام گفتم: همۀ شرايع دين را برايم بگوييد. حضرت فرمود: فرمودۀ حق، حكم به عدل و وفاى به عهد و پيمان.»

31- 45278- (31) اميرالمؤمنين على عليه

السلام، عبداللّه بن عباس را فرستاد تا قاضى بصره باشد.

32- 45279- (32) عالمان، حاكمان مردم هستند.

33- 45280- (33) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه از خود به مردم انصاف دهد، مى تواند قاضى ديگران قرار گيرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب مقدّمات، چيزى كه دلالت دارد بر عدم جواز دادرسى بدون علم و در باب سوم، باب چهارم، باب پنجم، باب ششم و باب هفتم رواياتى كه دلالت دارد بر عدم جواز عمل به فتواى كسى كه گفتار عترت طاهره را حجّت نمى داند و نيز مراجعه به قضاوت او جايز نيست و اين كه داورى جز بر پايۀ آنچه در قرآن و سنّت و از معصومان عليهم السلام آمده، جايز نيست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 97

و در روايت چهل و چهارم از باب چهارم فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام همۀ علم را نگاشتند: قضاء، دادرسى و فرايض را؛ بنابراين اگر رهبرى ما آشكار شود، چيزى نيست مگر اين كه درباره اش سنتى است كه ما آن را اجرا مى كنيم.»

و در روايت چهل و نه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر راست مى گويند، دادرسى هاى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرايض او را بيرون بياورند.»

و در روايت هشتاد و يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كتاب خدا در آن، خبر گذشتۀ شما، خبر آينده شما و حل اختلافات جارى شماست و ما آن را مى دانيم.»

و در روايت هشتاد و چهار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به جانشينى نمى گيرد مگر كسى را كه طبق حكم او حكم دهد مگر كسى

را كه چون رسول خدا باشد- البته به استثناى پيامبرى و اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى را به جانشينى برنگزيند، انسان هاى آينده را كه در صلب پدران هستند، ضايع كرده است.»

و نيز فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «خداوند نمى پذيرد كه پس از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بندگان را در حالى كه حجتى بر آنان نباشد، رها سازد.»

و در روايت صد و بيست وشش، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و احدى از مردم حكم به حق و عدل نمى كند مگر اين كه كليد آن حكم و دادرسى و باب آن و اوّل آن و راه آن، اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است.»

و در روايت صد و بيست وهفت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «نزد احدى از مردم حقّ و درستى نيست و احدى از مردم حكم و دادرسى حق نمى كند مگر آنچه از سوى ما اهل بيت بيرون آمده باشد و هر زمان كه امور مردم مختلف گردد، خطا از مردم و صواب از اميرالمؤمنين على عليه السلام است.»

و در روايت صد و چهل و پنج، اين گفته كه: «به ابن ابى ليلى گفتم: آيا تو گفته اى را كه گفتى، يا دادرسى اى كه كردى به خاطر گفتۀ احدى رها مى كنى؟ گفت: نه؛ مگر يك نفر. گفتم او كيست؟ گفت: جعفر بن محمّد عليه السلام.»

و در روايت يكم از باب ششم، اين گفته كه: «دربارۀ دو نفر كه هر كدام شان فردى را اختيار كرده و هر دو راضى شده اند كه آن دو نفر دربارۀ حقّ اين دو نظر دهند و آن دو نفر در حكم شان اختلاف كرده اند و

هر دو در حديث شما اختلاف دارند.

حضرت فرمود: حكم همان است كه عادل ترين، فقيه ترين و صادق ترين اين دو در سخن و پرهيزگارترين اين دو داده است و به حكمى كه ديگرى داده، توجّهى نمى شود. راوى گويد. گفتم: هر دو نزد ياران مان عادل و پسنديده اند و هيچ كدام بر ديگرى فضيلت و برترى ندارد. راوى گويد: حضرت فرمود: به آن روايتى از اين دو كه طبق آن حكم داده اند و مورد اجماع ياران توست، توجه مى شود و آن حكم ما گرفته مى شود و رها مى گردد شاذّى كه بين يارانت مشهور نيست؛ چرا كه چيزى كه مورد اجماع و اتفاق است، در آن شك نيست و تنها امور سه گونه است: امرى كه هدايتش آشكار است و پيروى مى شود؛ امرى كه گمراهى اش آشكار است و از آن دورى مى شود؛ و امرى مشكل است كه حكمش به خداوند متعال واگذار گردد.»

و نيز اين گفته كه: «اگر دو خبر هر دو از شما مشهور باشد و انسان هاى موثق از شما نقل كرده باشند.

حضرت فرمود: دقّت مى شود هر كدام كه حكمش موافق حكم كتاب و سنّت است و مخالف عامه به آن اخذ مى گردد (تا پايان روايت را ملاحظه كن).»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 99

و در روايت پنجم، اين گفته كه: «دربارۀ دو نفر كه هر دو اتفاق نظر دارند بر دو عادل و آن دو را در حكمى كه بين شان اختلاف شده است، قرار داده و به اين دو عادل رضايت داده اند ولى اين دو عادل هم اختلاف كرده اند. از گفتۀ كدامين يك از اين دو عادل، حكم نافذ است؟ حضرت فرمود: فقيه ترين، عالم ترين اين دو به روايات

ما و پرهيزگارترين اين دو، مورد توجه قرار مى گيرد و حكمش نافذ است و به ديگرى التفاتى نمى شود.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «اين دو اتفاق نظر دارند بر دو مرد كه اين دو ميان شان دادرسى كنند. اين دو هم حكم كردند ولى در حكم شان با هم اختلاف دارند. حضرت فرمود: چگونه اختلاف دارند؟ گفتم: هر كدام از اين دو به نفع كسى كه او اختيار كرده، حكم داده است. حضرت فرمود: به آن كه عادل تر و فقيه تر در دين خداوند عز و جل است، توجه مى شود و حكم او نافذ است.

و در روايت پنجاه و يكم از باب هفتم، اين گفته كه: «ابن شبرمه گفت: اى امام صادق، ما قاضيان عراقيم و طبق كتاب و سنّت حكم مى كنيم و چيزهايى نزد ما مى آيد كه در ارتباط با آنها اجتهاد به راى مى كنيم (تا آنجا كه گويد): امام صادق عليه السلام رو كرد و فرمود: على بن ابيطالب عليه السلام از نظر شما چگونه مردى است؟ او در عراق نزد شما بوده و شما از او مطلع هستيد. راوى گويد: ابن شبرمه بسيار از اميرالمؤمنين عليه السلام مدح و ستايش كرد و نظر بالايى دربارۀ حضرت داد. آن گاه امام صادق عليه السلام به او فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام نمى پذيرفت كه در دين خدا رأى و نظر را وارد سازد و اين كه در چيزى از دين خدا، با راى و قياس سخن بگويد.»

و در روايت هشتاد و سوم، اين گفته كه: «يكى از مبغوض ترين خلق نزد خداوند عز و جل دو نفر هستند. (تا آنجا كه گويد): و مردى كه در

ميان مردمان جاهل از اينجا و آنجا جهلى را جمع كرده است، عمرش را با تاريكى هاى فتنه گذرانده است. مردم نماها او را عالم ناميده اند و يك روز سالم در زندگى نداشته، شتاب كرده و زياد كرده است. هر چه از او كمتر سر زند، بهتر از آن است كه زياد سر زند. تا آن كه از گند آبى سيراب شده و چيزهاى بى فايده اى در خود انباشته و در ميان مردم به عنوان قاضى نافذالامرى نشسته است تا آنچه بر ديگرى پوشيده شده است، از ابهام در آورد. او اگر با قاضى پيشين خود مخالفت كند، در امان نيست كه قاضى بعدى حكم او را نقض نمايد؛ همان گونه كه اين يا قبلى كرد. (تا آنجا كه گويد): از دست چنين قاضى اى ارث ها مى گريند و خون ها فرياد و ناله مى كشند! با قضاوت وى، ناموس حرام، حلال مى شود و با قضاوت ايشان، ناموس حلال، حرام مى گردد. توان و مايۀ پاسخگويى به آنچه نزد او مى آيد، ندارد و نيز شايستۀ آنچه از او قبلًا سر زده- يعنى ادعاى آشنايى با حق- نيست.»

و در روايت هشتاد و چهارم، مانند روايت قبلى آمده، تنها در آن ها آمده است: «در تاريكى هاى فتنه فريب مى خورد.»

و در روايت صد و سى، اين گفته كه: «هر دو براى حكم، نزد پادشاه و قاضيان مى روند. آيا اين جايز است؟

حضرت فرمود: هر كس براى صدور حكم نزد آنان برود- چه در جايى كه حق دارد و چه در جايى كه بر باطل است- همانا براى حكم نزد طاغوت رفته است و هر حكمى كه به نفع او بشود، او تنها حرام را مى گيرد؛ گرچه

حقش ثابت باشد.» شما خود ملاحظه كنيد در اين روايت، چيزهايى است كه بر اين مفاد به تفصيل دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 101

و در روايات باب هشتم و در روايت چهل و نهم از باب يكم از ابواب جهاد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سه كار را اگر انجام دهيد، بلا بر شما نازل نمى شود: جنگ و جهاد با دشمنان تان، اگر حدودتان را نزد رهبران تان برديد، آنان به عدالت در آن حكم دهند.»

و در روايت شصت از باب چهل از ابواب مايكتسب به، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «من در ارتباط با ولايت عهدى كه تو مى خواهى، پاسخ مثبت به تو مى دهم. به اين شرط كه من امر و نهى نكنم، فتوى ندهم و قضاوت ننمايم، كسى را به كارى نگمارم، كسى را از كارى بركنار نسازم و هيچ چيز از آنچه امروز برپاست، تغيير ندهم.» و ديگر روايات باب را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آنها رواياتى است كه بر عدم جواز تصدّى امور از طرف آنان، دلالت دارد.

مى آيد:

در باب چهارم از ابواب قضاء، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شما طبق احكام ما با هم تعامل داشته باشيد، اين براى شما بهتر است.»

و در روايت سوم از باب چهل و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مبادا زمانى كه نزاعى بين شما در مى گيرد، يا در ارتباط با گرفتن و دادن، درگيرى ميان تان بيفتد، شما به احدى از اين فاسقان براى حكم و دادرسى مراجعه كنيد. شما در ميان خود

مردى را كه حلال و حرام ما را مى شناسد، قرار دهيد.

من او را قاضى قرار دادم و مبادا كه بعضى از شما ديگرى را نزد پادشاه ستمگر ببرد!»

و در روايات باب دوم از ابواب احكام عمومى حدود، به ويژه دو روايت سوم و چهارم، مناسب اين مفاد مى آيد.

باب 2 حكم تصدّى منصب قضاوت و امارت توسط زنان
اشاره

مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق هايى كه از اموال شان (در مورد زنان) مى كنند ...

«1» 34- 45281- (1) در روايت وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام است كه: «حضرت فرمود: اى على، بر زنان جمعه نيست. (تا آنجا كه گويد): و نه متصدى شدن منصب قضاء.»

______________________________

(1). نساء 4/ 4.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 103

35- 45282- (2) اى مردم، زنان ايمان هاى ناقص، بهره هاى ناقص و عقل هاى ناقص دارند. امّا نقص ايمان آنان همين است كه در ايام حيض، نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند و امّا نقص عقل آنان اين است كه شهادت دو زن، معادل شهادت يك مرد است و اما نقص بهره هاى شان همين است كه ارث هاى شان نيمى از ارث مردان است؛ بنابراين از زنان بد پرهيز كنيد و نسبت به خوبان شان نيز هوشيار باشيد و از آنان در كارهاى پسنديده اطاعت نكنيد تا در كارهاى ناشايست به شما طمع نورزند.

(روشن است تعليلى كه در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده، شامل همۀ زنان مى شود و هر كس كه چنين است، شايستۀ حكومت و دادرسى نيست).

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوازده، از باب دوازده، از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «به هنگام آنها (منظور اشراط قيامت است)، امارت زنان و مشورت با كنيزان خواهد بود.»

و در روايت نوزده، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «اى اهالى دو عراق: كوفه و بصره، ثروتمندان تان در شام و فقيران تان در بصره اند. جابر گويد: اى اميرالمؤمنين، چه زمانى

چنين اتفاقى مى افتد؟ حضرت فرمود: آن زمان كه در امّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله به هنگام درگيرى و منازعه، شصت خصلت آشكار گردد. (تا آنجا كه گويد):

و قاضيان رشوه بگيرند و زنان حقوق بپردازند و حيا كم شود.»

و در روايت سى و سه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و زنان را مى بينى كه بر حكومت مسلّط شده و بر هر چيزى سلطه يافته اند و هيچ كارى انجام نمى شود جز اين كه مورد خواست آنان است. (تا آنجا كه گويد): تو هوشيار باش و از خداوند عز و جل نجات طلب كن و بدان كه مردم مورد خشم خداوند عز و جل هستند و تنها خداوند به دليل منظورى كه با آنان دارد به آنان مهلت مى دهد.»

و در روايت سى و پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و دين را به دنيا فروختند و سفيهان و نابخردان را به كار گماردند و با زنان مشورت نمودند.»

و در روايت سى و هفت، اين گفته كه: «من ذريب بن ثملا، وصىّ بندۀ شايستۀ خدا عيسى بن مريم عليه السلام هستم. عيسى عليه السلام از پروردگارش براى من تا نزول وى از آسمان، ماندگارى در دنيا را خواسته و استقرار من در اين كوه است و من شما را سفارش مى كنم كه محكم كنيد و نزديك به هم باشيد و بپرهيزيد از خصلت هايى كه در امّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله آشكار مى شود و اگر آنها آشكار گشت، پس فرار كنيد! فرار كنيد! اين كه يكى از شما بر آتش جهنم بايستد تا آتش از او خاموش گردد، بهتر است براى

او از ماندن در آن زمان.

(تا آن كه گويد): و زنان تان بر زين ها سوار مى شوند و طرف مشورت شما در كارهاى تان زنان تان و خواجه گان تان مى گردند.»

و در روايت سى از باب هشت از ابواب امر به معروف، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «چهار چيز است كه دل ها را ويران مى سازد: خلوت با زنان، گوش به فرمان آنان بودن، نظر آنان را گرفتن و همنشينى با مردگان.»

و در روايت يكم از باب بيست و سوم از ابواب وصيّت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «به زن وصيّت نمى شود؛ چون خداوند عز و جل مى فرمايد: اموال تان را به سفيهان مسپاريد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 105

و در روايت دوم، اين گفته كه: «اموال تان را به سفيهان ندهيد، فرمود: آنها را به شرابخوار و زنان ندهيد.»

و در روايت يكم از باب چهل و يك از ابواب معاشرت با زنان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام در نامۀ اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن مجتبى عليه السلام كه: «به زن، سلطه نده آن مقدار كه از زن فراتر باشد؛ چرا كه اين بيشتر سازگار با حال زن است و فكر زن را آزادتر مى كند و زيبايى اش را ماندگارتر مى دارد؛ چرا كه زن گل خوشبو (ريحانه) است و كارگر نيست.»

و در نقل كافى از اصبغ بن نباته آمده كه اصبغ گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام اين نامه را براى فرزندش محمد نوشته است و در روايت دوم آمده است: وصيت حضرت به امام حسن مجتبى عليه السلام: از پدرى كه در آستانۀ قيامت (تا اين كه گويد): و كارى كه برون از توانايى زن است به

دستش مسپار؛ و مبادا گرامى داشت او را از حد بگذرانى يا او را به طمع افكنى كه ميانجى گرى براى ديگرى كند.»

«1» و در روايت چهار، اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيتش به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: «و اگر بتوانى زن را در ارتباط با كارش بيش از ظرفيتش سلطه ندهى، پس چنين كن؛ چرا كه اين زيبايى زن را ماندگارتر و فكر او را آزادتر مى سازد. چون زن گل خوشبو (ريحانه) است و كارگر نيست.»

و در روايت هشت از باب چهل و دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زنان پيمان براى شان نيست. (تا آن كه گويد): اگر كارى را به آنها واگذارى، از بين مى رود و اگر سرّى را به آنان بسپارى، آشكار مى گردد.»

و در روايت پنج از باب چهل و پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «از زنان در هيچ حالى اطاعت نكنيد و آنان را امين بر مالى نكنيد و در كارها به آنها تكيه مكنيد؛ چرا كه آنان با كسى كه با آنان پيمان بسته، پيمان ندارند و به هنگام نيازشان ورع ندارند و در وقت شهوت و ميل شان دين ندارند.»

و در روايت شش، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: با زنان در امور سرّى مشورت نمى شود و در مورد خويشاوندان از آنان اطاعت نمى شود.

و در روايت هفت اين گفته كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله آن زمان كه ارادۀ جنگ داشت، زنانش را مى طلبيد و با آنان مشورت و سپس با آنان مخالفت مى كرد.»

و در روايت هشت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «اى مردم، در هيچ حالى از زنان

اطاعت مكنيد و آنان را بر هيچ مالى امين ندانيد و آنان را رها مكنيد كه تدبير كارهاى اهل و عيال تان را به عهده گيرند؛ چرا كه آنان اگر به خواست خودشان رها شوند، در مهلكه ها وارد مى شوند و از دستور مالك فراتر مى روند. چون ما آنان را چنين يافته ايم كه به هنگام نيازشان پرهيزگارى و در زمان ميل و شهوت شان صبر ندارند.»

و در روايت هجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در رازها با آنان مشاوره و در مورد خويشاوندان از آنان اطاعت نكنيد.»

و در روايت نوزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بپرهيزيد از مشورت كردن با زنان؛ چرا كه در آنان ضعف، سستى و ناتوانى است.»

______________________________

(1). اين بخش برگرفته از ترجمۀ نهج البلاغه سيد جعفر شهيدى است؛ ص 307.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 107

و در روايت بيست، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «با زنان مشاوره نكنيد و مخالفت شان كنيد؛ چرا كه در مخالفت با آنان بركت است.»

و در روايت بيست و دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در اسرار با زنان مشورت و در مورد خويشاوندان از آنان اطاعت مكنيد.»

و در روايت بيست و سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مخالفت كردن با زنان بركت است.»

و در روايت دوازده از باب بيست و شش از ابواب پاره اى از احكام زنان و مردان نامحرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر زنان، اذان و اقامه نيست. (تا آن كه گويد): و زن قضاوت و امارت را به عهده نگيرد و با آنان مشورت نشود.»

و نيز فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«و روا نيست شهادت زنان در هيچ يك از حدود و روا نيست شهادت شان در طلاق و رؤيت هلال» ...؛ را ملاحظه كنيد.

و در روايت سيزده، اين گفته كه: «اگر حضرت حوّا از كلّ اعضاى آدم آفريده مى شد، دادرسى براى زنان روا مى شد؛ آن گونه كه براى مردان رواست.»

و در روايت پانزده، اين گفته كه: «تو را هميشه محزون قرار دادم و از ميان شما حاكم قرار ندادم و از جنس شما پيامبرى مبعوث نكردم.»

و در روايت يكم از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «از حكومت [قضاوت] بپرهيزيد؛ چرا كه حكومت تنها براى رهبر آشناى با قضاوت و عادل در ميان مسلمانان است- براى پيامبر يا وصىّ پيامبر.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى شريح، تو جايى نشسته اى كه جز پيامبر يا وصىّ پيامبر يا فرد شقىّ آنجا نمى نشيند.»

و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى به مردى از خودتان كه چيزى از دادرسى هاى ما را مى داند، متوجه شويد و او را در ميان خودتان دادرس قرار دهيد. من او را دادرس قرار داده ام، براى دادرسى نزد وى برويد.»

مى آيد:

در روايت سوم از باب چهل و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مبادا وقتى كه خصومت و نزاعى بين تان واقع مى شود يا در داد و ستد ميان تان نزاعى در مى گيرد، به يكى از اين فاسقان براى حكم و دادرسى مراجعه كنيد! بلكه مردى را كه حلال و حرام ما را مى شناسد، بين خودتان قرار دهيد؛ چرا كه من او را قاضى قرار داده ام.»

در روايت يكم از باب سيزدهم از ابواب

شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند شهادت دو زن را به دليل نقص عقل و دين آنان، معادل شهادت يك مرد قرار داده است.»

و در روايت چهل و دوم از باب نوزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «علّت رها كردن شهادت زنان در خصوص طلاق و استهلال براى ضعف شان از ديدن و طرفدارى كردن شان از زنان در طلاق است؛ بدين دليل شهادت آنان روا نيست.»

و تو ديگر روايات باب را نيز ملاحظه كن؛ چرا كه در آنها رواياتى است كه بر پذيرفتن شهادت زنان در بسيارى از امور دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 109

و در روايت بيست و نهم از باب سى و هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زنى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: چرا در مورد شهادت و ارث، دو زن معادل يك مرد است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

اى زن، اين حكمى است از سوى سلطانى عادل و حكيم كه ستم و جور نمى كند. چيزى را كه به شما نمى دهد، براى خودش سودمند نيست و آنچه بدهد، از او كم نمى كند. ولى او با علم و آگاهى خويش تدبير امور مى كند. اى زن، اين به دليل آن است كه شما زنان، دين و عقل تان ناقص است. آن زن پرسيد: اى رسول خدا، نقص دين ما چيست؟ حضرت فرمود: يكى از شما نيمى از روزگار خويش را مى نشيند و به دليل حيض بودن نماز نمى خواند و شماها زياد نفرين مى كنيد و كسى را كه با او معاشرت داشته ايد، ناديده مى گيريد. يكى از شما ده سال يا

بيشتر نزد مردى مى ماند كه آن مرد به وى نيكى مى كند و نعمت مى دهد ولى اگر يك روز دست آن مرد تنگ شود يا با اين زن مخاصمه و نزاعى بكند، زن به او مى گويد من هرگز از تو خوبى نديده ام.»

باب 3 عدم صلاحيّت حاكمى كه از ديگران نظرخواهى كند
اشاره

36- 45283- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر حاكم به كسى كه سمت راست اوست و كسى كه سمت چپ اوست، بگويد: نظرت چيست؟ تو چه مى گويى؟ بر اين حاكم لعنت خدا، فرشتگان و همۀ مردم است! چرا از جاى خويش برنمى خيزد و آنها را به جاى خويش نمى نشاند؟

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 109

ارجاعات
گذشت

در روايت بيست و نهم از باب يكم، اين گفته كه: «در مورد فتوى، مشورت مكن. تنها مشورت در مورد جنگ و مصلحت هاى دنيايى است و دين به رأى نيست.»

مى آيد

: در روايت ششم از باب هشتم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «اى ابا حفص، دربارۀ كار اين مرد چه مى گويى؟ او گفت: اين مشكلى است و ابوالحسن حلّال آن است.»

و در روايت هفتم مانند آن.

و در روايت چهارم از باب يكم از ابواب حدّ لواط، اين گفته كه: «ابوبكر دربارۀ كسى كه لواط مى داده است، مشورت كرد. گفتند: او را بكشيد. پس از آن با اميرالمؤمنين عليه السلام مشورت كرد. حضرت فرمود: او را با آتش بسوزان؛ چرا كه عرب قتل برايش مهم نيست. ابوبكر به عثمان گفت: تو چه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 111

مى گويى؟ او گفت: من هم همان را كه على گفت، مى گويم.» و در روايت چهارده، اين گفته كه:

«مردى با مردى در زمان امارت عمر پيدا شد. (تا آن كه گويد): عمر به مردم گفت: نظر شما چيست؟

راوى گويد: يكى گفت: من چنين مى كنم. ديگرى گفت: چنان كنم. راوى گويد: عمر گفت: اى ابوالحسن، شما چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: گردنش را بزنيد.»

باب 4 اقسام قاضى
اشاره

و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.

«1» و هر كس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «2»

و كسانى كه برطبق آنچه خداوند نازل كرده حكم نمى كنند، فاسقند. «3»

37- 45284- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «قاضيان چهار دسته اند؛ سه دسته در آتش و يك دسته در بهشت اند:

مردى كه به ستم حكم مى دهد با اين كه مى داند، پس او در آتش است؛ مردى كه به ستم حكم مى كند ولى نمى داند كه به ستم حكم داده است، او هم در آتش است؛ مردى كه به حق حكم

مى كند و نمى داند كه به حق حكم مى كند، او هم در آتش است؛ و مردى كه به حق حكم كرده در حالى كه مى داند، پس او در بهشت است.

و حضرت فرمود: حكم دو گونه است: حكم خداوند عز و جل و حكم جاهليت و هر كس كه در حكم خداوند عز و جل خطا كند به حكم جاهليت حكم داده است و هر كس كه در دو درهم به غير آنچه خداوند عز و جل فرو فرستاده است حكم دهد، به خداوند عز و جل كفر ورزيده است.»

38- 45285- (2) فقه الرضا عليه السلام: «بدان كه، قاضيان چهار گونه اند: قاضى اى كه به باطل حكم مى كند با اين كه مى داند باطل است، اين قاضى در آتش است؛ قاضى اى كه به باطل حكم مى دهد؛ و نمى داند كه آن باطل است، اين قاضى هم در آتش است؛ قاضى اى كه به حق حكم مى كند و نمى داند كه آن حقّ است، او هم در آتش است؛ و قاضى اى كه به حق حكم مى كند و مى داند كه حكمش حق است، او در بهشت است. بنابراين از دادرسى و حكم، دورى گزين؛ چرا كه تو نمى توانى به آن قيام كنى.»

______________________________

(1). مائده 5/ 44.

(2). همان/ 45.

(3). همان/ 47.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 113

39- 45286- (3) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «قاضيان چهار دسته اند؛ سه دسته از آنان در آتش و يك دسته در بهشتند.

از حضرت دربارۀ اوصاف آنان سئوال شد تا اين گروه ها شناخته شوند و از هم جدا گردند. حضرت فرمود: قاضى اى كه به باطل حكم مى دهد و مى داند كه حكمش باطل است، او در آتش است؛ قاضى اى كه به باطل

حكم مى كند و نمى داند كه آن باطل است، او نيز در آتش است؛ قاضى اى كه به حق حكم مى دهد و نمى داند كه آن حقّ است، او هم در آتش است؛ و قاضى اى كه به حق حكم مى دهد و مى داند كه آن حق است، او در بهشت است.»

40- 45287- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قاضيان سه دسته اند؛ يك دسته در بهشت و دو دسته در آتشند: مردى از روى عمد به ستم حكم مى دهد، او در آتش است؛ مردى كه در دادرسى و حكم خطا مى كند، او هم در آتش است؛ و مردى كه به حق عمل مى كند، او در بهشت است.»

41- 45288- (5) مقنع «بدان كه، هر كس براى قضاوت بنشيند- اگر در حكمش به حق برسد- او شايسته است كه در سلامت باشد. ولى اگر خطا كند، راه بهشت را به خطا رفته است.»

42- 45289- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «حكم، دو گونه است: حكم خدا و حكم اهل جاهليت و خداوند عز و جل فرموده است: و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند.

و گواه باشيد بر زيد بن ثابت كه در فرايض [ارث] به حكم جاهليت حكم كرد.»

43- 45290- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس براى دو درهم حكم ظالمانه و جابرانه اى بدهد و براى آن حكم مجبور سازد، او مصداق اين آيه است كه: و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند. گفتم: چگونه بر حكم مجبور مى سازد؟ حضرت فرمود: تازيانه و زندان دارد. اگر فرد به حكم او تن داد، حكم مى دهد وگرنه،

او را تازيانه اش مى زند و در زندانش مى اندازد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 115

44- 45291- (8) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هركس كه براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند فرو فرستاده است حكم داد و تازيانه يا عصا داشته باشد، او به آنچه خداوند عز و جل بر حضرت محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده، كفر ورزيده است.»

45- 45292- (9) ابوبصير گويد: «شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: «هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند عز و جل فرستاده است حكم دهد، او به خداوند بزرگ كفر ورزيده است.»

46- 45293- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند نازل كرده حكم دهد، او كافر گشته است و هر كس براى دو درهم حكم كند و خطا كند، او كافر گشته است.»

47- 45294- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه ولايت حكم در دو درهم به او داده شود ولى طبق آنچه خداوند متعال فرو فرستاده است حكم نكند، او به آنچه خداوند فرستاده، كافر گشته است.»

48- 45295- (12) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خدا فرو فرستاده حكم دهد، او كافر شده است.»

49- 45296- (13) هدايه: «و هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند نازل كرده حكم دهد، او كافر گشته است.»

50- 45297- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس براى دو درهم حكم كند و اشتباه حكم كند، او كافر است.»

51- 45298- (15) امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كس براى دو درهم برخلاف آنچه خداوند نازل كرده است حكم دهد، او كافر گشته است. گفتم: به آنچه خداوند نازل كرده يا به آنچه بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل كرده، كافر گشته است؟ حضرت فرمود: واى بر تو! اگر به آنچه خداوند بر حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نازل كرده كافر گردد، به آنچه خداوند فرستاده، كافر نگشته است؟»

52- 45299- (16) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس در خصوص چيزى كه بهايش ده درهم است حكمى دهد و در حكم خداوند عز و جل خطا كند، روز قيامت در حالى كه دستش بسته است، مى آيد و هر كس كه بدون علم فتوى دهد، فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين او را لعنت مى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 117

53- 45300- (17) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس ميان دو نفر حكم و در خصوص دو درهم خطا كند، كفر ورزيده است. خداوند عز و جل فرموده است: و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند. يكى از اصحاب حضرت گفت: اى پسر رسول خدا، چه بسا بين دو نفر از اصحاب ما دربارۀ چيزى نزاع مى شود و هر دو به يك نفر از خودمان رضايت مى دهند! حضرت فرمود: اين از آن باب نيست. آن، همان است كه مردم را با شمشير و تازيانه بر حكم خويش مجبور مى سازد.»

54- 45301- (18) معاويةبن وهب گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هر قاضى اى كه ميان دو نفر قضاوت و خطا كند، دورتر از آسمان سقوط كند.»

55-

45302- (19) رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اى كه در مدينه- پيش از رحلتش- ايراد كرد، فرمود: «هر كس طبق آنچه خداوند نازل كرده است حكم نكند، او به سان كسى است كه شهادت باطل دهد و او را در آتش مى اندازند و همان عذابى كه شاهد به [شهادت] باطل مى بيند، او هم مى بيند.»

56- 45302- (20) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «آگاه، به خدا سوگند! اگر شما دربارۀ خودتان، اموال تان و فرزندان تان مبتلا شويد، مى فهميد كه كسى كه برخلاف آنچه خداوند نازل كرده حكم كند، در جايگاه بدى است ...»

57- 45303- (21) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زبان قاضى ميان دو آتش است تا آن كه از قضاوت بين مردم فارغ گردد؛ كه در اين صورت يا به سوى بهشت يا به سوى دوزخ مى رود.»

58- 45304- (22) امام صادق عليه السلام بيان داشت «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: دست خداوند عز و جل بر بالاى سر حاكم [قاضى] رحمت خويش را مى گستراند و اگر در حكمش ستم كند، خداوند او را به خودش وا مى گذارد.»

59- 45305- (23) امام باقر عليه السلام فرمود: «بهترين مردم، قاضيان حق هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 119

60- 45306- (24) عادل ترين مردم كسى است كه از همه بهتر به حق قضاوت مى كند.

61- 45307- (25) اميرالمؤمنين عليه السلام به رفاعه- قاضى خودش در اهواز- نوشت: «بدان اى رفاعه، اين امارت، امانت است. هر كس كه در امانت خيانت كند، لعنت خدا تا روز قيامت بر او باد! و هر كس كه خائنى را به كار گمارد، حضرت محمد صلى الله

عليه و آله از او در دنيا و آخرت بيزار است.»

62- 45308- (26) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آن هنگام كه قاضى در جايگاه خودش قرار مى گيرد، دو فرشته بر او فرود مى آيند و او را تاييد و راهنمايى مى كنند و توفيق مى دهند. ولى آن زمان كه ظلم و ستم كند، بيرون مى روند و او را رها مى كنند.»

63- 45309- (27) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن زمان كه زنا شايع شود، مرگ نابهنگام آشكار مى گردد و آن زمان كه حاكم ستم كند، باران قطع مى شود.»

64- 45310- (28) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس ميان دو نفر حكم دهد و جور كند، ستم كرده است و لعنت خدا بر ستمگران باد! و حضرت فرمود: من پس از خويش بر امتم از سه چيز مى ترسم: لغزش عالم؛ حكم جائر و پيروى از هوى و هوس.»

65- 45311- (29) روايت شده است كه: «بدترين مكان ها، خانه هاى اميرانى است كه به حق قضاوت نمى كنند»

66- 45312- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «مقابر مسيحيان از شدّت گرماى خود به خداوند عز و جل شكايت كرد.

خداوند عز و جل به آن فرمود: آرام گير؛ چرا كه جايگاه قاضيان از تو گرم تر است.»

67- 45313- (31) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه قاضى شود، بدون كارد ذبح شده است.»

68- 45314- (32) ابن عباس مشابه روايت قبلى را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده و افزوده است كه: «سئوال شد: اى رسول خدا، ذبح چيست؟ حضرت فرمود: آتش جهنم است!»

69- 45315- (33) سخت ترين چيز، ستم قاضيان است.

70-

45316- (34) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قاضى عادل را در روز قيامت مى آورند و از سختى حسابى كه مى بيند، آرزو مى كند كه كاش ميان دو نفر در مورد يك خرما قضاوت نكرده بود!»

71- 45317- (35) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «اى اباذر، من براى تو دوست مى دارم آنچه براى خودم دوست دارم و من تو را ضعيف و مستضعف مى بينم. پس بر دو نفر رياست مكن و بر تو باد به خصوص خودت!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 121

72- 45318- (36) حمّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ لقمان و حكمتش كه خداوند از آن ياد كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حكمت به لقمان به دليل حسب، مال، خويشاوندان و قدرت جسمى داده نشد. (تا آن كه گويد): خداوند- تبارك و تعالى- گروه هايى از فرشتگان را هنگامى كه روز نيمه شد و چشم ها با خواب قيلوله [نيمروز] آرام گرفت، مأمور كرد آنان به گونه اى كه لقمان بشنود ولى آنان را نبيند، ندا دادند و گفتند: اى لقمان، آيا مى خواهى كه خداوند تو را جانشين در زمين قرار دهد و تو ميان مردم حكم كنى؟ لقمان گفت: اگر خداوند متعال مرا به اين كار دستور مى دهد مى شنوم و اطاعت مى كنم؛ چرا كه اگر او با من چنين كند، خودش كمكم مى كند و يادم مى دهد و حفظم مى نمايد. ولى اگر مرا مخير مى سازد، من عافيت را مى پذيرم.

فرشتگان گفتند: اى لقمان، چرا چنين گفتى؟ لقمان گفت: چون حكم ميان مردم از سخت ترين جايگاه هاى دينى است و از همه بيشتر در فتنه و بلاست و رها مى شود

و كمك نمى شود و ستم، او را از هر سو مى گيرد و صاحبش ميان دو چيز است: اگر به حق برسد، شايسته است كه تن به سلامت ببرد؛ ولى اگر خطا كند، راه بهشت را خطا كرده است و هر كس كه در دنيا ذليل وضعيف باشد، بر او آسان تر است كه در قيامت حاكم، بزرگ و شريف باشد و هر كس كه دنيا را بر آخرت برگزيند، هر دو را از دست داده و زيان كرده است، اين كه، از بين مى رود و به آن هم نمى رسد. حضرت فرمود:

فرشتگان از حكمت لقمان شگفت زده شدند و خداوند رحمان سخن لقمان را تحسين كرد ...»

ارجاعات
گذشت

در روايت پنجاه و پنج از باب ششم از ابواب آنچه مربوط به بيمارى است، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على عليه السلام كه: «فرشتۀ مرگ آن زمان كه براى قبض روح كافر مى آيد، همراهش آهنى از آتش مى آيد كه روح كافر را با آن آهن، آتشين مى كند و جهنم فرياد مى كشد! اميرالمؤمنين على عليه السلام راست نشست و گفت: اى رسول خدا، اين حديث تان را براى من تكرار كنيد. اين فرمايش شما دردم را از يادم برد و آيا اين بلا به كسى از امّت شما مى رسد؟ حضرت فرمود: آرى، حاكم ستمگر و خورندۀ مال يتيم و شهادت دهندۀ بناحق.»

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب نماز استسقاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و آن زمان كه حاكمان در قضاوت ستم كنند، باران از آسمان نمى بارد.»

و در روايت بيست و چهار از باب دوازده از ابواب جهاد نفس، فرمودۀ امام

معصوم عليه السلام كه: «و آن زمان كه ستم در حكم شايع گردد، باران حبس مى شود.»

و در روايت سى و سه از باب يكم از ابواب معاشرت، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «ده دسته از امّت من جدا جدا محشور مى شوند و خداوند آنان را از مسلمانان جدا ساخته و صورت هاى شان را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 123

تغيير داده است. برخى از آنان به شكل بوزينه (تا آن كه گويد): و برخى از آنان كورند و رفت و آمد مى كنند (تا آنجا كه گويد): كوران همان كسانى هستند كه در حكم، ستم روا مى دارند.»

و در روايت ششم از باب يكم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قاضيان سه دسته اند؛ دو دسته در هلاكت و يك دسته نجات يافته اند: اما دو دستۀ در هلاكت، ستمگرى است كه از روى عمد ستم كند و كسى كه تلاش كند (رأى خود را به كار گيرد) ولى اشتباه كند و نجات يافته آن كس است كه طبق دستور خداوند عمل كند.»

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «هر مؤمنى كه در نزاعى مؤمنى را پيش قاضى يا پادشاه ستمگر ببرد و آن به غير حكم خداوند عز و جل حكم كند، شريك او در گناه خواهد بود.»

و بنگر به آيات و روايات آمده در اين باب؛ چرا كه در آن مناسب مقام است.

مى آيد

: در روايت پانزده از باب شش، اين گفته كه: «و پرهيز كن از گرفتگى و ناراحتى در جايگاه قضاوت؛ جايگاهى كه خداوند در آن پاداش قرارداده و ذخيرۀ خوبى در آن نهاده البته- براى كسى كه

به حقّ قضاوت كند.»

باب 5 كراهت همنشينى با قضات جور
اشاره

73- 45319- (1) محمّد بن مسلم گويد: «امام باقر و امام صادق عليهما السلام با من- در حالى كه من در كنار قاضى اى در مدينه نشسته بودم- برخورد كردند. فرداى آن روز، بر امام وارد شدم. حضرت فرمود: چه مجلسى بود كه ديروز تو را در آن ديدم؟ محمد بن مسلم گويد: به امام گفتم: فدايت گردم! اين قاضى احترام و اكرام مرا نگاه مى دارد و گاهى من پيش او مى نشينم. حضرت به من فرمود: چه امنيتى دارى كه لعنت نازل گردد و همۀ كسانى را كه در آن مجلس هستند، فرا گيرد!»

ارجاعات
گذشت

در روايت سى از باب هشتم از ابواب امر به معروف، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «چهار چيز دل ها را فاسد مى سازد. (تا آن كه گويد): و همنشينى با مردگان. سئوال شد: اى رسول خدا، همنشينى با مردگان چيست؟ حضرت فرمود: همنشينى با هر كس كه از ايمان گمراه است و در حكم ها ستم مى كند.»

و در روايت يكم از باب دوازدهم از ابواب اجاره، اين گفته كه: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

من نزد يكى از قاضيان مدينه بودم كه دو نفر نزد وى آمدند. يكى از آن دو گفت: من از اين شخص

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 125

چهارپايى كرايه كردم تا مرا از كجا تا كجا ببرد. (تا آن كه گويد): قاضى به او گفت: تو حق كرايه ندارى اگر او را به آنجا كه چهارپا را تا آنجا كرايه كرده بود، نرسانى. حضرت گويد: من هر دو را خواستم و به آن كس كه كرايه كرده بود، گفتم: تو نمى توانى چيزى

به آن شخص كرايه ندهى و به ديگرى گفتم: اى بندۀ خدا، تو هم نمى توانى همۀ كرايۀ چهار پايت را بگيرى. ولى اندازه بگير؛ آن اندازه كه تا جايگاه مانده و آن اندازه كه سوار شده اى و هر دو بر همين مصالحه كنيد. آن دو هم چنين كردند.» و در روايت سوم مانند آن.

باب 6 وظيفۀ قاضى در مساعدت به مترافعين
اشاره

داوود گفت: مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش بر تو ستم نموده و بسيارى از معاشران به يكديگر ستم كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند امّا عدّۀ آنان كم است. داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموديم. از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه كرد.

«1» 74- 45320- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسى كه مبتلا به قضاوت شده است، مواسات [مساعدت] در اشاره كردن و مساوات در نگاه كردن را در مجلس قضاء رعايت كند.»

75- 45321- (2) بدان كه بر تو لازم است كه ميان دو خصم مساوات داشته باشى؛ حتى در نگاه به آن دو تا اين كه نگاه تو به يكى از آن دو، بيش از نگاهت به دومى نباشد.»

76- 45322- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد از اين كه قاضى با نگاه زياد و حضور ذهنش، يكى از دو طرف را يارى كند و حضرت نهى كرد از تلقين كردن به شاهدان و به اشاره به آنها فهماندن.

77- 45323- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «شايسته است حاكم را كه توجه خود را از يك خصم

به خصم ديگر رها و اين كه نگاهش را ميان آن دو به عدالت تقسيم كند و نگذارد كه يك خصم به ستم بر رفيقش چيره شود.»

______________________________

(1). ص 38/ 24.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 127

78- 45324- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و چند روزى پيش حضرت ماند.

سپس در ارتباط با نزاعى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام از پيش نگفته بود، نزد حضرت آمد. حضرت به او فرمود: تو يك طرف دعوايى؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: از نزد ما به جايى ديگر برو؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرده اند از اين كه يك طرف دعوى ميهمان شود مگر اين كه طرف ديگر هم با او باشد.»

79- 45325- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد از اين كه يك طرف دعوى مهمان قاضى شود و مردى در كوفه مهمان اميرالمؤمنين عليه السلام شد. حضرت از او پذيرايى كرد. پس از آن در يك نزاعى آمد. حضرت به او فرمود: «آيا تو يك طرف دعوى هستى؟ از نزد من به جايى ديگر برو. چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين كه يك طرف دعوى مهمان [قاضى] شود، نهى كرد مگر اين كه طرف ديگر همراه وى باشد.»

80- 45326- (7) شعبى گويد: «اميرالمؤمنين على عليه السلام زره اش را نزد يك مسيحى يافت. او را نزد شريح آورد و به شريح گفت. شريح چون نگاهش به اميرالمؤمنين افتاد، رفت كه از جايش دور شود. حضرت فرمود:

در جاى خود باش و حضرت در كنار شريح نشست و

فرمود: اى شريح، آگاه باش! اگر طرف نزاع من مسلمان بود، من كنار او مى نشستم ولى مسيحى است و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر شما و آنان در راهى بوديد، آنها را به جاى تنگ راه مجبور سازيد و آنان را كوچك كنيد آن گونه كه خداوند كوچك شان كرد بى آن كه ستم كنيد. سپس امام على عليه السلام فرمود: اين زره من است كه نفروخته و نبخشيده ام. شريح به مسيحى گفت: اميرالمؤمنين چه مى گويد؟ مسيحى گفت: زره، زره من است و اميرالمؤمنين از نظر من دروغگو نيست.

شريح توجهى به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين، آيا دو شاهد داريد؟ حضرت فرمود: نه. پس از آن، شريح به نفع مسيحى حكم داد. مسيحى مقدارى رفت، سپس بازگشت و گفت: اما من گواهى مى دهم كه اين، از نوع حكم هاى پيامبران است. اميرالمؤمنين با من نزد قاضى خود مى آيد و قاضى اش عليه او حكم مى دهد! من گواهى مى دهم كه جز خدا، خدايى نيست.

او يكتا و بى شريك است و حضرت محمد بنده و رسول اوست. زره هم به خدا سوگند! زره توست، اى اميرالمؤمنين. لشكر روانه شد و شما به سوى صفين مى رفتيد و اين زره از شتر بر زمين افتاد. حضرت فرمود: اينك كه مسلمان شدى، اين زره براى تو باشد و حضرت اسبى هم به مسيحى داد.»

81- 45327- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله چون اميرالمؤمنين على عليه السلام را براى قضاوت به يمن فرستاد، به او فرمود:

«اى على، هر زمان كه ميان دو نفر قضاوت مى كنى، به نفع نفر اول قضاوت مكن تا آن كه گفتۀ ديگرى

را هم بشنوى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 129

82- 45328- (9) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آن زمان كه دو نفر براى قضاوت نزد تو مى آيند، به نفع اولى حكم مكن تا از ديگرى هم بشنوى؛ چرا كه اگر تو چنين كنى، دادرسى و حكم برايت روشن نمى شود.»

متن همين روايت در من لا يحضره الفقيه: «از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده است كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (و مانند روايت قبلى را ذكر كرده و افزوده است). على عليه السلام فرمود:

پيوسته پس از رعايت اين توصيه، قضاوت مى كنم و پيامبر در حق اميرالمؤمنين فرمود: خداوندا، قضاء را به او بفهمان.»

83- 45329- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «پيامبر صلى الله عليه و آله چون مرا به سوى يمن فرستاد، فرمود: هر زمان كه براى قضاوت نزد تو آمدند، به نفع يكى از دو طرف نزاع- پيش از آن كه از ديگرى هم بشنوى- حكم مده. حضرت فرمود: پس از اين سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله، ديگر من در خصوص قضاوت شك و ترديد نداشتم.»

84- 45330- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كردند كه قاضى پيش از آن كه گفتۀ دو طرف نزاع را بشنود، سخن بگويد. منظورشان اين است كه به اعلام حكم، لب بگشايد.

85- 45331- (12) پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را براى خواندن سورۀ برائت فرستاد، اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت: «اى پيامبر خدا، من بليغ و سخنران نيستم. حضرت رسول

فرمود: چاره اى نيست كه اين سوره را من يا تو ببريم. اميرالمؤمنين گفت: اگر چاره اى نيست (قطعى است) من مى روم. حضرت رسول فرمود: خداوند زبانت را استوار و دلت را هدايت مى كند. سپس دستش را بر دهانش گذاشت و فرمود: برو و سوره را بر مردم بخوان و فرمود: مردم به زودى براى قضاوت نزد تو مى آيند. چون دو طرف نزاع نزد تو آمدند، به نفع يكى حكم مده تا به سخن ديگرى هم گوش دهى؛ چرا كه اين شايسته تر است به اين كه حق را بدانى.»

86- 45332- (13) ابوالصلت هروى در حديثى به ما خبر داد: «... (تا آنجا كه گويد): داوود عليه السلام نسبت به كسى كه عليه او ادّعا شده بود، شتاب كرد و گفت: او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش بر تو ستم كرده است و از مدعى دو شاهد بر ادّعايش نخواست و به آن كس كه عليه او ادّعا شده بود، توجّهى نكرد كه بگويد تو چه مى گويى و اين اشتباه دستور حكم بود، نه آنچه شما بدان باور كرده ايد.

آيا نمى شنوى كه خداوند عز و جل مى فرمايد: اى داوود، ما تو را خليفه (و نمايندۀ خود) در زمين قرار داديم.

پس در ميان مردم به حق قضاوت كن و از هواى نفس پيروى مكن ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 131

87- 45333- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «در بنى اسرائيل قاضى اى بود كه به حق در ميان آنان دادرسى مى كرد.

چون مرگش فرا رسيد، به همسرش گفت: چون من مُردم، مرا غسل بده و كفن كن و مرا برروى تختم بگذار، چهره ام را بپوشان و تو بدى

نمى بينى. چون مرد، همسرش همان كرد و زمانى درنگ نمود.

پس از آن چهرۀ مرد را باز كرد تا بدان بنگرد كه ناگاه ديد كرمى، بينى او را مى جود. از اين حالت ترس او را فرا گرفت. چون شب شد، آن مرد به خواب همسرش آمد و به همسرش گفت: آيا آنچه ديدى، تو را ترساند؟ زن گفت: آرى، من ترسيدم! آن مرد به همسرش گفت: آگاه باش! حال كه ترسيدى، بدان كه آنچه ديدى، جز به دليل تمايلى كه به فلان برادرت داشتم، نبود. آن برادرت با طرف دعوايش نزد من آمد. چون هر دو نزد من نشستند، من گفتم: خدايا، حق را با او قرار بده و دادرسى را عليه رفيقش متوجه ساز و چون هر دو نزاع شان را براى من گفتند، حق با برادرت بود و من اين را به طور آشكار در مورد قضاء ديدم و دادرسى را به نفع برادرت عليه رفيقش جهت دادم. در نتيجۀ آن، آنچه ديدى به من رسيد؛ چرا كه با اين كه تمايلم موافق حق درآمد، تمايلم با برادرت بود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 133

88- 45334- (15) سلمة بن كهيل گويد: «از اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيدم كه به شريح مى گويد: اى شريح، بنگر به كسانى كه تأخير مى اندازند و حقوق مردم را نمى پردازند با اين كه دارند و مى توانند همان ها كه اموال مسلمانان را به حكّام به رسم رشوه مى دهند، حقوق مردم را از آنان بگير و باغستان ها و سرزمين ها را در اين رابطه بفروش. چون من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: تاخير انداختن مسلمانان دارا، ستم

بر مسلمان است و البته كسى كه باغ و خانه و مال ندارد، راهى بر او نيست و بدان كه، مردم را بر حق وادار نمى سازد مگر كسى كه آنان را از باطل باز دارد. پس از آن، ميان مسلمانان با چهره ات، سخنت و نشستنت مواسات برقرار كن تا كسى كه به تو نزديك است، در ستم تو طمع نكند و دشمن تو نيز از عدالت تو مأيوس نگردد و سوگند را به مدّعى باز گردان با اين كه دو شاهد دارد؛ چرا كه اين نابينايى را بهتر برطرف مى سازد و قضاوت را استوارتر مى كند.

و بدان كه مسلمانان همه نسبت به هم عادل محسوب مى شوند؛ مگر كسى كه در مورد حدّى كه از آن توبه نكرده است، تازيانه بخورد يا به شهادت ناحق معروف و شناخته يا مورد اتّهام باشد.

و بپرهيز از گرفتگى و ناراحتى در مجلس قضاوت! همان مجلسى كه خداوند در آن اجر نهاده و براى كسى كه به حق قضاوت كند، ذخيرۀ خوبى گذاشته است.

و بدان كه، صلح و سازش ميان مسلمانان جايز است؛ مگر صلح و سازشى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال سازد و براى كسى كه ادعا دارد شاهدان غايبى را دارد، زمانى را معين كن كه اگر آنان را حاضر كرد، تو حق او را بگيرى ولى اگر آنان را حاضر نساخت، حكمت را بر او ثابت سازى و مبادا كه حكمى را دربارۀ قصاص يا حدّى از حدود الهى يا حقى از حقوق مسلمانان اجرا كنى مگر اين كه آن را بر من عرضه كنى- ان شاءاللّه و در مجلس قضاوت ننشين تا چيزى بخورى.»

منابع فقه

شيعه، ج 30، ص: 135

89- 45335- (16) ابواسحاق همدانى گويد: «چون اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام محمد بن ابى بكر را بر مصر و توابع زير نظر آن گمارد، نامه اى براى او نوشت. (تا آن كه گويد): و در يك قضيّه، دو قضاوت گوناگون مكن كه كارت لوث مى شود و از حق منحرف مى شوى.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت دوم از باب دهم، اين گفته كه: «چرا مرا در حالى كه جنايتى و خيانتى نكرده ام، بركنار نمودى؟ حضرت فرمود: من ديدم كه سخنت بلندتر از سخن خصم است.»

و در روايت دوّم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زبان قاضى پشت دلش است. اگر به نفع اوست، مى گويد و اگر به ضرر اوست، نمى گويد.»

و در روايات باب هفتم از ابواب احكام عمومى حدود، چيزى كه مناسب با اين باب است.

باب 7 آغازگر طرح دعوى در نزد قاضى

90- 45336- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه با طرف خود نزد والى يا قاضى مى روى، تو در سمت راست او باش؛ منظور حضرت، سمت راست خصم است.»

91- 45337- (2) فقه الرضا عليه السلام: «زمانى كه براى حكم نزد حاكمى مى روى، توجه داشته باش كه سمت راست خصمت باشى و اگر دو طرف نزد حاكم بروند و هر كدام از آن دو ادّعايى بر همراهش دارد، در اين صورت آن كس كه ادّعايى را اول مى كند، شايسته تر از همراهش است كه از او شنيده شود. ولى اگر هر دو با هم ادعايى بكنند، حق ادّعا براى كسى است كه سمت راست خصمش قرار گرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 137

باب 8 تقدم سخن در دادگاه

92- 45338- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم داد كسى كه در مجلس سمت راست است، حق تقدم در سخن گفتن دارد.»

باب 9 قاضى سخن اوّل مترافعين را مى گيرد

93- 45339- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اوّلين سخن را مى گرفت، نه آخرين سخن را.»

باب 10 عدم حمايت قاضى از مدعى

94- 45340- (1) از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده است كه: «حاكم مدّعى را عليه خصم كمك نمى كند مگر اين كه بداند ميان اين دو، معامله بوده است.»

95- 45341- (2) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام منصب قضاوت را به ابوالأسود دئلى واگذار كرد، سپس او را عزل كرد. ابوالأسود به حضرت گفت: چرا مرا بركنار كردى با اين كه جنايت و خيانتى نكرده ام؟ حضرت فرمود: من ديدم كه سخن تو فراتر از سخن خصم است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 139

باب 11 عدم جواز حكم قاضى در حالت خشم، خواب، مستى، گرسنگى و چرت زدن

96- 45342- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه مبتلاى به قضاوت كردن شد، در حالى كه خشمگين است، قضاوت نكند.»

متن همين روايت در من لايحضره الفقيه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه مبتلاى به قضاوت شده است، حتماً در حالى كه غضبناك است، قضاوت نكند.»

97- 45343- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح فرمود: «در مجلست با احدى درِ گوشى حرف نزن و اگر خشم كردى، برخيز و در حال غضب قضاوت مكن.»

راوى گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: زبان قاضى پشت دلش است. اگر به نفع او باشد، مى گويد و اگر عليه او باشد، نمى گويد.»

98- 45344- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين كه قاضى در حال غضب، گرسنگى و چرت قضاوت كند، نهى كرد و فرمود: «خداوند- تبارك و تعالى- مى فرمايد: اى فرزند آدم، مرا هنگامى كه خشم مى كنى ياد كن؛ من هم تو را به هنگامى كه خشم مى كنم، ياد مى كنم؛ وگرنه تو را

در ميان كسانى كه نابود مى سازم، نابود مى كنم.»

99- 45345- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام به رفاعه فرمود: «در حال خشم، خواب و مستى، قضاوت مكن.»

باب 12 قضاوت در مسجد

100- 45346- (1) به امام على عليه السلام رسيد كه شريح در خانه اش قضاوت مى كند. حضرت فرمود: «اى شريح، در مسجد بنشين؛ چرا كه آن، عدالت بيشترى را بين مردم ايجاد مى كند و براى قاضى سبك است كه در خانه اش بنشيند.»

و روايات در اين باره كه پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد قضاوت مى كرده اند، جداً بسيار است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 141

باب 13 حكم قاضى در حالت خوف
اشاره

101- 45347- (1) حضرت امام سجّاد عليه السلام فرمود: «زمانى كه در ميان حاكمان ستم هستيد، در همان احكام آنها قضاوت كنيد و خودتان را به شكل بدى مشهود نكنيد كه كشته شويد و اگر به احكام ما رفتار كنيد، براى شما بهتر است.»

متن همين روايت، در علل الشرايع: «امام صادق عليه السلام فرمود: آن زمان كه در ميان حاكمان ستم هستيد، در مسير احكام آنان حركت كنيد و خودتان را به بدى مشهود نكنيد تا كشته شويد و اگر به احكام آنان [به شكل تقيه] رفتار كنيد، براى شما بهتر است.»

(روشن است كه آنچه در علل الشرايع آمده، اشتباه است؛ چرا كه شيخ صدوق همان گونه كه اين روايت را در علل آورده، در كتاب من لا يحضره الفقيه مانند آنچه در تهذيب است، آورده است).

ارجاعات
گذشت

در روايات باب يكم از ابواب تقيه و باب سوّم و چهارم و پنجم، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 14 حكم رشوه
اشاره

آنان بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آن را تكذيب كنند.

«1» بسيارى از آنان را مى بينى كه در گناه و تعدّى و خوردن مال حرام شتاب مى كنند. چه زشت است كارى كه انجام مى دهند! چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام مى دادند! «2»

102- 45348- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رشوه در حكم، همان كفرورزى به خداست.»

______________________________

(1). مائده 5/ 42.

(2). نساء 4/ 62- 63.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 143

103- 45349- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «رشوۀ در حكم، مصداق مال نامشروع است. سئوال شد:

اى فرزند رسول خدا، گرچه به حق حكم دهد؟ حضرت فرمود: ولو به حق حكم دهد و امّا حكم به باطل كه همان كفر است. خداوند عز و جل فرموده است: و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

104- 45350- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده و رابط بين اين دو را لعنت كرده است.»

105- 45351- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «رشوه دهنده، رشوه گيرنده و رشوه گيرندۀ رابط بين اين دو، همه ملعون هستند.»

106- 45352- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «رشوه دهنده و رشوه گيرنده و رابط بين اين دو، همه ملعون هستند.»

107- 45353- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «خداوند رشوه دهنده، رشوه گيرنده و رابط بين اين دو را لعنت كرده است.»

108- 45354- (7) رسول

خدا صلى الله عليه و آله در وصيّت خويش به اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى على، بهاى مردار، بهاى سگ، ثمن شراب، مهر زن زناكار، رشوۀ در حكم و مزد كاهن، مصداق مال نامشروع است.»

109- 45355- (8) از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: «پدرم از پدرانش از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: مال حرام فراوان مى خورند، حديث فرمود كه: اين همان است كه مردى حاجت برادرش را برآورده مى سازد و پس از آن، هديه اش را مى گيرد.»

110- 45356- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «رشوۀ در حكم، مصداق مال نامشروع است.»

111- 45357- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از رشوه بپرهيزيد؛ چرا كه كفر محض است و صاحب رشوه، بوى بهشت را استشمام نمى كند.»

112- 45358- (11) جابر بن عبداللّه گويد: «هديه اى كه اميران مى دهند، [انسان را] در بند مى كشد.»

113- 45359- (12) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «موسى بن عمران على نبيّنا و آله و عليه السلام فرمود: خداى من، برگزيدگان تو از ميان خلقت كيانند؟ خداوند فرمود: خوش دست ها و خوش پاها؛ راست مى گويد و نرم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 145

و متواضع راه مى رود. اينان به گونه اى هستند كه كوه ها از جا كنده مى شوند ولى اينان از جا كنده نمى شوند. موسى گفت: خداى من، چه كسانى در سراى پاكى نزد تو مى آيند؟ خداوند فرمود: كسانى كه چشم شان به دنيا نيست، اسرار دين را پخش نمى كنند و براى قضاوت رشوه نمى گيرند؛ حق در دل هاى شان جا گرفته و راستى بر زبان شان؛ اينان در پوشش و پناه

من در دنيا و در سراى پاكى در آخرت نزد من هستند.»

ارجاعات
گذشت

در روايت يكم از باب دهم از ابواب مايكتسب به فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «امّا رشوه در قضاوت، آن كفرورزى به خداوند بزرگ و به پيامبر اوست.»

و در روايت دوّم مانند آن.

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «امّا رشوۀ در قضاوت، آن كفر به خداوند عز و جل است.»

و در روايت ششم و روايت هفتم و روايت هشتم، مانند آن.

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر كسى رشوه بگيرد، مشرك است.»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حرام، بهاى مردار (تا آن كه گويد): و رشوۀ در قضاوت است.»

و در روايت دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رشوۀ در حكم، مصداق مال نامشروع است.»

و در روايت سيزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مال نامشروع، هفت چيز است ... رشوۀ در قضاوت ...»

و در روايت چهارده، اين گفته كه: «از امام دربارۀ سحت پرسيدم. حضرت فرمود: آن، رشوۀ در قضاوت است.»

و در روايت پانزده، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «سحت، همان رشوۀ در قضاوت است.»

و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: مال حرام فراوان مى خورند. حضرت فرمود: او همان مردى است كه حاجت برادرش را برآورده مى سازد، سپس هديه اش را مى پذيرد.»

و در روايت بيست و هفت از باب يك از ابواب پاره اى از احكام مردان و زنان نامحرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى

الله عليه و آله مردى را كه مردم نيازمند نفع اويند (و در نسخه اى نيازمند علم اويند) و او از آنان رشوه مى خواهد، لعنت كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 147

و در روايت بيست و شش از باب يك از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى همانند معاويه حق ندارد امين بر خون ها و احكام باشد. (تا آن كه امام عليه السلام فرمايد): و نه كسى كه در حكم رشوه مى گيرد تا حق مردم را از بين ببرد.»

و در روايت بيست و نه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام به رفاعه: «بپرهيز از پذيرفتن تحفه ها از خصم ها؛ و از باطن كار، برحذر باش.»

باب 15 درآمد قاضى

114- 45360- (1) و بدان كه رعايا طبقات و مراتبى دارند كه برخى از آنان جز با برخى اصلاح نمى شوند و با داشتن بعضى از آنان، بى نياز از بعضى ديگر نيستيم: يك طبقه، لشكريان خدا و از همين دسته هستند كاتبان عمومى و خصوصى؛ و يك طبقه، قاضيان عادل. (تا آن كه گويد): و براى هر كدام بر والى به اندازه اى كه آن را اصلاح سازد، حقّى ثابت است. (تا آن كه گويد): سپس به قضاوت هاى او زياد سركشى كن و در بخشش به او آن اندازه كه مشكلاتش را برطرف سازد، و نياز او در سايۀ بخشش تو به مردم كم گردد گشاده دستى كن.

115- 45361- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در امر حكومت، چاره اى از امير داشتن و از اين كه رزقى براى او در نظر گرفته شود، نيست؛ و چاره اى از داشتن كسى كه مردم را بشناسد و نيز رزقى براى او نيست؛ و چاره اى

از داشتن حسابدار و روزى براى او نيست؛ و چاره اى از داشتن قاضى و در نظر گرفتن روزى اى براى او نيست و حضرت خوش نداشت كه رزق قاضى به عهدۀ كسانى باشد كه براى شان قضاوت مى كند و آن بايد از بيت المال باشد.»

116- 45362- (3) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «قاضى و درآمد براى قاضى و كسى كه توزيع كند و حسابدار و در آمد براى آنها، ضرورى است.»

117- 45363- (4) عبداللّه بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ قاضى اى كه بين دو آبادى است و از پادشاه براى قضاوتش در آمد مى گيرد، سئوال شد. حضرت فرمود: آن، مال نامشروع است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 149

باب 16 خسارت اشتباه قاضى

118- 45364- (1) اصبغ بن نباته گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه هر خطايى كه قاضيان در خون يا قطع بكنند، برعهدۀ بيت المال مسلمانان است.»

باب 17 حكم قاضى بر پايۀ بيّنه و سوگند
اشاره

119- 45365- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب حضرت على عليه السلام است كه: يكى از پيامبران از قضاوت به خداوند شكوه كرد و گفت: چگونه دربارۀ چيزى كه چشمم نديده و گوشم نشنيده، قضاوت و دادرسى كنم؟ خداوند فرمود: ميان مردمان، با دو شاهد عادل قضاوت كن و آنان را با اسم حق سوگند بده و حضرت فرمود: داوود عليه السلام گفت: پروردگارا، حق را آن گونه كه نزد توست به من نشان ده تا طبق آن حكم كنم. خداوند فرمود: تو توان آن را ندارى. داوود عليه السلام نزد خدا پافشارى كرد. خداوند عز و جل به داوود عليه السلام وحى كرد كه: اين شاكى پدر اين فرد را كشته و مالش را گرفته است. داوود عليه السلام دستور داد تا شاكى كشته و مالش گرفته شود و آن را به كسى داد كه از او شكايت شده بود.

حضرت فرمود: مردم شگفت زده شدند و با هم گفتگو كردند تا آن كه به حضرت داوود عليه السلام رسيد و از اين جهت ناراحت شد؛ لذا از خدا خواست تا اين حالت را از او بردارد. خداوند هم چنين كرد. سپس خداوند عز و جل به داوود وحى كرد كه: در ميان مردم با بيّنه ها حكم كن و آنان را با نام من همراه كن كه بدان سوگند بخورند.»

120- 45366- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «تنها من در ميان شما طبق بيّنه ها

و سوگندها دادرسى مى كنم و بعضى از شما بهتر از ديگرى دليل و حجت مى آورد؛ بنابراين هر فردى كه من از مال برادرش چيزى را براى او جدا ساختم كه او مى داند، اين از آن او نيست. تنها تكّه اى از آتش براى او قطع مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 151

121- 45367- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «تنها من در ميان شما بر پايۀ بيّنه ها حكم مى كنم و حضرت داوود عليه السلام گفت: پروردگارا، من در ميان بندگان تو حكمى مى كنم كه شايد در آن حكم، مطابق حقيقت علم تو حكم نكنم. خداوند عز و جل به او وحى كرد كه: اى داوود، ميان بندگان بر پايۀ سوگندها و بيّنه ها حكم كن و آنان را در امورى كه از چشم تو دور است، به من واگذار. من ميان شان در آخرت در مورد آن حكم مى كنم.

داوود گفت: پروردگارا، مرا بر دادرسى هاى آخرت آگاه فرما. خداوند به او وحى كرد كه: اى داوود، آن چيزى را كه تو پرسيدى، من احدى از بندگانم را بر آن آگاه نساخته ام و شايسته هم نيست كه كسى جز من از بندگانم بدان حكم كند. ولى اينها جلوى داوود را از اين كه برگردد و از خدا اين را نخواهد، نگرفتند. خداوند به داوود وحى كرد كه: اى داوود، تو از من چيزى را خواسته اى كه هيچ پيامبرى پيش از تو نخواسته است. ولى به زودى تو را بر آن آگاه مى سازم. ولى تو طاقت آن را ندارى و احدى از بندگانم هم در دنيا طاقت آن را ندارد.

پس از آن بود كه مردى نزد داوود آمد و از مرد

(ديگرى) دربارۀ گاوى كه آن مرد دوّم ادّعا دارد كه مال اوست و آن فرد اول منكر است و بيّنه هم آورده و بيّنه هم شهادت داده اند كه آن گاو مال آن مرد اوّل و در اختيار مرد اوّل است، شكايت كرد. خداوند به داوود وحى كرد كه: گاو را از آن كس كه گاو در دست اوست، بگير و آن را به مدّعى عليه بده و به او شمشيرى بده و مأمورش ساز كه گردن آن كس كه گاو نزد او پيدا شده است، بزند. داوود آنچه خداوند به آن امر داده بود، انجام داد ولى دليلش را نفهميد و اين مطلب بر او سنگين آمد و بنى اسرائيل هم حكمى را كه داوود داده بود، نپذيرفتند. پس از آن، پير مردى آمد كه جوانى را گرفته بود و با جوان، يك خوشه انگور بود. پيرمرد گفت: اى پيامبر خدا، اين جوان داخل باغ من شده و باغستان انگور مرا خراب كرده و بدون اجازه ام از آن خورده و اين خوشه انگور را بدون دستور من از آن باغ گرفته است.

داوود عليه السلام به جوان گفت: تو چه مى گويى؟ جوان هم اقرار كرد كه چنين كارى را كرده است. پس از آن، خداوند به حضرت داوود وحى كرد كه: دستور بده اين جوان گردن اين پيرمرد را بزند و باغ اين پيرمرد را به جوان بده و او را مامور ساز تا جاى مشخصى از اين باغ را بكند و در آن جا هزار درهم بيابد كه اين پيرمرد آنها را در آنجا دفن كرده است، جوان آنها را بردارد. داوود هم چنين كرد و اندوهش

زيادتر شد و بنى اسرائيل در اين باره سخن گفتند و در اين مورد هم كار داوود را نپذيرفتند و نزد داوود جمع شدند تا با او در اين باره گفتگو كنند. بنى اسرائيل نزد داوود بودند، در حالى كه آماده شده بودند كه با داوود سخن بگويند كه گاوى فرارى آمد. او مى آمد و مردم هم به او مى نگريستند تا آن كه به مردى نگاه كردند كه از خانه اش بيرون آمد. گاو را گرفت و بست. پس از آن، داخل خانه شد و كاردى بيرون آورد و گاو را كشت، پوستش را كند، گوشت را تكه تكه كرد و به خانه اش برد و مردم همچنان به او نگاه مى كردند. مردم در اين حال بودند كه مرد با شتاب آمد

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 153

و به يكى از افراد گفت: تو گاوى را نديده اى كه از اينجا بگذرد؟ او گفت: آرى، آن گاو همين است كه اين شخص آن را سر بريد. آن مرد به سرعت رفت تا نزد آن شخص رسيد. او را گرفت و نزد داوود آورد و گفت: اى پيامبر خدا، گاوى داشتم، فرار كرد. اين مرد را يافتم كه او را كشته و پوست كنده و آن را تكّه تكّه مى كرد و به خانه اش مى برد و اين سر گاو من و پوست اوست و از حاضران بيّنه آورد كه شهادت دادند اين گاو از او بوده است. حضرت داوود به مردى كه گاو را كشته بود، گفت: تو چه مى گويى؟ او گفت: اى پيامبر خدا، من نمى دانم اينان چه مى گويند ولى يك روز بيرون آمدم و هيچ در خانه براى اهلم نداشتم.

يك گاو فرارى پيدا كردم و او را كشتم. گوشتش را به خانه ام بردم؛ همان گونه كه اين مرد گفت. حال هر چه بر من ثابت مى شود، شما اجرا كنيد.

خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد كه: به اين مرد كه آمده و گاو را طلب مى كند، دستور ده كه بخوابد و به آن شخص كه گاو را كشته است، فرمان ده كه اين مرد را بكشد؛ همان گونه كه گاو را كشت و هر چه صاحب و مالك و در اختيار اوست، ملك اين فرد قرار بده. داوود هم چنين كرد و اندوهش مضاعف گرديد و بنى اسرائيل بر سر داوود آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا، اين چه احكامى است كه از تو به ما مى رسد! ما دربارۀ آنها نزد تو آمديم كه ديديم بزرگ تر از آن را انجام دادى.

داوود گفت: به خدا سوگند! من چنين نكرده ام و خداوند به من دستور داده است و جريان درخواستى كه از خداوند داشته، براى آنان باز گو كرد. پس از آن به محراب در آمد و از خداوند خواست تا او را بر معانى احكامى كه داشته، واقف سازد تا آنها را براى بنى اسرائيل ببرد.

خداوند به داوود وحى كرد كه: اى داوود، امّا صاحب آن گاو ماده كه گاو در دست او بود؛ او پدر فرد ديگرى را ملاقات كرده بود. او را كشته و گاو را از او گرفته بود. فرزند مقتول، گاو را شناخت ولى شاهدى كه به نفعش شهادت دهد، نيافت و نمى دانست كه آن كس كه گاو در دست اوست، قاتل پدرش مى باشد ولى من اين را مى دانستم؛ لذا بر طبق

علمم قضاوت كردم و اما صاحب خوشۀ انگور؛ آن پيرمرد كه صاحب باغ بود، پدر آن جوان را كشته و از او مالى گرفته و با آن مال، همان باغستان را خريدارى كرده و مبلغى از مال، مانده بود كه آن را در باغ دفن نموده بود و جوان هيچ از اين جريان با خبر نبود ولى من مى دانستم؛ بنابراين بر پايۀ علمم قضاوت كردم.

اما صاحب گاو نر؛ او پدر همان مردى كه گاو را كشت، كشته و از او مال بسيارى گرفته بود كه آن مايۀ اصلى كار و كسب او شده بود و آن مرد نمى دانست ولى من با اطلاع بودم؛ لذا بر پايۀ علمم به نفع او حكم دادم.

و اى داوود، اين از نمونه هاى احكام آخرت من است و آن را براى روز حساب گذاشته ام. تو از من جلو انداختن آنچه من مى خواهم عقب بيندازم، مخواه و ميان بندگانم آن گونه كه مأمور هستى، قضاوت كن.»

122- 45368- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب على عليه السلام است كه يكى از پيامبران به خدايش شكايت كرد و گفت: اى خداى من، چگونه دربارۀ چيزى كه شاهد نبوده ام و نديده ام، قضاوت كنم؟ حضرت فرمود:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 155

خداوند عز و جل به او وحى كرد كه: طبق كتاب من ميان شان حكم و آنان را با نام من همراه كن و بدان سوگندشان بده و فرمود: اين سوگند، براى كسى است كه بيّنه ندارد.»

123- 45369- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «يكى از پيامبران به پروردگارش شكايت كرد كه: چگونه در كارهايى كه از آن بى خبر هستم و برايم بيان

نشده است، حكم كنم؟ حضرت بيان داشت: خداوند به او فرمود: آنان را به من باز گردان و با نام من همراه شان ساز كه بدان سوگند بخورند.»

124- 45370- (6) ابان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دنيا تمام نمى شود تا آن كه مردى از خاندان من خروج كند كه مانند حكم آل داوود حكم مى كند و دو شاهد نمى خواهد و به هر كس حق او را مى دهد.»

125- 45371- (7) ابان بن تغلب گويد: «در مسجدى در مكه همراه امام جعفر صادق عليه السلام بودم. او دست مرا گرفت و فرمود: اى ابان، به زودى خداوند سيصد و سيزده مرد را در اين مسجدتان مى آورد كه مردم مكه مى دانند پدران و نياى آنان هنوز آفريده نشده اند. همه شمشير دارند و هر شمشيرى اسم آن مرد و اسم پدرش و وصف و نسبش نوشته شده است. پس از آن به منادى اى دستور مى دهد كه ندا دهد:

اين همان مهدى (عج) است كه مانند دادرسى داوود و سليمان قضاوت مى كند و بر آن قضاوت، دو شاهد نمى طلبد.»

126- 45372- (8) ابوعبيده حذّاء گويد: «من در زمان امام باقر عليه السلام- آن زمان كه ايشان رحلت كرد- به سان گوسفندى كه چوپان ندارد، مى گشتيم. پس از آن با سالم بن ابى حفصه ملاقات كرديم. او به من گفت: اى ابا عبيده، امامت كيست؟ گفتم: امامان من آل محمد هستند. او گفت: تو هلاك شدى و ديگران را هلاك كرده اى! آيا من و تو از امام باقر عليه السلام نشنيديم كه مى فرمود: هر كس كه بميرد و امام نداشته باشد، به مرگ جاهليّت مى ميرد؟

من گفتم: به جان خودم

سوگند، آرى شنيدم!

اباعبيده گويد: سه سال يا حدود سه سال پيش از آن بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و خداوند، معرفت امام را روزى ام كرد. به امام صادق عليه السلام گفتم: سالم به من چنين و چنان گفت. ابوعبيده گويد: امام فرمود: اى اباعبيده، از ما كسى نمى ميرد تا آن كه كسى را پس از خويش جانشين مى سازد كه همچون او عمل كند و به سيرۀ او رفتار نمايد و به آنچه او دعوت مى كرده است، دعوت كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 157

اى اباعبيده، آنچه به داوود داده شده، مانع آن نيست كه به سليمان هم داده شود. سپس فرمود:

اى اباعبيده، آن زمان كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله قيام كند، به حكم داوود و سليمان حكم مى دهد و بيّنه نمى طلبد.»

127- 45373- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه قائم آل محمد قيام كند، مانند حكم داوود و سليمان حكم مى كند و از مردم بيّنه نمى طلبد.»

128- 45374- (10) حريز گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دنيا تمام نمى شود تا آن كه مردى از اهل بيت ما خروج كند. او به حكم آل داوود حكم مى كند و از مردم بيّنه نمى خواهد.»

129- 45375- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، ميان مردم به حكم حضرت داوود عليه السلام حكم مى دهد و به بيّنه نياز ندارد. خداوند به او الهام مى كند و او با علم خويش حكم مى كند و هر گروهى را به آنچه در باطن خويش دارند، خبر مى دهد و دوستش را

از دشمنش با تفرّس مى شناسد. خداوند سبحان گويد: در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هايى است براى هوشياران و ويرانه هاى سرزمين آنها بر سر راه هميشگى (كاروان ها) ست.»

130- 45376- (12) حسن بن ظريف گويد: «براى امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و از ايشان دربارۀ حضرت قائم (عج) پرسيدم كه: آن زمان كه قيام مى كند، بر پايۀ چه چيزى حكم مى كند؟ و مى خواستم كه از ايشان دربارۀ دارويى براى تب ربع (حمى الربع) «1» بپرسم كه از ذكر آن غافل شدم. جواب آمد: تو دربارۀ امام پرسيده اى. آن زمان كه امام قيام كند، با علمش بين مردم دادرسى مى كند؛ مانند دادرسى داوود عليه السلام و بيّنه نمى خواهد و تو مى خواستى كه چيزى براى تب ربع بپرسى ولى فراموشى برايت پيش آمد. در برگه اى بنويس و بر شخص تب دار آويزان كن: يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم. حسن بن ظريف گويد: اين آيه را نوشتم و بر تب دارى كه داشتم آويزان ساختم، خوب شد و بهبودى يافت.»

______________________________

(1). حمى الربع يا تب ربع- تبى است كه يك روز مى آيد و دو روز يا سه روز قطع مى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 159

131- 45377- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان حضرت داوود عليه السلام زنجيرى بود كه مردم براى قضاوت پيش او مى رفتند. مردى جواهرى نزد مردى به امانت نهاد. آن مرد امانت را انكار كرد. مرد اوّل او را پيش زنجير برد. آن مرد به همراه مرد اوّل پيش زنجير رفت در حالى كه جواهر را در نيزه اى كرده بود و چون خواست كه زنجير را بگيرد، به مرد اوّل

گفت: اين نيزه را بگير تا من زنجير را بردارم. مرد اول نيزه را گرفت. آن گاه مرد دوم به زنجير نزديك شد، دست برد و آن را گرفت و زنجير در دستش قرار گرفت. پس از آن خداوند متعال به داوود وحى كرد كه در ميان مردم بر پايۀ بيّنه ها حكم كن و آنان را به نام من همراه ساز كه به من سوگند بخورند و زنجير، ديگر برداشته شد.»

ارجاعات
گذشت

در روايات باب دوازده از ابواب رهن و باب چهار از ابواب وديعه، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد و در باب يكم از ابواب قضاء، مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايات ابواب بعدى و بسيارى از روايات ابواب شهادت، مفاهيمى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 18 آوردن بيّنه برعهدۀ مدّعى و سوگند بر عهدۀ مدّعىٰ عليه
اشاره

132- 45378- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.»

133- 45379- (2) بريد بن معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم، حضرت فرمود: در همۀ حقوق، بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است مگر در خون؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه خيبر بود، انصار مردى از خودشان را نيافتند. پس از آن، او را كشته پيدا كردند. انصار گفتند: فلان يهودى يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به كسانى كه در پى اين قضيه بودند، فرمود: دو نفر عادل از غير خودتان بياوريد (كه شهادت دهد)، آن گاه او را به طور كامل قصاص كنيد. انصار گفتند: اى رسول خدا، نزد ما دو شاهد از غير خودمان نيست و ما خوش نداريم كه بر چيزى كه نديده ايم سوگند ياد كنيم.

آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله ديۀ مرد انصار را از نزد خويش پرداخت و فرمود: فقط خون هاى مسلمانان با

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 161

قسامه حفظ شده است. تا اين كه اگر فاجر فاسقى فرصتى بر دشمن خويش ديد، ترس قسامه كه مبادا به واسطۀ آن كشته شود، او را از كشتن او باز دارد و او از كشتن دست بكشد. وگرنه مدّعىٰ عليه بايد به عنوان قسامه پنجاه مرد سوگند ياد كنند كه ما نكشته ايم و قاتل او را نمى شناسيم. وگرنه اگر كشته اى را در ميان شان پيدا كنند، ديه برعهدۀ

آنان قرار مى گيرد؛ البته در صورتى كه كسانى كه عليه آنان ادّعا شده است، سوگند نخورند.»

134- 45380- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است و صلح و سازش بين مسلمانان رواست مگر سازشى كه حرامى را حلال يا حلالى را حرام سازد.»

135- 45381- (4) فقه الرضا عليه السلام: «و بدان كه، حكم در همۀ دعاوى اين است كه بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است و اگر مدّعىٰ عليه از سوگند امتناع ورزد، حقّ براى مدّعى ثابت مى شود. ولى اگر مدّعىٰ عليه سوگند به مدّعى برگرداند، در صورتى كه مدّعى دو شاهد ندارد و مدّعى سوگند نخورد، حقّ بر مدّعى ثابت نيست مگر در حدود كه سوگند در آن نيست و مگر در خون كه بيّنه بر مدّعىٰ عليه و سوگند بر مدّعى است، تا آن كه خون فرد مسلمان هدر نرود.»

136- 45382- (5) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر منكر است.»

137- 45383- (6) (محمّد بن سنان از حضرت رضا عليه السلام در حديث علّت ها ...) علّت اين كه در همۀ حقوق جز خون، بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است، براى اين است كه مدّعىٰ عليه منكر است و نمى تواند بر آنچه انكار مى كند، بيّنه بياورد؛ چون مجهول است و در خصوص خون، بيّنه بر مدّعىٰ عليه و سوگند بر مدّعى است؛ چون اين احتياطى است كه به وسيلۀ آن مسلمانان حفظ مى گردند تا آن كه خون مرد مسلمان باطل نگردد و تا آن كه اين قاتل را باز دارد و منع كند؛ چون اقامۀ

بيّنه بر او سخت است. زيرا كسى كه شهادت دهد او اين كار را نكرده، كم است و امّا علت اين كه قسامه پنجاه مرد قرار داده شده است، براى سخت گيرى و شدت به خرج دادن و رعايت احتياط و تحفظ است تا آن كه خون فرد مسلمان هدر نرود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 163

138- 45384- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل در خصوص خون هاى تان حكمى داده برخلاف آنچه در اموال تان حكم داده است. در اموال تان حكم كرده كه بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.

ولى در خون هاى تان حكم كرده كه بيّنه بر مدّعىٰ عليه و سوگند بر مدّعى است تا خون فرد مسلمان هدر نگردد.»

139- 45385- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بيّنه در اموال بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بيّنه در خصوص خون ها بر كسى است كه انكار مى كند تا آن كه او را از ادّعايى كه عليه او شده، پاك سازد و سوگند بر مدّعى است.»

140- 45386- (9) پدر عدىّ بن عدىّ گويد: «امرءالقيس و مردى از حضرت دربارۀ زمينى نزاع شان را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بردند. حضرت فرمود: آيا بيّنه دارى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس او سوگند بخورد. امرءالقيس گفت: به خدا سوگند! در اين صورت زمينم را مى برد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر او با سوگندش زمينت را ببرد، از كسانى مى شود كه خداوند در روز قيامت به او نگاه نمى كند و او را پاك نمى سازد و براى او عذاب دردناكى است. راوى گويد: مرد ترسيد و

آن زمين را به او برگرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 165

141- 45387- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت داوود عليه السلام پيوسته دعا مى كرد كه خداوند دادرسى ميان مردم را آن گونه كه نزد خداوند حقّ است به او بياموزد. خداوند به او وحى كرد كه: اى داوود، مردم اين را تحمل نمى كنند ولى من به زودى انجام خواهم داد.

پس از آن، دو نفر نزد او رفتند و يكى بر ديگرى از داوود عليه السلام كمك خواست. حضرت داوود دستور داد به كسى كه عليه او از داوود كمك خواسته شده بود، برخيزد و گردن آن كس را كه كمك خواسته بود، بزند. او هم، چنين كرد. بنى اسرائيل آن را بزرگ شمردند و گفتند: مردى آمده از ظلم و ستم مردى شكايت مى كند، داوود به ظالم دستور مى دهد كه گردن (مظلوم) را بزند!

حضرت داوود عليه السلام گفت: پروردگار من! مرا از اين هلاكت نجات ده. امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد كه: اى داوود، تو از من خواستى كه دادرسى ام را بين بندگانم آن گونه كه نزد من حقّ است، بياموزم. اين كسى كه از تو كمك خواست، پدر آن كسى را كه عليه او كمك خواسته است، كشته است، من هم دستور دادم گردنش به عنوان قصاص در برابر پدرش زده شد و آن پدر، در باغستان چنانى زير درخت چنانى مدفون است. برو و او را با نامش بخوان، او به تو جواب مى دهد.

پس از آن از او بپرس. امام صادق عليه السلام فرمود: داوود در حالى كه به شدت شاد شده بود كه به مانندش

شاد نشده بود، بيرون آمد و به بنى اسرائيل گفت: خداوند گشايش داد. او حركت كرد و مردم هم به همراه او تا به درخت رسيدند. فرياد زد: اى فلانى! او گفت: لبيك اى پيامبر خدا! داوود گفت: چه كسى تو را كشته است؟ او گفت: فلان كس. بنى اسرائيل گفتند: اى پيامبر خدا، ما هم از او شنيديم كه مى گويد؛ بنابراين ما هم چون او مى گوييم. پس از آن خداوند متعال به داوود وحى كرد كه: اى داوود، بندگان طاقت حكم را به آن گونه كه نزد من است، ندارند. پس، از مدّعى، بيّنه بخواه و مدّعىٰ عليه را با نام من همراه ساز.»

ارجاعات
گذشت

در باب پيشين، چيزى كه بر اين دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن و باب بيست و يك و باب بيست و دو و باب بيست و سه و باب بيست و چهار و باب بيست و پنج و باب سى، مناسب اين مفاد.

و در روايت ششم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «تنها بيّنه بر مدّعى است.»

و در روايت سوم از باب سى و سه، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «تنها ميان تان با بيّنه و سوگندها قضاوت مى كنم» و در روايت پنج از باب چهل، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «بيّنه بر مدّعى و سوگند بر منكر است.»

و در روايات باب نهم از ابواب دعوى قتل، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 167

باب 19 شناسايى شهود توسط قاضى
اشاره

142- 45388- (1) در تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام: «اگر دو نفر نزاع شان را در مورد حقّى پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آوردند، ايشان پيوسته به مدّعى مى فرمود: تو بيّنه دارى؟ پس اگر بيّنه اى مى آورد كه او را مى پسنديد و مى شناخت، حكم را بر مدّعىٰ عليه جارى مى كرد ولى اگر بيّنه نداشت، مدّعىٰ عليه را به خدا سوگند مى داد كه آنچه مدّعى ادّعا مى كند، برعهدۀ او نيست و نه حتى برخى از آن و اگر مدّعى شاهدانى مى آورد كه آنان را نه به خوبى و نه به بدى مى شناخت، به شاهدان مى فرمود: قبيله هاى شما كجاست؟ آنان بيان مى كردند؛ بازارتان كجاست؟ آنان مشخص مى كردند؛ منزل تان كجاست؟

خصوصيات آن را مى گفتند.

پس از آن، افراد درگير و شاهدان را در برابرش حاضر مى ساخت. سپس دستور مى داد نام هاى مدّعى و

مدّعىٰ عليه و شاهدان نوشته شود و مورد شهادت را مشخص مى كرد. سپس آن را به مردى از ياران خويش تحويل مى داد. پس از آن مشابه همان را به مرد ديگرى از ياران خويش مى داد. سپس مى فرمود: هر كدام از شما دو نفر به گونه اى كه ديگرى نفهمد به سوى قبيله هاى آنان و بازارهاى شان و جايگاه هاى شان و محلّى كه زندگى مى كنند، برود و دربارۀ اين دو تحقيق كند. آن دو هم مى رفتند و مى پرسيدند. پس اگر مردم، خوبى مى گفتند و فضيلتى ذكر مى كردند، آن دو نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمدند و او را بدان خبر مى دادند و حضرت گروهى را كه مدح كرده بود، همراه شاهدان حاضر مى ساخت و به آن گروه كه بر اين دو مدح گفته بودند، مى فرمود: اين فلانى، فرزند فلانى است و اين فلان، فرزند فلان است. آيا شماها اين دو را مى شناسيد؟

آنان مى گفتند: آرى. آن گاه حضرت مى فرمود: فلان و فلان، براى من از شما دربارۀ اين دو شاهد خبر نيك و تعريف شايسته اى كرده اند. آيا همان گونه است كه اين دو گفته اند؟ اگر مى گفتند آرى، حضرت در اين هنگام بر پايۀ شهادت آن دو، عليه مدّعىٰ عليه حكم مى داد و اگر آن دو نفر (فرستادۀ پيامبر صلى الله عليه و آله) خبر بد و زشتى را مى آوردند، حضرت آنان را مى خواست و به آنان مى گفت: آيا فلان و فلان را مى شناسيد؟ آنان مى گفتند: آرى. حضرت مى فرمود: بنشينيد تا آن دو حاضر شوند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 169

پس مى نشستند و حضرت آن دو را حاضر مى كرد و به آن گروه مى گفت: آيا اين دو، اين گونه اند؟ آنان مى گفتند: آرى

و چون اين نزد حضرت ثابت مى شد، از شاهدها پرده درى نمى كرد و عيب آنان نمى گفت و آنان را توبيخ نمى كرد ولى اطراف درگير را به سازش دعوت مى كرد و همچنان اصرار مى كرد تا آن كه با هم سازش كنند تا آن كه شاهدان رسوا نشوند و بر آنان پرده پوشى مى كرد و حضرت با رأفت، رحمت و عطوفت و بر امّت خويش مهربان بود و اگر شاهدان از مردان پايين دست و غريبان بودند و شناخته نبودند، قبيله نداشتند، بازار و خانه نداشتند، حضرت به مدّعىٰ عليه توجّه مى كرد و مى گفت: تو دربارۀ اين دو چه مى گويى؟ اگر مى گفت كه من جز خوبى نمى دانم و تنها اين دو در شهادت عليه من اشتباه كرده اند، شهادت آن دو را عليه او تنفيذ مى كرد. ولى اگر آن دو را مذمّت مى كرد و عيب شان مى گفت، حضرت ميان دو خصم سازش برقرار مى كرد و مدّعىٰ عليه را سوگند مى داد و نزاع ميان شان را پايان مى بخشيد.»

143- 45389- (2) يونس بن عبدالرحمان از برخى مردان خويش روايت كرده كه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بيّنه اى كه بر حقّ اقامه شده است، پرسيدم كه: آيا قاضى مى تواند طبق گفتۀ بيّنه، حكم بدون تحقيق دهد، در صورتى كه آنان را خوب نمى شناسد؟ حضرت فرمود: پنج چيز است كه مردم بايد در آن چيزها به ظاهر حكم عمل كنند: ولايات، ازدواج، ارث برى ها، ذبيحه ها و شهادات، بنابراين اگر ظاهر مرد ظاهر امينى باشد، شهادتش نافذ است و از باطن او تحقيق نمى گردد.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت دوّم از باب هجدهم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر برده عادل باشد، شهادتش جايز

است.»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت برده اگر عادل باشد، عيبى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 171

باب 20 تغيير شهادت شاهد
اشاره

144- 45390- (1) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه شهادتى نزد ما بدهد و سپس شهادتش را تغيير دهد، ما به همان شهادت اوّل مى گيريم و شهادت اخير را رها مى كنيم.»

145- 45391- (2) از رسول خدا صلى الله عليه و آله مشابه روايت قبلى روايت شده است؛ تنها در آن است كه: «ما او را به شهادت اوّلى مى گيريم و شهادت دوّم را طرح مى كنيم.»

ارجاعات
گذشت

در روايت يكم از باب نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته به اوّل سخن نه آخر آن، توجه مى كرد.»

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب دوازده از ابواب شهادت، چيزى كه دلالت دارد بر اخذ به شهادت اوّلى و طرح شهادت بعدى.

باب 21 مدّعى بيّنه اقامه كند، سوگند بر او نيست و ...
اشاره

146- 45392- (1) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين كه مرد اقامۀ بيّنه بر حقّ خويش مى كند، آيا بر اوست كه سوگند بخورد، پرسيدم. حضرت فرمود: نه.»

147- 45393- (2) محمّد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام در اين باره كه مرد اقامۀ بيّنه بر حقّ خويش مى كند، آيا بر اوست كه سوگند بخورد؟ حضرت فرمود: نه.»

148- 45394- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مرد اقامۀ بيّنه بر حقّ خويش بكند، بر او سوگند نيست ولى اگر اقامۀ بيّنه نكند و مدّعىٰ عليه سوگند را به او باز گرداند، در اين صورت اگر از اين كه سوگند بخورد امتناع كند، حقّى براى او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 173

149- 45395- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ اين كه مرد ادّعاى حقّ مى كند ولى بيّنه ندارد و به نفع او حكم مى شود كه مدعّىٰ عليه بايد سوگند بخورد و مدّعىٰ عليه آن را بر مدعّى باز مى گرداند كه سوگند ياد كند كه حقّش آن گونه كه گفته ثابت است تا مدّعى عليه به او بدهد آنچه را كه بر آن سوگند خورده است.

فرمود: «اين حقّ اوست و اگر مدّعى از سوگند امتناع ورزد، حقّى ندارد.

و اگر حقّ بر مرد با بيّنه ثابت شود- در حالى كه او منكر است و او بخواهد كه مدّعى سوگند بخورد- اين حقّ كه براى مدّعى است از مدعّىٰ عليه ساقط نمى شود. اين براى اوست؛ چون حقوق گاهى ساقط مى شود به گونه اى كه آن

كس كه حقّ بر گردن اوست، نمى فهمد و هر كس كه آنچه بر او واجب است نشناسد، حاكم بايد او را از آنچه بر او واجب است، آگاه سازد. پس اگر سوگند را درخواست كرد، اين حقّ براى اوست و اگر مرد ادّعايى كند و آن شخص انكار نمايد و او را سوگند دهد و او برايش سوگند بخورد سپس مدّعى براى ادّعاى خود بيّنه بياورد، بيّنه اش پذيرفته مى شود.»

ارجاعات
گذشت

در روايت پانزده از باب ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر گرداندن سوگند به مدّعى با اين كه بيّنه دارد؛ چرا كه اين نابينايى را از بين مى برد و در قضاوت استوارتر است.»

و در روايات باب هجده، چيزى است كه مى توان همين مفاد را از آن بهره گرفت؛ مراجعه كنيد.

باب 22 حقّ سوگند دادن منكر توسط مدّعى
اشاره

150- 45396- (1) محمّد بن مسلم از امام صادق يا امام محمّد باقر عليهم السلام دربارۀ اين كه مرد ادّعا مى كند ولى بيّنه ندارد، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: او را سوگند مى دهد پس اگر منكر، سوگند را به صاحب حقّ برگرداند و او سوگند نخورد، حقّى براى او نيست.»

151- 45397- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه حقّى عليه او ادّعا مى شود و صاحب حقّ بيّنه ندارد، فرمود: «صاحب حقّ، مدّعىٰ عليه را سوگند مى دهد. اگر او از اين كه سوگند بخورد امتناع كند و به صاحب حقّ بگويد كه من سوگند را بر تو باز مى گردانم، بر صاحب حقّ واجب است كه سوگند بخورد و مالش را بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 175

152- 45398- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه حقّى عليه او ادّعا مى شود و بيّنه اى براى مدّعى نيست، فرمود: «مدّعى عليه را سوگند مى دهند يا اين كه سوگند را بر صاحب حقّ برمى گرداند و اگر صاحب حقّ سوگند نخورد، حقّى براى او نيست.»

153- 45399- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «سوگند بر مدّعى برگردانده مى شود.»

154- 45400- (5) يونس از كسى روايت كرده است كه «فرمود: احقاق حقوق چهار گونه است: شهادت دو مرد عادل و اگر دو نفر عادل نباشد، پس يك

مرد و دو زن و اگر دو زن هم نبود، يك مرد و سوگند مدّعى و اگر شاهدى نبود، پس سوگند بر مدّعىٰ عليه است پس اگر سوگند نخورد و سوگند را بر مدّعى بازگرداند، بنابراين بر او واجب است كه سوگند بخورد و حقّش را بگيرد و اگر امتناع كند از اين كه سوگند بخورد، پس چيزى بر تو نيست.»

155- 45401- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مدّعى اقامۀ بيّنه كند، ديگر سوگند بر او نيست و اگر بيّنه اقامه نكند و آن كس كه عليه او ادّعا شده [مدّعىٰ عليه] سوگند را به او بازگرداند و او از سوگند امتناع ورزد، ديگر حقّى براى او نيست.»

156- 45402- (7) اگر مدّعىٰ عليه سوگند را بر مدّعى برگرداند و مدّعى دو شاهد نداشته باشد و سوگند هم نخورد، حقّى براى او نيست.

ارجاعات
گذشت

در روايات باب هجده و باب بيست و يك و باب بيست و سه، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد و در روايت چهارم از باب پيشين، اين گفته كه: «او دربارۀ مردى كه ادّعاى حقّ دارد و بيّنه اى ندارد و حكم شود كه مدّعىٰ عليه سوگند بخورد و مدّعىٰ عليه سوگند را بر مدّعى ردّ كند كه [اين گونه سوگند بخورد]، حقّ او ثابت است آن گونه كه گفته است تا آنچه را كه بر آن سوگند خورده به او بدهد. حضرت فرمود: اين حقّ اوست و اگر مدّعى از سوگند امتناع ورزد، حقّى براى او نيست ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 177

باب 23 ثبوت حقّ عليه منكر و ميّت
اشاره

157- 45403- (1) عبدالرحمن بن ابى عبداللّه گويد: «به شيخ عليه السلام [منظور امام عليه السلام است] گفتم دربارۀ مردى كه ادّعا دارد كه از مردى حقّى را طلب دارد و بيّنه اى براى خود ندارد، به من خبر دهيد.

حضرت فرمود: مدّعىٰ عليه سوگند بخورد. اگر سوگند خورد، مدّعى حقى ندارد. ولى اگر سوگند نخورد، بر او حقّ ثابت است و اگر كسى كه از او حقّ طلب مى شود مرده و بيّنه بر او اقامه شده است، مدّعى بايد به خدايى كه جز او خدايى نيست، سوگند ياد كند كه فلانى مرده در حالى كه حقّ من بر او ثابت است، اگر سوگند خورد [حقّش ثابت مى شود]. وگرنه حقّى براى او نيست؛ چون ما نمى دانيم، شايد حقّ او را با بيّنه اى داده كه ما جاى بيّنه را نمى دانيم يا بدون بيّنه پيش از مرگ داده و به همين جهت مدّعى بايد علاوه بر بيّنه، سوگند هم بخورد. پس اگر ادّعا كند و بيّنه اى نداشته

باشد، حقّى براى او نيست؛ چون مدّعىٰ عليه زنده نيست و اگر زنده بود، ملزم به سوگند مى شد يا ملزم به حق يا اين كه سوگند را به مدّعى برمى گرداند، به همين جهت حقّ مدّعى ثابت نمى شود.»

ارجاعات
گذشت

در روايت دوم از باب سيزدهم از ابواب رهن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر زمان كه به چيزى كه نزد اوست اقرار كند، بدان اخذ مى گردد و از او مطالبۀ بيّنه بر دعوى اش مى شود و پس از سوگند، حقّ او به طور كامل داده مى شود و هر زمان كه بيّنه نياورد و وارثان انكار كنند، براى مدّعىٰ، عليه وارثان سوگند به علم آنان است، مبنى بر اين كه آنان بايد به خدا سوگند بخورند كه نمى دانند كه وى بر مردۀ آنان حقّى داشته است.»

و در روايت چهارم از باب هجدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سوگند بر مدّعىٰ عليه است. پس اگر از خوردن سوگند خوددارى كند، حقّ بر او ثابت مى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 179

باب 24 حكم دعوى پس از سوگند
اشاره

158- 45404- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر صاحب حقّ به سوگند كسى كه حقّش را منكر است راضى شود و او را سوگند دهد و او سوگند بخورد كه حقّى براى مدّعى بر او نيست، اين سوگند، حقّ مدّعى را از بين مى برد؛ بنابراين ديگر ادّعايى ندارد. به امام گفتم: گرچه عليه او بيّنۀ عادل باشد؟

حضرت فرمود: آرى، گرچه پس از آن كه او را به خدا سوگند داده است، پنجاه قسامه اقامه كند، حقّى براى او نيست و سوگند هر ادّعايى را كه بر آن شخص دارد و آن شخص را بر آن سوگند داده است، باطل مى سازد.»

159- 45405- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه براى شما بر حقّى به خدا سوگند خورد، او را تصديق كنيد و هر كس كه از شما

چيزى خواست و به خدا سوگندتان داد به او بدهيد. سوگند، ادّعاى مدّعى را از بين مى برد و ادّعايى ديگر براى او نيست.»

160- 45406- (3) امام سجاد عليه السلام بيان داشت: «جز به خدا سوگند مخوريد و هر كس كه به خدا سوگند خورد، تصديق مى شود و هر كس كه برايش به خدا سوگند خورند، بپذيرد و هر كس كه برايش به خدا سوگند خورند و نپذيرد، ارزشى نزد خداوند عز و جل ندارد.»

161- 45407- (4) عبداللّه وضّاح گويد: «ميان من و مردى از يهود، معامله اى بود. او هزار درهم به من خيانت كرد. او را نزد والى بردم. سوگندش دادم، سوگند خورد ولى من مى دانستم كه او سوگند دروغ خورده است. پس از آن ماجرا، براى او نزد من سودها و درهم هاى بسيار قرار گرفت. من خواستم كه هزار درهمى را كه نزد او داشتم و بر آنها سوگند خورد، تقاص كنم. به امام ابوالحسن عليه السلام نامه نوشتم و به ايشان گفتم كه: من آن يهودى را سوگند دادم. او سوگند خورد ولى الان از او مالى در نزد من است. اگر شما به من دستور دهيد كه از او هزار درهمى را كه بر آن سوگند خورده بردارم، چنين خواهم كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 181

حضرت مرقوم فرمود: از او چيزى مگير. اگر او به تو ستم كرده، تو به او ستم مكن و اگر نبود كه تو خود سوگند او را پذيرفتى و او را سوگند دادى، من به تو دستور مى دادم كه تو آن ها را از آنچه نزد خودت هست، بردارى. ولى تو به سوگند او تن

دادى و سوگند آنچه در آن است، از بين مى برد. من هم از او چيزى برنگرفتم و به مرقومۀ امام ابوالحسن عليه السلام تن دادم.»

162- 45408- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه براى او مالى بر مردى مى باشد و آن مرد آن مال را انكار مى كند، فرمود: «اگر او را سوگند بدهد- پس از سوگند خوردن او- حقّ ندارد كه چيزى از او بگيرد و اگر او را رها سازد و سوگندش ندهد، او بر حقّ خود خواهد بود.»

ارجاعات
گذشت

در روايت يكم از باب پانزدهم از ابواب وصيّت، اين گفته كه: «رسول خدا بر آن دو نفر ذمى سوگند را الزام كرد. آن دو، سوگند خوردند. رسول خدا آنان را آزاد كرد. سپس آن ظرف و گردنبند پيدا شد. اولياى تميم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا، در دست ابن بيدى و ابن ابى ماريه همان كه ما عليه آنان ادّعا داشتيم، آشكار گشت. [تا آن كه گويد]: رسول خدا صلى الله عليه و آله به اولياى «تميم دارى» دستور داد كه به خدا سوگند ياد كنند بر آنچه آن شخص آنان را به آن دستور داده است.

آنان سوگند خوردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله گردنبند و ظرف را از ابن بيدى و ابن ابى ماريه گرفت و آن دو را به اولياى «تميم دارى» باز گرداند.»

و در باب سوم از ابواب سوگندها، مناسب اين باب.

و در روايات باب چهل و يكم، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب بيست و يكم از

ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى ادّعايى كند و آن شخص انكار كند و او را سوگند دهد و برايش سوگند بخورد سپس بيّنه بر ادّعاى خويش بياورد، بيّنۀ او پذيرفته است.»

و در باب پيشين، چيزى كه بر اين دلالت دارد؛ آن را ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 183

باب 25 عدم سوگند بر منكر در حدود
اشاره

163- 45409- (1) امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «مردى عليه مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت كرد و گفت: او بر من افترا بسته است. اميرالمؤمنين عليه السلام به آن مرد فرمود: آيا انجام داده اى آنچه را كه انجام داده اى؟

او گفت: نه. پس از آن حضرت به شاكى گفت: آيا تو بيّنه اى دارى؟ او گفت: من بيّنه اى ندارم، او را برايم سوگند دهيد. حضرت فرمود: بر او سوگند نيست.»

164- 45410- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى، مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و فرمود: اين فرد مرا قذف [متهم به گناه مثل زنا] كرده ولى بيّنه اى نداشته است. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او را سوگند ده.

حضرت فرمود: سوگند در حدّ و قصاص در استخوان نيست.»

165- 45411- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى عليه مردى در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام ادّعا كرد كه بر او افترا بسته است و شاهد هم نداشت. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او را سوگند ده. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در حدّ سوگند نيست و در استخوان هم قصاص نيست.»

166- 45412- (4) از اميرالمؤمنين روايت شده است كه: «مردى نزد حضرت عليه مردى ادّعا كرد كه آن فرد او را قذف كرده است

ولى بيّنه اى نداشت و گفت: اى اميرالمؤمنين، او را براى من سوگند دهيد. حضرت فرمود: در حدّ سوگند نيست.»

167- 45413- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «صاحب حدّ وقتى كه به او اتهامى زده مى شود، سوگند داده نمى شود.»

168- 45414- (6) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: «حضرت از سوگندها در حدود، نهى فرمود.»

169- 45415- (7) مردى، مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و گفت: «اى اميرالمؤمنين، اين شخص بر من افترا زده است. حضرت على عليه السلام فرمود: آيا بيّنه (دو شاهد) دارى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس او را سوگند بده.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه:

«در حدّ، سوگند نيست.»

و در روايت دوازده از باب هفده از ابواب زنا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «صاحب حدّ، سوگند داده نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 185

باب 26 عدم سوگند نزد قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سوگند نصارا و يهود در كليسا و كنيسه و ...
اشاره

170- 45416- (1) محمد بن مسلم و زراره، هر دو از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه: «اين دو امام فرمودند: كسى را نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله بر كمتر از چيزى كه در آن قطع واجب باشد، سوگند نمى دهند.»

ارجاعات
گذشت

در روايت هشتم از باب نهم از ابواب سوگندها، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته يهوديان و مسيحيان را در كنيسه هاى شان (معبدهاى شان) سوگند مى داد و مجوس را در آتشكده هاى شان سوگند مى داد.»

و در روايت سيزدهم، اين گفته كه: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مسيحيان و يهوديان را در بِيَع [كليساها] و كنيسه هاى شان سوگند مى داد و مجوس را در آتشكده هاى شان و مى فرمود: بر آنان به خاطر نگاهداشت بر مسلمانان، سخت بگيريد.»

باب 27 عدم جواز سوگند به غير نام خدا
ارجاعات
گذشت

در روايات باب هفتم از ابواب سوگندها، چيزى كه بر آن دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت سوّم از باب بيست و چهارم از ابواب قضاء، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «سوگند نخوريد جز به خدا ...»

باب 28 چگونگى سوگند لال
اشاره

171- 45417- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ لال پرسيدم كه: اگر ديْنى عليه او ادّعا شد و او انكار كرد و مدّعى هم بيّنه نداشت، چگونه سوگند داده مى شود؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 187

حضرت فرمود: لالى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند و ديْنى بر او ادّعا شده بود و او انكار داشت و مدّعى هم بيّنه اى نداشت. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ستايش ويژۀ خداوندى است كه مرا از دنيا نبرد تا آن كه براى امت همۀ آنچه بدان نياز دارد، بيان كردم. سپس فرمود قرآنى را برايم بياوريد. آن گاه به فرد لال فرمود: اين چيست؟ او سرش را به آسمان برداشت و اشاره كرد كه آن كتاب خداوند عز و جل است.

سپس حضرت فرمود: ولىِّ او را نزد من بياوريد. پس برادر او را پيش حضرت آوردند. حضرت او را در كنارش نشاند. سپس فرمود: اى قنبر، يك دوات و كتاب برايم بياور. اين دو را براى حضرت آوردند.

سپس حضرت به برادر فرد لال فرمود: به برادرت بگو كه اين بين تو و اوست. او اين را به او گفت.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام مرقوم فرمود: به خداوندى كه خدايى جز او نيست سوگند، هم او كه آگاه از غيب و شهادت است، رحمان و رحيم است، طلب كننده، پيروز، زيان رسان و سود رسان

است، هلاك كن و به دست آورنده است. هم او كه نهان و آشكار را مى داند كه فلانى فرزند فلانى يعنى مدعى براى او در نزد فلانى فرزند فلانى يعنى فرد لال، هيچ حقّ و طلبى نيست به هيچ گونه و بى هيچ سبب. پس از آن، حضرت آن را [مكتوب] بشست و به لال دستور داد كه آن را بنوشد سپس آن مرد امتناع كرد و حضرت او را به دين مُلزَم نمود.»

عين همين روايت در مستدرك آمده است.

ارجاعات
گذشت

در روايات باب بيست و دوّم، مناسب آن.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 189

باب 29 استحباب تصديق مدّعى توسط مدّعىٰ عليه

172- 45418- (1) حمّاد بن عثمان گويد: «در حالى كه موسى بن عيسى در خانه اى كه در مسعى داشت، مسعى [محل سعى صفا و مروه] را نگاه كرد كه ديد امام كاظم عليه السلام از سمت كوه مروه سوار بر استرى مى آيد. به ابن هياج مردى از همدان كه به او وابسته بود، دستور داد تا به استر حضرت بچسبد و ادّعا كند كه استر از آن اوست. او نزد امام آمد و لجام استر را گرفت و ادّعا كرد كه استر از آنِ اوست. حضرت پايش را خم كرد و از استر پايين آمد و به غلامان خويش فرمود: زينش را برداريد و استر را به او بدهيد. او گفت: زين هم مال من است. حضرت فرمود: دروغ مى گويى. ما بيّنه داريم كه زين، زين محمد بن على است ولى استر را به تازگى خريده ايم و تو خود بهتر مى دانى، آنچه را مى گويى.»

باب 30 حكم تعارض دو بيّنه
اشاره

173- 45419- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه: نزد قومى مى آيد و ادّعاى خانه اى را دارد كه در دست آنهاست و آن كس كه خانه در دست اوست، بيّنه مى آورد كه خانه را از پدرش به ارث برده و او نمى داند كه سابقۀ خانه چيست؟ حضرت فرمود: هر كدام كه بيشتر بيّنه دارد، سوگند داده مى شود و خانه به او تحويل مى گردد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 191

امام يادآور شد كه: قومى نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمدند و دربارۀ استرى مخاصمه داشتند. بيّنه به نفع يك گروه شهادت داده كه آنان اين استر را در طويلۀ خودشان به دنيا آورده و او را نفروخته

و به كسى نبخشيده اند و گروه ديگر، بيّنه اقامه كرد كه اينان اين استر را در طويلۀ خودشان به دنيا آورده و او را نفروخته و به كسى نبخشيده اند. آن حضرت حكم داد كه استر از آنِ گروهى است كه بيّنۀ بيشترى دارد و آن گروه را سوگند داد.

ابوبصير گويد: در اين هنگام از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: نظر شما چيست اگر آن كس كه ادّعاى خانه را دارد بگويد پدر اين فردى كه هم اكنون در خانه است، خانه را بدون اين كه پولى بدهد گرفته و آن كس كه در خانه است، بيّنه اى نياورد جز اين كه خانه را از پدرش ارث برده است؟ حضرت فرمود: اگر جريان خانه اين گونه باشد، اين خانه براى كسى است كه آن را ادّعا مى كند و بيّنه بر ادّعايش آورده است.»

174- 45420- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام در خصوص دو نفر كه ادّعاى استرى را داشتند و يكى از آن ها دو شاهد و ديگرى پنج شاهد اقامه كرد، حضرت فرمود: «براى آن كه پنج شاهد اقامه كرده، پنج سهم و براى آن كه دو شاهد اقامه كرده، دو سهم است.»

175- 45421- (3) اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «دو نفر در خصوص چهارپايى كه در دست شان بود و هر كدام از آنها بيّنه آوردند كه اين چهارپا نزد او به دنيا آمده است، نزد اميرالمؤمنين به مخاصمه آمدند. اميرالمؤمنين عليه السلام هر دو را سوگند داد. يكى از آن دو، سوگند خورد و ديگرى از اين كه سوگند بخورد، خوددارى كرد. حضرت حكم داد كه خانه براى

آن كس است كه سوگند خورده است.

به امام گفته شد: اگر خانه در دست هيچكدام از اين دو نباشد و هر دو، اقامۀ بيّنه كنند؟ حضرت فرمود: هر دو را سوگند دهيد. هر كدام كه سوگند خورد و ديگرى نخورد، تو خانه را براى آن كس قرار ده كه سوگند خورده و اگر هر دو سوگند خوردند، خانه را بين آن دو نصف نما.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 193

سئوال شد: اگر خانه در دست يكى از اين دو باشد و هر دو بيّنه اقامه كنند؟ حضرت فرمود: من حكم مى دهم كه خانه براى آن كس است كه سوگند خورده و خانه در دست اوست.»

176- 45422- (4) تميم بن طرفه گويد: «دو نفر شترى را شناختند (و در نسخۀ من لا يحضره الفقيه آمده كه:

ادعيا يعنى ادّعا كردند كه شتر مال آنهاست).

و هر كدام از آن دو بيّنه آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام شتر را ميان آن دو قرار داد (يعنى نيمى را به اين و نيمى را به آن داد).»

177- 45423- (5) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «دو نفر در خصوص چهارپايى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مخاصمه و هر دو اقامۀ بيّنه كردند كه چهارپا نزد او به دنيا آمده است. حضرت حكم داد كه چهارپا براى كسى است كه در دست اوست و فرمود: اگر در دست او نبود، آن را ميان دو نفر نصف مى كردم (نيمى براى اين و نيمى براى آن).»

178- 45424- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دو بيّنه كه در يك چيز كه دو نفر آن را ادّعا مى كنند اختلاف كنند،

حكم داد كه: «ميان آن دو در خصوص آن چيز قرعه زده مى شود؛ البته در صورتى كه بيّنۀ هر كدام از آن دو، عادل باشند و آن چيز در دست هيچ كدام نباشد. امّا اگر در دست هر دو باشد، آن چيز پس از آن كه آن دو را سوگند دهند و هر دو سوگند بخورند يا از سوگند خوردن باز ايستند، ميان شان دو نيم مى شود. ولى اگر يكى سوگند بخورد و ديگرى نخورد، آن چيز براى كسى است كه از اين دو، سوگند خورده است و اگر آن چيز در دست يكى از اين دوست، تنها بيّنه در آن، بر كسى است كه ادّعا مى كند و قبل از اين ياد كرديم كه بيّنه بر مدّعى و سوگند بر مدّعىٰ عليه است.»

179- 45425- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر دو نفر همراه با شاهدانى كه عدالت شان يكسان و تعدادشان يكسان بود نزد ايشان مى آمدند، حضرت ميان آنان قرعه مى كشيد كه سوگند به كدامين يك از اين دو مى افتد. امام بيان داشت كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوندا، اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هفتگانه، هر كدام كه حقّ براى اوست، به او حقّ را بده. سپس حقّ را براى آن كس قرار مى داد كه سوگند به او مى افتاد؛ البته اگر سوگند مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 195

180- 45426- (8) داوودبن سرحان از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو شاهد كه بر موضوعى شهادت دادند و دو نفر ديگر آمدند و برخلاف شهادت دو نفر اوّل شهادت دادند و اختلاف كردند، روايت كرده است كه:

«حضرت فرمود: ميان آنها قرعه زده

مى شود و هر كدام كه قرعۀ او در آمد، بر اوست كه سوگند بخورد و او به حكم سزاوارتر است (به اين كه به نفع او حكم شود).»

181- 45427- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرى دارد و مردى شاهدانى آورد كه اين زن همسر فلان كس است و ديگران آمدند و شهادت دادند كه همسر فلان كس است و شهود برابر بودند و همه تعديل شدند (يعنى محكوم به عدالت بودند)، فرمود: «بين شاهدان قرعه انداخته مى شود و هر كدام كه سهم او در آمد، او بر حقّ است و او به اين زن سزاوارتر است.»

182- 45428- (10) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مردى است كه دو نفر براى او شهادت داده اند كه پنجاه درهم نزد فلان كس دارد و دو نفر ديگر آمدند و شهادت دادند كه او نزد همان كس صد درهم دارد و همگى در يك جا اين شهادت را دادند. حضرت فرمود: ميان شان قرعه زده مى شود سپس از آنان كه قرعه به نام شان در آمده، مى خواهند كه سوگند بخورند كه حقّ مى گويند.»

183- 45429- (11) سماعه گويد: «دو نفر دربارۀ چهارپايى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام نزاع كردند و هركدام از آن دو مى گفت كه: آن چهارپا در طويلۀ او به دنيا آمده است و هر كدام از آن دو، بيّنه اى كه در تعداد يكسان بودند، اقامه كردند. حضرت ميان آن دو، به دو سهم قرعه انداخت و هر كدام از دو سهم را يك علامت گذاشت. سپس گفت: خداوندا، اى پروردگار هفت آسمان و هفت زمين و پروردگار عرش بزرگ، آگاه به غيب

و آشكار، رحمن و رحيم، هر كدام كه صاحب اين چهارپا و سزاوارتر به آن است، از تو مى خواهم كه قرعه به نام او و سهم او بيرون آيد. پس سهم يكى بيرون آمد و حضرت حكم داد كه چهارپا براى اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 197

184- 45430- (12) عبداللّه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دو نفر دربارۀ چهارپايى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام نزاع كردند و هر كدام از آن دو مى گفت كه اين چهارپا نزد او در طويله اش به دنيا آمده است و هر كدام از آن دو بيّنه اقامه كردند كه از نظر تعداد يكسان بودند. حضرت ميان آن دو، دو سهم قرعه انداخت و هر كدام از دو سهم را علامت گذاشت.

پس از آن فرمود: خداوندا، پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار زمين هفتگانه، پروردگار عرش بزرگ، آگاه از غيب و آشكار، رحمن و رحيم، هر كدام از اين دو كه صاحب چهارپا و به آن سزاوارتر است، از تو مى خواهم كه قرعه را به نام او بيرون آورى. آن گاه اسم يكى بيرون آمد و حضرت حكم داد كه چهارپا براى اوست.

و باز حضرت اگر دو نفر دربارۀ كنيزى نزاع مى كردند و يكى از آن دو مى گفت كه آن را خريده و ديگرى مى گفت كه آن را به دنيا آورده است و چون اين دو با هم بيّنه اقامه مى كردند، حضرت حكم مى داد كه اين كنيز براى كسى است كه نزد او به دنيا آمده است.»

محمد بن الحسن [شيخ طوسى]- قدس سره- در كتاب استبصار گويد: «آنچه مورد اعتماد من، در جمع بين

اين روايات است اين كه، دو بيّنه اگر در برابر هم قرار گيرند، از اين خارج نيست كه يا با يكى از اين دو دستى كه تصرّف كند هست يا با يكى از اين دو دست متصرف نيست و هر دو دست بيرونى است؛ [يعنى يا مورد اختلاف در دست يكى است كه در آن تصّرف مى كند يا مورد اختلاف از دست اين دو بيرون است]. در اين صورت شايسته است كه به نفع آن كس كه شاهدانش عادل ترند حكم شود و ديگرى باطل گردد و اگر هر دو در عدالت يكسان بودند، آن كس كه شاهدان بيشتر دارد، سوگند بخورد و اين همان است كه روايت پيشين ابوبصير آن را در برداشت. اما روايتى كه سكونى داشت كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را برپايۀ تعداد شاهدان تقسيم كرد، اين به جهت سازش و واسطه گرى ميان آن دوست و برپايۀ حكم واقع نبوده است و اگر تعداد شاهدان مساوى بود، ميان شان قرعه انداخته مى شود و هر كس كه سهم او در آيد، سوگند مى خورد كه حقّ، حقّ اوست.

و اگر با يكى از دو بيّنه، يدِ متصرّف (دستى كه آن چيز را در اختيار دارد و در آن تصرّف مى كند) باشد، پس اگر بيّنه به نفع او تنها بر اين كه ملك اوست، شهادت مى دهد ولى سبب ملك را شهادت نمى دهد، در اين صورت از دست او گرفته مى شود و به دست بيرونى داده مى شود (دستى كه بر مورد دعوى تصرّفى ندارد). ولى اگر بيّنۀ او به سبب ملكيت نيز شهادت دهد به اين كه خريده يا به دنيا آمده است، اگر چهارپاست يا غير آن

و بيّنۀ ديگر هم مانند آن باشد، در اين صورت بيّنه اى كه همراه يدِ متصرّف است، سزاوارتر است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 199

و امّا در خصوص روايت اسحاق بن عمار كه اگر دو بيّنه در برابر هم قرار گرفت و هر كدام را سوگند مى دهند و هر كدام كه سوگند خورد، حقّ با اوست و اگر هر دو سوگند خوردند حقّ ميان آن دو تقسيم مى گردد، اين روايت با موردى تطبيق مى گردد كه دو طرف بر اين تنصيف سازش كنند؛ چون ما توضيح داده ايم كه چه چيزى ترجيح يكى از دو طرف درگير را موجب مى شود كه سوگند بخورد در صورتى كه دو بيّنه مساوى باشند و آن، كثرت شاهدان با قرعه است. ولى در اينجا چيزى نيست كه سوگند بر يكى از اين دو ثابت شود و ممكن است كه سوگند به جاى قرعه باشد به اين كه قرعه اختيار نشود و هر كدام از آن دو بپذيرند كه سوگند بخورند و امام اين را حقّ ببيند. در اين صورت، مخيّر است بين اين گونه عمل و بين عمل به قرعه و اين شيوه بر همۀ روايات بدون اين كه روايتى طرح گردد، راست مى آيد و همۀ روايات سالم مى ماند و تو اگر در روايات فكرى كنى، همه را بر پايۀ آنچه برايت گفتم مى يابى- انشاء الله تعالى.»

185- 45431- (13) حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو نفر كه بر موضوعى شهادت دادند و دو نفر ديگر آمدند و برخلاف آن شهادت دادند و با هم اختلاف كردند، سئوال شد. حضرت فرمود: ميان شان قرعه انداخته مى شود و هر كدام كه

قرعه به او خورد، بر اوست سوگند و او به حقّ سزاوارتر است.»

186- 45432- (14) منصور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى در دستش گوسفندى است. مردى مى آيد و آن را ادّعا مى كند و بيّنۀ عادل اقامه مى كند كه اين گوسفند نزد او به دنيا آمده و او آن را نبخشيده و نفروخته است.

و آن كس كه گوسفند در دست اوست، او هم مانند آنها بيّنه اى عدول مى آورد كه اين گوسفند نزد او به دنيا آمده و نفروخته و نبخشيده است. امام صادق عليه السلام فرمود: حقّ بيّنه براى مدّعى است و از كسى كه گوسفند در دستش است، بيّنه نمى پذيرم؛ چرا كه خداوند عز و جل دستور داده است كه از مدّعى اگر بيّنه داشت، بيّنه طلب شود [كه به نفعش حكم مى شود] و اگر نداشت، [نوبت به] سوگند آن كس كه گوسفند در دست اوست [مى رسد]. اين گونه خداوند عز و جل دستور داده است.»

187- 45433- (15) حمران بن اعين گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ دخترى پرسيدم كه هنوز بالغ نشده و هفت ساله است و با مرد و زنى است كه مرد ادّعا مى كند اين كنيز اوست و زن ادّعا مى كند دختر اوست، پرسيدم. حضرت فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد حكم كرده است.

پرسيدم: اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد چه حكمى داده اند؟ حضرت فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: مردم همه آزادند جز آن كس كه خود در حالى كه بالغ است، اقرار به بندگى كند و هر كس كه بيّنه اقامه كند بر كسى كه ادّعاى او را دارد- چه غلام و چه

كنيز- به او تحويل مى گردد و بردۀ او مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 201

پرسيدم: شما چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: نظرم اين است كه از آن كه ادّعا دارد كه دختر، بردۀ اوست، بر ادّعايش بيّنه بخواهم. پس اگر شاهدانى حاضر ساخت كه شهادت دهند كه اين دختر بردۀ اوست و نمى دانند كه او را فروخته يا بخشيده باشد، در اين صورت دختر به او تحويل مى گردد تا آن زمان كه زن، كسى را اقامه كند كه برايش شهادت دهد اين دختر فرزند اوست و همانند او آزاد است؛ كه در اين صورت دختر به او تحويل و از چنگ مرد بيرون آورده مى شود.

گفتم: اگر مرد بيّنه اقامه نكند كه اين دختر بردۀ اوست؟ حضرت فرمود: اين دختر از دست او بيرون آورده مى شود. پس اگر زن بيّنه آورد كه فرزند اوست به او تحويل مى گردد و در صورتى كه مرد، بيّنه بر مدّعاى خويش اقامه نكرد و زن نيز بر مدّعايش بيّنه نياورد، دخترك آزاد مى گردد و هر جا كه بخواهد، مى رود.»

188- 45434- (16) از امام باقر عليه السلام دربارۀ دختر هفت ساله كه مرد و زنى بر سر آن نزاع دارند و مرد مى گويد دخترك كنيز اوست و زن مى گويد دخترك فرزند اوست، سئوال شد.

حضرت فرمود: «در اين مورد اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داده است. سئوال شد چه حكمى داده است؟

حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مردم همه آزادند مگر آن كس كه بالغ باشد و به بردگى خويش اقرار نمايد يا آن كه بيّنه عليه او به بردگى شهادت دهد. بنابراين، اگر مرد بيّنه اى عادل بياورد كه شهادت دهد آن

دختر كنيز اوست و نمى دانند كه او را فروخته يا بخشيده يا آزاد كرده باشد، آن دختر را [به بردگى] مى گيرد مگر اين كه زن، بيّنه اقامه كند كه اين دختر فرزند اوست و او را آزاد زاييده است يا آن كه بردۀ اين مرد يا ديگرى بوده تا آن كه بعداً او را آزاد ساخته است.»

189- 45435- (17) عبدالوهّاب گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه دربارۀ مردى كه بر زنى ادّعا كرده او را با اجازۀ ولىّ و حضور شاهدان به عقد خويش در آورده است اما زن ادّعاى مرد را انكار مى كند و در نتيجه خواهر اين زن عليه اين مرد بيّنه آورده كه اين مرد خواهر را با اجازۀ ولىّ و حضور شاهدان به عقد خويش در آورده است اما دو شاهد وى زمانى را براى ازدواج مشخص نكرده اند، مى فرمود: بيّنه، بيّنۀ شوهر است و بيّنۀ زن پذيرفته نيست؛ چون شوهر مستحقّ آميزش با اين زن است و خواهر اين زن مى خواهد كه اين ازدواج را باطل سازد. در نتيجه، او تصديق نمى شود و بيّنه اش پذيرفته نيست مگر در زمانى پيش از زمان ازدواج با آن زن يا آميزش با آن.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 203

190- 45436- (18) اگر مردى عليه مردى ادّعاى زمين يا حيوان يا غير آن كند و بر آن، بيّنه اقامه سازد و آن كس كه مورد دعوى در دست وى است، دو شاهد بياورد و شاهدان در عدالت برابر باشند، حكم در آن اين است كه آن چيز از دست مالكش بيرون رود و به مدّعى سپرده شود؛ زيرا بيّنه بر مدّعى

است. ولى اگر ملك در دست كسى نيست و دو طرف درگير در مورد ملك با هم ادّعا كنند، پس هر كس كه دو شاهد بر آن اقامه كنند، او سزاوارتر به آن است و اگر هر كدام از آن دو، دو شاهد اقامه كنند، در اين صورت سزاوارترين اين دو مدّعى همان است كه شاهدانش تعديل شوند [عادل باشند، محكوم به عدالت باشند] و اگر شاهدان در عدالت برابرند، پس آن كه شاهدان بيشترى دارد، او به خدا سوگند ياد مى كند و آن چيز به او تحويل داده مى شود.» (اين چنين پدرم در رساله اى كه براى من نوشته، ذكر كرده است؛ مقنع).

191- 45437- (19) از جابر روايت شده كه دو نفر دربارۀ چهارپا يا شترى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نزاع كردند و هر كدام از آن دو، بيّنه اقامه كرد كه او اين چهارپا يا شتر را به دنيا آورده است. پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم داد كه اين حيوان براى كسى است كه در دست اوست.

ارجاعات
گذشت

بنگريد به باب ششم از ابواب مقدّمات؛ چرا كه در آن روايتى است كه از آن تقديم گفتۀ عادل تر بر عادل و راستگوتر بر راستگو و با ورع تر بر با ورع و معتمدتر بر معتمد، استفاده مى شود؛ مانند روايت يكم و دوم و پنجم و ششم.

مى آيد:

در باب بعدى و پايان آن، چيزى كه دلالت دارد بر اين كه قرعه در هر مجهولى با عدالت ترين حكم است؛ ملاحظه كنيد.

باب 31 حكم قرعه
اشاره

و تو در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شوند و (نيز) به هنگامى كه (دانشمندان بنى اسرائيل براى كسب افتخار سرپرستى او) با هم كشمكش داشتند، حضور نداشتى (و همۀ آنها از راه وحى به تو گفته شد).

«1» و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد. «2»

______________________________

(1). آل عمران 3/ 44.

(2). صافات 37/ 141.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 205

192- 45438- (1) محمّد بن حكيم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ چيزى پرسيدم. حضرت به من فرمود: هر مجهولى در آن قرعه است. گفتم: قرعه هم خطا مى كند و هم درست به واقع مى خورد.

حضرت فرمود: هر چيزى كه خداوند بدان حكم كند، خطا نمى كند.»

193- 45439- (2) از امام موسى بن جعفر عليه السلام و از ديگر پدران و فرزندان ايشان عليهم السلام اين فرموده روايت شده است كه: «هر مجهولى در آن قرعه است. به امام گفتم: قرعه هم خطا مى كند و هم به واقع اصابت مى كند.

حضرت فرمود: هر حكمى كه خداوند بدان حكم كند، خطا نمى كند.»

194- 45440- (3) منصور بن حازم گويد: «يكى از ياران مان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسأله اى پرسيد. حضرت به او فرمود: اين در قرعه معلوم مى گردد. سپس حضرت افزود: چه قضيّه اى عادل تر از قرعه است، البته اگر كار به خداوند عز و جل واگذار گردد؟ آيا خداوند- تبارك و تعالى- نمى فرمايد: و

با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد.»

195- 45441- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «قرعه نمى كشند گروهى كه كارشان را به خداوند متعال واگذار نمايند مگر اين كه سهم حقّ دار بيرون مى آيد و حضرت فرمود: كدام حكم عادل تر از قرعه است اگر كار به خداوند واگذار گردد؟ آيا خداوند تعالى نمى فرمايد: و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد.»

196- 45442- (5) از اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام روايت شده است: «در موردى كه مشكل است (روشن نيست)، حكم به قرعه را واجب كرده اند.»

197- 45443- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «نخستين كسى كه قرعه بر او زده شد، مريم دختر عمران است و آن همان فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و تو در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شوند ...

حضور نداشتى.

و سهم ها شش تاست. سپس دربارۀ حضرت يونس عليه السلام چون با آن گروه سوار شد و كشتى در امواج افتاد، قرعه كشيدند و چون قرعه كشيدند، قرعه سه بار به يونس افتاد.

حضرت افزود: يونس به جلو و اول كشتى رفت. آن ماهى دهانش را باز كرده بود. يونس خودش را پرت كرد. پس از مورد يونس، عبدالمطلب است كه نه پسر برايش متولد گشت و در فرزند دهمى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 207

نذر كرد كه اگر خداوند به او پسر دهد، او را ذبح كند. چون عبداللّه به دنيا آمد، عبدالمطلب نمى توانست او را ذبح كند- در

حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در صلب او بود؛ لذا ده شتر آورد و قرعه بين ده شتر و عبداللّه كشيد. قرعه به نام عبداللّه در آمد. پس از آن حضرت عبدالمطلب ده شتر ديگر افزود، همچنان قرعه به نام عبداللّه در مى آمد و عبدالمطلب بر شترها مى افزود تا آن كه عبدالمطلب صد شتر گذاشت، قرعه بر شتر افتاد.

عبدالمطلب گفت: من با خدايم انصاف را رعايت نكرده ام؛ لذا قرعه كشى را سه بار تكرار كرد و به نام شتر در آمد. پس از آن فرمود: الان فهميدم كه خدايم راضى است. پس از آن، شترها را قربانى كرد.»

198- 45444- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «چه حكمى در مشتبه از قرعه استوارتر است؟ آيا قرعه واگذار نمودن به خداوند- عزّ ذكره- نيست؟

آن گاه حضرت، داستان حضرت يونس عليه السلام را يادآور شد و آن فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد و داستان حضرت زكريا عليه السلام را و فرمودۀ خداوند عز و جل را كه: در آن هنگام كه قلم هاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شوند ... حضور نداشتى.

و حضرت ياد كرد از داستان عبدالمطلّب عليه السلام آن زمان كه نذر كرد ذبح فرزندى را كه برايش متولد مى گردد و پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله عبداللّه برايش به دنيا آمد. خداوند محبت عبداللّه را بر عبدالمطلب افكند؛ لذا عبدالمطلب، قرعه را بر عبداللّه و شترى كه آن را قربانى كند و به وسيلۀ آن

به خداوند تقرب جويد به جاى اين كه عبداللّه را ذبح كند، گذاشت و همين طور قرعه بر عبداللّه مى افتاد و عبدالمطلب شترها را زياد مى كرد تا به صد شتر رسيد و در اينجا قرعه بر شتران افتاد. عبدالمطلب چند بار قرعه را تكرار كرد و قرعه به نام شتران مى افتاد. پس از آن فرمود: الان فهميدم كه پروردگارم راضى شده است و شترها را قربانى نمود و امام صادق عليه السلام اين داستان را در سخنى طولانى نقل فرموده است و نقل شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در خنثاى مشكل، حكم به قرعه داده است.»

199- 45445- (8) و هر موردى كه شاهد آوردن بر آن فراهم نيايد، حقّ در آن اين است كه قرعه به كار گرفته شود.

و از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمود: «چه حكمى عادلانه تر از قرعه است اگر كار به خداوند واگذار گردد؟ چون خداوند متعال فرمايد: و با آنها قرعه افكند و (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد و اگر دو نفر كنيزى را بخرند و هر دو با وى آميزش كنند و كنيز فرزندى بياورد، حكم در اين مورد آن است كه ميان شان قرعه كشيده شود و هر كس كه قرعه به نام او درآمد، فرزند به او ملحق گردد و نيمى از بهاى كنيز را به رفيقش ضامن است و بر هر كدام از اين دو، نيمى از حد خواهد بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 209

و اگر آنان كه كنيز را خريدارى كرده اند سه نفر باشند و با كنيز جدا جدا آميزش كنند، بعد از آن كه اولى خريد و

با او آميزش كرد، دوّمى او را بخرد و با او آميزش كند و پس از آن سومى بخرد و با او آميزش كند و همۀ اينها در يك پاكى [طهر] قرار گيرد و اين كنيز فرزند بياورد، حقّ آن است كه فرزند به آن كس كه كنيز [هم اكنون] در نزد اوست، ملحق گردد، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرزند براى بستر است و براى زناكار سنگ است.

اين در موردى است كه با تحقيق و بررسى، قضيّه روشن نگردد و در آن جز تسليم شدن نيست.»

200- 45446- (9) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در پاسخ به پرسشى كه بعضى از ياران مان دربارۀ مساله اى از امام عليه السلام كردند، فرمود: اين با قرعه روشن مى شود. سپس حضرت افزود: و كدام حكمى عادلانه تر از قرعه است اگر كار به خداوند عز و جل واگذار گردد؟ آيا خداوند عز و جل نمى فرمايد كه: و با آنها قرعه افكند. (قرعه به نام او افتاد) مغلوب شد.»

201- 45447- (10) جميل گويد: «طيّار به زراره گويد: تو دربارۀ قرعه چه مى گويى؛ آيا حقّ نيست؟ زراره گفت:

بله، قرعه حقّ است. طيّار گفت: آيا روايت نكرده اند كه (از قرعه) سهم حقّ دار بيرون مى آيد؟ زراره گفت: آرى. طيّار گفت: پس بيا تا من و تو ادّعاى چيزى را كنيم، پس از آن بر آن قرعه كشيم و ببينيم كه آيا چنين است؟ زراره به او گفت: تنها روايت اين گونه آمده كه گروهى نيستند كه كارشان را به خدا واگذارند و پس از آن قرعه كشند مگر اين كه سهم حقّ دار

بيرون مى آيد و امّا به شكل آزمايشى، قرعه براى آزمايش نيست.

طيّار گفت: نظر تو چيست اگر هر دو مدّعى باشند و هر دو چيزى را كه براى شان نيست، ادّعا كنند؟ از كجا سهم يكى از اين دو بيرون مى آيد؟

زراره گويد: در صورتى كه چنين باشد، همراه قرعه يك سهم آزاد گذاشته مى شود و اگر اين دو ادّعاى چيزى را كنند كه براى شان نيست، آن سهم آزاد بيرون مى آيد.»

202- 45448- (11) عبدالرحيم گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر براى او چيزى پيش مى آمد كه قرآن درباره اش نيامده و سنّت نيز درباره اش نيامده بود، حضرت در آن مورد رجم مى كرد؛ يعنى قرعه مى انداخت و به واقع مى رسيد. سپس حضرت فرمود: اى عبدالرحيم، اين از مشكلات است.»

203- 45449- (12) زيد بن ارقم گويد: «سه نفر را كه با كنيزى در يك طهر آميزش كرده بودند و كنيز فرزندى آورده بود و هر كدام ادّعا داشتند كه فرزند از آن اوست، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به يك نفرشان فرمود: از اين فرزند به دلخواه مى گذرى تا براى اين يكى باشد؟

او گفت: نه. به ديگرى فرمود: آيا تو دلت مى خواهد كه اين فرزند براى اين يكى باشد؟ او گفت: نه.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 211

حضرت به ديگرى فرمود: دوست دارى كه فرزند براى اين يكى باشد؟ او گفت نه. حضرت فرمود: من شماها را شريكانى مى بينم كه با هم كنار نمى آييد. من ميان تان قرعه مى كشم و هر كدام كه قرعه به نامش خورد، دو سوم بها [ى كنيز] را برعهدۀ او مى گذارم و فرزند را به

او مى دهم. آنان اين حكم را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ذكر كردند. حضرت فرمود: من هم در اين مورد جز آنچه على عليه السلام فرموده است، نمى يابم.»

204- 45450- (13) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه گفت نخستين برده اى كه مالك شوم، آزاد است و پس از آن سه برده را ارث برد، فرمود: «ميان آنان قرعه مى كشد و هر كدام از آنان كه قرعه به نام او در آيد، آزاد مى شود. حضرت افزود: و قرعه، سنّت است.»

205- 45451- (14) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بردگانى دارد و به آزادى يك سوم آنان وصيّت مى كند، فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام ميان شان قرعه مى كشيد.»

206- 45452- (15) حسين بن مختار گويد: «ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمود: تو چه مى گويى دربارۀ خانه اى كه بر سر گروهى خراب شده و دو فرزند از آنان به جاى مانده؛ يكى آزاد و ديگرى بردۀ آن يكى، ولى آزاد از برده مشخص نيست؟ ابوحنيفه گفت: نيمى از اين و نيمى از آن آزاد مى گردد و اموال ميان اين دو تقسيم مى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين چنين نيست ولى ميان شان قرعه انداخته مى شود. هر كدام كه قرعه به نامش خورد، آزاد است و آن ديگرى نيز آزاد مى شود و ولايت و سرپرستى او در اختيار اولى قرار مى گيرد.»

207- 45453- (16) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در يمن دربارۀ گروهى كه خانه بر سرشان خراب شد و دو بچه ماندند، يكى از آن دو آزاد و ديگرى برده بود، حكم داد. اميرالمؤمنين عليه السلام

ميان شان قرعه كشيد و قرعه به نام يكى از آن دو در آمد و مال را براى او قرار داد و ديگرى را آزاد كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 213

208- 45454- (17) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت، گويد: (تا آن كه گويد) حضرت فرمود: «نخستين كسى كه بر او قرعه كشيده شد، مريم دختر عمران است ...»

209- 45455- (18) امام باقر عليه السلام فرمود: «همسر عمران چون نذر كرد كه جنين در شكمش آزاد باشد و آزاد براى مسجد مى شد، وقتى كه مادر او را وضع حمل مى كرد، او به مسجد در مى آمد و هرگز از مسجد بيرون نمى آمد و چون همسر عمران، مريم را زاييد، گفت: خداوندا، من او را دختر آوردم- ولى خدا از آنچه او به دنيا آورده بود آگاه تر بود- پسر همانند دختر نيست (دختر نمى تواند وظيفۀ خدمتگزارى معبد را همانند پسر انجام دهد) من او را مريم نام گذاردم و او و فرزندانش را از (وسوسه هاى) شيطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم. پس از آن، پيامبران براى مريم قرعه كشيدند و قرعه به نام زكريا در آمد و زكريا شوهر خواهر همسر عمران بود.

زكريا كفالت مريم را به عهده گرفت و او را به مسجد وارد كرد و مريم به آنجايى رسيد كه زنان مى رسند؛ يعنى حيض شد [بالغ شد] و مريم از زيباترين زنان بود، مريم نماز مى خواند و با نورش محراب را روشن مى ساخت و زكريا بر او وارد مى شد و در فصل تابستان نزد مريم

ميوۀ زمستان را و در فصل زمستان، ميوۀ تابستان را مى ديد. او گفت: اين را از كجا آورده اى؟ گفت: اين از سوى خداست. در آنجا بود كه زكريا، (با مشاهدۀ آن همه شايستگى در مريم، پروردگار خويش را خواند و عرض كرد: و من از بستگان بعد از خودم بيمناكم. تا آنچه خداوند دربارۀ قصۀ زكريا و يحيى آورده است.»

210- 45456- (19) ثمالى از امام باقر عليه السلام دربارۀ جريان يونس عليه السلام روايت كرده است كه: «يونس با آنان قرعه انداخت و قرعه به نام يونس افتاد و سنّت به قرعه جارى گشت كه اگر سه بار قرعه به نام كسى بيفتد، قرعه خطا نمى كند. پس از آن، يونس خودش را پرت كرد و ماهى او را بلعيد ...»

211- 45457- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «يونس چون معصيت هاى قومش را ديد، خشمگين از ميان آنان بيرون رفت تا آن كه با قومى در كشتى اى در دريا سوار شد. آن ماهى در برابرشان در آمد تا آنان را غرق سازد. آنان سه بار قرعه كشيدند. حضرت يونس فرمود: او (ماهى) مرا مى خواهد. مرا بيندازيد ...»

212- 45458- (21) ابوكيسه و يزيد بن رومان گويد: «چون عايشه تصميم حركت به بصره را گرفت، نزد امّ سلمه- رضى اللّه عنها- آمد. (تا آن كه گويد): آيا به ياد مى آورى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان زنانش قرعه مى كشيد؟ هر زمان كه قصد سفرى داشت، ميان شان قرعه مى كشيد حضرت قرعه اى كشيد و سهم من و سهم تو درآمد [قرعه به نام من و تو افتاد] ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 215

213- 45459-

(22) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ساختن خانۀ خدا با قريش قرعه كشيد. از در كعبه تا نصف ميان ركن يمانى يا حجرالاسود، سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله شد و در روايت ديگرى آمده است كه: از حجرالاسود تا ركن شامى، سهم بنى هاشم شد.»

214- 45460- (23) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمود: «قرعه تنها براى امام است.»

215- 45461- (24) عمروبن ابى المقدام از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ قرعه زدن روايت كرده است كه: «نوشته مى شود بسم اللّه الرحمن الرحيم. خدايا، اى پديد آورندۀ آسمان ها و زمين، آگاه به غيب و آشكار، رحمان و رحيم، تو ميان بندگانت در مواردى كه در آن اختلاف مى كنند، حكم مى كنى.

از تو مى خواهم به حقّ محمد و آل محمّد بر محمّد و آل محمّد درود بفرستى و برايم آنچه از دو سهم در دينم و در دنيا و آخرتم و عاقبت كارم در امور حالم و امور آينده بهتر است، بيرون آيد. تو بر هر چيزى توانايى. آن چه خدا بخواهد. قوّتى جز تو نيست. خداوندا، بر محمد و آل محمد درود بفرست. سپس بنويس آنچه در دو كاغذ مى خواهى و كاغذ سوم بى علامت باشد [باطل]. سپس سهم ها را مى گردانى. هر كدام كه بيرون آمد، طبق آن عمل مى كنى و مخالفت نمى كنى و هر كس كه مخالفت كند، برايش خوب نمى شود و اگر برگه بى علامت در آمد، آن را پرت مى كنى.»

216- 45462- (25) سيد على بن طاووس در كتاب فتح الابواب گويد: «بعضى از ياران مان به ارسال برايم دربارۀ كيفيت قرعه روايت

كردند كه: يك بار «حمد» و يازده بار «انّا انزلنا» خوانده مى شود. سپس مى گويد:

خدايا، من از تو خير مى خواهم؛ چون تو از عاقبت امور آگاهى و از تو خيرخواهى مى طلبم؛ چون در آنچه اميد و بيم مى رود به تو حسن ظن دارم.

خدايا، اگر اين كار من از آنهاست كه نهايتش و آغازش بسته به بركت است و روزها و شب هايش با كرامت پيچيده شده، خيرى در آن برايم مقرّر دار كه چموشى اين كار را هموار و روزهايش را پر از سرور سازد.

اى خدا، يا امر است كه من بدان عمل يا نهى است كه از آن دورى مى كنم.

خدايا به رحمتت خير را برايم بخواه؛ خيرى همراه با عافيت. سپس او و ديگرى قرعه مى كشند و با قلبش تصميم دارد كه هر زمان قرعه بر او يا رفيق او بيفتد، طبق قصدى كه در نيت دارد، انجام مى دهد و بدان عمل مى كند كه اينها همراه با توكّل او و اخلاص نيت اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 217

217- 45463- (26) ابو عبيد قاسم بن سلام با سندهاى متصل به پيامبر صلى الله عليه و آله در روايات جداگانه روايت كرده است كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از فروش گندم در خوشه و فروش خرما بر خوشه، نهى فرمود. (تا آن كه گويد): و دو نفر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله در ارث و چيزهايى كه كهنه شده بود، نزاع كردند. پس از آن پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شايد بعضى از شما بهتر از ديگرى استدلالش را بيان كند. پس هر كس كه من به چيزى از حقّ برادرش

براى او حكم كردم، همانا قطعه اى از آتش براى او جدا كرده ام. پس از آن، هر كدام از دو نفر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: اى رسول خدا، اين حقّم براى رفيقم باشد. حضرت فرمود: ولى هر دو برويد و در پى حقّ باشيد و قرعه بكشيد. سپس هر كدام از شما رفيقش را حلال سازد.

بنابراين فرمودۀ حضرت، شايد برخى از شما از برخى ألْحَنْ به استدلال خويش باشد؛ منظور اين است كه استدلال خويش را بهتر مى فهمد و جدلى تر است و لحن (به فتح حاء) همان فهم و زيركى است و لحن (با جزم حاء) همان خطاست.

و فرمودۀ حضرت كه: استهما؛ يعنى قرعه بكشيد و اين روايت دليل كسى است كه قرعه را در احكام پذيرفته است و فرمودۀ حضرت كه اذهبا و توخّيا، حضرت مى فرمايد: در پى حقّ باشيد و گويا كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به سازش دعوت كرده است.»

ارجاعات
گذشت

در روايت چهارده از باب دوّم از ابواب اذان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سه چيز است كه اگر امّتم بدانند كه چه چيزى براى آنان در آنهاست، براى آن قرعه مى زنند: اذان و صبح روز جمعه و صف اوّل [جماعت].»

و در روايت پانزده، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «اگر مردم بدانند آنچه در اذان و صف اول است، سپس نيابند جز اين كه بر آن قرعه بكشند، چنين خواهند كرد.»

و در باب هفتم از ابواب استخاره، چيزى كه ممكن است مناسب با اين باب باشد.

و در روايت بيست و يكم از باب صد و سى و سه

از ابواب عشرت، فرمودۀ خداوند متعال كه: «اى موسى، يارانت را ده تا، ده تا از هم جدا ساز. پس از آن ميان شان قرعه بكش؛ چرا كه سهم به ده تايى مى افتد كه شخص نمّام [سخن چين] در ميان آنهاست. سپس آنان را [در گروه هاى كمتر از ده تا] جدا ساز و ميان شان قرعه بكش؛ چرا كه سهم بر نمّام مى افتد ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 219

و در روايات باب سى و يكم از ابواب وصيّت و باب بيست و نهم از ابواب عتق، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايات باب هفدهم از ابواب نذر، روايتى است كه مناسب باب است.

و در روايت يكم از باب چهل و دوم از ابواب نكاح بردگان، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سه نفر كه در يك طهر با زنى آميزش كردند و اين كار در جاهليت پيش از آن كه اسلام ظهور كند صورت گرفت، حضرت ميان شان قرعه كشيد و فرزند را براى آن كس قرارداد كه قرعه به نام او درآمد و بر آن كس، دو سوّم ديه را براى دو نفر ديگر قرار داد.

و در روايت دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى رسول خدا، گروهى نزدم آمدند كه يك كنيز را با هم خريدارى كرده بودند و در يك طهر با او آميزش كردند و كنيز پسرى آورد و همۀ آنان در مورد فرزند ادّعا داشتند و دليل آوردند.

من ميان شان قرعه كشيدم و فرزند را براى كسى قرار دادم كه قرعه به نام او در آمد و نصيب آنان را به عهدۀ او گذاشتم. رسول خدا صلى الله عليه و

آله فرمود: هيچ گروهى نزاع نمى كنند و سپس كار خود به خدا واگذار كنند مگر اين كه برگه حقّ دار بيرون آيد.»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر دو مرد يا سه مرد با كنيزى در يك طهر آميزش كنند و آن كنيز فرزند بياورد و هر كدام ادّعا كنند كه فرزند از آن اوست، والى ميان شان قرعه مى كشد و هر كس كه قرعه به نام او در آمد، فرزند از آنِ اوست و بهاى فرزند را به صاحب كنيز مى دهد.»

و در روايت چهارم، اين گفته كه: «پس از آن امام عليه السلام به نام آن دو پسر قرعه زد و قرعه به نام يكى از اين دو در آمد و حضرت، پسر را به او ملحق كرد و او را ملزم به نصف بهاى آن نمود، در صورتى كه بردۀ شريكش بود.»

و در روايت پنجم، اين گفته كه: «هر كس قرعه به او بخورد، فرزند به او ملحق مى گردد و نيمى از بهاى كنيز را براى رفيقش به عهده مى گيرد و بر هر كدام از اين دو، نيمى از حدّ است.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر آزاد و برده و مشركى در يك طهر با زنى آميزش كنند و همه ادّعاى فرزند را كنند، ميان شان قرعه كشيده مى شود ...»

و در روايت نهم از باب چهل و سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مسلمان، يهودى و مسيحى در يك طهر با زنى آميزش كنند، ميان شان قرعه كشيده مى شود و فرزند براى آن كس است كه قرعه به نام او

بخورد.»

و در باب هفتاد و هشت از ابواب ميراث، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و بنگر به باب پيشين؛ چرا كه در آن مناسب اين باب است.

و روشن است كه موارد قرعه بيش از آنچه ذكر گرديد، هست. ما تنها براى اختصار، موارد ديگر را رها كرديم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 221

باب 32 اختلاف مدّعىٖ و مدّعىٰ عليه در تداخل دو دعوىٰ

218- 45464- (1) محمّد بن عبداللّه حميرى به صاحب الزمان (عج) نامه اى نگاشت و در آن نامه از امام دربارۀ مسائلى پرسيد. (تا آن كه گويد): «و دربارۀ مردى كه بر مردى ادّعاى هزار درهم داشت و بيّنۀ عادل بر آن اقامه كرد و نيز بر او پانصد درهم در چك ديگرى ادّعا داشت و باز بر اين هم بيّنۀ عادل داشت و باز بر او ادّعاى سيصد درهم در چك ديگر داشت و دويست درهم در چك ديگر و او براى همۀ اينها بيّنۀ عادل داشت ولى مدّعىٰ عليه مى گفت: اين چك ها همه داخل همان چك هزار درهم است و مدّعى انكار داشت كه آن گونه باشد كه مدّعىٰ عليه مى گويد. پرسيدم كه: آيا يك بار هزار درهم بر او ثابت است يا هر اندازه كه بيّنه بر آن اقامه كرده است و در چك ها استثناء نيست و تنها آنها چك هايى است آن گونه كه بايد باشد؟ [يعنى هر چكى اعتبار خودش را دارد].

حضرت پاسخ داد كه: از مدّعىٰ عليه يك بار هزار درهم مى گيرند و اين همان است كه شكى در آن نيست و دربارۀ هزار باقى، سوگند به مدّعى برگردانده مى شود پس اگر نكول كرد و سوگند نخورد، حقى ندارد.

باب 33 حكم مالى كه از محكومٌ عليه به حكم قاضى، براى مدّعى جدا مى شود
اشاره

219- 45465- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تنها من ميان تان با بيّنه ها و سوگندها حكم مى كنم و بعضى از شما از بعضى بهتر دليل مى آورد. پس هر مردى كه من براى او از مال برادرش چيزى را جدا كنم، تنها براى او با آن، قطعه اى از آتش را جدا كرده ام.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 223

220-

45466- (2) امام حسن عسكرى عليه السلام در تفسيرش از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمود:

«پيوسته رسول خدا ميان مردم با بيّنه ها و سوگندها در ادّعاها، حكم مى داد. دادخواست ها و ستم ها زياد شد. حضرت فرمود: اى مردم، من بشرم و شما با هم نزاع مى كنيد و شايد بعضى از شما از بعضى بهتر استدلالش را بگويد و تنها من بر پايۀ آن گونه كه از او مى شنوم، حكم مى دهم؛ بنابراين هر كس كه من از حقّ برادرش چيزى براى او حكم كردم، آن را نگيرد كه تنها من قطعه اى از آتش براى او جدا كرده ام.»

221- 45467- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تنها من بشرى چون شمايم و شما نزد من نزاع مى كنيد و شايد بعضى از شما بهتر از بعضى دليل خود را بياورد. من هم به نفع او بر پايۀ آنچه از او شنيده ام، حكم مى كنم؛ بنابراين هر كس كه من چيزى از برادرش را براى او حكم دادم آن را نگيرد؛ چرا كه تنها من قطعه اى از آتش براى او جدا مى سازم.»

222- 45468- (4) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بر سوگند صبر [سوگند صبر سوگندى است كه حكم بر آن متوقف مى گردد تا شخص سوگند بخورد] سوگند بخورد و با سوگندش مال مرد مسلمانى را جداسازد، تنها پارۀ آتش گداخته اى را بريده است.»

223- 45469- (5) حسن بن على بن فضّال گويد: «در نامۀ ابوالاسد به امام هادى عليه السلام خواندم و آن را با خطّ حضرت ديدم. از امام پرسيده بود: تفسير فرمودۀ خداوند

متعال كه: اموال خود را ميان خودتان به باطل نخوريد، چيست؟ حضرت با خطّ خويش برايش نگاشته بود: منظور از حاكمان همان قاضيانند.

حسن بن على بن فضّال گويد: پس از آن، امام زير آن نوشته بود: آن اين است كه مرد مى داند كه ستمگر است ولى قاضى به نفع او حكم مى دهد. اين فرد در گرفتن آنچه به نفع او حكم داده شده است، اگر بداند كه ستمگر است معذور نيست.»

ارجاعات
گذشت

در روايات باب يكم از ابواب غصب، روايتى است كه ممكن است به آن بر اين مطلب استدلال شود.

و در روايت سى و چهار از باب يكم از ابواب سوگندها، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «مردى نيست كه با سوگندش مال مرد مسلمانى را جدا سازد مگر اين كه خداوند بهشت را بر او حرام و دوزخ را بر او واجب سازد. سئوال شد: اى رسول خدا، گرچه چيز كمى باشد؟ حضرت فرمود: گرچه مسواكى از چوب اراك باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 225

در روايت سى و پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جدا كردن مال برادر مسلمان با سوگند دروغ نهى فرمود.»

و در روايت دوّم از باب هفدهم از ابواب قضاء، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «هر مردى كه من از مال برادرش براى او چيزى را كه مى داند براى او نيست جدا كنم، همانا قطعه اى از آتش برايش جدا مى كنم.»

و در روايت نهم از باب هيجدهم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «اگر با سوگندش از زمين تو ببرد،

او از كسانى مى شود كه خداوند در روز قيامت به او نمى نگرد و او را پاك نمى سازد و براى او عذابى دردناك است. راوى گويد: مرد ترسيد و آن را به او برگرداند.»

و بنگر به باب بيست و چهار.

و در روايت بيست و شش از باب سى و يك، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «شايد بعضى از شما از بعضى بهتر دليلش را بياورد؛ بنابراين هر كس كه من براى او به چيزى از حقّ برادرش حكم دادم، تنها من قطعه اى از آتش برايش جدا مى سازم.»

باب 34 حكم كيسه اى كه بين جماعتى پيدا شده و يك نفر ادّعاى مالكيت آن را مى كند

224- 45470- (1) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. منصور گويد: «پرسيدم: ده نفر نشسته اند و ميان شان كيسه اى و در آن هزار درهم است. برخى از برخى پرسيدند كه: آيا اين كيسه براى شماست؟ همه گفتند: نه. ولى يكى از آنان گفت: آن كيسه براى من است. كيسه براى كيست؟

حضرت فرمود: براى كسى است كه كيسه را ادّعا مى كند.»

225- 45471- (2) و اگر كيسه اى در ميان جمعى پيدا شود و همه بگويند كه براى ما نيست و يكى از آنان بگويد كه براى من است، آن كيسه براى اوست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 227

باب 35 حكم ادّعاى بدون بيّنۀ پدر يا غير او به اين كه به زن فوت شده، كالايى را داده است

226- 45472- (1) جعفربن عيسى گويد: «به امام هادى عليه السلام نامه نوشتم: فدايت گردم! زنى مى ميرد. پدرش ادّعا دارد كه بعضى از وسايل و خدمتكارانى كه نزد زن است به او عاريه داده بوده است. آيا ادّعاى پدر بدون بيّنه پذيرفته مى گردد يا آن كه جز با بيّنه، مورد پذيرش قرار نمى گيرد؟ حضرت نوشتند كه: بدون بيّنه ادّعايش نافذ است.

جعفر بن عيسى گويد: براى امام نوشتم: فدايت گردم! اگر شوهر زن مرده يا پدرشوهر آن زن يا مادر شوهر زن در مورد وسايل زن يا خدمتكاران زن همان را ادّعا كنند كه پدرزن ادّعا داشت كه بعضى از وسايل يا خدمتكاران را به او عاريه داده است، آيا آنان در اين ادّعا به سان پدر هستند؟

حضرت نوشت: نه.»

باب 36 جواز مرافعۀ فرزند با پدر
اشاره

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 227

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوّم از ابواب وقوف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن را به پدر مده. پرسيدم:

در اين صورت پدر با من مخاصمه خواهد كرد. حضرت فرمود: با او مخاصمه كن ولى صدايت را بالاتر از صداى او مبر.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 229

باب 37 وجوب قتل كسى كه به دروغ، عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله ادّعا كند
اشاره

227- 45473- (1) باديه نشينى عرب نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و بر آن حضرت ادّعا كرد كه هفتاد درهم بهاى شترى كه به حضرت فروخته است، مى خواهد.

حضرت فرمود: من پول را به طور كامل داده ام. او گفت: فردى را ميان من و خودت به عنوان حكم قرار ده. مردى از قريش آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو ميان ما دادرسى كن. آن قريشى به باديه نشين عرب گفت: چه ادّعايى بر رسول خدا دارى؟ عرب باديه نشين گفت: هفتاد درهم بهاى شترى كه به حضرت فروخته ام. آن قريشى گفت: اى رسول خدا، شما چه مى گوييد؟ حضرت فرمود:

به طور كامل به او داده ام. آن قريشى به عرب باديه نشين گفت: تو چه مى گويى؟ او گفت: به من نداده است. قريشى به رسول خدا گفت: آيا شما بيّنه داريد كه به او داده ايد؟ حضرت فرمود نه. او به عرب باديه نشين گفت: آيا سوگند مى خورى كه تو حقّت را نگرفته اى و استيفا نكرده اى؟ او گفت: آرى.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من با اين فرد براى دادرسى نزد كسى مى روم كه ميان ما به حكم خداوند عز و جل حكم كند. پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله با اعرابى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

چيست شما را اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: اى ابوالحسن، تو ميان من و اين اعرابى دادرسى كن.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى اعرابى، تو چه ادّعايى بر رسول خدا دارى؟ او گفت: هفتاد درهم بهاى شترى كه به او فروخته ام. اميرالمؤمنين بيان داشت: شما چه مى فرماييد اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: من بهاى شتر را به طور كامل پرداخت كرده ام. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى اعرابى، آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنچه فرمود، درست مى گويد؟ اعرابى گفت: نه؛ چيزى به من نداده است. اميرالمؤمنين عليه السلام شمشيرش را بيرون كشيد و گردن اعرابى را زد. رسول خدا فرمود: چرا اين كار را انجام دادى، اى على؟ اميرالمؤمنين گفت: اى رسول خدا، آيا تو را در ارتباط با امر خدا و نهى او، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب و وحى خداوند عز و جل تصديق مى كنيم ولى در پرداخت بهاى شتر اين اعرابى تصديق نكنيم؟

من او را كشتم، چون او تو را تكذيب كرد. وقتى كه به او گفتم: آيا رسول خدا در آنچه گفت، راست مى گويد، او گفت: نه، چيزى به من نداده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على، درست عمل كردى ولى مشابهش را تكرار مكن. پس از آن، حضرت نگاهى به شخص قريشى كه دنبال پيامبر بود كرد و فرمود: اين حكم خداست؛ نه آنچه تو بدان حكم كردى.»

228- 45474- (2) علقمه از حضرت امام صادق عليه السلام مشابه روايت پيشين را با مختصر تفاوت و با فزونى در لفظ روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 231

229- 45475- (3) ابن

عباس گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله از منزل عايشه بيرون آمد. اعرابى اى همراه با يك شتر جلوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد، اين شتر را مى خرى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى؛ چقدر مى فروشى اى اعرابى؟ اعرابى گفت: دويست درهم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر تو بهتر از اين است [بيشتر مى ارزد]. ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته بهاى شتر را بيشتر مى فرمود تا آن كه به چهارصد درهم آن را خريد. ابن عباس گويد: چون پيامبر صلى الله عليه و آله درهم ها را به اعرابى داد، اعرابى دست به افسار شتر زد و گفت: شتر، شتر من است و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد چيزى دارد، بيّنه بياورد. ابن عباس گويد: مردى از راه رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا به پير مردى كه مى آيد، راضى هستى؟ او گفت: آرى، اى محمّد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو بين من و اين اعرابى دادرسى كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بگو. رسول خدا فرمود: شتر، شتر من و درهم ها، درهم هاى اعرابى است. اعرابى گفت: شتر، شتر من و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد چيزى دارد، بيّنه اقامه كند. آن مرد گفت: در اين مورد حكم و دادرسى روشن است؛ چون اعرابى بيّنه مى طلبد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: بنشين. او نشست. پس از آن مرد ديگرى آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى اعرابى، آيا اين پيرمردى را كه مى آيد،

قبول دارى؟ او گفت: آرى، اى محمّد. چون نزديك گشت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو ميان من و اين اعرابى حكم كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بگو. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر، شتر من و درهم ها، درهم هاى اعرابى است. اعرابى گفت: درهم ها، درهم هاى من و شتر هم شتر من است. اگر محمّد صلى الله عليه و آله چيزى دارد، بيّنه اقامه كند. آن مرد گفت: در چنين موردى حكم روشن است. اى رسول خدا، چون اعرابى بيّنه مى خواهد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بنشين.

او نشست. پس از آن مردى ديگر آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى اعرابى، اين پيرمردى را كه مى آيد، مى پذيرى؟ او گفت: آرى، اى محمّد. چون او نزديك گشت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بين من و اين اعرابى حكم كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بگو. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر، شتر من و درهم ها، درهم هاى اعرابى است.

اعرابى گفت: شتر، شتر من و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد صلى الله عليه و آله چيزى دارد، بيّنه بياورد. آن مرد گفت: اى رسول خدا، دادرسى در اين مورد روشن است؛ چرا كه اعرابى بيّنه مى طلبد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 233

پيامبر فرمود: بنشين تا خداوند كسى را بياورد كه به حقّ ميان من و اين اعرابى دادرسى كند. پس از آن اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام از راه رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا اين جوانى را كه مى آيد، مى پذيرى؟ او گفت: آرى. چون حضرت نزديك شد،

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابوالحسن، بين من و اين اعرابى، دادرسى كن. او گفت: اى رسول خدا، سخن بفرماييد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر، شتر من است و درهم ها، درهم هاى اعرابى است. اعرابى گفت: نه؛ شتر، شتر من است و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد چيزى دارد، بياورد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: شتر را در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله بگذار. اعرابى گفت: من چنين كارى را نمى كنم تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيّنه بياورد.

ابن عباس گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به منزلش رفت و دستۀ شمشيرش را گرفت و سپس آمد و فرمود: شتر را در اختيار رسول خدا بگذار. اعرابى گفت: من چنين نمى كنم مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيّنه بياورد. ابن عباس گويد: اميرالمؤمنين على عليه السلام به او ضربتى زد كه اهل مدينه همه مى گويند سرش را پرت كرد و بعضى از عراقى ها گويند عضوى از اعرابى را جدا كرد. ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اى على، چه چيزى تو را به اين كار واداشت؟ اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى رسول خدا، ما تو را بر وحى از آسمان تصديق مى كنيم ولى تو را بر چهارصددرهم تصديق نمى كنيم!»

230- 45476- (4) اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله اسبى را از يك اعرابى خريد و از آن اسب خوشش آمد. دسته هايى از منافقان كه به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله براى اسبى كه از اعرابى گرفته

بود، حسادت ورزيدند و حركت كردند و به اعرابى گفتند: اگر اسب را به بازار رسانده بودى، آن را به چند برابر اين قيمت مى فروختى. طمع، اعرابى را گرفت و گفت: آيا بر نگردم و معامله را بهم بزنم [اقاله كنم]. منافقان گفتند: نه، ولى پيامبر فردى صالح است. هنگامى كه پولت را آورد، بگو من به اين قيمت به تو نفروخته بودم. در اين صورت حضرت اسب را به تو باز مى گرداند.

چون پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، پول اسب را به اعرابى داد. اعرابى گفت: من به اين قيمت به تو نفروخته بودم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سوگند به آن كس كه مرا به حقّ برانگيخت، تو با همين قيمت به من فروختى.

خزيمه بن ثابت برخاست و گفت: اى اعرابى، من شهادت مى دهم كه تو با همين قيمتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود، به او فروختى. اعرابى گفت: من كه اسب را به پيامبر فروختم، هيچ كس با ما نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به خزيمه فرمود: چگونه اين شهادت را مى دهى؟ او گفت: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدايت باد! شما دربارۀ خدا و خبرهاى آسمانى به ما گزارش مى دهى، ما تو را تصديق مى كنيم ولى تو را دربارۀ قيمت اين اسب تصديق نمى كنيم!

رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت خزيمه را شهادت دو نفر حساب كرد؛ بنابراين خزيمه، ذوالشهادتين است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 235

231- 45477- (5) معاوية بن وهب گويد: «بلاط همان جا كه [هم اكنون] بر جنازه ها نماز گزارده مى شود، در زمان رسول خدا صلى

الله عليه و آله بازارى بود به نام بطحاء. در آن بازار شير و روغن فروخته مى شد و اعرابى اى اسبى را كه داشت، آورده بود و آن را [براى فروش] بسته بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن اسب را از اعرابى خريد.

پس به خانه درآمد تا بهاى اسب را بياورد. مردمى از منافقان برخاستند و گفتند: اسبت را به چند فروختى؟ او گفت: اين اندازه. گفتند: بد فروختى؛ بهاى اسب تو بيش از اين بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با بهاى كامل اسب دلخوش بيرون آمد ولى اعرابى گفت: به خدا سوگند! من به تو نفروخته ام.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از روى تعجب فرمود: سبحان اللّه! به خدا سوگند كه تو به من فروختى و سر و صدا بالا گرفت.

مردم گفتند: رسول خدا با يك اعرابى بگو مگو مى كند و مردم زيادى گرد آمدند. امام صادق عليه السلام فرمود: اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله همراه او بودند كه خزيمةبن ثابت انصارى آمد. مردم را با دست باز كرد [كنارى زد] تا به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: اى رسول خدا، من شهادت مى دهم كه تو اين اسب را از اعرابى خريدارى كردى. اعرابى گفت: آيا تو با اين كه با ما نبوده اى، شهادت مى دهى؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله به خزيمه گفت: آيا تو با ما بودى؟ خزيمه به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا نه، ولى من مى دانم كه شما خريده ايد. آيا من شما را در آنچه از نزد خدا مى آورى، تصديق مى كنم ولى

شما را در برابر اين اعرابى پليد تصديق نمى كنم!

امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله از كار خزيمه شگفت زده شد و خوشش آمد و فرمود: اى خزيمه، شهادت تو، [از اين پس برابر] شهادت دو نفر است.»

232- 45478- (6) عبداللّه بن احمد ذهلى گويد: «عمارةبن خزيمةبن ثابت برايم گفت كه عمويش كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله است، به او گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله از يك اعرابى، اسبى را خريدارى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله با شتاب رفت تا بهاى اسب او را بياورد و به او تحويل دهد و اعرابى هم آهسته حركت كرد. مردانى در برابر اعرابى درآمدند و با او دربارۀ بهاى اسب كشمكش كردند، در حالى كه نمى دانستند پيامبر صلى الله عليه و آله آن اسب را خريده است. تا جايى كه بعضى از مردم به بيش از قيمتى كه پيامبر بدان قيمت خريده بود، خواستند. اعرابى گفت: اگر اين اسب را به كسى بفروشم، تو او را بخر وگرنه آن را مى فروشم.

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه از اعرابى اين سخن را شنيد، برخاست و گفت: آيا من از تو اين اسب را نخريده ام؟ مردم دور پيامبر صلى الله عليه و آله و اعرابى جمع شدند و پيامبر و اعرابى با هم مشاجره مى كردند. اعرابى گفت: شاهدى بياور تا شهادت دهد كه من به تو فروخته ام. مسلمانانى كه آمده بودند به اعرابى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 237

گفتند: پيامبر صلى الله عليه و آله جز حقّ نمى گويد. تا آن كه خزيمةبن ثابت

آمد و كشمكش پيامبر و اعرابى را گوش داد. پس از آن گفت: من شهادت مى دهم كه تو به پيامبر فروخته اى. پيامبر صلى الله عليه و آله توجهى به خزيمه كرد و فرمود: به چه دليلى شهادت مى دهى؟ [تو كه نبودى]! خزيمه گفت به خاطر اين كه ما تو را تصديق كرده ايم.

پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت خزيمة بن ثابت را دو شهادت قرار داد و او را ذوالشهادتين [صاحب دو شهادت] ناميد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هفدهم، اين گفته كه: «چگونه حكم به چيزى دهم كه چشمم نديده و گوشم نشنيده است. خداوند فرمود: ميان شان با بيّنه ها حكم كن و آنان را با نامم همراه ساز تا بدان سوگند بخورند و حضرت فرمود كه: داوود عليه السلام گفت: پروردگار من، حقّ را به من آن گونه كه نزد توست، بنمايان تا بدان حكم كنم. خداوند فرمود: تو طاقت اين را ندارى. داوود به خداوند اصرار كرد تا آن كه خداوند خواستۀ او را انجام داد. پس از آن مردى كه از مردى شكايت داشت، نزد داوود آمد و گفت: اين مال مرا گرفته است. خداوند عز و جل به داوود عليه السلام وحى كرد كه: اين شاكى، پدر اين شخص را كشته و مالش را گرفته است.

داوود عليه السلام دستور داد كه شاكى را بكشند. او را كشتند و مالش را گرفتند و آن را داوود به شخصى كه از او شكايت شده بود، داد. حضرت گويد: مردم شگفت زده شدند و حرف ها زدند تا به گوش داوود عليه السلام رسيد و از اين بابت چيزى كه خوش نداشت، بر او وارد

گشت. از پروردگارش خواست تا اين حالت را از او برطرف كند و خداوند چنين كرد. سپس خداوند عز و جل به داوود وحى كرد كه: ميان شان با بيّنه ها حكم كن و آنان را با نامم همراه ساز تا بدان سوگند ياد كنند.»

و در روايت دوّم كتاب دعائم، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «تنها ميان تان با بيّنه ها حكم مى كنم و در روايت سوم كتاب دعائم فرموده حضرت على عليه السلام كه تنها ميان تان با بيّنه ها حكم مى كنم و فرمودۀ خداوند متعال كه: «اى داوود، تو از من چيزى خواستى كه پيامبرى پيش از تو آن را نخواسته است و به زودى تو را بر آن آگاه مى سازم ولى تو تاب آن را ندارى و احدى از خلق من هم تاب آن را ندارد. پس از آن، مردى نزد داوود آمد كه دربارۀ گاوى شكايت از مردى داشت و ادّعا داشت كه گاو براى اوست ولى آن مرد انكار كرده بود و مدّعى، بيّنه هم آورده بود و بيّنه شهادت داده بود كه گاو براى او و در دست اوست. خداوند به داوود وحى كرد كه: اين گاو را از آن كس كه گاو در دست اوست، بگير و به مدّعىٰ عليه تحويل بده و او را شمشيرى ده و دستورش ده تا گردن آن كس را كه گاو نزد او يافت شده، بزند. داوود هر چه خداوند دستور داده بود، انجام داد ولى علت آن را نمى دانست و اين كار بر او سنگين آمد و بنى اسرائيل هم حكم او را نمى پذيرفتند. سپس پيرمردى آمد كه جوانى را گرفته بود ... باقى روايت را

ملاحظه كنيد كه طولانى است.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دنيا تمام نمى شود تا اين كه مردى از من ظهور و به حكم آل داوود حكم كند و بيّنه نخواهد و حقّ هر كس را بدهد.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سپس به منادى دستور مى دهد كه ندا دهد اين مهدى به حكم داوود و سليمان حكم مى دهد و بر اين حكم، بيّنه نمى خواهد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 239

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، مثل حكم داوود و سليمان حكم مى دهد و بيّنه نمى طلبد.»

و در روايت نهم، مانند آن.

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دنيا نمى رود تا آن كه مردى از اهل بيت ما خروج كند. او به حكم آل داوود حكم مى كند و بيّنه نمى خواهد.»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «زمانى كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، ميان مردم به حكم داوود عليه السلام حكم مى كند و بيّنه نمى خواهد. خداوند به او الهام مى كند و او به علم خود حكم مى دهد.»

و ملاحظه كنيد ساير روايات باب را.

و در روايت يكم از باب سى و سوّم، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «تنها من بر پايۀ بيّنه ها و سوگندها حكم مى دهم.» و ساير روايات باب را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آن روايتى است كه دلالت دارد بر اين كه قاضى بايد بر پايۀ بيّنه و سوگندها حكم دهد.

و بعيد

نمى نمايد كه از اين روايات بدست آيد كه قاضى نمى تواند به علمش حكم دهد و حكم را به علمش مستند سازد در جايى كه بيّنۀ عادل برخلاف علم قاضى قائم است؛ چرا كه قاضى مأمور است كه برپايۀ بيّنه و سوگند حكم دهد.

و نيز براى اين كه امامان و پيامبر عليهم السلام با اين كه علم به واقع داشتند ولى حكم خويش را مستند به علم شان نكردند بلكه آنان مى توانند در اظهار حقّ و آشكارسازى آن از راه هاى متعدد استفاده كنند تا حقّ آشكار گردد.

باب 38 جواز جداسازى شهود توسط قاضى

233- 45479- (1) امام صادق عليه السلام گويد: «دخترى را كه شهادت دادند زنا داده، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. قصۀ دختر اين بود كه: دختر يتيمى نزد مردى بود و آن مرد بسيار از خانواده اش دور مى شد. اين دخترك يتيم، بزرگ شد. همسر آن مرد ترسيد كه شوهرش با اين دختر ازدواج كند؛ لذا زنانى را دعوت كرد تا دختر را بگيرند و آن زن با انگشتش بكارت دختر را برد و چون شوهرش آمد، دختر يتيم را متّهم به زنا كرد و از زنان همسايه اش كه او را در اين كار يارى داده بودند، بيّنه اى ساخت. اين جريان پيش عمر رفت. او نفهميد كه در اين ماجرا چگونه حكم كند! سپس به مرد گفت: برو خدمت على بن ابيطالب عليه السلام و ما را هم به نزد او ببر. همه آمدند و جريان را براى اميرالمؤمنين عليه السلام بازگو كردند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 241

حضرت به همسر مرد گفت: آيا براى تو بيّنه يا دليلى است؟ گفت: من شاهدانى دارم. اين همسايگانم به آنچه مى گويم عليه اين

دختر شهادت مى دهند و آنان را حاضر ساخت.

اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير را از غلافش كشيد و آن را در پيش روى خود افكند و دستور داد كه هر كدام از اين زنان را در خانه اى داخل كنند. پس از آن، همسر مرد را خواست. او را به هر شكلى پيچاند ولى او از اين كه از گفته اش كناره گيرد، امتناع كرد. حضرت او را به خانه اى كه در آن بود، بازگرداند و يكى از شاهدان را خواست و بر دو زانوى خود نيم خيز نشست. سپس فرمود: تو مرا مى شناسى. من على بن ابيطالب هستم و اين شمشير من است و همسر مرد گفت، آنچه بايد مى گفت، گفت و به حقّ بازگشت و من به او امان دادم و اگر تو مرا تصديق نكنى، شمشيرم را با تن و بدن تو آشنا مى سازم. در اينجا آن زن نگاهى به عمر كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين، امان دارم؟ اميرالمؤمنين به او فرمود:

راستش را بگو. او گفت: به خدا سوگند! همسر آن مرد، زيبايى و قامت اين دختر را ديد، ترسيد كه شوهرش با اين دختر به فساد افتد. به دختر شراب نوشاند ما را طلبيد. ما دختر را نگاه داشتيم و او با انگشتش بكارت دختر را پاره كرد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اللّه اكبر! به استثناى دانيال پيامبر عليه السلام من نخستين كسى هستم كه ميان شاهدان جدايى انداخته ام.

پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ قذف كننده را لازم دانست و مهر دختر را بر همۀ آن زنان گذاشت و مهر دختر را چهارصد درهم قرار داد و دستور داد كه آن زن از مردش جدا

شود و شوهرش او را طلاق دهد و دختر را به عقد مرد درآورد و از سوى مرد، مهر را داد.

عمر گفت: اى ابوالحسن، جريان دانيال را براى مان بگو. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: دانيال يتيم بود.

نه مادر و نه پدر، هيچكدام را نداشت و زنى از بنى اسرائيل كه پيرزنى كهنسال بود، او را در كنار خويش گرفت و بزرگ كرد. پادشاهى از پادشاهان بنى اسرائيل دو قاضى داشت و آن دو، دوستى داشتند و آن دوست، مرد صالحى بود و آن دوست، همسرى خوش سيما و زيبا داشت و آن مرد صالح نزد پادشاه مى آمد، آن پادشاه نيازى پيدا كرد كه مردى را براى بعضى از كارهايش بفرستد. به آن دو قاضى گفت: شما دو نفر قاضى، مردى را انتخاب كنيد كه من او را براى بعضى از كارهايم بفرستم. آن دو گفتند: فلان كس [و نام آن مرد را بردند]. پادشاه آن مرد را فرستاد. آن مرد بيرون رفت و اين دو قاضى در خانۀ اين مردى كه دوست شان بود، آمدند تا آن كه خاطرخواه همسر او شدند. با او صحبت كردند ولى او نپذيرفت. آن دو قاضى به زن گفتند: به خدا سوگند! اگر انجام ندهى ما عليه تو نزد پادشاه شهادت مى دهيم كه زنا داده اى و سپس سنگسارت مى كنيم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 243

آن زن گفت: هر چه مى خواهيد، بكنيد. آن دو قاضى نزد پادشاه رفتند، به او خبر دادند و نزدش شهادت دادند كه اين زن زنا داده است. از اين قضيّه بر پادشاه غصۀ بزرگى وارد شد و در ارتباط با اين زن كه بسيار او را دوست مى داشت، شديداً غمگين

گرديد.

پس از آن به دو قاضى گفت: گفتۀ شما دو نفر پذيرفته است ولى او را پس از سه روز سنگسار كنيد و در شهرى كه پادشاه در آن شهر بود، اعلام كرد كه براى كشتن فلان زن عابده حاضر شويد؛ چرا كه او زنا داده است و دو قاضى عليه او شهادت داده اند. مردم به خاطر اين قضيّه زياد شدند و پادشاه به وزيرش گفت: چه چاره اى در اين موضوع مى كنى؟

او گفت: در اين باره چيزى نمى دانم!

آن گاه وزير در روز سوم كه آخرين روز مهلت زن بود، بيرون آمد و ديد كه پسرانى برهنه بازى مى كنند كه ميان شان دانيال بود و وزير، دانيال را نمى شناخت.

دانيال گفت: اى بچه ها، بياييد تا من پادشاه بشوم و تو آن زن عابده و آن يكى و ديگرى دو قاضى كه شاهد بر زن بوده اند. سپس خاكى را جمع كرد و شمشيرى از نى درست كرد و به بچه ها گفت: دست اين را بگيريد و او را به فلان مكان ببريد و دست اين را بگيريد و او را هم به سوى فلان مكان ببريد. پس از آن يكى از اين دو نفر را خواست و به او گفت: حقّ را بگو؛ اگر نگويى، تو را مى كشم. به چه چيزى شهادت مى دهى؟ وزير هم ايستاده، نگاه مى كرد و سخن دانيال را مى شنيد.

آن پسر گفت: من گواهى مى دهم كه او زنا داده است. دانيال پرسيد چه وقت؟ او گفت: فلان روز.

دانيال گفت: او را به جايش برگردانيد و ديگرى را بياوريد. او را به جايش بازگرداندند و فرد دوم را آوردند. دانيال به او گفت: به چه چيزى شهادت

مى دهى؟ او گفت: من شهادت مى دهم. دانيال گفت:

كى؟ او گفت: فلان روز. دانيال گفت: با كى؟ او گفت: با فلان فرزند فلانى. دانيال گفت: كجا؟ او گفت:

در فلان جا و يكى از اينها برخلاف رفيقش گفت. در اينجا دانيال گفت: اللّه اكبر! اين دو به ناحقّ شهادت دادند. اى فلانى، در ميان مردم اعلام كن كه اين دو به ناحقّ بر آن زن شهادت داده اند، شما براى كشتن اين دو حاضر شويد.

وزير با شتاب نزد پادشاه رفت و اين خبر را به او داد. پادشاه هم سوى دو قاضى فرستاد. آن دو به مانند آن دو پسر، مختلف گفتند. پادشاه در ميان مردم اعلام كرد و دستور قتل آن دو قاضى را صادر نمود.»

234- 45480- (2) واقدى و اسحاق طبرى گفته اند كه: «حنظلةبن ابى سفيان به عميربن وابل ثقفى دستور داد كه ادّعا كند بر اميرالمؤمنين عليه السلام كه هشتاد مثقال طلا به امانت نزد حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نهاده بوده و حضرت از مكه فرار كرده و تو وكيل او هستى و اگر اميرالمؤمنين عليه السلام شاهد خواست، ما گروه قريش عليه او شهادت مى دهيم و به او براى اين كار، صد مثقال طلا دادند كه از ميان آنها، ده مثقال گردنبند هند بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 245

عمير بن وابل ثقفى آمد و از على عليه السلام مطالبه كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام همۀ امانت ها را بررسى كرد و نام هاى صاحبان را بر امانت ها ديد ولى از آنچه عمير مى گفت، خبرى نبود. اميرالمؤمنين عليه السلام عمير را بسيار نصيحت كرد ولى عمير گفت: من كسانى را دارم كه به اين

موضوع شهادت مى دهند و آنان ابوجهل، عكرمه، عقبة بن ابى معيط، ابوسفيان و حنظله هستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مكرى است كه به پردازندۀ آن باز مى گردد. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه شاهدان در كعبه نشينند. سپس به عمير فرمود: اى برادر ثقفى، الان برايم بگو كه چه زمانى اين امانت را به رسول خدا دادى؟ گفت: روز برآمده بود. حضرت محمّد آن را گرفت و به برده اش داد.

پس از آن ابوجهل را طلبيد و از او نيز همين سئوال را نمود. او گفت: لازم نيست كه به اين سئوال پاسخ دهم. پس از آن ابوسفيان را خواست و از او پرسيد و او گفت: به هنگام غروب آفتاب امانت را به پيامبر داد و پيامبر از دست او گرفت و در آستين خويش گذاشت. سپس حضرت، حنظله را خواست و در اين باره از او پرسيد. او گفت: وقتى كه خورشيد در دل آسمان بود، حضرت امانت را در پيش روى خويش ريخت تا زمانى كه مى خواست بازگردد. پس از آن حضرت، عقبه را طلبيد و از او همين سئوال را كرد. او گفت: امانت را با دست خويش گرفت و همان زمان آن را به خانه برد و زمان عصر بود.

سپس حضرت، عكرمه را طلبيد و همين سئوال را نمود. او گفت: به هنگام طلوع خورشيد امانت را گرفت و در همان ساعت به خانۀ فاطمه برد.

پس از آن، حضرت، رو به عمير كرد و به او گفت: مى بينم كه رنگت زرد گشته و حالت دگرگون شده است!

عمير گفت: حقّ را مى گويم و خيانتكار رستگار نمى گردد. به خانۀ خدا سوگند كه من امانتى

نزد محمّد نداشته ام و اين دو مرا به اين كار واداشتند و اين هم دينارهاى آنان و گردنبند هند هم اسمش بر آن نوشته شده است.

سپس اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شمشيرم را كه در كنج خانه است، بياوريد. حضرت شمشير را گرفت و فرمود: آيا اين شمشير را مى شناسيد؟ گفتند: اين شمشير حنظله است. ابوسفيان گفت: اين شمشير دزديده شده است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر تو در اين گفته ات راست مى گويى پس غلامت مهلع سياه كجاست؟

ابوسفيان گفت: او براى كارى كه داشتيم به طائف رفت. حضرت فرمود: هيهات! كه برگردد، او را بفرست و حاضر كن؛ اگر راست مى گويى. اينجا ابوسفيان ساكت گشت. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام همراه با ده برده از بردگان بزرگان قريش برخاست و زمينى را كه مى دانست، شكافت. در آن مهلعِ برده كشته شده، بود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 247

حضرت دستور داد او را بيرون آوردند و تا كعبه بردند. مردم از حضرت پرسيدند: سبب كشته شدن مهلع چيست؟ حضرت فرمود: اباسفيان و فرزندانش براى مهلع ضمانت دادند كه او را به عنوان رشوه آزاد سازند و او را بر كشتن من تحريك كردند. او در راه براى من كمين كرد و پريد كه مرا بكشد. سرش را زدم و شمشيرش را گرفتم و چون مكرشان باطل گشت، به دنبال اين مكر دوّم با عمير افتادند.

عمير گفت: شهادت مى دهم كه جز اللّه خدايى نيست و محمّد رسول خداست.»

باب 39 استحباب جدا سازى اصحاب دعوى

235- 45481- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد. جوانى كه گريه مى كرد و گروهى دور او بودند و ساكتش مى ساختند، با امام

عليه السلام روبه رو شد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: چرا گريه مى كنى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، شريح حكمى دربارۀ من داده است كه من نمى دانم چيست؟

اين جمع با پدرم به سفر رفتند. اينان بازگشتند ولى پدرم نيامد. از اينان دربارۀ پدرم پرسيدم.

گفتند: مرده است. پرسيدم: مالش چه شد؟ گفتند: مالى را به جا نگذاشت. آنان را نزد شريح بردم.

سوگندشان دادم؛ با اين كه من مى دانم كه پدرم با مال بسيار براى سفر رفت. اميرالمؤمنين به آنان گفت: باز گرديد. آنان همراه با جوان نزد شريح باز گشتند. اميرالمؤمنين فرمود: اى شريح، چگونه ميان اينان دادرسى كردى؟

او گفت: اى اميرالمؤمنين، اين جوان عليه اين گروه ادّعا مى كند كه اينان به سفرى همراه با پدر او رفتند و بازگشتند ولى پدرش بازنگشته است. من از اينان دربارۀ پدرش پرسيدم، گفتند: مرده است. باز دربارۀ مالش از اينان پرسيدم، گفتند: چيزى به جا نگذاشته است. به جوان گفتم: آيا بيّنه اى بر ادّعايت دارى؟ او گفت: نه. سوگندشان دادم، همه سوگند خوردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هيهات! اى شريح، آيا در چنين موردى اين گونه حكم مى دهى؟

گفت: اى اميرالمؤمنين، پس چگونه؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! دربارۀ اينان حكمى مى دهم كه پيش از من جز داوود پيامبر عليه السلام چنين حكمى نداده است. اى قنبر، محافظان ويژه را برايم احضار كن. قنبر آنان را خواست. حضرت با هر كدام از اين گروه، فردى از محافظان ويژه را همراه ساخت. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه به چهره هاى شان كرد و فرمود: چه مى گوييد؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 249

آيا مى گوييد من نمى دانم كه با پدر اين جوان چه

كرده ايد؟ اگر ندانم كه جاهل هستم! پس از آن فرمود: اينان را از هم جدا سازيد و سرهاى شان را بپوشانيد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آنان را از هم جدا كردند و هر كدام را پاى يك ستون از ستون هاى مسجد- در حالى كه سرهاى شان با لباس هاى شان پوشيده شده بود- قرار دادند.

سپس حضرت، كاتب خود عبداللّه بن ابى رافع را طلبيد و فرمود: يك كاغذ و قلم بياور.

و خود حضرت در جايگاه قضاوت نشست و مردم هم در كنار حضرت نشستند. حضرت به مردم فرمود: هر زمان كه تكبير گفتم، شما هم تكبير بگوييد. پس از آن به مردم فرمود: بيرون رويد و سپس يكى از آن گروه را طلبيد. او را جلوى خويش نشاند و چهره اش را باز كرد. سپس به عبيداللّه بن ابى رافع فرمود: اقرار او و هر آنچه مى گويد، بنويس. سپس به او رو كرد و از او سئوال نمود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: چه روزى همراه با پدر اين جوان از منزل هاى تان بيرون رفتيد؟ آن مرد گفت: در فلان روز. حضرت فرمود: در چه ماهى؟ او گفت: در فلان ماه. حضرت فرمود: در چه سالى؟ او گفت: در سال فلان. حضرت پرسيد: در اين سفر كجا رسيديد كه پدر اين جوان مرد؟ او گفت: به فلان جا. حضرت پرسيد: در منزل چه كسى مرد؟ او گفت: در منزل فلانى.

حضرت فرمود: مريضى اش چه بود؟ او گفت: فلان مرض. حضرت پرسيد: چند روز مريض بود؟ او گفت: در حدود اين اندازه. حضرت پرسيد: چه كسى از او پرستارى مى كرد؟ در چه روزى مرد و چه كسى او را غسل داد، كفن كرد

و با چه چيزى او را كفن كرديد و چه كسى بر او نماز گزارد و درون قبرش رفت؟ پس از آن كه حضرت هر چه مى خواست پرسيد، اميرالمؤمنين عليه السلام تكبير گفت و مردم هم تكبير گفتند. آن جمع باقيمانده متزلزل شدند و يقين كردند كه رفيق شان آنان و خويش را لو داده است. پس از آن حضرت دستور داد كه سرش پوشيده شود و به زندان برود.

سپس نفر بعد را خواستند. او را پيش روى خويش نشاند و چهره اش را گشود. سپس فرمود: نه چنين است؛ خيال مى كنيد كه من نمى دانم چه كرده ايد؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، من تنها يك نفر از گروهم و من به كشتن وى مايل نبودم و اقرار كرد. پس از آن، حضرت يكى پس از ديگرى همۀ آنان را خواست و همه به قتل و گرفتن اموال طرف، اقرار و اعتراف نمودند. پس از آن حضرت فردى را كه دستور داده بود به زندان ببرندش، باز گرداند و او نيز اقرار كرد و حضرت مال و خون شخص را برعهدۀ آنان نهاد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 251

شريح گفت: اى اميرالمؤمنين، حكم داوود پيامبر عليه السلام چگونه بود؟ حضرت فرمود: داوود پيامبر عليه السلام با پسرهايى كه بازى مى كردند، برخورد كرد. يكى از خودشان را صدا مى كردند كه يا «مات الدين» [دين مرد] و آن پسر هم جواب مى داد. داوود آنان را خواست و فرمود: پسر نامت چيست؟ گفت:

نامم مات الدين [دين مرد] است. داوود به او فرمود: چه كسى اين نام را برايت گذاشت؟ گفت:

مادرم. داوود به سراغ مادر او رفت و به او فرمود: اى خانم، نام

فرزندت چيست؟ او گفت مات الدين [دين مرد]. داوود به آن زن فرمود: چه كسى اين نام را براى اين فرزند گذاشت؟ زن گفت: پدرش.

داوود فرمود: اين نامگذارى چگونه بوده است؟ زن گفت: پدر اين بچه همراه با گروهى به يك مسافرت رفت و اين بچه در شكم من بود. آن گروه از سفر بازگشتند ولى شوهرم نيامد. از آنان دربارۀ شوهرم پرسيدم، گفتند مرد. به آنان گفتم: پس اموال باقيمانده از او چه شد! گفتند چيزى پس از خويش به جا نگذاشت. پرسيدم: آيا وصيتى به شما كرد؟ گفتند: آرى، او مى گفت: تو حامله اى. هر فرزندى كه زاييدى- چه پسر و چه دختر- نامش را مات الدين [دين مرد] بگذار؛ من هم نامش را همين گذاشتم.

حضرت داوود فرمود: آيا آن گروهى را كه با شوهرت بيرون رفتند، مى شناسى؟ گفت: آرى. داوود فرمود: آنان زنده اند يا مرده؟ زن گفت: زنده اند. داوود فرمود: ما را نزد آنان ببر و با زن حركت كرد و آنان را از منزل هاى شان بيرون كشيد و مانند اين حكم دربارۀ آنان حكم كرد و مال و خون را به عهدۀ آنان گذاشت و به زن فرمود: نام پسرت را «عاش الدين» [دين زنده است] بگذار.

پس از آن جوان و گروه دربارۀ مال پدر جوان كه چه اندازه بوده است، اختلاف كردند. اميرالمؤمنين عليه السلام خاتم خويش و همۀ مهرهاى كسانى را كه نزدش بودند، گرفت. سپس فرمود: اين سهم ها را درهم آميزيد و هر كدام از شما خاتم مرا بيرون آورد، او در ادّعايش راستگوست؛ چون آن سهم خداست و سهم خدا به هدف مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 253

236- 45482- (2) از

اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «روزى از در قبله وارد مسجد كوفه شد. جمعى كه در ميان شان نوجوانى بود و مى گريست و آنان او را ساكت مى كردند، با حضرت روبه رو شدند. اميرالمؤمنين به خاطر آنان ايستاد و به نوجوان فرمود: چرا گريه مى كنى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين، پدرم همراه اين گروه براى تجارت به سفر رفت. آنان برگشتند ولى پدرم باز نگشت. از آنان دربارۀ پدرم پرسيدم، گفتند: مرده.

دربارۀ مالش پرسيدم، گفتند: مالى به جا نگذاشته است. آنان را پيش شريح بردم. او جز اين كه آنان را سوگند داد، حكم ديگرى به نفع من نكرد و اى اميرالمؤمنين، من مى دانم كه همراه پدرم مال بسيارى بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان فرمود: برگرديد. آنان را همراه با نوجوان برگرداند و بالاى سر شريح ايستاد.

فرمود: اى شريح، اين نوجوان چه مى گويد؟ شريح گفت: اين اميرالمؤمنين، اين نوجوان بر اين گروه ادّعايى دارد. من از او بيّنه خواستم، احدى حاضر نكرد. پس از آن، اين گروه را براى اين نوجوان سوگند دادم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هيهات! اى شريح، اين گونه در چنين موردى حكم نمى دهند. شريح گفت: اى اميرالمؤمنين، پس چگونه در اين مورد حكم دهم؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من در اين مورد حكم مى دهم و امروز در اين مورد حكمى خواهم داد كه پس از داوود پيامبر كسى چنين حكمى نداده است. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام درجايگاه قضاوت نشست و عبداللّه بن ابى رافع را كه كاتب حضرت بود، طلبيد و به او دستور داد كه كاغذ و قلمى حاضر سازد. پس از آن دستور داد كه آن گروه را در اطراف مسجد جدا

از هم قرار دهند و هر كدام از آنان در كنار ستونى بنشيند و با هر كدام فردى را همراه ساخت و دستور داد كه سرهاى شان پوشيده باشد و به اطرافيان خود فرمود: هر زمان كه شنيديد من تكبير گفتم، شما هم تكبير بگوييد. سپس مردى از آنان را طلبيد، رويش را باز كرد و به او نگريست و در او تأمّل نمود و فرمود: آيا مى پنداريد كه من نمى دانم؛ با پدر اين نوجوان چه كرده ايد؟

در اين صورت من جاهل خواهم بود! سپس رو به او كرد و از او پرسيد. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او مرد. حضرت از او پرسيد: مرضش چگونه بود و چه اندازه مريض شد و كجا و علّت هاى مريضى اش چه بود و زمانى كه حالت احتضار داشت و كسى كه چشم او را بست و كسى كه غسلش داد و آنچه در آن كفن شد و كسى كه او را برداشت و آن كس كه بر او نماز گزارد و آن كس كه او را به خاك سپرد و چون از تحقيق و سئوال فارغ شد، صدا بلند كرد كه زندان، زندان و سپس تكبير فرمود و همۀ كسانى كه با حضرت بودند، آنها هم تكبير گفتند. آن گروه متزلزل شدند و يقين كردند كه رفيقشان اعتراف كرده است.

پس از آن، حضرت مرد ديگرى را طلبيد و هر آنچه به اوّلى گفته بود به او نيز فرمود. او گفت: اى اميرالمؤمنين، من تنها يك نفر از گروه بودم و متمايل به قتل هم نبودم و به قتل اعتراف نمود. پس از آن، حضرت گروه را تك تك طلبيد و همه

جز نفر اوّل، اقرار كردند و همه به مال اقرار نمودند و مال را برگرداندند و قصاصى كه بر آنان واجب بود، حضرت بر آنان ثابت كرد.

پس از آن شريح گفت: اى اميرالمؤمنين، حكم داوود عليه السلام در چنين مورد كه شما از او گرفته ايد، چگونه بود؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 255

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: داوود عليه السلام با پسرانى كه بازى مى كردند و در ميان شان پسرى بود كه او را مات الدين [دين مرد] صدا مى زدند و او جواب مى داد، برخورد كرد. داوود عليه السلام بر بالاى سرشان ايستاد و فرمود: اى پسر، نامت چيست؟ او گفت: مات الدين [دين مرد]. داوود فرمود: چه كسى تو را به اين نام ناميد؟ گفت: مادرم. داوود فرمود: مادرت كجاست؟ او گفت: در خانه اش. داوود فرمود: از جلو به سوى مادرت برو. پسر رفت و مادرش را از خانه بيرون آورد. داوود به مادرش فرمود: اين پسر توست؟ او گفت: آرى. داوود فرمود: نامش چيست؟ گفت: مات الدين [دين مرد]. داوود پرسيد: چه كسى اين نام را براى او گذاشته است؟ زن گفت: پدرش. داوود فرمود: پدرش كجاست؟ زن گفت:

پدرش همراه با گروهى براى تجارت به سفرى رفت، آنان بازگشتند ولى او برنگشت. از آنان دربارۀ پدرش پرسيدم، گفتند: او مرد و دربارۀ مالش پرسيدم، گفتند: مرد و مالش از بين رفت. گفتم: آيا دربارۀ من وصيّتى به شما كرد؟ گفتند: آرى؛ به ما وصيّت كرد و گفت كه: تو حامله اى. هر فرزندى را كه زاييدى، نامش را مات الدين (دين مرد) بگذار. داوود فرمود: آن گروه كجايند؟ زن گفت: حاضرند. داوود فرمود: همراه من نزد آنان برويم. داوود

آنان را جمع كرد و مشابه اين كارى را كه من كردم، دربارۀ آنان انجام داد و همان گونه كه من حكم دادم، او نيز حكم كرد و به زن گفت: نام پسرت را عاش الدين [دين زنده است]، بگذار.»

237- 45483- (3) گروهى را كه بيرون رفتند و همه باز گشتند- جز يك نفرشان- نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. امام گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام ميان آنان جدايى انداخت و سپس از يكى از آنان پرسيد كه: با آن مرد چه كرديد؟ او انكار كرد و گفت: من نمى دانم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اللّه اكبر و صدايش را بلند كرد تا آن اندازه كه باقيمانده شنيدند و پنداشتند كه رفيق شان اعتراف كرده است. سپس حضرت او را كنارى گذاشت و ديگرى را آورد و به او فرمود: دربارۀ ماجرا به من راست بگو. او گفت: ما او را كشتيم و مالش را گرفتيم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اللّه اكبر! سپس ديگرى و ديگرى را آورد و همه را كشت، جز آن كس كه انكار مى كرد.»

238- 45484- (4) اصبغ بن نباته گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام قضاوتى كرد. پس از آن جوانى با حضرت روبه رو شد كه مى گريست و گروهى همراه وى او را ساكت مى كردند. جوان چون اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد، گفت:

اى اميرالمؤمنين، شريح حكمى را بر من داده است كه من نمى فهمم. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

حكمش چيست؟ جوان گفت: اين گروه همراه با پدرم به سفرى رفتند. آنان بازگشتند ولى پدرم برنگشت. دربارۀ پدرم از آنان پرسيدم، گفتند: مُرد. دربارۀ مال پدرم پرسيدم، گفتند: مالى به جا نگذاشت. آنان را نزد

شريح بردم، او سوگندشان داد؛ با اين كه من مى دانم پدرم با مال بسيارى به سفر رفت. حضرت به آنان فرمود: برگرديد. آنان برگشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود:

«شتر را سعد بر سر آب برد در حالى كه سعد خودش را به ردا پوشانده بود

ولى اى سعد، اين گونه شتر را بر سر آب نمى برند»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 257

اى شريح، حكم دادرسى تو سودمند نيست. سپس فرمود: به خدا سوگند! دربارۀ اينان حكمى مى كنم كه احدى پيش از من مگر داوود پيامبر نكرده است. اى قنبر، محافظان ويژه را برايم بخوان.

اصبغ بن نباته گويد: قنبر محافظان ويژه را خواست و به هر يك از آن افراد يكى از محافظان ويژه را موكّل كرد. سپس آنان را طلبيد و در چهرهاى شان نگريست. سپس اصبغ مشابه حديث اوّل را تا آن گفته كه نام پسرت را عاش الدين [دين زنده است] بگذار، آورده است. پس از آن گفتم: فدايت گردم! چگونه مال را از آنان مى گيرى؟ اگر پسر ادّعا كند كه پدرش صد هزار يا كمتر يا بيشتر به جاى گذاشته است و گروه بگويند كه نه، بلكه ده هزار يا كمتر يا بيشتر و در نتيجه اين ها نظرى و پسر نظرى ديگر داشته باشد؟ حضرت فرمود: من خاتم او و مهر آنان را مى گيرم و در يك جا مى ريزم.

سپس مى گويم، اين سهم ها را بگردانيد و هر كدام كه سهمش بيرون آمد، او در دعوايش راست مى گويد؛ چون آن سهم خداست و سهم خدا به هدف مى خورد.»

باب 40 جواز حكم به ملكيت صاحب يد
اشاره

239- 45485- (1) عباس بن هلال از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده است كه

حضرت فرمود: «اگر حكومت به او برسد، مردم را بر آنچه در تصرّف شان است، تثبيت مى كند و جز در آنچه در زمان حكومت او رخ دهد، توجهى نمى كند و حضرت فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله به كارى كه در حال شرك انجام مى شد، توجهى نداشت و هر كس كه اسلام مى آورد، او را برآنچه در دستش بود تثبيت مى كرد.»

240- 45486- (2) حفص بن غياث از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. او گويد: «مردى به امام صادق عليه السلام گفت: اگر ببينم چيزى در دست مردى است، آيا مى توانم شهادت دهم كه مال اوست؟ حضرت فرمود: آرى. آن مرد گفت: من شهادت مى دهم كه در دست اوست ولى شهادت نمى دهم كه براى اوست؛ چرا كه شايد براى ديگرى باشد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: آيا درست است كه از او بخرى؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: شايد براى ديگرى باشد. از كجا برايت جايز شد كه آن را بخرى و ملك تو گردد و بعد از آن كه ملك تو شد، بگويى آن مال من است و براى آن سوگند بخورى در حالى كه جايز نباشد كه آن را به كسى كه ملك از سوى او به تو منتقل شده است نسبت دهى و آن را ملك او بدانى؟ سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اگر اين روا نباشد، بازارى براى مسلمانان برپا نمى ماند!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 259

241- 45487- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون با ابوبكر بيعت شد و امارت همۀ مهاجر و انصار بر او راست آمد، به سوى فدك كس فرستاد و وكيل

حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله را از آن بيرون كرد. حضرت فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت: اى ابابكر، مرا از ارثى كه از رسول خدا مى برم، منع و وكيل مرا از فدك بيرون كردى؛ با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امر خدا فدك را براى من قرار داده بود. ابوبكر به حضرت زهرا سلام اللّه عليها گفت: بر اين گفته ات شاهدانى بياور. حضرت، امّ ايمن را آورد. امّ ايمن گفت: من شهادت نمى دهم تا با آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است، با تو احتجاج كنم. آن گاه گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا نمى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: امّ ايمن اهل بهشت است؟ ابوبكر گفت: آرى. امّ ايمن گفت: پس من شهادت مى دهم كه خداوند به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى كرد به خويشاوند، حقش را بده. آن گاه فدك را به امر خدا براى حضرت فاطمه قرار داد و اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و مشابه اين شهادت را داد. آن گاه ابوبكر نوشته اى دربارۀ فدك نوشت و آن را به فاطمه داد. عمر در آمد و گفت: اين مكتوب چيست؟ ابوبكر گفت: فاطمه دربارۀ فدك ادّعا مى كند و امّ ايمن و على برايش شهادت داده اند. عمر نامه را از فاطمه سلام اللّه عليها گرفت و آن را پاره كرد و گفت: اين مال مسلمانان است و افزود كه: اوس بن حدثان، عايشه و حفصه شهادت مى دهند بر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه گفت: ما گروه

پيامبران، ارث نمى گذاريم؛ هر چه به جا بگذاريم، صدقه است؛ چرا كه على شوهر اوست و به سوى خويش مى كشد و امّ ايمن زنى صالحه و اگر ديگرى هم با او باشد، ما در اين باره تاملى مى كنيم. پس از آن، حضرت فاطمه سلام اللّه عليها از نزد آن دو گريان و محزون بيرون آمد. پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام نزد ابوبكر آمد. ابوبكر در مسجد بود و مهاجر و انصار گرد او بودند. اميرالمؤمنين فرمود: اى ابابكر، چرا ميراث فاطمه از رسول خدا را از او منع كردى؛ با اين كه در زمان رسول خدا آن را مالك بود؟ ابوبكر گفت: اين مال مسلمانان است. اگر شاهدانى بياورد كه رسول خدا آن را براى وى قرار داده [كه هيچ]؛ وگرنه حقّى براى او در آن نيست.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، آيا در ميان ما برخلاف حكم خدا در ميان مسلمانان حكم مى كنى؟ ابوبكر گفت: نه. حضرت فرمود: پس اگر در دست مسلمانان چيزى باشد كه مالك اويند و من در مورد آن ادّعايى بكنم، از چه كسى بيّنه مى خواهى؟ گفت: از تو بيّنه مى خواهم برآنچه عليه مسلمانان ادّعا مى كنى. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پس اگر در دست من چيزى باشد و مسلمانان در مورد آن ادّعايى بكنند، آيا از من دربارۀ آنچه در دستم است و آن را در زمان رسول خدا و پس از او مالك بوده ام، بيّنه مى خواهى و از مسلمانان بر ادّعايى كه بر من دارند، آن گونه كه بر ادّعايى كه من بر آنان داشتم، بيّنه مى خواستى، بيّنه نمى طلبى؟ پس از آن ابوبكر ساكت شد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

261

سپس عمر گفت: اى على، ما را رها كن و با ما سخن مگوى؛ چرا كه ما نمى توانيم پاسخ استدلال هاى تو را بدهيم! اگر شاهدان عدول آوردى [كه هيچ]؛ وگرنه فدك مال مسلمانان است و تو و فاطمه در آن حقّى نداريد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، كتاب خدا را مى خوانى؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد، به من بگو. اين آيه دربارۀ ما نازل گشته يا دربارۀ ديگران؟ او گفت: دربارۀ شما. حضرت فرمود: اگر دو شاهد به گناهى عليه فاطمه شهادت دادند تو چه مى كنى؟

گفت: حدّ بر فاطمه اجرا مى كنم؛ آن گونه كه بر ديگر مسلمانان. حضرت فرمود: در اين هنگام از كافران خواهى بود. ابوبكر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: چون شهادت خدا را در حقّ فاطمه به پاكى رد كرده اى و شهادت مردم را عليه وى پذيرفته اى. همان گونه كه حكم خدا و حكم رسول او را رد كردى كه رسول خدا فدك را براى فاطمه قرار داد و حضرت فاطمه فدك را در زمان حيات پيامبر قبض كرد.

سپس شهادت يك عرب بيابانى را كه بر پاشنۀ پايش [چون سگان] ادرار مى كند، پذيرفتى. از فاطمه فدك را گرفتى و گفتى كه مال مسلمانان است با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: بيّنه بر كسى است كه ادّعا مى كند و سوگند بر كسى است كه عليه او ادّعا مى شود. امام صادق عليه السلام فرمايد: مردم گفتگو كردند و برخى گريستند و گفتند: به خدا سوگند! على

عليه السلام راست مى گويد و اميرالمؤمنين على عليه السلام به خانه اش بازگشت.»

242- 45488- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون ابوبكر حضرت فاطمه را از فدك منع كرد و وكيل ايشان را بيرون نمود، اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد و ابوبكر نشسته بود و گرداگردش مهاجر و انصار بودند. حضرت فرمود: اى ابوبكر، چرا از فاطمه چيزى را كه رسول خدا براى او قرار داده بود و سال هاست كه وكيلش در آن مى باشد، منع كردى؟

ابوبكر گفت: اين، مال مسلمانان است. اگر شاهدان عادل آورد [كه هيچ]؛ وگرنه حقّى براى او در آن نيست. حضرت فرمود: اى ابوبكر، در ميان ما حكمى دارى برخلاف آن حكم كه در ميان مسلمانان مى كنى؟ او گفت: نه. حضرت فرمود: به من بگو اگر چيزى در دست مسلمانان باشد و من در آن ادّعايى داشته باشم، از چه كسى بيّنه مى خواهى؟ او گفت: از تو بيّنه مى خواهم. حضرت فرمود:

پس اگر در دست من بود و مسلمانان در مورد آن ادّعايى داشتند، دربارۀ آن از من بيّنه مى طلبى؟ امام صادق عليه السلام فرمود: ابوبكر ساكت گرديد. عمر گفت: اين، مال مسلمانان است و ما با تو بحثى نداريم.

پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر گفت: اى ابوبكر، قرآن را مى پذيرى؟ گفت: آرى. حضرت فرمود:

دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد، برايم بگو. آيا دربارۀ ما نازل گشته يا در مورد ديگران؟ او گفت: دربارۀ شما.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 263

حضرت فرمود: به من بگو اگر دو شاهد از

ميان مسلمانان عليه فاطمه سلام اللّه عليها شهادت به گناهى دهند، تو چه مى كنى؟ او گفت: حدّ بر او جارى مى سازم آن گونه كه بر زنان مسلمانان. حضرت فرمود: تو در اين هنگام از كافران هستى. گفت: چرا؟ حضرت فرمود: چون تو شهادت خدا را رد مى كنى و شهادت غير او را مى پذيرى. چون خداوند عز و جل براى فاطمه شهادت به پاكى داده است و چون تو شهادت خدا را رد كنى و شهادت غير او را بپذيرى، نزد خداوند از كافران خواهى بود.

امام صادق عليه السلام فرمود: مردم گريستند و متفرّق گشتند و خشمگين سخن گفتند.

و چون ابوبكر به منزلش بازگشت به سوى عمر فرستاد و گفت: اى پسر خطاب، واى بر تو! آيا على و كارى را كه با ما كرد، نديدى؟ به خدا سوگند! اگر يك مجلس ديگر بنشيند، اين كار [حكومت] را بر سر ما خراب مى كند و تا زنده است، چيزى گواراى مان نمى شود. عمر گفت: جز خالدبن وليد از عهدۀ على بر نمى آيد. آن گاه به سوى خالد فرستادند. ابوبكر به خالد گفت: مى خواهم تو را به كار بزرگى وادارم. او گفت: مرا به هر چه مى خواهى وادار، حتى اگر كشتن على باشد. ابوبكر گفت: همان قتل على است. ابوبكر گفت: در كنار على قرار بگير و چون من سلام دادم، گردنش را بزن. اسماء بنت عميس مادر محمّد بن ابى بكر خادمۀ خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و او را سلام برسان و چون از در وارد مى شوى، بگو اين جمعيّت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند؛ فوراً [از شهر] خارج شو كه من از خيرخواهان توام.

اگر حضرت فهميد كه هيچ؛ وگرنه يك بار ديگر آيه را تكرار مى كنى.

خادمه آمد، وارد شد و گفت: خانمم مى گويد اى دختر رسول خدا، حال تان چه طور است؟ پس از آن، اين آيه را خواند كه: اين جمعيّت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند. و چون خواست بيرون بيايد، باز آيه را خواند. اميرالمؤمنين به خادمه فرمود: به خانمت از سوى من سلام برسان و به او بگو خداوند عز و جل بين آنان و آنچه مى خواهند، حائل مى شود- ان شاء اللّه. پس از آن، خالد بن وليد در كنار حضرت ايستاد. ابوبكر چون مى خواست سلام بدهد، سلام نداد و گفت: اى خالد، آنچه به تو دستور دادم، انجام مده؛ السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چه دستورى به تو داده بود كه پيش از سلام تو را از انجام آن نهى كرد. خالد گفت: دستور گردن زدن تو را داده بود و دستور داده بود كه پس از سلام، بزنم. حضرت فرمود: آيا چنين مى كردى؟ او گفت: آرى به خدا سوگند! اگر مرا نهى نمى كرد، انجام مى دادم. امام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست، گريبان و پيراهن خالد را مشت كرد و او را به ديوار كوبيد و به عمر فرمود: اى فرزند صهّاك، به خدا سوگند! اگر وصيّت خدا و كتاب الهى نبود، مى فهميدى كه كدام يك از ما لشكرش ضعيف تر و عددش كمتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 265

243- 45489- (5) مشايخ ما روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام زمانى كه ابوبكر شهادت حضرت را نپذيرفت، فرمود: اى ابوبكر، آيا دربارۀ آنچه از تو مى پرسم به من

راست مى گويى؟ او گفت: بگو. حضرت فرمود:

به من بگو اگر دو نفر نزد تو در مورد چيزى كه در دست يكى از آن دوست نه ديگرى، نزاع كنند، آيا تو آن را از دست او بيرون مى آورى بدون آن كه ستم او برايت ثابت شود؟ گفت: نه. حضرت فرمود: از كدامين يك از آن دو بيّنه مى خواهى يا بر كدامين يك از آن دو سوگند را لازم مى دانى؟ ابوبكر گفت: بيّنه را از مدّعى مى خواهم و سوگند را بر منكر لازم مى دانم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بيّنه بر مدّعى است و سوگند بر منكر.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا در ميان ما برخلاف حكمى كه دربارۀ ديگران دارى، حكم مى دهى؟

ابوبكر گفت: چه طور؟ حضرت فرمود: كسانى كه مى پندارند رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: آنچه ما به جاى بگذاريم، صدقه است و تو از كسانى هستى كه در اين صدقه اگر راست باشد، بهره بردارى؛ بنابراين تو شهادت شريك را به نفع شريكش در آنچه در آن شريك است، نافذ ندان و تركۀ رسول به حكم اسلام در دست ماست تا بيّنۀ عادل بر اين كه آن براى ديگرى است، قائم شود. بنابراين بر هر كس كه عليه ما اين ادّعا داشته باشد، از كسانى كه بهره اى در آنچه بدان عليه ما شهادت مى دهد نباشد، اقامۀ بيّنه لازم است و بر ماست كه در موردى كه انكار مى كنيم، سوگند بخوريم. بنابراين تو هم اكنون كه شهادت شريك را در صدقه پذيرفتى و از ما مطالبۀ اقامۀ بيّنه بر انكار ادّعايى كه عليه ما مى كنند مى نمايى، با حكم خدا و حكم رسول او مخالفت

كرده اى. آيا اين جز ستم و جور است؟ ...»

244- 45490- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام در حديثى فرمود: «سپس رو به مردم كرد و گفت: شگفت از مردمى كه مى بينند كه سنت هاى پيامبرشان يكى پس از ديگرى تغيير مى يابد و جا به جا مى شود ولى آنان اقدام نمى كنند و انكار نمى كنند! [تا آن كه گويد]: او و رفيقش فدك را كه به دست فاطمه سلام اللّه عليها از پدرش قبض شده بود و در زمان رسول خدا حضرت زهرا از غلّۀ فدك مى خورد، گرفتند و از او بر چيزى كه در دست فاطمه بود، بيّنه خواستند و نه حضرت و نه امّ ايمن را تصديق نكردند، با اين كه يقيناً مى دانستند فدك در دست زهراست و براى شان جايز نيست كه از حضرت براى چيزى كه در دستش است، بيّنه بخواهند و اين دو [حضرت زهرا و امّ ايمن] متهم نمى شوند.

پس از آن هم، مردم اين كار را خوب دانستند و از ابوبكر ستايش كردند و گفتند كه ورع و فضيلت، او را بر اين كار واداشت. سپس كار زشت اين دو نيكو جلوه داده شد و آن دو گفتند: گمان مان اين است كه فاطمه جز حقّ نمى گويد و على عليه السلام و امّ ايمن جز به حقّ شهادت نداده اند و اگر با امّ ايمن زن ديگرى بود، ما فدك را براى فاطمه امضا مى كرديم. [تا آن كه گويد]: حضرت فاطمه سلام اللّه عليها به آن دو هنگامى كه خواست فدك را از او بگيرند، فرمود: آيا فدك در دست من و وكيلم نيست و غلّۀ آن را در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله

زنده بود، نخوردم؟ گفتند: آرى.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 267

حضرت فرمود: پس چرا از من بر آنچه در دست من است، بيّنه مى خواهيد؟ گفتند: چون فدك مال مسلمانان است. حضرت فاطمه فرمود: آيا شما دو نفر مى خواهيد آنچه رسول خدا انجام داده است، ردّ كنيد و در مورد خويشاوندان او به گونه اى حكم كنيد كه در ميان ساير مسلمانان نمى كنيد؟

اى مردم، بشنويد گناهى را كه اين گروه مرتكب مى شوند! شما دو نفر چه مى گوييد اگر من نسبت به اموال مسلمانان كه در دست شان است ادّعايى كنم؟ آيا از من بيّنه مى خواهيد يا از آنان؟ گفتند: از تو مى خواهيم. حضرت فرمود: اگر همۀ مسلمانان آنچه در دست من است ادّعا كنند، آيا از من بيّنه مى خواهى يا از آنان؟ پس از آن، عمر خشمگين گشت و گفت: اين زمين مسلمانان و مال مسلمانان است با اين كه در دست فاطمه است و فاطمه غلّۀ آن را مى خورد و تنها بيّنه بر فاطمه لازم است؛ چون ادّعا دارد كه رسول خدا از ميان مسلمانان، فدك را به او بخشيده است با اين كه فدك مال مسلمانان و حقّ آنان است ...»

ارجاعات
گذشت:

در باب پنجاه و هفت از ابواب ميراث، چيزى كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در باب چهارده از ابواب شهادت، مناسب اين باب.

باب 41 چگونگى حكم بر غايب

245- 45491- (1) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «عليه غايب حكم مى شود اگر بيّنه عليه او قائم گردد، و بر اين اساس مالش فروخته مى شود و در حالى كه غايب است، بدهى اش از اين مال پرداخت مى گردد ولى اگر بيايد، بر حجّت خويش است. حضرت فرمود: و مال به آن كس كه بيّنه آورده، داده نمى شود جز با كفالت كفيلان [/ ضمانت ضامنان].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 269

246- 45492- (2) امام جعفر صادق عليه السلام نظرشان حكم بر غايب بود. ولى او اگر حجّت داشت به حجّت خود واگذار مى گرديد. پس اگر به طلبكارى كه به نفع او حكم شده اعتمادى نبود، در برابر آنچه از مال غايب به او داده مى شد، كفيلى [ضامن] مى گرفتند. پس اگر غايب دليلى داشت، مال به او برگردانده مى شد.

247- 45493- (3) ابوخديجه گويد: «امام صادق عليه السلام مرا به سوى ياران مان فرستاد و فرمود: به آنان بگو:

مبادا كه وقتى نزاعى ميان تان مى افتد يا در مورد گرفتن يا دادن، ترافعى ميان تان مى شود به نزد يكى از اين فاسقان نزاع تان را ببريد! ميان خود فردى از كسانى كه حلال ما و حرام ما را مى شناسد، قرار دهيد. من او را قاضى قرار داده ام و مبادا كه برخى از شما برخى را براى نزاع به نزد پادشاه ستمگر ببريد!

ابوخديجه گويد: اولين كسى كه اين حديث را آورد، مردى است كه به امام عليه السلام دربارۀ مردى كه دو نفر، خريدى را كه از فردى كردند به او تحويل دادند. آن دو گفتند: اين مكتوب را به يكى از

ما بدون اين كه ديگرى باشد، مده.

پس از آن، يكى از اين دو غايب شد يا در خانه اش پنهان گرديد و آن كس كه به اين دو فروخته بود، آمد و خريد را منكر شد [منظور قباله است] و ديگرى نزد شاهد عادل آمد و به او گفت: برگۀ خريد را بيرون بياور تا او را نشان بيّنه بدهيم؛ چرا كه رفيق ما فروش به من و دوستم را انكار كرده و دوستم غايب است و شايد او در خانه اش نشسته و مى خواهد كار را بر من خراب سازد. آيا بر آن عادل لازم است كه برگۀ خريد را به بيّنه نشان دهد تا آنان به نفع اين فرد شهادت دهند يا چنين كارى بر او روا نيست مگر اين كه هر دو با هم جمع شوند؟

حضرت عليه السلام نوشتند كه: اگر در اين كار اصلاح گروه است، باكى بدان نيست- انشاءاللّه.»

248- 45494- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بر غايب حكم نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 271

باب 42 عدم جواز حكم بر پايۀ نوشتۀ قاضى ديگر
اشاره

249- 45495- (1) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام نامۀ قاضى اى براى قاضى ديگر را در مورد حدّ و غيرحدّ تنفيذ نمى كرد تا آن كه بنى اميّه به حكومت رسيدند. پس آنان با بيّنه تنفيذ كردند.

250- 45496- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر شاهدان عليه مردى به اين كه در مالى حقّ دارد ولى قاضى عدالت آنان را نداند اما در شهر ديگرى قاضى اى است كه عدالت آنان را مى شناسد، پس اگر شهادت در خصوص طلاق يا حدّ است، در آن مورد نامۀ قاضى به قاضى ديگر و شهادت بر شهادت پذيرفته نيست و نامۀ قاضى

به قاضى ديگر در حدّ پذيرفته نمى شود.»

251- 45497- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «نامۀ قاضى ستمگران تنفيذ نمى گردد و نامه نگارى با او نمى شود.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت دهم از باب سى و چهارم از ابواب شهادت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «نامۀ قاضى به قاضى دربارۀ حدّ، روا نيست.»

باب 43 جواز حكم بر مترافعين اهل كتاب
اشاره

و در ميان آنها (اهل كتاب)، طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت كن؛ و از هوس هاى آنان پيروى مكن؛ و از آنها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده، منحرف سازند.

و اگر آنها (از حكم و قضاوت تو)، روى گردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهان شان مجازات كند؛ و بسيارى از مردم فاسقند.

«1» 252- 45498- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زمانى كه اهل تورات و اهل انجيل نزد حاكم آيند و نزاع شان را پيش او آورند، اين در اختيار حاكم است. اگر خواست، ميان شان حكم مى دهد و اگر خواست به آنان كارى نخواهد داشت.»

______________________________

(1). مائده 5/ 49.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 273

253- 45499- (2) هارون بن حمزه گويد: «پرسيدم: دو نفر از اهل كتاب- دو مسيحى يا دو يهودى- در ميان شان نزاعى است. حاكمى از حاكمان آنان به ستم ميان شان دادرسى كرده است ولى آن كس كه عليه او دادرسى شده، نمى پذيرد و مى خواهد كه دادرسى به حكم مسلمانان باز گردانده شود. حضرت فرمود: به حكم مسلمانان برگردانده مى شود.»

254- 45500- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر اهل كتاب مرافعۀ خويش را نزد قاضى ببرند، قاضى ميان شان بر طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت مى كند؛ آن گونه كه خداوند عز و جل فرمايد: و در ميان آنها (اهل كتاب)، طبق آنچه خداوند نازل كرده، قضاوت كن.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و ششم از ابواب قضاء و روايات باب سى و هفتم، چيزى كه با اين باب مناسبت دارد.

و بنگريد به باب دهم از ابواب ديات و باب

يازدهم.

باب 44 پاره اى از قضاوت هاى حضرت على عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و منصوبين آنها
اشاره

255- 45501- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى را كه به مردى از انصار علاقه داشت، نزد عمر بن خطاب آوردند.

اين زن عاشق اين مرد شده بود ولى به هيچ وسيله به او دست نمى يافت. اين زن تخم مرغى گرفته و زردى آن را در آورده بود و سفيدى را برروى لباسش و ميان دو رانش ريخته بود. سپس نزد عمر آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين مرد مرا در فلان جا گرفت و مرا بى عفت كرد. امام صادق عليه السلام فرمود:

عمر قصد كرد كه انصارى را كيفر دهد ولى مرد انصارى در حالى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام نشسته بود، سوگند مى خورد و مى گفت: اى اميرالمؤمنين، شما در كار من تحقيق كنيد. چون جوان زياد اصرار كرد، عمر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى ابوالحسن، تو چه مى گويى؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 275

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به سفيدى اى كه برروى لباس زن و ميان دو رانش بود، انداخت و به زن مظنون شد كه او حيله اى كرده باشد. پس از آن فرمود: آب داغى كه به شدت جوشيده باشد، برايم بياوريد. اين كار را كردند. چون آب را براى حضرت آوردند، دستور داد آب را بر جاى سفيدى ريختند و آن سفيدى پخته شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام سفيدى را گرفت و در دهان خويش انداخت و چون طعم آن را چشيد، از دهان بيرون افكند.

سپس رو به زن كرد تا آن كه زن بدان اقرار كرد و خداوند كيفر عمر را از مرد انصارى دفع كرد.»

متن همين روايت، در كتاب هاى مستدرك، ارشاد شيخ مفيد و كنز الفوائد آمده است. مستدرك:

«امام صادق

عليه السلام مشابه اين روايت را ذكر كرده و در پايانش افزوده است: به اميرالمؤمنين عليه السلام [يعنى خداوند كيفر عمر را از مرد انصارى به بركت اميرالمؤمنين عليه السلام دفع كرد].»

ارشاد شيخ مفيد: «روايت شده است كه: زنى عاشق جوانى شد. با او مراوده نمود و جوان نپذيرفت و زن رفت و تخم مرغى برداشت و سفيدى اش را بر لباس خويش ريخت. سپس جوان را گرفت و او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و گفت: اين جوان به زور با من آميزش كرده و مرا رسوا نموده است.

سپس جامه هاى خود را گرفت و سفيدى تخم مرغ را نشان داد و گفت: اين منى او بر لباس من است.

جوان هم مى گريست و از ادعاى او بيزارى مى جست و سوگند مى خورد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر گفت: دستور ده كسى آبى جوش بياورد به حدى كه سخت داغ باشد. سپس آن را به همان حال برايم بياورد. آن آب را آوردند. حضرت فرمود آن را روى لباس زن بريزند. آب جوش ريختند، سفيدى تخم مرغ خودش را جمع كرد و بهم آمد. حضرت دستور داد آن را بگيرند و به دو نفر از يارانش بدهند و فرمود: بچشيد و بيرون بريزيد. آنان چشيدند و ديدند كه تخم مرغ است. حضرت دستور داد جوان را آزاد سازند و زن را براى كيفر ادّعاى باطلى كه عليه جوان كرده بود، تازيانه زد.»

كنزالفوائد: «دادرسى اميرمؤمنان عليه السلام؛ روايت شده است كه: زنى به پسرى عشق پيدا كرد. از او خواست تا خودش را در اختيار او قرار دهد ولى او نپذيرفت. زن گفت: به خدا سوگند! اگر نكنى،

تو را رسوا مى سازم. پسر هم خواستۀ زن را عملى نكرد. زن تخم مرغى برداشت و سفيدى اش را بر لباسش ريخت و پسر را گرفت و از اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين پسر به زور بر من چيره شد و با من آميزش كرد و اين منى اوست بر لباسم. اميرالمؤمنين عليه السلام از پسر در اين باره پرسيد. او گريست و گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! او دروغ گفته و من چيزى از آنچه گفت، نكرده ام. اميرالمؤمنين عليه السلام زن را موعظه كرد. آن زن گفت: به خدا سوگند! او كرد و اين منى اوست.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قنبر را نزدم بياوريد. او را آوردند. حضرت به او فرمود: دستور ده كسى آبى را بجوشاند تا به شدت داغ شود و آن را نزد من بياورد. زمانى كه آب داغ را آورد، حضرت دستور داد تا بر لباس زن بريزند. آب ريخته شد و سفيدى تخم مرغ پخته و جريان پسر روشن شد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 277

پس از آن، حضرت به دو نفر از مسلمانان دستور داد تا اين سفيدى را بچشند و بيرون بريزند تا به طور يقين معلوم گردد. آن دو چنين كردند و ديدند كه تخم مرغ است. حضرت، پسر را آزاد ساخت و دستور داد تا او [زن] را دردناك ادب كنند.»

256- 45502- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى كه پيرمردى با او ازدواج كرده بود و چون با زن آميزش كرده بود، زن فرزندى آورد و فرزندان پيرمرد مدّعى بودند كه زن زنا داده و نزد عمر شاهد هم برايش آوردند.

عمر دستور

داد كه سنگسار گردد. اميرالمؤمنين عليه السلام گذرش به زن افتاد. زن گفت: اى پسرعموى رسول خدا، من دليلى دارم. حضرت فرمود: دليلت را بياور. او نوشته اى را به اميرالمؤمنين داد. حضرت فرمود:

اين زن به شما خبر مى دهد از روز ازدواجش و روزى كه آن پيرمرد با او آميزش كرده و اين كه آميزشش با او چگونه بوده است. زن را برگردانيد. فرداى آن روز بچهّ هاى همسن و سال را طلبيد و اين فرزند را هم خواست كه با آنان باشد و به آنان فرمود: بازى كنيد تا آن كه بازى آنان را به خود مشغول كرد. سپس به آنان گفت: بنشينيد. همه نشستند تا جايگير شدند، پس به آنان نهيب زد.

بچّه ها برخاستند و اين بچّه هم بر دو كف دستش تكيه داد و برخاست. حضرت او را خواست و از پدرش ارثش را به او داد و به برادرانش كه به او افترا زده بودند، يك يك حدّ زد. عمر به حضرت گفت:

چه كردى؟ حضرت فرمود: من ضعف پيرمرد را در اين كه پسر به دو كف دستش تكيه داد، شناختم.»

257- 45503- (3) اصبغ بن نباته گويد: «زنى را كه پيرمردى با او ازدواج كرده بود و چون پيرمرد با او آميزش كرد، فرزندى آورد و فرزندان آن پيرمرد ادّعا كردند كه زن زنا داده است و بر آن شهادت دادند، نزد عمر آوردند. عمر دستور داد زن سنگسار گردد. او را بردند. در بين راه با اميرالمؤمنين على بن ابيطالب برخورد كردند. زن گفت: اى پسرعموى رسول خدا، من مظلوم هستم و اين دليل من است. حضرت فرمود: دليلت را بياور. زن

نوشته اى را به امام داد. حضرت آن را خواند و فرمود: اين زن به شما خبر مى دهد از روزى كه ازدواج كرده و روزى كه آميزش كرده و اينكه چگونه آن پيرمرد با او آميزش داشته است. زن را برگردانيد. فرداى آن روز، اميرالمؤمنين على عليه السلام فرزندانى را طلبيد كه با همسن هاى خودشان بازى كردند و پسر اين زن در ميان آنان بود. حضرت به آنان گفت: بازى كنيد.

آنان بازى كردند تا آن كه بازى، آنان را به خود مشغول ساخت. حضرت آنان را صدا زد. آنان ايستادند و پسرى كه فرزند زن بود، با اتكاى به دو كف دستش ايستاد. اميرالمؤمنين عليه السلام او را خواست و از پدرش به او ارث داد و برادرانى را كه افترا بسته بودند، حدّ زد. عمر به حضرت گفت: چگونه [چه] كردى؟ حضرت فرمود: من ضعف پيرمرد را در اتكاى پسر بر دو كف دستش شناختم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 279

258- 45504- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام از منطقۀ جبل به قصد حجّ خانۀ خدا به همراه غلامش آمد. غلام گناهى كرد. اربابش او را زد. غلام گفت: تو مولاى من نيستى بلكه من مولاى توام. حضرت فرمود: پيوسته اين، آن را تهديد مى كرد و مى گفت همين گونه باش تا كوفه برويم اى دشمن خدا. تو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مى برم. چون به كوفه رسيدند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند.

آن كس كه غلام را زده بود، گفت: خداوند كارت را اصلاح كند. اين غلام من است. گناهى كرد، او را زدم. به من يورش برد و ديگرى

گفت: به خدا سوگند! او غلام من است. پدرم مرا همراه او فرستاد تا او به من بياموزد و او به من يورش برده و ادعا دارد كه من غلام اويم تا اموال مرا ببرد. حضرت فرمايد: اين شروع كرد به سوگند و آن يكى سوگند مى خورد. اين، آن را تكذيب مى كرد و آن، اين را تكذيب مى نمود. حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در اين شب هر دو برويد با هم سازش كنيد و جز با حقّ نزد من نياييد.

و چون اميرالمؤمنين عليه السلام صبح كرد به قنبر فرمود: دو سوراخ در ديوار ايجاد كن. امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام هر صبح به تعقيب نماز تا [سايۀ شاخص] خورشيد به اندازۀ سر نيزه در آيد، تسبيح مى گفت. آن دو نفر آمدند و مردم جمع گشتند و گفتند: قضيّه اى براى امام پيش آمده كه مشابه آن تاكنون برايش اتفاق نيفتاده و از اين قضيّه نمى تواند بيرون آيد. حضرت به آن دو نفر گفت: چه مى گوييد؟ اين سوگند خورد كه آن بردۀ اوست و آن سوگند خورد كه اين بندۀ اوست. حضرت به هر دو فرمود: برخيزيد. من فكر نمى كنم كه شما دو نفر راست بگوييد! سپس به يكى فرمود: سرت را داخل اين سوراخ كن و پس از آن به ديگرى فرمود: سرت را وارد اين سوراخ نما. سپس فرمود: اى قنبر، شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله را برايم بياور. شتاب كن تا گردن آن كه از اين دو برده است، بزنم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: غلام سرش را با شتاب بيرون آورد ولى ديگرى همچنان در

سوراخ ماند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام به غلام گفت: آيا تو نمى گفتى كه برده نيستى؟ او گفت: آرى ولى او مرا زده بود و به من تعدّى كرده بود. امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين براى او از اربابش قول محكم گرفت و او را به اربابش تحويل داد.»

259- 45505- (5) از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمود: «در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر هر كدام بر ديگرى ادّعا مى كرد كه او بردۀ اوست و هيچكدام بيّنه نداشتند. حضرت اتاقى براى هر دو ساخت و براى هر دو، دو سوراخ گذاشت نزديك به هم و هر دو را در اتاق وارد كرد و سر آنان را از سوراخ بيرون نمود و به قنبر گفت: با شمشير بالاى سر هر كدام بايست و چون به تو گفتم

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 281

گردن برده را بزن، تو آنان را بترسان ولى هيچكدام را مزن. پس از آن، حضرت به قنبر فرمود: گردن برده را بزن. قنبر شمشير را تكان داد و يكى از آن دو سرش را داخل برد ولى سر ديگرى بيرون از سوراخ ماند. حضرت آن كس را كه سرش را داخل بُرده بود به آن يكى تحويل داد و به آن يكى گفت:

برو، او بردۀ توست.»

260- 45506- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام مرد و پسر و برده اى به جا گذاشت. پس از آن، هر كدام از اين دو ادّعا داشت كه او فرزند است و ديگرى بردۀ اوست. اين دو نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و نزاع شان را پيش

ايشان بردند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه دو سوراخ در ديوار مسجد كنده شود. پس از آن هر كدام از اين دو را مامور ساختند كه سرش را در سوراخ كند. هر دو چنين كردند. سپس فرمود: اى قنبر، شمشير را برهنه ساز و به او اشاره كرد دستورى را كه مى دهم، اجرا مكن. سپس فرمود: گردن برده را بزن. حضرت باقر عليه السلام فرمود: برده سرش را كنار كشيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام او را گرفت و به ديگرى فرمود: تو فرزندى و اين را آزاد كردم و دوست تو قرار دادم.»

261- 45507- (7) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «از ابن ابى ليلى شنيدم كه براى يارانش سخن مى گفت. او گفت:

دو نفر با هم در يك سفر همراه شدند و چون خواستند صبحانه بخورند، يكى از آن دو از توشه اش پنج گردۀ نان و ديگرى سه گرده درآورد، يك رهگذر با آنان برخورد كرد. اين دو او را به غذاى شان دعوت كردند. آن مرد با هر دو غذا خورد تا آن كه چيزى نماند و چون از غذا فارغ شدند، رهگذر در برابر آنچه از ايشان خورده بود، هشت درهم به اين دو داد. آن كه سه گردۀ نان داشت به آن كس كه پنج گرده داشت گفت: اين مبلغ را ميان من و خودت نصف كن. ولى دارندۀ پنج گردۀ نان گفت: بلكه بايد هر كدام از ما به تعداد توشه اى كه بيرون آورده، از دراهم بردارد. ابن ابى ليلى گويد: اين دو نزد اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره آمدند و چون حضرت سخن اين دو را شنيد، به آن دو گفت: با

هم مصالحه و سازش كنيد كه قضيۀ شما كم ارزش است. اين دو گفتند: ميان ما به حقّ حكم فرما.

ابن ابى ليلى گويد: حضرت به دارندۀ پنج گردۀ نان هفت درهم و به دارندۀ سه گردۀ نان يك درهم داد و به آن دو فرمود: آيا نه چنين است كه يكى از شما از توشه اش پنج گردۀ نان و ديگرى سه گردۀ نان در آورده است؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: آيا مهمان شما با شما چون شما نخورد؟ گفتند:

آرى. حضرت فرمود: آيا خوراك هر كدام شما سه گرده نان منهاى يك سوم آن نيست؟ گفتند: آرى.

حضرت فرمود: آيا تو اى دارندۀ سه گردۀ نان، سه گردۀ نان منهاى يك سوم را نخورده اى و تو اى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 283

دارندۀ پنج گردۀ نان، سه گردۀ نان منهاى يك سوم را نخوردى و مهمان هم سه گردۀ نان منهاى يك سوم نخورد؟ آيا براى تو اى دارندۀ سه گرده نان، يك سوم از توشه ات نمى ماند و براى تو اى دارندۀ پنج گردۀ نان، دو گرده و يك سوم نمى ماند؟ و سه گردۀ نان منهاى يك سوم خوردى؛ بنابراين به اين دو براى هر يك سوم گردۀ نان، يك درهم داد؛ لذا به دارندۀ دو گردۀ نان و يك سوم گردۀ نان، هفت درهم و به دارندۀ يك سوم گردۀ نان، يك درهم داد.»

متن روايت در من لا يحضره الفقيه و در ارشاد شيخ مفيد.

من لا يحضره الفقيه: «دو نفر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. يكى از اين دو گفت: اى اميرالمؤمنين، اين شخص صبح با من آمد. من سه گردۀ نان آوردم و او

پنج گردۀ نان. صبحانه خورديم. مردى با ما برخورد كرد. او را به صبحانه دعوت كرديم. او آمد و با ما صبحانه خورد. چون از صبحانه فارغ شديم، او به ما هشت درهم بخشيد و رفت. من گفتم: اى فلانى، بيا اين مبلغ را با من تقسيم كن؛ [يعنى نصف براى من و نصف براى تو]. ولى او گفت: من تنها بر پايۀ اندازۀ سهم هاى نان تقسيم مى كنم.

حضرت فرمود: برويد و با هم صلح و سازش كنيد. او گفت: اى اميرالمؤمنين، او نمى پذيرد مگر اين كه سه درهم به من دهد و خودش پنج درهم بردارد. شما بر ما قضاوت كن.

راوى گويد: حضرت به او فرمود: اى بندۀ خدا، آيا مى دانى كه سه گردۀ نان، نُه يك سوم نان است؟

گفت: آرى. حضرت فرمود: و مى دانى كه پنج گردۀ نان، پانزده يك سوم نان است؟ گفت: آرى.

حضرت فرمود: پس تو از نُه يك سوم [913]، هشت تا را خورده اى و يكى برايت مى ماند و اين شخص از پانزده يك سوم [1513]، هشت تا را خورده و برايش هفت تا مى ماند و مهمان از نان اين شخص، هفت يك سوم خورده و از نان تو اين يك سوم باقيمانده از نانت را خورده است. پس از هر كدام شما هشت يك سوم است؛ بنابراين براى اين شخص، هفت درهم به جاى هر يك سوم يك درهم و براى تو، براى يك سومت يك درهم است؛ لذا تو يك درهم بگير و به اين هفت درهم بده.»

ارشاد شيخ مفيد: «عبدالرحمن بن حجاج گويد: از ابن ابى ليلى شنيدم كه مى گفت اميرالمؤمنين عليه السلام قضاوتى كرد كه احدى

بر او در آن پيشى نگرفته بود و جريان اين بود كه دو نفر با هم در يك سفر همراه شدند. نشستند كه صبحانه بخورند و يكى پنج گردۀ نان و ديگرى سه گردۀ نان درآورد. مردى به آنان برخورد كرد. و حديث را با تفاوتى در لفظ آورده است.»

262- 45508- (8) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «دو نفر با هم صبحانه مى خوردند. همراه يكى سه گردۀ نان و همراه يكى پنج گردۀ نان بود. حضرت فرمود: مردى با آنان برخورد كرد و گفت: سلام بر شما دو نفر

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 285

و اين دو هم گفتند: و بر تو سلام باد! بفرماييد صبحانه. خداوند تو را رحمت كند. حضرت افزود: آن مرد نشست و با آنان خورد. چون از صبحانه فارغ شد، برخاست و هشت درهم براى اين دو ريخت و گفت: اين عوض هر دوى شما در برابر آنچه از غذاى تان خورده ام. حضرت فرمود: اين دو، براى آن هشت درهم نزاع كردند. دارندۀ سه گرده نان گفت: نصف براى من است و نصف براى تو و دارندۀ پنج نان گفت: براى من پنج درهم به اندازۀ پنج نانم و براى تو، سه درهم به اندازۀ سه نانت. ولى هر دو نپذيرفتند و درگير شدند تا آن كه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام براى مخاصمه آمدند. هر دو جريان را براى حضرت باز گفتند. حضرت فرمود: اين موضوعى كه شما دو نفر در آن هستيد، كم ارزش است و شايسته نيست كه در اين باره به حاكمى مراجعه كنيد.

پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام به صاحب سه نان

رو كرد و فرمود: نظر من اين است كه رفيقت سه درهم به تو بدهد كه نان او از نان تو بيشتر بوده و تو راضى شو. او گفت: نه به خدا سوگند! اى اميرالمؤمنين، من تن نمى دهم جز به حقّ واقعى. حضرت فرمود: تنها براى تو در حقّ واقعى يك درهم است؛ بنابراين يك درهم بگير و هفت درهم به او بده. او گفت: سبحان اللّه! اى اميرالمؤمنين، او سه درهم به من داده من نپذيرفته ام؛ حالا يك درهم بگيرم!

حضرت فرمود: او از روى مصالحه و سازش سه درهم به تو عرضه كرده است ولى تو سوگند خوردى كه جز به حقّ واقعى تن ندهى و تنها براى تو بر پايۀ حقّ واقعى يك درهم است. او گفت: پس مرا بر اين مطلب مطلع ساز. حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه سه نان تو، نُه يك سوم [913] نان است؟ گفت: مى دانم. حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه پنج نان او، پانزده يك سوم [1513] نان است؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: پس اين مى شود بيست و چهار يك سوم [2413]. تو هشت تا خورده اى و مهمان هشت تا و خود او نيز هشت تا؛ بنابراين از نُه تاى تو يكى مى ماند كه مهمان خورده است و از پانزده تاى او، هفت تا كه مهمان خورده است؛ بنابراين براى او در برابر هفت تايش، هفت درهم و براى تو، در برابر يكى ات كه مهمان خورده، يكى است.»

263- 45509- (9) حكمى تازه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه احدى از مردم بر او نسبت به اين حكم پيشى نگرفته، روايت شده است كه: دو نفر براى صبحانه نشستند. يكى از

آن دو پنج نان و ديگرى سه نان بيرون آورد. در همان حال، مرد سومى گذرش به آنان افتاد. از او خواستند، او هم پياده شد و با آن دو خورد تا همۀ نان ها را خوردند. چون خواست برود، به اين دو يك نقره داد و گفت: اين نقره براى شما دو نفر، در عوض آنچه از غذاى تان خورده ام.

اين دو، نقره را وزن كردند، ديدند كه هشت درهم است. آن كس كه پنج نان داشت، گفت: پنج تا از درهم ها براى من و سه تا براى تو؛ به حساب نانى كه براى مان بوده است. ولى ديگرى گفت: بلكه اين هشت درهم بايد ميان ما دو نيم گردد و با هم نزاع كردند و نزد شريح قاضى- در ايام حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام- رفتند. اين دو، موضوع خود را با شريح بيان داشتند و شريح در كار اين دو حيران ماند و نفهميد كه چه حكمى ميان اين دو بدهد! اين دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد. اين دو، قصۀ خويش را براى اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند. حضرت كار اين دو را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 287

جالب دانست و گفت: اين كارى است كه در آن پستى است و درگيرى در آن پسنديده نيست. شما دو نفر سازش كنيد كه سازش براى شما پسنديده تر است. صاحب سه نان گفت: من جز حقّ واقعى و حكم واجب را نمى پذيرم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: حالا كه از سازش ابا دارى و تنها مى خواهى كه حكم و دادرسى كنم، براى تو يك درهم و براى رفيقت هفت درهم است.

او در حالى كه خود و حاضران شگفت زده شده

بودند، گفت: اى اميرالمؤمنين، وجه اين حكم را برايم بيان كنيد تا در كارم بينا باشم. حضرت فرمود: من تو را آگاه مى سازم. آيا همۀ آنچه شما داشتيد، هشت نان نبود كه هر كدام از شما به حساب يك سوم دو نان و دو سوم نان را خورده است؟ او گفت: آرى.

حضرت فرمود: بنابراين براى هر كدام از شما هشت تا يك سوم بوده است. صاحب پنج نان، پانزده يك سوم [1513] داشته كه هشت تاى آن را خورده، باقيمانده برايش هفت يك سوم و تو، سه نان داشته اى و سه نان، نُه يك سوم [913] است كه هشت تاى آن را خورده اى، باقيمانده براى تو يك سوم؛ بنابراين براى رفيقت هفت درهم و براى تو يك درهم است. اين بود كه با روشن شدن كارشان بازگشتند.»

264- 45510- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دو كنيز داشت. هر دو در يك شب زاييدند. يكى پسر و ديگرى دختر. مادر دختر رفت و دخترش را در گهواره اى كه در آن پسر بود، گذاشت و پسر او را برداشت. مادر دختر گفت: پسر، فرزند من است و صاحب پسر گفت: پسر فرزند من است. هر دو نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مخاصمه كردند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه شير اين دو زن وزن شود و فرمود: هر كدام از اين دو زن كه شيرش سنگين تر بود، پسر براى اوست.»

265- 45511- (11) دو كنيزى را كه در مورد پسر و دخترى نزاع داشتند، پيش عمر آوردند. عمر گفت: كجاست ابوالحسن، برطرف كنندۀ مشكل ها؟ حضرت را خواستند. عمر جريان را براى

حضرت گفت. حضرت دو ظرف شيشه اى طلبيد. پس آن دو را وزن نمود و سپس هر يك را دستور داد كه در يك شيشه شير بدوشد و هر دو شيشه را وزن كردند. يكى از ديگرى سنگين تر بود. حضرت فرمود: پسر، از آنِ مادرى است كه شيرش سنگين تر و دختر، متعلق به مادرى است كه شيرش سبك تر بوده است.

عمر گفت: از كجا اين را گفتى اى ابوالحسن؟ حضرت فرمود: چون خداوند براى مرد مثل بهرۀ دو زن را قرار داده است و پزشكان اين نكته را پايۀ استدلال بر مرد و زن بودن قرار داده اند.»

266- 45512- (12) مردى سوگند خورد كه فيلى را وزن كند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «فيل داخل يك كشتى مى شود.

پس از آن نگاه مى شود كه آب تا كجاى كشتى رسيده است [چه اندازه در آب فرو رفته است]. بر آن علامت گذاشته مى شود. سپس فيل را بيرون مى آورند و در كشتى آهن يا روى يا هر چه خواستند، مى ريزند و چون به جايى كه علامت گذاشته شده رسيد، آن را بيرون مى آورند و وزن مى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 289

267- 45513- (13) راوى گويد: «در حالى كه دو نفر در زمان عمر بن خطّاب نشسته بودند، مردى كه پايش بسته بود ردّ شد. يكى از دو نفر گفت: اگر چيزى كه به پاى اين مرد بسته شده اين اندازه نباشد، همسرش سه طلاقه باشد. ديگرى گفت: اگر آن اندازه كه تو گفتى باشد، همسر او سه طلاقه باشد. هر دو حركت كردند و رفتند نزد ارباب اين برده كه پايش بسته بود. به او گفتند:

ما بر اين سوگند خورده ايم تو چيزى كه به پاى اين برده ات بسته اى، باز كن تا ما آن را وزن كنيم. ارباب برده گفت: اگر بند برده ام را باز كنم همسرش مطلقه باشد، پس از آن همه نزد عمر رفتند و جريان را براى وى گفتند.

عمر گفت: ارباب برده به برده سزاوارتر است. او را ببريد نزد على بن ابيطالب عليه السلام؛ شايد او در اين باره چيزى داشته باشد. آمدند نزد اميرالمؤمنين عليه السلام و جريان را براى حضرت گفتند. حضرت فرمود: چه آسان است اين. ظرفى طلبيد و دستور داد كه نخى به آنچه به پاى او بسته شده بود ببندند و دو پا و آنچه بسته شده بود، در ظرف قرار دهند. سپس آب بر روى آن بريزند تا ظرف پر شود. پس از آن حضرت فرمود: آنچه به پا بسته شده، بالا بياوريد. بالا آوردند تا از آب بيرون آمد. چون از آب بيرون آمد، آب فرو رفت. پس از آن حضرت دستور داد پاره هاى آهن بياورند. آن ها را در آب ريخت تا آب به جاى اول كه آنچه به پا بسته شده و در آب بود، برگردد. پس از آن حضرت فرمود: اين پاره هاى آهن را وزن كنيد. اينها وزن همان چيزى است كه به پاى برده بسته شده است.»

مصنّف كتاب [شيخ صدوق قدس سره] گويد: «تنها اميرالمؤمنين عليه السلام به شناخت اين نكته هدايت فرمود تا مردم را از احكام كسى كه طلاق را با سوگند تجويز مى كند، نجات دهد.»

268- 45514- (14) سيّد رضى قدس سره در كتاب خصائص با سندى مرفوع گويد: «در حالى كه دو

نفر در خانۀ عمر بن الخطاب نشسته بودند، مردى كه پايش به بند يا آهنى بسته بود، گذرش به آنان افتاد. آن مرد برده بود.

يكى از دو نفر گفت: اگر پابند اين مرد اين اندازه وزن نداشته باشد، همسرش سه طلاقه باشد. ديگرى گفت: اگر آنچه تو دربارۀ وزن پابند او گفتى درست باشد، همسر من سه طلاقه باشد. هر دو نزد ارباب برده رفتند و گفتند: ما بر چنين چيزى سوگند خورده ايم. تو پابند برده ات را باز كن تا ما او را وزن كنيم.

ارباب برده گفت: اگر پابند برده ام را باز كنم، همسرش مطلّقه باشد. راوى گويد: اين دو نفر نزد عمر رفتند و جريان را براى عمر باز گفتند. عمر گفت: مولاى برده به برده سزاوارتر است. برويد و از زنان تان كناره گيرى كنيد. آنان گفتند: ما را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام ببر، شايد او در اين باره چيزى بداند. آنان نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و جريان را براى ايشان باز گفتند. حضرت فرمود: اين چه آسان است! سپس حضرت ظرفى طلبيد و دستور داد كه نخى به پابند برده بسته شود و دو پاى برده را با پابند در ظرف داخل كنند. بعداً آب برروى آن بريزند تا پر شود. سپس فرمود: پابند را بالا آوريد. پابند را بلند كردند تا از آب بيرون آمد. چون بيرون آمد، آب كم شد. سپس پاره هاى آهن خواستند و آنها را در آب ريختند تا آب به سر جاى خودش يعنى آنجا كه پابند در آب بود، برگشت. سپس فرمود: اين آهن را وزن كنيد كه وزن پابند است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

291

269- 45515- (15) اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر بصره براى آهنگرانى كه يك درِ آهنى از گروهى خريدارى كرده بودند، حكم كرد. صاحبان در گفته بودند كه وزن در، اين اندازه من است و آهنگران هم آنان را تصديق كردند و خريده بودند. ولى چون در را بر دوش شان بردند، به مشترى گفتند كه وزنى را كه اينان گفتند، در اين در نيست؛ لذا از آنان خواستند كه ما به التفاوت را از قيمت كم كنند. آنان نپذيرفتند. خريداران هم بر گرداندند و همگى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفتند.

حضرت فرمود: «راهنمايى تان مى كنم. اين در را به سوى آب ببريد. در را برداشتند و در كشتى كوچكى انداختند و جايى را كه آب رسيد، علامت گذاشتند. پس از آن حضرت فرمود: به جاى اين در، خرماى وزن شده برگردانيد. پس پيوسته و كم كم خرماى وزن شده به جاى در ريختند تا به همان اندازه [كه علامت گذاشته بودند] رسيد. حضرت فرمود: چه اندازه خرما ريختيد؟ گفتند: اين اندازه من و اين اندازه پيمانه. حضرت فرمود: اين همان وزن در است.»

270- 45516- (16) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه خدمت حضرت آمد و گفت: همسرم با كنيزم بدون اجازه ام آميزش كرده است، حكم داد. حضرت به مرد فرمود: «تو چه مى گويى؟ او گفت: با اجازۀ همسرم با كنيز او آميزش كردم. اميرالمؤمنين عليه السلام [به زن] فرمود: اگر تو راست بگويى، او را سنگسار مى كنيم و اگر دروغ بگويى، به تو حدّ مى زنيم و نماز بپا شد. اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست نماز بخواند، زن با خودش فكر كرد و در سنگسار شدن شوهرش و در

حدّ خوردن خودش فايده اى نديد، لذا بيرون رفت و بازنگشت و اميرالمؤمنين عليه السلام هم ديگر از او جويا نشد.»

271- 45517- (17) روايت شده است كه: «دو زن در زمان عمر دربارۀ كودكى كه هر كدام از آنها ادّعا داشت كه فرزند اوست- بى آن كه بيّنه داشته باشند- نزاع كردند و البتّه شخص ديگرى غير از اين دو، دربارۀ كودك نزاعى نداشت. حكم اين بر عمر مشتبه گشت و به سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام رفت. حضرت دو زن را خواست و آنان را موعظه كرد و ترساند ولى آنان بر نزاع و اختلاف خويش پا برجا بودند.

حضرت وقتى ديد اين دو نزاع شان را ادامه مى دهند، فرمود: ارّه اى برايم بياوريد. دو زن گفتند: چه مى خواهى بكنى؟ حضرت فرمود: كودك را دو نيم كنم؛ براى هر كدام تان نيمى. يكى از آن دو ساكت بود ولى ديگرى گفت: خدا را! خدا را! اى ابوالحسن، اگر قطعاً اين كار را مى كنى، من بچه را به او بخشيدم. حضرت فرمود: اللّه اكبر! اين فرزند توست نه آن زن ديگر و اگر فرزند وى بود، او هم دلش بر او مى سوخت و بر او مى ترسيد. در اينجا آن زن ديگر اعتراف كرد كه حقّ با رفيقش هست و بچه براى اوست نه اين. عمر شاد گشت و در برابر برطرف كردن مشكل قضايش براى اميرالمؤمنين عليه السلام دعا نمود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 293

272- 45518- (18) عاصم بن حمزه سلولى گويد: «شنيدم جوانى در مدينه مى گويد: اى برتر از همه حاكمان، تو بين من و مادرم حكم كن. عمربن الخطاب به او گفت: پسر، براى چه به

مادرت نفرين مى كنى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، مادرم مرا نه ماه در شكمش داشت و دو سال شيرم داد و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تمييز دادم و دست راست و چپم را از هم شناختم، مرا طرد كرد و مرا فرزند خود نمى داند و مى گويد كه اصلا مرا نمى شناسد.

عمر گفت: مادرت كجاست؟ پسر گفت: در سقيفۀ فلان قبيله. عمر گفت: مادر غلام را پيش من بياوريد. عاصم بن حمزه گويد: مادر را همراه با چهار برادرش و چهل نفر كه براى مادر سوگند مى خوردند، آوردند و آنها شهادت دادند مادر، اين فرزند را نمى شناسد و اين كه اين جوان مدعى ستمگر و ظالمى است كه مى خواهد مادر را در ميان قبيله اش رسوا سازد و اين مادر دخترى از قريش است كه هرگز ازدواج نكرده و هنوز مهر الهى بر او هست.

عمر گفت: اى پسر، تو چه مى گويى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! اين زن مادر من است. نه ماه مرا در شكم داشته و دو سال شير داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تميز دادم و دست راست و چپم را شناختم، مرا طرد كرده و فرزند خود نمى داند و مى گويد كه مرا نمى شناسد. عمر گفت: اى زن، اين پسر چه مى گويد؟ آن زن گفت: اى اميرالمؤمنين، سوگند به خدايى كه با نور، حجاب گرفته و چشمى او را نمى بيند و به حقّ محمد صلى الله عليه و آله و فرزندان وى، من اين پسر را نمى شناسم و نمى دانم كه از كدام مردم است و اين پسر مى خواهد مرا در ميان قبيله ام رسوا كند و

من دخترى از قريش هستم كه هرگز ازدواج نكرده ام و مهر خدا بر من است.

عمر گفت: آيا تو شاهدانى دارى؟ زن گفت: آرى، اينها شاهدان منند. پنجاه نفر قسامه پيش آمدند و نزد عمر شهادت دادند كه پسر ادّعا مى كند و مى خواهد زن را در ميان عشيره اش رسوا سازد و اين زن دخترى از قريش است كه هنوز ازدواج نكرده و با مهر الهى همراه است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 295

عمر گفت: اين پسر را بگيريد و او را به زندان ببريد تا ما دربارۀ شاهدان تحقيق كنيم. پس اگر شهادت شاهدان تعديل شد، حدّ افترا بر پسر مى زنيم. پس از آن، دست پسر را گرفتند و او را به سوى زندان بردند. در راه، اميرالمؤمنين عليه السلام با آنان روبه رو شد. پسر ندا كرد: اى پسر عموى رسول خدا، من پسرى مظلوم هستم و مجدداً سخنى را كه با عمر گفته بود، در محضر اميرالمؤمنين تكرار كرد. پس از آن گفت: و اين عمر دستور داده كه مرا به زندان ببرند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پسر را نزد عمر ببريد. چون او را باز گرداندند، عمر به آنان گفت: دستور دادم او را به زندان ببريد و شما او را نزد من باز گردانديد! آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، [اميرالمؤمنين] على بن ابيطالب عليه السلام به ما دستور داد كه او را نزد تو برگردانيم و ما از تو شنيده ايم كه مى گويى نافرمانى از دستور على عليه السلام نكنيد. در همين حال بودند كه اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد. حضرت فرمود:

مادر پسر را بياوريد. او را آوردند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اى پسر، چه

مى گويى؟ پسر سخن را مجدداً خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام تكرار كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر گفت: آيا به من اجازه مى دهى كه ميان شان دادرسى كنم؟ عمر گفت: سبحان اللّه! چگونه نه؟ با اين كه از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: عالم ترين شما على بن ابيطالب است. سپس حضرت به زن گفت: اى زن، آيا شاهدانى دارى؟ زن گفت: آرى. پس از آن پنجاه نفر قسامه پيش آمدند و شهادت نخستين را دادند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: امروز ميان شما حكمى مى كنم كه موجب رضايت پروردگار از بالاى عرشش باشد. اين دادرسى را حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله به من آموخته است.

سپس به زن گفت آيا ولىّ دارى؟ گفت: آرى. اينان برادرانم هستند. حضرت به برادران او گفت:

آيا كارى كه من كنم در مورد شما و خواهرتان نافذ است؟ گفتند: آرى، اى پسر عموى حضرت صلى الله عليه و آله؛ دستور تو دربارۀ ما و خواهرمان نافذ است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: خدا و همۀ مسلمانان حاضر را گواه مى گيرم كه من اين پسر را به ازدواج با اين دختر در برابر چهارصد درهم در آوردم و پول آن را از مال خودم پرداخت مى كنم. اى قنبر، درهم ها را بياور.

قنبر هم درهم ها را آورد و در دست پسر ريخت و گفت: اين درهم ها را بگير و در دامن همسرت بريز و نزد ما نيا مگر اين كه اثر عروسى يعنى غسل بر تو باشد. پسر برخاست و درهم ها را در دامن زن ريخت. سپس يقۀ زن را گرفت و به او گفت: برخيز. زن فرياد كشيد: آتش! آتش! اى پسر عموى حضرت

محمد صلى الله عليه و آله آيا مى خواهى كه مرا به فرزندم تزويج كنى؟ اين به خدا سوگند فرزند من است! برادرانم مرا به ازدواج با يك مرد پست كه پدرش بردۀ آزاد شده بود و نه مادرش، در آوردند

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 297

و من از او اين بچّه را پيدا كردم و چون بزرگ شد و جوان گرديد، به من دستور دادند كه او را فرزند خودم ندانم و او را طرد كنم و اين به خدا سوگند فرزند من است و دلم بر فرزندم از تأسّف مى سوزد!

عاصم بن حمزه گويد: سپس زن دست پسر را گرفت و رفت و عمر فرياد زد: واى بر عمر! اگر على نبود، عمر هلاك مى گرديد!»

273- 45519- (19) سلمان فارسى گويد: «جوانى نزد عمر بن الخطّاب آمد و به عمر گفت: مادرم حقّ ارث را براى من از پدرم انكار كرده و مرا نيز نمى پذيرد و گفته است كه تو فرزند من نيستى. عمر مادر را احضار كرد و به او گفت: چرا اين فرزندت را انكار كرده اى و او را نمى پذيرى؟ زن گفت: او در اين گفتارش دروغ گفته و من شاهدانى دارم كه باكره و ازدواج نكرده ام و شوهرى را نمى شناسم و اين زن به هفت نفر از زنان رشوه داده بود و به هر كدام ده دينار و به آنان گفته بود كه شهادت دهيد من باكره ام و ازدواج ننموده ام و شوهرى را نمى شناسم.

عمر به زن گفت: شاهدانت كجايند؟ زن شاهدانش را در برابر عمر حاضر ساخت و آنان شهادت دادند كه زن باكره است و مرد و شوهرى با او

آميزش نكرده است. جوان گفت: ميان من و مادرم علامتى است. آن را برايش ياد آور مى شوم. اميد كه بشناسد! عمر به جوان گفت: بگو هر چه در نظر دارى. جوان گفت: پدرم شيخ سعدبن مالك بود. به او حارث مزنى مى گفتند. من در سال قحطى شديد به دنيا آمدم و دو سال كامل از گوسفندى شير خوردم. پس از آن بزرگ شدم و پدرم با گروهى براى تجارت به سفر رفت. آنان برگشتند ولى پدرم برنگشت. از آنان دربارۀ پدرم جويا شدم. گفتند: رفت. مادرم چون اين خبر را شنيد، مرا انكار كرد و دورم ساخت و اكنون به هنگام نيازمندى به من ضرر رسانده است.

عمر گفت: اين مشكلى است كه جز پيامبر يا وصى پيامبر آن را نمى گشايد. برخيزيد و ما را نزد ابوالحسن على عليه السلام ببريد. غلام رفت در حالى كه مى گفت: كجاست منزل آن كس كه سختى ها را برطرف مى سازد و مشكلات را مى گشايد؟

پس آنجا ايستاد و مى گفت: اى آن كه سختى ها را برطرف مى سازى، خليفۀ واقعى اين امت كجاست؟ او را به منزل على بن ابيطالب عليه السلام كه برطرف كنندۀ سختى ها و گشايندۀ مشكلات است، راهنمايى كردند. آنجا ايستاد و مى گفت: اى برطرف كنندۀ سختى ها از اين امت. امام عليه السلام به او فرمود:

اى جوان تو را چه شده؟ گفت: اى مولاى من، مادرم حقّ مرا انكار كرده و مرا به فرزندى قبول ندارد و گفته است كه من فرزند او نيستم. حضرت فرمود: قنبر كجاست؟ او پاسخ داد: آماده به خدمتم مولاى من. حضرت به او فرمود: برو و زن را به مسجد رسول خدا بياور. قنبر رفت

و زن را در برابر حضرت حاضر كرد. امام عليه السلام به او فرمود: واى بر تو! چرا فرزندت را انكار مى كنى؟ زن گفت: من باكره

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 299

هستم، فرزند ندارم و بشرى با من آميزش نداشته است. حضرت به او فرمود: سخن را طولانى مساز؛ من پسرعموى ماه تمامم؛ من چراغ تاريكى هايم و جبرئيل جريان تو را به من خبر داده است. زن گفت: مولاى من قابله [ماما] را حاضر ساز تا مرا نگاه كند كه آيا من باكره و شوهر كرده ام؟ آنان قابلۀ اهالى كوفه را حاضر كردند. چون قابله بر او وارد شد، زن دستبندى كه در دست داشت به او داد و به ماما گفت: گواهى بده كه من باكره ام. ماما چون از نزد زن بيرون آمد، به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

مولاى من، اين زن باكره است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين پيرزن دروغ گفت. اى قنبر، پيرزن را تفتيش كن و از او دستبند را بگير. قنبر گويد: من از شانۀ زن دستبند را در آوردم. در اين جا بود كه مردمان ناله سر دادند. امام فرمود: ساكت باشيد! من جايگاه دانش پيامبرى هستم. سپس حضرت كنيز را حاضر كرد و به او گفت: اى كنيز، من زيور دين، قاضى دين هستم؛ من ابوالحسن و الحسين [پدر امام حسن و امام حسين عليهما السلام] هستم، من مى خواهم تو را به ازدواج اين جوان كه بر تو ادّعا دارد، درآورم. آيا او را به عنوان شوهر از من مى پذيرى؟ زن گفت: نه مولايم. آيا مى خواهى شريعت محمد صلى الله عليه و آله را باطل كنى؟ حضرت به

او فرمود با چه چيزى؟ زن گفت: مرا به ازدواج فرزندم درمى آورى؟ چگونه ممكن است! امام فرمود: حقّ آمد و باطل رفت. چرا اين اقرار از سوى تو پيش از رسوايى نبود؟ زن گفت: اى مولايم، بر ارث مى ترسيدم. حضرت به او فرمود: از خداوند متعال استغفار كن و به سوى او توبه نما. پس از آن، حضرت ميان مادر و جوان سازش برقرار كرد و فرزند را به مادرش و به ارث پدرش ملحق نمود.»

274- 45520- (20) جوانى مال پدرش را از عمر مطالبه كرد و گفت: «پدرش در كوفه مرده و فرزند، كودكى در مدينه بوده است. عمر به سرش فرياد كشيد و او را طرد كرد. جوان بيرون آمد و از ظلم عمر شكوه مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام او را ديد و فرمود: او را در جامع [مسجد مركزى] نزد من بياوريد تا مسالۀ او را برطرف كنم. او را آوردند. حضرت از حال او پرسيد. او جريان خود را به امام خبر داد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: در ميان شما حكمى خواهم كرد كه خداوند از بالاى هفت آسمان بدان حكم كرده است و چنين حكمى نمى كند، جز آن كس كه خداوند او را براى علم خويش پسنديده است.

پس از آن، حضرت بعضى از يارانش را طلبيد و فرمود: برايم بيل بياور. سپس فرمود: ما را نزد قبر پدر پسر بچّه ببريد. پس همه رفتند. حضرت فرمود: اين قبر را بشكافيد و نبش كنيد و يك استخوان پهلوى او را براى من بيرون آوريد. حضرت استخوان پهلو را به جوان داد و به او فرمود: آن را بو كن.

چون

بوييد، خون از دو سوراخ بينى اش جوشيد. حضرت فرمود: اين فرزند اوست. عمر گفت: با جوشيدن خون، مال به او داده مى شود؟ حضرت فرمود: او از تو و از همۀ خلق به اين مال سزاوارتر است. پس از آن، حضرت دستور داد كه حاضران اين استخوان پهلو را ببويند. همه بوييدند ولى خون از هيچكدام نيامد. حضرت دستور داد كه مجدداً استخوان را نزد پسر ببرند و فرمود: بو كن. تا پسر بوييد، خون بسيار جوشيد. حضرت فرمود: آن پدر اين فرزند است. مال را به او تسليم كن. سپس حضرت فرمود: به خدا سوگند! نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ گفته ام.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 301

275- 45521- (21) شيخ مفيد در رسالۀ عويصه [رسالۀ مشكل] آورده است: «سئوال ديگر دربارۀ مردى شد كه برده هايى را مالك شده است- بى آنكه آنان را خريدارى كرده يا، به او هبه شده باشد يا صدقه يا غنيمت جنگى يا ارث از كسى كه مالك آنان بوده و مرده است و به جاى گذاشته تا به او رسيده باشد.

پاسخ: اين مرد، مادرش پس از پدرش با يك مسيحى ازدواج كرده است. مرد مسيحى از او چند فرزند پيدا كرده است و اميرالمؤمنين عليه السلام به قتل آن مادر حكم داد و فرزندان او را از مسيحى بردۀ برادر مسلمان شان قرار داده»

276- 45522- (22) امام باقر عليه السلام فرمايد: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه خود و يارانش يك گوسفند را خوردند، او [صاحب گوسفند] گفت: اگر اين گوسفند را خورديد، آن براى شماست و اگر نخوريد، بر شماست كه فلان مقدار خسارت

بدهيد. قضاوت كرد كه اين حكم باطل است و چيزى به عهدۀ خورندگان غذا- چه غذا كم باشد يا زياد باشد- نيست و حضرت از خسارت گرفتن از نخوردن كامل منع كرد.»

277- 45523- (23) پيامبر صلى الله عليه و آله از يك اعرابى [عرب بيابانى] شترى را به چهارصد درهم خريد. چون اعرابى مال را گرفت، فرياد كرد كه: درهم ها و شتر مال من است. ابوبكر آمد. حضرت فرمود: ميان من و اعرابى حكم كن. ابوبكر گفت: حكم روشن است. از شما بيّنه خواسته مى شود. عمر آمد. او هم چون اوّلى گفت. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. حضرت پيامبر فرمود: آيا جوانى را كه مى آيد، مى پذيرى؟

او گفت: آرى. اعرابى گفت: شتر، شتر من است و درهم ها هم درهم هاى من است. اگر محمّد صلى الله عليه و آله چيزى دارد، بر آن بيّنه بياورد. اميرالمؤمنين عليه السلام سه بار فرمود: شتر و رسول خدا را رها كن. آن اعرابى كنار نرفت. حضرت يك ضربت بر او زد. اهل حجاز همه گفتند كه: حضرت سر اعرابى را [با يك ضربت] پرت كرد. ولى بعضى از اهل عراق گويند: حضرت عضوى از او را قطع نمود. حضرت فرمود:

اى رسول خدا، ما تو را بر وحى تصديق مى كنيم ولى تو را بر چهارصد درهم تصديق نكنيم!

و در خبرى غير از اين آمده است: پيامبر به آن دو نفر التفاتى كرد و فرمود: اين حكم خداست؛ نه آنچه شما بدان حكم كرديد.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب چهارده از ابواب حدّ محارب، رواياتى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 303

كتاب شهادات

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 305

باب 1 وجوب پذيرش دعوت به تحمّل و اداى شهادت
اشاره

و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان مى كند و خدا از اعمال شما غافل نيست.

«1» و شهود نبايد به هنگامى كه آنان را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند و از نوشتن (بدهى خود) چه كوچك باشد يا بزرگ ملول نشويد (هر چه باشد بنويسيد) اين، در نزد خدا به عدالت نزديك تر و براى شهادت مستقيم تر و براى جلوگيرى از ترديد و شك (و نزاع و گفتگو) بهتر است. «2»

و بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گرو، چيزى از ديگرى گرفته)، امانت (و بدهى خود را به موقع) بپردازد و از خدايى كه پروردگار اوست، بپرهيزد و شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، داناست. «3»

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد؛ و هنگامى كه ميان مردم قضاوت مى كنيد به عدالت قضاوت كنيد. خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد. خداوند شنوا و بيناست. «4»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كاملًا قيام به عدالت كنيد براى خدا شهادت دهيد اگر چه (اين گواهى) به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد؛ (چرا كه) اگر آنها غنى يا فقير باشند؛ خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين از هوىٰ و هوس پيروى نكنيد؛ كه از حقّ، منحرف خواهيد شد و اگر حقّ را تحريف كنيد يا از اظهار آن، اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. «5»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره

براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت، گواهى دهيد.

______________________________

(1). بقره 2/ 140.

(2). همان/ 282.

(3). همان/ 283.

(4). نساء 4/ 58.

(5). همان/ 135.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 307

دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد كه بر پرهيزگارى نزديك تر است و از (معصيت) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه مى دهيد، باخبر است.

«1» و شهادت را براى خدا برپا داريد؛ اين چيزى است كه مومنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند. «2»

و آنها كه به اداى شهادت شان قيام مى كنند. «3»

278- 45524- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «به هنگامى كه دعوت به شهادت مى شوى، اجابت كن.»

279- 45525- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «شاهدان از اجابت، زمانى كه پيش از نوشتن به شهادت خوانده مى شوند امتناع نورزند.»

280- 45526- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «پيش از شهادت.

و درباره فرمودۀ خداوند عز و جل: و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است، فرمود: پس از شهادت [براى اداى شهادت].»

281- 45527- (4) ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: شايسته نيست براى احدى، اگر به شهادتى كه شاهد آن باشد، دعوت مى شود، بگويد: من براى شما بر آن شاهد نمى شوم.»

______________________________

(1). مائده 5/ 8.

(2). طلاق

65/ 2.

(3). معارج 70/ 33.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 309

282- 45528- (5) ابوالصباح از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «او گويد: حضرت فرمود: پيش از شهادت. حضرت فرمود: شايسته نيست براى كسى كه به شهادتى دعوت مى شود، اين كه بگويد من براى شما شاهد نمى شوم و اين پيش از نوشتن است.»

283- 45529- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ، فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «شايسته نيست براى كسى كه به شهادتى دعوت مى شود، بگويد: من براى شما شاهد نمى شوم.»

284- 45530- (7) يزيد بن اسامه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ، فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، پرسيدم. حضرت فرمود: شايسته نيست براى احدى، اگر به شهادتى خوانده شود، بگويد: من شاهد شما نمى شوم.»

285- 45531- (8) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «زمانى كه پيش از نوشتن دعوت مى شوند. شايسته نيست براى احدى اگر به شهادت دعوت شود، بگويد من براى شما شاهد نمى شوم. حضرت افزود: آن زمان كه به شهادت دعوت مى شوى، اجابت كن ولى اگر شاهد بودى و دعوت به اداى شهادت شدى، براى تو جايز نيست كه از شهادت دادن تخلف كنى و آن فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و شهادت را

كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است.»

286- 45532- (9) محمّد بن الفضيل از ابوالحسن عليه السلام [امام هفتم] دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: آن زمان كه مردى تو را مى خواند تا تو شاهد او بر دين يا حقّى شوى، شايسته نيست براى تو كه از آن عقب نشينى كنى [خوددارى كنى].»

287- 45533- (10) محمّد بن الفضيل گويد: «عبد صالح عليه السلام [امام هفتم] فرمود: شايسته نيست براى كسى كه به شهادتى دعوت مى شود، در شهادت عقب نشينى كند. [خوددارى كند].»

288- 45534- (11) محمّد بن الفضيل از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: آن زمان كه مردى تو را مى خواند كه بر دين يا حقى شهادت دهى، شايسته نيست براى كسى كه در شهادت عقب نشينى كند. [خوددارى كند].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 311

289- 45535- (12) آن زمان كه مردى براى اين كه شاهد مردى باشد دعوت مى شود، براى او نيست كه از شهادت بر آن امتناع ورزد؛ به دليل فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى تحمّل شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند. و آن زمان كه رفيقش مى خواهد او برايش اداى شهادت دهد به آنچه دين است، او امتناع نورزد؛ به دليل فرمودۀ خداوند متعال: و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است.»

290- 45536- (13) هشام بن

سالم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است: «هشام گويد: پرسيدم: و شهادت را كتمان نكنيد، حضرت فرمود: پس از شهادت [منظور كتمان اداى شهادت پس از تحمّل شهادت است].»

291- 45537- (14) هشام از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند: و شهود نبايد خوددارى نمايند، روايت كرده است: «حضرت فرمود: پيش از شهادت.»

292- 45538- (15) امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است، فرمود:

دلش كافر است.»

293- 45539- (16) از پيامبر صلى الله عليه و آله در روايت مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «و پيامبر صلى الله عليه و آله از كتمان شهادت نهى كرده است و فرموده: هر كس شهادت را كتمان كند، خداوند گوشت او را به او در برابر همۀ خلايق مى خوراند و آن فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، داناست.

294- 45540- (17) ابوهريره و ابن عباس گفتند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از وفات خويش براى ما سخنرانى كرد و اين آخرين خطبه اى بود كه رسول خدا در مدينه داشت. (تا آن كه گويد): هر كس كه از شهادتش بازگردد و آن را كتمان سازد، خداوند گوشتش را در برابر همۀ خلايق به او مى خوراند و در حالى كه زبانش را در دهان مى چرخاند، وارد دوزخ مى گردد.»

295- 45541- (18) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه فرمود: «هر كس شهادتش را كتمان كند يا به گناه

شهادت دهد تا خون مرد مسلمان را هدر دهد يا مالش را از بين ببرد، روز قيامت در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند تاريكى و در صورتش خراش است و همۀ خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند و هر كس شهادت حقّى بدهد تا حقّ مسلمانى را زنده كند، يا خونش را حفظ كند روز قيامت در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند نور است و خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند.

296- 45542- (19) جابر از امام محمد باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس شهادتش را كتمان كند، يا شهادتى دهد كه بر اثر آن خون مسلمانى هدر رود يا مال او را از بين ببرد روز قيامت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 313

در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند تاريكى و در صورتش خراش است و همۀ خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند و هركس شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را زنده كند يا خونش را حفظ نمايد روز قيامت در حالى مى آيد كه براى چهره اش به اندازه اى كه چشم كار كند نور است و خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند.

پس از آن، امام باقر عليه السلام فرمود: آيا نمى بينى كه خداوند- تبارك و تعالى- مى فرمايد: و شهادت را براى خدا، بر پا داريد؟»

297- 45543- (20) يزيد بن سليط زيدى از موسى بن جعفر عليه السلام در حديثى طولانى روايت كرده است كه: اگر از تو دربارۀ

شهادتى پرسيدند، اداى شهادت كن؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: خداوند به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد و خداوند عز و جل فرموده است: و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان كند. من گفتم: به خدا سوگند! من چنين كارى را هرگز نمى كنم.»

298- 45544- (21) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى تحمّل شهادت) دعوت مى كنند خوددارى نمايند، فرمود: «هركس كه بر عهدۀ او شهادتى است، اگر براى اقامۀ (اداى) آن دعوت شد، امتناع نكند و اقامۀ شهادت كرده و دربارۀ آن خيرخواهى كند و ملامت ملامتگر در ارتباط با شهادت در او اثر نكند و امر به معروف و نهى از منكر كند.»

299- 45545- (22) و در روايت ديگر، حضرت فرمود: «اين آيه [آيه اى كه در حديث گذشته آمد] دربارۀ كسى است كه براى شنيدن شهادتى دعوت شده و امتناع كرده است. ولى دربارۀ كسى كه از اداى شهادت اگر نزد اوست امتناع كند، اين آيه نازل گشته است: و شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است؛ يعنى دلش كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 315

300- 45546- (23) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند شهادت ها را براى حفظ و پشتيبانى از تلاشى كه براى دفع ديگرى مى شود، واجب كرده است.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن و باب چهارم، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 2 وجوب اقامۀ شهادت براى اهل سنّت مگر در برخى موارد
اشاره

301- 45547- (1) امام ابوالحسن عليه السلام فرمود: «پدرم در نامه اش به من در پاسخ به اين پرسشم كه آيا براى آنان شهادت بدهم، نوشت: شهادت را براى خداوند عز و جل بين خودت و آنان (اهل سنّت) اقامه كن؛ گرچه عليه خودت يا پدر و مادر يا خويشاوندانت باشد. ولى اگر بر برادرت (شيعه) بيم ستم داشتى، نه.»

302- 45548- (2) مرازم گويد: «امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: بر شما باد به نماز در مسجدها، حسن همجوارى با مردم، اقامۀ شهادت و حضور جنازه ها! براى شما از مردم چاره اى نيست. هيچ كس در طول حيات خويش از مردم بى نياز نيست. ما بر جنازه هاى شان حاضر مى شويم و تنها براى شما هم شايسته است كه مثل آنچه امامان تان انجام مى دهند، انجام دهيد و مردم به همديگر احتياج دارند، مادامى كه بر اين حال هستند؛ تا آن كه آن شود كه پس از آن، هر گروهى به همفكران خود تنها مى پيوندند.

سپس حضرت فرمود: بر شما باد به خوب نماز خواندن! و براى آخرت تان عمل و براى خودتان خوبى انتخاب كنيد؛ چرا كه مرد، گاهى در امر دنيا زيرك است و گفته مى شود كه چقدر فلانى زيرك است! ولى زيرك، كسى است كه براى آخرت زيرك باشد.»

ارجاعات
گذشت:

در آيات و روايات باب پيشين، چيزى است كه با عموم و اطلاق بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 317

باب 3 شهادت اختيارى
اشاره

303- 45549- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مرد شهادت را شنيده است ولى او را بر آن شاهد نگرفته اند، او مختار است اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، سكوت مى كند.»

304- 45550- 45- (2) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه در حساب رسى دو نفر حاضر مى شود. پس از آن، آن دو نفر از او مى خواهند كه بر آنچه از آن دو شنيده است شهادت دهد، حضرت فرمود: آن در اختيار وى است. اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، شهادت نمى دهد و اگر به حقّى كه شنيده است شهادت دهد. يا شهادت ندهد، چيزى بر او نيست؛ چون آن دو نفر او را شاهد نگرفته بودند.»

305- 45551- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى شهادت را شنيده است ولى او را بر آن شاهد نگرفته بودند، او مختار است. اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، سكوت مى كند؛ مگر از ظالم (ظلم را) بفهمد كه در اين صورت بايد شهادت دهد و براى او حلال نيست مگر اين كه شهادت دهد.»

306- 45552- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مرد شهادت را بشنود ولى بر آن شاهد گرفته نشده بود، مختار است. اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، سكوت مى كند. حضرت افزود: ولى اگر او را شاهد گرفته اند، حقّ ندارد مگر اين كه شهادت دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 319

307- 45553- (5) امام باقر عليه السلام

دربارۀ مردى كه به حساب رسى دو نفر حاضر مى شود و پس از آن دعوت مى شود كه شهادت دهد، فرمود: «اگر بخواهد، شهادت مى دهد و اگر بخواهد، شهادت نمى دهد.»

شيخ صدوق قدس سره گويد: «منظور از اين روايت كه اختيار را به كسى كه شاهد حساب رسى دو نفر بوده داده، موردى است كه بر آن حقّ، شاهد ديگرى غير اين كس باشد.»

308- 45554- (6) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه شاهد حساب رسى دو نفر بوده است پس از آن به اداى شهادت دعوت مى شود، فرمود: «شهادت دهد.»

309- 45555- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى در حساب رسى ميان گروهى حاضر باشد، پس از آن از او بخواهند كه بر آنچه شنيده شهادت دهد، اين در اختيار اوست. اگر خواست، شهادت دهد و اگر خواست، شهادت ندهد مگر اين كه پيش از آن از او خواسته بودند كه شاهد باشد؛ بنابراين اگر شهادت داد، به حقّ شهادت داده و اگر شهادت نداد، چيزى بر او نيست؛ چون او را پيش از آن شاهد نگرفته بودند و شهادت ندهد مگر اين كه همۀ سخن را شنيده و ثبت كرده باشد و محكم آن را بداند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب نهم از ابواب طلاق، اين گفته كه: «نزد جمعى آمد و گفت: فلان زن طلاق داده شده است. آيا طلاق بر زن واقع مى شود با اين كه به آنان نگفته است شاهد باشيد؟ حضرت فرمود: آرى.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «او گفت فلان زن طلاق داده شده است در حالى كه گروهى سخن او را مى شنيدند ولى به آنها نگفت

كه شاهد باشيد. آيا طلاق بر آن زن واقع مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، اين شاهد گرفتن است.» و در روايت احمدبن اشيم، مانند آن و در پايان آن افزوده است:

«آيا او رها و واگذار مى شود؟»

باب 4 جواز تصحيح شهادت

310- 45556- (1) داوودبن الحصين گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گويد: اگر به شهادتى شاهد بوده اى و مى خواهى آن را ادا كنى، هرگونه كه مى خواهى آن را تغيير بده و مرتب ساز و تصحيح كن- آن گونه كه مى توانى- تا آن چيز براى صاحب حقّ سالم بماند. البته بعد از آن كه جز به حقّ شهادت ندهى و چيزى را كه حقّ نيست در حقّ اضافه نكنى؛ چرا كه شاهد، حقّ را باطل مى سازد و حقّ را ثابت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 321

مى كند و با شاهد، حقّ ثابت مى گردد و با شاهد حقّ داده مى شود و براى شاهد در راه اداى شهادت در برابر تصحيح شهادت به هر چه كه بتواند چون افزودن الفاظ و معانى و توضيح در متن شهادت- به آنچه حقّ را ثابت سازد و حقّ را تصحيح كند تا بيش از حقّ گرفته نشود- مشابه پاداش روزه دار، شب زنده دار و جهادگر با شمشير در راه خداست.»

311- 45557- (2) حضرت دربارۀ مردى كه به اداى شهادت خوانده مى شود و او شهادت را هر گونه كه مى تواند تصحيح مى كند، بر الفاظ و معانى و توضيح متن شهادت مى افزايد- به گونه اى كه حقّ ثابت گردد و حقّ گرفته شود و از حقّ متمايل نگردد- فرمود: «مانند اجر روزه دار، شب زنده دار و جهادگر با شمشير در راه خداست.»

312- 45558- (3) داوود بن الحصين گويد: «من

حاضر بودم و شنيدم كسى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه شهادتى نزد اوست و اين قاضيان [غير شيعه] شهادت را نمى پذيرند مگر با تصحيح نظر مذهب شان و من وقتى كه اداى شهادت مى كنم، نياز دارم كه آن را بر خلاف آنچه مرا بر آن شاهد گرفته اند تغيير دهم و به الفاظ چيزى اضافه كنم كه شاهد بر آن نبوده ام وگرنه بر مبناى قضاوت آنان آنچه من بر آن شاهد گرفته شده ام براى صاحب حقّ سالم نمى ماند، آيا اين تغيير شهادت برايم حلال است؟

حضرت فرمود: آرى، به خدا سوگند آن برترين پاداش و اجر است! هرگونه كه مى توانى شهادت را تصحيح كن؛ آن گونه كه در ارتباط با قضاوت آنان بايد تصحيح شود.»

313- 45559- (4) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: يكى از برادرانم نزد من شهادتى دارد ولى قاضيان كه نزد ما هستند، همه آن را امضا نمى كنند. حضرت فرمود: زمانى كه فهميدى شهادت حقّ است، هر گونه كه مى توانى آن را تصحيح كن تا حقّ آن شخص بماند [و از بين نرود].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 323

باب 5 شهادت بر قائم مقام وكيل فوت شده در وقف

و شهادت را براى خدا برپا داريد؛ اين چيزى است كه مومنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم كند.

«1» 314- 45560- (1) در نامه اى كه محمّد بن عبداللّه حميرى به حضرت صاحب الزمان عليه السلام نوشته است، در پاسخ امام به پرسش هايى كه محمّد بن عبداللّه حميرى كرده است آمده: «محمد بن عبداللّه حميرى دربارۀ مردى مى پرسد كه زمين يا حيوانى را وقف

مى كند و بر خويش به نام بعضى از وكيلان وقف، شاهد مى گيرد. سپس اين وكيل مى ميرد يا كارش تغيير مى كند و ديگرى متولّى مى شود. آيا براى شاهد جايز است كه براى متولّى جديد شهادت دهد اگر اصل وقف براى يك نفر ثابت باشد، يا جايز نيست؟

حضرت پاسخ داد: غير آن جايز نيست؛ چرا كه شهادت براى وكيل نبوده و تنها براى مالك بوده و خداوند فرموده است: شهادت را براى خدا بپا داريد.»

باب 6 جواز شهادت بر پايۀ علم
اشاره

كسانى كه غير از او را مى خوانند، قادر به شفاعت نيستند؛ مگر آنها كه شهادت به حقّ داده اند و به خوبى آگاهند. «2»

315- 45561- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادتى ندهيد تا آن كه آن را بشناسيد؛ آن گونه كه دستت را مى شناسى.»

316- 45562- (2) از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ شهادت سؤال شد. حضرت فرمود: خورشيد را مى بينى؟ به مشابه اين شهادت بده يا رها كن.»

______________________________

(1). طلاق 65/ 2.

(2). زخرف 43/ 86.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 325

317- 45563- (3) از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ شهادت سئوال شد. حضرت فرمود: خورشيد را مى بينى؟ مانند آن شهادت بده يا ترك كن.»

318- 45564- (4) زيد زرّاد در كتاب خويش گويد: «شنيدم از امام صادق عليه السلام كه مى فرمود: برچيزى كه نمى دانى شهادت مده ... تا آن كه گويد: شهادت نده، جز بر آنچه مى دانى و به خاطر دارى؛ چرا كه اگر بر چيزى كه نمى دانى شهادت دهى، جايگاهت در روز قيامت پر از آتش مى شود و اگر بر چيزى كه [درست] به خاطر نمى آورى شهادت دهى، خداوند فكرت را مى گيرد و نفاق را تا

روز قيامت جايگزين آن مى سازد.»

319- 45565- (5) حسين بن سعيد گويد: «جعفربن عيسى به ايشان [امام معصوم عليه السلام] نوشت: فدايت گردم! همسايگان ما نوشته اى را برايم آوردند و مى گفتند: مرا بر آنچه در نوشته است، شاهد گرفته اند و در نوشته نامم به خط خودم بود كه خود آن را مى شناسم ولى من شهادت را به ياد نمى آورم و الان آنان مرا دعوت كرده اند كه شهادت دهم. آيا بر پايۀ اين كه نامم را در نوشته مى شناسم ولى گواهى به ياد نمى آورم، شهادت بدهم يا واجب نيست براى شان شهادت دهم تا آن كه شهادت را به ياد بياورم- چه اسمم مكتوب به خطم باشد يا نباشد؟ حضرت عليه السلام نوشت: شهادت مده.»

320- 45566- (6) مردى از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيد: «اى پسر رسول خدا، همسايگان ما نوشته اى را برايم آورده اند و مى گويند كه مرا بر محتواى مكتوب شاهد گرفته اند و در مكتوب نام من به خط خودم كه مى شناسم، هست و من در آن شكى ندارم ولى شهادت را به ياد نمى آورم. شما نظرتان چيست؟

حضرت فرمود: شهادت مده تا بدانى كه شاهد گرفته شده اى. خداوند عز و جل فرمايد: مگر آنها كه شهادت به حقّ داده اند و به خوبى آگاهند.»

321- 45567- (7) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به شهادتى كه به ياد نمى آورى، شهادت مده؛ چون هر كس بخواهد، نوشته اى مى نويسد و بر خاتم نقشى مى نگارد.»

322- 45568- (8) روايت شده است كه: «شهادت جز به علم نمى شود. هر كس كه بخواهد، نوشته اى مى نويسد و بر خاتم نقشى مى نگارد.»

323- 45569-

(9) امام صادق عليه السلام فرمود: «علم شهادت است، اگر صاحبش مظلوم است [و ممكن است حقّش پايمال شود].»

324- 45570- (10) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ شهادت بر خط سئوال شد. حضرت فرمود: «از پدرم شنيدم كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به شهادتى كه آن را به ياد نمى آورى، شهادت مده؛ چرا كه هر كس بخواهد، نوشته اى مى نويسد و بر خاتم نقش مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 327

325- 45571- (11) اگر براى مرد نوشته اى آوردند كه خطش و نشانه اش در آن بود ولى شهادت را به ياد نياورد، شهادت ندهد؛ چون خط شبيه مى شود مگر اين كه صاحب نوشته ثقه باشد و همراهش شاهد ثقۀ ديگرى باشد كه در اين صورت شهادت بدهد.

326- 45572- (12) زيد زرّاد گويد: «شنيدم از امام صادق عليه السلام كه مى فرمود: بر چيزى كه نمى دانى، شهادت مده و شهادت مده جز به آنچه مى دانى و به ياد مى آورى. پرسيدم: اگر خطّ و خاتم و نقش آن را بشناسم ولى چيزى به خاطرم نيايد، شهادت بدهم؟ حضرت فرمود: نه؛ زيرا گاهى خط و خاتم ساختگى مى شود. شهادت نده جز بر آن چيزى كه مى دانى و به ياد دارى ...»

327- 45573- (13) عمر بن يزيد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى مرا بر شهادتى شاهد مى گيرد و من خط و خاتمم را مى شناسم ولى از آنچه مانده- نه كم و نه زياد- چيزى به ياد نمى آورم. حضرت فرمود: اگر رفيقت ثقه (مورد اطمينان) است و همراه وى مرد ثقه اى است، براى او شهادت بده.»

شيخ طوسى قدس سره

در كتاب استبصار گويد: «اين خبر ضعيف و مخالف با اصول و قواعد است؛ چون ما بيان كرديم كه اداى شهادت جز با علم جايز نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب سى و هفتم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خزيمةبن ثابت ايستاد و گفت: اى اعرابى، شهادت مى دهم كه تو با همين بهايى كه حضرت رسول مى گويد به رسول اللّه فروختى.

راوى گويد: اعرابى گفت: من اين [اسب] را در حالى كه هيچكس با ما نبود به او فروختم. رسول خدا صلى الله عليه و آله به خزيمه فرمود: چگونه اين شهادت را دادى؟ او گفت: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدايت باد! تو از خدا و خبرهاى آسمان ها به ما مى گويى و ما تو را تصديق مى كنيم ولى دربارۀ بهاى اين اسب تو را تصديق نكنيم! پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت او را شهادت دو نفر قرار داد.»

و در روايت پنجم، مانند آن؛ آمده است: «اعرابى گفت: آيا شهادت مى دهى با اين كه با ما نبودى؟

و پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: آيا تو نزد ما حاضر بودى؟ او به حضرت عرض كرد: نه، اى رسول خدا ولى من مى دانم كه تو خريدارى كرده اى ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 329

مى آيد:

در روايت نهم از باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت بچّه ها اگر در حالى كه بچّه اند شاهد باشند و سپس اگر بزرگ شوند مادامى كه آن را فراموش نكرده باشند، جايز است.»

و در روايت دهم، مانند آن.

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت بچه ها اگر در كوچكى آنان را شاهد گيرند در زمانى كه بزرگ شوند مادامى كه آن را فراموش نكرده باشند، جايز است.»

باب 7 حرمت شهادت به باطل [دروغ]
اشاره

از بت هاى پليد اجتناب كنيد، و از سخن باطل بپرهيزيد.

«1» و كسانى كه شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شركت نمى كنند)؛ و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد مى كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند. «2»

328- 45574- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] گام هايش را بر نمى دارد تا آن كه آتش برايش واجب مى گردد.»

329- 45575- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] گام هايش را بر نمى دارد [منظور از جايگاهى كه شهادت داده] تا آن كه آتش برايش واجب مى شود.»

330- 45576- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] گامش را بر نمى دارد تا آن كه آتش برايش واجب مى گردد.»

331- 45577- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سخن شاهد به باطل [دروغ] در پيش روى حاكم تمام نمى گردد تا آن كه جايگاهش پر از آتش مى گردد و همين گونه است كسى كه كتمان شهادت كند.»

______________________________

(1). حج 22/ 30.

(2). همان/ 72.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 331

332- 45578- (5) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سخن شاهد به باطل [دروغ] در

پيش روى حاكم تمام نمى گردد تا آن كه جايگاه او پر از آتش مى شود.»

333- 45579- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى نيست كه به شهادت باطلى [دروغ] عليه مرد مسلمانى شهادت دهد تا او را [از حقّش] جدا كند مگر اين كه خداوند عز و جل به عوضِ آن براى او برات آتش مى نويسد.»

334- 45580- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى نيست كه به باطلى [دروغ] عليه مرد مسلمانى شهادت دهد تا او را از حقّش جدا كند مگر اين كه خداوند به عوضِ آن برات آتش براى او مى نويسد.»

335- 45581- (8) در حديث مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «و فرمود: هر كس شهادت باطلى [دروغ] بر احدى از مردم بدهد، با زبانش او را همراه با منافقان در پايين ترين جاى آتش آويزان مى كنند.»

336- 45582- (9) ابوهريره و عبداللّه بن عباس گويند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از رحلت شان براى مان سخنرانى كرد و اين آخرين سخنرانى اى است كه رسول خدا در مدينه ايراد كرد. (تا آن كه گويد): و هر كس كه شهادت باطلى [دروغ] بر مرد مسلمان، يا ذمّى و هر كس كه از مردم باشد بدهد، او را در روز قيامت در حالى كه با منافقان است، در پايين ترين جاى آتش با زبانش آويزان مى كنند.»

337- 45583- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شاهد به باطل [دروغ] در روز قيامت در حالى برانگيخته مى شود كه در آتش دوزخ زبانش را بيرون مى آورد و تُو مى برد آن گونه كه سگ زبانش را در

ظرف آب چنين مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 333

338- 45584- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] در حالى كه زبانش را در آتش بيرون مى آورد و درون مى برد، برانگيخته مى شود.»

339- 45585- (12) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شاهد به باطل [دروغ] از كشته هاست. [در دوزخ].»

340- 45586- (13) رسول خدا صلى الله عليه و آله در سخنرانى اى بر فراز منبر فرمود: «شهادت باطل [دروغ]، معادل شرك به خداوند متعال است. سپس حضرت فرمودۀ خداوند متعال را تلاوت كرد: از بت هاى پليد اجتناب ورزيد و از سخن باطل بپرهيزيد.»

341- 45587- (14) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت باطل [دروغ]، معادل شرك به خداست. اين را پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار فرمود. سپس خواند: از بت هاى پليد اجتناب كنيد و از سخن باطل بپرهيزيد.»

342- 45588- (15) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نزديك ترين شما به من در جايگاه [من] در روز قيامت، آن كس است كه بهترين اخلاق را دارد و مبغوض ترين شما نزد من و دورترين شما در جايگاه از من و از خداوند، شاهد به باطل [دروغ] است.»

343- 45589- (16) امام باقر عليه السلام فرمود: «شاهد، آنچه بر آن شاهد گرفته شده ادا كند و از خداوند، پروردگارش بترسد و از باطل [دروغ] اين است كه مرد به آنچه نمى داند، شهادت دهد يا آنچه مى داند، انكار كند.

و خداوند عز و جل فرموده است: از بت هاى پليد اجتناب كنيد، و از سخن باطل بپرهيزيد. در حالى كه همگى خالص براى خدا باشيد، هيچ گونه

همتايى براى او قائل نشويد.»

344- 45590- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قيامت بر گروهى بپا مى شود كه بى آن كه آنان را به شهادت بطلبند، شهادت مى دهند و بر گروهى كه كار قوم لوط را مى كنند و بر گروهى كه با دف و ديگر آلات ضرب مى كوبند.»

345- 45591- (18) زرّ گويد: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در شام سخنرانى كرد و فرمود: رسول خدا در همين جايگاه من در ميان شما ايستاد و فرمود: بهترين قرن هاى «1» شما، قرن ياران من است و پس از آن، كسانى كه در پى ياران من هستند. سپس دروغ آشكار مى گردد و تا آن كه مرد براى شهادت پيش از آن كه از او بخواهند، شتاب مى كند. پس هر كس كه ميان بهشت را مى خواهد، همراه با جماعت باشد؛ چرا كه شيطان با تك است و هر كس كه حسنه او را شاد سازد و سيئه او را ناراحت كند، مؤمن است.»

______________________________

(1). قرن/ يار، همراه، همتا، همنشين- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 335

346- 45592- (19) امام صادق عليه السلام فرمود: «اولين شهادتى كه به ناحقّ در اسلام داده شد، شهادت هفتاد مرد بود.

آن زمان كه به آب حوأب رسيدند و سگ هاى حوأب به آنها پارس كردند و زن همراه شان [عايشه] خواست تا برگردد و گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به همسرانش مى فرمود: سگ هاى حوأب به يكى از شما در راه رفتن به جنگ با وصىّ من على بن ابيطالب عليه السلام پارس مى كنند. پس در آن هنگام، هفتاد مرد شهادت دادند كه آن آب حوأب نيست و اين اولين شهادتى بود

كه در اسلام به باطل [دروغ] داده شد.»

347- 45593- (20) روايت شده است كه: «چون سگ هاى حوأب براى عايشه پارس كردند و عايشه خواست برگردد، به عايشه گفتند: اين آب حوأب نيست. او سخن آنان را نپذيرفت. پس از آن پنجاه عرب شاهد آوردند. آنان شهادت دادند كه آن آب حوأب نيست و براى عايشه سوگند خوردند. پس به آنان لباس هايى پوشاندند و درهم هايى به آنان دادند.»

سيد مرتضى قدس سره گويد: «و گفته شده كه اين اوّلين شهادت به باطل [دروغ] در اسلام است.»

348- 45594- (21) و همۀ مسلمانان عادلند و شهادت شان پذيرفته است مگر كسى كه در مورد حدّى تازيانه خورده يا معروف به شهادت به باطل [دروغ] باشد.

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنجاه و پنجم از باب ششم از ابواب بيمارى، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله: «اى على، فرشتۀ مرگ آن زمان كه براى قبض روح كافر فرود آيد، همراه با او آهنى آتشين فرود آيد كه روح كافر را با آن آهن آتشين مى كند و دوزخ فرياد مى كشد. (تا آن كه على عليه السلام گويد): آيا اين عذاب به احدى از امّت تو مى رسد؟ حضرت فرمود: آرى، حاكم ستمگر، خورندۀ مال يتيم از روى ستم و شهادت دهندۀ به باطل [دروغ].»

و در روايت جعفريّات و دعائم، مانند آن.

و در روايت چهل و ششم از باب يازدهم از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «آيا شما را با خبر از بزرگ ترين كبيره نكنم؟ (تا آن كه حضرت فرمايد): و شهادت باطل [دروغ]. پس پيوسته حضرت آن را تكرار مى كرد تا آن كه گفتيم،

كاش حضرت سكوت مى كرد!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 337

و در روايت چهل و سوّم از باب يكم از ابواب ربا، اين گفته كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از شهادت به باطل [دروغ] نهى كرد.» و باب پيشين را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آن، مناسب اين باب است.

و در روايت پانزدهم از باب ششم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بدان، مسلمانان نسبت به يكديگر بسيار عادل هستند مگر كسى كه در مورد حدّى تازيانه خورده يا معروف به شهادت باطل [دروغ] باشد.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن و باب دوازدهم، رواياتى كه بر آن دلالت دارند.

باب 8 حكم شاهد به شهادت باطل [دروغ]
اشاره

آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنان را مى بخشد)؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 349- 45595- (1) سماعه گويد: «از ايشان [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت دهندگان به باطل [دروغ] پرسيدم.

حضرت فرمود: آنان به عنوان حدّ تازيانه مى خورند ولى حدّ معيّنى ندارد و آن در اختيار امام است و آنان را مى گردانند تا مردم آنان را بشناسند و اما فرمودۀ خداوند عز و جل كه: و شهادت شان را هرگز نپذيريد ... مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند. سماعه گويد: پرسيدم: توبه اش چگونه شناخته مى شود؟ حضرت فرمود: در پيش همۀ مردم خويش را تكذيب مى كند تا او را حدّ بزنند و از پروردگارش استغفار مى كند و اگر چنين كرد، توبه اش آشكار گرديده است.»

350- 45596- (2) سماعه گويد: «شهادت دهندگان به باطل [دروغ] به عنوان حدّ تازيانه مى خورند و براى آن حدّ معيّنى نيست و آن در اختيار امام است و آنان را مى چرخانند تا شناخته شوند و ديگر تكرار نكنند.

سماعه گويد: پرسيدم: اگر توبه كردند و اصلاح نمودند، آيا شهادت شان بعداً پذيرفته مى شود؟ حضرت فرمود: اگر توبه كنند، خداوند توبۀ آنان را مى پذيرد و شهادت شان پس از توبه، پذيرفته است.»

______________________________

(1). نور 24/ 4- 5.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 339

351- 45597- (3) سماعه گويد: «فرمود: شهادت دهندگان به باطل [دروغ] تازيانه مى خورند و براى آن حدّ خاصّى نيست و آن در اختيار امام است

و آنان را مى گردانند تا مردم آنها را بشناسند.

فرمودۀ خداوند عز و جل و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند. پرسيد: چگونه توبه اش معلوم مى شود؟ حضرت فرمود: در حضور مردم خودش را تكذيب مى كند تا او را بزنند و از خداى خويش استغفار مى كند. پس اگر چنين كرد، توبه اش آشكار مى شود.»

352- 45598- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] تازيانه اى مى خورد و براى آن حدّ معيّنى نيست و آن در اختيار امام است و او را مى گردانند تا مردم او را بشناسند و چون پس از آن توبه كرد و اصلاح نمود، شهادتش پذيرفته مى شود.»

353- 45599- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «توبۀ شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] اين است كه آنچه با شهادتش تلف كرده است، بپردازد و شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] اگر شهادت به باطل [دروغ] از او معلوم گردد، ضامن آن چيزى است كه با شهادتش تلف كرده است و آنچه را از آن موجود است، به صاحبش بازگرداند.»

354- 45600- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته اگر شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] را دستگير مى كرد، اگر غريب بود، او را به قبيله اش مى فرستاد و اگر بازارى بود، او را به بازارش تا او را بگردانند. پس از آن، چند روزى او را زندانى مى كرد، سپس او را آزاد مى ساخت.

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين.

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 341

باب 9 حكم شاهدى كه از شهادتش رجوع كند
اشاره

355- 45601- (1) يكى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام گزارش داد كه: «اگر عليه مردى شهادت دهند سپس از شهادت خويش برگردند و البته بر آن مرد حكم داده باشد، آنچه را بدان شهادت داده اند، ضامنند و اگر حكم داده نشده، شهادت شان ساقط مى شود و شاهدان چيزى را ضامن نيستند.»

356- 45602- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر دو نفر عليه مردى شهادت دهند و سپس از شهادت باز گردند، پس اگر قاضى هنوز حكم نداده است، شهادت باطل است. ولى اگر قاضى حكم داده است، آن دو شاهد، ضامن چيزى هستند كه با شهادت اينان از بين رفته است.»

357- 45603- (3) محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين كه شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] توبه اش چيست، روايت كرده است كه فرمود: «مال كسى را كه عليه او شهادت داده به اندازه اى كه از مالش از بين رفته- اگر نصف باشد يا يك سوّم- مى پردازد. اين در صورتى است كه با اين شخص، ديگرى هم همراه او شهادت داده است.»

358- 45604- (4) جميل بن درّاج از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] روايت كرده است كه فرمود: «اگر آن چيز خودش باقى است، آن را به صاحبش برمى گرداند و اگر باقى نيست، به اندازه اى كه از مال مرد تلف كرده، ضامن است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 343

359- 45605- (5) جميل از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت به باطل [دروغ] روايت كرده است: «اگر آن چيز خودش

باقى است، آن به صاحبش بازگردانده مى شود و اگر خودش نباشد، به اندازه اى كه از مال مرد از بين برده، ضامن است.»

360- 45606- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت دهندۀ به باطل [دروغ] به اندازه اى كه از مال آن شخص بر آن شهادت داده، ضامن است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفتم و باب هشتم، مناسب اين باب.

مى آيد:

در باب دوازدهم، روايتى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

باب 10 حكم شاهدان به زنا كه همه يا برخى از آنان از شهادت شان رجوع كنند و مشهودٌ عليه كشته شود
اشاره

361- 45607- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مرد محصنى به زنا شهادت دادند سپس يكى از آنان پس از آن كه آن مرد كشته شد از شهادت خويش برگشت، روايت است كه فرمود: «اگر آن كس كه برگشته بگويد اشتباه كردم، حدّ مى خورد و ديه را ضامن است ولى اگر بگويد كه عمداً چنين كردم، كشته مى شود.»

362- 45608- (2) ابراهيم بن نعيم ازدى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى به زنا شهادت دادند و چون كشته شد يكى از آنان از شهادتش برگشت، او گويد: امام فرمود: آن كس كه برگشته، كشته مى گردد و آن سه نفر به خانوادۀ مقتول، سه چهارم ديه را مى دهند.»

363- 45609- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى به زنا شهادت دادند و آن مرد سنگسار شد، پس از آن يكى از آنان از شهادت خويش برگشت و گفت: در شهادتم شك كردم، حضرت فرمود: «بر او ديه است. مسمع كردين گويد: گفتم: آن كس كه برگشته، گفته است من بر او عمداً شهادت دادم. حضرت فرمود: كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 345

364- 45610- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه او را با زنى ديده اند و آن مرد سنگسار مى شود، پس از آن يكى از شاهدان از شهادت خويش برمى گردد، فرمود: «يك چهارم ديه را ضامن است و اگر سه نفر برگردند، نيمى از ديه و يك چهارم آن را

ضامن هستند و اگر همه برگردند، همۀ ديه را ضامنند و اگر بگويد كه ما به باطل [دروغ] شهادت داديم، همه با هم كشته مى شوند.»

365- 45611- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه مردى به زنا شهادت داده اند و آن شخص سنگسار شده پس از شهادت، يكى از آنان برگشته است، فرمود: «يك چهارم ديه را به عهدۀ او مى گذارند. اگر بگويد بر من مشتبه شده و اگر دو نفر برگردند و بگويند بر ما مشتبه شده است، نيمى از ديه را به عهدۀ آنان مى گذارند و اگر همه برگردند و بگويند به باطل [دروغ] شهادت داده ايم، قصاص بر آنان ثابت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم.

مى آيد:

در باب دوازدهم، مناسب آن؛ مراجعه كنيد.

باب 11 حكم موردى كه دو شاهد بر طلاق زنى شهادت دهند و او ازدواج مى كند و شوهرش طلاق را انكار مى كند
اشاره

366- 45612- (1) ابراهيم بن عبدالحميد از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو شاهدى كه بر زنى شهادت دادند كه شوهرش او را طلاق داده است، پس از آن زن ازدواج كرد سپس شوهرش آمد و طلاق را منكر شد، [پرسيد]. حضرت فرمود: «آن دو حدّ مى خورند و مهر را براى شوهر ضامن هستند. پس از آن، زن عدّه نگاه مى دارد و به شوهر اوّلش باز مى گردد.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار گويد: «شايسته است كه اين روايت بر موردى تطبيق گردد كه چون شوهر طلاق را انكار كند، يكى از دو شاهد از شهادت برگردد. در اين هنگام بر دو شاهد آنچه اين روايت داشت، ثابت است. ولى اگر هيچ كدام از دو شاهد از شهادتش برنگردد، به انكار شوهر توجّهى نمى شود مگر اين كه زن هنوز در عدّه باشد كه در اين صورت انكار طلاقش، رجوع به زن محسوب مى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 347

367- 45613- (2) محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام دربارۀ دو نفر كه عليه مردى كه همسرش از او غايب است، شهادت دادند كه آن زن را طلاق داده است، آن زن هم عدّه نگه داشت و ازدواج كرد، پس از آن شوهر غايب آمد و گفت كه زن را طلاق نداده است و يكى از دو شاهد هم خودش را تكذيب كرد، [پرسيد]. حضرت فرمود: «شوهر دوم سلطه اى بر اين زن ندارد و مهريه از كسى كه شهادت داده و از شهادتش باز نگشته، گرفته مى شود و به شوهر دوّم برگردانده و ميان آنان جدايى

افكنده مى شود و زن از شوهر دوّمى عدّه نگه مى دارد و شوهر اوّل با او نزديكى نمى كند تا عدّه اش تمام گردد.»

368- 45614- (3) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه دو شاهد نزد او شهادت مى دهند كه شوهرش مرده است و او ازدواج مى كند سپس شوهر اوّلش مى آيد [پرسيد]. حضرت فرمود: «براى زن در برابر فرجش [حقّ تمتّع] كه در اختيار شوهر اخير قرار گرفته است، مهر است و دو شاهد در برابر اين كه مرد را فريب داده اند حدّ مى خورند و ضامن مهرند. پس از آن، زن عدّه نگه مى دارد و به شوهر اولش باز مى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت دهم از باب ششم، از ابواب محرّمات تزويج.

و روايت سوم و چهارم از باب بيست و يكم از ابواب عدّه ها، مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 349

باب 12 حكم مواردى كه شاهدان به سرقت، قتل و زنا شهادت دهند و سپس از شهادت خود برگردند
اشاره

369- 45615- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه دو نفر عليه او شهادت دادند كه سرقت كرده است و دستش قطع شد پس از آن، دو شاهد، مرد ديگرى را آوردند و گفتند سارق اين است، نه آن كسى كه دستش بريده شد و ما او را با اين اشتباه كرديم، [چنين] حكم دادند: نصف ديه به عهدۀ آن دو است و شهادت آن دو، بر مرد ديگرى پذيرفته نيست.»

370- 45616- (2) امام باقر عليه السلام از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه سرقت كرده است و دست او قطع شد سپس يكى از آن دو شاهد، از شهادت خود برگشت و گفت: بر ما مشتبه شده بود، روايت كرد كه: «آن دو شاهد، فقط ديۀ دست را از مال خويش ضامن هستند.»

و حضرت دربارۀ چهار شاهد كه شهادت دادند بر مردى كه آنان او را با زنى ديده كه آميزش مى كرد و اينان همه ديده اند، پس از آن مرد سنگسار شد، سپس يك نفر از آنان برگشت، حضرت فرمود: «شاهدى كه برگشته است، اگر بگويد بر من مشتبه شده بود، يك چهارم ديه را ضامن است و اگر دو نفر بر گردند و بگويند بر ما مشتبه شده بود، هر دو نيمى از ديه را ضامن هستند و اگر همه برگردند و بگويند بر ما مشتبه شده بود،

همۀ ديه را ضامنند. ولى اگر بگويند ما شهادت به باطل [/ دروغ] داديم، همه كشته مى شوند.»

371- 45617- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «دو نفر نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بر يكى شهادت دادند كه سرقت كرده است و دست او بريده شد. سپس آن دو، مرد ديگرى را آوردند و گفتند: ما خطا كرده ايم؛ سارق اين است. حضرت شهادت اين دو را نپذيرفت و ديۀ اوّلى را برعهدۀ اين دو گذاشت.»

372- 45618- (4) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «مردى را نزد حضرت آوردند و برايش گفتند كه سرقت كرده و دو شاهد هم بر او شهادت دادند و دست او به خاطر شهادت اين دو قطع شد. سپس اين دو شاهد، مرد ديگرى را آوردند و گفتند ما نسبت به اوّلى اشتباه كرديم و سارق اين است.

حضرت شهادت اين دو را بر مرد دوم باطل دانست و ديۀ دست مردى كه اين دو عليه او شهادت داده بودند و دست او به خاطر شهادت اين دو قطع شده بود، برعهدۀ آن دو گذاشت و فرمود: اگر مى دانستم كه شما قصد عمد داشته ايد، دست شما دو نفر را مى بريدم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 351

373- 45619- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو نفر كه بر مردى شهادت دادند كه سرقت كرده و دست او قطع شد و سپس يكى از اين دو برگشت و گفت: بر من مشتبه شده بود، قضاوت كرد كه: «نيمى از ديۀ دست برعهدۀ اوست ولى دستش قطع نمى گردد و اگر هر دو با هم از شهادت برگردند و بگويند كه بر ما

مشتبه شده است، هر دو تنها در اموال شان ضامن ديۀ دست هستند.»

374- 45620- (6) اگر چهار شاهد عادل بر مردى شهادت به زنا، يا دو نفر عليه يك نفر شهادت به كشتن فردى يا سارقى بدهند و آن كس كه عليه او به زنا شهادت داده اند، سنگسار گردد و آن كس كه عليه او به كشتن شهادت داده اند كشته شود و آن كس كه عليه او به سرقت شهادت دهند دستش قطع گردد، سپس دو شاهد از شهادت خويش برگردند و بگويند ما در اين شهادتى كه داديم اشتباه كرديم و مردى را بياورند و بگويند كه اين همان است كه قتل و اين همان است كه سرقت و اين همان است كه زنا كرده است، حضرت فرمود: «بر اين دو شاهد، ديۀ مقتولى كه كشته شده و ديۀ دستى كه به خاطر شهادت اين دو قطع گرديده ثابت مى شود و شهادت اين دو، بر نفر دوّمى كه عليه او شهادت داده اند، پذيرفته نمى شود و اگر بگويند كه ما قصد عمد داشته ايم، دست هر دو در خصوص سرقت بريده مى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم و باب دهم و باب يازدهم، مناسب اين باب.

باب 13 حكم شهادت زن
اشاره

و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ) شاهد بگيريد؛ و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد؛ (و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند)، تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند.

«1» 375- 45621- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند، فرمود: «اگر يكى از اين دو از شهادت گمراه شد و آن را فراموش كرد، آن زن ديگر او را متذكّر شهادت كند و هر دو در اداى شهادت بپاخيزند. خداوند شهادت دو زن را برابر با شهادت يك

______________________________

(1). بقره 2/ 282.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 353

مرد كرد؛ چون عقول زنان و دين شان ناقص است. سپس حضرت فرمود: اى گروه زنان، شما ناقصات العقول آفريده شده ايد؛ بنابراين از اشتباه در شهادت ها بپرهيزيد؛ چرا كه خداوند متعال پاداش مردان و زنانى كه شهادت را پاس مى دارند، بزرگ مى دارد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: دو زنى نيست كه خويش را در شهادت حفظ كنند و يكى ديگرى را متذكر سازد تا حقّ را بپا دارند و باطل را نفى كنند، مگر اين كه آن زمان كه خداوند در روز قيامت اين دو را برانگيزد، پاداش اين دو را بزرگ دارد و پيوسته نعمت را بر آنان فرو ريزد و خداوند طاعت اين دو در دنيا و همومى كه اين دو در

آن بودند و آنچه خداوند از اين دو زايل ساخت، به فرشتگان يادآور مى شود تا آن كه اين دو را در بهشت، جاويدان سازد. (تا آن كه گويد): سپس در آخر آن مى يابى اى كنيزم، شهادت به حقّ را براى ضعيفان در برابر باطل پيشگان ادا كردى و سرزنش سرزنشگر، تو را در راه خدا نگرفت. پس من اين را كفّارۀ گناهان گذشته و مايۀ محو بدى هاى پيشينت ساختم.»

376- 45622- (2) دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه بدهى مدّت دارى به يكديگر پيدا كنيد، تا پايان آيه. در روايت نقل شده است كه: «در سورۀ بقره پانصد حكم است و در اين آيه، پانزده حكم و آنها را شمرده است. تا آن كه گويد: و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد؛ (و اين دو زن بايد با هم شاهد قرار گيرند). تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند. منظور اين است كه اگر يكى فراموش كرد، ديگرى يادآورى كند ...»

ارجاعات
مى آيد:

در باب نوزده و باب بيست و باب سى و هشت از ابواب شهادات، مناسب اين باب.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 353

باب 14 حكم شهادت بر مكانى كه مالك آن سال ها غايب است و ...

377- 45623- (1) معاويةبن وهب گويد: «به او [امام معصوم عليه السلام] گفتم: ابن ابى ليلى از من مى خواهد كه شهادت دهم بر اين كه فلانى مرده و خانه را به عنوان ميراث خويش گذاشته است و اين كه او وارثى غير از آن كه ما براى او شهادت مى دهيم، ندارد. حضرت فرمود: شهادت بده به آنچه مى دانى. گفتم: ابن ابى ليلى سوگند غموس [سوگندى كه خورندۀ آن به عمد دروغ مى گويد و گناه آن، چنان سخت است كه كفّاره ندارد و آتش در انتظار است] مى دهد. حضرت فرمود: سوگند بخور كه سوگند، بر پايۀ علم توست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 355

378- 45624- (2) معاويةبن وهب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مرد در خانۀ خويش است، سپس سى سال از خانه اش دور مى شود و عيال خويش را در آن مى گذارد. سپس خبر مرگ او براى ما مى آيد و ما نمى دانيم كه او دربارۀ خانه اش چه كرده و نمى دانيم چند فرزند دارد! فقط اين است كه ما نمى دانيم او در خانه اش كارى كرده باشد يا فرزندى برايش پديد آمده باشد و اين خانه ميان وارثانى كه در خانه بوده اند تقسيم نمى گردد تا اين كه دو شاهد عادل شهادت مى دهند كه اين خانه، خانۀ فلانى، پسر فلانى است كه مرده و خانه را ميان

فلان و فلان به ارث گذاشته است. آيا ما بر اين معنى شهادت دهيم؟ حضرت فرمود: آرى.

پرسيدم: مرد، غلام و كنيز دارد و مى گويد كه غلامم فرار كرد و كنيزم فرار كرد. پس از آن، در شهر پيدا مى شود. قاضى او را مكلّف مى سازد كه بيّنه بياورد كه اين غلام فلانى است و آن را نفروخته و نبخشيده است. آيا اگر ما را مكلّف به آن سازند و ما ندانيم كه او كارى كرده باشد، بر اين شهادت دهيم؟ حضرت فرمود: هر چه از دست مرد مسلمان غايب گردد، غلام او يا كنيز او يا از تو غايب باشد، بر آن شهادت مده.»

379- 45625- (3) معاويةبن وهب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مرد، غلام و كنيز دارد و اين را مى دانيم. پس از آن مى گويد غلامم يا كنيزم فرار كرد. قاضيان او را مكلّف مى سازند كه دو شاهد بياورد كه اين غلام يا كنيز اوست و آنها را نفروخته و نبخشيده است. آيا اگر ما را بدان مكلّف سازند، بر اين معنى شهادت دهيم؟ حضرت فرمود: آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 357

باب 15 حكم شهادت دروغ براى احقاق حقّ و حفظ جان و آبروى مومن

380- 45626- (1) راوى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه حقّى بر مردى دارد و آن مرد حقّ را انكار مى كند و سوگند مى خورد كه براى آن كس چيزى بر او نيست و صاحب حقّ هم بيّنه ندارد. آيا ما مى توانيم با شهادت باطل [دروغ] حقّ او را زنده كنيم اگر بيم از بين رفتن آن مى رود؟ حضرت فرمود: به دليل تدليس اين جايز نيست.»

381- 45627- (2) حكم- برادر ابو عقيله- گويد: «به

امام صادق عليه السلام گفتم: من طرف نزاعى دارم كه شاهدان به باطل را بر من زياد مى آورد و من دوست ندارم كه با او مقابله به مثل كنم؛ به علاوه نمى دانم اين كار برايم درست است يا نه؟ حكم گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا از اميرالمؤمنين عليه السلام به تو نرسيده است كه ايشان پيوسته مى فرمود: خودتان و اموال تان را با شهادت هاى باطل [دروغ] اسير نسازيد؟

بر مرد عيب و نقص دين نيست و نه گناهى از پروردگارش از اين كه اين اسارت را از خودش دور سازد؛ همان گونه كه اگر با شهادت خود از ناموس و ريخته شدن خون حرام جلوگيرى كند، اين براى او بهتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 359

382- 45628- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «خودتان را اسير نكنيد و اموال تان را با شهادت باطل [دروغ] از بين نبريد. بر مرد، عيب و نقصى در دينش و گناهى بر او محسوب نمى شود اين كه اين را از خودش آن گونه كه مى تواند دفع كند.»

383- 45629- (4) مفضّل، نامه اى براى امام صادق عليه السلام نوشت. اين پاسخ از امام براى او آمد: «من تو را و خويش را به تقواى الهى سفارش مى كنم. (تا آن كه گويد): و امّا آنچه ذكر كردى كه اينان شهادت بعضى از خودشان را به نفع بعضى از خودشان بر ضرر ديگران حلال مى دانند، اين نيست، مگر فرمودۀ خداوند:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، در موقع وصيّت بايد از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد؛ يا اگر مسافرت كرديد

و مصيبت مرگ شما فرا رسيد.

اگر مسافر باشد و مرگ به سراغش آيد، دو نفر عادل از همدينش برگزيند اگر نيابد، پس دو نفر از كسانى كه قرآن مى خوانند ولى اهل ولايت او نيستند آنها را بعد از نماز نگاه مى داريد تا سوگند ياد كنند كه: ما حاضر نيستيم حقّ را به چيزى بفروشيم؛ هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد؛ شهادت الهى را كتمان نمى كنيم، كه از گناهكاران خواهيم بود و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو، مرتكب گناهى شده اند (و حقّ را كتمان كرده اند)، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميّت، اولى هستند به جاى آن قرار مى گيرند. از اهل ولايت او و به خدا سوگند ياد مى كنند كه گواهى ما، از گواهى آن دو، به حقّ نزديك تر است؛ و ما تجاوزى نكرده ايم، كه اگر چنين كرده باشيم، از ظالمان خواهيم بود.

اين كار، نزديك تر است به اين كه گواهى به حقّ دهند، (و از خدا بترسند)، يا (از مردم) بترسند كه (دروغ شان فاش گردد) سوگندهايى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و گوش فرا دهيد.

و رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك مرد همراه با سوگند مدّعى حكم مى داد و حقّ مسلمان را باطل و شهادت مؤمن را رد نمى كرد؛ بنابراين وقتى كه سوگند مدّعى و شهادت مرد را داشت به حقّ او حكم مى داد. ولى امروز به اين عمل نمى شود؛ در نتيجه اگر يك مرد مسلمان حقّى نسبت به ديگرى داشته باشد كه او آن حقّ را انكار كند و مدّعى غير از يك نفر شاهد نداشته باشد- اگر اين را نزد بعضى از واليان

جور ببرد- حقّ او را باطل مى كنند و در آن، طبق حكم رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم نمى كنند. حقّ اين است كه حقّ مرد مسلمان باطل نشود؛ در نتيجه خداوند به دست او حقّ مرد مسلمان را بيرون مى آورد و خداوند عز و جل او را پاداش مى دهد و عدلى را زنده مى سازد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان عمل مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 361

384- 45630- (5) عالم [امام كاظم عليه السلام] فرمود: هر كس عليه مؤمنى شهادت دهد به گونه اى كه او يا مالش را يا مروتش را بشكند، خداوند او را كذّاب مى نامد گرچه راستگو باشد و هر كس كه براى مؤمن شهادتى دهد كه مالش را با آن شهادت زنده سازد يا او را بر دشمنش يارى رساند يا خونش را حفظ كند، خداوند او را راستگو مى نامد گرچه دروغگو باشد.»

385- 45631- (6) و از عالم [امام كاظم عليه السلام] روايت مى كنم. (مشابه روايت پيشين را ذكر كرده) و در پايان آن افزوده است: «معناى اين روايت آن است كه به نفع او يا عليه او در مورد نزاعى كه بين او و بين مخالف [سنّى] است. ولى در نزاع بين او و بين موافق [شيعه] بايد به نفع او و عليه او به حقّ شهادت دهد.»

باب 16 عدم جواز شهادت عليه تنگدست در فرض بيم از ستم طلبكار بر او

386- 45632- (1) محمّد بن قاسم بن فضيل گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام پرسيدم و به ايشان گفتم: مردى از مواليان شما بدهى به مردى مخالف [سنّى] دارد كه او مى خواهد آن را در فشار بگذارد و زندانى كند و خداوند عز و جل

مى داند كه او ندارد و نمى تواند فراهم كند و طلبكار اين مرد هم بيّنه ندارد. آيا جايز است او براى مخالف سوگند بخورد تا او را از خود دور سازد تا زمانى كه خداوند عز و جل برايش فراهم سازد؟ و اگر شاهدانى از مواليان تو عليه او هستند كه مى دانند او نمى تواند، آيا جايز است كه اينان عليه او شهادت دهند؟ حضرت فرمود: جايز نيست كه عليه او شهادت دهند و البته او هم قصد ستم نداشته باشد.»

387- 45633- (2) داوود بن الحصين گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت را عليه پدر و مادر و فرزند ادا كنيد ولى اداى شهادت بر برادر [دينى] در وام ضيّر نكنيد. پرسيدم: ضيّر چيست؟ حضرت فرمود: اگر صاحب حقّى كه ادّعاى حقّ نسبت به اين شخص دارد، دربارۀ او برخلاف آنچه خداوند عز و جل و رسول او دستور داده اند، تعدّى كند.

و مشابه اين، آن كه براى كسى بر ديگرى وام است ولى او ندارد و خداوند متعال دستور داده كه در انتظار او بمانند تا بتواند. خداوند فرموده است: او را تا هنگام توانايى مهلت دهيد و او از تو مى خواهد كه شهادت دهى با اين كه تو مى دانى او در فشار ندارى است؛ بنابراين بر تو حلال نيست كه در حال سختى (ندارى) شهادت دهى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 363

388- 45634- (3) از على بن سويد روايت شده است، او گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: اينان [اهل سنّت] مرا بر برادرانم [شيعه] شاهد بگيرند؟ حضرت فرمود: آرى، شهادت را براى شان ادا كن؛ گرچه بر

برادرت بيم ضرر بدهى.»

مصنّف اين كتاب [شيخ صدوق قدس سره] گويد: «روايت را در نسخه ام اين گونه يافته ام ولى در غير نسخه ام يافته ام كه: اگر بر برادرت بيم ضرر دارى، پس اداى شهادت مكن.»

باب 17 حكم شهادت بچه ها
اشاره

389- 45635- (1) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «شهادت پسر، زمانى كه محتلم شده باشد و [رفتارش] پسنديده باشد، جايز است.»

390- 45636- (2) جميل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شهادت بچّه ها جايز است؟ حضرت فرمود: آرى، در قتل اولين سخن بچّه اخذ مى شود ولى دومين سخن او اخذ نمى گردد.»

391- 45637- (3) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بچّه پرسيدم كه: آيا شهادت او دربارۀ قتل جايز است؟

حضرت فرمود: اولين سخن او اخذ مى شود ولى دومين سخن او اخذ نمى گردد.»

392- 45638- (4) محمّد بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت بچّه پرسيدم. محمد بن حمران گويد: حضرت فرمود: نه (جايز نيست) مگر در قتل كه سخن اوّل او اخذ مى گردد ولى سخن دوّم او اخذ نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 365

393- 45639- (5) ابوايّوب خزّاز گويد: «از اسماعيل بن جعفر پرسيدم: چه زمانى شهادت پسر جايز است؟

او گفت: آن زمان كه ده ساله شود. ابوايوب خزّاز گويد: پرسيدم: آيا كار او نافذ است؟ ابوايّوب خزّاز گويد: او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله با عايشه مباشرت كرد، در حالى كه عايشه ده ساله بود و با دختر آميزش نمى شود تا آن كه زن شود؛ بنابراين اگر پسر ده سال داشته باشد، كار او و شهادت او جايز است.»

394- 45640- (6) اميرالمؤمنين على عليه

السلام فرمود: «شهادت بچّه ها ميان خودشان مادامى كه از هم جدا نشده يا به خانوادۀ خودشان برنگشته اند، جايز است.»

395- 45641- (7) از اميرالمؤمنين على عليه السلام در حديثى آمده است: «و پيوسته مى فرمود: شهادت بچّه ها در ميان خودشان در خصوص جراحت جايز است؛ مادامى كه از يكديگر جدا نشده و به خانواده هاى شان باز نگشته اند يا كسى از كسانى كه حرفى به آنان تلقين مى كند، آنان را نديده باشد.»

396- 45642- (8) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ بچّه كه بر شهادتى شهادت مى دهد، فرمود: «اگر هنگامى كه بالغ مى شود مى فهمد كه آن حقّ است، شهادتش جايز است.»

397- 45643- (9) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرده است كه: «شهادت بچّه ها اگر در حال بچگى شاهد بوده اند، در بزرگى جايز است؛ مادامى كه شهادت را فراموش نكرده باشد و همچنين يهوديان و مسيحيان زمانى كه مسلمان شوند، شهادت شان جايز است و برده هم اگر شهادتى بدهد و سپس آزاد گردد، اگر حاكم پيش از آن كه [برده] آزاد شود شهادت وى را رد نكند، شهادتش جايز است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام افزود: و اگر برده براى شهادت آزاد شود، شهادت وى جايز نيست.»

در من لا يحضره الفقيه آمده است: «مصنّف اين كتاب [شيخ صدوق قدس سره] گويد: امّا فرمودۀ امام عليه السلام كه اگر حاكم پيش از آزاد شدنش شهادت برده را رد نكرده باشد، منظور از آن اين است كه به دليل فسق آشكار يا حالتى كه عدالت او را آسيب پذير كند، نه به اين دليل كه عبد (برده)

است؛ چرا كه شهادت عبد [برده] جايز است و نخستين كسى كه شهادت برده را جايز ندانست، عمر بود.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «فرمودۀ امام عليه السلام كه: اگر براى شهادت آزاد شده است، شهادت برده جايز نيست، بر اين مورد تطبيق مى شود كه اگر ارباب برده، او را آزاد كند تا به نفع ارباب شهادت دهد، شهادت او جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 367

398- 45644- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ شهادت بچّه ها فرمود: «اگر در بچگى شاهد بوده اند [آنان را شاهد گرفته اند]، شهادت شان زمانى كه بزرگ شوند و شهادت را فراموش نكرده باشند، جايز است.»

399- 45645- (11) عبيدبن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت بچّه و برده پرسيدم. حضرت فرمود:

به اندازۀ شهادت است در روزى كه شاهد گرفته شده است. در چيز كم جايز است ولى در چيز زياد جايز نيست.

عبيدبن زراره گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه او را در بچگى بر چيزى شاهد مى گيرند و او آن چيز را در بچگى اش ديده است، پس از آن كه بزرگ شد بدان شهادت مى دهد، عبيد گويد: حضرت فرمود: شهادت اين فرد بهتر از شهادت اينهاست [/ اهل سنّت].»

400- 45646- (12) امام صادق عليه السلام بيان داشت «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: شهادت بچّه ها اگر در حالى كه بچّه اند، آنها را شاهد گرفته اند، در زمانى كه بزرگ شوند و مادامى كه آن را فراموش نكنند، جايز است.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب چهارده از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «سه نفر از آنان بر دو نفر شهادت دادند كه اين دو،

آن پسر را غرق كرده اند و دو نفر بر سه نفر شهادت دادند كه اين سه نفر او را غرق كرده اند. اميرالمؤمنين عليه السلام به ديۀ پنج تا يك پنجم حكم داد. سه تا يك پنجم بر آن دو نفر و دو تا يك پنجم بر آن سه نفر.»

باب 18 حكم شهادت بردگان «1»

______________________________

(1). اين باب به دليل اين كه راجع به بردگان بود ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 375

باب 19 حكم شهادت زنان
اشاره

و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ) شاهد بگيريد، و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن، از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد.

417- 45663- (1) جميل بن درّاج و محمّد بن حمران از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند و گويند: «پرسيدم: آيا شهادت زنان در حدود الهى جايز است؟ حضرت فرمود: تنها در قتل. اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: خون مرد مسلمان هدر نمى رود.»

418- 45664- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ پسرى كه زنى عليه او شهادت داد كه او پسرى را در چاهى انداخته و او را كشته است، حكم داد و شهادت زن را جايز دانست.»

419- 45665- (3) عبداللّه بن الحكم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه عليه مردى شهادت داد كه او بچه اى را در چاه هل داده و بچه مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر مرد يك چهارم ديۀ بچّه با شهادت زن ثابت است.»

420- 45666- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان دربارۀ قتل جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره احتمال داده اند كه: «اين روايت بر اين حمل شود كه شهادت زنان دربارۀ قصاص پذيرفته نيست يا بر آن صورت كه همراه آنان، مردان نباشد.»

421- 45667- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سه مرد و دو زن دربارۀ سنگسار شهادت دهند، جايز نيست و شهادت زنان دربارۀ قتل جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين

روايت بر اين حمل مى شود كه مردان و زنان [شاهد] عدالت شان ثابت نگردد تا در اثبات سنگسار آن گونه كه شرط شهادت است، شهادت دهند. ولى با كامل شدن شروط شهادت، شهادت زنان، سنگسار را ثابت مى سازد- آن گونه كه قبلا گفته ايم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 377

422- 45668- (6) ابوبصير گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت زنان پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت زنان به تنهايى بر چيزهايى كه مردان نمى توانند به آنها نگاه كنند، جايز است و شهادت زنان در نكاح، آن زمان كه مرد همراه شان باشد، جايز است و شهادت زنان در طلاق و خون جايز نيست؛ جز اين كه شهادت زنان، در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند جايز است. ولى شهادت دو مرد و چهار زن جايز نيست.»

423- 45669- (7) ابراهيم خارقى گفت: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت زنان در امورى كه مردان نمى توانند به آنها نگاه كنند و بر آنها شاهد شوند، جايز است و شهادت زنان در ازدواج جايز است ولى در طلاق و خون جايز نيست و شهادت زنان در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند، جايز است.

و اگر دو مرد و چهار زن باشند، جايز نيست و شهادت شان در خصوص سنگسار جايز نيست.»

424- 45670- (8) محمّد بن الفضيل گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم، او گويد: به امام گفتم: شهادت زنان در ازدواج يا طلاق يا سنگسار جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت زنان در امورى كه مردان نمى توانند به آن نگاه كنند و مردى هم با آنان نيست، جايز است و شهادت شان در

ازدواج اگر مردى با زنان باشد، جايز است و شهادت شان در حدّ زنا جايز است. ولى شهادت دو مرد و چهار زن در زنا و سنگسار جايز نيست و شهادت زنان دربارۀ طلاق و خون جايز نيست.»

425- 45671- (9) محمد بن الفضيل گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شهادت زنان پرسيدم كه: در ازدواج يا طلاق يا سنگسار جايز است؟

حضرت فرمود: شهادت زنان در امورى كه مردان نمى توانند به آنها نگاه كنند، جايز است و در ازدواج اگر با زنان مردى باشد، جايز است و در طلاق و خون [قتل] جايز نيست و در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند، جايز است. ولى شهادت دو مرد و چهار زن جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 379

426- 45672- (10) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: و شهادت زنان در هر چيزى كه مردان حقّ نگاه كردن به آن را ندارند، جايز است.»

427- 45673- (11) عبداللّه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت زنان دربارۀ رؤيت هلال، جايز نيست و دربارۀ سنگسار، شهادت دو مرد و چهار زن جايز نيست ولى شهادت سه مرد و دو زن، جايز است.

حضرت افزود: شهادت زنان به تنهايى- بدون همراهى مردان- در هر چه براى مردان نگاه به آن جايز نيست، جايز است و شهادت ماما به تنهايى دربارۀ زنى كه وضع حمل كرده، جايز است.»

428- 45674- (12) شهادت زنان دربارۀ ازدواج، دَيْن و دربارۀ هر چيزى كه براى مردان نگاه به آن فراهم نمى شود، جايز است. ولى دربارۀ

طلاق و رؤيت هلال، جايز نيست و در حدود اگر دو زن و سه مرد شهادت دهند، جايز است ولى شهادت زنان اگر چهار زن و دو مرد باشند، جايز نيست.»

429- 45675- (13) و شهادت يك زن در يك چهارم وصيّت اگر غير زن با او همراه نباشد، جايز است و شهادت زن به تنهايى دربارۀ فرزندى كه به دنيا مى آيد و در دم مى ميرد، جايز است.

430- 45676- (14) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه: «شهادت زنان در خون، قسامه و تدبير جايز است و روايت شده شهادت دو زن در خصوص وضع حمل كودك جايز است و روايت مى كنيم كه شهادت ماما به تنهايى جايز است.»

431- 45677- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان دربارۀ بكارت و هر عيبى كه مردان آن را نمى بينند، جايز است.»

432- 45678- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان را دربارۀ پسر [هنگام زاييدن] كه صدا كرده يا نكرده است، جايز مى دانم و دربارۀ هر چيزى كه مردان به آن نگاه نمى كنند، شهادت زنان در آن جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 381

433- 45679- (17) عبدالرحمن بن ابى عبداللّه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مرگ او فرا مى رسد و كسى جز يك زن نزد او نيست، پرسيدم: آيا شهادت آن زن جايز است يا نه؟

حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ زنى كه وضع حمل كرده (در نفاس است) و دربارۀ پردۀ بكارت، جايز است.»

434- 45680- (18) محمّد بن مسلم گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] پرسيدم كه: شهادت زنان به تنهايى جايز است؟ حضرت فرمود: آرى،

دربارۀ پردۀ بكارت و دربارۀ زنى كه در نفاس است [تازه وضع حمل كرده].»

435- 45681- (19) عبدالرحمن گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مرگش فرا مى رسد و جز زنى نزد وى نيست، پرسيدم كه: آيا شهادت آن زن جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ پردۀ بكارت و زنى كه نفاس است [تازه وضع حمل كرده] جايز است و حضرت افزود: شهادت زنان در حدود، همراه با مرد جايز است.»

436- 45682- (20) عبداللّه بن سنان گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ زنى كه مرگش رسيده است و جز زنى نزد وى نيست، پرسيدم كه: آيا شهادت آن زن جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت زن جز دربارۀ زنى كه در نفاس است و جز دربارۀ پردۀ بكارت جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «توجيه اين روايت همان است كه ما قبلا دربارۀ روايت احمدبن هلال آورديم كه شهادت زن در همۀ وصيّت پذيرفته نمى شود، گرچه مى توان دربارۀ يك چهارم وصيّت، شهادت زن را پذيرفت آن گونه كه قبلًا بيان داشتيم.»

437- 45683- (21) زراره از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه زنى به زنا شهادت داده اند و زن گويد كه من باكره هستم، زنان او را ديدند و يافتند كه باكره است، روايت كرده است كه حضرت فرمود:

«شهادت زنان جايز است.»

438- 45684- (22) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه ادّعا كرده در يك ماه سه بار حيض شده است، فرمود: «زمانى از نزديكان وى مكلّف مى شوند كه شهادت دهند كه حيض اين زن در گذشته همان گونه بوده كه ادّعا كرده است؛

در نتيجه اگر اينها شهادت دادند، زن تصديق مى شود وگرنه او دروغگوست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 383

439- 45685- (23) عبيداللّه بن على الحلبى از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت ماما دربارۀ ولادت بچّه پرسيد.

حضرت فرمود: «شهادت يك زن و شهادت زنان دربارۀ زنى كه در حال نفاس است و دربارۀ پردۀ بكارت، جايز است.»

440- 45686- (24) متوكّل به ابن سكيت گفت: «از پسر حضرت رضا عليه السلام در حضورم سئوال مشكلى بپرس. (تا آن كه امام عليه السلام گويد): امّا شهادت آن زنى كه به تنهايى جايز است، آن همان ماماست كه شهادتش با رضايت و مقبوليت جايز است. ولى اگر مرضى و مقبول نبود، ديگر كمتر از دو زن نمى شود. اين دو زن به دليل ضرورت به جاى يك مرد مى نشيند؛ چون مرد نمى تواند كه به جاى آن دو زن بنشيند.

ولى اگر زن تنها بود، گفتۀ او با سوگندش پذيرفته مى شود.»

441- 45687- (25) عمربن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه: مرده و زنش را حامله به جاى گذاشته و آن زن پس از مرگ شوهر، پسرى زاييده و سپس پسر بعد از آن كه متولد شده، مرده است و آن زنى كه ماماى اين زن بوده، شهادت داده كه فرزند هنگامى كه متولد شد، استهلال كرد و صدا كشيد و سپس مرد. حضرت فرمود: بر امام است كه شهادت ماما را در يك چهارم ميراث پسر جايز داند.»

442- 45688- (26) سماعه گويد: «او [امام معصوم عليه السلام] فرمود: ماما شهادتش دربارۀ فرزند به اندازۀ شهادت يك زن، جايز است.»

محمّد بن الحسن شيخ طوسى

قدس سره در كتاب استبصار گويد: «شايسته است كه به اين روايت و روايت پيشين عمل شود كه مى گويد: شهادت زن دربارۀ فرزند به دنيا آمده به مقدار شهادت يك زن جايز است؛ يعنى همان يك چهارم ارث فرزند و رواياتى كه قبلا آورديم كه به طور اطلاق مى گفت:

شهادت زن دربارۀ زن كه در نفاس است جايز است، بر همين تقييد حمل گردد تا روايات و احكام، متناقض نگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 385

443- 45689- (27) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت ماما بر اين كه فرزند صدا كرده يا مرده به دنيا آمده، جايز است؛ البته اگر دربارۀ ماما تحقيق شود و عدالت او ثابت گردد.»

444

444- 45690- (28) عبداللّه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت ماما دربارۀ مولود اگر گريه و صدا كند، دربارۀ ارث جايز است و مولود يك چهارم ارث را به اندازۀ شهادت يك زن مى برد.

پرسيدم: اگر هر دو، زن باشند؟ حضرت فرمود: شهادت آن دو در نيمى از ارث، جايز است.»

445- 45691- (29) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت ماما را بر استهلال بچه [گريه و صدا كردن بچّه به هنگام تولد] جايز مى دانست- البته اگر ماما خوشنام بود.

446- 45692- (30) ابوبصير گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: شهادت دو زن در استهلال [گريه و صدا كردن بچّه به هنگام تولد] جايز است.»

447- 45693- (31) علاء از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت كرده است كه حضرت فرمود: «شهادت زنان دربارۀ هلال ماه جايز نيست. علاء گويد: از حضرت پرسيدم: آيا شهادت زنان به تنهايى جايز است؟

حضرت فرمود: آرى، دربارۀ پردۀ بكارت و زنى كه در حال نفاس است.»

448- 45694- (32) داوود بن حصين از امام صادق عليه السلام در يك روايت طولانى روايت كرده است كه حضرت فرمود،: «شهادت زنان در فطر [براى خوردن روزۀ رؤيت هلال] جايز نيست مگر شهادت دو مرد عادل. ولى شهادت زنان براى روزه اشكالى ندارد گرچه يك زن باشد.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «توجيه اين روايت آن است كه انسان احتياطاً با شهادت زنان روزه بگيرد؛ نه اين كه روزه واجب شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 387

449- 45695- (33) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در رؤيت هلال ماه جايز نيست و دربارۀ هلال ماه تنها با دو مرد عادل جايز است.»

450- 45696- (34) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سئوال شد: آيا شهادت زنان دربارۀ ازدواج جايز است؟

حضرت فرمود: اگر همراه شان مردى باشد، جايز است.

و اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: شهادت زنان را دربارۀ طلاق جايز نمى دانم.

پرسيدم: شهادت زنان همراه با مرد در ديْن جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

و از امام عليه السلام دربارۀ شهادت ماما در خصوص ولادت پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت يك زن، جايز است و حضرت افزود: شهادت زنان دربارۀ زنى كه در حال نفاس است و پردۀ بكارت، جايز است.

و برايم روايت كرد كسى كه از امام صادق عليه السلام شنيده بود كه حضرت روايت كرد كه پدرشان براى شان گفته است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را دربارۀ ديْن با سوگند طلبكار جايز دانست.

طلبكار سوگند مى خورد به خدا كه حقّ او ثابت است.»

451- 45697- (35)

زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شهادت زنان پرسيدم كه: آيا شهادت زنان دربارۀ ازدواج جايز است؟ حضرت فرمود: آرى ولى شهادت زنان دربارۀ طلاق جايز نيست.

حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شهادت زنان دربارۀ سنگسار كردن اگر سه مرد و دو زن باشد، جايز است ولى اگر چهار زن و دو مرد باشند، جايز نيست.

پرسيدم: شهادت زنان به همراه مردان در خون جايز است؟ حضرت فرمود: نه.»

452- 45698- (36) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شهادت زنان در ازدواج جايز است ولى در طلاق جايز نيست. حضرت فرمود: اگر سه مرد و دو زن در خصوص سنگسار شهادت دهند جايز است ولى اگر دو مرد و چهار زن باشند، جايز نيست و حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ خون (قتل) همراه با مردان جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 389

453- 45699- (37) زيد شحّام گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت زنان پرسيدم. زيد شحّام گويد:

حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ سنگسار كردن جايز نيست مگر با سه مرد و دو زن. پس اگر دو مرد و چهار زن باشند، دربارۀ سنگسار جايز نيست. زيد شحّام گويد: پرسيدم: آيا شهادت زنان همراه با مردان در خون جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

454- 45700- (38) اميرالمؤمنين على و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «همان شاهدانى كه در اموال جايزند، در ازدواج جايز هستند؛ از قبيل شهادت زنان و شهادت بردگان.

و شهادت زنان در طلاق و حدود جايز نيست ولى در اموال و در مواردى كه جز زنان بر آن اطلاع

ندارند، از قبيل نگاه به زنان، استهلال [به دنيا آمدن كودك همراه با گريه و صدا] و نفاس و زايمان و حيض و چيزهايى از اين دست و دربارۀ شهادت ماما جايز است؛ اگر ماما خوشنام باشد و شهادت زنان [به تنهايى] دربارۀ قتل چيز كمى است كه بايد با آن قسامه باشد.»

455- 45701- (39) داوود بن حصين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنان در مورد ازدواج بدون اين كه مردى با آنان باشد- اگر زن ناشناخته باشد- پرسيدم. حضرت فرمود: اشكالى ندارد.

سپس امام به من فرمود: فقيهان شما در اين باره چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند: جز شهادت دو مرد عادل جايز نيست. حضرت فرمود: دروغ مى گويند. خداوند آنان را لعنت كند. آسان گرفته و عزائم و فرايض الهى را سبك شمرده و آنچه خداوند آسان گرفته است، سخت گرفته و بزرگ داشته اند.

خداوند دربارۀ طلاق دستور داده كه با شهادت دو مرد عادل واقع شود ولى اينان طلاق را بدون حتّى يك شاهد جايز دانسته اند و در حرمت ازدواج از سوى خدا چيزى نيامده و رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره دو شاهد را از روى ادب استحبابى و با توجه به اين كه فرزند وارث انكار نشود، سنّت نهاد و پيوند ازدواج ثابت شده و فرج زن بدون اين كه شاهدى در كار باشد، حلال مى شود و پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت دو زن را در ازدواج اگر انكارى صورت مى گرفت، جايز مى دانست ولى در طلاق تنها دو شاهد عادل را جايز مى دانست.

پرسيدم: پس در كجاست اين فرمودۀ خداوند كه: پس يك مرد و دو زن؟

حضرت فرمود: آن دربارۀ ديْن است. اگر دو مرد نباشد پس يك مرد و دو زن و نيز يك مرد و سوگند مدّعى اگر دو زن نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از ايشان در نزد شما به اين حكم داد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 391

456- 45702- (40) اسماعيل بن عيسى گويد: «از امام رضا عليه السلام پرسيدم: آيا شهادت زنان در ازدواج بدون اين كه با زنان مردى باشد، جايز است؟ حضرت فرمود: نه، اين راست نمى آيد.»

محمّد بن الحسن شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين روايت بر يكى از دو وجه حمل مى گردد: يكى اين كه تقيّه رسيده باشد؛ چون ما بيان كرديم كه اصلًا شاهد گرفتن از شرايط صحّت ازدواج نيست، تا چه رسد به اين كه در آن جا شهادت زنان باشد. توجيه دوم اين كه، بر نوعى كراهت و ترك افضل حمل گردد؛ چون افضل اين است كه مردان را و نه زنان را بر ازدواج شاهد گيرند.»

457- 45703- (41) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: «شهادت زنان در طلاق، ازدواج و حدود خدا جايز نيست مگر در ديْن ها و چيزهايى كه مرد نمى تواند به آن نگاه كند.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب تهذيب گويد: «احتمال مى رود كه اين روايت بر تقيّه حمل گردد.»

458- 45704- (42) در مكتوبى كه حضرت رضا عليه السلام دربارۀ علل احكام و شرايع براى ابن سنان مرقوم فرمود، آمده است: «و علّت ترك شهادت زنان در طلاق و هلال ماه، براى ضعف زنان از ديدن و طرفدارى كردن آنان از زنان در طلاق

است. روى اين جهت، شهادت زنان جايز نيست جز در مورد ضرورت؛ مانند شهادت ماما و موردى كه براى مردان نگاه به آن جايز نيست؛ مانند ضرورت تجويز اهل كتاب اگر غير آنان يافت نشود و در كتاب خداوند- تبارك و تعالى- است: دو نفر عادل از شما مسلمانان يا دو نفر ديگر از غير شما؛ يعنى كافران و مانند شهادت بچه ها بر قتل اگر غير آنان يافت نشوند.»

459- 45705- (43) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در طلاق و رؤيت هلال ماه، جايز نيست.»

460- 45706- (44) محمّد بن مسلم گويد: «حضرت فرمود: شهادت زنان دربارۀ هلال ماه و طلاق جايز نيست.

و محمد بن مسلم گفت: از امام دربارۀ زنان پرسيدم كه: آيا شهادت شان جايز است؟ محمّد بن مسلم گويد: حضرت فرمود: آرى؛ دربارۀ پردۀ بكارت و زن در حال نفاس.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 393

461- 45707- (45) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را در خصوص ديْن با اين كه مردى با آنان نباشد، جايز دانست.»

462- 45708- (46) منصور بن حازم گويد: «فردى ثقه [مورد اعتماد] از امام موسى بن جعفر عليه السلام برايم روايت كرد كه حضرت فرمود: اگر دو زن به همراه سوگند طلبكار به نفع طلبكار شهادت دهند، آن جايز است.»

463- 45709- (47) در روايت ديگرى است كه: «اگر دو زن هستند، شهادت شان در نيمى از ارث جايز است و اگر سه زن باشند، شهادت شان در سه چهارم ارث جايز است و اگر چهار نفر بودند، شهادت شان در همۀ ارث جايز است.»

464- 45710- (48) امام

صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زن در چيزى كه زياد نيست و در كار كم، جايز است ولى در خصوص چيز زياد جايز نيست.»

465- 45711- (49) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنان در سنگسار پرسيدم. حضرت فرمود: اگر سه مرد و دو زن باشند ولى اگر دو مرد و چهار زن باشند، جايز نيست.»

466- 45712- (50) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در حدود و قصاص جايز نيست.»

467- 45713- (51) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام مى گويد: «شهادت زنان در حدود و قصاص جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «آنچه اين دو روايت در خود دارند، احتمال مى رود كه منظور از آن اين است كه شهادت شان در حدود- سواى سنگسار- جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 395

468- 45714- (52) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت زنان در حدود جايز نيست و نيز در شهادت شنيدارى [يعنى مورد شهادت را به چشم نديده بلكه با گوش شنيده است كه فلان حادثه رخ داده است] و كمتر از چهار نفر در مورد زنا جايز نيست؛ همان گونه كه خداوند عز و جل فرموده است و اگر سه نفر بر او شهادت دهند و چهارمى نيايد، آن سه نفر حدّ قذف مى خورند و اگر سه مرد و دو زن بر او شهادت دهند، حدّ با آنان ثابت مى شود ولى با دو مرد و چهار زن، حدّ ثابت نمى شود و حدّ قذف مى خورند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفدهم از ابواب وصيّت، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب چهل و پنجم،

اين گفته كه: «مردى مرده و كنيز امّ ولدى دارد و ارباب اين كنيز در زمان حياتش چيزى را براى كنيز قرار داده و سپس مرده است. راوى گويد: حضرت نوشت: براى كنيز همان است كه اربابش در زمان حياتش بدان داده است و آن براى كنيز شناخته شده است و بر آن شهادت مرد و زن و خادم كه متّهم نباشند جايز است.»

و در روايت دوازدهم از باب بيست و ششم از ابواب پاره اى از احكام مردان و زنان نامحرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و شهادت زنان در هيچ چيز از حدّ جايز نيست و شهادت آنان در طلاق و رؤيت هلال ماه جايز نيست و شهادت زنان در آنچه براى مرد نگاه به آن حلال نيست، جايز است.»

و ملاحظه كنيد باب هشتم از ابواب طلاق را؛ چرا كه در آن چيزى است كه بر اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى رواياتى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهاردهم از باب بيست و چهارم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«شهادت يك زن و چند زن اگر پوشيده باشند و اصالت داشته و معروف به پوشيدگى و عفاف باشند، جايز است ...»

و در بعضى از روايات باب سى و هشتم، رواياتى است كه بر قبول شهادت زنان در ديْن دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سى و ششم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام دربارۀ مرد محصنى كه با زنى زنا كرده است، يا سه مرد و دو زن بر آن شهادت داده اند، سئوال

شد. حضرت فرمود: سنگسار بر او واجب است اما اگر دو مرد و چهار زن بر او شهادت دهند، شهادت شان جايز نيست و سنگسار نمى گردد ولى حدّ زناكار به او زده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 397

و در روايت يكم از باب سى و هفتم، اين گفته كه: «زن باكره اى را كه مى گفتند زنا داده است، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دستور داد زنان او را بررسى كردند و گفتند: باكره است. حضرت فرمود: من كسى را كه مهر خداوند عز و جل بر اوست، حدّ نمى زنم و حضرت در چنين موردى، شهادت زنان را جايز مى دانست.» و ديگر روايات اين باب را ملاحظه كنيد؛ چرا كه در آنها نزديك به اين مطلب است و بر حكم باب دلالت دارد.

باب 20 حكم شهادت اعضاى خانواده عليه يكديگر
اشاره

469- 45715- (1) عمّار بن مروان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم يا آن كه گويد: بعضى از ياران مان دربارۀ مردى كه براى همسرش شهادت مى دهد، از امام پرسيد. حضرت فرمود: اگر مرد خوبى است، شهادتش براى همسرش جايز است.»

470- 45716- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت مرد براى همسرش و همسر براى شوهرش- البته اگر همراه زن، كس ديگرى هم باشد- جايز است.»

471- 45717- (3) از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت پدر براى فرزندش و فرزند براى پدرش و برادران و خويشان و زن و شوهر بعضى براى بعضى، سئوال شد. حضرت فرمود: «شهادت عادلان از آنان برخى براى برخى جايز است. اين از اميرالمؤمنين عليه السلام براى مان روايت شده است و ما در آن اختلافى نداريم.»

472- 45718- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته شهادت

شوهر را براى همسرش جايز نمى دانست ولى شهادت شوهر عليه همسرش را جايز مى دانست.»

473- 45719- (5) بدان كه شهادت شرابخوار، شطرنج باز، نردباز، قمارباز، متّهم، تابع براى متبوعش، اجير بر صاحبش، زن براى شوهرش، كسى كه به فسق و فجور مشهود است و ربا دهنده، جايز نيست.

و شهادت مرد براى همسرش، شهادت فرزند براى پدرش، شهادت پدر عليه فرزندش، شهادت نابينا اگر درست متوجّه شود و شهادت برده براى غير صاحبش جايز است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 399

474- 45720- (6) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شهادت پدر براى فرزندش، فرزند براى پدرش و برادر براى برادرش، پرسيدم. حضرت فرمود: آرى و دربارۀ شهادت مرد براى همسرش، حضرت فرمود: آرى و شهادت زن براى شوهرش، حضرت فرمود: نه؛ مگر اين كه با زن، كس ديگرى همراه باشد.»

475- 45721- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت فرزند براى پدرش، پدر براى فرزندش و برادر براى برادرش جايز است.»

476- 45722- (8) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت پدر براى فرزندش، فرزند براى پدرش و برادر براى برادرش پرسيدم و حضرت فرمود: جايز است.»

477- 45723- (9) عمار بن مروان گويد: «بعضى از ياران مان از حضرت دربارۀ مردى كه براى پدرش شهادت مى دهد يا برادر براى برادرش يا مرد براى همسرش، پرسيدند. حضرت فرمود: اگر مرد خوبى باشد اشكالى ندارد و شهادتش براى پدرش، پدر براى فرزندش و برادر براى برادرش، جايز است.»

478- 45724- (10) حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام براى پدرش اميرالمؤمنين على عليه السلام شهادتى داد كه براى شهادت شتاب كرد. اميرالمؤمنين على

عليه السلام به زبان رومى فرمود: «تالون و قالون؛ يعنى خوب است.»

479- 45725- (11) و شهادت برادر براى برادرش و عليه برادرش و شهادت فرزند براى پدرش جايز است ولى عليه پدرش جايز نيست.

480- 45726- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته شهادت پسر را عليه پدرش جايز نمى دانست ولى شهادت پسر براى پدرش را جايز مى دانست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 401

481- 45727- (13) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام روايت كردند كه: «شهادت برادر براى برادرش اگر پسنديده باشد و همراه او شاهد ديگرى باشد، جايز است.»

482- 45728- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت برادر براى برادرش اگر پسنديده باشد و مرد ديگرى همراه وى باشد، جايز است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب شهادات، آيات و رواياتى كه با عموم و اطلاق، مناسب اين باب است.

و ملاحظه كنيد باب دوّم و ديگر ابواب مربوط به اداى شهادت را.

باب 21 حكم شهادت شريك عليه شريك و غير او
اشاره

483- 45729- (1) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت شريك براى شريكش را جايز نمى دانست ولى شهادت شريك عليه شريك را جايز مى دانست

484- 45730- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت شريك براى شريكش در خصوص چيزى كه در آن شريك هستند، جايز نيست و در غير آن يعنى چيزى كه در آن شراكت ندارند و در ارث ها، آزادى برده، خون ها، طلاق، ازدواج، جنايت ها و چيزهايى از اين دست، جايز است.»

485- 45731- (3) شهادت مرد براى شريكش جايز نيست مگر در خصوص چيزى كه سودش به او باز نگردد.

486- 45732- (4) و شهادت شريك براى شريكش در خصوص چيزى كه سودش به او باز مى گردد، جايز نيست.

487- 45733- (5) راوى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو شريك كه يكى براى رفيقش شهادت داده، پرسيدم.

حضرت فرمود: شهادت او جايز است مگر دربارۀ چيزى كه براى او در آن بهره اى باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 403

488- 45734- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس شهادتى دهد كه در آن بهره اى داشته باشد، شهادتش براى آن شخص جايز نيست و نيز براى ديگرانى كه براى آنها در كنار آن شخص شهادت داده است.»

489- 45735- (7) عبدالرحمن بن ابى عبداللّه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سه شريك كه دو نفر عليه يكى شهادت داده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت آن دو جايز نيست.»

490- 45736- (8) عبدالرحمن گويد: «از امام صادق

عليه السلام دربارۀ سه نفر شريك كه يكى ادّعايى كرده و دو نفر شهادت داده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: جايز نيست.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار گويد: «در توجيه اين روايت چنين مى توانيم حمل كنيم كه اين دو نفر بر چيزى شهادت داده اند كه در آن شركتى ندارند.»

491- 45737- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر فرمود: «آيا تو دربارۀ ما برخلاف حكمى كه دربارۀ ديگران دارى، حكم مى كنى؟ ابوبكر گفت: چطور؟ حضرت فرمود: كسانى كه مى گويند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

هر چه ما پس از مرگ به جا بگذاريم، صدقه است! و تو از كسانى هستى كه در اين صدقه اگر درست باشد، بهره اى دارى و تو شهادت شريك براى شريكش را در آنچه در آن شركت دارد، جايز نمى دانى و تركۀ رسول صلى الله عليه و آله به حكم اسلام در اختيار ماست تا بيّنۀ عادل شهادت دهد كه اين تركه براى غير ماست. پس هر كس كه عليه ما ادّعايى مى كند، بايد از كسانى كه بهره اى در آنچه به آن عليه ما شهادت مى دهد نداشته باشد، اقامۀ بيّنه كند و بر ماست سوگند در آنچه انكار آن را داريم؛ بنابراين تو با حكم خدا و حكم رسولش مخالفت كردى؛ چون شهادت شريك را در صدقه جايز دانستى و از ما بر ادّعايى كه عليه ما كرده اند، بيّنه مى خواهى و آيا اين جز ستم و جور است؟»

492- 45738- (10) محمّد بن صلت گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ قافله اى كه در راه بودند و دزد به آن ها زد و دزدان را گرفتند و افراد قافله براى

يكديگر شهادت دادند، پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت اهل قافله جايز نيست مگر همراه با اقرار دزدان يا شهادت غير اهل قافله عليه دزدان.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت سى و سوم از باب بيست و چهارم، اين گفته كه: «از امام دربارۀ كسانى كه از شاهد بودن ردّ مى شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: و دشمن و شريك كسى كه در شهادتش ترديد دارد.»

و در روايت سى و دو، اين گفته كه: «شهادت اجير يا شريك، جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 405

باب 22 جواز شهادت وصى براى ميّت و وارث و عليه آن دو، مگر در مورد وصيّت
اشاره

493- 45739- (1) محمّد بن الحسن الصفّار گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم كه: آيا شهادت وصى براى ميّت به همراه شاهد عادل ديگر مبنى بر اين كه ميّت طلبى از مردى دارد، جايز است؟ حضرت نگاشت: اگر عادل ديگرى همراه وصى شهادت دهد، مدّعى بايد سوگند بخورد.

محمد بن حسن صفّار نيز نوشت: آيا براى وصى جايز است كه براى وارث ميّت- كوچك يا بزرگ- به حقّ براى او برگردن ميّت يا بر گردن ديگرى شهادت دهد؟ در حالى كه اين وصى از طرف وارث كوچك قبض مى كند ولى از طرف بزرگ قبض نمى كند. حضرت نگاشت: آرى؛ شايسته است براى وصى كه به حقّ شهادت دهد و شهادت را كتمان نكند و باز نوشت: آيا شهادت وصى عليه ميّت همراه با شاهد عادل ديگر جايز است؟ حضرت نگاشت: آرى، پس از سوگند.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب شهادات، آيات و رواياتى كه با عموم يا اطلاق بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 23 عدم جواز شهادت اجير براى اجير كننده
اشاره

494- 45740- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت اجير را جايز نمى دانست.»

شيخ طوسى قدس سره گويد: «شايسته است كه اين روايت تخصيص و تقييد بخورد به زمانى كه اجير است، براى كسى كه اجير است ولى براى ديگرى يا براى او پس از جدايى از او در صورت شهادت، هيچ اشكالى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 407

495- 45741- (2) از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت اجير و تابع [كسى كه از خود اختيارى ندارد] سئوال شد.

حضرت فرمود: «اين شخص مورد اتهام است و شهادتش جايز نيست.»

496- 45742- (3) و بدان كه، شهادت اجير براى صاحبش جايز نيست.

497- 45743- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت مهمان اگر عفيف و خويشتن دار باشد، اشكالى ندارد. حضرت افزود: شهادت اجير براى صاحبش كراهت دارد ولى شهادت او براى غير صاحبش اشكالى ندارد و اشكالى به شهادت اجير براى صاحبش پس از جدايى از او نيست.»

498- 45744- (5) صفوان گويد: «از ابوالحسن عليه السلام دربارۀ مردى كه اجيرش را بر شهادتى شاهد گرفته بود و پس از آن از وى جدا شده بود، پرسيدم. حضرت فرمود: آرى، و همين گونه است برده؛ اگر آزاد شود، شهادتش جايز است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم، آيات و رواياتى كه با عموم يا اطلاق بر جواز دلالت مى كرد.

مى آيد:

در روايت سى ام از باب بيست و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اجير، برده، تابع [كسى كه از خودش اختيارى ندارد] و متّهم، همۀ اينها شهادت شان ردّ مى گردد.»

و در روايت سى و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت اجير، جايز نيست.»

و در روايت دوازدهم از باب سى ام، اين گفته كه: «مرد اجير خود را بر شهادتى شاهد گرفت و پس از آن از او جدا شد. آيا شهادت اجير پس از آن كه از او جدا مى شود، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 409

باب 24 شرايط شاهد
اشاره

و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مى كنند سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند.

مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 499- 45745- (1) عبداللّه بن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه عدالت مرد ميان مسلمانان شناخته مى شود تا شهادت او براى مسلمانان و عليه مسلمانان پذيرفته گردد؟

حضرت فرمود: اين كه او را با حيا، عفاف، حافظ شكم، فرج و دست و زبان بشناسيد و عدالت با اجتناب از گناهان كبيره اى كه خداوند عز و جل بر آن وعدۀ آتش داده است، شناخته مى شود؛ گناهانى از قبيل شرابخوارى، زنا، ربا، عقوق والدين، فرار از جنگ و مانند اينها.

و آنچه بر همۀ اينها دلالت دارد، اين است كه همۀ عيوب خويش را بپوشاند تا آن كه بر مسلمانان لغزش ها و عيوب ماوراى آنها و تفتيش از ماوراى آنها

حرام گردد و بر آنان واجب شود كه او را پاك بدانند و عدالت وى را ميان مردم آشكار سازند و آن شخص، توجه به نمازهاى پنجگانه داشته باشد و آن زمان كه بر نمازهاى پنجگانه مواظبت كند و اوقات آنها را با حضور در جماعت مسلمانان حفظ و از حضور در جماعت مسلمانان در مصلّىٰ جز با دليل تخلّف نكند و آن زمان كه چنين باشد و به هنگام حضور نمازهاى پنجگانه ملازم مصلّىٰ باشد، در اين صورت اگر از او در ميان قبيله و محله اش تحقيق گردد، گويند: ما جز خوبى از او نمى دانيم. مواظب نمازها با عنايت به اوقات نماز و در مصلّاى خويش است. اينها شهادت او را جايز مى كند و عدالت او را ميان مسلمان ثابت مى سازد.

______________________________

(1). نور 24/ 4- 5.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 411

و اين بدان جهت است كه نماز، پوشش و كفّارۀ گناهان است و نمى توان شهادت داد كه مرد نماز مى گزارد در صورتى كه به مصلّىٰ حاضر نمى شود و به مسلمانان اعتنايى ندارد و تنها نماز و اجتماع براى نماز بدين دليل تشريع شده است كه نمازگزار از كسى كه نماز نمى خواند، مشخص شود و كسى كه حافظ اوقات نماز است، از كسى كه ضايع مى سازد، شناخته گردد.

و اگر چنين نبود، احدى نمى توانست بر ديگرى شهادت به صلاح دهد؛ چون كسى كه نماز نمى خواند، صلاح در ميان مسلمانان ندارد.

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم گرفت گروهى را در خانه هاى شان آتش بزنند؛ چون حضور در جماعت مسلمانان را ترك كرده بودند- با اين كه برخى از آنان در خانه اش نماز مى خواند ولى اين

از او پذيرفته نيست و چگونه شهادت يا عدالت ميان مسلمانان از كسى كه حكم خدا و رسولش دربارۀ او به آتش زدن وى در دل خانه اش جارى گشته است، جايز باشد؟ و باز رسول خدا پيوسته مى فرمود: كسى كه بى جهت همراه مسلمانان در مسجد نماز نخواند، نماز ندارد.»

500- 45746- (2) ابن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه عدالت مرد در ميان مسلمانان شناخته مى شود تا شهادتش براى آنان و عليه آنان جايز باشد؟

ابن ابى يعفور گويد: حضرت فرمود: اين كه او را با حيا و عفاف و خوددارى از شكم، فرج، دست و زبان بشناسيد و اين با اجتناب از گناهان كبيره اى كه خداوند بر آنها وعدۀ آتش داده است شناخته مى شود؛ گناهانى از اين دست: شرابخوارى، زنا، ربا، عقوق والدين، فرار از جنگ و غير آن.

و آنچه بر همۀ اينها دلالت دارد و همۀ عيوبش را مى پوشاند به گونه اى كه تفتيش ماوراى آن از لغزش ها و عيوبش بر مسلمانان حرام مى گردد و بر آنان واجب مى شود كه او را دوست بدارند و عدالتش را در ميان مسلمانان اظهار كنند، همان توجه به نمازهاى پنجگانه است؛ اگر بر آنان مواظبت داشته باشد و با حضور خويش در جماعت مسلمانان اوقات نماز را پاس دارد و از جماعت مسلمانان در مصلّاى شان جز به دليل، تخلّف نورزد.

و اين بدان جهت است كه نماز پوشش و كفّاره گناهان است و اگر چنين نبود، احدى نمى توانست كه بر كسى شهادت به صلاح و شايستگى بدهد. چون كسى كه نماز نخواند، صلاح در ميان مسلمانان ندارد؛ چرا كه دربارۀ او از سوى خدا و

رسول او حكم آمده كه او را در دل خانه اش آتش بزنند.

و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: كسى كه از ما مسلمانان در مسجد بدون جهت نماز نخواند، نماز ندارد و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: غيبت نيست [يعنى جايز نيست] مگر براى كسى كه در دل خانه اش نماز گزارد و از جماعت ما اعراض كند و هر كس كه از جماعت مسلمانان اعراض كند، غيبتش واجب و عدالتش ميان مسلمانان ساقط و دورى از وى لازم است و اگر او را نزد امام مسلمانان ببرند، امام او

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 413

را بيم مى دهد و مى ترساند. پس از آن، اگر به جماعت مسلمانان حاضر گشت [كه هيچ]؛ وگرنه خانه اش را بر رويش مى سوزاند و هر كس كه با جماعت مسلمانان همراه باشد، غيبت او بر آنان حرام و عدالت وى ميان شان ثابت است.»

501- 45747- (3) عبداللّه بن مغيره گويد: «به امام رضا عليه السلام گفتم: مردى همسرش را طلاق داده و دو شاهد ناصبى را به شهادت گرفته است. حضرت فرمود: هر كس كه بر فطرت [اسلام] متولّد گردد و به صلاح خود شناخته شود، شهادت او جايز است.»

502- 45748- (4) روايت مى كنيم كه: «هر كس بر فطرت زاييده شده و جرمى از او شناخته نشده است، او عادل و شهادتش جايز است.»

503- 45749- (5) شهادت شاهدان در زنا جايز نيست مگر شهادت عادلان؛ بنابراين اگر چهار نفر به زنا شهادت دهند ولى عدالت شان ثابت نگردد، حدّ افترا را با تازيانه به آنان مى زنند و اگر سه عادل شهادت دهند و بگويند

اينك نفر چهارم مى آيد، بر آن سه نفر حد افترا ثابت است مگر اين كه چهار عادل در يك جا شهادت دهند.

504- 45750- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با مردم كار كند و به آنان ستم نكند، با مردم سخن بگويد و به آنان دروغ نگويد، به آنان وعده دهد و خلف وعده با آنان نكند، چنين كسى از آنان است كه مروّتش كامل و عدالتش آشكار است. برادرى او واجب و غيبتش حرام است.»

505- 45751- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با مردم كار كند و به آنان ستم نكند، با آنان سخن بگويد و به آنان دروغ نگويد، به آنان وعده بدهد و خلف وعده با آنان نكند، او از كسانى است كه مروّتش كامل و عدالتش ظاهر گشته و برادرى او واجب و غيبت او حرام است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 415

506- 45752- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «سه چيز است كه هر كس اين سه چيز در او باشد، چهار چيز را براى او بر مردم ثابت مى كند: كسى كه اگر با مردم سخن بگويد، به آنان دروغ نگويد؛ اگر با آنان آميزش داشته باشد، به آنان ستم نكند؛ اگر به آنان وعده دهد، خلف وعده با آنان نكند. چنين كسى واجب است كه عدالتش ميان مردم و مروّتش ميان آنان آشكار گردد و غيبت او بر مردم حرام و برادرى او بر مردم واجب شود.»

507- 45753- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه روز و شب پنج نماز را به

جماعت بخواند، گمان خير به او ببريد و شهادتش را جايز بدانيد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 417

508- 45754- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه نمازهاى پنجگانه را در جماعت بخواند، گمان هر خيرى به او ببريد و شهادتش را جايز بدانيد.»

509- 45755- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ شاهد بگيريد، بيان داشت: «و بايد كه مسلمانان از خود شما باشند؛ چرا كه خداوند عز و جل تنها مسلمانان عادل را با پذيرش شهادت هايش شرافت بخشيده و اين پذيرش را شرافتى عاجل براى آنان و ثواب دنيايى شان- پيش از آن كه به آخرت برسند قرار- داده است.»

510- 45756- (12) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «از شاهدانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند.» منظور كسانى است كه دينش و امانتش و صلاح و عفّت و بيدارى او را در ارتباط با آنچه به آن شهادت مى دهد، بپسنديد و نيز دستيابى و تشخيص او را؛ چرا كه هر صالحى تشخيص دهنده و به دست آورنده نيست و هر به دست آورنده اى تشخيص دهنده و صالح نيست.

511- 45757- (13) امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مرد محصنى شهادت به زنا دادند و دو نفر از شاهدان، عدالت شان تثبيت شد و دو نفر نه، فرمود: «اگر چهار نفر از مسلمانان هستند كه به شهادتِ باطل [دروغ] شناخته نمى شوند، شهادت شان همگى جايز است و حدّ بر آن كس كه اينان عليه او شهادت داده اند، ثابت مى شود و تنها بر آنان

است كه به آنچه ديده اند و دانايند، شهادت دهند و بر والى است كه شهادت شان را جايز بداند مگر اين كه به فسق معروف باشند.»

512- 45758- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت يك زن و چند زن اگر پوشيده و خانوادۀ خوشنام باشند و به حيا و عفت شناخته شده، از شوهران شان اطاعت كنند، بد زبانى نكنند و زينت براى مردان را در مجالس مردان ترك كنند، جايز دانست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 419

513- 45759- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت متهم، زنازاده، پيسى گرفته، شرابخوار، كسانى كه با بيكاران (بيعاران) مى نشينند، خوانندگان، اهل منكر در مجالس منكر همراه با زناكاران و جوانان در مورد تهمت، آنان كه عورت شان را در حمام و غيرحمام نمى پوشانند و كسانى كه همگى در زير يك لحاف مى خوابند، آنان كه پيمانه و وزن را كم مى دهند، آنان كه پيش كاهنان (غيب گويان) مى روند، آنان كه سنّت را انكار مى كنند، آنان كه با اين كه دارند طلبكار را معطل مى كنند، آنان كه نماز را ضايع مى كنند، آنان كه زكات نمى دهند، آنان كه كارى كرده اند كه حدّ و تعزير بر آنان ثابت مى شود، آنان كه همسايگان را آزار مى دهند، آنان كه با سگ و كبوتر و خروس ها بازى مى كنند، مادامى كه هر كدام از اين ها بر حالتى كه دارند استوار و مانده باشند، جايز نيست.»

514- 45760- (16) عبداللّه بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شاهدانى كه ردّ مى شوند، كيانند؟ عبداللّه بن سنان گويد: حضرت فرمود: كسى كه به او مظنون هستى و متّهم. عبداللّه بن سنان گويد: گفتم: پس فاسق و خائن [چه

مى شود]؟ حضرت فرمود: او در ظنين [مورد اولى كه گفتم]، داخل است.»

515- 45761- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «در شهادت، ظنين [مظنون به بدى] و متّهم، مردود هستند.»

516- 45762- (18) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شاهدانى كه ردّ مى شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: ظنين [مظنون به بدى] و خصم و طرف دعوىٰ. سليمان بن خالد گويد: گفتم: پس فاسق و خائن [چه مى شود]؟ حضرت فرمود: همۀ اينها در ظنين داخل است.»

517- 45763- (19) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شاهدانى كه ردّ مى شوند، پرسيدم. حضرت فرمود:

ظنين و متّهم و خصم و طرف دعوىٰ. ابوبصير گويد: گفتم: فاسق و خائن [چه مى شود]؟ حضرت فرمود: همۀ اينها در ظنين داخل مى شوند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 421

518- 45764- (20) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت متّهم جايز نيست.»

519- 45765- (21) بدان كه، شهادت شرابخوار، كسى كه با شطرنج و نرد بازى مى كند، قمار باز، متّهم، تابع متبوع [كه تابع اختيار ندارد]، اجير براى صاحبش، زن براى شوهرش، مشهور به فسق و فجور و ربا دهنده جايز نيست.

520- 45766- (22) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه فرمود: «شهادت ظنين [كسى كه گمان بد به او مى رود]، حسود، ستمگر، متهم، طرف دعوىٰ، پرده در، مشهور [به فسق و گناه]، جايز نيست.»

521- 45767- (23) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شهادت بچّه، خصم و طرف دعوىٰ، متهم و ظنين، جايز نيست.»

522- 45768- (24) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت خصم، طرف دعوىٰ و ظنين

جايز نيست و ظنين همان متّهم است.»

523- 45769- (25) پيامبر صلى الله عليه و آله به منادى خود دستور داد كه: «ندا دهد: شهادت خصم و طرف دعوىٰ و ظنين (متّهم) جايز نيست.»

524- 45770- (26) رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد كه شهادت خصم و طرف دعوىٰ، ظنين (متّهم) و كسى كه به سوى خود مى كشد، تنفيذ شود.

525- 45771- (27) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت فاسق را جز عليه خودش جايز نمى دانم.»

526- 45772- (28) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت ناسزاگو و شهادت كسى را كه از نظر دينى پست و سست بود، جايز نمى دانست.

527- 45773- (29) امام صادق عليه السلام از پدرشان، از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه فرمود: «شهادت كينه دار يا كسى كه در دين پست و سست است، جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 423

528- 45774- (30) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شاهدانى كه شهادت شان جايز نيست، پرسيدم.

حضرت فرمود: مريب [متهم به جانبدارى]، خصم و طرف دعوى، شريك، كسى كه بدهى اش را تأخير مى اندازد، اجير، برده، تابع (بى اختيار) و متّهم، همۀ اينها شهادت شان ردّ مى شود.»

529- 45775- (31) در روايت ديگرى حضرت فرمود: «شهادت مريب [متهم به جانبدارى] خصم و طرف دعوى، كسى كه بدهى اش را تأخير مى اندازد، اجير، شريك، متّهم، تابع (بى اختيار) و شرابخوار، شطرنج باز، نرد باز و قمار باز جايز نيست.»

530- 45776- (32) روايت شده است كه: «شهادت طرف دعوى، خصم و ظنين جايز نيست.»

531- 45777- (33) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت مرد خيانتكار و زن خيانتكار، كسى كه كينه دارد

و آن كس كه بر برادرش كينه دارد، ظنين در دوستى و خويشاوند و خادم خانواده براى آنان، جايز نيست.

امّا خيانت در غير خيانت مالى هم به چيزهاى زيادى راه مى يابد. يكى اين كه او را بر ناموسى امين بشمرند و او در آن باره امانت دارى نكند؛ يكى اين كه رازى نزد او امانت گذاشته شود كه اگر آن را افشا كند، آن كس كه به امانت گذاشته، هلاك شود يا عيبى به او برسد؛ يكى اين كه بين دو نفر يا بيشتر حكم كند و عدالت نورزد؛ يكى اين كه از غنيمت چيزى را بردارد؛ يكى اين كه شهادتى را كتمان كند و يكى اين كه با او مشورت شود ولى عمداً خلاف حقّ راهنمايى كند و مشابه اين كارها.

و غمر، همان كينه است و امّا ظنين در ولاء و قرابت، همان متهم است كه به غير پدرش منتسب شده يا غير اربابان خودش را پذيرفته است و گاهى هم ممكن است در شهادت براى خويشاوندش متّهم باشد و ظنين نيز همان متهم در دين است و امّا قانع با خانواده، همان مردى است كه با قومى در كنارشان مى باشد؛ مثل خادم شان و كسى كه دنباله روى از آنان مى كند و اجير و مانند آن.

و اصل قنوع اين است كه مردى همراه ديگرى است و از بخشش او مى طلبد و خير او را مى جويد. اين شخص، زندگى اش را از اين گروه مى جويد؛ در نتيجه شهادتش به نفع آنان جايز نيست.

خداوند فرموده است: از گوشت آنان بخوريد و مستمندان قانع و فقيران را نيز از آن اطعام كنيد.

قانع، همان است كه به آنچه به

او مى دهى، قناعت مى كند و تقاضا مى كند. معتر، همان است كه پيش مى آيد ولى تقاضا نمى كند و از اين قنوع گرفته مى شود: قنع، يقنع، قنوعاً و امّا قانع كه راضى است به آنچه خداوند به او داده است، از اين ريشه نيست. از آن به اين شكل گرفته مى شود: قنعت، اقنع، قناعة و اين با كسرۀ نون است و آن با فتحۀ نون و آن از قنوع است و اين از قناعت.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 425

532- 45778- (34) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: من گفتۀ پيشگو و ردّ پاشناس و سارق را نمى گيرم و شهادت فاسق را جز عليه خودش جايز نمى دانم.»

533- 45779- (35) در مكتوبى ديگر براى محمد بن عبداللّه حميرى كه به امام زمان عليه السلام نوشته است، آمده:

«و محمد بن عبداللّه حميرى دربارۀ پيسى گرفته، جذامى و فرد فلج پرسيد كه: آيا شهادت اينان جايز است؟ چون براى ما روايت شده كه اينان امامت سالمان را نمى توانند بكنند. حضرت پاسخ داد: اگر آنچه در اينان است پديد آمده، شهادت شان جايز است ولى اگر مادرزاد است، شهادت شان جايز نيست.»

534- 45780- (36) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت مرد خائن و زن خائن، مرد زناكار و زن زناكار و كسى كه نسبت به برادرش دشمنى به دل دارد، جايز نيست و غمر «1»، همان كينه است.»

535- 45781- (37) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در شهادت خيانتكار، چيزى نيست.»

536- 45782- (38) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت مرد خيانتكار و زن خيانتكار، كسى كه حدّ خورده،

آن كس كه با برادرش دشمنى دارد، كسى كه تجربۀ شهادت به باطل [دروغ] نسبت به او داريم و كسى كه خادم خانواده اى است، جايز نيست.»

537- 45783- (39) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت خوارج، جبرى، مرجئى، اموىّ [منسوب به بنى اميه] ناصبى و فاسق جايز نيست.»

538- 45784- (40) علاءبن سيّابه گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شهادت كسى كه نرد و اربعةعشر [وسيله اى براى قمار بوده است] دارد و شهادت دارندۀ شاهين، جايز نيست. او مى گويد: نه به خدا سوگند و بله به خدا سوگند! به خدا! شاه مرد و به خدا! شاه [شاهين] كشته شد با اين كه مرده و كشته نشده است.»

______________________________

(1). در متن «غمز» آمده كه شايد تصحيف باشد و مى تواند صحيح باشد و اشاره به اثر حقد كند، حالتى كه كسى به كسى نيش مى زند كه ريشه در حقد و كينه نسبت به او دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 427

539- 45785- (41) مسلمانان همه عادلند و شهادت شان جايز است مگر كسى كه در مورد حدّى تازيانه خورده يا معروف به شهادت به باطل [دروغ] باشد يا حسود يا ستمگر يا متّهم يا پيرو متبوعى يا اجير براى صاحبش يا شرابخوار يا قمارباز يا خصم و طرف دعوى باشد و شهادت شريك براى شريكش در موردى كه سود آن به او بازمى گردد، جايز نيست.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم و دوّم از باب سيزدهم از ابواب جماعت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت او (كسى كه براى اذان و نماز از مردم مزد مى گيرد)، جايز نيست.»

و در روايت دوّم از باب نوزدهم از ابواب

مستحقّان زكات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه قائل به جبر باشد، شهادت او را هرگز جايز ندانيد.»

و در روايت پنجاه و ششم از باب دوّم از ابواب وجوب حج، اين گفته كه: «مرد مالدار چند سال مى ماند و حج نمى رود. آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

و در روايت پنجاه و يكم از باب صد و نوزده از ابواب معاشرت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه بر فطرت اسلام باشد، شهادت وى جايز است. راوى گويد: به امام گفتم: آيا شهادت كسى كه گناهان را مرتكب مى شود، جايز است؟ حضرت عليه السلام فرمود: اى علقمه، اگر شهادت كسانى كه گناه كرده اند، جايز نباشد جز شهادت پيامبران و اوصيا جايز نخواهد بود؛ چون تنها پيامبران و اوصياى آنها معصومند نه ديگران. بنابراين هر كس را كه با چشمت نديدى كه گناه كند يا دو شاهد عليه او به گناه شهادت نداده اند، او اهل عدالت و حياست و شهادتش جايز است گرچه پيش خود گناهكار است.»

و در روايات باب چهارده از ابواب وصيّت، چيزى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد و در باب شانزده، مناسب بخش اوّل عنوان باب.

و در روايت نهم از باب هفدهم از ابواب ذبايح، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه گمان كند خداوند متعال بندگانش را بر معاصى مجبور مى سازد يا آنان را به آنچه توانش را ندارند مكلّف مى سازد، پس ذبيحۀ او را نخوريد و شهادتش را جايز ندانيد.»

و در روايت پانزده از باب ششم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مسلمانان نسبت

به هم عادل هستند مگر كسى كه در مورد حدّى كه از او توبه نكرده است تازيانه خورده باشد يا معروف به شهادت به باطل [دروغ] يا متّهم باشد.»

و در روايات باب نوزدهم، چيزى كه بر اعتبار عدالت در شاهدان دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 429

و در روايت دوّم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر ظاهر مرد، ظاهرى امين باشد، شهادتش جايز است و دربارۀ باطنش تحقيق نمى شود.»

و در روايت دوّم از باب هجدهم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر برده عادل باشد، شهادتش جايز است.»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت برده اگر عادل باشد، اشكالى ندارد.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت آن دو برده اگر عادل باشند، جايز است.»

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: شهادت برده براى غير اربابانش اگر عادل باشد، جايز است.»

مى آيد:

در باب بيست و هفتم و باب بيست و نهم، چيزى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد.

و در روايت هشتم از اين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قذف كننده اگر توبه كند و عادل باشد، شهادتش جايز است و خداوند عز و جل فرموده است: خداوند توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد.

و جهتى ندارد كه شهادت كسى كه خداوند او را دوست دارد و عادل است، ردّ كند.»

و در روايت ششم از باب سى ام، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت بعضى بر بعضى اگر نزد آنان عادل باشد، جايز است.»

و در روايت سوّم از باب سى و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر دو مرد عادل بر شهادت يك مرد شهادت دهند، شهادت يك مرد ثابت مى گردد.»

و در بسيارى از روايات باب سى و هشتم، چيزى كه بر اين مفاد دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب سى و نهم اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته دربارۀ زنديق اگر دو نفر عادل خوشنام عليه وى شهادت مى دادند، حكم به زنديق بودنش مى داد.»

و در روايت دوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت دو مرد عادل و خوشنام را عليه مردى كه او زنديق است، جايز مى دانست، گرچه هزار نفر شهادت به برائت وى مى دادند.»

و در روايت سوّم، مشابه آن.

و در روايت چهارم، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «اگر دو مرد عادل بيايند و عليه ساحر شهادت دهند، خون ساحر حلال است.»

و در روايات باب چهل و دوّم، چيزى كه بر عدم قبول شهادت فاسق دلالت دارد و در باب چهل و هفتم، چيزى كه بر اعتبار ثقه بودن شاهد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 431

باب 25 حكم شهادت باديه نشينان

540- 45786- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر باديه نشينان در مورد حقّى ميان خودشان شهادت دهند البته اگر عادل باشند- شهادت شان جايز است. ولى اگر بر مردم شهرى كه بعيد مى نمايد كه اينان در آن شهر شاهد بوده اند ولى از مردم همان شهر كسى شاهد نبوده باشد (با اين كه در چنين مواردى مردم همان شهر شاهدند) در اين صورت اينان حالت متهم را دارند.» و در روايت است كه: «شهادت

خصم و طرف دعوى و متّهم، جايز نيست.» و در اين كه عادلان آن شهر و همسايگان آنجا و عادلان آن شهادت نداده و كسانى را شاهد آورده اند كه از آنجا دورند و در بيابان زندگى مى كنند، چيزى است كه شبهه و تهمت را سبب مى شود؛ همان تهمتى كه شهادت را ساقط مى كند.»

باب 26 عدم قبول شهادت زنازاده
اشاره

541- 45787- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟

حضرت فرمود: نه. من گفتم: حكم بن عتيبه مى گويد نافذ است. حضرت فرمود: خدايا، گناه وى را نبخش! خداوند عز و جل به حكم بن عتيبه نفرموده است كه: و اين مايۀ يادآورى (عظمت) تو و قوم تو است؟»

متن روايت در بصائر الدرجات با افزودگى: «و به زودى سئوال خواهيد شد، حَكَم به چپ و راست برود. به خدا سوگند! دانش جز از اهل بيتى كه جبرئيل بر آنان نازل گشته به دست نمى آيد.»

542- 45788- (2) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟

حضرت فرمود: نه. گفتم: حكم مى گويد شهادت زنازاده جايز است. حضرت فرمود: خدايا، گناه وى را ميامرز!»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 433

543- 45789- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنازاده جايز نيست.»

544- 45790- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت زنازاده و شهادت زنان در طلاق جايز نيست.»

545- 45791- (5) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنازاده پرسيدم. حضرت فرمود: نه؛ [جايز نيست] و نه برده.»

546- 45792- (6) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر چهار نفر

عليه مردى نزد من به زنا شهادت دهند كه ميان شان زنازاده باشد، همۀ آنان را حدّ مى زنم؛ چرا كه شهادت زنازاده نافذ نيست و امام جماعت مردم نمى شود.»

547- 45793- (7) عيسى بن عبداللّه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت زنازاده پرسيدم. حضرت فرمود:

شهادت وى جز در چيز كم جايز نيست؛ آن هم در صورتى كه از او شايستگى ببينى.»

548- 45794- (8) على بن جعفر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت او جايز است يا مى تواند امام جماعت گروهى گردد؟ حضرت فرمود: شهادتش جايز نيست و امامت هم نكند.»

549- 45795- (9) على بن جعفر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ زنازاده پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: شهادت او جايز نيست و امامت نمى كند.»

550- 45796- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت نوح عليه السلام سگ و خوك را در كشتى سوار كرد ولى در كشتى زنازاده را برنداشت و ناصبى، بدتر از زنازاده است.»

551- 45797- (11) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زنازاده بدترين آن سه «1» نفر است.»

______________________________

(1). احتمال مى رود به قرينه احاديث بعد دو فرد ديگر سگ و خوك باشند كه زنازاده از سگ و خوك بدتر باشد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 435

552- 45798- (12) روايت شده است كه: «ابوغرّه جمحى از پيامبر صلى الله عليه و آله بدگويى مى كرد. از او نزد پيامبرياد شد و گفته شد كه او زنازاده است. حضرت فرمود: زنازاده، بدترين آن سه نفر است؛ منظورش ابو غرّه بود.»

و در روايت ديگرى از

پيامبر صلى الله عليه و آله است كه حضرت فرمود: «زنازاده، داخل بهشت نمى شود.» و در روايت ديگرى آمده است كه: «زنازاده هرگز رستگار نمى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب چهاردهم از ابواب جماعت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شايسته است شهادت زنازاده جايز نباشد و امامت جماعت مردم را نكند و حضرت نوح او را در كشتى نياورد با اين كه سگ و خوك را در كشتى سوار كرد.»

باب 27 حكم شهادت حاجىِ پيش افتاده در سفر حج كه به چهار پايش ظلم كرده و نمازش را سبك شمرده است
اشاره

553- 45799- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت حاجى اى «1» كه از ديگران سبقت مى گيرد، جايز نيست؛ چرا كه او مركب خويش از پاى در آورده و زاد و توشه اش را از بين برده و خويش را به رنج واداشته و به نمازش بى اعتنايى كرده است، پرسيدم: كرايه دهنده، شتردار و كشتى بان [چگونه اند]؟ حضرت فرمود: اينان اشكالى ندارد؛ اگر شايسته باشند، شهادت شان جايز است.»

554- 45800- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت حاجى اى را كه از ديگران پيشى مى گرفت، تنفيذ نمى كرد.

555- 45801- 45- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت حاجى را كه پيش از ديگران به مكه مى رسد، تنفيذ نمى كرد.

______________________________

(1). كسى كه حيوانِ سوارى خود را بيازارد و خويش را به رنج بيندازد و به نمازهايش اهتمام نورزد و در نتيجه با شتاب بيشترى راه تا مكه را برود و از ديگران در مسير به اين شكل سبقت گيرد، او را «سابق الحاج» گويند- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 437

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هشتم از ابواب مقدّمات حج، اين گفته كه: «قنبر گفت: اين كسى است كه بر همۀ حاجى ها سبقت گرفته است و اين شخص، زمانى خدمت حضرت رسيد كه حضرت در رَحَبه [مكان و ميدان وسيع كوفه] بود. حضرت فرمود: خداوند خانه اش را نزديك نكند؛ اين [سابق الحاج نيست]؛ خاسر الحاج است؛ [يعنى زيانكار حاجيان، نه پيشتاز حاجيان]؛ حيوان را به رنج مى افكند و نماز را سريع چون كلاغ كه با شتاب نوك به زمين مى زند انجام مى دهد. برو نزد او و او را بيرون كن.»

و در روايت دوّم، اين گفته كه: «ابوحنيفه هلال ماه ذى الحجّه را در قادسيّه ديد و

عرفه را با ما بود، امام صادق عليه السلام فرمود: اين شخص نماز ندارد! اين نماز ندارد!»

و در روايت سوّم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «براى ابوحنيفه اى كه پيشتاز بوده، نماز نيست.»

باب 28 عدم قبول شهادت فقير متكدّى

556- 45802- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت گدايى را كه مى خواست كف دست او چيزى بگذارند، رد كرد. امام باقر عليه السلام فرمود: چنين كسى در شهادت امين نيست و اين بدان جهت است كه اگر به او بدهند، خشنود مى گردد و اگر ندهند، ناراحت مى شود.»

557- 45803- (2) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت فردى كه با دستش گدايى مى كند، ردّ مى شود.»

558- 45804- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ كسى كه دستش را به گدايى نزد مردم دراز مى كند، پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: پدرم عليه السلام شهادت وى را اگر با دست گدايى مى كرد، جايز نمى دانست.»

559- 45805- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گدايى كه دستش را پيش مردم به گدايى دراز مى كند، پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: پيوسته پدرم مى فرمود:

شهادت كسى كه با دست گدايى مى كند، جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 439

باب 29 عدم قبول شهادت قذف كننده و حدّ خورده شده و جواز شهادت آنها پس از توبه
اشاره

خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد و پاكان را (نيز) دوست دارد.

«1» و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مى كنند، سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت شان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند.

مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است. «2»

560- 45806- (1) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قذف كننده پس از آن كه حدّ بر او

جارى گشته است، پرسيدم كه: توبه اش چيست؟ حضرت فرمود: خودش را تكذيب مى كند. پرسيدم: اگر خودش را تكذيب كرد [گفت كه در شهادتش دروغ گفته است] و توبه كرد، آيا شهادتش جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

561- 45807- (2) كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قذف كننده اگر خويش را تكذيب و توبه كند، پرسيدم كه:

آيا شهادتش جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

562- 45808- (3) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را قذف مى كند و حدّ تازيانه مى خورد سپس توبه مى كند و جز خوبى از او نمى دانند، پرسيدم كه: آيا شهادت او جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

[بعد حضرت پرسيد]: نزد شما چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند توبه اش بين خود و خدايش است ولى شهادتش براى هميشه پذيرفته نمى شود. حضرت فرمود،: بد مى گويند. پدرم مى فرمود: اگر توبه كند و جز خوبى از او دانسته نشود، شهادتش جايز است.»

563- 45809- (4) يكى از ياران يونس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فردى كه زنان پاكدامن را متّهم مى سازد، پرسيدم كه: آيا شهادت وى پس از حدّ خوردن اگر توبه كند، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم:

توبه اش چيست؟ حضرت فرمود: مى آيد و خويش را نزد امام تكذيب مى كند و مى گويد: من بر آن زن افترا بسته بودم و از آنچه گفته، توبه مى كند.»

______________________________

(1). بقره 2/ 222.

(2). النور 24/ 5.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 441

564- 45810- (5) ابوبصير گويد: «و از امام صادق عليه السلام دربارۀ قذف كننده [افترا زننده] پرسيدم كه: آيا شهادت وى پس از حد خوردن اگر توبه كند، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

پرسيدم: توبۀ او چيست؟ حضرت فرمود: نزد امام دربارۀ افترايى كه زده خودش را تكذيب كند و پشيمان شود و از آنچه گفته است، توبه كند.»

565- 45811- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى به حدّى نمى رسد كه آن حدّ بر او اجرا گردد و پس از آن توبه نمايد مگر اين كه شهادت وى جايز باشد.»

566- 45812- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هيچ كس به حدّى نمى رسد كه بر او اجرا گردد و سپس توبه كند مگر اين كه شهادتش جايز باشد؛ جز قذف كننده كه شهادتش جايز نيست. توبۀ او بين خود و خدايش است.»

محمّد بن الحسن شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين روايت، موافق گفتۀ بعضى از اهل سنّت است و ما بدان عمل نمى كنيم.»

567- 45813- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «قذف كننده اگر توبه كند و عادل باشد، شهادتش جايز است و خداوند- جلّ ذكره- فرموده است: خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد و جهتى ندارد ردّ كردن شهادت كسى كه خداوند او را دوست دارد و عادل است و خداوند در آنجا كه از ردّ شهادت قذف كننده ياد مى كند، قاذف توبه كننده را استثنا كرده است و فرموده است:

و شهادت شان را هرگز نپذيريد. سپس خداوند عز و جل استثنا كرده و فرموده: مگر كسانى كه بعد از آن توبه مى كنند.»

568- 45814- (9) شهادت افترا زننده جايز نيست تا آن كه از افترايى كه بسته است، توبه كند و توبه اش آن است كه در همان جايگاهى كه ايستاده و گفته آنچه گفته، بايستد و خودش را تكذيب

كند.

569- 45815- (10) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه حدّ خورده اگر توبه كند، پرسيدم كه:

شهادتش جايز است؟ حضرت فرمود: اگر توبه كند و توبه اش اين است كه از گفته اش برگردد و نزد امام و مسلمانان خويش را تكذيب كند و چون چنين كرد، امام بايد پس از آن، شهادت وى را بپذيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 443

570- 45816- (11) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «كسى كه براى افترا زدن تازيانه خورده است، شهادتش جايز نيست و ملاعنه نمى كند؛ چون خداوند متعال در كتابش فرموده است: شهادت شان را هرگز نپذيريد.»

571- 45817- (12) مردى كه دست و پايش قطع شده بود [يعنى حدّ الهى بر او جارى گشته بود] نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شهادتى داد. حضرت شهادتش را جايز دانست؛ [زيرا] او توبه كرده و توبه اش شناخته شده بود.

572- 45818- (13) امام جعفر صادق عليه السلام، از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليه السلام روايات كرده اند كه: «مردى براى راهزنى دستش قطع شده بود، او نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شهادتى داد. حضرت دربارۀ او از قومش تحقيق كرد، آنان دربارۀ وى خوبى گفتند. اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت او را جايز دانست؛ چون توبه كرده و توبه اش دانسته شده بود.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب بيست و چهارم.

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب حدّ قذف، چيزى كه بر آن دلالت دارد.

باب 30 جواز شهادت مسلمانان عليه ساير ملل ولى عكس آن جايز نيست
اشاره

573- 45819- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت مسلمانان بر همۀ ملّت ها جايز است ولى شهادت اهل ذمّه [مسيحيان و يهوديانى كه در پناه اسلام هستند]، بر مسلمانان جايز نيست.»

574- 45820- (2) فقه الرضا عليه السلام: «روايت مى كنيم كه شهادت پيشگو و كاهن جايز نيست و شهادت مسلمانان دربارۀ همۀ ملّت ها جايز است ولى شهادت اهل ذمّه بر مسلمانان جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 445

575- 45821- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شهادت صاحبان يك دين بر غير صاحبان همان دين جايز نيست جز مسلمانان [كه شهادت شان بر صاحبان اديان ديگر جايز است]؛ چرا كه مسلمانان هم بر خودشان و هم بر ديگر اديان عادلند [و شهادت شان جايز است].»

576- 45822- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «شهادت بردۀ مسلمانان بر اهل كتاب جايز است.»

577- 45823- (5) حضرت رسول صلى الله عليه و آله نهى كرده از اين كه شهادت كافر عليه مسلمان پذيرفته شود.

578- 45824- (6) عبدالملك براى امام سجاد عليه السلام نوشت و از حضرت درباره شهادت ذمّيان براى يكديگر پرسيد و حضرت براى عبدالملك مرقوم فرمود كه: «پدرم از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله برايم روايت كرد كه: يهوديان همراه با مرد و زنى كه زنا كرده بودند و شاهدان عليه اين دو به زنا و محصن بودن شهادت داده بودند، خدمت رسول خدا آمدند.

حضرت آن دو را سنگسار كرد. حضرت فرمود: شهادت اينان در حقّ يكديگر اگر در نزد خودشان عادل هستند، جايز است.

ولى شهادت شان عليه مسلمانان جايز نيست مگر در همان مورد وصيّت كه خداوند آن را ذكر كرده است.»

579- 45825- (7) محمّد بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسيحى اى كه او را براى شهادتى شاهد گرفتند و پس از آن مسلمان شد، پرسيدم: آيا شهادت او جايز است؟ حضرت فرمود: آرى؛ او بر جايگاه شهادتش باقى است.»

580- 45826- (8) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ بچّه، غلام و مسيحى پرسيدم كه:

شهادتى مى دهند و مسيحى، مسلمان مى شود. آيا شهادت او جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.»

581- 45827- (9) امام صادق صلى الله عليه و آله بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: يهوديان و مسيحيان اگر شهادت دهند و سپس مسلمان گردند، شهادت شان جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 447

582- 45828- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «يهودى و مسيحى اگر مسلمان شوند، در صورتى كه حاكم [قاضى] شهادت آنها را ردّ نكرده باشد و به شرط اين كه براى پذيرفته شدن شهادت شان مسلمان نشده باشند، شهادت شان جايز است.»

583- 45829- (11) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اهل ذّمه و برده كه شهادتى مى دهند و سپس ذمّى مسلمان مى گردد و برده آزاد مى شود، پرسيدم كه: آيا شهادت اين دو بر آنچه اين دو را بر آن شاهد گرفته شده اند، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى؛ اگر از آن دو پس از اسلام و آزادى خير دانسته شود، شهادت شان جايز است.»

584- 45830- (12) صفوان بن يحيى از امام هفتم عليه السلام دربارۀ مردى كه اجير خود را براى شهادتى شاهد گرفته

و سپس از او جدا شده است، پرسيد كه: «آيا شهادت او پس از آن كه از او جدا مى شود، جايز است؟ حضرت فرمود: آرى.

پرسيدم: يهودى اى كه بر شهادتى شاهد گرفته شده و سپس مسلمان گرديده است، آيا شهادتش جايز است؟

حضرت فرمود: آرى.»

585- 45831- (13) اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «اگر كافر، در حال كفر و كودك خردسال، در حال كودكى بر شهادتى شاهد گرفته شوند و آن مشرك پس از آن كه مسلمان گرديده و كودك خردسال پس از آن كه بالغ شود بدان شهادت دهد و هر دو پذيرفته شده باشند، شهادت شان جايز است.»

586- 45832- (14) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسيحى كه بر شهادتى شاهد گرفته شده و سپس اسلام آورده است، پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟ حضرت فرمود: نه.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار فرمود: «اين روايت، نادر و برخلاف روايات بسيارى است كه ما برخى از آنها را پيشتر آورديم و با اين روايت نمى توان در برابر رواياتى كه اين گونه است، ايستاد و احتمال مى رود كه اين روايت بر پايۀ تقيّه صادر شده باشد؛ چرا كه مفاد اين روايت، مطابق مذهب بعضى از اهل سنّت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از باب چهاردهم از ابواب وصايا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت يك ملّت و مذهب جز بر صاحبان همان ملّت و مذهب جايز نيست ولى اگر غير از آنان را نيافتى، شهادت شان بر وصيّت جايز است؛ چون نمى شود حقّ كسى از بين برود.»

و در روايت نهم، اين گفته كه: «آيا شهادت اهل

يك مذهب بر غير اهل آن مذهب جايز است؟ حضرت فرمود: آرى؛ در صورتى كه از اهل آن مذهب پيدا نشود، شهادت غير اهل آن مذهب جايز است؛ چرا كه نبايد حقّ كسى از بين برود.»

و در روايت پنجاه و هشتم از باب هجدهم از ابواب ذبايح، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: هر كس بگويد كه خداوند نيز اعضا و جوارحى به سان اعضا و جوارح مخلوقات دارد، شهادتش را نپذيريد.»

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين مفاد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 449

باب 31 قبول شهادت غير مسلم بر وصيّت در مورد ضرورى
اشاره

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، در موقع وصيّت بايد از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبيد؛ يا اگر مسافرت كرديد و مصيبت مرگ شما فرا رسد، (و در آن جا مسلمانى نيافتيد)، دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد و اگر به هنگام اداى شهادت، در صدق آنها شك كرديد، آنها را بعد از نماز نگاه داريد تا سوگند ياد كنند كه: ما حاضر نيستيم حقّ را به چيزى بفروشيم، هرچند در مورد خويشاوندان ما باشد؛ و شهادت الهى را كتمان نمى كنيم، كه از گناهكاران خواهيم بود.

و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو، مرتكب گناهى شده اند (و حقّ را كتمان كرده اند)، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميّت اولىٰ هستند، به جاى آنها قرار مى گيرند، و به خدا سوگند ياد مى كنند كه: گواهى ما، از گواهى آن دو، به حقّ نزديك تر است؛ و ما تجاوزى نكرده ايم؛ كه اگر چنين كرده باشيم، از ظالمان خواهيم بود.

«1» 587- 45833- (1) احمد بن عمر گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: دو نفر عادل از خودتان را به شهادت بطلبيد، يا اگر مسافرت كرديد و مصيبت مرگ شما فرا رسد (و در آنجا مسلمانى نيافتيد) دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد، پرسيدم. حضرت فرمود: آن دو نفر كه از خود شمايند، دو نفر مسلمان هستند و آن دو كه از غير شمايند، از اهل كتاب هستند و اگر از

اهل كتاب نيافتيد، پس از مجوس [بيابيد]؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: با آنان همچون اهل كتاب رفتار كنيد و آن، زمانى است كه مرد در زمين غربت بميرد و دو مسلمان نيابد كه آن دو را شاهد بگيرد، در اين صورت دو نفر از اهل كتاب [را شاهد بگيريد].»

588- 45834- (2) صاحب معارج گويد: «در كتب قديمى يافتم كه نامه اى را كه مردى از اهالى اطراف كوفه به حضرت داد در آن چند سئوال بود. يكى اين كه دو شاهد از يهوديان عليه يك يهودى شهادت دادند كه او مسلمان شده است. حضرت فرمود: شهادت آن دو يهودى پذيرفته نمى شود؛ چون يهوديان تغيير سخن خدا و شهادت به باطل [دروغ] را جايز مى دانند. ولى اگر دو شاهد از مسيحيان بر يك مسيحى يا يك يهودى يا يك مجوسى شهادت دهند كه او مسلمان شده است، حضرت فرمود:

شهادت اين دو پذيرفته مى شود؛ دليل فرمودۀ خداوند متعال: و نزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى، تا ادامۀ آن كه: و آنها (در برابر حقّ) تكبّر نمى ورزند و كسى كه تكبّر نمى ورزد، شهادت به باطل [دروغ] نمى دهد.»

______________________________

(1). مائده 5/ 106- 107.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 451

ارجاعات
گذشت:

در باب چهاردهم از ابواب وصيّت و باب پانزدهم، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

و در روايت نهم از باب هفدهم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همينطور يهوديان و مسيحيان اگر مسلمان شوند، شهادت شان جايز است.» و باب پيشين را ملاحظه كن؛ چرا كه در آن مناسب اين مقام است.

باب 32 حكم شهادت نابينا، ناشنوا و لال
اشاره

589- 45835- (1) محمّد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ نابينا پرسيدم كه: آيا شهادت وى جايز است؟

حضرت فرمود: آرى؛ اگر به قراين و دلايل بر او ثابت شده باشد.»

590- 45836- (2) محمّد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شهادت نابينا پرسيدم. حضرت فرمود: آرى؛ اگر به قراين و دلايل بر او ثابت شده باشد.»

591- 45837- (3) شهادت نابينا اگر به قراين و دلايل بر او ثابت شده باشد، جايز است.

592- 45838- (4) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «شهادت نابينا بر شنيدن جايز است به سان شهادت بينا بر ديدن و همين گونه است شهادتى كه بر پايۀ علمش مى دهد.»

593- 45839- (5) در پرسش هايى كه محمّد بن عبداللّه حميرى از حضرت صاحب الزمان (عج) كرده است، از حضرت دربارۀ كسى كه نابيناست، پرسيد كه: «اگر در حال سلامتش شاهد شهادتى باشد و سپس چشمش نابينا گردد و خطّ خويش را نتواند ببيند تا بشناسد، آيا شهادت وى جايز است يا نه؟ و اگر با اين كه نابيناست، شهادت را به ياد آورد، آيا مى تواند بر پايۀ شهادت خود شهادت دهد يا نه؟ حضرت پاسخ داد: اگر شهادت را به ياد بياورد و زمان شهادت را به ياد داشته باشد، شهادتش

جايز است.»

594- 45840- (6) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت ناشنوا در خصوص قتل پرسيدم. حضرت فرمود:

سخن اول او گرفته مى شود ولى دوّمين سخنش نه.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 453

595- 45841- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «شهادت لال اگر اشارۀ او معلوم و مفهوم باشد، جايز است. دخترى غيرعرب را كه درباره اش شك و ترديد داشتند [كه آيا كافر است يا مسلمان]، نزد رسول خدا آوردند.

حضرت به دختر فرمود: من چه كسى هستم؟ دختر اشاره اى به آسمان و حضرت و به مردم كرد؛ به اين معنى كه تو پيامبر خدا به سوى مردم هستى. حضرت فرمود: اين دختر، مسلمان است. پس اسلام را به او آموختند و حضرت با مردم بر اثر بيمارى، نشسته نماز خواند و مردم پشت سر حضرت ايستادند. حضرت با اشاره به آنان مى فرمود كه: بنشينيد و آنان مى نشستند. بنابراين اشارۀ مفهوم اگر روشن باشد، جاى سخن مى نشيند.»

ارجاعات
گذشت:

باب ششم از ابواب طلاق و باب بيست و هشتم از ابواب قضاء را ملاحظه كنيد و مى توان بر جواز شهادت نابينا، ناشنوا و لال به عمومات و اطلاقات استدلال جست.

باب 33 جواز شهادت بر زن در موردى كه شناسايى شود

596- 45842- (1) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «شهادت بر اقرار زن در صورتى كه رويش باز نباشد اشكالى ندارد؛ البته اگر زن شناخته شده يا كسى حاضر باشد كه او را بشناسد. ولى اگر زن شناخته شده نيست و كسى كه او را بشناسد هم نيست، در اين صورت جايز نيست كه عليه آن زن يا بر اقرار او- بى آن كه رويش را باز و بدان نگاه كنند- شهادت دهند.»

متن روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه: «امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: شهادت بر اقرار زن در حالى كه رويش باز نيست، اشكالى ندارد؛ البته زن شخصاً شناخته شده باشد يا كسى حاضر باشد كه او را بشناسد. ولى اين در نزد آنان جايز نيست كه شاهدان بر اقرار زن شهادت دهند بدون اين كه رويش باز و به آن نگاه شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 455

باب 34 حكم شهادت بر شهادت مرد

597- 45843- (1) محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام دربارۀ شهادت بر شهادت مرد با اين كه مرد در همان شهر حاضر است، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: آرى؛ گرچه پشت ستونى باشد، شهادت بر شهادت جايز است. اگر او به دليلى نمى تواند خود اقامۀ شهادت كند و اين دليل او را باز مى دارد از اين كه حاضر شود و اقامۀ شهادت كند، بنابراين اقامۀ شهادت بر شهادت اشكالى ندارد.»

598- 45844- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت مردى را بر مردى جايز نمى دانست مگر شهادت دو مرد بر يك مرد.

متن روايت در من لا يحضره الفقيه: «غياث بن ابراهيم از امام جعفر صادق عليه السلام

از پدرشان عليه السلام روايت كرده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام شهادت مردى بر شهادت مردى را جايز نمى دانست مگر شهادت دو مرد بر شهادت يك مرد را.»

599- 45845- (3) اگر مردى بر شهادت مردى شهادت دهد، شهادتش جايز و آن نيمى از شهادت است و اگر دو مرد عادل بر شهادت دادن مردى شهادت دهند، شهادت يك مرد ثابت مى گردد.

600- 45846- (4) در مقنع: «اگر مردى بر شهادت دادن مردى شهادت دهد، شهادتش جايز و آن نيمى از شهادت است و اگر دو مرد بر شهادت يك مرد شهادت دهند، شهادت يك مرد ثابت مى شود گرچه كسى كه بر او شهادت داده شده، همراه او در همان شهرش است.

و اگر هر دو حاضر شوند و يكى از اين دو بر شهادت دادن ديگرى شهادت دهد ولى رفيقش انكار كند كه او را شاهد بر شهادت خويش گرفته باشد، در اين صورت گفتۀ عادل ترين اين دو پذيرفته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 457

601- 45847- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «شهادت مردى بر مرد زنده اى را جايز نمى دانم گرچه آن مرد در يمن باشد.»

602- 45848- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «بر شهادت خودت كسى را كه خيرت را مى خواهد، شاهد بگير. گفتند:

خداوند تو را شايسته بدارد! چگونه؟ آن شخص كم و زياد مى كند. حضرت فرمود: نه؛ ولى كسى را كه شهادت را برايت به خاطر بسپارد و شهادت بر شهادت بر شهادت جايز نيست.»

603- 45849- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت بر شهادت را در خصوص حدّ جايز نمى دانست.

604- 45850- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: «شهادت بر شهادت در خصوص

حدّ و در حدّ كفالت، جايز نيست.»

605- 45851- (9) شهادت بر شهادت، در حدود جايز نيست.

606- 45852- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شهادت در حدّ كفالت و شهادت بر شهادت در حدّ جايز نيست. نامۀ قاضى بر قاضى در خصوص حدّ جايز نيست.»

607- 45853- (11) عبدالرحمن بن أبى عبداللّه از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر شهادت مردى، شهادت داده است و آن مرد آمده و گفته كه من وى را شاهد نگرفته بودم، حضرت فرمود: «شهادت عادل ترين اين دو جايز است ولى اگر عدالت اين دو يكسان است، شهادتش جايز نيست.»

608- 45854- (12) عبدالرحمن بن أبى عبداللّه از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر شهادت مردى، شهادت داده و آن فرد آمده و گفته است كه وى را شاهد نگرفته بودم، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود:

شهادت عادل ترين اين دو جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 459

609- 45855- (13) ابن سنان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر شهادت مردى شهادت داده و آن مرد آمده و گفته كه او را شاهد نگرفته بودم، روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: شهادت عادل ترين آنها جايز است و اگر عدالت آن دو يكى است، شهادت او جايز نيست.»

باب 35 قبول شهادت خواجه، ختنه نكرده و ناقص العضو
اشاره

610- 45856- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «قدامةبن مظعون را كه شراب خورده بود، نزد عمربن الخطّاب آوردند. دو نفر عليه وى شهادت دادند: يكى خواجه كه همان عمرو تميمى و ديگرى معلّى بن الجارود بود. يكى از اين دو، شهادت دادند كه او را ديده شرب خمر مى كند و ديگرى شهادت داد كه

او را ديده كه شراب استفراغ مى كند.

عمر، سوى مردمانى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد كه در ميان شان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. عمر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى ابوالحسن، نظر شما چيست؟ تو همان كسى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو عالم تر از همۀ امّتى و از همه به حقّ بهتر قضاوت مى كنى. اين دو نفر دربارۀ شهادت شان اختلاف كرده اند. حضرت فرمود: اين دو در شهادت شان اختلاف ندارند و آن كس تا شراب نخورده باشد آن را استفراغ نمى كند.

عمر پرسيد: آيا شهادت خواجه جايز است؟ حضرت فرمود: نبودن ريش او چيزى جز نبودن و از بين رفتن بعضى از اعضاء و جوارحش نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب دوازدهم از ابواب جماعت فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «شهادت كسى كه ختنه نشده، جايز نيست.»

و در روايت ابى الجوزاء مانند آن.

و بر اين مفاد دلالت دارد عموم و اطلاقى كه دربارۀ پذيرش شهادات عادلان آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 461

گذشت:

در روايت يكم از باب سوّم از ابواب بيع، اين گفته را كه: «براى حضرت نوشتم كه: مردى است چند قطعه زمين دارد، مى خواهد براى مكّه برود و آبادى، چند مرحله از منزلش فاصله دارد و حدود زمينش به او داده نشده است ولى حدود چهارگانۀ آبادى معلوم است. او به شاهدان مى گويد شاهد باشيد كه من همۀ آبادى را به فلانى فروختم. همان كه يك حدّش از كجاست و حدّ دوم و سوم و چهارم. (تا آنجا كه گويد): آيا براى شاهدى كه او را براى همۀ آبادى شاهد گرفته است، جايز است كه شهادت به حدود همۀ قطعه هاى زمينى بدهد كه براى اين شخص در آن آبادى است؛ اگر حدود آن قطعه ها را به گفتۀ گروهى از اهالى اين آبادى مى شناسد و آنان عادل باشند؟ حضرت فرمود: آرى؛ بر يك چيز مفهوم و شناخته شده، شهادت دهند- ان شاءاللّه- ...» ملاحظه كنيد.

باب 36 حكم شهادت شهود به حدود ملك
باب 37 چهار شاهد در زنا و دو شاهد در غير آن
اشاره

و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ) شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد؛ (و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند)، تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند ...

«1» و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان (زنان) را در خانه ها (ى خود) نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آنها قرار دهد. «2»

______________________________

(1). بقره 2/ 282.

(2). نساء 4/ 15.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

463

611- 45857- (1) ... از محمّد بن سنان روايت كرده است كه: «حضرت رضا عليه السلام در پاسخى كه به پرسش هاى وى داده نوشته است: در زنا چهار شاهد قرار داده شده و در باقى حقوق، دو شاهد به دليل سختى حدّ زناكار محصن؛ چرا كه در خصوص وى قتل ثابت است. بنابراين دربارۀ وى شهادت، مضاعف و تشديد شد، است؛ چون خودش كشته مى شود و نسب فرزندش از بين مى رود و ارث برى فاسد مى گردد.»

612- 45858- (2) امام صادق عليه السلام به ابوحنيفه كه خدمت امام رسيده بود، در روايتى فرمود: «كدام نزد خدا بزرگ تر است، زنا يا قتل نفس؟ او گفت: قتل نفس. حضرت فرمود: خداوند در قتل نفس دو شاهد قرار داده ولى در زنا چهار شاهد و اگر بنا بر قياس بود، چهار شاهد بايد در قتل نفس باشد؛ چون قتل نفس بزرگ تر است.»

613- 45859- (3) ابوحنيفه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه است كه در قتل، دو شاهد جايز است ولى در زنا جز چهار شاهد جايز نيست؛ با اين كه قتل سخت تر از زناست؟

حضرت فرمود: چون قتل يك كار است ولى زنا دو كار؛ لذا در زنا جز چهار شاهد جايز نيست.

دو شاهد بر مرد و دو شاهد بر زن.»

مشابه اين روايت؛ بعضى از ياران مان از ابوحنيفه روايت كرده است. او گويد: «امام به من گفت:

اى ابوحنيفه، چه چيزى نزد شماست؟

ابوحنيفه گويد: گفتم: نزد ما در اين باره جز گفتۀ عمر نيست كه خداوند در شهادت دو كلمه را بر بندگان گرفته است. ابوحنيفه گويد: امام به من فرمود: اين گونه نيست اى ابوحنيفه.

ولى زنا در آن دو حدّ است و جايز نيست مگر اين كه دو نفر بر يك نفر شهادت دهند؛ چون مرد و زن هر دو بايد حدّ بخورند. ولى قتل بر قاتل اجرا مى گردد و از مقتول دفع مى شود.»

614- 45860- (4) در علل احكام كه فضل بن شاذان از حضرت رضا عليه السلام آورده است، آمده كه: «حضرت فرمود:

تنها به اين دليل مردم مأمور به اذان شدند ... (تا آن كه گويد): و بعد از تكبير دو شهادت قرار گرفت؛ چون شروع ايمان همان يكتاپرستى و اقرار به يگانگى خداوند و اقرار به رسالت رسول است و اطاعت اين دو و معرفت شان همراه است و باز به اين دليل كه اصل ايمان همين دو شهادت است؛ لذا دو شهادت، دو شهادت قرار گرفت آن گونه كه خداوند در ديگر حقوق دو شاهد قرار داده است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 465

615- 45861- (5) صفوان جمّال گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: در غديرخم دوازده هزار نفر حضور داشتند كه به نفع اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت مى دادند ولى ايشان نتوانستند حقّ خويش را بگيرند و اين در حالى است كه فردى از شما مالى دارد [حقّ از دست رفته] و دو شاهد دارد، او حقّ خويش را مى گيرد! اما عاقبت، حزب خدا دربارۀ على عليه السلام پيروزند.»

616- 45862- (6) عمربن يزيد گويد: «امام صادق عليه السلام بى آن كه سوالى كرده باشم، خود فرمود: اى اباحفص، شگفت آور است آنچه على بن ابيطالب اميرالمؤمنين عليه السلام ديد! ده هزار شاهد داشت ولى نتوانست حقّ خود را بگيرد، با اين كه فرد با دو شاهد

حقّ خود را مى گيرد ...»

617- 45863- (7) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر من باشم، اولين شاهدى كه شهادت مى دهد نخواهم بود. منظور در شهادت به زناست.»

618- 45864- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من دوست ندارم كه نخستين شاهد از چهار شاهد باشم.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و سوّم از باب هفتم از ابواب مقدّمات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند عز و جل در قتل نفس دو شاهد پذيرفته است ولى در زنا جز چهار شاهد نپذيرفته است.»

و در روايت چهل و پنجم، مانند آن.

و در روايت چهل و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چگونه در قتل به دو شاهد راضى شده ولى در زنا جز به چهار شاهد تن نداده است؟»

و در روايت چهل و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى ابوحنيفه، قتل نزد تو سخت تر است يا زنا؟

او گفت: قتل. حضرت فرمود: پس چگونه است كه خداوند در قتل به دو شاهد دستور داده ولى در زنا به چهار شاهد؟»

و در روايت پانزدهم از باب هفدهم از ابواب اذان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پس دو شهادت، دو شهادت قرار داد؛ آن گونه كه در همۀ حقوق دو شاهد قرار داده شده است.»

و در باب نوزدهم از ابواب قضاء، چيزى كه بر برخى از مقصود دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 467

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايات باب دهم از ابواب حدّ زنا، چيزى كه بر آن دلالت دارد.

و در روايت نهم و دهم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «من اوّلين شاهد از چهار شاهد نخواهم بود. ترسِ آن دارم كه بعضى از شاهدان وحشت كنند و شهادت ندهند و در نتيجه تازيانه بخورم.»

و در روايات باب سى و ششم، چيزى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

باب 38 اثبات حقِّ مالى به شهادت شاهد مرد و سوگند مدّعى يا به شهادت دو زن و سوگند مدّعى يا به شهادت يك مرد و دو زن
اشاره

619- 45865- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوسته با يك شاهد و سوگند صاحب حقّ حكم مى داد.»

620- 45866- (2) حمّاد بن عيسى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: پدرم برايم روايت كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند حكم مى داد.»

621- 45867- (3) حمّاد بن عيسى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: پدرم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند [صاحب حقّ] حكم مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 469

622- 45868- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از مردى حقّى طلبكار است و تنها يك شاهد دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند صاحب حقّ حكم مى داد و اين در خصوص دَيْن بود.»

623- 45869- (5) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك

مرد به همراه سوگند طلبكار تنها در خصوص بدهى حكم مى داد.»

624- 45870- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك شاهد و سوگند مدّعى حكم مى داد.

625- 45871- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل عليه السلام شهادت يك شاهد و سوگند صاحب حقّ را برايم آورد و اميرالمؤمنين عليه السلام هم بدان در عراق حكم مى كرد.»

626- 45872- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله با سوگند همراه با يك شاهد حكم مى داد و اميرالمؤمنين على عليه السلام هم در عراق بدان حكم مى داد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 471

627- 45873- (9) امام صادق عليه السلام در نامه اى كه بر مفضّل بن عمر نوشت، فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد به همراه سوگند مدّعى حكم مى داد و حقّ مسلمان را باطل نمى كرد و شهادت مؤمن را ردّ نمى نمود.»

628- 45874- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله در خصوص بدهى، شهادت يك مرد و سوگند صاحب حقّ را جايز مى دانست ولى در خصوص هلال ماه، جز دو شاهد عادل را جايز نمى دانست.»

629- 45875- (11) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پدرم فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك نفر و سوگند طرف دعوى حكم مى داد ولى در هلال ماه نمى پذيرفت مگر اين كه دو شاهد عادل باشد.»

630- 45876- (12) رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك شاهد و سوگند مدّعى حكم مى داد.

631- 45877- (13) و پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پايۀ

شهادت يك نفر به همراه سوگند مدّعى حكم مى كرد و حقّ مسلمان را باطل نمى كرد و شهادت مؤمن را ردّ نمى نمود.

632- 45878- (14) رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوسته شهادت يك شاهد را به همراه سوگند طلبكار در خصوص فقط اموال، جايز مى دانست و اين فرمودۀ اميرالمؤمنين، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 471

633- 45879- (15) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «حكم بن عتيبه و سلمةبن كهيل، خدمت امام باقر رسيدند و از حضرت دربارۀ يك شاهد و سوگند پرسيدند. حضرت فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با يك شاهد و سوگند حكم داد و اميرالمؤمنين على عليه السلام نزد شما در كوفه بدان حكم كرد. آن دو گفتند: اين برخلاف قرآن است! حضرت فرمود: كجا آن را خلاف قرآن يافتيد؟ آن دو گفتند: خداوند تبارك و تعالى مى گويد: و دو نفر عادل از خودتان را شاهد بگيريد. حضرت باقر عليه السلام به آن دو فرمود: آيا فرمودۀ خداوند كه: دو عادل را از خودتان به شهادت گيريد، اين است كه شهادت يك نفر و سوگند را نپذيريد؟ سپس حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين على عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود كه عبداللّه بن قفل تميمى كه همراهش زره طلحه بود، گذر كرد. حضرت به او فرمود: اين زره طلحه است كه به سرقت و خيانت در روز درگيرى بصره گرفته شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 473

عبداللّه بن قفل

به حضرت گفت: ميان من و خودت همان قاضى اى كه براى مسلمانان پسنديده اى، قرار بده. حضرت، شريح را ميان خود و عبداللّه بن قفل حكم قرار داد. اميرالمؤمنين على به شريح گفت: اين زره طلحه است كه در روز درگيرى بصره به سرقت و خيانت گرفته شده است.

شريح به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، بر فرمودۀ خودتان بيّنه (دو شاهد) بياوريد. حضرت، امام حسن عليه السلام را آورد. او شهادت داد كه آن زره طلحه است كه به خيانت و سرقت در روز درگيرى بصره گرفته شده است. شريح گفت: اين يك شاهد است و من با يك شاهد حكم نمى كنم تا آن كه شاهد ديگرى هم همراه آن باشد. حضرت، قنبر را خواست. او هم شهادت داد كه اين زره طلحه است و در روز بصره [جنگ جمل] به خيانت و سرقت رفته است.

شريح گفت: اين برده است و من با شهادت برده حكم نمى دهم. حضرت صادق عليه السلام فرمود:

اميرالمؤمنين على عليه السلام خشمگين گشت و فرمود: اين زره را بگيريد؛ شريح سه بار به ستم و جور حكم داد.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: شريح از جايگاه خويش كنار رفت و گفت: من ميان دو نفر حكم نمى كنم تا به من بگويى كه از كجا سه بار قضاوت از روى ستم داشته ام.

حضرت به او فرمود: واى بر تو! چون من به تو گفتم كه اين زره طلحه است كه در روز بصره [جنگ جمل] به خيانت و سرقت رفته است، تو گفتى كه بر گفته ات بيّنه (دو شاهد) بياور با اين كه رسول خدا فرمود: هر كجا كه غلولى [يعنى چيزى كه از بيت المال به خيانت

برده شده] يافت شد، بدون بيّنه گرفته مى شود. ولى من گفتم تو روايت را نشنيده اى، اين يك قضاوت از روى ستم؛ سپس امام حسن عليه السلام را آوردم و او شهادت داد و تو گفتى اين يك شاهد است و من با شهادت يك نفر حكم نمى كنم تا آن كه همراه وى ديگرى هم باشد؛ با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك نفر و سوگند حكم مى كرد. اين دو قضاوت از روى ستم؛ سپس قنبر را آوردم و او شهادت داد كه آن زره طلحه است و به خيانت در روز درگيرى بصره برده شده است و تو گفتى كه اين برده است و من بر پايۀ شهادت برده حكم نمى دهم؛ با اين كه شهادت برده- اگر برده عادل باشد- مشكلى ندارد. (اين سه قضاوت از روى ستم). سپس حضرت فرمود: اى شريح، واى بر تو! امام مسلمانان بر بزرگ تر از اين امور بر مسلمانان امين دانسته شده است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 475

634- 45880- (16) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه بود و مانند همين روايت را آورده است و افزوده كه: سپس حضرت باقر عليه السلام فرمود: اوّلين كسى كه شهادت برده را نپذيرفت «رمع» [منظور عمر است] بود.»

635- 45881- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهادت يك نفر همراه با سوگند صاحب حقّ حكم مى داد.»

636- 45882- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول صلى الله عليه و آله شهادت يك شاهد

را همراه با سوگند صاحب حقّ اگر سوگند بخورد كه آن حقّ است، جايز دانست.»

637- 45883- (19) جابربن عبداللّه گويد: «جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و براى حضرت دستور آورد كه با سوگند و يك شاهد [حقّ را] بگيرد.»

638- 45884- (20) ... امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل عليه السلام بر من نازل شد و دستور حجامت كردن و اين كه سوگند (صاحب حقّ) همراه با يك شاهد را بپذيرم، آورد.»

639- 45885- (21) امام رضا عليه السلام فرمود: «ابو حنيفه به امام جعفر صادق عليه السلام گفت: چگونه با سوگند همراه با يك شاهد حكم مى دهيد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان حكم كرد و اميرالمؤمنين على عليه السلام هم نزد شما بدان حكم داد. ابوحنيفه خنديد! امام صادق عليه السلام فرمود: شما با شهادت يكى، حكم به شهادت صد نفر مى دهيد؟ ابوحنيفه گفت: نمى كنيم. حضرت فرمود: بله مى كنيد. صد نفر شهادت مى دهند، شما يك نفر را مى فرستيد و آن يك نفر دربارۀ آنان تحقيق مى كند. سپس شهادت آنان را به گفتۀ اين يك نفر جايز مى دانيد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 477

640- 45886- (22) احمدبن محمّد ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ابوحنيفه به امام صادق عليه السلام گفت: شما به يك شاهد و سوگند اكتفا مى كنيد؟ حضرت فرمود: آرى. رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان حكم كرده و اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان شما بدان [شاهد و سوگند] حكم داده

است. ابوحنيفه تعجب كرد!

امام صادق عليه السلام فرمود: از اين عجيب تر اين است كه شما با يك شاهد دربارۀ صد شاهد حكم مى كنيد و به شهادت آنان، با گفتۀ يك شاهد اكتفا مى كنيد! ابوحنيفه به حضرت گفت: ما نمى كنيم.

حضرت فرمود: بله شما يك مرد را مى فرستيد، او دربارۀ صد شاهد تحقيق مى كند و شما بر اساس گفتۀ آن يك نفر شهادت آنان را با اين كه او يك فرد است، جايز مى دانيد.»

641- 45887- (23) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر اختيار با ما بود، ما شهادت يك مرد را در صورتى كه خوبى او معلوم بود، با سوگند طرف در خصوص حقوق مردم جايز مى دانستيم ولى دربارۀ حقوق خدا يا رؤيت هلال ماه، نه.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار گويد: «اين روايت را ما باز بر اين حمل مى كنيم كه حضرت بر پايۀ يك شاهد و سوگند در خصوص حقوق مردم كه همان دَيْن [بدهى] باشد، حكم مى داد نه حقوق ديگرى غير از دَيْن [بدهى] و اين به دليل بيانى است كه در روايات پيشين آمده است.»

642- 45888- (24) حمّاد بن عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد دَيْن [بدهى] شهادت يك مرد و سوگند مدّعى را جايز مى دانست.»

643- 45889- (25) اميرالمؤمنين على عليه السلام خيانت ابن هرمه را دريافت. او مسؤول بازار اهواز بود. حضرت به رفاعه نوشت: «چون نامه ام را خواندى، ابن هرمه را از بازار بركنار كن و در برابر ديدگان مردم او را بازداشت و زندانى اش كن و جارچى، ماجراى او را باز گويد و به كارگزارانت نامه

بنويس و نظر مرا دربارۀ وى به آنان اعلام كن و در اين باره غفلت و تفريط تو را نگيرد كه نزد خدا هلاك مى شوى و تو را به بدترين شكل عزل خواهم كرد و تو را از اين كار در پناه خدا قرار مى دهم و چون روز جمعه شود، او را از زندان بيرون كش و سى و پنج تازيانه به او بزن و او را در بازارها بگردان و هر كس كه عليه ابن هرمه شاهدى آورد، او را علاوه بر داشتن يك شاهد سوگند بده و از درآمد ابن هرمه،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 479

هر چه عليه او شاهد شهادت داده به اين شخص بده و دستور بده كه او را با خوارى و ذلّت و دشنام به زندان برند و دو پايش را در بند كن و به هنگام نماز او را بيرون بياور و مگذار كه او با كسى كه به نزد وى غذا و آب و لباس و زيرانداز مى برد، خلوت كند و مگذار كه كسى نزد وى برود كه دفاع و خصومت را به وى ياد و به او اميد رهايى بدهد و اگر ثابت شد نزد تو كسى است كه به او چيزى ياد داده كه به آن به مسلمانى ضرر برساند، آن كس را با تازيانه بزن و زندانى اش كن تا توبه كند و دستور بده كه زندانيان را در شب به فضاى باز زندان ببرند تا تفريح كنند جز ابن هرمه؛ مگر اين كه از مرگش بترسى كه در اين صورت او را به همراه زندانيان به حياط زندان ببر و اگر ديدى كه

توان و قدرت دارد، او را پس از سى روز، سى و پنج تازيانۀ ديگر پس از سى و پنج تازيانۀ اوّل بزن و كارى را كه دربارۀ بازار مى كنى و كسى را كه پس از اين خيانتكار انتخاب مى كنى، به من گزارش بده و حقوق اين خيانتكار را قطع كن.»

644- 45890- (26) منصور بن حازم گويد: «فرد مورد اعتمادى از ابوالحسن عليه السلام برايم روايت كرد كه حضرت فرمود: اگر دو زن براى طلبكار شهادت دادند و خودش سوگند خورد، آن جايز است.»

645- 45891- (27) يونس از كسى كه روايت كرده است؛ او گويد: «استخراج (و اثبات) حقوق، چهار گونه است: با شهادت دو مرد عادل؛ و اگر دو مرد عادل نبود، يك مرد و دو زن؛ و اگر دو زن نبود، يك مرد و سوگند مدّعى؛ و اگر يك شاهد هم نبود، سوگند مدّعىٰ عليه. ولى اگر مدّعىٰ عليه سوگند نخورد و سوگند را به مدّعى برگرداند، سوگند بر مدّعى واجب است كه سوگند بخورد و حقّش را بگيرد. در نتيجه اگر سوگند نخورد، چيزى براى او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 481

646- 45892- (28) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را با سوگند طلبكار در خصوص بدهى جايز دانست. طلبكار به خدا سوگند مى خورد كه حقّش ثابت است.»

محمد بن الحسن [شيخ طوسى قدس سره] در كتاب استبصار گويد: «شايسته است كه اين روايت مجمل را بر روايت مقيد اوّل حمل كنيم و آن اين كه چون حق در باب ديدن با شهادت يك مرد و سوگند مدّعى ثابت مى شود، همينطور با

شهادت دو زن و سوگند مدّعى ثابت مى گردد و شهادت يك زن در اين حال جايز نيست.»

647- 45893- (29) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن، فرمود: «دو زن در خصوص شهادت، برابر با يك مرد است؛ بنابراين اگر دو مرد يا يك مرد و دو زن بود كه شهادت را بپا دارند، بر پايۀ شهادت آنان حكم مى گردد. (تا آن كه گويد): زنى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: چرا دو زن در شهادت و ارث، برابر با يك مرد است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى زن، اين حكمى است از پادشاهى عادل و حكيم كه ظلم و جور نمى كند و تمايل به يك طرف ندارد. آنچه از شما باز دارد، براى او سودى ندارد و آنچه به شما بدهد، از او كم نمى سازد. ولى او با دانش خود تدبير مى كند. اى زن، اين بدان جهت است كه شما دين و عقل تان ناقص است.

زن گفت: اى رسول خدا، نقص دين ما چيست؟ حضرت فرمود: يكى از شما نيمى از عمرش را مى نشيند و به خاطر حيض بودن نماز نمى خواند و شماها زياد لعن و كفران نعمت مى كنيد.

يكى از شما ده سال يا بيشتر نزد مردى مى ماند، آن مرد به او نيكى مى كند و نعمت مى دهد ولى اگر يك روز دست مرد تنگ شود يا با زن درگير گردد، زن به او مى گويد: من هرگز از تو خيرى نديده ام!»

648- 45894- (30) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمن به تنهايى

حجت است و مؤمن به تنهايى جماعت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سى و نهم از باب هشتاد و نهم از ابواب اطعمه، فرمودۀ امام صادق عليه السلام كه: «سركه و سوگند با يك شاهد را جبرئيل از آسمان آورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 483

باب 39 حكم شهادت دو عادل بر كفر كافر و جادوگرىِ جادوگر
اشاره

649- 45895- (1) مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنديق اگر دو مرد عادل خوشنام عليه او شهادت و هزار نفر به پاكى او شهادت مى دادند، حكم مى كرد شهادت دو مرد جايز و شهادت هزار نفر باطل است؛ چرا كه زندقه و كفر، دينى است كه شخص، آن را پنهان مى دارد.»

650- 45896- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته شهادت دو مرد عادل خوشنام را بر مردى مبنى بر اين كه زنديق [كافر شده] است، جايز مى دانست؛ گرچه هزار نفر به پاكى وى شهادت مى دهند و شهادت هزار نفر را باطل مى كرد؛ چون كفر، دينى است كه شخص پنهان مى دارد.»

651- 45897- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام زنادقه را توبه مى داد. ولى كسى را كه در اسلام متولد شده بود، توبه نمى داد و پيوسته شهادت دو مرد عادل را بر مردى مبنى بر اين كه او زنديق است، مى پذيرفت؛ گرچه هزار نفر به پاكى او شهادت دهند و به شهادت هزار نفر توجهى نمى كرد.

652- 45898- (4) از رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ ساحر سئوال شد. حضرت فرمود: «اگر دو مرد عادل بيايند و عليه او شهادت دهند، خون او حلال است.» اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر دو مرد عادل بر مردى از مسلمانان شهادت دهند كه او سحر كرده است، كشته مى شود.»

653- 45899- (5)

حضرت على عليه السلام فرمود: هرگاه دو مرد عادل مسلمان عليه مرد مسلمانى شهادت دهند كه او جادوگرى مى كند كشته مى شود

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب هشتم از ابواب حدّ محارب و مرتد، مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 485

باب 40 حكم شهادت بعضى از ورثه بر آزادى بردگان مملوكشان
اشاره

654- 45900- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از دنيا رفته و يك بردۀ ملكى به جاى گذاشته است و بعضى از وارثان شهادت داده اند كه او آزاد است، پرسيدم. حضرت فرمود: شهادت او در مقدار سهم خودش تنفيذ مى شود و بردۀ مملوك در بخش متعلق به غير او از وارثان براى آزادسازى خويش تلاش مى كند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهل و چهارم از ابواب عتق.

و نيز باب چهارم از ابواب اقرار مناسب اين باب.

باب 41 حكم كسى كه شهادت او را قضاتِ عامه قبول ندارند
اشاره

655- 45901- (1) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شريك [نام يكى از قاضيان اهل سنّت] شهادت ما را نمى پذيرد. راوى گويد: امام فرمود: خودتان را خوار نكنيد؛ [يعنى براى شهادت دادن نرويد].»

656- 45902- (2) به امام صادق عليه السلام گفته شد: «شريك، شهادت ما را نمى پذيرد. حضرت فرمود: خودتان را ذليل نكنيد.»

657- 45903- (3) ابوكهمس گويد: «در خصوص شهادتى كه بر من لازم بود، نزد شريك رفتم. او به من گفت:

چگونه شهادت تو را جايز بدانم با اين كه تو منسوب به چيزى هستى كه بدان منتسب هستى! ابوكهمس گويد: پرسيدم: آن چيست؟ [يعنى من به چه چيزى منسوب هستم] او گفت: رفض [يعنى رافضى بودن]. ابوكهمس گويد: من گريستم و سپس گفتم: تو مرا به گروهى منتسب مى سازى كه من مى ترسم از آنان نباشم! پس از آن، شريك شهادت مرا جايز دانست و مشابه اين قضيّه براى ابن ابى يعفور و فضيل سكّره، اتفاق افتاده است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پنجاه از ابواب جهاد نفس، مناسب اين مفاد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 487

باب 42 قبول شهادت كبوترباز و مسابقه دهنده با اين شرط كه فاسق نباشند
اشاره

658- 45904- (1) علاءبن سيّابه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت كبوترباز پرسيدم. حضرت فرمود: اگر به گناه شناخته نمى شود، اشكالى ندارد.»

659- 45905- (2) علاءبن سيّابه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت كسى كه كبوتربازى مى كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر به گناه شناخته نشود، اشكالى ندارد.

گفتم: كسانى كه نزد ما هستند، مى گويند عمر گفته است كه كبوترباز شيطان است! حضرت فرمود:

سبحان اللّه! آيا نمى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرشتگان به هنگام شرطبندى مى روند و صاحبش را لعن مى كنند؛ به استثناى سم، شتر، پر و تير؟ كه فرشتگان در اين موارد حاضر مى شوند و رسول خدا صلى الله عليه و آله با اسامة بن زيد مسابقه گذاشت و اسب را دواند.»

660- 45906- (3) علاء بن سيّابه گويد: «شنيدم كه او [امام معصوم عليه السلام] مى فرمود: شهادت كبوترباز اشكالى ندارد و شهادت مسابقه دهنده كه بر آن شرطبندى مى كند، اشكالى ندارد؛ چرا كه رسول خدا اسب را دواند و مسابقه گذاشت و مى فرمود: فرشتگان براى شرطبندى در خصوص شتر و اسب و تيراندازى حاضر مى شوند و غير از اينها، قمار و حرام است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت پانزدهم از باب بيست و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «شهادت متّهم جايز نيست.

(تا آن كه گويد): و نيز كسانى كه با سگ ها، كبوتر و خروس ها بازى مى كنند؛ مادامى كه اينها بر عمل شان پايدار هستند.»

باب 43 حكم شهادت بر گناه، ربا و طلاق برخلاف سنّت

661- 45907- (1) امام صادق عليه السلام از پدرشان روايت كرده اند كه فرمود: «مردى از انصار نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

اى رسول خدا، دوست مى دارم كه شما بر بخششى كه به پسرم مى كنم، شاهد من باشيد. حضرت فرمود: جز او فرزندى ندارى؟ گفت: بله، دارم. حضرت فرمود: آيا به آنها هم مانند او بخشيده اى؟

گفت: نه. حضرت فرمود: ما گروه پيامبران بر انحراف شاهد نمى شويم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 489

662- 45908- (2) اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «حضرت شهادت در ربا و جور و انحراف را باطل مى كرد و اگر شهود مى گفتند ما نمى دانستيم، آنان را رها مى كرد و اگر مى دانستند، آنان را تعزير مى كرد.»

663- 45909- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته شهادت در ربا و جور را باطل مى كرد. اگر شاهدان مى گفتند:

نمى دانستيم، آزادشان مى كرد و چون مى دانستند، تعزيرشان مى نمود.

664- 45910- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «شاهد كسى كه طلاق مى دهد، برخلاف سنّت [پيامبر صلى الله عليه و آله] مشو.»

باب 44 حكم شهادت بر زمينى كه چيزى در آن دفن شده است

665- 45911- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر چيزى در زمين دفن مى كنى، بر آن زمين شاهد بگير؛ چرا كه زمين چيزى را به تو نمى دهد.»

مجلسى قدس سره در كتاب روضة المتقين گويد: «چون شخص بسيار مى شود كه فراموش مى كند يا مى ميرد و وارث از اين جريان اطّلاعى ندارد و در نتيجه حقّ آنان ضايع مى گردد.

و ممكن است كه منظور از اين روايت، تاكيد در شاهد گرفتن باشد؛ چرا كه غالباً مردم اگر شاهدانى نباشد، مال را انكار مى كنند.»

666- 45912- (2) زيد زرّاد در

اصلش [كتاب] گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: راز خود را از هر كس پنهان دار و رازت از دو لب بيرون نبر؛ چرا كه هر چه از يكى بگذرد، آن آشكار است و چون در زمين چيزى را دفن مى كنى و آن را به امانت نزد زمين مى نهى، بر زمين «1» شاهد مگير؛ چرا كه زمين امانتت را هرگز به تو باز نمى گرداند.»

______________________________

(1). اين حديث با حديث قبلى در تضاد است؛ ممكن است سقطى يا تصحيفى در كار باشد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 491

باب 45 حكم پس گرفتن شهادت

667- 45913- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه بخواهد شهادتش را از ما پس گيرد، به او پس مى دهيم.»

668- 45914- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه نزد ما شهادتى بدهد و پس از آن باز گردد و بخواهد كه شهادتش را از ما پس گيرد، ما شهادتش را به او پس مى دهيم. منظور حضرت تا زمانى است كه حكم [قاضى] قطعى نشده باشد.»

باب 46 حكم شهادت بر شنيده هاى گذشته در نَسَب، وفات، وقف ها و ...

669- 45915- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه خانه اى از آنِ اوست و در آن خانه پنجاه يا شصت سال نشسته است، پس از آن مردى بر او در مى آيد و ادّعا مى كند كه خانه مال اوست و اصل «1» هم ثابت مى كند كه خانه از آنِ اوست (مدّعى) و آن كس كه خانه در دستش است، مى گويد: من اين خانه را از مردى كه منقرض شده اند، خريده ام و شاهدان هم منقرض شده اند و گروهى را مى آورد كه شهادت بر شنيدن مى دهند؛ يعنى شهادت مى دهند كه شنيده اند اين شخص خانه را آن گونه كه مى گويد خريده است، حضرت فرمود: «اگر شهادت دهند كه اين خانه را از خويشاوندان اين مدّعى اى كه ادّعاى خانه را به واسطۀ آنان مى كند خريدارى كرده است، ادّعاى او ساقط مى شود وگرنه او بر اصل خويش هست و تنها شهادت بر شنيدن دربارۀ امور قديمى از قبيل نسب، وفات، وقف ها و مانند آن جايز است.»

باب 47 حكم شهادت كسى كه به همراه شاهد مورد وثوق، نزد حاكم شهادت مى دهد

670- 45916- (1) عالم عليه السلام فرمود: «اگر برادر مؤمنت بر مردى حقّ دارد ولى آن مرد حقّ او را نمى دهد و برادر مؤمنت تنها يك شاهد دارد ولى شاهد مورد اعتماد است و تو از شاهد دربارۀ شهادتش تحقيق مى كنى، اگر او نزد تو شهادت داد، تو همراه وى نزد حاكم به مثل شهادت وى شهادت بده تا حقّ برادر مسلمان از بين نرود.»

______________________________

(1). ظاهراً اصل در اينجا به معناى دليل و مدرك است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 493

671- 45917- (2) شيخ طوسى گويد: «عدّه اى از ابوالحسن محمد بن احمدبن داوود و ابوعبداللّه حسين بن على بن الحسين بن موسى

بن بابويه به من خبر دادند كه آن دو گفته اند: از اشتباه هايى كه محمد بن على شلمغانى در دين در باب شهادت كرده است از عالم عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اگر براى برادر مؤمن تو بر مردى حقّى است كه به او نمى دهد و برادر مؤمن جز يك شاهد ندارد و شاهدش مورد اعتماد است، تو به شاهدش مراجعه مى كنى و دربارۀ شهادتش از وى مى پرسى و تحقيق مى كنى.

پس اگر نزد تو شهادت داد، تو هم همراه وى نزد حاكم مثل شهادت وى شهادت مى دهى تا حقّ مرد مسلمان از بين نرود و عبارت از ابن بابويه است و او گويد: اين دروغى است از وى كه ما آن را نمى شناسيم و در جاى ديگر گفته است كه: در آن دروغ است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 495

كتاب حدود و تعزيرات

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 497

فصل اول: باب هاى احكام عمومى حدود
باب 1 فوايد حدّ و لزوم اجراى آن بر شخص فرومايه و شريف، حرمت تعطيل و تأخير و تجاوز از حدّ
اشاره

او زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده، و زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد و همين گونه روز قيامت [از قبرها خارج مى شويد] بيرون آورده مى شويد.

«1» 672- 45918- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «حدّى كه در زمين اجرا مى شود، رشدآورتر از چهل شبانه روز باران بر زمين است».

673- 45919- (2) امام كاظم عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد، بيان داشت:

«منظور اين نيست كه خداوند با باران زمين را زنده مى سازد، بلكه مردانى را بر مى انگيزد كه آنان عدل را احيا مى كنند و زمين با احياى عدل زنده مى شود و اجراى يك حدّ براى زمين، از باران چهل صبح [/ روز] سودمندتر است».

674- 45920- (3) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اجراى يك حدّ، از باران چهل صبح [/ روز] بهتر است».

______________________________

(1). روم، 30/ 19.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 499

675- 45921- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «يك ساعت حكومت (قضاوت) امام عادل، از عبادت هفتاد سال برتر است و حدّى كه براى خدا در زمين اجرا مى شود، از باران چهل صبح [/ روز] برتر است».

676- 45922- (5) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «يك روز از حكومت امام عادل از باران چهل روز بهتر است و يك حدّ كه در زمين اجرا مى شود، از عبادت شصت سال برتر است».

677- 45923- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم اقامۀ حدود خدا را طلب مى كرد؛ اگر چه در هيچ يك از

امور دنيا ترغيب نمى كرد. پس [به خاطر اهتمام حدّ و دورى از دنيا] گناهى بر او ننويسد.»

678- 45924- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى خوشبخت نمى شود، جز با اجراى حدود الهى و كسى بدبخت نمى شود جز با تضييع حدود الهى».

679- 45925- (8) زنى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد: «اى اميرالمؤمنين، من زنا داده ام؛ پاكم ساز.

خداوند تو را پاكيزه بدارد؛ چرا كه عذاب دنيا از عذاب دائمى آخرت آسان تر است. حضرت فرمود: از چه گناهى تو را پاك سازم؟ آن زن عرض كرد: من زنا داده ام. حضرت به وى فرمود: آيا تو شوهردارى يا نه؟ آن زن عرض كرد: شوهر دارم. حضرت فرمود: آيا شوهرت نزد تو حاضر بود يا غايب از تو؟ آن زن عرض كرد: شوهرم حاضر بود. حضرت فرمود: برو و زايمان كن، آن گاه نزد من بيا و چون زن رفت- به گونه اى كه سخن حضرت را نمى شنيد- حضرت فرمود: خدايا، اين يك شهادت. پس از مدتى، آن زن نزد حضرت آمد و عرض كرد: زايمان كردم؛ هم اكنون مرا پاك ساز. حضرت- به گونه اى كه آن زن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 501

را نمى شناسد- پرسيد: اى كنيز خدا، تو را از چه پاك سازم؟ آن زن عرض كرد: من زنا داده ام؛ مرا پاك ساز. حضرت فرمود: آيا آن زمان كه چنين كارى كردى، شوهر داشتى؟

آن زن عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: شوهرت حاضر بود يا غايب؟ آن زن عرض كرد: شوهرم حاضر بود. حضرت فرمود: برو و فرزندت را شيرده؛ دو سال كامل آن گونه كه دستور خداست. راوى گويد: زن بازگشت و چون به جايى رسيد

كه سخن اميرالمؤمنين عليه السلام را نمى شنيد، حضرت فرمود: خدايا، اين دو شهادت و چون دو سال گذشت، زن آمد و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، دو سال به اين بچه شير داده ام؛ هم اكنون مرا پاك ساز. حضرت- به گونه اى كه گويا آن زن را نمى شناسد- از وى پرسيد:

تو را از چه پاك سازم؟ آن زن عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، من زنا داده ام؛ مرا پاك ساز. حضرت فرمود: آن زمان كه چنين كردى، شوهر داشتى؟ آن زن عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: آيا شوهرت آن زمان كه چنين كردى، غايب بود يا حاضر؟ زن عرض كرد: وى حاضر بود. حضرت فرمود: برو و از فرزندت سرپرستى كن تا آن زمان كه فرزند، درك خورد و خوراك پيدا كند و از پشت بام نيفتد و در چاه سقوط نكند. آن زن در حالى كه مى گريست، بازگشت. چون زن رفت و ديگر سخن امام را نمى شنيد، حضرت فرمود: خدايا، اين سه شهادت. عمرو بن حريث در بين راه با اين زن روبه رو شد.

از وى پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ آن زن گفت: من به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده و از وى درخواست كرده ام كه مرا پاك سازد [اما] ايشان به من فرموده است: از فرزندت سرپرستى كن تا زمانى كه عقل خورد و خوراك پيدا كند و از پشت بام نيفتد و در چاهى سقوط نكند و من مى ترسم كه مرگم فرا رسد و حضرت، مرا پاك نساخته باشد. عمرو بن حريث به آن زن گفت: نزد حضرت بازگرد؛ من عهده دار سرپرستى فرزند مى شوم. آن زن بازگشت و گفتۀ عمرو بن حريث را براى اميرالمؤمنين عليه

السلام بازگفت. اميرالمؤمنين عليه السلام- به گونه اى كه گويا نمى داند- از آن زن پرسيد: چرا عمرو بن حريث فرزند تو را سرپرستى مى كند؟ آن زن عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، زنا داده ام؛ مرا پاك ساز.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 503

حضرت فرمود: آن زمان كه اين كار را كردى، شوهر داشتى؟ آن زن گفت: آرى. حضرت فرمود:

شوهرت غايب بود يا حاضر؟ زن عرض كرد: حاضر بود.

در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام سر به آسمان برداشت و گفت: خدايا، چهار شهادت براى تو عليه اين زن ثابت شد و تو به پيامبرت صلى الله عليه و آله در آنچه از دينت خبر داده اى، فرمودى: اى محمد، هر كس كه حدّى از حدود مرا تعطيل كند، او با من دشمنى كرده و با اين كارش مخالفت و ستيز با من را خواسته است.

من حدود تو را تعطيل نخواهم كرد و خواستار ستيز با تو و تضييع كنندۀ احكام تو نيستم بلكه من مطيع تو و پيرو سنت پيامبرت صلى الله عليه و آله هستم.

عمرو بن حريث نگاهى به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد؛ گويى كه چهرۀ حضرت چون انارى شكافته شده، سرخ شده بود. وى چون چنين ديد، عرض كرد: اى اميرالمؤمنين، تنها به اين دليل كه مى پنداشتم شما تكفّل بچه را دوست مى دارى، كفالت وى را پذيرفتم ولى هم اكنون كه شما آن را ناپسند مى داريد، من چنين نخواهم كرد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا پس از چهار شهادت! به خدا سوگند! بايد با خوارى فرزند را كفالت كنى. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام بر بالاى منبر رفت و فرمود: اى قنبر، در ميان مردم فرياد نماز جماعت سر

ده. مردم همه جمع شدند تا آنجا كه مسجد پر از جمعيت شد. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى مردم، امام شما به خواست خدا اين زن را پشت كوفه مى برد تا حدّ الهى را بر وى جارى بسازد. اميرالمؤمنين تصميم گرفت آن گاه كه شما خارج مى شويد، چهرۀ خويش را- آن گونه كه شناخته نشويد- بپوشانيد و سنگ هاى تان را به همراه بياوريد و كسى، ديگرى را نشناسد، تا آن زمان كه به منزل هاى تان بر مى گرديد- ان شاءالله. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام از منبر پايين آمدند. صبح كه شد، حضرت زن را بيرون بردند و مردم- ناشناس- در حالى كه عمامه هاى خويش را بر چهره كشيده بودند و سنگ هاى شان را در عباها و آستين هاى شان داشتند، بيرون آمدند تا به پشت كوفه رسيدند. حضرت دستور داد چاله اى براى زن كندند. آن گاه وى را تا كمر در آن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 505

چاله قرار داد. سپس بر استر خويش سوار شد و پاى خود را در ركاب گذاشت و دو انگشت سبابه اش را در گوشش نهاد و با بلندترين صدا فرياد كرد: اى مردم، خداوند تبارك و تعالى به پيامبرش صلى الله عليه و آله عهدى كرد كه او نيز همان عهد را با من كرده است: هر كس كه حدّى براى خدا بر وى باشد، اجراى حدّ نكند؛ بنابراين هر كس كه بر وى مانند حدّى است كه بر اين زن است، بر اين زن حدّ جارى نكند. در نتيجه در آن روز، همۀ مردم بجز اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليه السلام بازگشتند و تنها اين سه نفر حدّ را

بر آن زن جارى كردند و كس ديگرى با ايشان نبود. راوى گويد: در ميان كسانى كه بازگشتند، محمد فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام نيز بود.»

680- 45926- (9) آن زمان كه شراحه همدانيه سنگسار شد، مردم بسيار بودند. حضرت درهاى «رحبه» «1» را [به دليل ازدحام جمعيت] بست. آن گاه شراحه را آورد. او در چاله اش داخل و سپس سنگسار شد تا اين كه مرد. سپس حضرت درهاى «رحبه» را گشود. مردم وارد شدند. هر كس كه وارد مى شد، شراحه را لعن مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام زمانى كه لعن مردم را شنيد، دستور داد تا منادى ندا دهد: «اى مردم، بر هيچ كس حدّ اجرا نمى شود مگر اين كه آن حدّ، كفارۀ گناه وى خواهد شد؛ آن گونه كه ديْن با اداى ديْن، پرداخت مى شود».

681- 45927- (10) حمران گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه در دنيا حدّ بر او اجرا شده، پرسيدم كه: آيا در آخرت هم عذاب مى شود؟ حضرت فرمود: خداوند بزرگ تر از آن است».

682- 45928- (11) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس گناهى كند و در دنيا به مجازات آن رسد، خداوند عادل تر از آن است كه دوباره بنده اش را مجازات كند و هر كس كه گناهى را مرتكب شود و خداوند آن گناه را بر وى در دنيا بپوشاند، خدا بزرگوارتر از آن است كه دربارۀ چيزى كه از آن عفو كرده، تجديد نظر كند».

683- 45929- (12) اگر جنايتكاران در حالى بميرند كه حدود الهى دربارۀ آنان جارى گرديده، اينان در دنيا و آخرت پاك شده اند و اگر توبه كنند، وعدۀ عذاب الهى نسبت به آنان برحال

خود باقى است و خداوند عز و جل آنان را بس كه اگر بخواهد، عذاب و اگر بخواهد، عفو مى كند.

______________________________

(1). ميدان، فضاى فراخ و وسيع- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 507

684- 45930- (13) مردى شكم بزرگ و مريض را كه با زنى زنا كرده بود، نزد رسول خدا آوردند. رسول خدا شاخۀ ميوۀ درخت خرما را كه صد خوشه داشت آورد و با آن به جاى حدّ، يك بار به آن مرد زد. پيامبر خدا دوست نداشت كه حدّى از حدود الهى را باطل سازد.

685- 45931- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب حضرت على عليه السلام آمده است كه: آن امام با كل تازيانه و با نيم يا بخشى از آن، حدود الهى را اجرا مى كرد و آن موقعى بود كه پسر و دختر، رشد و بلوغ را درك نكرده اند، و او حدّى از حدود الهى را باطل نمى كرد.

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: اميرالمؤمنين عليه السلام [در اين گونه موارد] چگونه [تازيانه] مى زد؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: تازيانه را از وسط يا از يك سوم آن به دست مى گرفت و به تعداد سال هاى عمرشان با آن مى زد و حدّى از حدود الهى را باطل نمى كرد».

همين روايت در من لايحضره الفقيه و محاسن، چنين آمده است.

686- 45932- (15) اميرالمؤمنين عليه السلام به رفاعه نوشتند: «حدود را در مورد نزديكان اجرا كن تا افراد دور، از آن پرهيز كنند. خون ها هدر نمى رود و حدود تعطيل نمى شود».

687- 45933- (16) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: نبايد دربارۀ دين خدا نسبت به آن دو، شما را رأفتى بگيرد، بيان داشت:

« [منظور از دين]، اجراى حدود الهى است.»

688- 45934- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام به برخى چنين سفارش كرد: «بر تو باد به اجراى حدود بر نزديكان و دوران و قضاوت بر پايۀ كتاب خدا در حال خشنودى و خشم و تقسيم عادلانه بين سرخ و سياه»!

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 509

689- 45935- (18) زنى از اشراف را كه سرقت كرده بود، نزد رسول خدا آوردند. حضرت دستور داد تا دست وى را ببرند. مردمى از قريش خدمت حضرت رسيدند و گفتند: «اى رسول خدا، آيا دست يك زن اشرافى- همچون اين زن- در مورد يك چيز كم ارزش، بريده مى شود! حضرت فرمود: پيشينيان شما تنها براى چنين كارى هلاك شدند. آنان حدود الهى را بر ضعيفان اجرا مى كردند ولى قدرتمندان و اشراف را رها مى ساختند؛ پس بدين جهت هلاك شدند».

690- 45936- (19) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از تعطيل كردن حدود نهى كرد و فرمود: «همانا بنى اسرائيل به اين دليل هلاك شدند كه آنان هميشه حدود الهى را بر فرومايگان- نه بر توانگران و اشراف- جارى مى ساختند».

691- 45937- (20) داود بن ابى يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سعد بن عباده گفتند: اگر مردى را بر روى شكم همسرت ببينى، با او چه برخوردى خواهى كرد؟ سعد بن عباده گفت: با شمشير او را خواهم زد. امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [از منزل] در آمد و فرمود: چيست اى سعد؟ سعد گفت: اينان پرسيدند: اگر مردى را برروى

شكم همسرت ديدى، با وى چه خواهى كرد؟ من هم گفتم: او را با شمشير مى زنم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى سعد، پس با چهار شاهد چه مى كنى؟ سعد گفت: اى رسول خدا، آيا پس از ديدن با چشم و آگاهى خداوند از كارى كه مرد انجام داده است! پيامبر خدا فرمود: آرى، به خدا سوگند! پس از ديدن چشمت و آگاهى خدا از كارى كه آن مرد انجام داده است؛ چرا كه خداوند براى هر چيز حدّى و براى آن كس كه از آن حدّ تجاوز كند نيز حدّى قرار داده است». برقى در كتاب محاسن اين جمله را در پايان اين روايت افزوده است: «خداوند مقرر فرمود امورى كه كم تر از چهار شاهد آن را ديدند، بر مسلمانان پوشيده باشد».

692- 45938- (21) پيامبر صلى الله عليه و آله به سعد بن عباده فرمود: «خداوند براى هر چيزى حدّى قرار داده است و بر هر كس كه از حدّى از حدود خدا تجاوز كند نيز حدّى قرار داده است و امورى را كه كمتر از چهار شاهد بر آن آگاه شوند، بر مسلمانان پوشيده داشته است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 511

693- 45939- (22) عمرو بن قيس گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اى عمرو بن قيس، آيا مى دانى كه خداوند پيامبرى فرستاده و بر وى كتابى نازل كرده و در آن كتاب هر آنچه مورد نياز بوده، بيان داشته و براى كتاب راهنمايى قرار داده كه به آن راهنمايى مى كند و براى هر چيزى حدّى و براى هر كس كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است؟

عمرو بن قيس گويد: پرسيدم: پيامبرى فرستاده و بر وى كتابى نازل كرده و در كتاب آنچه مورد نياز بوده، بيان داشته و بر كتاب راهنمايى گمارده و براى هر چيز حدّى قرار داده است؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم: چگونه براى هر كس كه از حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است؟

عمرو بن قيس گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداوند در مورد اموال، معين كرده كه جز از راه حلال اخذ نگردد؛ بنابراين هر كس كه از غير راه حلال آن را كسب كند، دستش به عنوان حدّ قطع مى شود؛ چرا كه از حدّ الهى تجاوز كرده است و خداوند حدّى قرار داده كه ازدواج، جز از راه حلالش انجام نگيرد و هر كس كه جز اين كند- اگر بدون همسر باشد- حدّ بر او جارى مى شود و اگر همسردار باشد، سنگسار مى شود؛ چرا كه از حدّ تجاوز كرده است.»

694- 45940- (23) امام باقر عليه السلام فرمود: «خداوند تبارك و تعالى چيزى را كه امت تا قيامت به آن نياز دارد، رها نكرده مگر آن را در كتابش نازل و براى رسولش بيان كرده است و خداوند براى هر چيزى حدّى و بر آن راهنمايى گمارده كه به آن راهنمايى مى كند و بر هر كس كه از حدّ الهى تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

695- 45941- (24) امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمود: «چيزى نيست، مگر اين كه كتاب و سنت دربارۀ آن آمده است. آن گاه حضرت فرمود: خداوند براى هر چيزى حدّى و براى هر كس كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

696- 45942- (25) رسول خدا

صلى الله عليه و آله فرمود: «پشت (بدن) مؤمن جز در مورد حدّ [آن هم با شرايطش] مصونيت دارد و حضرت نهى فرمود از اين كه كسى به بيش از حدّى از حدود الهى تجاوز كند. فرمود: خداوند عز و جل حدود را بيان كرده و براى هر كس كه از حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

697- 45943- (26) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر چيزى حدّى دارد و هر كس كه از آن حدّ تجاوز كند، برايش حدّى است».

698- 45944- (27) امام باقر عليه السلام فرمود: «يكى از حدود، همان يك سوم تازيانه است و هر كس كه از آن تجاوز كند، حدّى بر وى ثابت خواهد شد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 513

699- 45945- (28) اميرالمؤمنين عليه السلام براى مردم خطبه خواند و فرمود: «خداوند تبارك و تعالى حدودى را معين ساخته؛ از آن حدود تجاوز نكنيد و فرايضى را ملزم كرده، از آنها كم نگذاريد و دربارۀ چيزهايى سكوت كرده. اين سكوت از روى فراموشى نبوده است؛ بنابراين اين تنها به دليل رحمتى است از سوى خدا، پس آن را برخود تكليف نسازيد و آن را بپذيريد.»

700- 45946- (29) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بيان داشت كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال حدودى را براى شما معين كرده، از آن حدود تجاوز نكنيد و واجباتى را بر شما ملزم كرده، آنها را ضايع مسازيد و سنت هايى براى شما پديد آورده، از آنها پيروى كنيد و محرماتى را بر شما حرام ساخته، پرده درى از آنها نكنيد و از چيزهايى به خاطر رحمتش بر

شما- بى آن كه فراموش كند- در گذشته است؛ بنابراين آنها را برخود ملزم سازيد.»

701- 45947- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند حلال و حرامى نيافريده جز آن كه چون خانه، براى آن حدودى است و هر آنچه در حدود خانه است، از خانه محسوب مى شود؛ حتى خسارت خراش وغير آن، يا يك تازيانه و نصف تازيانه».

702- 45948- (31) حمّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «خداوند حلال و حرامى نيافريده جز آن كه چون خانه ها حدودى دارد و حلال حضرت محمد صلى الله عليه و آله تا قيامت حلال و حرامش تا قيامت حرام است و نزد ما صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع [/ 35 متر] است و خداوند حلال و حرامى نيافريده جز آن كه در آن صحيفه هست و هر آنچه از راه است، از راه محسوب مى شود و هر چه از خانه است، از خانه به حساب مى آيد؛ حتى خسارت خراش و غير آن، يا يك تازيانه يا نصف تازيانه».

703- 45949- (32) امام صادق عليه السلام بيان داشت كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه حدّى جارى سازد- در جايى كه نبايد چنين كند- وى از تجاوزكاران محسوب مى شود».

704- 45950- (33) امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند تبارك و تعالى: اينها حدود و مرزهاى الهى است؛ از آن تجاوز نكنيد و هر كس تجاوز كند، ستمگر است، فرمود: «خداوند بر زناكار خشم و صد تازيانه برايش مقرر كرده است؛ پس هر كس كه بر زناكار خشم كند و بيشتر تازيانه زند، من از او نزد خدا بيزارى مى جويم و اين

همان فرمودۀ خداوند است كه: اينها حدود و مرزهاى الهى است؛ از آن تجاوز نكنيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 515

705- 45951- (34) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا بر فردى حدّ جارى كند. قنبر اشتباه كرد و سه تازيانه بيشتر بر وى زد. امام قصاص آن مرد را از قنبر به سه تازيانه گرفت».

706- 45952- (35) اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا فردى را تازيانه بزند. قنبر اشتباهى سه تازيانه بيشتر زد.

حضرت قصاص آن مرد را از قنبر به سه ضربه تازيانه گرفت.

707- 45953- (36) امام صادق عليه السلام فرمود: «در نصف تازيانه و يك سوم تازيانه، از نيمۀ تازيانه و دو سوم تازيانه گرفته مى شود».

708- 45954- (37) حضرت على عليه السلام بيان داشت: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: براى هيچ كس كه ايمان به خدا و قيامت دارد، جايز نيست كه بيش از ده تازيانه بزند؛ جز در مورد حدّ».

709- 45955- (38) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «حاكمى را مى آورند كه در حدّى يك تازيانه كمتر زده است. او مى گويد:

خداوندا، من به دليل ترحم بر بندگانت چنين كردم! به او گفته مى شود: آيا نسبت به آنان از من مهربان ترى؟ آن گاه دستور مى رسد كه وى را به آتش ببرند و نيز حاكمى را مى آورند كه يك تازيانه بيشتر زده است. او مى گويد: براى اين بيشتر زدم كه از معصيت هاى تو دورى كند. آن گاه دستور مى رسد كه وى را به آتش ببرند».

710- 45956- (39) امام صادق عليه السلام فرمود: «هيچ ديده نمى شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام از اجراى حدّ غفلت كند».

711- 45957-

(40) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن، حدّ بزرگ تر خدا و تازيانه زدن، حدّ كوچك تر خداست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 517

712- 45958- (41) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتابى آمده است كه يكى از حدود الهى يك سوم تازيانه است و هر كس كه از آن تجاوز كند، بر وى يك تازيانه به عنوان حدّ ثابت مى شود».

713- 45959- (42) حضرت على عليه السلام فرمود: «هر كس كه حدّى بر وى ثابت شود، بايد در موردش اجرا شود. در اجراى حدود الهى، مهلت و تأخيرى نيست».

714- 45960- (43) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر در اجراى حدّ، اظهار شايد و ابراز اميد باشد، حدّ الهى تعطيل مى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در باب دوم و بعد آن و باب پنجم، ششم و هفتم و ديگر ابواب مرتبط با اقامۀ حدود بر كافر، روايات بسيارى دربارۀ احكام عمومى حدود مى آيد و در بيش از يك روايت از روايات باب دهم از ابواب حدّ زنا عدم جواز تأخير در اجراى حدود آمده است. به باب اول از ابواب حدّ قاذف بنگريد.

باب 2 اجراى حدود بر عهدۀ حاكم اسلامى است
اشاره

715- 45961- (1) حفص بن غياث گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چه كسى اجراى حدود مى كند؛ حاكم يا قاضى؟ حضرت فرمود: اجراى حدود در اختيار كسى است كه حكومت با اوست».

شيخ مفيد رحمه الله در مقنعه گفته است: «و اما اجراى حدود، در اختيار حاكم اسلامى است كه از سوى خداوند منصوب شده است و اينان امامان هدايت از آل محمد صلى الله عليه و آله هستند و نيز كسانى از اميران و حاكمان كه امامان عليهم السلام آنان را نصب كرده اند و امامان عليهم السلام به فقيهان شيعه، اجراى حدّ را- در صورت امكان- تفويض كرده اند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 519

716- 45962- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صلاحيت حكومت، اجراى حدود و اقامۀ نماز جمعه، جز به دست امام نيست».

717- 45963- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «سه كار است كه اگر انجام دهيد، بلايى بر شما فرود نمى آيد:

جهاد با دشمنان تان، آن زمان كه مرافعۀ حدود را به نزد امامان تان مى بريد، آنان دربارۀ حدود به عدالت حكم و داورى كنند و مادامى كه جهاد را رها نسازيد».

718- 45964- (4) امام صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام و از پدران شان عليهم السلام نقل فرمودند كه: «ابوبكر و عمر و عثمان

مرافعۀ حدود را به خاطر دانش اميرالمؤمنين عليه السلام به حدود الهى نزد ايشان مى بردند و استبداد به راى غير از نظر اميرالمؤمنين عليه السلام نمى داشتند. پس آنچه ايشان حكم مى فرمود، مجاز مى دانستند».

719- 45965- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «فرد خودش نمى تواند بر بنده وكنيزش به جاى حاكم، حدّ جارى سازد».

720- 45966- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه دو نفر وى را آوردند و گفتند كه اين مرد زرهى را سرقت كرده است، قضاوت كرد. آن مرد هنگامى كه بيّنه را ديد، امام را سوگند داد و گفت: به خدا سوگند! اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، هرگز دستم را قطع نمى كرد. حضرت فرمود: چرا؟ آن مرد گفت: چون خداوند وى را آگاه مى ساخت كه من پاك هستم و او مرا به دليل پاكى ام تبرئه مى كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام چون سوگند دادن مرد را ديد، دو شاهد را خواست و به آنان گفت: از خدا پروا كنيد و دست اين مرد را به ستم نبريد و حضرت هر دو را سوگند داد.

آن گاه حضرت فرمود: يكى از شما دو شاهد، دست اين را ببرد و ديگرى دست وى را نگاهدارد.

ولى چون اين دو نفر خواستند به بلندى و جايگاه اجراى حدود بروند تا دست آن مرد قطع شود، مردم بهم ريختند تا آن كه در هم شدند و چون چنين شد، آن دو شاهد مرد را در ميان جمعيت رها كردند و پا به فرار گذاشتند تا در مردم گم شدند.

پس از آن، مردى كه آن دو نفر عليه وى شهادت داده بودند، آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، آن

دو مرد بر من به ستم گواهى دادند و چون مردم بهم ريختند و در هم آميختند، مرا رها ساختند و پا به فرار گذاشتند و اگر راست مى گفتند، فرار نمى كردند و مرا رها نمى ساختند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر كس اين دو شاهد را به من معرفى كند، آنان را مجازات مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 521

721- 45967- (7) در دعائم الاسلام آمده است: «مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند و گفتند كه او زرهى را سرقت كرده و شاهدان نيز شهادت دادند. آن مرد اميرالمؤمنين عليه السلام را دربارۀ شاهدان سوگند مى داد ...»

آن گاه دعائم الاسلام چيزى را نزديك به همان كه در روايت پيش آمد، به اختصار ذكر كرده است.

722- 45968- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام اجراى حدود را به دست شاهدان مى سپرد.

723- 45969- (9) در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اولين كسانى كه شروع به سنگسار كردن مرد و زن زناكار مى كنند، شاهدان هستند؛ همان ها كه عليه آن دو شهادت داده اند يا امام».

724- 45970- (10) در كتاب مقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «و شاهدان سنگسار كردن را آغاز مى كنند».

725- 45971- (11) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «امام، شايسته ترين فردى است كه سنگسار كردن را آغاز مى كند».

726- 45972- (12) صاحب معارج گفته است: «در ميان كتاب هاى قديمى، نامه اى يافته ام كه مرد باديه نشين عراق به امام داد. مسائلى بود كه يكى از آنها چنين است: چهار نفر عليه يك مرد محصن، شهادت به زنا دادند. امام به آنان دستور داد تا وى را سنگسار كنند. يكى از شاهدان وى را سنگسار كرد ولى سه نفر ديگر نكردند و عده اى ديگر

از مردم، با آن يك نفر همراه شدند، ولى آن يك نفر هم از شهادت خود دست كشيد و ديگر سنگسار نكرد؛ در حالى كه آن مرد هنوز زنده بود. آن گاه آن مرد، مُرد و سه شاهد ديگر هم پس از مرگ وى، از شهادت خويش دست كشيدند. حضرت فرمود: ديۀ آن مرد به عهدۀ شاهدى است كه او را سنگسار كرده و نيز كسانى كه با آن شاهد همراهى كرده اند و البته تعيين افرادى كه همراهى كرده اند، در اختيار شاهدى است كه سنگسار كرده است».

ارجاعات
اشاره

در روايات باب پيشين و نيز در روايات باب آينده، روايتى است كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و نهم، اين گفته كه: «از امام پرسيدم: چه كسى آن زن را با اين كه شوهرش او را به نزد امام نمى برد و خواستار اجراى حدّ دربارۀ وى نمى شود، سنگسار مى كند يا حدّ بر وى جارى مى سازد؟ حضرت فرمود: حدّ همچنان براى خدا در بدن آن زن هست، تا آن كه كسى به آن قيام كند يا آن زن خدا را در حالى ملاقات كند كه از وى خشمگين است» و در باب چهلم،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 523

چيزى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد و در روايات باب سوم از ابواب حدّ مسكر در ماه [مبارك] رمضان، روايتى كه مناسب با آن است و در روايت پنجم از باب پنجم، اين گفته كه: «پرسيدم:

اميرالمؤمنين عليه السلام با شرابخوار چه مى كرد؟ حضرت فرمود: بر او حدّ جارى مى كرد. پرسيدم: اگر تكرار مى كرد، حضرت فرمود: بر وى حدّ جارى مى كرد. پرسيدم: اگر باز هم تكرار مى كرد، حضرت فرمود: او را مى كشت» و در روايت ششم، اين گفته كه: «هر زمان شرابخوار را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى آوردند، حضرت او را حدّ مى زد. آن گاه اگر مجددا دست به اين عمل مى زد، حضرت باز او را حدّ مى زد. سپس اگر براى بار سوم او را مى آوردند، حضرت گردن وى را مى زد».

باب 3 كسى كه بر وى حدّى است، اجراى حدّ در حقوق الله نكند
اشاره

727- 45973- (1) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه به كار زشتى اقرار كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين به يارانش فرمود: فردا صبح همگى براى اجراى حدّ بر اين مرد- در حالى كه چهره هاى تان را پوشانيده ايد-

نزد من آييد. همه با اين وضع، فردا نزد حضرت رفتند.

حضرت به آنان فرمود: هر كس مانند كارى كه اين مرد انجام داده، مرتكب شده است، اين شخص را سنگسار نكند و بازگردد. امام گويد: برخى بازگشتند و بعضى ماندند و همان ها كه مانده بودند، وى را سنگسار كردند».

728- 45974- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد عيسى بن مريم عليه السلام آمد و به او گفت: اى روح خدا، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت عيسى عليه السلام دستور داد تا در ميان مردم ندا دهند كه همه براى پاك كردن فلان كس بيرون آيند و چون آن مرد حاضر شد و مردم گرد آمدند و آن مرد در گودال قرار گرفت، فرياد كرد: هر كس كه براى خدا، حدّى بر وى است، مرا حدّ نزند. همه بازگشتند جز حضرت يحيى و عيسى عليه السلام. حضرت يحيى عليه السلام به آن مرد نزديك شد و به وى فرمود: اى گنهكار، مرا پند ده. آن مرد به يحيى عليه السلام گفت: ميان نفس و خواهش هايش را خالى مگذار كه تو را پست مى كند. حضرت يحيى عليه السلام فرمود: بيشتر پندم ده. آن مرد گفت: گنهكارى را به دليل گناهش، سرزنش مكن. حضرت يحيى عليه السلام فرمود: بيشتر پندم ده. آن مرد گفت: خشم مكن. حضرت يحيى عليه السلام فرمود: بس است مرا».

729- 45975- (3) در فقه الرضا آمده است: «كسى كه حدّى بر اوست، اجراى حدّ نمى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 525

730- 45976- (4) محمد بن سنان گويد: «در خدمت مولايم حضرت رضا عليه السلام در خراسان بودم. مأمون در روزهاى دوشنبه و

پنجشنبه كه با مردم ديدار داشت، حضرت را سمت راست خود مى نشاند. در اين هنگام به مأمون گفته شد كه يكى از صوفى ها سرقت كرده است. مأمون دستور احضار وى را صادر كرد. چون به او نگريست، ديد كه ژوليده است و اثر سجده بر پيشانى اش نقش بسته است. مأمون به وى گفت: بدا به حال اين ظاهر آراسته و اين كار زشت! آيا نسبت سرقت به تو دهند با اين كه ظاهرى آراسته و نشانه هاى زيبايى دارى؟ آن مرد گفت: من به اضطرار و نه به اختيار- آن گاه كه تو مرا از حقّ خمس و بيت المال [/ فى] بازداشتى- دست به سرقت زدم. مأمون گفت: تو چه حقّى در خمس و بيت المال دارى؟ آن مرد گفت: خداوند متعال خمس را شش سهم كرده و فرموده است: بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا و پيامبر و نزديكان وى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است؛ اگر به خدا و آنچه بربندۀ خود در روز جدايى حقّ از باطل- روز درگيرى دو گروه- نازل كرديم، ايمان آورده ايد.

و بيت المال را نيز شش قسمت كرده و فرموده است: آنچه خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند، از آنِ خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا [اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد.

آن مرد صوفى افزود: تو حقّ مرا از من بازداشتى؛ در حالى كه من ابن السبيل هستم كه در بين راه مانده ام و مسكينى هستم كه هيچ ندارم و از حاملان قرآن هستم.

مأمون به وى گفت: آيا

حدّى از حدود الهى و حكمى از احكام او را در حقّ سارقى چون تو به دليل افسانه هاى بافته شده ات، جارى نسازم؟ مرد صوفى گفت: در آغاز، خودت را پاك ساز؛ آن گاه ديگرى را تطهير كن. حدّ الهى را بر خويش جارى كن، آن گاه بر ديگرى اجرا كن.

در اينجا مأمون متوجه حضرت رضا عليه السلام شد و پرسيد: اين مرد چه مى گويد؟ حضرت فرمود: او مى گويد: تو سرقت كرده اى، او هم سرقت كرده است.

مأمون به شدت خشمگين شد. آن گاه به مرد صوفى گفت: به خدا سوگند! دستت را قطع مى كنم. مرد صوفى گفت: آيا تو دست مرا قطع مى كنى، با اين كه بنده ام هستى؟ مأمون گفت: واى بر تو، از كجا من بنده تو شدم! آن مرد صوفى گفت: چون مادرت از مال مسلمانان خريدارى شده؛ بنابراين تو بندۀ همۀ كسانى هستى كه در شرق و غرب هستند. تا آن كه تو را آزاد سازند ولى من هنوز تو را آزاد نساخته ام؛ به علاوه خمس را نيز بلعيده اى و افزون براين، نه به آل پيامبر صلى الله عليه و آله حقّى و نه به كسانى چون من، حقّ مان را داده اى و ديگر اين كه، فرد پليد پاك نمى كند پليدى چون خويش را و تنها انسان پاك، پليد

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 527

را پاك مى كند و هر كس كه حدّى بر عهده دارد، حدود را بر ديگرى اجرا نمى سازد مگر پس از آن كه با خويش آغاز كند. آيا نشنيده اى كه خداوند متعال مى فرمايد: آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد اما خودتان را فراموش مى نماييد؛ با اين كه شما كتاب آسمانى را مى خوانيد؟

آيا نمى انديشيد؟

مأمون نگاهى به حضرت رضا عليه السلام انداخت و گفت: نظر شما دربارۀ اين مرد چيست؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرموده است: بگو: دليل و حجت رسا براى خداست و دليل رسا، همان است كه به جاهل نرسيد تا على رغم جهلش، آن را بداند آن گونه كه عالم با علمش آن را مى داند و دنيا و آخرت برپايۀ دليل استوار است و اين مرد دليل آورده است.

در اينجا بود كه مأمون دستور آزادى اين مرد صوفى را صادر كرد و مردم را به ديدارش راه نداد و مشغول حضرت رضا عليه السلام شد تا او را مسموم ساخت و كشت [/ شهيد كرد]. مأمون، فضل بن سهل و گروهى از شيعه را قبلا كشته بود».

نويسندۀ كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام گويد: «اين حديث همان گونه كه نقل كردم، روايت شده است ولى من درستى اين حديث را به عهده نمى گيرم».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از باب يكم، در فوايد حدّ فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند تبارك و تعالى به پيامبرش صلى الله عليه و آله عهدى كرده كه او همان عهد را با من داشته است؛ به اين كه، كسى كه براى خدا حدّى بر اوست، اجراى حدّ نكند؛ بنابراين هركس كه براى خدا بر وى حدّى باشد- چون آنچه بر آن زن است- اجراى حدّ بر اين زن نمى كند و در آن روز همۀ مردم بازگشتند، جز اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليه السلام».

مى آيد:

در روايت دوم از باب نهم، فرمودۀ امام عليه السلام كه: «اى گروه مسلمانان، اين حقّى از حقوق خداست عز و جل. پس هر كس كه براى خدا برعهدۀ او حقّى است، بازگردد و كسى كه براى خدا بر عهده اش حدّى است، اجراى حدود الهى نكند. آن گاه مردم بازگشتند و تنها حضرت على عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ماندند.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «على عليه السلام به آنان رو كرد و آن گاه فرمود: كسى را از شما كه براى خدا بر عهدۀ او چون همين حقّ است و بايد كه به آن مؤاخذه شود، به خدا سوگند مى دهم او براى خدا حقّى را از كسى طلب نكند كه خداوند مانند آن را از او مى طلبد».

راوى گويد: «به خدا سوگند! مردم بازگشتند كه ما تا اين ساعت نمى دانيم آنان چه كسانى بودند»!

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 529

باب 4 اجراى حدّ مولا بر بنده اش و اينكه او را به اندازۀ گناهش بدون افراط، تعزير كند
اشاره

731- 45977- (1) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مرد چه اندازه حقّ دارد كه برده اش را مجازات كند؟ حضرت فرمود: به اندازۀ گناهش. ابوالعباس گويد: گفتم: شما حريز را بيش از گناهش مجازات كرديد؟ حضرت فرمود: واى برتو، حريز بندۀ من است و او شمشير كشيده است و از من نيست كسى كه شمشير كشد [خروج كند]!» (گفتنى است: حريز در جنگ خوارج در سجستان [/ سيستان] شمشير كشيده و جنگيده است).

732- 45978- (2) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «ابوالعباس فضل بقباق خواست تا از امام صادق عليه السلام براى حريز اجازۀ ملاقات بگيرد. امام عليه السلام به وى اجازه نداد. مجددا اجازه خواست. امام باز

به وى اجازه نداد. آن گاه ابوالعباس از امام پرسيد: تا چه اندازه مرد حقّ دارد كه غلامش را مجازات كند؟ ابوالعباس گويد: امام فرمود: به اندازۀ گناهش. ابوالعباس گفت: به خدا سوگند! تو حريز را بيش از گناهش مجازات كردى.

امام فرمود: واى برتو! من اين كار را به دليل اين كه حريز شمشير كشيده بود، كردم. سپس فرمود:

اگر به جاى ابوالعباس حذيفة بن منصور بود، او پس از آن كه من اجازۀ ديدار ندادم، مجددا تقاضاى ديدار نمى كرد».

733- 45979- (3) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: غلامم را در انجام برخى از محرّمات مى زنم.

حضرت فرمود: چه اندازه وى را مى زنى؟ گفتم: گاه صد تا. حضرت فرمود: صدتا! صدتا! دوبار اين جمله را تكرار كرد. آن گاه فرمود: به اندازۀ حدّ زنا! از خدا بترس. گفتم: فدايت شوم! چه اندازه شايسته است كه من وى را بزنم؟ حضرت فرمود: يكى. گفتم: به خدا سوگند! اگر وى بداند كه من تنها يك ضربه به او مى زنم، چيزى برايم باقى نمى گذارد مگر آن كه آن را تباه سازد. حضرت فرمود: پس دو تا.

گفتم: فدايت گردم! اين نابودى من است!

اسحاق بن عمار گويد: پيوسته با حضرت چك و چانه زدم تا حضرت به پنج ضربه رسيد. آن گاه حضرت غضب كرد و فرمود: اى اسحاق، اگر تو خود حدّ جرم وى را مى شناسى، حدّ را دربارۀ وى جارى كن و از حدود الهى تجاوز مكن.»

734- 45980- (4) عنبسة بن مصعب گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: كنيزى دارم كه زنا داده است؛ من او را حدّ بزنم؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم: فرزند وى را بفروشم؟

حضرت فرمود: آرى. گفتم: با پول فروش آن فرزند حج بروم؟ حضرت فرمود: آرى».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 531

735- 45981- (5) عنبسة بن مصعب گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اگر كنيزم زنا داد، او را حدّ بزنم؟ حضرت فرمود: آرى، ولى بايد اين كار را در نهان انجام دهى؛ چرا كه من از ناحيۀ حاكم بر تو بيم دارم». همين روايت در كافى آمده. عنبسة بن مصعب العابد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: كنيزى داشتم، او زنا داد. بر وى حدّ جارى بسازم؟ حضرت فرمود: آرى، ولى بايد كه اجراى حدّ به دليل رعايت حال حاكم، در نهان باشد».

736- 45982- (6) ابواسحاق گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ مرد زناكارى كه نزد وى زن شرافتمند يا كنيزى هست كه با وى آميزش مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اين همان بى نيازى است؛ چرا كه نزدش كسى هست كه وى را از زنا بى نياز سازد. پرسيدم: اگر اين مرد چنين گويد كه با كنيز آميزش نمى كند؟

حضرت فرمود: آنچه موجب بى نيازى است، حضور زن دائمى در نزد وى است و هر كنيزى كه زنا دهد، مولايش او را حدّ مى زند و اگر فرزندى آورد، فرزندش را مى فروشد و آن را در حج يا غير آن كه مى خواهد، مصرف مى كند».

737- 45983- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كنيز خدمتكار خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله كار زشتى كرد. حضرت فرمود:

اى على، برو و حدّ بر وى جارى كن. من آن كنيز خدمتكار را بردم ولى ديدم كه از او پيوسته خون مى رود. پيامبر صلى الله عليه و آله را در جريان گذاشتم. حضرت

فرمود: رهايش ساز تا خونش قطع شود، آن گاه حدّ را بر او جارى كن و حدود را بر مملوكان خويش جارى سازيد».

738- 45984- (8) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام پرسيدم: آيا شايسته است مردى مملوك خود را در مورد گناهى كه مرتكب شده است بزند؟ حضرت فرمود: به اندازۀ گناهش او را بزند. اگر زنا كرد، تازيانه بزند و اگر غير از زنا بود، باز به اندازۀ گناهش يك تازيانه، دو تازيانه و مانند آن و در مجازات، افراط و زياده روى نكند».

739- 45985- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «خدمتكار مملوكت را در مورد معصيت خداوند عز و جل بزن ولى در ارتباط با جرمى كه نسبت به تو دارد، عفو كن».

740- 45986- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «خدمتكار مملوكت را اگر معصيت خدا كرد، بزن ولى اگر معصيت تو را كرد، از او درگذر».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 533

741- 45987- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه بى جهت بدون آن كه مملوك، حدّى را بر خويش ثابت كرده باشد بر وى حدّى از حدود الهى بزند، براى زننده اش كفاره اى جز آزاد سازى اين مملوك نيست».

742- 45988- (12) از امام اخير [امام هادى عليه السلام] دربارۀ مملوكى كه از صاحبش سرپيچى مى كند، پرسيدم. آيا زدن وى حلال است يا نه؟ حضرت فرمود: روا نيست كه او را بزنى. اگر با تو سازگارى دارد، او را نگاه دار؛ وگرنه، او را رها كن».

743- 45989- (13) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چهار نفر معذور نيستند ... تا آنجا كه فرمايد: و مردى كه مملوك

بدى دارد و او را شكنجه مى كند. اين مرد هم عذرى ندارد؛ يا بايد او را بفروشد يا آزاد سازد».

744- 45990- (14) ابو مسعود انصارى گويد: «غلامى داشتم كه او را مى زدم. از پشت سرم صدايى شنيدم كه اى ابا مسعود، بدان خداوند قدرتش برتو بيش از قدرت تو بر اين غلام است. ابو مسعود گويد: برگشتم، ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله است. گفتم: اى رسول خدا، او به خاطر خدا آزاد است. حضرت فرمود: آگاه باش! اگر چنين نمى كردى، آتش جهنم صورتت را مى سوزاند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب هفت از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آيا به شما بگويم كه بدترين مردان تان كيست؟ گفتيم: بفرماييد. حضرت فرمود: بدترين مردان شما كسى است كه بسيار بهتان مى زند ... كسى كه خانواده و بنده اش را مى زند».

و در روايت پنج از باب دو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مرد نمى تواند بر غلام و كنيزش حدّ جارى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 535

باب 5 وجوب اجراى حدّ بر كافران، اگر آشكارا كار حرامى انجام دهند و از آنان نزد حاكمان مسلمان مرافعه كنند
اشاره

پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنان قضاوت كن، يا آنها را به حال خود واگذار و اگر از آنان صرف نظر كنى، به تو هيچ زيانى نمى رسانند و اگر ميان آنان قضاوت كنى، با عدالت دادرسى كن كه خدا عادلان را دوست دارد. چگونه تو را به قضاوت مى طلبند! در حالى كه تورات نزد ايشان است؛ در آن حكم خدا هست [وانگهى] پس از دادرسى خواستن از حكم تو [چرا] روى مى گردانند! آنان مؤمن نيستند».

«1» 745- 45991- (1) در روايات ثابت گشته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرد يهودى و زن يهودى را سنگسار كرد؛ آن زمان كه يهوديان اين دو را نزد رسول خدا آوردند و گفتند كه اين دو زنا كرده اند و ظاهرا رسول خدا به دليل شهادت يهوديان، آن دو نفر يهودى زناكار را سنگسار كرد.

746- 45992- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مرد يهودى يا مسيحى يا مجوسى كه زنا كرده يا شراب خورده و او را گرفته اند، پرسيدم كه: چه حدّى بر آنان است؟ حضرت فرمود: حدّ مسلمانان بر او اجرا مى شود؛ البته اگر اين كار

را در شهرى از شهرهاى مسلمانان انجام دهد يا در غير شهرهاى مسلمانان باشد، ولى آنان را نزد حاكمان مسلمان ببرند».

747- 45993- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «آزاد و برده در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده [/ مسكر]، هشتاد تازيانه مى خورند و يهودى و مسيحى و مجوسى نيز همين حدّ را مى خورند؛ البته اگر اين كار را آشكارا در شهرى از شهرهاى مسلمانان انجام دهند، آنان تنها مى توانند شراب انگور و كشمش را در خانه هاى شان مصرف كنند ولى اگر آشكار كنند، براى آن حدّ مى خورند».

748- 45994- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «حدود الهى بر همۀ صاحبان اديان در برابر گناهى كه كرده اند، اجرا مى شود».

ارجاعات
گذشت و مى آيد:

عمومات و مطلقاتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

______________________________

(1). مائده، آيات 42 و 43

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 537

باب 6 اگر حدّى از حقّ الله نزد امام ثابت شد، اجراى آن واجب است ...
اشاره

749- 45995- (1) فضيل گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كس كه نزد امام به ثبوت حدّى از حدود الهى برخويش يك بار اقرار كند- چه مرد آزاد باشد يا بنده و چه زن آزاد باشد يا كنيز- بايد كه امام حدّ را بر پايۀ آنچه به آن اقرار كرده بر وى اجرا كند،- هر چه كه باشد- جز زناكار محصن؛ چرا كه تا چهار شاهد بر وى شهادت ندهند، امام او را سنگسار نخواهد كرد و چون اين چهار نفر شهادت دادند، امام صد تازيانه بر وى مى زند و آن گاه وى را سنگسار مى كند». همين روايت در تهذيب چنين آمده.

فضيل گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: و هر كس بر خويش نزد امام به ثبوت حدّى از حدود الهى در حقوق مسلمانان اقرار كرد، بر امام نيست كه بر وى حدّى را كه در نزد امام بدان اقرار كرده، اجرا سازد مگر اين كه صاحب حقّ يا ولىّ نزد امام حاضر شود و از امام مطالبۀ حقّ خويش كند.

فضيل گويد: بعضى از ياران ما به امام صادق عليه السلام عرض كردند: آن حدودى كه اگر شخص يك بار بر خويش بدان اقرار كند حدّ بر وى جارى مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: اگر نزد امام به سرقت اقرار كند، امام دست وى را قطع خواهد كرد؛ اين از حقوق خداست و نيز اگر عليه خويش اقرار كند كه شرب خمر كرده است، امام وى را حدّ مى زند؛ اين هم از حقوق خداست

و نيز اگر عليه خويش به زنا اقرار كند و محصن نباشد، اين نيز از حقوق خداست.

امام افزود: و اما حقوق مسلمانان؛ پس اگر نزد امام بر خويش اقرار كند كه به كسى افترايى [/ قذف] بسته است، امام وى را حدّ نمى زند تا صاحب افترا يا ولىّ او نزد امام حاضر شود و همين طور اگر به كشتن مردى اقرار كند، امام وى را نمى كشد تا اولياى مقتول نزد امام حاضر شوند و از امام، خون مقتول خود را مطالبه كنند».

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «جهت اين كه زنا از ميان همۀ حدود استثناست اين است كه، در زنا چهار بار اقرار معتبر است ولى در حدود ديگر، اين نكته نيست و در اين روايت نيامده كه اقرار به زنا اگر چهار بار صورت گيرد، پذيرفته نباشد».

750- 45996- (2) فضيل بن يسار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: هركس نزد امام به ثبوت يكى از حقوق مسلمانان برخويش اعتراف كند، برامام نيست كه حدّ آنچه بدان اقرار كرده بر وى جارى سازد مگر اين كه صاحب حقّ حدّ يا ولىّ وى نزد امام حاضر شود و از امام، حقّ خويش را مطالبه كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 539

751- 45997- (3) حسين بن خالد گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: برامام واجب نيست وقتى كه ديد مردى زنا يا شرب خمر مى كند، بر وى حدّ جارى سازد و با اين كه مى بيند ديگر نياز به تنبيه و شاهد ندارد؛ چرا كه امام، امين خدا در ميان خلق است. وچون مردى را ببيند كه سرقت مى كند، برامام واجب است كه او

را منع كند و برود و به او كارى نداشته باشد. پرسيدم: اين چگونه است؟ حضرت فرمود:

چون حقّ اگر براى خدا باشد، بر امام واجب است كه آن را اجرا سازد ولى زمانى كه براى مردم است، پس در اختيار مردم است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود، مفاد اين باب و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب حدّ قذف، فرمودۀ امام عليه السلام: «دربارۀ مردى كه به ديگرى گفته است: اى پسر مادر زناكار.

حضرت فرمود: اگر مادر وى زنده و حاضر و آمده است، حقّش را مطالبه مى كند و اين مرد هشتاد تازيانه مى خورد و اگر مادرش غايب است، در انتظار او مى ماند تا بيايد و حقّ خويش را مطالبه كند».

باب 7 پس از رسيدن امام به ثبوت حدّ، كفالت و شفاعت در آن نيست و حكم شفاعت در غير اين صورت
اشاره

752- 45998- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «شفاعت در حدود اگر از حقوق مردم باشد، بلامانع است. مردم در حقّ الناس پيش از آن كه آن را نزد امام ببرند، تقاضاى شفاعت مى كنند ولى هنگامى كه خبر [حدّ] به نزد امام برسد، ديگر حدّ، شفاعت بردار نيست».

753- 45999- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «امّ سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله كنيزى داشت كه از مردى سرقت كرد.

او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. امّ سلمه دربارۀ كنيز با پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اى امّ سلمه، اين حدّى از حدود خداوند عز و جل است و نبايد ضايع شود. پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله دست آن كنيز را قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 541

754- 46000- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى از شما دربارۀ حدّى كه به امام رسيده، شفاعت نكند؛ چرا كه امام در اين مورد كه شفاعت شده، مالك حدّ نيست ولى مادامى كه به امام نرسيده باشد، امام مالك حدّ است [مى تواند شفاعت را بپذيرد]؛

بنابراين اگر پشيمانى را ديدى، در موردى كه به امام هنوز نرسيده است، شفاعت كن و در موردى كه غير از حدّ است و به امام نرسيده و كسى كه براى او شفاعت مى كنى، از كارش بازگشته باشد، شفاعت كن و هرگز در حقّ متعلق به مرد مسلمان يا غير مسلمان، جز با اجازۀ وى شفاعت مكن».

755- 46001- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى دربارۀ حدّى كه به امام رسيده است، شفاعت نكند؛ چرا كه امام مالك حدّ مى شود [و ديگر كسى نمى تواند شفاعت كند] و شفاعت كن در حدّى كه به امام نرسيده است، آن گاه كه پشيمانى فرد را ديدى؛ در فرض رجوع و بازگشت مشفوعٌ له [/ كسى كه شفاعت شده] نزد امام، در غير حدّ، شفاعت كن و در مورد حقّ متعلق به مسلمان و غير مسلمان جز با اذن او شفاعت مكن».

756- 46002- (5) رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ به درخواست اسامه از او در ارتباط با كار كسى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرده بود، فرمود: «اى اسامه، تو از من در زمانى كه در مجلس دادرسى نشسته ام، كارى را طلب مى كنى؟ بدرستى كه در حقوق، شفاعت نيست».

757- 46003- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اسامة بن زيد فرمود: اى اسامه، دربارۀ حدّ شفاعت مكن».

758- 46004- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اسامة بن زيد در ارتباط با چيزى كه در آن حدّ نبود، شفاعت مى كرد.

شخصى را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند كه حدّ بر او واجب شده بود. اسامه به

نفع آن فرد شفاعت كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود: دربارۀ حدّ، شفاعت نمى شود».

759- 46005- (8) سعيد بن مسيّب مى گويد: «زنى از قريش سرقت كرد. اسامة بن زيد دربارۀ آن زن شفاعت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين حدّى از 4 حدود الهى است و شفاعت در حدود الهى نيست و پيامبر صلى الله عليه و آله دست آن زن را قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 543

760- 46006- (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله به اسامه فرمود: «دربارۀ حدّ، زمانى كه به حاكم رسيده است، شفاعت مكن».

761- 46007- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام مردى از بنى اسد را در ارتباط با حدّى كه بر وى واجب شده بود، گرفت تا حدّ را بر وى اجرا كند. بنى اسد نزد امام حسين عليه السلام رفتند تا او را واسطه قرار دهند. حضرت امام حسين عليه السلام امتناع ورزيد. آنان نزد امام على عليه السلام رفتند و از آن حضرت خواستند. حضرت فرمود: هركارى كه در اختيار من باشد و از من بخواهيد آن را براى تان انجام مى دهم. آنان با شادى از نزد امام بيرون رفتند. در راه به امام حسين عليه السلام برخورد كردند. آنان جريان ديدارشان را با امام على عليه السلام نزد امام حسين عليه السلام بازگو كردند. حضرت فرمود: اگر رفيق تان را مى خواهيد، بازگرديد؛ شايد كار او پايان پذيرفته باشد. آنان برگشتند، ديدند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر وى حدّ جارى كرده است. آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، آيا به ما وعده نداديد؟ حضرت فرمود: من وعدۀ آنچه در اختيارم بود دادم و

اين چيزى نيست كه در اختيار من باشد».

762- 46008- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله از شفاعت در حدود نهى كرد و فرمود: «هركس در حدّى از حدود خدا شفاعت كند تا آن را باطل سازد و تلاش در ابطال حدود الهى كند، خداوند او را در قيامت عذاب خواهد كرد».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پنجم، روايتى است كه بر مفاد اين باب دلالت دارد و در روايت هشتم از باب سى و چهارم از ابواب شهادات، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «در حدّ، كفالت نيست».

مى آيد:

در روايت يك از باب بيست و چهار فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «شفاعت و كفالت دربارۀ حدّ نيست».

باب 8 عدم وجوب حدّ بر كسى كه از روى جهل، جرم حدّدار مرتكب شود
اشاره

763- 46009- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى مسلمان شود و اسلام را بپذيرد، آن گاه شرب خمر و زنا كند و ربا خورد و چيزى از حلال و حرام برايش روشن نباشد تا زمانى كه جاهل است، من بر وى حدّ جارى نمى سازم مگر بيّنه عليه وى گواهى دهد كه وى سوره اى را كه در آن زنا و خمر و رباخوارى هست، خوانده است و اگر ندانسته كرده است، به او اعلام مى كنم و او را باخبر مى سازم. پس اگر بعدا مرتكب آن كار شد، او را تازيانه مى زنم و حدّ بر او جارى مى كنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 545

764- 46010- (2) محمد بن مسلم مى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مردى است كه ما وى را به مجموع آنچه از اسلام برآنيم به اجمال دعوت كرديم. او هم پذيرفت. سپس شرب خمر و زنا كرد و ربا خورد؛ در حالى كه چيزى از حلال و حرام به تفصيل برايش روشن نبود. آيا اگر جاهل بوده، حدّ بر وى جارى سازيم؟

حضرت فرمود: نه، مگر اين كه بيّنه عليه وى گواهى دهد كه او حرمت اين كارها را پذيرفته بوده است». [منظور اين است كه مى دانسته و بدان تن داده است].

765- 46011- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى از غير عرب را بيابم كه مجموع اسلام را پذيرفته باشد ولى توضيح اين مجموع به او نرسيده باشد و زنا، سرقت يا شرب خمر كرده باشد- تا زمانى كه جاهل بوده است-

من بر وى حدّ جارى نمى كنم؛ مگر اين كه بيّنه عليه وى باشد كه او به اينها نيز اقرار كرده و اينها را مى شناخته است».

766- 46012- (4) امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به اسلام درآمده و شرب خمر كرده- در حالى كه نمى دانسته است- فرمود: «من بر وى حدّ جارى نخواهم كرد؛ تا زمانى كه جاهل بوده است ولى او را باخبر مى سازم و آگاه مى كنم. پس اگر دوباره اين كارها را انجام داد، حدّ بر وى جارى مى سازم».

767- 46013- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس شرب خمر كند- در حالى كه نمى دانسته اين كار حرام است- و اين جهل او هم ثابت شود، حدّ بر او جارى نمى شود».

768- 46014- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دادرسى كرد كه كسى پيش از ايشان چنين دادرسى نكرده بود و اين اولين دادرسى حضرت پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. [امام چنين بيان داشت كه]: پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و كشيده شدن خلافت به ابوبكر، مردى را آوردند كه شرب خمر كرده بود. ابوبكر به وى گفت: آيا شراب خورده اى؟ آن مرد گفت: آرى. ابوبكر گفت: براى چه شراب خورده اى با اين كه حرام است؟ آن مرد گفت: من پس از پذيرش اسلام منزلم در ميان مردمى بود كه شرب خمر مى كردند و آن را حلال مى دانستند و اگر مى دانستم كه شرب خمر حرام است، از آن پرهيز مى كردم.

امام صادق عليه السلام افزود: در اينجا ابوبكر به عمر توجه كرد و گفت: اى ابا حفص، تو دربارۀ اين

مرد چه مى گويى؟ عمر گفت: مسأله اى دشوار است كه ابوالحسن حلّال آن است. ابوبكر گفت: اى غلام، على را بگو نزد ما بيايد. عمر گفت: بلكه ما بايد به سراغ قاضى در منزلش برويم. لذا همگى نزد امام آمدند. سلمان هم نزد حضرت بود. سلمان را از داستان مرد باخبر ساختند و ايشان هم داستان مرد را براى امام بازگو كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 547

حضرت به ابوبكر فرمود: با اين مرد كسى را بفرست كه وى را در مجالس مهاجر و انصار بگرداند تا هر كس كه بر وى آيۀ حرمت [اين كارها] را خوانده است، گواهى دهد. در نهايت اگر آيۀ حرمت بر وى خوانده نشده، چيزى بر او نيست. ابوبكر همان كار را كه امام فرموده بود، دربارۀ مرد انجام داد و هيچ كس گواهى نكرد. آن گاه او را آزاد ساخت. سلمان به على گفت: شما آنان را ارشاد كرديد! حضرت على فرمود: تنها مى خواستم تأكيد اين آيه را دربارۀ خودم و آنها تجديد كنم: آيا كسى كه به سوى حقّ هدايت مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كسى كه خود هدايت نمى شود مگر اين كه هدايتش كنند؛ شما را چه مى شود، چگونه حكم مى كنيد؟».

769- 46015- (7) امام صادق فرمود: «مردى در زمان ابوبكر شرب خمر كرد. او را نزد ابوبكر بردند. ابوبكر به او گفت: آيا شراب خورده اى؟ او گفت: آرى. ابوبكر گفت: چرا با اين كه حرام است، شراب خورده اى؟ امام فرمود: آن مرد به ابوبكر گفت: من مسلمان شده ام و خوب اسلام آورده ام ولى منزلم در ميان مردمى بود كه شرب خمر مى كردند و آن را نيز

حلال مى دانستند و اگر من مى دانستم كه شراب حرام است، از آن پرهيز مى كردم. ابوبكر نگاهى به عمر كرد و گفت: دربارۀ كار اين مرد چه نظر مى دهى؟ عمر گفت:

مسئله اى است كه تنها ابوالحسن عليه السلام مى تواند آن را حل كند. ابوبكر گفت: بنابراين از على عليه السلام دعوت كن تا نزد ما بيايد. عمر گفت: بايد نزد قاضى در منزلش رفت. آن گاه ابوبكر و عمر در حالى كه آن مرد و مردم حاضر در جلسه آنها را همراهى مى كردند، آمدند تا خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند. ابوبكر و عمر داستان مرد را براى حضرت بازگو كردند و آن مرد نيز قصۀ خويش بگفت.

امام فرمود: با اين مرد كسى را همراه سازيد تا او را در مجالس مهاجر و انصار بگرداند. هر كس كه آيۀ حرمت را براين مرد خوانده، گواهى دهد. آنان چنين كردند ولى كسى گواهى نكرد كه آيۀ حرمت را بر وى خوانده باشد. در اين هنگام امام آن مرد را آزاد كرد و به او گفت: اگر بعدا شرب خمر كنى، حدّ را بر تو جارى خواهيم ساخت».

770- 46016- (8) مردى بيابان نشين در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بول كرد. مردم خواستند تا او را بزنند. پيامبر آنان را از زدن وى بازداشت و فرمود: «او نمى داند كه بول كردن در مسجد جايز نيست».

771- 46017- (9) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مردم در گشايش هستند، مادامى كه نمى دانند».

ارجاعات
گذشت:

در آيات و روايات باب پنجاه و سه از ابواب جهاد با نفس، آيات و رواياتى است كه بر مفاد اين باب دلالت دارد؛ به آنها مراجعه كنيد.

منابع

فقه شيعه، ج 30، ص: 549

باب 9 عدم اجراى حدّ بر كسى كه جرم حدّدار مرتكب شود و قبل از مؤاخذه توبه كند؛

772- 46018- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: سارق اگر خودش به سوى خداوند عز و جل بازگردد و آنچه سرقت كرده به صاحبش بازگرداند، ديگر بريدن دست ندارد».

773- 46019- (2) راوى گويد: «مردى در كوفه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت پرسيد: ازچه قومى هستى؟ گفت: از مزينه ام. حضرت فرمود: آيا چيزى از قرآن مى دانى؟ آن مرد گفت: آرى. حضرت فرمود: بخوان. آن مرد خواند و زيبا خواند. حضرت پرسيد:

آيا ديوانگى در تو هست؟ آن مرد گفت: نه. حضرت فرمود: برو تا درباره ات تحقيق كنم. آن مرد رفت و پس از مدتى نزد امام عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت پرسيد: آيا همسردارى؟ آن مرد گفت: آرى. حضرت پرسيد: همسرت با تو در همين شهر اقامت مى كند؟ آن مرد گفت: آرى.

راوى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به او دستور داد و او رفت و حضرت فرمود: تا ما درباره ات تحقيق كنيم. آن گاه حضرت كس، نزد قوم اين مرد فرستاد و از وى جويا شد. آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، او عقل درستى دارد. آن مرد براى بار سوم نزد امام بازگشت و چون سخن گذشته اش را براى حضرت تكرار كرد، حضرت به او فرمود: برو تا درباره ات پرسش كنيم.

باز براى بار چهارم نزد امام آمد و چون اقرار كرد، اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا از وى مراقبت كند. آن گاه حضرت به خشم آمد و سپس فرمود: چقدر قبيح است براى فردى از شما كه يكى از اين كارهاى زشت را انجام

مى دهد و در پى آن خويش را در برابر مردم رسوا مى سازد!

چرا در خانه اش توبه نكرد! به خدا سوگند! توبه اش در نهان خويش با خدا بالاتر از اين است كه بر او حدّ جارى سازم. آن گاه حضرت او را بيرون برد و در ميان مردم فرياد زد: اى گروه مسلمانان، بيرون آييد تا حدّ بر اين مرد اجرا شود ولى كسى رفيقش را نشناسد. آن گاه حضرت وى را به بيابان برد. آن مرد به امام گفت: يا اميرالمؤمنين، به من مهلت دهيد تا دو ركعت نماز بگزارم. پس از نماز، حضرت وى را در گودالش گذاشت و رو به سوى مردم كرد و فرمود: اى گروه مسلمانان، اين حدّ، حقّى است از حقوق خداوند عز و جل پس هر كس كه براى خدا بر عهده اش حقّى است بازگردد و كسى كه در عهده اش براى خدا حدّى است، حدود خدا را جارى نسازد. مردم همه بازگشتند و امام على و امام حسن و امام حسين عليه السلام ماندند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 551

آن گاه حضرت سنگى برگرفت و سه تكبير گفت و سه سنگ به سمت آن مرد پرتاب كرد و در هر سنگى سه تكبير گفت. آن گاه امام حسن عليه السلام مانند اميرالمؤمنين عليه السلام به سمت مرد سنگ پرتاب كرد و سپس امام حسين عليه السلام به سوى او سنگ پرتاب كرد و آن مرد، مُرد. اميرالمؤمنين عليه السلام او را از گودال درآورد و دستور داد تا قبرى برايش كندند و بر وى نماز گزارد و او را به خاك سپرد. به امام عليه السلام گفته شد: اى اميرالمؤمنين، او را غسل نمى دهى؟

حضرت فرمود: او با چيزى غسل كرد كه تا روز قيامت پاك است. حقيقتا بركار بزرگى شكيبايى ورزيد!»

774- 46020- (3) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بيّنه بر وى شهادت داده كه زنا كرده آن گاه آن مرد فرار كرده است، سوال شد. حضرت فرمود: «اگر توبه كرده است، چيزى بر او نيست ولى اگر به دست امام بيفتد، امام بر او حدّ را جارى مى سازد و اگر امام از مكان وى باخبر شود، كس به سوى او گسيل مى دارد».

775- 46021- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: من زنا كرده ام؛ مرا پاك سازيد.

حضرت صورت [مبارك] خود را از آن مرد برگرداند. آن مرد از سوى ديگر سمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و همان را كه گفته بود، تكرار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله رو از وى برگرداند. سپس آن مرد براى بار سوم آمد و به پيامبر گفت: اى رسول خدا، من زنا كرده ام و عذاب دنيا براى من آسان تر از عذاب آخرت است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا اين رفيق شما مشكلى دارد؟ يعنى ديوانه است! گفتند: نه. پس از آن، اين مرد براى بار چهارم عليه خويش اقرار و اعتراف كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. مردم چاله اى براى آن مرد كندند. آن مرد چون ضربۀ سنگ ها را احساس كرد، از چاله درآمد و به سرعت مى دويد. زبير او را ديد و استخوان ساق پاى شترى را به سوى او پرتاب كرد. آن

مرد افتاد و زبير او را بست. مردم هم به او رسيدند و او را كشتند و اين جريان را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش كردند. حضرت فرمود:

چرا رهايش نكرديد. پس از آن فرمود: اگر پنهان مى شد و توبه مى كرد، اين برايش بهتر بود».

776- 46022- (5) مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: «اى رسول خدا، من زنا كرده ام. حضرت سه بار از او رو گرداند و به همراهان وى گفت: آيا اين رفيق شما ديوانگى دارد؟ گفتند: نه. آن مرد براى بار چهارم اقرار كرد. پس از آن پيامبر دستور داد تا سنگسار شود. چاله اى براى وى كنده شد و او را سنگسار كردند. آن مرد چون ضربۀ سنگ ها را احساس كرد، از چاله بيرون آمد و به سرعت مى دويد. زبير او را ديد و استخوان شترى را به سوى وى پرتاب كرد و آن مرد را كشت. پس از آن به پيامبر صلى الله عليه و آله اين خبر را داد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زبير فرمود: چرا وى را رها نكردى؟ و سپس فرمود: اگر او پنهان مى شد و توبه مى كرد، برايش بهتر بود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 553

777- 46023- (6) از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت، شرب خمر يا زنا كرده و كسى از اين كار وى باخبر نشده و او گرفتار نيامده است تا آن كه توبه كرد و صالح شد، پرسيدم. حضرت فرمود: «اگر صالح شود و حالت نيكويى از او دانسته شود، حدّ بر او جارى نمى شود. محمد بن

ابى عمير گويد: اگر آن كار در زمان نزديكى بوده، باز حدّ در حقّ وى جارى نمى شود؟ حضرت فرمود: اگر پنج ماه يا كمتر از پنج ماه بوده و حالت خوبى از وى آشكار شده باشد، حدود بر وى جارى نمى شود».

778- 46024- (7) اصبغ بن نباته گويد: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. اميرالمؤمنين عليه السلام از وى روگرداند. آن گاه به وى فرمود: بنشين. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام رو به آن مردم كرد و فرمود: آيا اگر كسى از شما اين گناه زشت را مرتكب شده است، نمى تواند آن را بر خويش پرده پوشى كند، آن گونه كه خداوند پوشانده است؟

پس از آن، مرد برخاست و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت فرمود: چه چيز باعث اين گفته ات شده است؟ گفت: درخواست پاكى. حضرت فرمود: چه طهارتى از توبه برتر.

سپس امام رو به ياران خويش كرد و با آنان به گفتگو پرداخت. آن گاه آن مرد برخاست و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت فرمود: آيا چيزى از قرآن مى خوانى؟ آن مرد گفت:

آرى. حضرت فرمود: بخوان. آن مرد خواند و خوب خواند. حضرت فرمود: آيا حقوقى كه از خداوند عز و جل بر تو در نماز و زكاتت هست، مى شناسى؟ آن مرد گفت: آرى. امام از او پرسيد و او به درستى پاسخ داد. حضرت فرمود: آيا كسالتى دارى كه بر تو عارض شده است يا دردى در سرت يا چيزى در بدنت يا غمى در سينه ات مى يابى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين، نه.

حضرت فرمود: واى برتو! برو تا درباره ات در نهان پرسش

كنيم، آن گونه كه آشكارا از تو پرسيدم و اگر نزد ما باز نيايى، ما در پى تو نخواهيم آمد.

اصبغ گويد: امام دربارۀ آن مرد تحقيق كرد. به امام گفتند كه وى از سلامت برخوردار است و هيچ گمانى به وى نمى رود. اصبغ گويد: پس از آن، مرد دوباره نزد حضرت آمد و به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. حضرت به وى گفت: تو اگر نزد ما نمى آمدى، ما تو را احضار نمى كرديم و اگر حكم خدا بر تو ثابت شود، تو را رها نخواهيم كرد. آن گاه امام فرمود: اى مردم، سنگسار كردن كسانى كه هم اكنون حاضرند، كفايت مى كند از كسانى كه غايب هستند. هر كس از شما كه فردا حاضر مى شود، با عمامه اش رويش را بپوشاند تا كسى، كسى را نشناسد و در تاريكى پايان شب نزد من آييد تا كسى، كسى را نبيند؛ چرا كه ما به صورت مردى كه او را سنگسار مى كنيم، نگاه نمى كنيم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 555

اصبغ گويد: مردم فردا صبح همان گونه كه امام به آنان دستور داده بود، پيش از روشن شدن صبح آمدند. امام على عليه السلام به آنان رو كرد و سپس فرمود: هر مردى از شما را كه براى خدا بر وى مثل اين حقّ هست، به خدا سوگند مى دهم كه مبادا اين حقّ را براى خدا بگيرد؛ چرا كه هر كس كه خداوند از او مثل چنين حقّى را مى خواهد، او براى خدا آن حقّ را نمى گيرد. اصبغ مى گويد: به خدا سوگند! گروهى بازگشتند كه تا امروز ما نمى دانيم آنان چه كسانى هستند. سپس حضرت آن مرد

را با چهار سنگ زد و مردم هم به سوى وى سنگ پرتاب كردند».

779- 46025- (8) بدان كه عقوبت كسى كه با جوانى لواط كرده، اين است كه با آتش سوزانده شود يا ديوارى بر او خراب شود يا ضربت شمشيرى بخورد و اگر توبه را دوست دارد- بدون آن كه گزارش كار خود را به امام مسلمانان بدهد- توبه كند. ولى اگر نزد امام مرافعه كند، آن فرد هلاك خواهد شد؛ چرا كه امام عليه السلام يكى از اين حدودى كه آنها را ذكر كرديم، بر وى اقامه مى كند.

باب 10 عدم اجراى حدّ بر مجنون و نائم
اشاره

780- 46026- (1) حضرت على عليه السلام فرمود: «بر ديوانه حدّى نيست تا آن كه هوشيار شود و بر بچه حدّى نيست تا آن كه بالغ شود و بر خوابيده حدّى نيست تا آن كه بيدار شود».

781- 46027- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «گفتم: حدّى بر ديوانه نيست تا آن كه هوشيار شود و بر بچه حدّى نيست تا اين كه بالغ شود و بر خوابيده حدّى نيست تا آن كه بيدار شود و هر كس كه به حريم مردمى تجاوز كند، كشتن وى جايز است».

782- 46028- (3) ابوظبيان گويد: «زن ديوانه اى را كه زنا داده بود، نزد عمر آوردند. عمر دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. مردم همراه با اين زن به امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام برخوردند. حضرت فرمود: موضوع چيست؟ گفتند: ديوانه اى است كه زنا داده است و عمر دستور داده تا وى سنگسار شود. حضرت فرمود: شتاب مكنيد. آن گاه نزد عمر آمد و فرمود: آيا نمى دانى كه قلم تكليف از سه نفر برداشته شده

است؟ از بچه تا آن زمان كه محتلم شود و از ديوانه تا هوشيار شود و از خوابيده تا بيدار شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 557

783- 46029- (4) و روايت شده كه زن ديوانه اى را در زمان عمر آوردند كه مردى با اين زن زنا كرده است. بيّنه بر اين زن گواهى به زنا داد. عمر دستور زدن حدّ را برآن زن داد. زمانى كه مى خواست زن تازيانه بخورد، گذر اميرالمؤمنين عليه السلام بر زن افتاد. حضرت فرمود: چه مى شود كه زن ديوانه اى از آل فلان را مى كشند؟ به حضرت گفته شد: مردى با وى زنا كرده و فرار كرده است و بيّنه بر اين زن ديوانه گواهى داده و عمر دستور تازيانه زدن اين زن را داده است. حضرت به آنان فرمود: آن زن را برگردانيد و به عمر بگوييد: آيا نمى دانى كه اين ديوانه از آل فلان است؟ و اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: قلم تكليف از ديوانه برداشته شده است تا هوشيار شود و آن زن نه عقلش و نه خودش، در اختيارش نبوده است. پس از آن، زن را نزد عمر برگرداندند و آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده بود، براى عمر بازگفتند. عمر گفت: خداوند براى على گشايش ايجاد كند. نزديك بود كه دربارۀ تازيانه زدن اين زن به هلاكت بيفتم و عمر حدّ را از آن زن برداشت».

784- 46030- (5) در مقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «زن ديوانه اگر زنا دهد، حدّ نمى خورد ولى مرد ديوانه اگر زنا كند، حدّ بر او جارى مى شود».

785- 46031- (6) به اميرالمؤمنين على عليه السلام خبر

رسيد كه عمر دستور داده تا زن ديوانه اى كه زنا داده، سنگسار شود. اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عمر آمد و فرمود: «آيا نمى دانى كه خداوند قلم تكليف را از سه نفر برداشته است؟ از كسى كه خوابيده تا آن زمان كه بيدار شود و از ديوانه تا آن زمان كه هوشيار شود و از خردسال تا آن كه بزرگ شود و اين فرد ديوانه است و خداوند قلم تكليف را از وى برداشته است. پس از اين سخن، عمر آن زن ديوانه را آزاد ساخت».

ارجاعات

گذشت: در روايات باب يازدهم از ابواب مقدمات، رواياتى مبنى براين كه امر و نهى، ثواب و عقاب، مشروط به عقل است.

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن نيز رواياتى مناسب با مفاد اين باب.

و در روايت بيست و پنجم از باب يكم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «امام عليه السلام نفر پنجم را آورد و او را تعزير كرد. عمر متحيّر شد و مردم نيز از كار امام شگفت زده شدند! عمر گفت: اى ابوالحسن، پنج نفر در يك موضوع ولى شما پنج گونه حدّ بر آنان جارى مى كنى كه هيچكدام از حدّها مشابه ديگرى نيست ... تا آنجا كه امام فرمود: و اما نفر پنجم ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست».

و در روايت بيست و ششم همان باب، اين گفته كه: «و اما نفر ششم پس ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست و تكليف از او ساقط است».

و در روايات باب نهم، از ابواب عاقله، رواياتى كه در ارتباط با اين باب هست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 559

باب 11 عدم حدّ به نفع كسى كه حدّى عليه او نيست

786- 46032- (1) فضيل بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود. به اين معنى كه اگر ديوانه اى، نسبت زنا به كسى بدهد، چيزى بر آن ديوانه [به علت قذف] ثابت نمى شود و اگر به اين ديوانه كسى نسبت زنا دهد و به او بگويد: اى زناكار، حدّى بر آن كس ثابت نمى شود». همين روايت در ديگر كتب. امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود».

محمد بن حسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «مفاد اين خبر آن است كه اگر انسان به مرد ديوانه يا زن

ديوانه اى نسبت زنا دهد، حدّ بر او واجب نمى شود؛ چون اگر ديوانه هم به وى نسبت زنا دهد، بر ديوانه حدّى ثابت نمى شود».

787- 46033- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود».

788- 46034- (3) از امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام دربارۀ مردى كه پسر خردسال يا دختر خردسال يا ديوانه اى را متهم به زنا كند، سوال شد. حضرت فرمود: «كسى كه حدّى بر او نيست، حدّى براى او نيز نخواهد بود ولى فردى كه اتهام مى زند، گنهكار است و كم ترين گناهى كه در اين اتهام زدن وجود دارد، اين است كه دروغ گفته است».

باب 12 حكم حدّ مريض، كور، گنگ، كر، مجروح، مستحاضه، حايض، نفساء و حامله
اشاره

و بسته اى از ساقه هاى گندم را برگير و با آن [همسرت را] بزن و سوگند خود را مشكن. ما او را شكيبا يافتيم. چه بندۀ خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود! «1»

______________________________

(1). ص 38/ 44.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 561

789- 46035- (1) يحيى بن عباد مكى گويد: «سفيان ثورى به من گفت: منزلت بزرگى براى تو نزد امام صادق عليه السلام مى بينم. از او دربارۀ مردى كه زنا كرده و هم اكنون مريض است و اگر حدّ بر او جارى شود مى ميرد، بپرس كه نظرش چيست؟ يحيى بن عباد گويد: من اين سوال را از امام عليه السلام كردم. حضرت فرمود: اين سوال را از سوى خودت مطرح مى كنى يا فردى تو را مامور كرده كه از من بپرسى؟ گفتم:

سفيان ثورى از من خواسته كه از شما سوال كنم. امام صادق عليه السلام فرمود: مردى را كه شكمش بزرگ شده و آب آورده بود و

رگ هاى ران هايش آشكار شده و با زنى مريض زنا كرده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله دستور داد تا شاخه اى از درخت خرما كه در آن صد خوشه بود، آوردند و با اين شاخه پيامبر خدا به آن مرد يك بار و به زن نيز با همان شاخه يك بار زد. آن گاه هر دو را آزاد ساخت. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «بسته اى از ساقه هاى گندم (و مانند آن) را بگير و با آن بزن و سوگند خود را مشكن».

790- 46036- (2) موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «زنى مريض و مردى مريض و مبتلاى به خوره را كه رگ هاى ران هايش آشكار شده بود و با آن زن زنا كرده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. زن براى رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين توضيح داد: من نزد اين مرد رفتم و به او گفتم: غذا و آبم ده كه به دشوارى افتاده ام. او گفت: نمى دهم تا با تو آن كار كنم. در نتيجه آن كار را كرد. در اينجا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بى آن كه بيّنه طلب كند، با شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه داشت، يك بار بر او نواخت و او را آزاد ساخت و زن را تازيانه نزد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 563

791- 46037- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى زشت رو و قدكوتاه را كه شكمش آب آورده و رگ هاى آن از خون پر شده و برآمده و با زنى زنا كرده بود، نزد پيامبر خدا صلى الله

عليه و آله آوردند. زن گفت: اى رسول خدا، من هيچ نفهميدم جز آن كه به يك باره اين مرد بر من درآمد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن مرد فرمود:

آيا زنا كردى؟ مرد گفت: آرى ولى آن زن همسر نداشت. پيامبر خدا نگاهى به بالا و پايين انداخت. آن گاه شاخه اى از درخت خرما طلبيد. آن را شمرد. صد خوشه در آن بود و با خوشه هاى اين شاخه بر وى زد».

792- 46038- (4) مردى شكم بزرگ [مريض] كه كار حرامى انجام داده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه در آن بود، طلبيد و با آن يك بار او را زد و اين، حدّ اين مرد بود.

793- 46039- (5) مردى مريض را كه شكمش بزرگ شده و آب آورده بود و رگ هايش برآمده و سخت مريض و نزديك به مرگ بود و كارى كرده بود كه حدّ بر وى ثابت شده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود: تو بايد به خود مى پرداختى و از حرام باز مى ماندى. آن مرد گفت: حالتى برايم پديد آمد كه در اختيارم نبود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد تا شاخه اى از درخت خرما كه در آن صد خوشه بود آوردند و با آن يك بار بر اين مرد زد. امام صادق عليه السلام فرمود: «و آن همان فرمودۀ خداست كه:

«وبسته اى از ساقه هاى گندم (و مانند آن) را بگير و با آن بزن و

سوگند خود را مشكن».

794- 46040- (6) مردى شكم بزرگ و مريض كه زنا كرده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه در آن بود، آورد و با آن به جاى حدّ، يك بار به مرد زد. پيامبر صلى الله عليه و آله دوست نداشتند كه حدّى از حدود خدا را باطل كنند.

795- 46041- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى يك دسته شاخه يا يك تنه كه در آن شاخه هايى است بگيرد و يك بار بزند، اين او را از تعداد آن شاخه ها كه مى خواسته تازيانه بزند، كفايت مى كند».

796- 46042- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه حدّ بر وى واجب شده و در تنش جراحات بسيارى بود، نزد امام اميرالمومنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او را تا سلامت يابد، نگاه داريد. زخم هايش را نشكافيد كه او را مى كشيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 565

797- 46043- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه كار حدّ دار انجام داده بود و جراحات و كسالت و مانند آن داشت، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او را تا سلامت يابد، نگاه داريد و زخم هايش شكافته نشود كه مى ميرد ولى آن زمان كه خوب شد، او را حدّ خواهيم زد».

798- 46044- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى كه جراحات فراوان دارد، حدّى بر او نيست تا سلامت يابد. من مى ترسم كه [با اجراى حدّ] جراحاتش را بر بدنش بشكافم و در نتيجه بميرد ولى هر زمان كه سلامت يافت، او

را حدّ خواهم زد».

799- 46045- (11) امام اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «مردى را كه بسيار سخت مريض و نزديك به مرگ بود و كارى كرده بود كه حدّ بروى ثابت مى شد، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا تو به خود نپرداختى و از حرام بازنماندى؟ وى گفت: اى رسول خدا، حالتى برايم پديد آمد كه اختيار خود را نداشتم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او را بگذاريد تا سلامت يابد، آن گاه حدّ بر او اجرا مى شود».

800- 46046- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «فرد جذامى و مبتلاى به حصبه، حدّ ندارد تا حالش بهبودى يابد».

801- 46047- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جذامى و مبتلاى به حصبه حدّ ندارد تا آن كه بهبودى يابد.

من مى ترسم كه حدّ بر او جارى سازم و جراحاتش گشوده شود و بميرد و لكن آن گاه كه سلامت يافت، او را حدّ خواهم زد».

802- 46048- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «بر زن مستحاضه تا قطع شدن خون از وى، حدّ اجرا نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 567

803- 46049- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زن حايض تا پاك شود، حدّى نيست و نيز بر زن مستحاضه تا پاك شود، حدّى نيست».

804- 46050- (16) در روايت آمده كه: «زنى را پس از زايمان در حالت نفاس، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند تا وى را حدّ بزند. حضرت فرمود: اى زن، برو تا زمانى كه خون از تو قطع شود».

805- 46051- (17) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زن آبستن تا

زمانى كه وضع حمل كند، حدّى نيست و بر زن زايمان كرده و در حال نفاس تا آن كه پاك شود، حدّى نيست».

806- 46052- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زن آبستن تا آن زمان كه وضع حمل كند، حدّى نيست و بر زن زايمان كرده و در حال نفاس تا آن زمان كه پاك شود، حدّى نيست و بر زن حايض تا آن زمان كه از حيض پاك شود، حدّى نيست».

807- 46053- (19) اسحاق بن عمار گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ حدّ لال، كر و كور پرسيدم.

حضرت فرمود: بر آنان در صورتى كه نفهمند چه مى كنند، حدّ ثابت نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفتم از باب چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خدمتكار آل رسول زنا كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على، برو و حدّ را بر وى جارى كن. آن زن را بردم. متوجه شدم كه خون دارد و هنوز خونش قطع نشده است. اين را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش دادم. حضرت فرمود: او را رها ساز تا خونش قطع شود. پس از آن، حدّ را بر وى جارى كن».

باب 13 شرط بلوغ در وجوب حدّ
اشاره

808- 46054- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر پسر، حدّ كامل ثابت نمى شود تا آن كه محتلم شود يا بوى زير بغلش بلند شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب دوازده از ابواب مقدمات، آمده است كه: «قلم تكليف بر بچه جارى نمى شود، تا بالغ شود» و در روايت دو، اين گفته كه: «چه زمانى بر پسر ثابت مى شود كه به حدود كامل، مؤاخذه و بر وى حدّ اجرا شود؟ امام عليه السلام فرمود: زمانى كه از يتيمى درآيد و بالغ شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 569

و باز فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «دختر مانند پسر نيست. دختر آن زمان كه ازدواج كند و با وى مباشرت جنسى شود- در حالى كه نه سال دارد- يتيمى اش تمام و حدود كامل بر وى اجرا مى شود» و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دختر آن زمان كه نه ساله شود، يتيمى اش از بين مى رود و به ازدواج در مى آيد و حدود كامل بر وى اجرا مى شود».

راوى گويد: «پرسيدم كه: پسر هنگامى كه پدرش براى او همسرى اختيار نمايد و او مباشرت جنسى كند، در حالى كه بالغ نيست، آيا بر وى حدود اجرا مى شود با اين كه چنين است؟ حضرت فرمود: اما حدود كامل آن گونه كه مردان بدان مؤاخذه مى شوند، نه؛ ولى در همۀ حدود به اندازۀ سنش تازيانه مى خورد و تا پانزده سالش نشده به اين شكل مؤاخذه مى شود ...»

و در روايت پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه حدود بر پسر زمانى كه محتلم شود ثابت مى شود و در روايت پانزده فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «آن زمان كه

پسر هشت سالش تمام شود، كار وى نافذ خواهد بود و واجبات و حدود بر وى ثابت مى شود و آن زمان كه براى دختر نه سال تمام شود، باز هم همچنين كارش نافذ است و واجبات و حدود بر وى ثابت مى شود».

و در روايت شانزده مشابه آن و به ديگر روايات اين باب، بنگر؛ چرا كه آنها رواياتى مناسب اين باب است.

و در روايت هشت از باب يك از ابواب كسانى كه زكات بر آنان واجب است، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه شخص بالغ شد، بر او يك زكات واجب است. پس از آن، بر وى باشد آنچه بر ديگر مردم است».

و در روايت ده از باب يك از ابواب حجر [/ ممنوعيت] فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن هنگام كه محتلم شد بر او حد واجب است.»

و در روايت چهارده فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه دختر به نه سال برسد، مالش به او داده مى شود و كارش در ارتباط با مالش نافذ است و حدود كامل براى وى و بر او اجرا مى شود».

و در روايت شش از باب شصت و چهار از ابواب وصيت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه محتلم شود، حدود بر وى ثابت مى شود».

و در روايت ده از باب پنجاه و يك از ابواب تزويج، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه دختر نزد همسرش برود و نه سال داشته باشد، يتيمى اش از بين مى رود و مالش در اختيارش قرار مى گيرد و حدود كامل بر وى اجرا مى شود».

و نيز اين گفته كه: «اگر پدرش براى او همسرى انتخاب كرد

و با همسرش در حالى كه بالغ نبود، مباشرت جنسى كرد، آيا حدود بر وى در اين حال اجرا مى شود؟ امام فرمود: اما حدود كامل همان كه مردان بدان مؤاخذه مى شوند، نه؛ ولى در همۀ حدود به اندازۀ سنش تازيانه مى خورد و تا

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 571

پانزده سالگى اين گونه مؤاخذه مى شود. در نتيجه حدود خدا، در ميان خلقش باطل نمى شود و حقوق مسلمانان نيز در ميان شان باطل نمى شود».

و در روايت يك از باب ده از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «حدّى بر بچه نيست تا بالغ شود».

و در روايت دوم همانندش و در روايت سوم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «قلم تكليف از سه نفر برداشته شده است؛ از بچه تا محتلم شود».

و در روايات باب نه از ابواب حدّ زنا، رواياتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ پس به آن رجوع كنيد.

مى آيد:

و در روايات باب بيست از ابواب قتل و قصاص و باب نه از ابواب عاقله، رواياتى مناسب اين باب.

باب 14 موارد عفو در حدود

توبه كنندگان، عبادت كنندگان، سپاسگويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى [مؤمنان حقيقى اند] و بشارت ده به [اين چنين] مؤمنان.

«1» [به او گفتم]: اين عطاى ماست؛ به هر كس مى خواهى، ببخش و از هر كس مى خواهى، امساك كن و حسابى بر تو نيست. «2»

809- 46055- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مردى جنايتى بر من كرده است؛ او را عفو يا نزد حاكم مرافعه كنم؟ حضرت فرمود: اين حقّ توست؛ اگر او را عفو كنى، نيكوست و اگر او را به نزد حاكم ببرى، حقت را مطالبه كرده اى. [ولى] تو چگونه امام را پيدا مى كنى؟»

810- 46056- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سارقى را مى گيرد، پرسيدم كه: آيا وى را نزد حاكم ببرد يا رهايش سازد؟ حضرت فرمود: صفوان بن اميه در مسجد الحرام دراز كشيده بود. عبايش را گذاشت و بيرون آمد تا آبى [بر روى خود] بريزد. پس از آن كه بازگشت، ديد عبايش سرقت شده است. پرسيد: چه كسى عبايم را برده است؟ به راه افتاد و جستجو كرد تا آن كس كه عبا را سرقت

______________________________

(1). سورۀ توبه، آيه 112

(2). سورۀ ص، آيۀ 39

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 573

كرده بود، يافت. او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دستش را قطع كنيد. صفوان گفت: اى رسول خدا، آيا

براى عباى من دستش را قطع مى كنى؟ حضرت فرمود: آرى. صفوان گفت: من عبايم را به وى بخشيدم. رسول خدا فرمود: پس چرا پيش از آن كه وى را نزد من بياورى، نبخشيدى؟ حلبى گويد: پرسيدم: امام هم به منزلۀ پيامبر صلى الله عليه و آله است، اگر نزد او آورند؟ حضرت فرمود: آرى. حلبى گويد: از امام دربارۀ عفو پيش از آن كه شكايت به امام برسد، پرسيدم. حضرت فرمود: نيكوست».

همين روايت در ديگر كتب. حسين بن ابى العلاء گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سارقى را مى گيرد، پرسيدم كه: آيا او را رها سازد يا نزد حاكم ببرد؟ حضرت فرمود: صفوان بن اميه در مسجد بر عبايش تكيه داشت. برخاست تا [برود] بول كند. او بازگشت، در حالى كه عبايش ربوده شده بود. او دنبال كرد تا كسى كه عبا را برده، بيابد. او را يافت. نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دستش را ببريد. صفوان گفت: اى رسول خدا، من عبا را به او مى بخشم. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: چرا اين كار را پيش از آن كه وى را نزد من بياورى، نكردى؟ حسين بن ابى العلاء گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ عفو از حدود- پيش از آن كه به امام برسد- پرسيدم. حضرت فرمود: نيكوست».

811- 46057- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «عباى سياه رنگ و چهارگوش صفوان بن اميه سرقت شد.

صفوان سارق را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت دستور داد كه دست سارق بريده شود.

صفوان گفت: اى رسول خدا، گمان نمى كردم كه ماجرا به اينجا برسد! من اين عبا را به وى بخشيدم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چرا اين بخشش را پيش از آن كه او را نزد من بياورى، نكردى؟ آن زمان كه حدّ به شخص والى برسد، آن را رها نمى سازد».

812- 46058- (4) زهرى روايت كرده كه: «به صفوان بن اميه گفته شد: هر كس كه مهاجرت نكند، هلاك مى شود. صفوان به مدينه آمد و در مسجد خوابيد و عبايش را زير سرگذاشت. سارقى آمد و عباى صفوان را از زير سر وى سرقت كرد. صفوان سارق را پيدا كرد و وى را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه دست سارق بريده شود. صفوان گفت: من اين را نمى خواستم. عبا براى او به عنوان صدقه باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چرا اين كار را پيش از آن كه او را نزد من بياورى، نكردى؟»

813- 46059- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس سارقى را بگيرد، پس از آن از وى عفو كند، اين در اختيار اوست. ولى اگر وى را نزد امام ببرد، امام دست سارق را قطع خواهد كرد و اگر مال باخته بگويد: من به او مى بخشم- در صورتى كه او را نزد امام برده است- امام سارق را رها نخواهد كرد تا دستش را قطع كند و همانا بخشش بايد پيش از آن كه مرافعه نزد امام برده شود، صورت گيرد و آن به دليل فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: و

حافظان حدود خدا. پس آن زمان كه حدّ به امام برسد، كسى حقّ ندارد كه آن را ترك كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 575

814- 46060- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «حقّ الله را تنها امام عفو مى كند و حقّ الناس را غير امام [صاحب حقّ] عفو مى كند».

815- 46061- (7) امام باقر عليه السلام فرمود: «حقّ الله را تنها امام عفو مى كند و حقّ الناس را غير امام [صاحب حقّ] عفو مى كند».

816- 46062- (8) عالم عليه السلام فرمود: «از حدودى كه براى خداوند عز و جل است، غير از امام عفو نمى كند؛ زيرا امام اختيار دارد اگر خواست، عفو و اگر خواست، مجازات كند و اما آنچه از حقّ مردم است، پس اشكالى ندارد كه غير از امام از آن عفو كند پيش از آن كه به امام برسد و آنچه از براى خداوند عز و جل است نه مردم؛ مثل زنا، لواط و شرب خمر، پس امام در آن مخيّر است؛ اگر بخواهد، عفو و اگر بخواهد، مجازات كند و آنچه امام از آن عفو كند، خداوند از آن عفو كرده است و آنچه بين مردم است، پس قصاص سزاوارتر است».

817- 46063- (9) امام مى تواند از هر گناهى كه بين بنده و خالقش مى باشد، عفو كند و اگر امام از آن عفو كرد، عفوش نافذ است. ولى اگر گناه بين دو بنده باشد، امام نمى تواند عفو كند.

818- 46064- (10) متوكل به ابن سكيت گفت: «از ابن الرضا عليه السلام مسالۀ سختى در حضور من بپرس. او پرسيد و گفت: چرا خداوند موسى عليه السلام را با عصا فرستاد؟ ... تا آنجا كه فرمود:

و اما مردى كه به لواط اعتراف كرده، به اختيار خودش بوده و بيّنه اى عليه وى شهادت نداده و حاكم، وى را نگرفته است و اگر امامى كه از سوى خداست اختيار داشته باشد كه در راه خدا مجازات كند، همو نيز اختيار دارد كه در راه خدا عفو كند. آيا شنيده اى كه خداوند به سليمان مى فرمايد: اين عطاى ماست به هر كس كه مى خواهى، ببخش و از هر كس كه مى خواهى، امساك كن و حسابى بر تو نيست. خداوند بخشيدن را پيش از امساك، ذكر كرده است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 577

819- 46065- (11) مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و به سرقت اقرار و اعتراف كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود «آيا چيزى از كتاب خدا را مى توانى بخوانى؟ گفت: آرى، سورۀ بقره را. حضرت فرمود: دستت را به خاطر سورۀ بقره بخشيدم. اشعث گفت: آيا حدّى از حدود خدا را تعطيل مى كنى؟ حضرت فرمود: تو چه مى دانى اين چيست؟ اگر بيّنه قائم شود، امام حقّ ندارد كه عفو كند ولى اگر مرد خود عليه خويش اقرار كرده است، پس آن در اختيار امام است. اگر بخواهد، عفو و اگر بخواهد قطع مى كند».

820- 46066- (12) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه ديگرى را به زنا متهم ساخته است و متهم وى را بخشيده و او را از اين جهت حلال كرده ولى بعدا نظرش تغيير مى كند و مى خواهد او را نزد امام ببرد تا وى را تازيانه زند، پرسيدم. حضرت فرمود: پس از عفو، حقّ حدّ زدن ندارد. به امام گفتم:

نظرتان چيست اگر او بگويد: اى پسر

زناكار و آن شخص از وى عفو كند و او را براى خدا رها سازد؟

حضرت فرمود: اگر مادر اين شخص زنده است، براى آن كس حقّ عفو نيست. عفو در اختيار مادر اوست و هر زمان كه مادر بخواهد، مى تواند حقّ خويش را بگيرد. امام افزود: و اگر مادرش مرده است، اين شخص عهده دار امور مادر و عفوش نافذ است».

821- 46067- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه از حدّى كه به نفع وى ثابت شده است عفو كند، حقّ ندارد پس از آن كه عفو كرده، رجوع كند.»

باب 15 حدّ تازيانه در زمستان و تابستان

822- 46068- (1) هشام بن احمر گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام در مسجد نشسته بود و من همراه شان بودم.

حضرت صداى مردى را شنيد كه در زمان نماز صبح- در يك روز بسيار سرد- او را مى زنند. حضرت پرسيد: اين چيست؟ گفتند: مردى است كه تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: سبحان الله! در چنين ساعتى! كسى در هيچ يك از حدود در زمستان، جز در گرم ترين زمان روز و در تابستان نيز جز در سردترين وقت روز تازيانه نمى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 579

823- 46069- (2) روايت گرى شيعه گويد: «در روزى سرد، همراه امام صادق عليه السلام در مدينه راه مى رفتيم كه ناگاه به مردى برخورديم كه تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: سبحان الله! در چنين وقتى تازيانه مى زنند! از امام پرسيدم: مگر تازيانه زدن هم حدّى دارد؟ حضرت فرمود: آرى. اگر در سرما باشد، بايد كه در گرماى روز و اگر در گرما باشد، بايد كه در وقت خنك روز تازيانه زده شود».

824- 46070- (3) ابو داود گويد: «يكى از يارانم برايم

روايت كرد كه همراه امام صادق عليه السلام مى رفت كه ناگاه در فصل زمستان و در وقت سرما، فردى تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: سبحان الله! آيا در چنين ساعتى تازيانه مى زنند! راوى گويد: پرسيدم: فدايت گردم! آيا براى تازيانه زدن هم حدّى است؟

حضرت فرمود: آرى. اگر زمستان باشد، در گرماى روز و اگر تابستان باشد، در وقت خنك روز تازيانه زده مى شود».

825- 46071- (4) سعدان بن مسلم گويد: «يكى از ياران مان گفت: امام موسى بن جعفر عليه السلام در پى كارى از منزل خارج شدند. در بين راه، به مردى برخورد كردند كه در زمستان به وى حدّ مى زدند. حضرت فرمود:

سبحان الله! اين شايسته نيست! پرسيدم: آيا اين هم حدّى دارد؟ حضرت فرمود: آرى، شايسته است آن كه در زمستان حدّ مى خورد، در گرماى روز و آن كس كه در تابستان حدّ مى خورد، در وقت خنك روز حدّ بر او زده شود».

826- 46072- (5) روايت شده است كه: «حدود در فصل زمستان به هنگام صبح و نيز بعد از ظهر اجرا نمى شود، تا گرماى بستر پس از خوردن حدّ به وى برسد و در تابستان در وقت گرما اجرا نمى شود و آن زمان كه روز خنك است، حدّ جارى مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 581

باب 16 عدم اجراى حدّ در سرزمين دشمن

827- 46073- (1) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در سرزمين دشمن، بر احدى حدّ جارى نمى شود».

828- 46074- (2) امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام و ايشان از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كند كه آن حضرت فرمود: «من بر كسى در سرزمين دشمن حدّ جارى نمى كنم تا آن كه از آن سرزمين

خارج شود؛ چرا كه مبادا غرورش او را وادار سازد تا به دشمن بپيوندد».

829- 46075- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ گروهى كه در سرزمين دشمن، خودشان را تحويل نمى دهند و مى خواهند نوشته اى بگيرند تا بعدا به آنچه بر عهدۀ آنان آمده است مطالبه نشوند، فرمود: «اين شايسته نيست؛ چرا كه جهاد در راه خدا براى آن است كه حدود الهى اجرا و مظالم به اهلش باز گردانده شود [بنابراين نمى توان به آنان امان نامه داد كه به حدّى كه بر آنان آمده، مطالبه نشوند] ولى اگر لشكر در سرزمين دشمن مى جنگد و كارى كرد كه مستلزم حدّ است، با آنان مدارا شود تا از سرزمين دشمن خارج گردند؛ آن گاه حدود الهى جارى شود تا غرور و عصبيت، آنان را وادار نسازد كه به خاك دشمن پناهنده شوند».

باب 17 حكم كسى كه عليه خودش به حدّى اقرار مى كند

830- 46076- (1) امام باقر عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه به حدّى بر خويش اعتراف كرده ولى اين كه معين نكرده آن حدّ چيست، نقل مى كند كه: «حضرت دستور داد بر وى تازيانه زنند تا آن اندازه كه اجراى حدّ را از خويش منع كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 583

831- 46077- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه حدّى را بر خويش اعتراف كرده ولى آن را مشخص نكرده است، دستور داد كه: «او را تازيانه زنند تا آن كه مضروب از زننده بخواهد كه از او دست كشد.

چون زننده به هشتاد تازيانه رسيد، مضروب گفت: بس است تو را. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: وى را رها كنيد».

832- 46078- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به يك حدّ برخويش اقرار كرده

ولى مشخص نكرده بود كه چه حدّى بر اوست، داورى كرد كه: «وى تا هشتاد تازيانه بخورد. او هم هشتاد تازيانه خورد.

آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر مى خواستم تازيانه هايت را تا حدّ تازيانه كامل كنم جز اقرار خودت، بيّنه اى را طلب نمى كردم».

باب 18 حكم كسى كه عليه خود به حدّى اقرار و پس از آن، انكار مى كند

833- 46079- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به ثبوت حدّى بر خويش اقرار و آن گاه پس از آن انكار كرد فرمود: «اگر نزد امام عليه خويش اقرار كند كه سرقت كرده، آن گاه انكار كند، دستش بريده مى شود؛ على رغم خواست وى. ولى اگر عليه خويش اقرار كرد كه شرب خمر كرده يا افترا بسته، او را هشتاد تازيانه بزنيد. پرسيدم: اگر به حدّى بر خويش اقرار كند كه سنگسار در آن است، آيا شما وى را سنگسار مى كنيد؟ حضرت فرمود: نه، ولى حدّ بر او خواهم زد».

همين روايت در تهذيب. محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «حضرت فرمود: اگر مردى عليه خويش اقرار كند كه سرقت كرده است سپس انكار كند- على رغم خواست وى- دستش را قطع مى كنم و اگر عليه خويش به شرب خمر يا افترا اقرار و سپس انكار كند، او را تازيانه مى زنم. محمد بن مسلم گويد: پرسيدم: نظرتان چيست، اگر عليه خويش به حدّى اقرار كند كه به سنگسار كردن برسد آن گاه انكار كند؛ آيا شما وى را سنگسار مى كنيد؟ حضرت فرمود: نه، ولى او را حدّ مى زنم».

834- 46080- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «حضرت فرمود: اگر مردى عليه خويش به حدّى يا افترايى اقرار و آن گاه انكار كند، تازيانه مى خورد. پرسيدم: نظرتان چيست، اگر

عليه خويش به حدّى كه به سنگسار كردن مى رسد اقرار كند، آيا شما وى را سنگسار مى كنيد؟ حضرت فرمود: نه، ولى او را مى زنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 585

835- 46081- (3) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كس عليه خويش به ثبوت حدّى اقرار كند، من آن حدّ را بر وى جارى مى سازم. جز سنگسار كردن؛ چرا كه اگر عليه خويش اقرار و انكار كرد، پس سنگسار نمى شود».

836- 46082- (4) امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى محصن كه چهار بار به زنا بر خويش اقرار كرد، فرمود:

«سنگسار مى شود تا بميرد يا پيش از آن كه سنگسار شود، خودش تكذيب كند و بگويد انجام نداده ام.

اگر چنين گفت، رها مى شود و سنگسار نمى شود. حضرت افزود: سارق، دستش قطع نمى شود تا آن كه دو بار به سرقت اقرار كند و اگر از اقرارش برگردد، ضامن سرقت است ولى دستش قطع نمى شود البته زمانى كه شهودى در كار نيست. حضرت نيز افزود: زنا كار، تا چهار بار به زنا اقرار نكند، سنگسار نمى شود؛ البته اگر شهودى نباشد و اگر از اقرارش برگردد، رهايش مى كنند و سنگسار نمى شود».

837- 46083- (5) از عالم عليه السلام روايت مى كنم كه فرمود: «زناكار تا چهار بار به زنا اقرار نكند، سنگسار نمى شود؛ البته اگر شهودى نباشد و اگر از اقرارش برگردد و انكار كند، رهايش مى كنند و سنگسار نمى شود».

838- 46084- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى بر خويش، چهار بار به زنا اقرار كند و محصن باشد، سنگسار مى شود».

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر پس از اقرار از آن برگردد،

از او پذيرفته نيست و حدّ بر او جارى مى شود و اگر محصن بود- در صورتى كه از اقرارش برگردد- ديگر سنگسار نمى شود ولى حدّ بر او زده مى شود و آزاد مى شود».

839- 46085- (7) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى عليه خويش به قتل اقرار كند، كشته مى شود.

ولى اگر شهود نداشته باشد و از اقرارش بازگشت و گفت نكرده ام، رها مى شود و كشته نمى شود».

840- 46086- (8) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس به شراب خوارى يا نوشيدن مست كننده اى اقرار كند، حدّ بر وى زده مى شود. امام بيان داشت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس بر خويش به شراب خوارى اقرار و سپس انكار كند، او را تازيانه بزنيد».

841- 46087- (9) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس به سرقت اعتراف و سپس انكار كند، دستش بريده مى شود و به انكارش توجهى نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 587

باب 19 حكم اجراى حدود بر مرتكب جرم هايى كه قتل هم از آن است

842- 46088- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس كه چند حدّ كه يكى از آنها كشتن است بر وى ثابت شود، ابتدا حدودى كه غير از قتل است، جارى مى شود و سپس كشته مى شود».

843- 46089- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چند حدّ بر وى جمع شده كه در ميان آنها كشتن است، فرمود:

«آغاز حدودى كه غير از كشتن است، جارى مى شود؛ پس از آن كشته مى شود».

844- 46090- (3) مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه كارى انجام داده بود كه حدّ داشت و كشتن هم بر وى ثابت شده بود. حضرت حدّ را بر وى جارى ساخت و آن گاه او را

كشت. امام باقر عليه السلام فرمود: «و همچنين است اگر حدود بسيارى بر يك فرد جمع شود كه در ميان آنها كشتن باشد، به حدودى غير از قتل آغاز و آن گاه كشته مى شود».

845- 46091- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه او را گرفته اند و چند حدّ كه يكى از آنها كشتن است بر وى ثابت است، فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام هميشه بر چنين كسى حدود را جارى مى كرد و سپس او را مى كشت و با اميرالمؤمنين عليه السلام نبايد مخالفت كرد».

846- 46092- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چند حدّ بر او ثابت است كه يكى از آنها قتل است، فرمود: «در مرحلۀ اول حدود بر او جارى و آن گاه كشته مى شود».

847- 46093- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ مردى [مجرمى] كه يافت مى شود و بر وى چند حدّ ثابت است كه يكى از آنها قتل است، پرسيدم. حضرت فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام بر وى پيش از كشتن، حدود را جارى مى ساخت و آن گاه وى را مى كشت و تو با على عليه السلام مخالفت نكن».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 589

848- 46094- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كسى كه قتل و شرب خمر و سرقت كرده است، دادرسى كرد. حدّ را بر او جارى ساخت و براى شرب خمر تازيانه اش زد و دستش را براى سرقتش بريد و او را به دليل قتلش، كشت».

849- 46095- (8) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى را كه گرفته اند و سه حدّ شراب خوارى، زنا و

سرقت بر او ثابت است، پرسيدم كه: به كدامين يك از حدود بايد آغاز كرد؟

حضرت فرمود: به حدّ شراب خوارى و سپس سرقت و آن گاه زنا».

باب 20 حكم به قتل در بار سوم بر كسى كه دو بار حدّ بر او جارى شد و حكم به قتل دربار چهارم بر زانى و زانيه
اشاره

850- 46096- (1) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «مرتكبان هر يك از گناهان كبيره اگر يك حدّ دوبار بر آنان جارى شود، در بار سوم كشته مى شوند».

851- 46097- (2) مرتكبان هر يك از گناهان كبيره آن زمان كه يك حدّ دوبار بر آنان اجرا شود، در مرحلۀ سوم كشته مى شوند و شراب خوار در مرحلۀ چهارم.

ارجاعات
مى آيد:

در باب هيجده از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 591

باب 21 كراهت جمع شدن مردم براى نگاه كردن به حدّ خورنده

852- 46098- (1) در زمانى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در شهر بصره بود، مردى را نزد حضرت آوردند كه حدّ بر او جارى مى شد. راوى گويد: جماعتى از مردم آمدند. حضرت فرمود: اى قنبر، بنگر كه اين جماعت كيانند؟ قنبر گفت: مردى است كه حدّ بر او جارى مى شود. راوى گويد: هنگامى كه مردم نزديك آمدند و امام به چهره هاى شان نگريست، فرمود: خوش آمد نمى گويم به چهره هايى كه جز در بدى ديده نمى شوند. اينان مردان بى ارزشند. اى قنبر، دورشان ساز از من».

باب 22 حكم حضور انسان نزد كسى كه به ظلم تازيانه مى خورد يا كشته مى شود
اشاره

853- 46099- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى از شما نزد فردى كه پادشاه ستمگر بناحقّ او را مى زند، حاضر نشود و نيز نزد كشته يا ستم ديده حاضر نشود- اگر او را يارى نمى كند- چرا كه يارى رساندن به مؤمن، بر مؤمن واجب است؛ البته اگر نزد وى حاضر شود و عافيت، گشايش بيشترى دارد، مادامى كه دليل روشن تو را ملزم نسازد».

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب هشت از ابواب امر به معروف، دلالت بر وجوب يارى رساندن به مؤمن و نيز در برخى از روايات باب نود و سه از ابواب عشرت و نيز باب نود و چهار، اهتمام به امور مسلمانان.

باب 23 حكم ارث بردن حد

854- 46100- (1) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: آن گونه كه ديه و مال به ارث مى رود، حدّ به ارث برده نمى شود. ولى هر يك از ورثه اگر عهده دار حدّ شود و آن را پيگيرى كند، او صاحب اختيار آن خواهد بود و هر كس كه رها كند و حدّ را مطالبه نكند، حقّى ندارد و اين مانند مردى است كه به فردى نسبت زنا دهد و فرد متهم دو برادر دارد. اگر يكى از آن دو از وى عفو كند، ديگرى مى تواند كه حقّ خويش از وى مطالبه كند؛ چرا كه مادر، مادر هر دو اينهاست و عفو، حقّ هر دو است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 593

855- 46101- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ، ارث بردنى نيست».

856- 46102- (3) حضرت على عليه السلام فرمود: «حدّ، به ارث برده نمى شود».

857- 46103- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرمودند: «حدّ، ارث بردنى نيست».

باب 24 حكم دفع حدود با شبهه

858- 46104- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حدود را با شبهه ها دفع كنيد. شفاعت، كفالت و سوگند! در حدّ نيست».

859- 46105- (2) براى ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه حضرت فرمود: «حدود را با شبهه ها دفع كنيد و لغزش هاى بزرگواران را بپذيريد، مگر آن كه در ارتباط با حدّى از حدود الهى باشد».

860- 46106- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «حدود را با شبهه ها دفع كنيد».

861- 46107- (4) امام سجاد عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى دادرسى كرد كه او را همراه با زنى يافتند و او

گفت: اين زن من است كه با او ازدواج كرده ام؛ از زن سوال شد، او ساكت ماند. بعضى از مردم به زن اشاره كردند كه بگو: آرى و برخى اشاره كردند كه بگو: نه. آن زن گفت: آرى. حدّ را از آن زن، دفع و زن را از مرد جدا كرد تا بيّنه بياورد كه اين زن، همسر وى است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 595

باب 25 حكم كتك زدن به ناحقّ مسلمان
اشاره

862- 46108- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين مردم نزد خداوند عز و جل مردى است كه پشت يك مسلمان را بناحقّ برهنه سازد [تا تازيانه بزند]».

863- 46109- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين مردم نزد خداوند مردى است كه پشت يك مسلمان را بنا حقّ برهنه سازد».

864- 46110- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «پشت مؤمن قرقگاه است، جز از حدّ الهى».

865- 46111- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين خلق به پيشگاه خداوند عز و جل كسى است كه بناحقّ پشت يك مسلمان را برهنه سازد و نيز كسى كه بناحقّ به كسى بزند كه وى او را نزده است يا كسى را بكشد كه وى كسى را نكشته است».

866- 46112- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام به رفاعه نوشت: «تا آنجا كه مى توانى، حدّ را از مؤمن دور ساز؛ چرا كه پشت مؤمن قرقگاه الهى است و جان مؤمن براى خداوند ارزشمند است و پاداش الهى براى مؤمن است و ستم كننده به مؤمن، دشمن خداست؛ پس مواظب باش دشمنت خداوند نباشد!»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام عليه السلام كه: «هركس عبد خويش را حدّ بزند- بى آن كه مملوك، حدّى را بر خود واجب ساخته باشد- زنندۀ حدّ بر اين بنده كفّاره اى ندارد جز آزاد سازى عبد» و در روايت دوازده اين گفته كه: «عبدى است كه از صاحبش سر پيچى مى كند. آيا زدن وى جايز است يا نه؟ حضرت فرمود: براى تو جايز

نيست كه وى را بزنى. اگر اين عبد با تو همراهى مى كند، او را نگه دار وگرنه، او را رها ساز» و در روايت چهارده، اين گفته كه:

«داشتم غلامم را مى زدم، از پشت سر صدايى شنيدم كه: اى ابا مسعود، بدان كه قدرت خداوند بر تو بيش از قدرت تو بر اين عبد است. ابومسعود گويد: نگاه كردم، ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله است و گفتم: اى رسول خدا، اين عبد به خاطر خداوند آزاد است. حضرت فرمود: اگر چنين نمى كردى، آتش تو را مى سوزاند».

مى آيد:

در روايات باب پنجاه وشش از ابواب قتل و قصاص، رواياتى كه دلالت بر اين مفاد دارد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 597

باب 26 رويۀ حضرت على عليه السلام هر جمعه دربارۀ زندان ها

867- 46113- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته هر جمعه از زندان ها سركشى مى كرد. پس هر كس كه بر او حدّى ثابت بود، آن را اجرا مى كرد و هر كس را كه حدّى بر او نبود، آزاد مى ساخت.

باب 27 نهى از اجراى حدود در مساجد و حرم ها
اشاره

868- 46114- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله از اجراى حدود در مساجد نهى مى كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته دستور مى داد تا كسى را كه حدّى بر او ثابت است، از مسجد خارج سازند.

همين روايت در عوالى اللئالى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حدود در مساجد اجرا و پدر براى فرزند كشته نمى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب سى و دو از ابواب مساجد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اجراى حدود در مساجد، نهى مى كرد».

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 597

و در روايات باب بيست و هفت از ابواب آغاز مشاعر، چيزى كه دلالت بر عدم جواز اجراى حدّ در حرم دارد.

باب 28 آمرزش گناهان كبيرۀ حدّدار

869- 46115- (1) روايت مى كنم كه فرمود: «هر چيزى كه خداوند در آن حدّى قرار داده است، از گناهان كبيرۀ غير قابل آمرزش نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 599

فصل دوم: باب هاى حدّ زنا، قوّادى، استمنا [خودارضايى] و مباشرت جنسى با حيوان
باب 1 اقسام حدود زنا
اشاره

و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان [زنان] را در خانه ها [ى خود] نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد يا اين كه خداوند، راهى براى آنان قرار دهد.

و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه [همسر ندارند و] مرتكب آن كار [زشت] مى شوند، آنان را آزار دهيد [و حدّ بر آنان جارى سازيد] و اگر توبه كنند و [خود را] اصلاح نمايند، [و به جبران گذشته بپردازند] از آنها درگذريد؛ زيرا خداوند، توبه پذير و مهربان است.

«1» و آنان كه توانايى ازدواج با زنان [آزاد] پاكدامن با ايمان را ندارند، مى توانند با زنان پاكدامن از بردگان با ايمانى كه در اختيار داريد، ازدواج كنند. خدا به ايمان شما آگاه تر است؛ همگى اعضاى يك پيكريد. آنها را با اجازۀ صاحبانشان تزويج نماييد و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاكدامن باشند، نه به طور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند و در صورتى كه محصنه باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. اين [اجازۀ ازدواج با كنيزان] براى كسانى از شماست كه بترسند [از نظر غريزۀ جنسى] و به زحمت بيفتند؛ و با [اين حال نيز] خوددارى [از ازدواج با آنان] براى شما بهتر است و خداوند، آمرزنده و مهربان است. «2»

هر يك از زن و

مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت [و محبت كاذب] نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد؛ و بايد گروهى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند. «3»

______________________________

(1). نساء 4/ 15- 16.

(2). نساء 4/ 25.

(3). نور 24/ 2.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 601

870- 46116- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن، حدّ بزرگ تر الهى و تازيانه زدن، حدّ كوچك تر خداست و آن زمان كه محصن زنا كند، سنگسار مى شود و تازيانه نمى خورد».

871- 46117- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد آزاد و زن آزاد هنگامى كه زنا كنند، هر كدام شان صد تازيانه مى خورند و اما محصن و محصنه، سنگسار مى شوند».

872- 46118- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله سنگسار كرد ولى تازيانه نزد و گفته اند كه: اميرالمؤمنين على عليه السلام در كوفه سنگسار كرد و نيز تازيانه زد ولى امام صادق عليه السلام اين را انكار كرد و فرمود: ما چنين چيزى را نمى دانيم؛ يعنى حضرت فردى را در يك گناه، دو حدّ نزده است».

873- 46119- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «فردى كه محصن نيست، صد تازيانه مى خورد ولى تبعيد نمى شود و مردى كه زن دارد ولى با او آميزش نكرده است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

874- 46120- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «محصن صد تازيانه زده و سنگسار مى شود و آن كس كه محصن نيست صد تازيانه مى خورد و تبعيد نمى شود و آن كس كه همسر دارد ولى با وى آميزش نكرده است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

875-

46121- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «محصن سنگسار مى شود و آن كس كه محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و تبعيد نمى شود و آن كس كه همسر دارد ولى با وى آميزش نكرده است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

876- 46122- (7) از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ حدّ زن و مرد زناكار كه ازدواجى تاكنون نداشته اند، سوال شد.

حضرت فرمود: «صد تازيانه است و آيۀ شريفه را تلاوت كرد كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد. امام صادق عليه السلام فرمود: و تازيانۀ زناكار از نوع شديدترين تازيانه زدن هاست و آن زمان كه زناكارى كه ازدواجى تاكنون نداشته است، تازيانه زده شد، پس از تازيانه، يك سال از شهرش تبعيد مى شود و اگر يكى از دو زناكار ازدواج نكرده بود ولى ديگرى ازدواج كرده بود، هر كدام صد تازيانه مى خورند و آن كس كه ازدواج نداشته، تبعيد و آن كس كه ازدواج داشته، سنگسار مى شود [آن گاه امام افزود] كه: بكر، همان مرد و زنى است كه همسر ندارد و ثيّب هم اوست كه همسر دارد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 603

877- 46123- (8) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: زنا بدتر است يا شرب خمر؟ و چه گونه است كه در شرب خمر هشتاد تازيانه و در زنا صد تازيانه است؟ حضرت فرمود: اى اسحاق، حدّ يكى است ولى در زنا افزوده شده است؛ به دليل آن كه زنا نطفه را ضايع مى سازد و آن را در غير جايگاهى كه خداوند بر آن دستور داده است، قرار مى دهد».

878- 46124- (9) اگر مردى با زنى زنا كند و

هر دو محصن نباشند، بر مرد و زن [هر كدام] صد تازيانه است؛ به دليل فرمودۀ خداوند عز و جل كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود. به اين معنى كه هر دو به شديدترين شكل تازيانه مى خورند. اين تازيانه بر تمام بدن آن دو خواهد بود؛ جز صورت و اندام تناسلى و در همان جامه اى كه در حال زنا به تن داشته اند تازيانه مى خورند. اگر مجددا زنا كردند، صد تازيانه مى خورند و اگر براى بار سوم زنا كردند، كشته مى شوند.

و اگر مردى با زنى زنا كرد و زن محصن بود ولى مرد محصن نبود، به مرد صد تازيانه زده و زن سنگسار مى شود و اگر زن محصنه نبود و مرد محصن بود، مرد سنگسار مى شود و زن صد تازيانه مى خورد و اگر هر دو محصن هستند، دويست تازيانه مى خورند سپس سنگسار مى شوند و مرد و زن ازدواج نكرده زنا كنند [هر كدام] صد تازيانه مى خورند و سپس يك سال به غير شهرشان تبعيد مى شوند.

879- 46125- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ پيرمرد و پيرزن حكم كرد كه: صد تازيانه بخورند و در مرد محصن حكم به سنگسار كرد و دربارۀ مرد و زنى كه ازدواج نكرده اند- اگر زنا كنند- حكم صد تازيانه و تبعيد يك سال به غير شهرشان را داد و بكر و بكره همان مرد و زنى هستند كه ازدواج كرده اند ولى آميزش نداشته اند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 605

880- 46126- (11) امام باقر عليه السلام فرمود:

«محصن سنگسار مى شود و آن كس كه زن گرفته ولى با وى آميزش نكرده است، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارد».

881- 46127- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «در زناى محصن و محصنه، صد تازيانه و سپس سنگسار كردن است».

882- 46128- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ محصن و محصنه اگر زنا كنند، حكم به سنگسار كردن هر يك داد و فرمود: «اگر محصن و محصنه زنا كنند، هر كدام از اين دو صد تازيانه مى خورند و پس از آن سنگسار مى گردند».

883- 46129- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «به محصن صد تازيانه زده و سنگسار مى شود و به هركس كه محصن نباشد، صد تازيانه زده مى شود و تبعيد نمى شود و آن كس كه همسر گرفته ولى با وى آميزش نداشته است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

884- 46130- (15) حدّ مرد زناكار در صورتى كه محصن نباشد، صد تازيانه است. ولى اگر محصن باشد، بر آنان سنگسار كردن ثابت است و اگر يكى محصن و ديگرى غير محصن است، آن كس كه محصن است، سنگسار مى شود و آن كس كه محصن نيست، تازيانه مى خورد.

885- 46131- (16) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام شراحه را در روز پنجشنبه تازيانه زد و در روز جمعه سنگسار كرد و فرمود كه: بر پايۀ كتاب خدا وى را تازيانه زدم و براساس سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله او را سنگسار كردم و شراحه زن جوانى بود».

886- 46132- (17) ابوبصير از او [امام معصوم عليه السلام] نقل مى كند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى شوهردار كه به گروهى پيوسته بود و به آنان

گفته بود كه وى بى شوهر است و يكى از آن گروه با وى ازدواج كرد و پس از آن شوهرش آمده بود، دادرسى كرد كه: اين زن مالك مهر است و حضرت دستور داده بود كه پس از وضع حمل، سنگسار شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 607

887- 46133- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيرمرد و پيرزن، صد تازيانه و سنگسار شدن دارند ولى مرد و زنى كه همسر ندارند، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارند».

888- 46134- (19) تبعيد آن است كه از شهرى به شهر ديگر منتقل شوند و اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد.

889- 46135- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن در قرآن فرمودۀ خداوند عز و جل است: زمانى كه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، آن دو را قطعا سنگسار كنيد؛ چرا كه اين دو شهوت را سپرى كرده اند».

همين روايت در من لا يحضره الفقيه. سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: در قرآن سنگسار كردن آمده است؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيدم: چگونه؟ حضرت فرمود: پيرمرد و پيرزن را قطعا سنگسار كنيد؛ چرا كه اين دو شهوت را سپرى كرده اند».

890- 46136- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، تازيانه مى خورند و سپس به عنوان عقوبت سنگسار مى گردند و آن زمان كه مردى ميانسال زنا كند، سنگسار مى شود ولى تازيانه نمى خورد- البته در صورتى كه محصن بوده است و آن زمان كه جوان تازه به سن بلوغ، زنا كند، تازيانه مى خورد و يك سال از شهرش تبعيد مى شود».

891- 46137- (22) امام صادق عليه

السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در جرم زنا پيرمرد و پيرزن را صد تازيانه مى زد و سنگسارشان مى كرد و نيز محصن و محصنه را سنگسار مى كرد و مرد و زنى را كه ازدواج نكرده بودند، تازيانه مى زد و يك سال تبعيد مى كرد».

892- 46138- (23) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر پيرمرد و پيرزن زنا كنند، هركدام صد تازيانه زده مى شوند و بر هر دو سنگسار شدن است و بر آن كه ازدواج نكرده، صد تازيانه و تبعيد يك سال به شهر ديگرى است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 609

893- 46139- (24) اميرالمؤمنين عليه السلام در روايت ناسخ و منسوخ فرمود: «يكى از روش هاى آنان در جاهليت اين بود كه زن اگر زنا مى داد، در خانه زندانى مى شد و مرد تا رسيدن مرگ زن مخارج زن را مى پرداخت و اگر مرد زنا مى كرد، او را از مجالس خودشان دور مى ساختند و دشنام و آزارش مى دادند و سرزنشش مى كردند و جز اين نمى دانستند.

خداوند متعال در آغاز اسلام فرمود: و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد. اگر گواهى دادند، آنان [زنان] را در خانه ها [ى خود] نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آنان قرار دهد و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه [همسر ندارند و] مرتكب آن كار [زشت] مى شوند، آنان را آزار دهيد [و حدّ بر آنان جارى سازيد]. اگر توبه كنند، و [خود را] اصلاح نمايند، [و به جبران گذشته بپردازند]، از آنها درگذريد، زيرا خداوند توبه پذير و

مهربان است.

ولى چون مسلمانان فراوان شده و اسلام قدرت گرفت و مسلمانان از كارهاى جاهليت بيزار شدند، خداوند متعال فرو فرستاد كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد، تا پايان آيه.

بنابراين اين آيه، حبس و آزار دادن را نسخ كرد».

همين روايت در تفسير على بن ابراهيم: «فرمودۀ خداوند: و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان [زنان] را در خانه ها [ى خود] نگاه داريد تا مرگ شان فرا رسد؛ تا اين كه خداوند، راهى براى آنان قرار دهد. چنين بود كه در جاهليت زمانى كه مردى با زنى زنا مى كرد، آن زن در خانه اى حبس مى شد تا بميرد. پس از آن، اين حكم به فرمودۀ خداوند كه: هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد، نسخ گرديد.»

894- 46140- (25) پنج نفر را كه در ارتباط با زنا گرفته بودند، نزد عمر آوردند. وى دستور داد تا بر هر كدام از اينها حدّ جارى شود. اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت و فرمود: «اى عمر، اين حكم اينان نيست. عمر گفت: بنابراين شما بر اينها حكم را جارى سازيد. حضرت يكى از آنان را آورد و گردن وى را زد؛ دومى را آورد و او را سنگسار كرد و سومى را آورد و حدّ بر وى زد و چهارمى را آورد و نيمى از حدّ بر وى زد و پنجمى را آورد و او را تعزير كرد [چند تازيانه بر وى زد].

عمر متحيّر گرديد و مردم نيز از كار حضرت شگفت زده شدند! عمر

گفت: اى ابو الحسن، پنج نفر در يك قضيه؛ ولى شما بر اين پنج نفر پنج گونه حدّ جارى كرديد كه هيچ كدام شبيه ديگرى نبود! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اما نفر اول، كافر ذمّى بود كه از ذمۀ خويش خارج شده و حكمش جز شمشير نبود و اما دومى، مردى محصن بود كه حدّ او سنگسار كردن است و اما سومى، غير محصن بود و حدّ تازيانه خورد و اما چهارمى، برده اى بود كه نيمى از حدّ بر وى زديم و اما پنجمى، ديوانه اى بود كه عقلش در اختيارش نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 611

895- 46141- (26) زنا چند گونه و حدّ آن نيز به چند شكل است. از همين جاست كه عمر بن الخطاب شش نفر را كه در ارتباط با زنا دستگير شده بودند حاضر كرد و دستور داد تا بر هر كدام شان حدّ جارى شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عمر نشسته بود. فرمود: «اى عمر، اين حكم اين گروه نيست. عمر گفت: پس شما بر اينان حدّ را جارى سازيد. حضرت يكى از آنان را پيش آورد و گردنش را زد و دومى را پيش آورد و سنگسارش كرد و سومى را پيش آورد و حدّ بر وى زد و چهارمى را آورد و نيمى از حدّ را بر وى زد و پنجمى را پيش آورد و او را تعزير كرد و اما فرد ششم را آزاد ساخت. عمر شگفت زده شد و مردم نيز متحيّر شدند! عمر گفت: اى ابوالحسن، شش نفر در يك قضيه و شما بر آنان پنج مجازات جارى كرديد كه هيچ حكمى از آن مشابه ديگرى نبود!

حضرت فرمود: آرى. اما نفر اول، كافر ذمّى اى بود كه با زن مسلمان زنا كرده و از ذمّه خارج گرديده است؛ بنابراين حكم وى شمشير است و اما نفر دوم، مردى محصن است كه زنا كرده و ما او را سنگسار كرديم و اما نفر سوم، مردى بى همسر است كه او را حدّ زديم و نفر چهارم، برده است كه زنا كرده و ما نيمى از حدّ را بر وى زديم و نفر پنجم، اين كار را به اشتباه انجام داده است و ما او را تعزير و ادب كرديم و نفر ششم، ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست و تكليف از وى ساقط است».

896- 46142- (27) هر كس كه با محرم خويش زنا كند، يك ضربه با شمشير بر وى مى زنند- محصن باشد يا نباشد و اگر آن زن با وى همراهى كرده است، بر زن هم ضربتى با شمشير زده مى شود. ولى اگر زن را به اكراه به زنا وا داشته باشد، چيزى بر زن نيست و هركس با محصنه زنا كند و خود نيز محصن باشد، هر كدام سنگسار مى شوند و هر كس كه با محصنه زنا كند، و خود محصن نباشد، براى زن سنگسار شدن و بر مرد تازيانه و يك سال تبعيد است ومسافت تبعيد پنجاه فرسخ [/ 300 كيلومتر] است.

897- 46143- (28) و اگر مرد و زن براى اولين بار در حالى كه هر دو محصن باشند يا يكى محصن و ديگرى غير محصن باشد زنا كنند، آن كس كه غيرمحصن است، صد تازيانه مى خورد در حالى كه آن كس كه محصن است، صد تازيانه مى خورد و پس

از آن سنگسار مى شود.

898- 46144- (29) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه دو ختنه گاه با هم ملاقات كند، تازيانه ثابت مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشت از باب يك از ابواب احكام عمومى حدود، گفتۀ آن زن كه: «اى اميرالمؤمنين، من زنا دادم؛ پاكم ساز. [تا آنجا كه] اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا چاله اى براى زن كنده شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 613

آن گاه وى را تا نيمۀ بدن در چاله دفن كرد [تا آنجا كه] همۀ مردم در آن روز بازگشتند، جز اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليه السلام و اين سه نفر حدّ را بر آن زن جارى كردند».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «چون حضرت مى خواست شراحه همدانيه را سنگسار كند، مردم فراوانى جمع شده بودند. حضرت درهاى رحبه را بست، سپس شراحه را آورد و در چاله اش قرار داد و او را سنگسار كرد تا مرد».

و در روايت سيزده، اين گفته كه: «مردى شكم گنده و مريض زنا كرده بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شاخۀ درخت خرما را كه صد خوشه بر آن بود آورد و به جاى حدّ، با آن شاخه يك ضربه بر اين مرد زد».

و در روايت سى و چهار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند بر زناكار غضب كرد و صد تازيانه برايش قرار داد. هر كس كه بر زناكار غضب كند و بيش از اين بزند، من از او نزد خداوند بيزارى مى جويم و اين فرمودۀ خداوند است كه: آن حدود خداست، از حدود خداوند تجاوز نكنيد».

و در روايت دوازده از باب دوم، اين گفته كه: «چهار شاهد

عليه مردى محصن شهادت دادند. امام به آنان دستور داد تا خودشان آن فرد را سنگسار كنند. يكى از شاهدان او را سنگسار كرد ولى سه نفر ديگر امتناع ورزيدند».

و در روايت يك از باب سه، اين گفته كه: «مردى را كه خود اقرار به زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. [تا آنجا كه] حضرت فرمود: هر كس مشابه كار اين شخص را انجام داده است، وى را سنگسار نكند و برگردد. راوى گويد: برخى بازگشتند و بعضى ماندند و آنان كه مانده بودند، وى را سنگسار كردند».

و در روايت دو، اين گفته كه: «مردى نزد عيسى بن مريم عليه السلام آمد و به او گفت: اى روح خدا، من زنا كرده ام؛ پاكم ساز. عيسى عليه السلام دستور داد تا منادى ندا دهد كه همه براى پاك ساختن آن شخص بيايند. چون آن مرد آمد و مردم نيز جمع شدند و آن مرد در چاله قرار گرفت، فرياد كرد كه: هر كس بر عهدۀ وى حدّى الهى است، بر من حدّ جارى نسازد ...».

و در روايت سه از باب چهار، اين گفته كه: «چه بسا برده ام را در ارتباط با بعضى از گناهان مى زنم! حضرت فرمود: چه اندازه وى را مى زنى؟ گفتم: چه بسا صد تازيانه مى زنم! حضرت [با شگفت زدگى] فرمود كه: صد تازيانه! صد تازيانه! اين جمله را حضرت دو بار تكرار كرد، سپس فرمود: حدّ زنا! از خدا بترس ...». ونيز بنگر به ديگر احاديث همين باب كه بر برخى از مطلوب، دلالت دارد.

و در روايت يك از باب پنج، اين گفته كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله

مرد يهودى و زن يهودى اى را كه يهوديان نزد حضرت آوردند و گفتند كه اين دو زنا كرده اند، سنگسار كرد».

و در روايت يك از باب شش، اين فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «وظيفۀ امام است كه حدّ را بر آن كس كه بدان بر خويش اقرار كرده است، جارى سازد- هر كس كه باشد. جز زناكار محصن كه امام

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 615

وى را سنگسار نمى كند، تا آن كه چهار شاهد بر وى گواهى دهد و آن زمان كه چهار شاهد شهادت دهد، او را صد تازيانه به عنوان حدّ مى زند و سپس وى را سنگسار مى كند».

و در روايت دوم از باب نهم، اين گفته كه: «اى اميرالمؤمنين، به من مهلت دهيد تا دو ركعت نماز بخوانم. آن گاه امام وى را در چاله اش قرار داد [تا آنجا كه] تنها اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليه السلام ماندند. حضرت سنگ برداشت و سه تكبير گفت و آن گاه وى را با سه سنگ كه در هر سنگى سه تكبير مى گفت، زد و سپس امام حسن عليه السلام مانند اميرالمؤمنين عليه السلام پرتاب كرد و پس از آن امام حسين عليه السلام، تا آن مرد مُرد و اميرالمؤمنين عليه السلام او را بيرون آورد و دستور داد تا قبرى برايش كنده شود و حضرت بر وى نماز گزارد و او را دفن كرد. به امام گفته شد كه: اى اميرالمؤمنين، چرا او را غسل نمى دهى؟

حضرت فرمود: او با چيزى غسل كرد كه تا روز قيامت پاك است. او بر كار بزرگى شكيبايى ورزيد».

و در روايت چهار، اين گفته كه: «براى بار چهارم

اقرار كرد. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه سنگسار شود. چاله اى براى وى كندند و چون درد برخورد سنگ ها را احساس كرد، از چاله بيرون آمد و با شتاب مى رفت. زبير او را ديد، استخوان ساق شترى را به سويش پرتاب كرد و او را با آن از پا درآورد تا مردم به او رسيدند و وى را كشتند. از اين ماجرا پيامبر صلى الله عليه و آله را باخبر ساختند. حضرت فرمود: چرا رهايش نكرديد؟»

و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى براى خداوند در پى گرفتن حقّى برنيايد كه [همان حقّ برعهدۀ خودش است] خداوند در پى گرفتن آن حقّ از وى نيز خواهد بود. راوى گويد: به خدا سوگند! گروهى برگشتند كه تا امروز ما نمى دانيم آنان كيانند! سپس حضرت آن مرد را با چهار سنگ زد و مردم هم سنگ به سوى وى پرتاب كردند».

و در روايت يك از باب دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد تا شاخه اى از درخت خرما كه صد خوشه در آن بود آوردند و با آن يك بار بر آن مرد زد و يك بار هم بر زن زد و آن گاه هر دو را آزاد ساخت. سپس اين آيه را خواند كه: دسته اى از ساقه هاى گندم [و مانند آن] را بگير و با آن بزن و سوگند خود را مشكن». و در روايت دو، اين گفته كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن مرد زناكار بدون بيّنه، صد خوشه خرما را در يك بار

زد».

و در روايت سوم، چهارم، پنجم و ششم نيز مشابه آن.

و در روايت چهارم از باب هيجدهم، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه محصن بود و چهار بار به زنا بر خويش اقرار كرد [حضرت فرمود]: سنگسار مى شود تا بميرد يا پيش از آن كه سنگسار شود، خويش را تكذيب كند و بگويد من نكرده ام. اگر چنين گفت، رها مى شود و سنگسار نمى شود».

و در روايت ششم، اين گفته كه: «اگرمردى چهار بار بر خويش اقرار كرد و محصن بود، سنگسار مى شود» و نيز گفتۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر پس از اقرارش باز گردد، از او پذيرفته نيست و حدّ بر وى جارى مى شود ولى اگر محصن بود و از اقرارش بازگشت، ديگر سنگسار نمى شود و تنها حدّ بر وى زده و آزاد مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 617

باب 2 حكم زانى و زانيه كه در عدّۀ طلاق يا پس از آن زنا كنند
اشاره

899- 46146- (1) عمار بن موسى ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى داشته است و وى را طلاق داده يا آن زن مرده پس از وى مرد زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر وى سنگسار شدن ثابت است و نيز دربارۀ زنى كه شوهر داشته و آن شوهر وى را طلاق داده يا مرده است و پس از آن زن زنا داده است، پرسيدم: حضرت فرمود: آرى.»

900- 46147- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه طلاق داده يا زنش از وى جدا شده و پس از آن مرد زنا كرده است، پرسيدم: چه حكمى بر مرد است؟ حضرت فرمود:

سنگسار شدن».

901- 46148- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى

بن جعفر عليه السلام دربارۀ زنى كه طلاق داده شده و پس از طلاق زنا داده است، پرسيدم: آيا سنگسار شدن بر وى ثابت است؟ حضرت فرمود: آرى.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب دهم از ابواب عدّه ها و باب يازدهم و باب دوازدهم.

مى آيد:

در باب بعدى و باب چهارم، رواياتى مناسب اين باب

و نيز بنگريد به باب بيست و نهم؛ چرا كه در آن باب نيز روايت مناسب اين باب هست.

باب 3 حكم زناى محصن با كنيز زوجه اش ...
اشاره

902- 46149- (1) محمد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اگر مردى با كنيز همسرش زنا كند، حدّى كه براى زنا كار است، بر وى ثابت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 619

903- 46150- (2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه: «حضرت دربارۀ مردى كه بدون اجازۀ همسرش با كنيز همسرش آميزش مى كند، فرمود: حدّى كه بر زناكار ثابت است بر اوست. وى صد تازيانه مى خورد. حضرت فرمود: اگر مردى با زن يهودى يا مسيحى يا كنيزى زنا كند، سنگسار نمى شود؛ ولى اگر با اين كه زن آزادى در اختيار وى است، با زن آزادى [ديگر] زنا كند، حكم سنگسار بر وى ثابت است و حضرت فرمود: همان گونه كه كنيز، زن مسيحى، زن يهودى مرد را محصن نمى كند، همچنين بر مرد حدّ محصن ثابت نمى شود، اگر با زن يهودى يا مسيحى يا كنيز زنا كند و زن آزادى در اختيار داشته باشد».

همين روايت در علل الشرايع. محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش آميزش مى كند ...» باقيماندۀ متن، مانند متن روايت قبلى است؛ تنها جملۀ «اگر با اين كه زن آزادى در اختيار وى است با زن آزادى [ديگر] زنا كند، سنگسار شدن بر وى ثابت است» را نياورده است».

904- 46151- (3) مردى را كه با كنيز همسرش آميزش كرده و كنيز از وى

باردار شده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. آن مرد اظهار داشت كه همسرش كنيز را به وى بخشيده بوده است ولى همسرش انكار مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به مرد فرمود: «قطعا بايد شاهدانى بياورى [كه شهادت دهند همسرت كنيز تو را به تو بخشيده بوده است] وگرنه تو را سنگسار مى كنم. زن چون چنين ديد، خود اعتراف كرد [كه كنيز را به شوهرش بخشيده بوده است] و اميرالمؤمنين عليه السلام زن را حدّ زد».

905- 46152- (4) زنى مرافعۀ شوهرش را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد و گفت كه: «وى با كنيزم زنا كرده است. مرد آميزش با كنيز را پذيرفت ولى گفت كه همسرش كنيز را به وى بخشيده بوده است. امام عليه السلام از مرد بيّنه خواست ولى مرد بيّنه اى نداشت. حضرت دستور داد تا آن مرد را سنگسار كنند. زن چون چنين ديد، گفت: شوهرش راست مى گويد؛ زن، كنيز را به شوهرش بخشيده بوده است. در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا مرد را آزاد سازند و امر كرد كه حدّ قذف بر زن زده شود».

906- 46153- (5) زكريا بن آدم گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش آميزش كرده و همسرش كنيز را به وى نبخشيده بوده است، پرسيدم. حضرت فرمود: آن مرد زناكار و حكم سنگسار بر وى ثابت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 621

907- 46154- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش آميزش كرده است، فرمود: «هر حدّى كه بر زناكار است، بر وى ثابت است و [حضرت افزود]: مرى را كه با كنيز همسرش زنا كرده

باشد، نزد من نمى آورند مگر آن كه او را سنگسار مى كنم».

908- 46155- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز همسرش بدون اجازۀ همسرش زنا كرده بود، حكم داد كه: «حدّى كه بر زناكار است، بر وى ثابت است ولى سنگسار نمى شود و حدّ زناكار تنها در صورتى است كه با زن مسلمان آزاد زنا كند».

ارجاعات
گذشت:

در باب بيست و ششم از ابواب نكاح عبيد و باب شصت و سه، رواياتى در ارتباط با اين باب.

مى آيد:

در باب هشتم از ابواب حدّ زنا، به روايتى در ارتباط با اين باب بنگريد.

باب 4 تعريف محصن
اشاره

909- 46156- (1) اسماعيل بن جابر گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مرد محصن كيست؟ حضرت فرمود: كسى كه زنى در اختيارش باشد كه صبح و شام نزد وى برود».

910- 46157- (2) و تعريف محصن اين است كه زنى در اختيارش باشد كه صبح و شام نزد وى برود.

911- 46158- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ مردى كه در اختيارش كنيزكى همخوابه يا كنيزى كه با وى آميزش مى كند، هست پرسيدم كه: آيا اين كنيزى كه نزد وى است، او را محصن مى سازد؟ حضرت فرمود: آرى؛ چرا كه در نزد مرد چيزى است كه او را از زنا كردن بى نياز مى سازد.

پرسيدم: اگر كنيزى نزد وى است و مى گويد با آن كنيز آميزش ندارد؟ حضرت فرمود: اين گفته اش پذيرفته نيست. پرسيدم: اگر زنى به ازدواج موقت نزد اوست، آيا او را محصن مى كند؟ حضرت فرمود:

نه، احصان بر اين پايه است كه دائمى باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 623

همين روايت در علل الشرايع. اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام پرسيدم ...» [آن گاه به سان روايت قبلى ذكر كرده]؛ تنها جملۀ «اگر كنيزى نزد وى است و مى گويد كه با آن كنيز آميزش ندارد، حضرت فرمود: گفته اش پذيرفته نيست» را نياورده است».

912- 46159- (4) ابواسحاق گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ زناكارى كه كنيزى همخوابه دارد يا كنيزى كه با وى آميزش مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: آنچه ملاك است، تنها بى نياز بودن است؛ به اين گونه كه در نزد مرد زنى باشد

كه وى را از زنا بى نياز سازد. پرسيدم: اگر مى گويد كه با كنيز آميزش نمى كند؟

حضرت فرمود: گفته اش پذيرفته نمى شود. پرسيدم: اگر زن متعه اى نزد وى است؟ حضرت فرمود:

تنها آنچه ملاك است، اين است كه زن دائمى نزد وى باشد».

913- 46160- (5) حريز گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى محصن پرسيدم. حريز گويد: امام فرمود: آن مردى است كه زنا كند و نزدش زنى باشد كه او را بى نياز سازد».

914- 46161- (6) حريز گويد: «از او دربارۀ مردى محصن پرسيدم. حضرت فرمود: همان است كه نزدش زنى باشد كه او را بى نياز سازد».

915- 46162- (7) ابوبصير گويد: «مرد، محصن نمى شود تا آن كه زنى نزد وى باشد كه در را بر وى ببندد [/ با وى خلوت كند]».

916- 46163- (8) راوى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه ازدواج موقت مى كند، پرسيد كه: «آيا اين ازدواج موقت وى را محصن مى سازد؟ حضرت فرمودكه: نه؛ محصن بودن تنها بر پايۀ همسر دائمى است».

917- 46164- (9) اسحاق بن عمار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: مردى، كنيزى دارد. آيا اين كنيز وى را محصن مى كند؟ حضرت فرمود: آرى. تنها ملاك بر پايۀ بى نياز شدن است. اسحاق بن عمار گويد: پرسيدم:

زن متعه اى هم؟ حضرت فرمود: نه، ملاك احصان بر پايۀ زن دائمى است. اسحاق بن عمار گويد:

پرسيدم: اگر بگويد كه با اين كنيز آميزش نمى كرده است؟ اسحاق گويد: حضرت فرمود: گفته اش پذيرفته نمى شود و اين كنيز داشتن تنها به اين دليل كه مرد مالك كنيز است، محصن بودن را بر وى ثابت مى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 625

918- 46165- (10) از امام صادق عليه

السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: زنان محصنه، سؤال شد. حضرت فرمود: «آنان همان شوهرداران هستند. پرسيدم: و زنان محصنه از اهل كتاب؟ حضرت فرمود: آنان همان زنان عفيف از اهل كتابند».

919- 46166- (11) از امام جعفر صادق عليه السلام در فرمايش خدا: و زنان محصنه، فرمود: «همۀ آنان، زنان شوهردار هستند».

920- 46167- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «محصن بودن و سنگسار كردن ثابت نمى شود جز پس از ازدواج درست و آميزش و بودن زن و مرد با هم. پس اگر مرد و زن آميزش را انكار كنند- بعد از آن كه مرد با زن آميزش كرده است- انكار اين دو پذيرفته نيست. حضرت فرمود: محصن بودن با ازدواج موقت نمى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن در باب هفتم و باب هشتم، رواياتى مناسب اين باب.

و در روايت چهارم از باب ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى كه نزد خانواده اش نيست و نيز مردى كه زن موقت دارد، سنگسار نمى شود».

باب 5 احصان در بردگان
اشاره

921- 46168- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد آزاد، كنيز را و نيز غلام [برده] زن آزاد را محصن نمى سازد».

شيخ طوسى رحمه الله گفت: «اين روايت با رواياتى كه قبلا آورده ايم به اين كه كنيز هم محصنه مى شود، منافاتى ندارد؛ چرا كه توجيه اين روايت آن است كه مرد آزاد نمى تواند كنيز را محصن سازد به گونه اى كه اگر كنيز زنا داد، حكم سنگسار بر وى واجب شود. مانند موردى كه در اختيار مرد آزاد، زن آزاده اى باشد و آن زن زنا دهد كه حكم سنگسار بر زن واجب مى شود و اين تفاوت بدان جهت است كه حدّ برده و كنيز اگر زنا كنند، نصف حدّ آزاد است و آن پنجاه تازيانه است كه به هيچ شكل سنگسار نمى شوند و همچنين است فرمودۀ امام عليه السلام كه: زن آزاد نمى تواند برده را محصن سازد؛ به اين معنى كه زن آزاد نمى تواند برده را به گونه اى كه حكم سنگسار بر وى واجب شود، محصن سازد و بر پايۀ اين تاويل، ديگر ميان روايات منافاتى نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 627

922- 46169- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد آزاد پرسيدم كه: آيا كنيز را محصنه مى كند؟ حضرت فرمود: مرد آزاد، كنيز را محصنه نمى كند و كنيز مرد آزاد را محصن نمى سازد ولى مرد يهودى، زن مسيحى را و

مرد مسيحى، زن يهودى را محصن مى كند».

923- 46170- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين كه آيا كنيز، مرد آزاد را محصن مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: كنيز داشتن، موجب محصن شدن مرد آزاد نيست و برده داشتن نيز موجب محصن بودن زن آزاد نمى شود ولى مرد مسيحى، موجب محصنه شدن زن يهودى و مرد يهودى، موجب محصنه شدن زن مسيحى است».

924- 46171- (4) و همان گونه كه داشتن كنيز، زن مسيحى و زن يهودى موجب محصن بودن مرد آزاد نمى شوند، چنانچه وى با زن آزادى زنا كرده باشد، همين گونه حدّ زناى مرد محصن بر وى ثابت نمى شود، اگر- در حالى كه زنى آزاد در اختيار دارد- با زن يهودى يا زن مسيحى يا كنيزى زنا كند.

925- 46172- (5) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مرد آزادى كه كنيزى در اختيار دارد، پرسيدم كه: آيا اگر زنا كند، حكم سنگسار بروى ثابت مى شود؟ حضرت فرمود: آرى».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت چهارم از باب بعدى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى كه از خانواده اش دور است، سنگسار نمى شود و نيز مردى كه همسر گرفته ولى هنوز او را نبرده و با وى آميزش نكرده است، سنگسار نمى شود».

و در روايت هفتم از باب هشتم، اين گفته كه: «مردى زنا مى كند ولى هنوز همسرش را نبرده و با وى آميزش نكرده است آيا محصن محسوب مى شود؟ حضرت فرمود: نه و نيز با كنيز هم محصن به حساب نمى آيد».

و در روايت هشتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «با داشتن كنيز، محصن نمى شود».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «برده اى

با زن آزادى ازدواج مى كند و پس از آن آزاد مى شود و در پى آن زنا مى كند. حضرت فرمود: وى سنگسار نمى شود تا آن كه با زن آزادش پس از آزادى خود، آميزش كند».

و روايت سوم، چهارم، پنجم و دوازدهم از همين باب هشتم، دلالت بر برخى از مفاد اين باب مى كند.

باب 6 حكم احصان در فرض غيبت هر يك از زوجين
اشاره

926- 46173- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: مردى كه از همسرش دور شده است و زنى كه از شوهرش دور شده است، سنگسار شدن بر آنان ثابت نمى شود مگر اين كه مرد همراه با زن و زن همراه با مرد باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 629

927- 46174- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه از همسرش دور شده و زنى كه از شوهرش دور شده است، سنگسار شدن بر آنان نيست مگر اين كه مرد با همسرش و زن با شوهرش در يك جا با هم اقامت داشته باشند».

928- 46175- (3) مردى كه از همسرش دور است و زنى كه شوهرش از وى دور است، محصن محسوب نمى شوند. محصن بودن كه به واسطۀ آن حكم سنگسار واجب مى شود، آن است كه مرد با همسرش و زن با شوهرش در يك جا اقامت داشته باشند.

929- 46176- (4) عمر بن يزيد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برايم بگوييد مردى كه از خانواده اش دور است و زنا مى كند، آيا سنگسار مى شود در صورتى كه همسرى دارد ولى از همسرش دور است؟ حضرت فرمود: مردى كه از خانواده اش دور است و نيز مردى كه زنى در اختيار دارد ولى هنوز با وى آميزش نكرده است

و نيز مردى كه زن متعه دارد، سنگسار نمى شود. پرسيدم: مقدار مسافتش كه محصن نمى شود چيست؟ حضرت فرمود: آن زمان كه نمازش را شكسته و روزه اش را افطار كند، ديگر محصن نيست».

930- 46177- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرى در بصره داشت ولى در كوفه زنا كرده بود، حكم داد كه سنگسار شدن از وى رفع شود و حدّ زناكار بر وى زده شود. امام باقر عليه السلام فرمود: و نيز اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه در زندان محبوس است و همسرى در همان شهر در خانه دارد كه نمى تواند بدان دست يابد و در زندان زنا كرده است، حكم داد كه وى تازيانه مى خورد و سنگسار شدن از وى رفع مى شود».

931- 46178- (6) حارث بن مغيره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرى در عراق دارد و در حجاز زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ زناكار يعنى صد تازيانه بر وى زده مى شود ولى سنگسار نمى شود. پرسيدم: اگر اين مرد با همسرش در يك شهر باشد و مرد در زندان محبوس است و نمى تواند از زندان بيرون آيد و نزد همسرش برود، نظر شما چيست، چنان چه در زندان زنا كند؟

حضرت فرمود: اين مرد به منزلۀ غايب از همسرش، صد تازيانه مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 631

932- 46179- (7) عمر دستور داد تا مرد يمنى كه همسردار بود ولى در مدينه زنا كرده بود، سنگسار شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «حكم سنگسار بر وى نيست؛ چرا كه از همسرش دور است و همسر وى در شهر ديگرى است. تنها بر اين فرد

حدّ واجب است. عمر گفت: خداوند مرا براى مشكلى كه ابوالحسن در كنار آن حاضر نيست، نگاه ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در باب قبلى، مناسب با اين باب.

مى آيد:

در باب بعدى، روايتى كه بر اين باب دلالت دارد.

باب 7 مقدار مسافت سفرى كه شخص را از احصان خارج مى كند
اشاره

933- 46180- (1) راوى گويد: «مقدار مسافتى كه اگر مرد محصن زنا كند سنگسار نمى شود، چيست؟ حضرت فرمود: آن زمان كه نمازش شكسته باشد و روزه اش را افطار كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب پيشين، اين گفته كه: «در چه مقدار مسافتى از سفر، مرد محصن نيست؟

حضرت فرمود: آن زمان كه نمازش شكسته باشد و روزه اش را افطار كند».

باب 8 وقوع احصان و اثبات حكم رجم
اشاره

934- 46181- (1) رفاعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه هنوز با همسرش آميزش نكرده، زنا كند پرسيدم كه: آيا سنگسار مى شود؟ حضرت فرمود: نه».

935- 46182- (2) رفاعة بن موسى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه هنوز با همسرش آميزش نكرده، زنا كند پرسيدم كه: آيا سنگسار مى شود؟ حضرت فرمود: نه. پرسيدم: اگر پيش از آن كه با همسرش آميزش داشته باشد زنا كند، او را از همسرش جدا مى سازند؟ حضرت فرمود: نه» و در حديث ديگرى آمده است كه حدّ بر او ثابت مى شود.

936- 46183- (3) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: آن زمان كه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 633

محصن شدند، پرسيدم. حضرت فرمود: محصن شدن زنان به آن است كه شوهر با آنان آميزش كند.

پرسيدم: اگر شوهر با آنان آميزش نكند، آيا حدّى بر آنان نيست؟ حضرت فرمود: بله، هست».

937- 46184- (4) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند در ارتباط با كنيزان كه: در صورتى كه محصنه باشند، پرسيدم كه: محصنه شدن آنان به چيست؟ حضرت فرمود: شوهر با آنان آميزش مى كند. پرسيدم: پس اگر شوهر با آنان آميزش نداشته است، حدّى بر آنان نيست؟

حضرت فرمود: بله، هست».

938- 46185- (5) عبدالله بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند پيرامون كنيزان كه: در صورتى كه محصنه باشند،

فرمود: احصان كنيزان به اين است كه مالك با آنان آميزش كند. پرسيدم: اگر با آنان آميزش نكند وآنان كارى كنند، حدّ بر آنان ثابت مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، نصف حدّ ولى اگر كنيز زنا دهد- در حالى كه شوهردار است- پس سنگسار كردن ثابت است».

939- 46186- (6) مردى را كه عليه خويش اقرار به زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به او فرمود: «محصن هستى؟ او گفت: آرى. حضرت فرمود: بنابراين سنگسار مى شوى. امام او را به زندان برد. شب كه شد، مردم را جمع كرد تا وى را سنگسار كنند. مردى از ميان مردم گفت: اى اميرالمؤمنين، اين مرد با زنى ازدواج كرده ولى هنوز با وى آميزش نكرده است. اميرالمؤمنين على عليه السلام شاد شد و حدّ بر وى جارى كرد [و ديگر وى را سنگسار نكرد]». امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «احصان نمى شود و سنگسار واجب نمى شود مگر پس از ازدواج درست و آميزش».

940- 46187- (7) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه زنا مى كند و با همسرش آميزش نداشته است، پرسيدم كه: آيا محصن محسوب مى شود؟ حضرت فرمود: نه و نيز با داشتن كنيز محصن نيست».

941- 46188- (8) رفاعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه پيش از آن كه با اهلش آميزش داشته باشد زنا كرده است، پرسيدم كه: آيا سنگسار مى شود؟ حضرت فرمود: نه. پرسيدم: اگر پيش از آميزش با همسرش زنا كند، او را از همسرش جدا مى كنند؟ حضرت فرمود: نه». ابن ابى عمير در متن اين روايت اين جملۀ اضافه را دارد كه: «مرد با

داشتن كنيز، محصن نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 635

942- 46189- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه با زن آزادى ازدواج مى كند، پس از آن آزاد مى شود و زنا مى كند، فرمود: «بر اين مرد تا زمانى كه پس از آزادى با همسر آزادش آميزش كند، سنگسار نيست.

پرسيدم: آيا زن آزادش اختيارى عليه مرد پس از آزادى مرد دارد؟ حضرت فرمود: نه. آن زن آزاد به اين مرد در زمانى كه بنده بود، راضى شده؛ بنابراين مرد برهمان پايۀ ازدواج اول است».

943- 46190- (10) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى ازدواج كرده ولى آميزشى با وى نداشته و پس از آن زنا كرده است، پرسيدم كه: چه حدّى بر وى است؟

حضرت فرمود: به عنوان حدّ، تازيانه مى خورد و سرش تراشيده مى شود و از همسرش جدا و يك سال تبعيد مى شود».

روايت مشابه. امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان و پدرشان از پدران شان عليه السلام نقل مى كنند كه: «دربارۀ زنى كه پيش از آن كه با وى آميزش شود زنا كرده است، فرمود: اين دو را از هم جدا مى كنند و مهرى هم براى زن نيست؛ چرا كه كار انجام شده از سوى وى بوده است».

944- 46191- (11) حنّان گويد: «من مى شنيدم كه مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه ازدواج نكرده و زنا مى كند، بعد از آن ازدواج و زنا كرده- پيش از آن كه با همسرش آميزش داشته باشد- پرسيد. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد و مويش تراشيده و يك سال از شهر تبعيد مى شود و او را از همسرش جدا

مى كنند».

945- 46192- (12) و اگر زن آزادى در اختيار برده اى باشد و برده آزاد شود و زنا كند، اگر پس از آزادى اش با همسر آزادش آميزش داشته است، سنگسار مى شود ولى اگر پس از آزادى اش با همسرش آميزش نداشته است، حدّ بر او زده مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم و باب ششم، رواياتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 637

باب 9 حكم زناى بالغ با نابالغ
اشاره

946- 46193- (1) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ پسر نابالغ ده ساله اى كه با زنى زنا كند، سؤال شد:

حضرت فرمود: پسر كمتر از حدّ، تازيانه مى خورد و زن، حدّ كامل بر او جارى مى شود. از امام سؤال شد: اگر زن محصن باشد؟ حضرت فرمود: سنگسار نمى شود؛ چون فردى كه با او آميزش كرده است بالغ نيست و اگر وى بالغ بود، زن سنگسار مى شد».

947- 46194- (2) و اگر پسركى نابالغ زنا كند ... در اين متن مشابه روايت قبل را آورد و افزوده است: «و همچنين اگر مردى با دخترى نابالغ زنا كند به دختر كمتر از حدّ، و به مرد، تمام حدّ زده مى شود».

948- 46195- (3) امام رضا عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زن محصنى كه پسركى با وى زنا كرده بود و عمر دستور داده بود تا وى سنگسار شود، حكم كرد كه: نبايد سنگسار شود و تنها حدّ بر وى جارى مى شود و سنگسار بر وى ثابت نيست؛ چرا كه زانى نابالغ است».

949- 46196- (4) ابن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام در آخرين ديدار دربارۀ پسرى كه بالغ نيست و با زنى زنا كرده، پرسيدم كه: با اين دو چه مى كنند؟ حضرت فرمود: به پسر كمتر از حدّ زده مى شود و حدّ [كامل] بر زن جارى مى شود. پرسيدم: دخترى نابالغ همراه با مردى كه با وى زنا مى كند، يافت مى شود با اين اين دو چه مى كنند؟ حضرت فرمود: به دختر كمتر از

حدّ زده مى شود و بر مرد، حدّ كامل جارى مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 639

950- 46197- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ پسرى كه با زنى زنا مى كند، فرمود: «پسر، تعزير مى شود و بر زن حدّ [كامل] جارى مى شود و دربارۀ مردى كه با دخترى [نابالغ] زنا مى كند، فرمود: دختر تعزير مى شود و بر مرد، حدّ [كامل] جارى مى شود».

951- 46198- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: پسر بچه اگر با زنى زنا كند، حدّ بر او زده نمى شود ولى مردى كه با دختر بچه زنا كند، حدّ مى خورد».

952- 46199- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ پسر بچه اى كه با زنى زنا كند، پرسيدم. حضرت فرمود: زن تازيانه مى خورد ولى بر پسر بچه چيزى نيست».

953- 46200- (8) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ صغيرى كه هنوز بالغ نشده است و زن بزرگسالى با وى زنا كرده است و مرد بالغى كه با صغيره اى كه بالغ نشده است زنا كرده است، فرمود: «بالغ از آن دو چنانچه بكر باشد- منهاى طفل- حدّ زانى خورده مى شوند و طفل ها حدّ ندارند ولى دردناك تأديب مى شوند».

954- 46201- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه با دختركى زنا كرده است، پرسيدم كه: چه حكمى بر وى است؟ حضرت فرمود: حدّ».

955- 46202- (10) عبدالرحمن گويد: «از او [معصوم عليه السلام] دربارۀ پسرى كه با زنى زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: پسر بچه تازيانه زده نمى شود و نيز از مردى كه با دختركى زنا مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود:

به مرد تازيانه زده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از

باب دوازدهم از ابواب مقدمات، اين گفته كه: «چه زمانى عليه پسر ثابت مى شود كه به حدود تام مؤاخذه و حدود تام بر او اجرا و بدان جلب شود؟ حضرت فرمود: آن زمان كه يتيمى از وى برود و بالغ شود. پرسيدم: آيا اين حدّى دارد كه بدان شناخته شود؟ حضرت فرمود: آن زمان كه محتلم شود يا به پانزده سالگى برسد يا آن كه شرمگاهش موى زبر درآورد، در اين صورت حدود تام بر وى جارى و به حدود تام مؤاخذه و نيز حدود تام به نفعش اخذ شود».

و در روايت سوم، اين گفته كه: «پسر آن زمان كه پدرش وى را همسر دهد و او با اين كه نابالغ است با همسرش آميزش كند، آيا حدود بر او جارى مى شود؟ در همين حال كه او نابالغ است، راوى گويد: حضرت فرمود: اما حدود كاملى كه مردان بدان مؤاخذه مى شوند، نه. ولى در ارتباط با همۀ حدود به اندازۀ سنش تازيانه مى خورد؛ بنابراين تا پانزده سالگى به اين شكل مؤاخذه مى شود و حدود خداوند در ميان بندگانش و نيز حقوق مسلمانان، در ميان شان باطل نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 641

و در روايت پنجم، اين گفته كه: «نماز بر بچه آن زمان كه بفهمد و روزه آن زمان كه توان روزه گرفتن را پيدا كند و شهادت و حدود آن زمان كه محتلم شود، واجب مى شود.»

و در روايت پانزدهم، اين گفته كه: «آن زمان كه هشت سال پسر تمام شود، كار وى نافذ و فرائض و حدود بر وى واجب است و آن زمان كه دختر نه سالش تمام شود، او نيز چنين

خواهد بود».

و در روايت شانزدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه پسر هشت ساله شود، تصرف او در مالش نافذ است. مرحوم شيخ طوسى اين روايت را بر موردى كه يك كار از آنان چند مرتبه سر زند، حمل كرده است و به ديگر احاديث باب نيز توجه كن؛ چرا كه با مقام ما مناسبت دارد.

و در روايت دهم از باب پنجاه و يكم از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه دختر با شوهرش آميزش كند و نه ساله باشد، يتيمى اش زايل، اموالش به او داده، حدود تام بر او و به نفع او جارى مى شود».

و در روايت چهاردهم از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام آن زمان كه دختر و پسر نابالغ را نزد حضرت مى آوردند، حدّى از حدود خداوند عز و جل را باطل نمى كرد. از امام سؤال شد كه: چگونه حضرت مى زد؟ امام فرمود: حضرت پيوسته تازيانه را با دست از وسط آن يا يك سوم آن مى گرفت و آن گاه با آن به اندازۀ سن آنان مى زد و هيچ حدّى از حدود خداوند عز و جل را باطل نمى كرد».

و در روايات باب سيزدهم، رواياتى كه بر اين مطلب دلالت دارد مى آيد؛ لذا به آن مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب بيست و نهم از ابواب حدّ سرقت، رواياتى هست كه بر اين مطلب دلالت دارد.

باب 10 كيفيّت و كميّت شهادت به زنا
اشاره

956- 46203- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ سنگسار كردن آن است كه چهار نفر شهادت دهند كه ديده اند مرد [آلت خويش را] داخل مى كند و بيرون مى كشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 643

957- 46204- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ سنگسار كردن در زنا آن است كه چهار نفر شهادت دهند كه ديده اند مرد [آلت خويش را] داخل مى كند و بيرون مى آورد».

958- 46205- (3) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مرد و زن سنگسار نمى شوند، تا آن كه چهار شاهد بر وى شهادت دهند كه مرد [آلت خويش را] وارد و خارج كرده است».

959- 46206- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زن سنگسار نمى شوند، تا چهار شاهد عليه آنان بر آميزش و داخل كردن و وارد كردن چون ميل در سرمه دان شهادت دهند».

960- 46207- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «زناكار حدّ نمى خورد، تا آن كه چهار شاهد عليه وى، بر آميزش و وارد كردن و خارج كردن چون ميل در سرمه دان شهادت دهند و لعان ثابت نمى شود تا آن كه بگويد، ديده است».

961- 46208- (6) زناكار حدّ نمى خورد، تا آن كه چهار شاهد عادل عليه وى شهادت دهند يا خود چهار بار عليه خويش اقرار كند. در اين هنگام است كه حدّ بر وى جارى مى شود.

962- 46209- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زن سنگسار نمى شوند، تا آن كه چهار مرد عادل و مسلمان عليه آنان شهادت دهند كه ديده اند مرد با زن آميزش مى كند

و وارد كردن و بيرون كشيدن را آن گونه كه ميل در سرمه دان وارد و خارج مى شود، ديده اند و همچنين اگر محصنه نباشند، حدّ نمى خورند مگر با چنين شهادتى».

963- 46210- (8) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «همان گونه كه خداوند عز و جل فرموده است، در زنا كمتر از چهار شاهد جايز نيست و اگر سه نفر شهادت دهند و چهارمى نيايد كه شهادت دهد، بر هر سه، حدّ قاذف [نسبت نارواى زنا دهنده] زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 645

964- 46211- (9) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: نه به مرد و نه به زن، تازيانه زده نمى شود تا آن كه چهار شاهد عليه او بر وارد كردن آلت و بيرون كشيدن آن شهادت دهند. حضرت افزود: من اولين كسى كه از چهار نفر شهادت مى دهند، نخواهم بود؛ از آن مى ترسم كه برخى از شهود، شهادت ندهند و من تازيانه بخورم».

965- 46212- (10) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من اولين شاهد از شاهدان چهار گانۀ زنا نمى شوم. مى ترسم كه برخى از آنان از شهادت دادن امتناع ورزند و من تازيانه بخورم».

966- 46213- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «سنگسار كردن ثابت نمى شود، تا آن كه چهار شاهد شهادت دهند كه ديده اند مرد با آن زن آميزش مى كند».

967- 46214- (12) عبدالله بن جذاعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ چهار نفر كه عليه دو مرد و دو زن شهادت به زنا داده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: سنگسار مى شوند».

968- 46215- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر شاهد بگويد كه مرد با

آن زن آن گونه كه يك مرد با زنش مى نشيند، نشسته است [منظور از آن، نشستن ويژه است] حدّ بر وى جارى مى شود».

969- 46216- (14) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سه نفر عليه وى شهادت داده اند كه با زنى زنا كرده است و شاهد چهارم شهادت مى دهد كه نمى داند اين مرد با كدام زن زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ نمى خورد و سنگسار نمى شود».

970- 46217- (15) عباد بصرى گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: سه نفر عليه يك نفر به زنا شهادت داده اند و گفته اند الان شاهد چهارم را مى آوريم. حضرت فرمود: اين سه، هشتاد تازيانه حدّ قاذف مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 647

971- 46218- (16) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سه نفر كه عليه مردى به زنا شهادت داده اند، فرمود: «شاهد چهارم كجاست؟ آنان اظهار داشتند كه: الان مى آيد. حضرت فرمود: اين سه نفر را حدّ بزنيد. در حدود الهى مهلت و تأخير زمانى نيست».

972- 46219- (17) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه حدّ بر وى واجب شد، اجرا مى شود و در حدود الهى مهلت و تأخير نيست».

973- 46220- (18) سه نفر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام عليه مردى به زنا شهادت دادند. حضرت فرمود: «نفر چهارم كجاست؟ گفتند: الان مى آيد. حضرت فرمود: اين سه نفر را بگيريد. در حدود الهى مهلت و تأخير زمانى نيست».

974- 46221- (19) زراره گويد: «شهود جداى از هم پذيرفته نيست. اگر سه نفر بودند، چهارمى بعدا پذيرفته است».

975- 46222- (20) على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «اگر شهودى كه عليه يك فرد شهادت به زنا داده اند، در جاى

زنا با هم اختلاف داشته باشند، تازيانه مى خورند».

976- 46223- (21) روايت شده است كه: «عمر، مغيرة بن شعبه را به نمايندگى خويش بر بصره گماشت. مغيره در طبقۀ پايين خانه و نافع، ابوبكره، شبل و زياد در طبقۀ بالا سكونت داشتند. بادى وزيد و در اتاق باز شد و پرده كنار رفت. آنان ديدند كه مغيره در ميان دو پاى يك زن است. صبح كه شد، مغيره جلو رفت تا به نماز بايستد. ابوبكره گفت: از جاى نماز ما دور شو. اين ماجرا به عمر رسيد. عمر نوشت تا آنان را نزد وى ببرند و به مغيره نوشت كه ابوبكره سخنى دربارۀ تو مى گويد؛ در صورتى كه درست باشد، اگر پيش از آن مرده بودى برايت بهتر بود؛ بنابراين به سوى مدينه حركت كن. پس از آن، نافع، ابوبكره و شبل بن معبد شهادت دادند. عمر گفت: مغيره هلاك شد، جز يك چهارمش؛ بعد كه زياد آمد شهادت بدهد. عمر گفت: اين فردى است كه جز به حقّ شهادت نمى دهد- انشاءالله. زياد گفت:

اما من به زنا شهادت نمى دهم ولى من كار زشتى را ديدم. عمر گفت: الله اكبر! و سه نفر را تازيانه زد.

ابوبكره كه تازيانه خورد، گفت: شهادت مى دهم كه مغيره زنا كرده است. عمر خواست تا [مجددا]

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 649

ابوبكره را تازيانه زند. اميرالمؤمنين على عليه السلام به وى گفت: اگر به ابوبكره تازيانه بزنى، بايد كه صاحبت را سنگسار كنى؛ يعنى مغيره را سنگسار كن».

علامه حلّى گويد: «مورد استشهاد ما اين است كه اين جريان آشكار و مشهود بوده و كسى آن را انكار نكرده است. در تفسير فرمودۀ

اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر كه: اگر براى بار دوم ابوبكره را تازيانه بزنى، پس بايد كه رفيقت را سنگسار كنى، چند تاويل گفته شده است كه صحيح ترين اين كه: اگر اين شهادت ابوبكره يك شهادت ديگر جداى از اولى محسوب مى شود، بنابراين چهار شهادت تكميل شده است و بايد كه رفيقت را سنگسار كنى؛ يعنى ابوبكره همان شهادت اول را تكرار كرده، بنابراين او را تازيانه نزن». سخن علامه ادامه دارد و در جايگاهش در فقه به تفصيل آمده است.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى و هفتم از ابواب شهادت، رواياتى بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت بيست از باب يك از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «اى سعد، پس چهار شاهد چه مى شود؟ سعد گفت: اى رسول خدا، پس از ديدن چشم و اطلاع خدا از اين كه وى انجام داده است؟ حضرت فرمود: آرى. به خدا سوگند! پس از ديدن چشمت و اطلاع داشتن خدا از اين كه وى انجام داده است؛ چرا كه خداوند عز و جل بر هر چيز حدّى نهاده و براى آن كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى قرار داده است».

و در روايت ابومخلّد مانند آن آمده است و اين افزودگى را دارد كه: «و خداوند كمتر از چهار شاهد را بر مسلمانان مستور قرار داده است».

و در روايت بيست و يك، اين گفته كه: «پيامبر به سعد بن عباده فرمود: خداوند متعال براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى آن كس كه از حدّى از حدود الهى تجاوز كند و فراتر رود، حدّى گذاشته و كمتر از

چهار شاهد را بر مسلمانان مستور قرار داده است».

مى آيد:

در باب بيست و ششم و سى و هفتم، رواياتى كه مناسب با اين باب است مى آيد.

باب 11 اثبات زنا با چهار بار اقرار
اشاره

977- 46224- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: من زنا داده ام. حضرت رو از آن زن گرداند. زن دوباره برابر امام قرار گرفت و گفت: من زنا داده ام. امام مجددا رويش را از وى گرداند ولى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 651

زن مجددا در برابر امام قرار گرفت و گفت: من زنا داده ام. امام مجددا از وى رو گرداند ولى او باز رو به روى امام قرار گرفت و گفت: من زنا داده ام.

حضرت دستور داد تا آن زن زندانى شود. آن زن حامله بود. حضرت صبر كرد تا وضع حمل كند.

پس از وضع حمل دستور داد تا چاله اى در رحبه [/ ميدان فراخ، فضاى باز] براى وى بكنند و لباس نو بر تن وى كردند و او را تا ميانۀ بدن و جاى پستان ها داخل چاله كردند و درِ رحبه را بستند و با سنگ بر وى زدند و فرمود: به نام خدا. اى خدا، بر پايۀ تصديق كتاب تو و سنت پيامبرت. آن گاه به قنبر دستور داد، او هم زن را سنگسار كرد. سپس امام به منزل خويش رفت و فرمود: اى قنبر، به ياران پيامبر اجازه ده تا وارد شوند. آنان نيز وارد شدند و زن را سنگ زدند. سپس ماندند كه آيا با همان سنگ ها دوباره سنگسار كنند يا با سنگى ديگر! اين در حالى بود كه زن هنوز جان داشت.

به قنبر گفتند: به امام بگو كه ما با سنگ هاى مان بر وى زديم ولى هنوز

جان دارد؛ چه كنيم؟

حضرت فرمود: با همان سنگ هاى تان دوباره بزنيد. آنان چنين كردند تا آن كه زن جان داد.

به امام گفتند كه: زن مرد، با او چه كنيم؟ حضرت فرمود: او را به صاحبانش بدهيد. به آنان نيز دستور داد تا آنچه با مردگان خويش مى كنند، با وى كنند».

978- 46225- (2) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: «ماعز را سنگسار نكرد، مگر اين كه چهار بار نزد حضرت اعتراف به زنا كرد. در هر بار هم حضرت از وى روى مى گرداند و پس از اقرار چهارم، وى را سنگسار كرد».

979- 46226- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «سارق، دستش بريده نمى شود تا آن كه دوبار به سرقت اعتراف كند و زناكار سنگسار نمى شود تا آن كه چهار بار به زنا اعتراف كند».

980- 46227- (4) زناكار حدّ نمى خورد، تا آن كه چهار شاهد عادل بر وى شهادت دهند يا آن كه عليه خود چهار بار اقرار كند. در اين هنگام است كه حدّ بر وى جارى مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خدايا، براى تو بر اين زن چهار شهادت ثابت شد و تو به پيامبرت در آنچه از دينت خبر داده اى، فرموده اى كه: اى محمد، هر كس حدّى از حدود مرا تعطيل كند، با من دشمنى كرده است».

و در روايت دوم از باب نهم، اين گفته كه: «براى بار چهارم نزد امام آمد و چون اقرار كرد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر فرمود: از او مراقبت كن».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 653

باب 12 رجم زن حامله پس از وضع حمل و شير دادن نوزاد

981- 46228- (1) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ محصنه اى كه آبستن بوده و زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: نگاهش مى دارند تا وضع حمل كند و فرزندش را شير دهد، آن گاه او را سنگسار مى كنند».

982- 46229- (2) روايت شده است كه زن آبستنى كه زنا داده بود، نزد عمر آوردند. وى دستور سنگسار شدن زن را صادر كرد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر فرمود: «گيرم كه تو بتوانى زن را سنگسار كنى ولى سلطه اى بر جنين در شكم او ندارى. خداوند متعال مى گويد: هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد. عمر گفت: زنده نباشم براى مشكلى كه ابوالحسن در كنارش نيست. سپس گفت: با اين زن چه كنيم؟ حضرت فرمود: او را محافظت كنيد تا بزايد و آن گاه كه زاييد و براى فرزندش كسى را يافت كه كفالت وى كند، حدّ را بر زن جارى سازيد. با اين گفتار، مشكل عمر حل شد و وى حكم در اين مورد را به اميرالمؤمنين عليه السلام واگذاشت».

983- 46230- (3) اميرالمومنين

على عليه السلام نگاهش به زنى افتاد كه او را مى بردند. حضرت فرمود: «موضوع چيست؟ گفتند: عمر دستور داده تا اين زن سنگسار شود؛ چرا كه بدون شوهر آبستن شده است.

حضرت پرسيد: آيا زن حامله است؟ گفتند: آرى. حضرت زن را از چنگ آنان درآورد و خود نزد عمر آمد. به عمر فرمود: اگر بر اين زن سلطه داشته باشى، بر فرزند در شكمش سلطه اى ندارى. عمر گفت:

اگر على نبود، عمر هلاك مى شد».

984- 46231- (4) در روايت مناظرۀ ابوجعفر مؤمن الطاق با ابوحنيفه آمده كه: «گفت: زن آبستنى را نزد عمر آوردند كه شهادت زنا عليه وى داده بودند. عمر دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به عمر فرمود: اگر تو بر آن زن تسلط داشته باشى ولى نمى توانى بر فرزند در شكم او تسلط داشته باشى. عمر گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى گرديد».

985- 46232- (5) عمران بن حصين گويد: «همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه زنى از جهينه كه از زنا باردار شده بود، نزد رسول خدا آمد و گفت: اى رسول خدا، من كارى كرده ام كه حدّ دارد؛ آن حدّ را بر من جارى ساز. پيامبر صلى الله عليه و آله ولىّ زن را خواست و به او دستور داد تا با زن نيك رفتارى كند و پس از آن كه وضع حمل كرد، او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بياورد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه سنگسار شود و پس از آن بر وى نماز گزارد». در اين حديث نيامده است كه آن زن، چهار بار

اعتراف كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 655

باب 13 حكم قتل زانى به عُنف
اشاره

986- 46233- (1) بريد عجلى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى به زور زنا كرده بود، سؤال شد.

حضرت فرمود: مرد كشته مى شود؛ چه محصن باشد يا نباشد».

987- 46234- (2) زراره گويد: «امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به زور با زنى زنا كرده است، فرمود:

آن مرد كشته مى شود».

988- 46235- (3) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: [چنانچه] مردى به زور با زنى زنا كند؟ حضرت فرمود: آن مرد كشته مى شود».

989- 46236- (4) زراره گويد: «امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى به زور زنا كرده است، فرمود: يك ضربت شمشير بر وى زده مى شود؛ [حال] هر چه اين ضربت با او بكند».

990- 46237- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به زور بر زنى مسلط شود و با وى زنا كند، يك ضربت شمشير بر او زده مى شود؛ [حال] از آن ضربت بميرد يا زنده بماند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 657

991- 46238- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى به زور بر زنى مسلط شود و با او به زور آميزش كند، كشته مى شود و هيچ چيز بر زن نيست. اگر مرد وى را مجبور ساخته است، براى زن مهرالمثل از مال مرد ثابت است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت چهاردهم از باب بعدى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى، دخترى را به زنا مجبور ساخت، بر مرد حدّ جارى مى شود».

و در روايت چهاردهم از باب بيستم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد، آن كنيز را بر زنا مجبور سازد- در حالى كه بعضى از آن را مالك است-

در اين صورت به اندازه اى كه از مال المكاتبه پرداخته، حدّ مى خورد».

باب 14 حكم زانيه اى كه با اكراه و اضطرار زنا داد
اشاره

992- 46239- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى را با مردى كه آن مرد با وى زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. آن زن گفت: به خدا سوگند! اى اميرالمؤمنين، مرد مرا مجبور كرده است. حضرت حدّ را از او بازداشت و اگر از اينان [اهل سنت] در اين باره سؤال شود، گويند: ادعاى زن پذيرفته نمى شود ولى به خدا سوگند! اميرالمؤمنين عليه السلام اين كار را كرد».

993- 46240- (2) زنى را با مردى يافته بودند كه آن مرد با وى زنا مى كرد. آن دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. آن زن گفت: «اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! من به دلخواه خودم با وى همراه نشدم بلكه او مرا مجبور ساخته است. حضرت حدّ را از وى بازداشت. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: و اگر از اينان [اهل سنت] در اين باره سؤال شود، گويند: سخن زن پذيرفته نيست ولى به خدا سوگند! اميرالمؤمنين چنين كرد».

994- 46241- (3) اگر زنى را با مردى بگيرند كه با وى زنا كرده است و زن بگويد كه مرد مرا مجبور كرده است، حدّ از زن به دليل اكراه ساقط است؛ چرا كه زن شبهه اى ايجاد كرده است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«حدود را با شبهه ها دفع كنيد».

995- 46242- (4) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زن ديوانه اى كه زنا داده و آبستن شده، فرمود: اين زن مانند حيوان رهاست و مالك خويش نيست و بر او نه سنگسار و نه تازيانه و نه تبعيد، هيچكدام نيست

و حضرت دربارۀ زنى كه بر خويش اقرار كرده بود كه مردى او را بر زنا مجبور ساخته

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 659

است، فرمود: اين زن چون حيوان رهاست و مالك خويش نيست. اگر زانى مى خواست، او را مى كشت. بر او تازيانه و تبعيد و سنگسار نيست».

996- 46243- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه اعتراف بر خويش كرده كه مردى او را مجبور ساخته است، فرمود: «آن زن مثل زنى است كه اسير شده و مالك خويش نيست. اگر [مرد زناكار و مجبور كنندۀ زن] مى خواست، او را مى كشت. [پس] بر وى حدّ و تبعيد نيست».

997- 46244- (6) امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه ديوانه بود و زنا كرد، فرمود: «اين زن مالك خويش نيست و سنگسار و تبعيد بر وى نيست و نيز دربارۀ زنى كه عليه خويش اقرار كرده كه مردى وى را بر زنا مجبور ساخته است، فرمود: اين زن به مانند حيوان رها شده است و مالك خويش نيست. اگر زانى مى خواست، او را مى كشت. بر او تازيانه، تبعيد و سنگسار شدن نيست».

998- 46245- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر زناكار ديۀ بكارت نيست و بر زنى كه او را مجبور به زنا كرده اند، حدّ نيست».

999- 46246- (8) موسى بن بكر گويد: «شنيدم از او [امام معصوم عليه السلام] كه فرمايد: بر زنى كه او را وادار به زنا كرده اند، حدّ نيست؛ آن زمان كه بگويد: من مجبور شده ام».

1000- 46247- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بر مردى كه او را به زنا مجبور كرده اند، حدّى نيست و نيز بر زنى كه

او را به زنا مجبور كرده اند، حدّى نيست».

1001- 46248- (10) زنى نزد عمر آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من زنا داده ام؛ حدّ الهى را دربارۀ من جارى ساز.

عمر دستور سنگسار كردن وى را داد. اميرالمؤمنين على عليه السلام حاضر بود. راوى گويد: حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به عمر فرمود: از زن بپرس چگونه زنا داده است؟ زن گفت: من در بيابانى بودم.

تشنگى شديدى به من رسيد. خيمه اى در برابرم قرار گرفت. به خيمه رفتم. عربى باديه نشين در آن يافتم. از او آب خواستم. او از اين كه به من آب دهد، امتناع ورزيد مگر اين كه من خودم را در

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 661

اختيارش قرار دهم. من از او فرار كردم ولى عطشم شديدتر شد تا آنجا كه دو چشمم فرو رفت و زبانم از كار افتاد. چون عطش اين اندازه در من اثر گذاشت، نزد آن عرب باديه نشين رفتم. او به من آب داد و با من آميزش كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به عمر فرمود: اين همان است كه خداوند متعال فرموده كه: كسى كه مجبور شود در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست.

«1» اين زن نه ستمگر است و نه متجاوز و حضرت زن را آزاد كرد. عمر گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى شد».

1002- 46249- (11) روايت شده است كه: «شهود عليه زنى شهادت دادند كه او را در كنار آبى در سرزمين عرب ها با مردى كه با او آميزش مى كرد و شوهر وى نبود، يافته اند. عمر دستور سنگسار كردن زن را داد و زن شوهردار بود. زن گفت: خدايا، تو

مى دانى كه من پاكم. عمر خشمگين شد و گفت: تو شاهدان را متهم مى سازى؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: زن را برگردانيد و از او بپرسيد، شايد عذرى دارد. زن بازگردانده شد و از حالش جويا شدند. زن گفت: شترانى از آنِ خانوادۀ ماست. من همراه شتران بيرون رفتم و با خويش آبى برداشتم و شتران خانواده ام شيرى نداشتند و دوست همراه ما شترانش شير داشتند. آب من تمام شد. از او آب خواستم. او گفت: تا من خودم را در اختيارش نگذارم، به من آب نمى دهد. من از انجام اين كار ابا كردم ولى زمانى كه نزديك بود جانم درآيد، خودم را با اكراه در اختيارش گذاشتم.

در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! كسى كه مجبور شود در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست. «2» عمر چون اين را شنيد، زن را آزاد ساخت».

1003- 46250- (12) على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «زنى را كه به زنا مجبورش كرده اند، حدّ ندارد؛ آن زمان كه مى گويد: من مجبور شده ام».

1004- 46251- (13) عمر، از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه چند نفر كافر قوى بر او افتادند و به زور با وى زنا كردند، پرسيد. حضرت فرمود: «زنى كه به زنا مجبورش كرده اند، حدّى ندارد ولى او را در اختيار يك فرد عادل از مسلمانان بگذار تا با يك حيض شدن استبرا كند؛ سپس او را به شوهرش بازگردان. عمر چنين كرد».

1005- 46252- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر مردى دخترى را مجبور كرد، حدّ بر مرد جارى مى شود ولى زن حقّ ديۀ بكارت را ندارد».

______________________________

(1). بقره 2/ 173.

(2).

بقره 2/ 173.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 663

ارجاعات
گذشت:

در برخى از روايات باب پنجاه و سه از ابواب جهاد با نفس، مفادى كه بر اين باب دلالت دارد.

و در باب قبلى نيز مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت چهارده از باب بيست، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد، كنيز مكاتب را بر اين كار مجبور ساخته است، به مقدارى از حدّ تازيانه مى خورد كه آن زن از مال المكاتبۀ خويش پرداخت كرده است» و نيز فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر با مرد همراهى كرده، شريك مرد در حدّ است. حدّ بر او زده مى شود، مانند آنچه بر مرد زده مى شود».

باب 15 حكم زانى با محارم
اشاره

1006- 46253- (1) ابن بكير گويد: «مردى گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: [چنانچه] مردى با محرم خويش زنا كند. حضرت فرمود: يك ضربه با شمشير بر وى زده مى شود. ابن بكير گويد: اين روايت را حريز از بكير برايم نقل كرد».

1007- 46254- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه با محرم زنا كند، يك ضربه شمشير به او زده مى شود؛ هر چه اين يك ضربه با وى بكند».

1008- 46255- (3) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس با محرم زنا كند- تا آنجا كه با وى آميزش داشته باشد- يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه اين يك ضربه با وى بكند و اگر زن هم با وى همراهى كرده باشد، بر او يك ضربه با شمشير زده مى شود؛ هرچه با او اين ضربه بكند. از امام سؤال شد: با اين كه اين مرد شاكى ندارد، چه كسى ضربه را به او مى زند؟ حضرت فرمود: هنگامى كه اين دو را نزد امام برده اند، زدن ضربه بر امام است».

1009- 46256- (4) در روايت جميل از امام صادق عليه السلام آمده كه: «فرمود: گردن وى زده مى شود، يا آن كه

فرمود:

رقبۀ وى زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 665

1010- 46257- (5) هر كس با محرم زنا كند، يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود؛ چه محصن باشد يا نباشد و اگر زن با وى همراهى كرده، بر او هم يك ضربه با شمشير زده مى شود ولى اگر مرد زن را مجبور كرده است، بر زن چيزى نيست».

1011- 46258- (6) هر كس كه با محرم زنا كند، يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه اين ضربه با او بكند و اين ضربه با امام است، آن زمان كه اين دو را نزد امام ببرند.

1012- 46259- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس با محرم زنا كند، يك ضربه شمشير مى خورد؛ [چه] از آن ضربه بميرد يا زنده بماند».

1013- 46260- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مرد با محرم زنا كند، بر او حدّ زناكار زده مى شود. با اين تفاوت كه وى گناهش بزرگ تر است».

1014- 46261- (9) راوى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با خواهرش زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: يك ضربه شمشير بر او زده مى شود. گفتم: [چنانچه] او از اين ضربه جان سالم به در برد؟

حضرت فرمود: براى هميشه زندانى مى شود تا بميرد».

1015- 46262- (10) امام سجاد عليه السلام دربارۀ مردى كه با خواهرش آميزش مى كند، فرمود: «يك ضربه شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه اين يك ضربه با او بكند ولى اگر زنده ماند، براى هميشه در زندان خواهد بود تا آن كه بميرد».

1016- 46263- (11) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى كه با محرم زنا

مى كند، به كجايش شمشير زده مى شود؟ حضرت فرمود: گردنش».

1017- 46264- (12) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آن ضربه اى كه با شمشير به مردى كه با محرم زنا كرده است مى زنند، به كجا زده مى شود؟ جاى اين ضربه كجاست؟ حضرت فرمود: گردنش زده مى شود يا فرمود: رقبه اش زده مى شود» «1».

______________________________

(1). عنق گردن است ولى رقبه يا همان گردن است يا آخر گردن؛ بنابراين ممكن است تفاوتى بين عنق و رقبه باشد. ولى در هر صورت منظور روشن است؛ كه حدّ فاصل سر از بدن است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 667

1018- 46265- (13) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اين ضربه به كجا زده مى شود؟ [منظور جميل كسى است كه با محرم زنا كرده است.] حضرت فرمود: گردنش زده مى شود يا فرمود: رقبه اش زده مى شود».

1019- 46266- (14) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه با محرم خويش زنا كند، كشته مى شود».

1020- 46267- (15) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با محرم زنا كند، او را بكشند».

1021- 46268- (16) مردى را كه با زن پدرش زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را سنگسار كرد. اين مرد محصن نبود.

1022- 46269- (17) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه با زن پدرش زنا كرده بود و محصن نبود، نزد ايشان [اميرالمؤمنين عليه السلام] آوردند. حضرت دستور داد و او سنگسار شد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت شصت و سه از باب يكم از ابواب نكاح محرم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله: «اى على، از اين امت ده

گروه به خداى بزرگ كفر ورزيده اند و حضرت يكى از آنها را مردى دانست كه با محرم زنا كند».

و در روايت شصت و شش، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «داخل بهشت نمى شود، كسى كه هميشه شراب مى خورد و كسى كه با محرم زنا مى كند».

باب 16 حكم كسى كه با همسرش در عدّۀ طلاق يا پس از آن، مباشرت جنسى كند

1023- 46270- (1) كسى كه پس از گذشت عدّه با همسرش آميزش مى كند، حدّ زنا بر او زده مى شود و اگر پيش از تمام شدن عدّه با وى آميزش كند، اين آميزش او، رجوع به زندگى با زن است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 669

1024- 46271- (2) مردى كه با زنى ازدواج كرده بود، سپس پيش از آميزش با او وى را طلاق داده و آن گاه پس از طلاق با وى آميزش كرده است و چنين مى پنداشته كه مى تواند به زن رجوع كند، چنين فردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به دليل وجود شبهه، حدّ را از وى برداشت و حكم داد كه مرد نصف مهر را به دليل طلاق دادن و يك مهر كامل را به دليل آميزش با زن پرداخت كند.

1025- 46272- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه همسرش را دو طلاق داد، پس از آن با وى آميزش كرد، به مردى دستور داد تا هر دو را تازيانه بزند و هر كدام را پنجاه تازيانه بزند و از هم جدا سازد».

باب 17 كيفيّت تازيانه زدن در زنا و تبعيد زانى
اشاره

هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت [و محبت كاذب] نسبت به آن دو، شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد؛ و بايد گروهى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند.

«1» 1026- 46273- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مرد را در حالت ايستاده و زن را در حالت نشسته تازيانه مى زنند و به هر عضوى مى زنند ولى به سر و آلت تناسلى نمى زنند».

1027- 46274- (2) اسحاق بن

عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ زناكار پرسيدم كه: چگونه تازيانه مى خورد؟

حضرت فرمود: شديدترين تازيانه. پرسيدم: از روى لباسش؟ حضرت فرمود: بلكه لباسش را در مى آورند. پرسيدم: كسى كه افترا بسته، چگونه؟ حضرت فرمود: او ميانۀ دو زدن [نه سخت و نه نرم] به همۀ بدنش از روى لباس زده مى شود».

______________________________

(1). نور 24/ 2.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 671

1028- 46275- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ زناكار پرسيدم كه: چگونه تازيانه زده مى شود؟ حضرت فرمود: به شديدترين شكل. پرسيدم: از روى لباس؟ حضرت فرمود: نه، بلكه وى را برهنه مى سازند».

1029- 46276- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «تازيانۀ زناكار، از نوع شديدترين تازيانه زدن هاست».

1030- 46277- (5) روايت شده است كه: «تازيانه زدن زناكار شديدترين نوع زدن است و اين كه وى از سر تا پايش تازيانه مى خورد؛ چرا كه لذت به همۀ اعضا و جوارحش رسيده است و روايت شده است كه: اگر زناكار برهنه گرفته شده است، برهنه تازيانه مى خورد و اگر با لباس گرفتار آمده كه با لباس تازيانه مى خورد».

1031- 46278- (6) حدّ مرد و زن زناكار، سنگين ترين نوع حدّ و شديدترين نوع زدن است.

1032- 46279- (7) ابن عمار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: زناكار شديدترين حدّ را مى خورد. پرسيدم: از روى لباسش؟ گفت: نه، لباسش را در مى آورند. پرسيدم: كسى كه افترا بسته است، چگونه؟ حضرت فرمود:

ميانۀ دو زدن؛ آن هم از روى لباس ولى بر همۀ بدنش زده مى شود».

1033- 46280- (8) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «زناكار به شديدترين شكل تازيانه مى خورد ولى تازيانه خوردن كسى كه افترا بسته،

ميانۀ دو نوع زدن تازيانه است [نه سخت سخت و نه نرم نرم]».

1034- 46281- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ زناكار، شديدترين حدود است».

1035- 46282- (10) امام رضا عليه السلام در جواب سؤال هاى ابن سنان برايش مرقوم فرمود: «و علت زدن بر بدن زناكار با شديدترين نوع زدن آن است كه، وى با بدنش زنا كرده و همۀ بدن از زنا لذت برده است؛ بنابراين زدن، مجازات وى و عبرت غير اوست و زنا، بزرگ ترين جنايت است».

1036- 46283- (11) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زدن زناكار، شديدتر از شرابخوار و شرابخوار، شديدتر از قاذف و قاذف، شديدتر از تعزير است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 673

1037- 46284- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ قاذف و تازيانۀ قاذف، شديدتر از شرابخوار و تازيانۀ شرابخوار، شديدتر از تازيانۀ تعزير است» و مشابه اين، در روايت پنج از باب چهارده از ابواب حدّ قاذف مى آيد.

1038- 46285- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «حدّ زناكار، شديدتر از حدّ قاذف است و حدّ شرابخوار، شديدتر از حدّ قاذف است».

1039- 46286- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: نبايد نسبت به آن دو در دين خدا شما را رأفت بگيرد، فرمود: « [منظور] در ارتباط با اجراى حدود است و دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و بايد طائفه اى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند، فرمود: طائفه يك نفر است و حضرت فرمود: و صاحب حدّ، سوگند داده نمى شود».

1040- 46287- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: و نبايد نسبت

به آن دو در دين خدا شما را رأفت بگيرد، حضرت فرمود: « [منظور] اجراى حدود است. اگر زناكار برهنه دستگير شود، برهنه زده مى شود و اگر در حالى كه لباس بر تن دارد دستگير شود، لباس پوشيده بر او زده مى شود و شديدترين تازيانه را مى خورد و مرد ايستاده و زن نشسته زده مى شود و هر عضوى از زناكار تازيانه مى خورد، جز صورت و آلت تناسلى زن و مرد با شديدترين نوع زدن».

1041- 46288- (16) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خدا كه: و بايد طائفه اى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند، فرمود: «طائفه از يك نفر تا ده نفر است».

1042- 46289- (17) امام باقر عليه السلام فرمود: «در حدّ، برهنه نمى كنند و نمى كشند. حضرت افزود: زناكار را بر همان حالى كه يافته اند، اگر برهنه يافت شد، در حالت برهنه زده مى شود و اگر با لباس يافت شد، او را با لباس مى زنند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 675

1043- 46290- (18) امام باقر عليه السلام فرمود: «حدّ بر همۀ بدن پخش مى شود و آلت تناسلى و صورت مستثنى و ميانۀ دو زدن زده مى شود [نه سخت سخت و نه نرم نرم]».

1044- 46291- (19) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: بايد طائفه اى از مؤمنان مجازات شان را مشاهده كنند، فرمود: «يك مؤمن اگر شاهد باشد، كافى است».

1045- 46292- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه مرد زنا كند و پس از آن تازيانه بخورد، شايسته است براى امام كه او را از سرزمينى كه در آن تازيانه مى خورد به سرزمين ديگر تبعيد كند و تنها بر امام اين واجب است

كه او را از شهرى كه در آن تازيانه خورده است، بيرون سازد».

1046- 46293- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مرد زنا كرد، تازيانه مى خورد و براى امام شايسته است كه او را از زمينى كه در آن تازيانه خورده به ديگر زمين يك سال تبعيد سازد و همين كار در ارتباط با مردى كه سرقت كرده و دستش بريده شده، شايسته است».

1047- 46294- (22) مثنى حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زناكار كه حدّ خورده، پرسيدم. فرمود: از آن سرزمينى كه زنا كرده به شهرى تبعيد مى شود كه يك سال در آن بماند».

1048- 46295- (23) از امام عليه السلام دربارۀ مردى كه زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: «شايسته است براى امام آن زمان كه تازيانه مى زند، او را از زمينى كه در آن تازيانه زده است به ديگر سرزمين يك سال تبعيد كند و بر امام است كه او را از شهر بيرون سازد و همين طور زمانى كه سرقت كرده و دست و پايش قطع شده است».

1049- 46296- (24) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زناكار پرسيدم: اگر زنا كند، تبعيد مى شود؟ راوى گويد:

حضرت فرمود: آرى. از شهرى كه در آن تازيانه خورده به ديگر شهرها تبعيد مى شود».

1050- 46297- (25) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: و بر مرد بكر [اگر زنا كند] صد تازيانه و يك سال تبعيد در غير شهرش است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 677

1051- 46298- (26) مرد و زنى كه بكرند، اگر زنا كنند صد تازيانه مى خورند و آن گاه يك سال به شهر ديگرى تبعيد مى شوند».

1052-

46299- (27) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «و تازيانۀ زناكار از شديدترين تازيانه هاست و آن زمان كه زناكار بكر است تازيانه بخورد، از شهرش يك سال پس از خوردن تازيانه تبعيد مى شود».

1053- 46300- (28) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى كه با زنى ازدواج كرده ولى با وى آميزش نكرده است [اگر زنا كند] صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

1054- 46301- (29) هر كس با محصنه اى زنا كند و خود محصن نباشد، بر زن سنگسار شدن و بر مرد تازيانه خوردن و يك سال تبعيد شدن است و مسافت تبعيد، پنجاه فرسخ است».

1055- 46302- (30) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از من [اين سخن را] بگيريد. خداوند براى زنان راه گذاشته است. اگر مرد و زن بكر زنا كند، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارد و مردى كه ازدواج كرده با زنى كه ازدواج كرده اگر زنا كند، صد تازيانه و سنگسار شدن دارد».

1056- 46303- (31) امام صادق عليه السلام فرمود: «تبعيد از يك شهر به شهر ديگر است و حضرت افزود: اميرالمؤمنين على عليه السلام دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد».

1057- 46304- (32) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر فردى را تبعيد مى كرد، او را به شهرى از اهل شرك كه به اسلام نزديك تر بودند، تبعيد مى كرد. امام در اين ارتباط نظر كردند، ديلم از همۀ [شهرهاى] مشركان به اسلام نزديك تر بود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى كه محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و تبعيد نمى شود و آن كس كه ازدواج كرده ولى با

همسرش آميزش نداشته است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

و درروايت پنج، مانند آن.

و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر يكى از دو زناكار ازدواج نكرده و ديگرى ازدواج كرده، هر كدام صد تازيانه مى خورند و آن كه ازدواج نكرده، تبعيد مى شود».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «مرد و زنى كه ازدواج نكرده اند، اگر زنا كنند صد تازيانه مى خورند و يك سال به شهر ديگرى تبعيد مى شوند».

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مرد و زنى كه بكرند، اگر زنا كنند به صد تازيانه و يك سال تبعيد به شهر ديگرى حكم كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 679

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «مردى كه ازدواج كرده ولى هنوز آميزش نداشته است، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارند».

و در روايت چهاردهم، اين گفته كه: «هر كس محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود ولى مردى كه ازدواج كرده و آميزش نداشته است، صد تازيانه مى خورد و تبعيد مى شود».

و در روايت هيجدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «مرد و زنى كه بكرند، صد تازيانه و يك سال تبعيد دارند».

و در روايت نوزدهم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر از اهل كوفه را به شهر بصره تبعيد كرد».

و در روايت بيست و يكم، اين گفته كه: «اگر جوان پانزده ساله زنا كند، صد تازيانه مى خورد و يك سال از شهرش تبعيد مى شود».

و در روايت بيست و دوم، اين گفته كه: «مرد و زنى را كه بكرند، تازيانه مى زنند و يك سال تبعيدشان مى كنند».

و در روايت بيست و سوم، اين گفته كه: «بر

مردى كه بكر است، صد تازيانه و يك سال تبعيد به شهر ديگرى ثابت است».

باب 18 حكم قتل زانى در بار چهارم پس از سه بار تازيانه زدن
اشاره

1058- 46305- (1) ابوبصير گفت: «امام صادق عليه السلام فرمود: زناكار كه زنا كند و سه بار تازيانه بخورد و در بار چهارم كشته شود منظور اين است كه سه بار تازيانه بخورد (نه اين كه سه بار زنا كند)».

1059- 46306- (2) ابن سنان گويد: «در آنچه حضرت رضا عليه السلام در جواب سوالات وى مرقوم فرمود، آمده است:

علت كشتن در صورت اجراى حدّ بر مرد و زن زناكار در بار سوم به دليل سبك شمردن اين دو و كم اعتنايى آنان به زدن است؛ آن گونه كه گويا اين دو، زنا براى شان آزاد است و علت ديگر اين كه سبك شمارندۀ خدا و حدّ كافر است؛ بنابراين به دليل ورود اين فرد به كفر، كشته شدن بر او واجب است».

1060- 46307- (3) اگر مرد با غيرمحصنه اى زنا كند، صد تازيانه مى خورد. پس از آن اگر مجددا زنا كرد، صد تازيانه زده مى شود و اگر براى بار سوم زنا كرد، كشته مى شود.

1061- 46308- (4) اگر مردى در ارتباط با زنا سه بار تازيانه بخورد، پس از آن باز زنا كند، در بار چهارم كشته مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 681

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه بر مفاد اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت دهم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چون برده زنا كند، نصف حدّ بر او زده مى شود [چون دوباره زنا كند و بر او حدّ جارى شود، بار سوم كشته مى شود] چون مرد آزاد چهار بار زنا كند و حدّ بر او جارى شود، كشته مى شود».

باب 19 حكم كسى كه در يك روز چند بار زنا كند

1062- 46309- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه در يك روز بارها زنا مى كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر با يك زن اين اندازه زنا مى كند، تنها بر او يك حدّ ثابت است ولى اگر با زنان گوناگونى در يك روز و در يك ساعت زنا مى كند، در اين صورت بر او در برابر هر زنى كه با او زنا كرده است، حدّى دارد».

1063- 46310- (2) اگر مردى در يك روز چند بار زنا كند- اگر با يك زن زنا كرده باشد- يك حدّ بر او ثابت است ولى اگر با زنان گوناگونى زنا كند، بر او در برابر هر زنى كه با او زنا كرده است، حدّى است.

باب 20 حكم زنا با كنيز در مواردى
اشاره

1064- 46311- (1) ابو ولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مشترك بين دو نفر است، يكى از اين دو نصيب خود را از كنيز آزاد كرده و چون شريكش چنين ديده سوى كنيز رفته و با آن آميزش كرده است، سؤال شد. حضرت فرمود: آن كس كه با كنيز آميزش كرده، پنجاه تازيانه زده مى شود و پنجاه تازيانه از او بازداشته مى شود و نيمى از كنيز آزاد است و از نيمۀ با قيمانده اى كه هنوز آزاد نشده، كاسته مى شود. چنانچه كنيز باكره بوده، يك دهم قيمتش و چنانچه باكره نبوده، يك بيستم قيمتش [كاسته مى شود] و در راه آزادى باقيماندۀ كنيزى خود تلاش مى كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 683

1065- 46312- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ كنيزى كه بين دو نفر مشترك بود و يكى از آنها نصيب خويش را آزاد ساخته و شريكش چون چنين شنيد

به سوى كنيز رفت و همان روز بكارت وى را از بين برد، فرمود:

«آن كسى كه پردۀ بكارت كنيز را پاره كرده است، پنجاه تازيانه مى خورد و پنجاه تازيانه از او كاسته مى شود؛ چرا كه در اين كنيز حقّ داشته است و به كنيز يك دهم قيمتش را به عنوان خسارت مى دهد؛ زيرا با وى آميزش كرده است و كنيز در راه آزادى باقيماندۀ قيمت خويش تلاش مى كند».

(روشن است كه اين خبر بر اين پايه حمل شود كه زن از حرمت بى خبر بوده است؛ چرا كه زناكار مهر ندارد).

1066- 46313- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مشترك بين دو نفر بود و يكى از اين دو با وى آميزش كرد، فرمود: «آن كه آميزش كرده، پنجاه تازيانه مى خورد».

1067- 46314- (4) عباد بصرى مى گويد: «امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: حدّ از اين شخص به اندازۀ نصيبش از كنيز برطرف مى شود و باقيمانده بر وى زده مى شود. منظور حضرت در مورد مردى است كه با كنيزى كه نصيبى در آن دارد، آميزش مى كند».

1068- 46315- (5) امام باقر عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مشترك ميان دو نفر است و يكى از اين دو با وى آميزش و او را آبستن كرده است، فرمود: «نيمى از حدّ بر وى زده مى شود و نيمى از قيمت را خسارت مى دهد».

1069- 46316- (6) امام باقر عليه السلام دربارۀ دو مرد كه مشتركا كنيزى خريدند و يكى از آن دو با وى آميزش كرد، فرمود: «نيمى از حدّ بر او زده مى شود و نيمى از قيمت را به عنوان خسارت- اگر كنيز را آبستن كرده است- بايد بپردازد».

منابع فقه شيعه،

ج 30، ص: 685

1070- 46317- (7) عبدالله بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: گروهى در خريد كنيزى شركت كردند. اينان يكى از خودشان را امين دانستند و كنيز را نزد وى نهادند. آن شخص با كنيز آميزش كرد. حضرت فرمود: حدّ مى خورد و به اندازۀ مقدارى كه از كنيز مال وى است، از حدّ وى كاسته و قيمت كنيز مشخص مى شود و اين شخص قيمت كنيز را به شريكان بايد بپردازد و اگر قيمت كنيز در روزى كه با آن آميزش كرده، كمتر از قيمتى است كه با آن خريدارى شده، در اين صورت قيمت بالاتر ثابت مى شود؛ چنان كه اين قيمت را بر شريكانش از بين برده و اگر قيمت در روزى كه آميزش كرده، بيشتر از قيمتى است كه بدان خريدارى شده، قيمت بيشتر تثبيت مى شود؛ چون اين قيمت بيشتر را تباه كرده است».

1071- 46318- (8) اگر دو مرد، كنيزى را بخرند و هر دو با كنيز آميزش كنند و كنيز فرزند بياورد، بين اين دو مرد قرعه انداخته مى شود و هر كس كه قرعه به نام او درآيد، فرزند به او ملحق مى شود و او نيمى از قيمت كنيز را به رفيقش مى دهد و هر كدام از اين دو نفر، نيمى از حدّ را مى خورند.

1072- 46319- (9) اگر مردى با كنيزى كه نصيبى در آن دارد آميزش كند، به اندازۀ نصيبش از كنيز حدّ از او برطرف و با قيمانده بروى زده مى شود.

1073- 46320- (10) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به كنيزى از غنيمت دست يافت و پيش از آن كه تقسيم شود، با وى آميزش

كرد، فرمود: «قيمت كنيز مشخص و با همان قيمت به آن فرد واگذار مى شود و به اندازۀ آنچه به او از غنيمت مى رسد، از قيمت كنيز كم مى شود و حدّ مى خورد و از حدّ به اندازۀ نصيبى كه از كنيز داشته، كاسته مى شود.

راوى گويد: پرسيدم: چگونه است كه كنيز با همان قيمت به او واگذار مى شود، نه ديگرى؟ حضرت فرمود: چون او با كنيز آميزش كرده است و اطمينان نيست كه در اينجا آبستن شدن در كار نباشد».

1074- 46321- (11) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كنيزش را به ديگرى تزويج و پس از آن خود با وى آميزش كرد، فرمود: «اين شخص، حدّ بر او زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 687

1075- 46322- (12) روايت شده است: «مردى كه كنيزش را به غلامش تزويج و پس از آن با كنيز آميزش كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را حدّ زد».

1076- 46323- (13) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز مكاتب خويش آميزش كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر كنيز يك چهارم مكاتبه را پرداخته است، اين مرد تازيانه مى خورد و اگر محصن هم باشد، سنگسار مى شود. ولى اگر كنيز چيزى نداده است، بر اين مرد چيزى نيست».

1077- 46324- (14) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كنيزى دارد و با كنيز مكاتبه دارد و كنيز گفته است كه هر چه از مكاتبه ام پرداخت كردم، به اندازۀ آن من آزاد شوم و مرد نيز پذيرفته است. پس از آن كنيز بخشى از مكاتبه اش را پرداخته و مولايش پس از پرداخت با وى آميزش

كرده است، سؤال شد.

حضرت فرمود: «اگر مرد، كنيز را بر آميزش مجبور كرده است به اندازه اى كه كنيز از مكاتبه اش پرداخت كرده، مرد حدّ مى خورد و به اندازۀ باقى ماندۀ مكاتبه از حدّ كاسته مى شود و اگر كنيز با مرد همراهى داشته، شريك مرد در حدّ خواهد بود و مانند مرد حدّ مى خورد».

1078- 46325- (15) اگر مردى با كنيز مكاتب خويش آميزش كند- اگر كنيز يك چهارم را پرداخته است- مرد حدّ مى خورد و اگر محصن باشد، سنگسار مى شود ولى اگر كنيز چيزى نپرداخته است، چيزى بر مرد نيست.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دوازدهم از ابواب نكاح عبيد، آنچه بر همين مطلب دلالت داشت، به ويژه روايت اول؛ چرا كه در آن روايت، ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردانى كه در يك كنيز شريك شده و به يكى از خودشان اعتماد كرده اند كه كنيز نزد وى باشد و او هم با كنيز آميزش كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: به اندازۀ پولى كه اين شخص براى كنيز داده، از حدّش كاسته مى شود و به اندازۀ آنچه سهم او از كنيز نيست، حدّ بر او زده مى شود و كنيز را براى او به قيمت مى رسانند و همان قيمت برعهدۀ شخص است و اگر اين قيمت كمتر از قيمتى است كه كنيز با آن خريدارى شده است، همان قيمت اول برعهدۀ شخص است و اگر قيمت كنيز در روزى كه به قيمت رسيده بيش از پولى است كه براى كنيز داده شده است، اين مرد با خوارى ملزم به همان قيمت مى شود؛ چرا كه وى با كنيز آميزش كرده است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 689

باب 21 حكم زانيه با برده
اشاره

1079- 46326- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «حدّ امّ ولد، حدّ كنيزى است كه فرزند ندارد».

1080- 46327- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «امّ ولد، جنايتى كه در حقوق الناس مى كند، برعهدۀ مولايش است و هر چه از حقّ الله در حدود است، در بدنش است و از ام ولد براى برده ها قصاص مى شود ولى قصاصى بين حرّ و عبد نيست».

1081- 46328- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «امّ ولد، جنايتى كه در حقوق الناس مى كند، برعهدۀ مولايش است.

حضرت افزود: و آنچه از حقّ الله باشد، در بدن امّ ولد است. امام فرمود: و از امّ ولد براى برده ها قصاص مى شود ولى قصاص بين حرّ و عبد نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يك از باب سى و چهار از ابواب نكاح عبيد، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد زنى كه خويش را در اختيار بنده اش قرار داد و بنده با او آميزش كرد، حكم داد كه: زن صد تازيانه و عبد پنجاه تازيانه بخورد».

مى آيد:

در باب بيست و هفت، روايت مناسب اين باب.

باب 22 حكم مردى كه همسرش را بفروشد
اشاره

1082- 46329- (1) طريف بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ مردى كه زنش را فروخته است، برايم بگوييد. حضرت فرمود: بر مرد است كه دستش قطع و زن سنگسار شود و بر آن كس كه زن را خريده است- اگر با آن آميزش كرده و محصن هم بوده و موضوع را هم مى دانسته- اين است كه سنگسار شود و اگر محصن نبوده، صد تازيانه مى خورد و زن سنگسار مى شود؛ در صورتى كه آن كس كه او را خريدارى كرده، با او آميزش كرده باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 691

1083- 46330- (2) امام باقر و امام صادق عليه السلام نيز چنين فرمودند: «كسى كه از يكى از اين دو امام حديث نقل كرده است، مى گويد كه: امام عليه السلام دربارۀ مردى كه همسرش را مى فروشد، فرمود: دستش قطع مى شود و اگر آن كس كه اين زن را خريده است، مى داند كه اين زن آزاد است و با آن آميزش كرده است، اگر محصن باشد سنگسار مى شود، و چنانچه محصن نباشد، حدّ مى خورد و زن در صورتى كه با وى همراهى كرده است، سنگسار مى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب پانزدهم از ابواب حدّ سرقت، اين گفته كه: «مردى زن آزادى را ربود و سپس آن را فروخت. امام فرمود: در اين مورد چهار حدّ است. اول اين كه، اين مرد رباينده است و دستش قطع مى شود؛ دوم اين كه، اگر با آن آميزش كرده تازيانه مى خورد و آن كس كه خريده است اگر با زن دانسته آميزش كند، اگر محصن باشد سنگسار مى شود و اگر محصن نباشد، حدّ بر او زده مى شود

و اگر نمى دانسته چيزى بر او نيست و اما زن اگر مرد او را مجبور كرده است، چيزى بر او نيست و اگر با مرد همراهى كرده است، حدّ مى خورد».

باب 23 حكم زانيه كه فرزند حاصل از زنا را بكشد

1084- 46331- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد زنى كه زنا داده و آبستن شده و فرزند خويش را در نهان كشته است، دستور داد كه صد تازيانه بزنند و سپس سنگسار شود و حضرت اولين كسى بود كه اين زن را سنگسار كرد».

1085- 46332- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه زنا داده و آبستن شده و چون زاييده است فرزندش را كشته است، دستور داد كه صد تازيانه بخورد، سپس سنگسار شود و حضرت فرمود: «امام شايسته ترين كسى است كه سنگسار كردن را آغاز كند».

1086- 46333- (3) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه شوهردار است و زنا داده و آبستن شده است و چون زاييده، فرزندش را در نهان كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد؛ چرا كه فرزندش را كشته است و سنگسار مى شود؛ چرا كه محصنه است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 693

محمد بن قيس گويد: و نيز از امام عليه السلام دربارۀ زنى بى شوهر كه زنا داده و باردار شده و چون زاييده، فرزندش را در نهان كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد؛ چرا كه زنا داده است و صد تازيانه مى خورد؛ چرا كه فرزند خويش را كشته است».

باب 24 حكم زانيه كه خود را به شكل كنيز مردى درآورد

1087- 46334- (1) ابو روح گويد: «زنى شب هنگام خود را به شكل كنيز مردى درآورد. مرد هم با وى آميزش كرد؛ در حالى كه خيال مى كرد اين كنيز خودش هست. اين مرد را نزد عمر بردند. عمر نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام كس فرستاد. حضرت فرمود: مرد را در نهان حدّ بزن و زن را

آشكارا حدّ بزن».

1088- 46335- (2) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب نهايه گفته، روايت شده است كه: «زنى خود را براى مردى به شكل كنيزش درآورد و در بستر او شب خوابيد. مرد هم پنداشت كه او كنيزش است، با او بى واهمه آميزش كرد. گزارش او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت دستور داد تا حدّ بر مرد در نهان و بر زن آشكارا اجرا شود».

باب 25 حكم مرد نامحرم با زنى زير يك روانداز

1089- 46336- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى همراه با زنى در اتاقى، شب هنگام- در حالى كه خويشاوندى با هم ندارند- ديده شوند، هر دو تازيانه مى خورند».

1090- 46337- (2) اگر زنى را با مردى در شب بيابند، اين دو سنگسار نمى شوند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 695

1091- 46338- (3) مردى را كه در زير لحاف زنى در اتاق آن زن يافته بودند، نزد امام اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت فرمود: «آيا غير از اين را هم ديديد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: او را به محلى كه در آن كثافت مى كنند، ببريد و پشت و شكم او را خاك مال كنيد، آن گاه او را آزاد سازيد».

باب 26 حكم دو مرد يا دو زن يا يك مرد و زن، چنان چه زير يك روانداز برهنه باشند
اشاره

1092- 46339- (1) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه عباد بصرى همراه با گروهى از يارانش خدمت امام آمد و به امام گفت: اگر دو مرد در زير يك لحاف دستگير شوند [چه حكمى دارد]؟

حضرت فرمود: اگر اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر را در يك لحاف دستگير مى كرد، هر دو را حدّ مى زد. عباد گفت: شما به من فرموديد كه يك تازيانه كمتر. حضرت همان حديث را مجددا برايش ذكر كرد، تا آنجا كه عباد چند بار اين را تكرار كرد. آن گاه امام فرمود: يك تازيانه كمتر. در اين هنگام جماعت حاضر حديث را نوشتند».

1093- 46340- (2) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر دو مرد را در زير يك لحاف دستگير مى كرد حدّ به آنان مى زد و اگر دو زن را در يك لحاف دستگير مى كرد، حدّ به آنان مى زد».

1094- 46341- (3) عبدالله بن

سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گويد: و حدّ تازيانه اين است كه هر دو در زير يك لحاف باشند و دو مرد هر زمان كه در زير لحاف پيدا شوند، حدّ مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 697

1095- 46342- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو مرد كه در يك لحاف يافت شوند، حكم داد كه هر دو حدّ مى خورند به استثناى يك تازيانه و همچنين دربارۀ دو زن.

1096- 46343- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه در يك لحاف ديده شوند، فرمود: «هر دو به استثناى يك تازيانه، حدّ زده مى شوند».

1097- 46344- (6) عبدالله بن مسكان گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد: حدّ تازيانه در زنا اين است كه هر دو در يك لحاف يافت شوند».

1098- 46345- (7) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: دو زن در زير يك روانداز مى خوابند.

حضرت فرمود: هر دو زده مى شوند. معاوية بن عمار گويد پرسيدم: حدّ؟ حضرت فرمود: نه. گفتم:

دو مرد در زير روانداز مى خوابند. حضرت فرمود: زده مى شوند. معاويه گويد پرسيدم: حدّ؟ حضرت فرمود: نه.»

1099- 46346- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف پيدا مى شوند، فرمود: «هر دو حدّ تازيانه مى خورند، به استثناى يك تازيانه».

1100- 46347- (9) عبدالرحمن حذّاء گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر مرد و زنى در يك لحاف ديده شوند، هر دو صد تازيانه مى خورند».

1101- 46348- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مرد و زنى در يك لحاف يافت شوند و بيّنه عليه اين دو به اين شهادت دهد ولى بر چيزى

بيش از حضور در زير يك لحاف اطلاعى نباشد، هر كدام صد تازيانه مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 699

1102- 46349- (11) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه با مردى در زير يك روانداز ديده شده، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو، صد تازيانه زده مى شوند».

1103- 46350- (12) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه همراه با مردى در زير يك روانداز ديده شود، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو صد تازيانه مى خورند ولى سنگسار كردن واجب نيست، تا آن كه چهار شاهد شهادت دهند كه ديده اند اين مرد با آن زن آميزش مى كند».

1104- 46351- (13) ابوالصباح كنانى گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف ديده شده اند، فرمود: هر كدام صد تازيانه زده مى شوند».

1105- 46352- (14) ابو الصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف پيدا شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو را هر كدام صد تازيانه مى زنم».

1106- 46353- (15) كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و زنى كه در زير يك لحاف ديده شوند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اين دو را هر كدام صد تازيانه مى زنم. حضرت فرمود: سنگسار كردن در ميان نيست، تا آن كه چهار شاهد شهادت دهند كه ديده اند اين مرد با آن زن آميزش مى كند».

1107- 46354- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام زنى را همراه با مردى در زير يك لحاف يافت.

هر كدام را صد تازيانه، منهاى يك تازيانه زد».

1108- 46355- (17) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اگر

مردى با زنى زير يك لحاف يافت شود، هر كدام از آن دو، صد تازيانه مى خورد».

1109- 46356- (18) سماعة بن مهران گويد: «از ايشان [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ دو زن كه در زير يك لحاف ديده شده اند، پرسيدم. حضرت فرمود: هركدام از اين دو، صد تازيانه مى خورند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 701

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم، روايتى كه دلالت بر مفاد اين باب دارد.

و در روايت سوم از باب قبلى اين گفته كه: «مردى در بستر زنى در اتاق زن ديده شد. حضرت فرمود: آيا جز اين چيز ديگرى را هم ديديد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: او را به محل كثافت ها ببريد و در آن محل پشت و شكمش را خاك مال كنيد، آن گاه رهايش سازيد».

مى آيد:

در روايت شانزده از باب يك از ابواب حدّ لواط، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى همراه با پسرى در زير يك لحاف برهنه پيدا شوند، مرد زده و پسر ادب مى شود و اگر مرد دخول كرده و محصن بوده است، سنگسار مى شود».

و در روايت سى و يكم، اين گفته كه: «دو زنى را كه در زير يك لحاف ديده شده و دو شاهد شهادت داده بودند كه اين دو مساحقه مى كرده اند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت تخته پوستى را طلب كرد. آن گاه دستور داد اين دو سوزانده شوند».

و در روايت سى و چهارم، اين گفته كه: «حدّ دو مردى كه با هم در زير يك روانداز خوابيده پيدا شده اند، چيست؟ حضرت نوشت: صد تازيانه».

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى را كه زير بستر مردى ديده شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دستور داد تا او را در يك مكان كثيف، آلوده سازند».

باب 27 حكم بردۀ زانى
اشاره

1110- 46356- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر غلام و كنيز- با اين كه محصن هستند- زنا كنند، سنگسار شدن براى آنان نيست؛ تنها بر آنان پنجاه تازيانه كه نيمى از حدّ است، ثابت است».

1111- 46357- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ غلام و كنيز فرمود: «اگر كسى از اين ها زنا كند، پنجاه تازيانه مى خورد؛ مسلمان باشد يا مشرك و بر غلام تبعيد و سنگسار نيست».

1112- 46358- (3) اگر غلام و كنيز زنا كنند، هركدام از اين دو پنجاه تازيانه مى خورند؛ محصن باشند يا نباشند و اگر مجددا زنا كنند، هر كدام پنجاه تازيانه مى خورند تا اين كه

هشت بار زنا كنند. پس از آن، در مرحلۀ هشتم كشته مى شوند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 703

1113- 46359- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ غلامان و كنيزان حكم داد كه اگر فردى از اين ها زنا كند، پنجاه تازيانه بخورد- چه مسلمان چه كافر چه مسيحى باشد- و سنگسار و تبعيد نشود».

1114- 46360- (5) امام عليه السلام فرمود: «اگر برده با كنيزى زنا كند، هركدام از اين دو پنجاه تازيانه مى خورد».

1115- 46361- (6) سليمان بن خالد گويد: «حدّ مرد آزاد بر او زده مى شود؛ يعنى هشتاد تازيانه- چه، چيزى از مال المكاتبه پرداخت كرده باشد يا نه. از امام سؤال شد: اگر مكاتب زنا كند و چيزى از مكاتبه اش پرداخت نكرده است؟ حضرت فرمود: اين حقّ خداوند عز و جل است. پنجاه تازيانه از حدّ كم و پنجاه تازيانه زده مى شود».

1116- 46362- (7) امام باقر عليه السلام دربارۀ كنيزى كه زنا مى دهد فرمود: «نيمى از حدّ آزاد بر او تازيانه زده مى شود- چه شوهر داشته باشد يا نداشته باشد».

1117- 46363- (8) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پدرم مى فرمود: حدّ برده، نيمى از حدّ آزاد است».

1118- 46364- (9) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كنيزى زنا داده است. حضرت فرمود: پنجاه تازيانه زده مى شود. گفتم: كنيز مجددا زنا داده است. حضرت فرمود: پنجاه تازيانه مى خورد. گفتم: آيا بر كنيز در هيچ حالتى سنگسار ثابت نمى شود؟ حضرت فرمود: اگر هشت بار زنا دهد، سنگسار بر او ثابت مى شود. پرسيدم: چگونه در مرتبۀ هشتم؟ حضرت فرمود: زيرا آزاد اگر چهار بار زنا كند و حدّ بر او جارى شود، كشته

مى شود؛ بنابراين اگر كنيز هشت بار زنا دهد، در بار نهم سنگسار مى شود.

پرسيدم: علت اين چيست؟ حضرت فرمود: چون خداوند عز و جل به كنيز رحم كرده و بند بردگى و حدّ آزاد را بر وى جمع نمى كند. آن گاه امام افزود كه: بر امام مسلمانان است كه قيمت كنيز را به مولايش از سهم رقاب بدهد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 705

1119- 46365- (10) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برده اى زنا كرده است. حضرت فرمود: نيمى از حدّ بر او زده مى شود. گفتم: او مجددا زنا كرده است. حضرت فرمود: مشابه اين بر او زده مى شود. گفتم: او مجددا زنا كرده است. حضرت فرمود: بيش از نيمى از حدّ بر او زده نمى شود. راوى گويد: پرسيدم: آيا سنگسار شدن براى كارى كه كرده است، بر او ثابت مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، در مرحلۀ هشتم و اگر هشت بار اين كار را بكند، كشته مى شود. راوى گويد: پرسيدم: چه فرقى است بين برده و آزاد با اين كه كار هر دو يكى است؟ حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالى به برده ترحم كرده كه بند بردگى و حدّ آزاد را بر وى جمع كند. راوى گويد: آن گاه امام فرمود: و بر امام مسلمانان است كه قيمت برده را به مولايش از سهم رقاب بدهد».

1120- 46366- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده زنا كند، پنجاه تازيانه مى خورد و اگر مجددا زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود و اگر باز زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود تا هشت بار. پس اگر هشت بار زنا كرد، كشته مى شود و امام قيمت او را به

مولايش از بيت المال مى دهد».

1121- 46367- (12) اگر برده اى با زن محصنه يا غير محصنه زنا كند، پنجاه تازيانه مى خورد و اگر مجددا زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود تا آن كه هشت بار زنا كند. سپس در بار هشتم كشته مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 707

1122- 46370- (13) برده اگر زنا كند، پنجاه تازيانه زده مى شود- محصن يا غير محصن باشد.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 707

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب شانزدهم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه زنش را دوبار طلاق داده پس از آن با وى آميزش كرده است، دستور داد كه مردى اين دو نفر را بزند و اين دو را از هم جدا كند. هر كدام از اين دو، پنجاه تازيانه مى خورند».

مى آيد:

در باب بعدى، به روايت مناسب اين باب مراجعه كنيد.

باب 28 حكم بردۀ مكاتب
اشاره

1123- 46371- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ حدّ بردۀ مكاتب فرمود: «به همان نسبت كه از وى آزاد شده است، تازيانه مى خورد».

1124- 46372- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «بردۀ مكاتب به نسبتى كه از او آزاد شده، تازيانه مى خورد. امام فرمود كه:

با قسمتى از تازيانه بر او زده مى شود و با همۀ تازيانه به او نمى زنند».

1125- 46373- (3) امام باقر عليه السلام دربارۀ دو بردۀ مكاتب اگر زنا كنند، فرمود: «به نسبتى كه از مكاتبۀ خويش پرداخت كرده اند، حدّ آزاد را مى خورند و باقيمانده بر پايۀ حدّ برده زده مى شوند».

1126- 46374- (4) سماعه گويد: «بردۀ مكاتب اگر زنا كند به نسبتى كه از وى آزاده شده، تازيانه مى خورد ولى اگر محصنه اى را متهم به زنا كرد- خواه آزاد باشد يا برده- بر اوست كه هشتاد تازيانه بخورد».

1127- 46375- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتب فرمود: «به نسبتى كه از مكاتبۀ خويش پرداخته است، همانند آزاد حدّ مى خورد و باقيمانده را مانند برده حدّ مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 709

1128- 46376- (6) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كنيز مكاتبى كه زنا داده بود، حكم داد و فرمود: ملاحظه مى شود به آنچه از ميزان مكاتبه اش اخذ شده است كه بدين ميزان، حدّ آزاد زده مى شود و آنچه از كنيز پرداخت نشده است، حدّ كنيز مى خورد و نيز حضرت دربارۀ كنيز مكاتبه اى كه زنا داده است- در حالى كه سه چهارم وى آزاد شده و يك چهارم آن مانده است- فرمود: سه چهارم حدّ به حساب زن آزاد

بر پايۀ صد تازيانه مى خورد كه مقدار آن هفتاد و پنج تازيانه مى شود و يك چهارم كنيز به حساب پنجاه تازيانۀ كنيز- يعنى مقدار آن دوازده و نيم تازيانه- مجموعا هشتاد و هفت و نيم تازيانه مى شود و امام عليه السلام از اين كه كنيز مكاتب را- پيش از آن كه آزادى اش مشخص شود- سنگسار و او را تبعيد كنند، امتناع مى ورزيد».

متن روايت در تهذيب. در تهذيب از امام باقر عليه السلام مشابه همين روايت آمده است؛ تنها با اين افزودگى كه حضرت فرمود: «تازيانه از نيمۀ آن گرفته و با آن زده مى شود و همچنين است كمتر و بيشتر».

1129- 46377- (7) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه مشترك ميان دو نفر است و يكى از اين دو سهم خود را آزاد كرده است و پس از آن، برده مرتكب حدّى از حدود خداوند عز و جل شد، فرمود: «برده زمانى كه نيمى از آن آزاد شده و به قيمت رسيده است، نيمى از حدّ آزاد و نيمى از حدّ برده بر او زده مى شود و اگر به قيمت نرسيده، او برده است و حدّ برده را مى خورد».

1130- 46378- (8) روايت كرده اند كه كنيز مكاتبه اى در زمان عثمان زنا داد- در حالى كه سه چهارمش آزاد شده بود. عثمان از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد. حضرت فرمود: «بخشى از كنيز به حساب آزاد و بخشى از آن به حساب برده تازيانه مى خورد. از زيدبن ثابت سؤال شد، او گفت: به حساب برده تازيانه زده مى شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: چگونه اين كنيز به حساب برده تازيانه مى خورد، با اين كه سه چهارمش آزاد شده

است! چرا او را به حساب آزاد تازيانه نمى زنى؟ آزادى كه در اين برده بيشتر است؟

زيد گفت: اگر چنين بود، مى بايست ارث دادن به اين كنيز هم بر پايۀ آزادى باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام به زيد فرمود: آرى، اين هم ثابت است. در اينجا زيد مجاب و ساكت شد ولى عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام مخالفت ورزيد و نظر زيد را پذيرفت و با اين كه حجت بر وى تمام شده بود به آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود، گوش نداد و مشابه هاى اين داستان نيز هست كه با ذكر آن، كتاب طولانى و سخن پراكنده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 711

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب بيست و ششم از ابواب خوراكى ها، گفتۀ ابوحنيفه كه: «چه مى گويى بردۀ مكاتبى كه قرارداد مكاتبه اش هزار درهم بوده است، نهصد و نود و نه درهم را پرداخت كرده است.

پس از آن زنا كرده، چگونه او را حدّ بزنيم؟ من گفتم: براى اين قضيه نزد من روايت است. محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه: اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته با تمام تازيانه و با يك سوم و نصف و بعضى از آن به اندازه اى كه برده پرداخت كرده، مى زد» و در بسيارى از روايات باب بيست و نيز باب قبلى، مناسب اين باب.

باب 29 حكم زانى كه مدّعى جهل است و حكم ازدواج با زن شوهردار و عدّه دار
اشاره

1131- 46379- (1) ابوعبيده گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه با مردى ازدواج كرده با اين كه زن شوهر دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر شوهر اولش در همان شهرى كه زن در آن و با وى مقيم است و زن دسترسى به مرد و مرد دسترسى به زن دارد، در اين صورت بر زن همان است كه بر زناكار محصن است؛ يعنى سنگسار شدن. ولى اگر شوهر اولش دور از زن و همراه زن در همان شهر مقيم است ولى دسترسى به زن ندارد و زن نيز دسترسى به او ندارد، در اين صورت بر اين زن است، آنچه بر زن زناكار و غير محصن است و لعان بين اين دو نخواهد بود و جدايى ايجاد نمى شود. پرسيدم: چه كسى اين زن را سنگسار مى كند يا حدّ مى زند، با اين كه شوهرش او را نزد امام نمى برد و از زن نيز نمى خواهد كه نزد امام برود؟ حضرت فرمود: پيوسته

حدّ الهى در بدن اين زن خواهد بود تا كسى بدان قيام كند يا آن كه زن، خدا را در حالى ملاقات كند كه خداوند بر وى غضبناك است. پرسيدم:

اگر زن در ارتباط با كارى كه كرده است، جاهل باشد؟ حضرت فرمود: آيا اين زن در سرزمين هجرت [/ اسلام] نيست؟ گفتم: بله. حضرت فرمود: هيچ زن مسلمانى امروز نيست مگر اين كه مى داند كه زن مسلمان نمى تواند دو شوهر بگيرد. حضرت افزود: اگر زن هنگامى كه زنا داد، بگويد نفهميدم يا نمى دانستم آنچه كرده ام حرام است و حدّ بر او جارى نگردد، در اين هنگام حدود الهى تعطيل مى شود».

1132- 46380- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى با وى ازدواج كرده پس از آن متوجه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 713

شد كه وى شوهر دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر مرد تازيانه و بر زن سنگسار شدن است؛ چرا كه مرد ندانسته و زن دانسته اقدام كرده است و كفّارۀ مرد اگر پيش امام نيامده اين است كه پنج من آرد صدقه بدهد». مجلسى رحمه الله در مرآت العقول گفته است: «تازيانۀ مرد بر تعزير حمل شده است؛ چرا كه مرد در فحص و جستجو تقصير كرده يا حمل شده برآن صورت كه مرد گمان داشته كه اين زن شوهردار است». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر آن مورد حمل كرده كه: «مرد، ظنّ غالب دارد كه زن شوهردار است ولى در فحص و بررسى، كوتاهى كرده است و براى همين كوتاهى و تفريط، استحقاق تعزير پيدا كرده است».

1133- 46381- (3) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه

السلام دربارۀ زنى كه شوهرى دور از خويش دارد و مجددا با مرد ديگرى ازدواج كرده است، سؤال شد. حضرت فرمود: اگر او را نزد امام ببرند و شهود عليه وى شهادت دهند كه شوهر غايب بوده و نفقۀ مرد و خبر وى براى زن مى آمده و اين زن شوهر ديگرى كرده است، امام بايد او را حدّ بزند و او را از شوهر جديدى كه كرده است، جدا سازد. پرسيدم: مهرى كه زن از اين شوهر جديد گرفته، چه مى شود؟ حضرت فرمود: اگر شوهر جديد به چيزى از آن دست يابد، آن را بگيرد و اگر به چيزى از آن دست نيابد، هر آنچه زن از شوهر جديد گرفته، بر زن حرام است؛ مانند مزد زن زناكار».

1134- 46382- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه ازدواج كرده است- با اين كه شوهردارد- فرمود: «زن سنگسار مى شود و آن كس كه با وى ازدواج كرده اگر بيّنه اى بر [كنايه از آن كه زوج گواه بر عدم علم به تاهل زوجه داشته باشد] ازدواج با اين زن دارد [كه هيچ]؛ وگرنه او هم حدّ مى خورد».

1135- 46383- (5) اگر زنى با اين كه شوهر دارد ازدواج كند، سنگسار مى شود و آن كس كه با اين زن ازدواج كرده، اگر بر ازدواجش بيّنه اى دارد [كه هيچ]؛ وگرنه حدّ مى خورد و اما اگر زنى در عدّه اش ازدواج كند، پس اگر در عدّه طلاقى باشد كه شوهرش مى تواند در عدّه به او رجوع كند، آن زن سنگسار مى شود ولى اگر در عدّه اى است كه شوهرش در آن عدّه حقّ رجوع به زن را ندارد، آن زن تازيانه به عنوان

حدّ مى خورد و اما اگر زن در عدّه پس از مرگ شوهرش، پيش از تمام شدن مدت كه همان چهار ماه و ده روز است ازدواج كند، سنگسار نمى شود و صد تازيانه به او زده مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 715

1136- 46384- (6) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه با زن شوهردارى ازدواج كند، حدّ مى خورد- اگر محصن نباشد و زن پس از آن كه تازيانه خورد، سنگسار مى شود. ولى اگر هر دو محصن باشند، هر دو تازيانه مى خورند و سنگسار مى گردند». منظور حضرت صورتى است كه مرد بداند كه زن شوهردار است ولى اگر نداند، حدّ بر او نيست.

1137- 46385- (7) از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه ازدواج كرده- با اين كه شوهرى غائب دارد- سؤال شد. حضرت فرمود: «زن را از شوهرى كه با آن ازدواج كرده، جدا مى سازد و حدّ زناكار بر او جارى مى شود».

1138- 46386- (8) شعيب گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام [/ على بن موسى الرضا] پرسيدم: مردى با زنى شوهردار ازدواج كرده است؟ حضرت فرمود: اين دو از هم جدا مى شوند. پرسيدم: آيا مرد را هم بايد زد؟ حضرت فرمود: نه، چرا او زده شود؟ شعيب گويد: از نزد امام بيرون آمدم. ابوبصير در برابر ناودان «1» ايستاده بود.

من او را از اين سؤال و جواب باخبر كردم. او از من پرسيد: من كجا هستم؟ گفتم: در برابر ناودان.

شعيب گويد: ابوبصير دستش را بالا برد و گفت: به خداى اين خانه سوگند! يا به خداى اين كعبه سوگند! من از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام

دربارۀ مردى كه با زن شوهردار ازدواج كرده بود، حكم داد. زن را سنگسار كرد و مرد را حدّ زد. پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر مى دانستم كه مى دانسته اى، سرت را با سنگ مى شكستم. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

چقدر مى ترسيدم كه اين مرد آگاه نبوده است».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه ابوبصير از امام صادق عليه السلام شنيده است، با آنچه ابوالحسن عليه السلام به آن فتوى داده است، منافاتى ندارد؛ چرا كه امام ابوالحسن حدّ را از وى نفى كرده، چون كه مرد نمى دانسته كه زن، شوهر داشته است و اما آن كس كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را حدّ زده است، دو احتمال در آن مى رود؛ يك) چون آن مرد مى دانسته كه زن شوهردار است و اين را ابوبصير در روايتى كه يونس از وى دارد نقل كرده است و ما هم قبلا از آن ياد كرديم. دو) چون مرد ظنّ غالب داشته كه اين زن شوهر دارد و در جستجو و فحص از حال زن كوتاهى كرده؛ امام هم او را به عنوان تعزير [حدّ] زده است و در روايت نيامده است كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ كامل بر او زده است و فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه:

اگر مى دانستم كه مى دانسته اى، سرت را با سنگ مى شكستم، هم منظور اين بوده كه اگر تو به يقين مى دانستى كه آن زن شوهر دارد، من اين چنين با تو مى كردم و البته احتمال هم مى رود [احتمال سوم] كه منظور از آن جمله اين است كه، مرد در اين جهت كه آيا آن زن را عقد كرده يا آن

كه عقد نكرده، متهم بوده و شاهدى بر ازدواج با وى نداشته است؛ در اين صورت به خاطر همين اتهام، حدّ بر مرد جارى شده است».

1139- 46387- (9) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه با زن مردى ازدواج كرده است، حكم داد. زن را سنگسار كرد و مرد را حدّ زد و فرمود: اگر مى دانستم كه مى دانسته اى، سرت را با سنگ مى شكستم».

______________________________

(1). ميزاب يعنى ناودان و منظور از ناودان طلاى پشت بام كعبه است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 717

1140- 46388- (10) يحيى بن العلاء گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه با زنى ازدواج و يك سال را با او سپرى كرده سپس از وى دور شده است، پس از آن زن با ديگرى ازدواج و با او هم يك سال را سپرى كرده، سپس از وى دور شده و پس از آن با ديگرى ازدواج كرده است، آن گاه سومى از اين زن فرزند آورده است، چيست؟ حضرت فرمود: آن زن سنگسار مى شود؛ چون شوهر اول، او را محصنه كرده است. يحيى بن علاء گويد: پرسيدم: نظر شما دربارۀ فرزندش چيست؟ حضرت فرمود:

به پدرش منسوب است. يحيى بن علاء گويد: پرسيدم: اگر پدر بميرد، پسر از او ارث مى برد؟ حضرت فرمود: آرى».

1141- 46389- (11) ابوبصير از امام عليه السلام [/ امام صادق عليه السلام] روايت مى كند كه حضرت فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زن شوهردارى كه به گروهى پيوست و به آنان گفت كه بى شوهر است و يكى از آن گروه با وى ازدواج كرد، آن گاه شوهر آن زن آمد، حكم كرد كه:

مهر براى زن است و حضرت دستور داد كه آن زمان كه زن وضع حمل كند، سنگسار شود».

1142- 46390- (12) يزيد كناسى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه در عدّه اش ازدواج كرده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر در عدّۀ طلاقى كه شوهرش حقّ رجوع به زن دارد ازدواج كرده است، بايد زن سنگسار شود. ولى اگر در عدّه اى كه شوهرش حقّ رجوع ندارد ازدواج كرده، بايد كه زن حدّ زناكار و غير محصن بخورد و اگر در عدّه پس از مرگ شوهرش، پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز ازدواج كرده است، سنگسار شدن براى زن نيست و بر او صد تازيانه است. پرسيدم: اگر اين كار از وى برپايۀ جهالت بوده است، نظر شما چيست؟ حضرت فرمود: هيچ زنى از زنان مسلمان امروز نيست مگر اين كه مى داند كه بايد پس از طلاق و مرگ، عدّه نگه دارد و زنان جاهليت نيز با اين قضيه آشنا بودند.

پرسيدم: اگر مى دانسته كه بايد عده نگه دارد ولى نمى دانسته كه چه اندازه است؟ حضرت فرمود: اگر مى دانسته كه عدّه نگه داشتن بر او لازم است، ديگر حجت بر وى تمام است؛ بايد بپرسد تا بداند».

1143- 46391- (13) يزيد كنّاسى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه در عدّه اش ازدواج كرده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر در عده پس از مرگ شوهرش، پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز ازدواج كرده است، سنگسار بر او نيست و صد تازيانه بر اوست و اگر در عدّۀ طلاقى كه شوهرش در آن عدّه حقّ رجوع به وى را داشته است ازدواج كرده، سنگسار

كردن بر او ثابت است. ولى اگر در عدّه اى كه شوهرش حقّ رجوع در آن عدّه را به زن نداشته ازدواج كرده است، بر اوست حدّ زناكار غير محصن».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 719

1144- 46392- (14) از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه در عدّۀ طلاقى كه براى شوهرش در آن عدّه حقّ رجوع بوده ازدواج كرده است، سؤال شد. حضرت فرمود: «بر او سنگسار شدن ثابت است [آن گاه امام افزود]: و اگر در عدّه اى كه شوهرش در آن عدّه، حقّ رجوع به وى را ندارد ازدواج كرده، حدّ زناكار غير محصن يعنى صد تازيانه بر او ثابت است و همچنين است اگر در عدّه پس از مرگ شوهرش ازدواج كرده است؛ يعنى پس از آن كه شوهر دوم با او آميزش كرده است. از امام سؤال شد: نظر شما چيست؟ اگر اين كار او بر پايۀ جهالت صورت گرفته باشد؟ حضرت فرمود: امروز هيچ زنى در ميان زنان مسلمان نيست مگر اين كه مى داند بايد در طلاق يا مرگ، عدّه نگه دارد. زنان جاهليت هم در گذشته با عدّه آشنا بودند. از امام سؤال شد: اگر زن نمى دانسته «1» است؟ حضرت فرمود: حجت بر وى تمام شده است؛ بايد بپرسد تا بداند».

1145- 46393- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام مردى را كه با زنى در ايام نفاس- پيش از آن كه پاك شود- ازدواج كرده بود، حدّ زد».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «ابوجعفر على بن الحسين بن بابويه [/ شيخ صدوق رحمه الله] دربارۀ اين حديث مى گويد: تنها امام به اين دليل او را

حدّ زد كه مرد با آن زن آميزش داشته است؛ چون اگر مرد با زن آميزش نكرده بود، حدّ بر زن لازم نمى شد؛ چرا كه زن با وضع حملش از عدّه خارج شده بود. [آن گاه شيخ طوسى مى افزايد]: واين نكته را كه شيخ صدوق رحمه الله ذكر كرده است، احتمال مى رود زن مطلّقه باشد. ولى اگر فرض كنيم كه زن شوهرش مرده باشد، در اين صورت وضع حمل او را از عدّه بيرون نمى برد بلكه لازم است تا عدّۀ چهار ماه و ده روز را به طور كامل تمام كند و ما اين جهت را در كتاب نكاح توضيح داده ايم و چون چنين است، پس اميرالمؤمنين عليه السلام تنها به اين دليل مرد را حدّ زده است كه زن هنوز از عدّۀ زنى كه شوهرش مرده، بيرون نيامده است و هر دو وجه احتمال مى رود».

1146- 46394- (16) عمار بن موسى ساباطى گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى داشت و او را طلاق داد يا آن كه زن مرد، پس از آن، مرد زنا كرد، فرمود: بر مرد سنگسار لازم است و نيز دربارۀ زنى كه شوهر داشت و شوهرش او را طلاق داد يا آن كه شوهر مرد، پس از آن، زن زنا داد، پرسيدم: آيا سنگسار بر زن لازم است؟ حضرت فرمود: آرى».

______________________________

(1). حتماً منظور ندانستن اندازۀ عدّه است، آن گونه كه در روايت دوازده آمده بود مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 721

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه اين خبر در خود دارد كه حكم مردى كه زنش را طلاق داده يا زنش مرده و

پس از آن مرد زنا كرده است، سنگسار شدن است، منافاتى با رواياتى كه قبلا آورديم ندارد؛ چرا كه طلاق دادن مرد، ممكن است طلاقى بوده كه مى توانسته در آن رجوع به زن كند، بنابراين محصن محسوب مى شود؛ چون تمكّن از آميزش با رجوع به زن داشته است و اما اگر زن بائنه بود يا مرده است، در اين صورت هم منعى ندارد كه امام سنگسار كردن را بر وى لازم كرده باشد- در فرضى كه نزد مرد، زن ديگرى باشد كه او را محصن سازد و اما حكم زن اگر شوهرش وى را طلاق دهد تنها در صورتى سنگسار مى شود كه طلاق رجعى باشد؛ به همان شكل كه در مرد گفتيم و مرگ مرد، ديگر زن را محصنه نمى كند؛ لذا اگر در عدّه زنا دهد، جز تازيانه بر وى نيست و نيز احتمال مى رود كه اين ترديدى از راوى بوده است».

1147- 46395- (17) و هر كس كه زنى را در عدّۀ شوهرى كه مى توانسته به او رجوع كند، خواستگارى يا با او ازدواج كند و دانسته باشد، هرگز اين زن براى او حلال نخواهد شد، ولى اگر جاهل بوده و پيش از آن كه با وى آميزش كند بفهمد و او را رها كند تا زن به طور كامل عدّۀ شوهرش را تمام سازد، سپس با او ازدواج كند، اما اگر با او آميزش كرده است، زن براى او هرگز حلال نمى شود- چه عالم باشد و چه جاهل- و اگر زن ادّعا كند كه نمى دانسته عدّه بر او واجب است، در اين صورت ادّعايش پذيرفته نيست.

ارجاعات
گذشت:

در باب دوم، به روايت مناسب اين باب

مراجعه كنيد.

باب 30 حكم كسى كه صيغۀ عقد با زنى را فراموش و سپس با او آميزش كند
ارجاعات
گذشت:

در آيات و روايات باب پنجاه و سه از ابواب جهاد با نفس، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب هفدهم از ابواب متعه، اين گفته كه: «مردى، زنى را آورد كه صيغه كند.

سپس [خواندن صيغه] فراموش شد. تا آن كه با او آميزش كرد. آيا حدّ زناكار بر وى ثابت است؟

حضرت فرمود: نه».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 723

باب 31 حكم زناى مرد و زن ديوانه و كم عقل
اشاره

1148- 46396- (1) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ زن ديوانه اى كه زنا داده است، فرمود: آن زن ديوانه اختيار خويش را ندارد و چيزى بر او نيست».

1149- 46397- (2) در روايتى طولانى دربارۀ مناظرۀ ابوجعفر مؤمن الطاق با ابوحنيفه آمده: «تا آنجا كه ابوجعفر مؤمن الطاق در نقل ندانم كارى هاى عمر مى گويد: زن ديوانه اى را آوردند كه زنا داده است. عمر دستور سنگسار كردن وى را صادر كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به وى گفت: آيا نمى دانى كه قلم تكليف از ديوانه تا آن زمان كه سلامت يابد، برداشته شده است؟ عمر گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى شد».

1150- 46398- (3) ابان بن تغلب گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مرد ديوانه يا كم عقل زنا كند، حدّ مى خورد و اگر محصن باشد، سنگسار مى شود. پرسيدم: چه فرقى است بين مرد ديوانه و زن ديوانه و نيز بين مرد كم عقل و زن كم عقل؟ حضرت فرمود: به زن تجاوز و تعرّض مى شود ولى مرد تجاوز و تعرّض مى كند و تنها زمانى مرد زنا مى كند كه مى فهمد چگونه لذت برد. ولى زن مجبور مى شود و با او انجام مى شود در حالى كه نمى فهمد با او

چه مى كنند».

1151- 46399- (4) زمانى كه زنى ديوانه زنا دهد، حدّ نمى خورد ولى اگر مرد ديوانه زنا كند، حدّ مى خورد.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دهم از ابواب احكام عمومى حدود و ارجاعات ذيل آن، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت بيست و چهارم از باب يكم [از ابواب حدّ زنا] اين گفته كه: «پنج نفر را كه در ارتباط با زنا دستگير كرده بودند، نزد عمر آوردند. او دستور داد تا بر هر كدام شان حدّ جارى شود. تا آنجا كه گويد: و اميرالمؤمنين على عليه السلام نفر پنجم را آورد و او را تعزير كرد. عمر شگفت زده شد! ومردم نيز از كار حضرت شگفت زده شدند! عمر گفت: اى ابوالحسن، پنج نفر را در يك جريان، پنج گونه حدّ كه هيچ كدام مشابه ديگرى نبود بر آنان جارى كردى؟ تا آنجا كه حضرت فرمود: و اما نفر پنجم ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست».

و در روايت بيست و پنج، اين گفته كه: «نفر پنجم را آورد و او را تعزير كرد و اما نفر ششم را آزاد كرد. عمر شگفت زده شد و مردم متحيّر ماندند! عمر گفت: اى ابوالحسن، شش نفر در يك جريان و پنج نوع كيفر كه هيچ كدام شبيه ديگرى نيست؟ حضرت فرمود: آرى، تا آنجا كه حضرت فرمود: و اما نفر ششم ديوانه اى است كه عقلش در اختيارش نيست و تكليف از او ساقط است» و بنگر باب بعدى را.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 725

باب 32 حكم زناى مرد مسلمان با زن مسيحى و يهودى
اشاره

1152- 46400- (1) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان [و ايشان] از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «محمد بن ابى بكر به اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت و از حضرت دربارۀ مردى كه با زنى يهودى يا مسيحى زنا مى كند،

پرسيد. اميرالمؤمنين عليه السلام به او مرقوم فرمود: اگر زنا كار محصن است، او را سنگسار كن و اگر ازدواج نكرده، او را صد تازيانه بزن و پس از آن او را تبعيد كن و اما زن يهودى؛ پس وى را به هم كيشانش واگذار تا هرگونه كه دوست دارند، درباره اش حكم كنند».

1153- 46401- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام محمد بن ابى بكر را به عنوان امير مصر فرستاد. او براى اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت و از حضرت دربارۀ مرد مسلمانى كه با زنى مسيحى زنا كرده است و نيز دربارۀ بى دينانى كه در ميان شان خورشيد و ماه پرست و نيز كسانى كه چيزهاى ديگرى مى پرستند و نيز كسانى كه از اسلام برگشته اند وجود دارد، پرسيد و باز [نامه] نوشت و از امام دربارۀ بردۀ مكاتبى كه مرده و مال و فرزندى به جاى گذاشته است، پرسيد. حضرت براى او مرقوم فرمود: «حدّ را در آن ميان بر مرد مسلمانى كه با زن مسيحى زنا كرده است، جارى ساز و زن مسيحى را به مسيحيان بسپار تا هرگونه كه مى خواهند درباره اش داورى كنند و به او در ارتباط با بد دينان دستور داد كه هر كس را كه ادعاى اسلام دارد، بكشد و ديگران را رها سازد تا هر چه مى خواهند، بپرستند.

و به او در ارتباط با بردۀ مكاتب دستور داد كه اگر مالى گذاشته كه به قرارداد مكاتبه اش با آن وفا كند، در اين صورت او بدهكارى است در دست مالكان سابقش و آنان طلب خود را از ما تَرَك بر مى دارند و اگر چيزى باقى ماند، به فرزندانش مى رسد».

1154- 46402- (3) و سنگسار نمى شود

اگر با زن يهودى و زن مسيحى و كنيز زنا كرده است.

ارجاعات
گذشت:

در باب يك از ابواب حدّ زنا روايتى كه با عموم و اطلاقش بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب سوم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و سنگسار نمى شود اگر با زن يهودى، زن مسيحى و كنيز زنا كرده است».

شيخ طوسى گفته است: «احتمال مى رود كه اين در صورتى است كه محصن نباشد».

و در روايت هفتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و حدّ زنا كار ثابت نيست مگر اين كه با زن مسلمان زنا كند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 727

باب 33 حكم زناى مرد يهودى و مسيحى با زن مسلمان

چون عذاب ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم. امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش جارى گشته است و آنجا كافران زيانكار شدند.

«1» 1155- 46403- (1) حنان بن سدير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى يهودى كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پرسيدم. حضرت فرمود: كشته مى شود.»

1156- 46404- (2) اگر كافر ذمّى با زن مسلمانى زنا كند، هر دو كشته مى شوند.

1157- 46405- (3) مردى مسيحى را كه با زن مسلمانى زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست تا بر مرد مسيحى حدّ جارى سازد. آن مرد اسلام آورد. يحيى بن اكثم گفت: ايمان آوردنش، شرك ورزى و كارش را از بين برد ولى بعضى از فقيهان گفتند: وى سه حدّ مى خورد و برخى گفتند: چنين و چنان با او مى شود. متوكل دستور داد نامه اى براى امام هادى عليه السلام بنويسند و در اين ارتباط از وى سؤال كنند.

چون

امام عليه السلام نامه را خواند، مرقوم فرمود: او را مى زنند تا بميرد. يحيى بن اكثم و فقيهان سامرا همه اين فتوى را نادرست دانستند و گفتند: اى اميرالمؤمنين، در اين باره بپرس. اين فتوى چيزى است كه قرآن نمى گويد و سنت هم بر وفق آن نيامده است. متوكل براى امام عليه السلام نامه اى نوشت كه: همه، اين فتوى را درست نمى دانند و گفته اند كه نه سنتى همراه با آن است و نه قرآن بدان دلالت دارد؛ پس براى مان توضيح ده كه چرا زدن را تا آنكه بميرد واجب دانسته اى؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم: چون عذاب ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم. اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش جارى گشته است و آنجا كافران زيانكار شدند. «2» متوكل دستور داد، پس آن مرد زده شد تا مرد.»

______________________________

(1). مؤمن 40/ آيات 84 و 85

(2). مؤمن 40/ آيات 84 و 85

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 729

متن همين روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه: «و آن گاه كه مرد مسيحى با زن مسلمان زنا كرد، چون او را گرفتند تا بر وى حدّ جارى شود، مسلمان شد. دستور در چنين موردى اين است كه زده شود تا بميرد؛ چرا كه خداوند عز و جل مى فرمايد: چون عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش جارى گشته است و آنجا

كافران زيانكار شدند.

امام ابوالحسن على بن محمد العسكرى عليه السلام اين پاسخ را در جواب متوكل داد؛ آن زمان كه متوكل نامه اى براى حضرت فرستاد و در اين باره از امام سؤال كرد. اين جريان را جعفر بن رزق الله از متوكل روايت كرده است».

باب 34 باز داشتن مادر از ارتكاب زنا و ...
اشاره

1158- 46406- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: مادرم دست كسى را كه او را لمس كند، پس نمى زند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او را حبس كن. مرد گفت: چنين كرده ام. حضرت فرمود:

مگذار كسى نزد او برود. مرد گفت: چنين كرده ام. حضرت فرمود: او را ببند؛ چرا كه تو نمى توانى در حقّ او نيكى اى برتر از اين كه او را از محرّمات الهى بازدارى، بكنى».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يك، از ابواب امر به معروف و نهى از منكر.

و باب سوم و باب هشتم، رواياتى كه به عموم و اطلاق بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 35 حكم كسى كه با داشتن زوجۀ مسلمان، با زن كافر ذمّى ازدواج كند ...
اشاره

1159- 46407- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با داشتن زن مسلمان، با زنى ذمّى ازدواج كرده و از زن مسلمانش نظر خواهى نكرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو از هم جدا مى شوند. پرسيدم: آيا اين مرد بايد ادب شود؟ حضرت فرمود: آرى، دوازده و نيم تازيانه از يك هشتم حدّ زناكار، با خوارى بر او زده مى شود. پرسيدم: اگر زن آزاد مسلمان به كار شوهرش پس از انجام آن راضى بود؟ حضرت فرمود: مرد زده نمى شود و اين دو از هم جدا نمى شوند و بر همان ازدواج نخستين مى مانند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 731

ارجاعات
گذشت:

در باب سى و پنجم، از ابواب تزويج.

و باب سى و ششم و باب سى و هفتم و باب چهارم، از ابواب ازدواج كفّار و باب پنجم، رواياتى مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

باب 36 حكم شهادت دو مرد و چهار زن بر زناى محصنه
اشاره

1160- 46408- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ محصن كه با زنى زنا كرده و سه مرد و دو زن عليه او شهادت داده اند، سؤال شد. حضرت فرمود: اگر عليه او سه مرد و دو زن شهادت دهند، سنگسار مى شود ولى اگر دو مرد و چهار زن عليه او شهادت دهند، شهادت آنان پذيرفته نيست و سنگسار نمى شود ولى حدّ زناكار بر وى زده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنجم از باب نوزدهم از ابواب شهادت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر سه مرد و دو زن در ارتباط با سنگسار كردن شهادت دهند، پذيرفته نيست».

و در روايت ششم، اين گفته كه: «شهادت زنان در حدّ زنا پذيرفته است؛ اگر سه مرد و دو زن باشند. ولى شهادت دو مرد و چهار زن پذيرفته نيست».

و در روايت هفتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و پذيرفته است در حدّ زنا اگر سه مرد و دو زن باشند ولى پذيرفته نيست اگر دو مرد و چهار زن باشند و شهادت آنان در سنگسار كردن پذيرفته نيست».

و در روايت هشتم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «شهادت زنان دربارۀ حدّ زناكار پذيرفته است، اگر سه مرد و دو زن باشند و شهادت دو مرد و چهار زن در مورد زنا و سنگسار كردن، پذيرفته نيست».

و در روايت يازدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و پذيرفته نيست شهادت دو مرد و چهار زن در مورد سنگسار كردن ولى در اين مورد شهادت سه مرد و دو زن پذيرفته است».

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «و در حدود اگر دو زن و سه مرد شهادت دهند، پذيرفته

است ولى شهادت آنان اگر چهار زن و دو مرد باشند، پذيرفته نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 733

و در روايت سى و پنجم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «شهادت زنان در مورد سنگسار كردن پذيرفته است، اگر سه مرد و دو زن باشند ولى اگر چهار زن و دو مرد باشند، در مورد سنگسار كردن پذيرفته نيست».

و در روايت سى و ششم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر سه مرد و دو زن شهادت دهند در مورد سنگسار كردن، پذيرفته است ولى اگر دو مرد و چهار زن باشند، پذيرفته نيست» و ديگر روايات اين باب را ملاحظه كن؛ چرا كه مناسبت با اين باب دارد.

باب 37 حكم زنى كه شهادت زنا عليه او داده شود و زنان به بكارت وى شهادت دهند
اشاره

1161- 46409- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى را كه هنوز ازدواج نكرده بود و مى گفتند زنا داده است، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به زنان دستور داد آنان زن را معاينه كردند و گفتند كه وى باكره است. حضرت فرمود: من نمى زنم كسى را كه مُهرى از خداوند عز و جل بر وى است و حضرت پيوسته شهادت زنان را در چنين مواردى تاييد كرده و مى پذيرفت».

1162- 46410- (2) حضرت امام رضا عليه السلام از پدران خويش از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرد كه: «از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ زنى كه گفته مى شد زنا داده است و زن مى گفت كه باكره است، سؤال شد. حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داد تا به زنان دستور دهم كه اين زن را معاينه كنند. آنان ديدند كه وى باكره است. پيامبر خدا صلى الله عليه و

آله فرمود: من كسى را نمى زنم كه بر وى مُهرى از خداوند است و رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت زنان را در چنين مواردى مى پذيرفت و تاييد مى كرد».

1163- 46411- (3) دختر باكره اى را كه مى گفتند زنا داده است، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت به زنان دستور داد تا وى را معاينه كنند. آنان گفتند: اى اميرالمؤمنين، آن زن باكره است. حضرت فرمود: من نمى زنم كسى را كه مُهر خداوند بر وى است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 735

1164- 46412- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت زنان را در چنين مواردى مى پذيرفت.

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يكم از باب نوزدهم از ابواب شهادت، اين گفته كه: «چهار نفر به زنا شهادت دادند ولى او گفت من باكره هستم. زنان او را معاينه كردند و ديدند كه او باكره است. حضرت فرمود:

شهادت زنان پذيرفته است».

باب 38 حكم عدم پرسش از زن زناكار از اين كه چه كسى با او زنا كرد و حكم او در صورتى كه به كسى نسبت دهد
اشاره

1165- 46413- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از زن زنا داده نپرسيد چه كسى با تو زنا كرده است؛ همان گونه كه زنا بر او آسان است، متهم كردن مرد پاك مسلمان نيز بر او آسان خواهد بود».

1166- 46414- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از زن زناداده نپرسيد چه كسى با تو زنا كرده است؛ همان گونه كه زنا بر او آسان است، متهم كردن مرد پاك مسلمان نيز بر او آسان خواهد بود».

1167- 46415- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از زن زناكار نپرسيد ...» دعائم الاسلام مشابه روايت قبل را آورده است. آن گاه افزوده است: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اگر زن زنا كار گفت فلانى با من زنا كرده است، حدّ افترا زننده نيز بر وى ثابت مى شود».

1168- 46416- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر از زن زناكار بپرسى كه چه كسى با تو زنا كرده است و بگويد فلان كس، من دو حدّ بر او مى زنم؛ يك حدّ براى زنا كردنش و يك حدّ براى افترايش بر مرد مسلمان».

1169- 46417- (5) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر از زن زناكار بپرسى كه چه كسى

با تو زنا كرده است و بگويد فلان كس، بر زن زناكار دو حدّ ثابت است؛ يك حدّ به دليل زناكارى اش و يك حدّ به دليل افترا بستن وى بر مرد مسلمان».

1170- 46418- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر از زن سؤال شود كه چه كسى با تو زنا كرد و او بگويد فلان كس، آن زن دو حدّ مى خورد؛ يك حدّ به دليل افترايش بر آن مرد و يك حدّ به دليل اقرارش بر خويش».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 737

1171- 46419- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر از زن زناكار پرسيده شود كه چه كسى با تو زنا كرده است و بگويد فلان كس، او را حدّ مى زنيم؛ يك حدّ براى افترايش بر مسلمان و يك حدّ به دليل اقرارش عليه خويش».

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر حدّ زناى زن دلالت دارد.

مى آيد:

در باب يكم حدّ قاذف از ابواب حدّ قذف، رواياتى كه دلالت بر حدّ افترايش دارد.

باب 39 چگونگى اجراى حكم رجم

1172- 46420- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه مى خواهند زن را سنگسار كنند، زن تا نيمه اش دفن مى شود. نخست امام سنگ پرتاب مى كند. آن گاه پس از امام، مردم سنگ هاى ريز مى اندازند».

1173- 46421- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «زن تا نصف بدنش دفن مى شود، سپس امام پرتاب مى كند، آن گاه مردم با سنگ هاى ريز مى زنند».

1174- 46422- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «زن تا نيمۀ بدنش دفن مى شود. پس از آن امام پرتاب مى كند و مردم با سنگ هاى ريز مى زنند و مرد هر زمان كه سنگسار مى شود، جز تا بالاى لگن خاصره اش دفن نمى شود».

1175- 46423- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه امام مى خواهد زن را سنگسار كند، زن تا نيمه اش دفن مى شود و امام پرتاب مى كند، سپس مردم با سنگ هاى ريز مى زنند».

1176- 46424- (5) و سنگسار كردن اين است كه چاهى به آن اندازه اى كه در آن بايستد، برايش به اندازۀ قامتش تا گردن بكنند؛ پس از آن سنگسار شود و شاهدان، آغاز به سنگسار كردن وى كنند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 739

1177- 46425- (6) و سنگسار كردن اين است كه چاهى به اندازۀ قامت آن مرد تا سينه اش و براى زن تا بالاى پستان هايش كنده و سنگسار شود.

1178- 46426- (7) حضرت فرمود: «و اولين كسى كه به سنگسار كردن آن دو [مرد و زن زناكار] آغاز مى كند، امام و همان شاهدانى هستند كه عليه اين دو شهادت داده اند».

1179- 46427- (8) و روايت شده است كه با سنگسار كردن، قصد سر او را نكنند

و روايت شده كه جز سنگ امام او را نمى كشد.

1180- 46428- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام زنى را سنگسار كرد. چاله اى براى او كنده شد و زن در آن چاله قرار گرفت. امام عليه السلام آغاز كرد و او را سنگسار نمود. سپس به مردم دستور داد كه پس از آن، زن را سنگسار كنند و حضرت فرمود: «امام شايسته ترين فردى است كه بايد به سنگسار كردن در زنا، آغاز كند».

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زنى كه بايد سنگسار شوند، تا نيمۀ بدن شان دفن مى شوند سپس امام سنگ مى زند و مردم پس از وى با سنگ هاى ريز مى زنند؛ چرا كه سنگ ريز براى پرتاب كردن راحت تر و مناسب تر است و با كسى كه سنگسار مى شود، سازگارتر است و رويش را به قبله مى كنند و از جلو به او سنگ نمى زنند و سنگسار مى شود تا بميرد».

1181- 46429- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه بايد سنگسار شود، از پشت، سنگسار مى شود و از روبه رو سنگسار نمى شود؛ چرا كه سنگسار و زدن نبايد به صورت اصابت كند و تنها بر بدن و بر همه اعضايش زده مى شود».

1182- 46430- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر زناكار محصن اقرار كرد، اول كسى كه او را سنگسار مى كند امام است. سپس مردم و اگر بيّنه بر او شهادت دهد، اول كسى كه او را سنگسار مى كند، بيّنه است؛ سپس امام و آن گاه مردم».

1183- 46431- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام سراقه [در فقيه: شراحة] همدانيه را با خود بيرون آورد. نزديك بود كه مردم از ازدحام بعضى، بعضى ديگر را بكشند. چون امام چنين ديد،

دستور داد كه سراقه را برگردانند تا ازدحام جمعيت سبك شود. سپس او را بيرون برد و در را بست.

راوى گويد: «آن گاه به او سنگ زدند تا مرد. سپس امام دستور داد در باز شود، هركس كه داخل مى شد، سراقه را لعن مى كرد. چون حضرت چنين ديد، منادى حضرت ندا داد: اى مردم، زبان هاى تان را از سراقه برداريد؛ چرا كه حدّى اجرا نمى شود مگر آن كه كفارۀ آن گناه خواهد بود؛ آن گونه كه بدهى با پرداخت بدهى جبران مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 741

1184- 46432- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «چون بنا شد شراحه همدانيه سنگسار شود، مردم زياد شدند.

درهاى رحبه [/ ميدان فراخ] بسته شد. پس از آن وى را بيرون آورد و در چاله اش كرد و سنگسار شد تا مرد. سپس حضرت دستور داد درهاى رحبه باز شود. مردم داخل شدند و هر كس كه وارد مى شد، شراحه را لعن مى كرد. چون اميرالمؤمنين على عليه السلام اين را شنيد، به منادى دستور داد. منادى ندا داد: اى مردم، هرگز حدّ بر كسى اجرا نمى شود مگر اين كه كفارۀ آن گناه شود؛ آن گونه كه بدهى با پرداخت بدهى جبران مى شود».

باب 40 حكم زناكار در صورتى كه از چالۀ اجراى حكم فرار كند
اشاره

1185- 46433- (1) عيسى بن عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: زناكار تازيانه مى خورد و پس از آن كه بخشى از حدّ را خورده است، فرار مى كند. آيا واجب است كه او را رها كنند و برنگردانند، آن گونه كه با محصن به هنگام سنگسار كردن چنين واجب است؟ حضرت فرمود: نه، برگردانده مى شود تا به طور كامل حدّ زده شود. پرسيدم كه: چه فرقى است بين اين

و محصن، با اين كه اين هم حدّى از حدود الهى است؟ حضرت فرمود: محصن از كشتن فرار كرده است و جز به سوى توبه فرار نكرده است؛ چون او مرگ را با چشم خويش ديده است. ولى اين شخص تنها تازيانه مى خورد؛ لذا لازم است كه حدّ كامل شود، چون او كشته نمى شود».

1186- 46434- (2) ابوبصير وديگرى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا كسى كه سنگسار مى شود و از چاله فرار مى كند، او را مى گيرند؟ حضرت فرمود: نه او را مى گيرند و نه متعرض او مى شوند. اگر يك سنگ به او خورده باشد، دنبال نمى شود ولى اگر پيش از آن كه سنگ به او بخورد فرار كرده است، بازگردانده مى شود تا درد عذاب به او برسد».

1187- 46435- (3) روايت شده است كه اگر درد سنگ به او رسيده است، برگردانده نمى شود ولى اگر درد سنگ به او نرسيده است، برگردانده مى شود. اين مطلب را صفوان از بسيارى راويان از ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 743

1188- 46436- (4) حسين بن خالد گويد: «به امام ابوالحسن عليه السلام گفتم: دربارۀ محصن برايم بگوييد. اگر او از چاله فرار كند، آيا برگردانده مى شود تا حدّ بر او جارى شود؟ حضرت فرمود: برگردانده مى شود و برگردانده نمى شود. پرسيدم:

اين چگونه است؟ حضرت فرمود: اگر خود عليه خويش اقرار كرده است و پس از آن كه سنگى به او خورده از چاله فرار كرده است، برگردانده نمى شود. ولى اگر بيّنه بر او شهادت داده و خود انكار مى كرده آن گاه فرار كرده، با خوارى برگردانده مى شود تا حدّ بر او

اجرا شود. دليل اين مطلب آن است كه، ماعز بن مالك نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله به زنا اقرار كرد. حضرت دستور داد تا وى را سنگسار كنند. او از چاله گريخت. زبير بن عوام استخوان ساق پاى شترى را به سوى او پرتاب كرد و او را زمين زد و او افتاد. مردم به او رسيدند و او را كشتند.

پس از آن به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند. حضرت به آنان فرمود: چرا زمانى كه فرار كرد او را رها نكرديد كه برود؟ چرا كه او خود بر خويش اقرار كرده بود. حضرت به آنان فرمود: اگر على عليه السلام همراه با شما بود، شما گمراه نمى شديد. حضرت افزود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديۀ اين مرد را از بيت المال مسلمانان پرداخت».

1189- 46437- (5) از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «كسى كه بايد سنگسار شود، فرار مى كند. حضرت فرمود: اگر خود عليه خويش اقرار كرده است، بازگردانده نمى شود ولى اگر شهود عليه وى شهادت داده اند، برگردانده مى شود».

1190- 46438- (6) اگر كسى كه بايد سنگسار شود بگريزد- با اين كه خودش اقرار كرده بوده است- رها مى شود ولى اگر فرار كند- در حالى كه بيّنه عليه وى شهادت داده بودند- به چاله برگردانده و سنگسار مى شود تا بميرد.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب نهم از ابواب احكام عمومى حدود، گفتۀ او كه: «زبير او را ديد. با استخوان ساق پاى شتر او را زد، او افتاد. زبير او را بست. مردم به او رسيدند و او را كشتند. پس از آن به پيامبر صلى الله عليه

و آله گزارش كردند.

حضرت فرمود: چرا او را رها نكرديد؟ آن گاه حضرت فرمود: اگر پنهان مى شد و توبه مى كرد، برايش بهتر بود».

و نيز در روايت پنجم، مانند آن.

باب 41 حكم كسى كه در ماه مبارك رمضان زنا كند
اشاره

1191- 46439- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس در ماه مبارك رمضان زنا كند، حدّ مى خورد و مجازات مى شود؛ چرا كه در ماه مبارك رمضان افطار كرده است. همان گونه كه على عليه السلام با نجاشى عمل كرد و اگر اين كار را سه بار تكرار كرد، كشته خواهد شد».

ارجاعات
مى آيد:

ماجراى نجاشى در باب سوم از ابواب حدّ مسكر.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 745

باب 42 حكم كسى كه با مرده اى، زنا يا لواط كند
اشاره

1192- 46440- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى مرده آميزش كند، فرمود: «گناه وى بزرگ تر از آن كس است كه با زن زنده زنا مى كند».

1193- 46441- (2) امام جواد عليه السلام به سؤال كننده فرمود: «از حضرت رضا عليه السلام دربارۀ قبركَنى كه قبر زنى را نبش و با وى زنا كرد و كفن هايش را برداشت، سؤال شد. حضرت دستور بريدن دست او را براى سرقت و تبعيد او را براى كار بدش با ميّت داد».

1194- 46442- (3) ابوحنيفه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با مرده زنا كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّى بر او نيست».

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «اين روايت دو احتمال در آن مى رود. يك) منظور از روايت اين است كه حدّ معينى كه غير آن نتوان كرد، بر او نيست؛ چرا كه ما در روايت اول بيان كرديم كه در اين مورد احصان و عدم احصان ملاحظه مى شود. اگر محصن بود، حدّ او سنگسار شدن است و اگر غير محصن بود، حدّ او صد تازيانه است و اين يك حدّ [مشخص] نيست. دو) اين كه روايت، ويژۀ كسى باشد كه با همسر خويش پس از مرگش آميزش كند. اين شخص حدّ كامل بر او اجرا نمى شود و طبق نظر امام، تعزير مى شود».

نعمان بن عبد السلام گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى ... [و مشابه روايت گذشته را آورده است].»

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب بيست و دوم حدّ نبّاش، از ابواب حدّ سرقت روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ نگاه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 747

باب 43 حكم كسى كه خودارضايى مى كند
اشاره

1195- 46443- (1) مردى را كه با آلت تناسلى خويش بازى كرده تا اين كه انزال شد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند.

حضرت دست او را با شلاق زد تا آن كه سرخ شد. [راوى گويد]: «من نمى دانم جز اين كه، حضرت باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام او را با پول بيت المال مسلمانان زن داد».

1196- 46444- (2) روايت شده است كه: «مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام استمنا كرد. اين خبر به امام رسيد.

حضرت دستور داد كه بر دستش با شلاق بزنند تا سرخ شود. پس از آن حضرت دربارۀ او پرسيد: آيا همسر دارد يا عزب و بى همسر است؟ پس دانست كه بى همسر است. حضرت او را به ازدواج امر كرد.

او به حضرت گفت كه به خاطر فقرش دستش به ازدواج باز نيست. حضرت او را از كارى كه كرده بود، توبه و او را زن داد و مهر زن را از بيت المال قرار داد [تا پايان خبر]».

1197- 46445- (3) از امام صادق عليه السلام دربارۀ استمنا سؤال شد. حضرت فرمود: «گناه بزرگى است كه خداوند از آن در كتابش نهى كرده است و استمنا كننده چونان كسى است كه با خويش جماع مى كند و اگر من باخبر شوم از كسى كه اين كار را انجام مى دهد، با او هم غذا نخواهم شد. سائل پرسيد: اى پسر رسول خدا، برايم توضيح دهيد آنچه از كتاب خدا دربارۀ استمناست. حضرت بيان داشت: فرمودۀ خدا كه: «و كسانى كه

غير از اين طريق را طلب كنند، تجاوزگرند».

«1» و استمنا از غير اين طريق است. مرد پرسيد:

كدام بزرگ تر است، زنا يا استمنا؟ حضرت فرمود: استمنا گناه بزرگى است. گوينده اى خواهد گفت كه بعضى از گناهان سبك تر از بعضى است ولى همۀ گناهان نزد خدا بزرگ است؛ چرا كه همه معاصى خداست و خداوند دوست ندارد كه بندگانش گناه كنند و خداوند ما را از اين بازداشته است؛ چرا كه كار شيطان است و خداوند فرموده است: «پرستش شيطان نكنيد. شيطان دشمن شماست. او را دشمن بگيريد. شيطان گروهش را دعوت مى كند تا از ياران آتش باشند». «2»

1198- 46446- (4) حسين بن زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با آلت تناسلى خود بازى مى كند تا آن كه انزال منى مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اشكالى ندارد و اين او را به چيزى نمى رساند».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «توجيه اين روايت آن است كه، با استمنا به حدّ مشخصى كه نتوان خلاف آن كرد نمى رسد؛ چرا كه حكم اگر در آن تعزير باشد، آن در اختيار امام است و او آن گونه كه تشخيص مى دهد، در آن حال عمل مى كند».

______________________________

(1). مؤمنون 23/ 7.

(2). فاطر 35/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 749

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفده از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه مناسب اين باب است.

و در روايت پنجم از همين باب هفده، اين گفته كه: «مردى را كه با آلت خود بازى كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بر دست او زد تا آن كه سرخ شد. سپس وى را از بيت المال زن داد».

باب 44 حكم كسى كه با حيوان، آميزش جنسى مى كند
اشاره

1199- 46447- (1) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام و حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السلام و اسحاق بن عمار از حضرت كاظم عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، پرسيدند. امام صادق و امام رضا و امام كاظم عليه السلام همگى در جواب فرمودند: «اگر حيوان از آنِ همان كس است كه با وى آميزش كرده است، ذبح مى شود و پس از جان دادن با آتش سوزانده مى شود و از او استفاده نمى كنند و بر آميزش كننده بيست و پنج تازيانه يعنى يك چهارم حدّ زناكار زده مى شود. ولى اگر حيوان از آنِ او نيست، قيمت گذارى مى شود و قيمتش از او گرفته و به صاحب حيوان داده مى شود و حيوان ذبح و با آتش سوزانده مى شود و از او استفاده نمى كنند و آميزش كننده بيست و پنج تازيانه مى خورد. پرسيدم: گناه حيوان چيست؟ حضرت فرمود: گناهى ندارد ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين كرد و اين گونه دستور داد تا مردم جرئت بر حيوانات نكنند و نسل منقطع نشود».

1200- 46448- (2) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان- گوسفند يا شتر يا گاو- آميزش مى كند، پرسيدم. سماعه گويد: امام فرمود: بر اوست كه حدّ بخورد،

البته نه آن حدّ را. سپس از شهرش به جاى ديگر تبعيد شود و گفته اند كه گوشت آن حيوان و شيرش حرام است».

1201- 46449- (3) سدير گويد: «امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، فرمود: كمتر از حدّ، تازيانه مى خورد و قيمت حيوان را براى صاحبش به عهده مى گيرد؛ چرا كه وى حيوان را براى صاحبش فاسد كرده است و حيوان ذبح شده و سوزانده و دفن مى شود- اگر از حيواناتى است كه گوشتش خورده مى شود. ولى اگر از حيواناتى باشد كه بر پشتش سوار مى شوند، همۀ قيمت آن را بدهكار است و كمتر از حدّ تازيانه مى خورد و حيوان را از شهرى كه اين گناه را با او كرده اند به شهرهاى ديگرى كه اين حيوان در آنجا شناخته شده نيست، فرستند. بنابراين، حيوان را در آن شهرها مى فروشد تا صاحب آن به واسطۀ حيوان سرزنش نشود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 751

1202- 46450- (4) و اگر مردى با حيوانى آميزش كند، آن مرد را در حالت ايستاده قرار مى دهند. پس از آن يك ضربه شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه با او بكند و روايت شده كه بر وى حدّ است و حسن بن محبوب روايت كرده است كه: «كمتر از حدّ بر او زده مى شود و قيمت حيوان را به صاحبش بدهكار است؛ چرا كه وى حيوان را براى صاحبش از بين برده است و حيوان را ذبح مى كنند و مى سوزانند و دفن مى كنند- اگر حيوان حلال گوشت است. ولى اگر براى سوارى است، قيمت آن را به صاحبش بدهكار است و كمتر از حدّ تازيانه بر وى

زده مى شود و حيوان را از شهرى كه اين كار را با او كرده اند به شهرهاى ديگر- آنجا كه شناخته نباشد- مى برند. صاحبش حيوان را در آن شهرها مى فروشد تا به واسطۀ حيوان سرزنش نشود».

1203- 46451- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوانى آميزش مى كند، فرمود: «حدّ بر او نيست ولى تعزير هست».

1204- 46452- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، فرمود: «حدّ بر او نيست اما او را براى تعزير مى زنند».

1205- 46453- (7) هر كس با حيوانى آميزش كند، تعزير مى شود و تعزير از بيش از ده تازيانه تا سى تازيانه و تأديب از سه تا ده تازيانه است.

1206- 46454- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوانى در آميخته است، فرمود: «كشته مى شود». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت و مشابه هايش را بر كسى حمل كرده كه اين كار از وى به تكرار سرزند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 753

1207- 46455- (9) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه لواط و كسى كه با حيوانى آميزش مى كند، حدّ او حدّ زناكار است». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت و مشابه هايش را بر كسى حمل كرده كه اين كار از وى به تكرار سرزده يا آن كه اين كار، همراه با دخول باشد.

1208- 46456- (10) سليمان بن هلال گويد: «بعضى از ياران ما از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با حيوان آميزش مى كند، پرسيدند. حضرت فرمود: او را در حالت ايستاده قرار مى دهند. آن گاه يك ضربه شمشير بر او زده مى شود؛ هر چه شمشير با او كند. سليمان بن هلال گويد: پرسيدم:

منظور كشتن است؟ حضرت فرمود: همان است».

1209- 46457- (11) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام، از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرد كه: «از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه با حيوان آميزش كند، سؤال شد. حضرت فرمود: سنگسار كردن و حدّ بر وى نيست ولى به شكلى دردناك كيفر مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب شانزدهم از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه دلالت مى كند بر اين كه آميزش با حيوان به مانند زنا و در حكم كفر به خداست و كنندۀ اين كار ملعون است و حدّ او مانند حدّ زناكار است؛ به ويژه روايت پنجم و هفتم؛ ملاحظه كنيد.

و در باب هجده از ابواب خوراكى ها، رواياتى مناسب با اين باب.

و بنگريد به باب بيست از ابواب احكام عمومى حدود و باب هيجده از ابواب حدّ زنا؛ چرا كه در اين دو باب، رواياتى مناسب با مقام است.

باب 45 حدّ قوّاد
اشاره

1210- 46458- (1) عبدالله بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: به من بگوييد حدّ قوّاد چيست؟ حضرت فرمود: حدّى بر قوّاد نيست. مگر نه اين است كه به او پولى مى دهند تا راهنمايى كند [تا حيوان يا كسى را ببرد]. گفتم: فدايت گردم! او به حرام مرد و زنى را با هم جمع مى كند. حضرت فرمود: اين كسى است كه بين زن و مرد به حرام جمع مى كند؟ گفتم: آرى، فدايت شوم! منظورم اين است.

حضرت فرمود: سه چهارم حدّ زناكار؛ يعنى هفتاد و پنج تازيانه بر او زده مى شود و از شهرى كه در آن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 755

است، تبعيد مى شود. پرسيدم: فدايت شوم! بر مردى كه به زنى پريده و سرش را تراشيده، چيست؟

حضرت فرمود: درد آور او را مى زنند و در زندان مسلمانان زندانى مى شود تا موى زن رشد كند. اگر مو روييد، از او به اندازۀ مهر زنان شان گرفته مى شود و اگر نروييد، از او يك ديۀ كامل يعنى پنج هزار درهم گرفته مى شود. پرسيدم: چطور اگر مويش روييد به اندازۀ

مهر زنان شان [از وى مى گيرند]؟

حضرت فرمود: اى ابن سنان، موى زن و پردۀ بكارتش در زيبايى زن مشتركند و اگر يكى از اين دو از بين برود، مهر كامل براى زن ثابت است».

1211- 46459- (2) اگر بيّنه اى عليه قوّادى شهادت داد، هفتاد و پنج تازيانه مى خورد و از شهرى كه در آن است، تبعيد مى شود و روايت شده است كه تبعيد همان يك سال بازداشت يا توبه است.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجده از ابواب نكاح محرم، روايت مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 757

فصل سوم: باب هاى حدّ لواط و همجنس بازى مردان
باب 1 تعريف لواط و ادلّۀ اثبات آن
اشاره

1212- 46460- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در حالى كه اميرالمؤمنين عليه السلام همراه با گروهى از يارانش بود، مردى نزد ايشان آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، من با پسرى آميزش كرده ام؛ مرا پاك كن. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اى فلان، برو به منزلت؛ شايد صفرايت طغيان كرده است. فرداى آن روز آن مرد مجددا نزد امام عليه السلام آمد و به امام گفت: اى اميرالمؤمنين، من با پسرى آميزش كرده ام؛ مرا پاك ساز. حضرت به او فرمود: اى فلانى، برو به منزلت؛ شايد صفرايت طغيان كرده است و هذيان مى گويى. تا آن كه پس از بار اول، سه بار چنين كرد. در بار چهارم به او گفت: اى فلان، رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد همانند تو سه حكم داده است. تو هر كدام را كه مى خواهى، انتخاب كن. او پرسيد: آن سه [حكم] چيست اى اميرالمؤمنين؟ حضرت فرمود: يك ضربه شمشير در گردنت، هرچه كه با تو بكند [به هر جا كه برسد]؛ يا پرت كردن از كوه با دست و پاى بسته يا سوزاندن با آتش.

آن مرد به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: كدامين يك از اين سه تا بر من سخت تر است؟ حضرت فرمود:

سوزاندن با آتش. آن مرد گفت: من همين را اختيار مى كنم، اى اميرالمؤمنين. حضرت فرمود: خويش را براى سوزاندن آماده ساز. مرد گفت: باشد. آن گاه دو ركعت نماز گزارد و پس از آن در حالت تشهد نشست و گفت: خدايا، من گناهى كرده ام كه تو

خود مى دانى و من از اين كار ترسيده ام و آمده ام نزد وصى رسول تو و پسر عموى پيامبرت و از او خواسته ام تا مرا پاك كند. او هم مرا بين سه نوع از عذاب مخير ساخت. خدايا، من هم سخت ترين آن را اختيار كردم. خدايا، از تو مى خواهم كه اين را

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 759

كفارۀ گناهانم قرار دهى و مرا با آتشت در آخرتم نسوزانى. سپس در حالى كه مى گريست بپا خاست تا آن كه در چاله اى كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى وى كنده بود، نشست- در حالى كه مى ديد آتش در اطرافش شعله مى كشد.

امام صادق عليه السلام فرمود: در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام گريست و يارانش هم گريستند. اميرالمؤمنين عليه السلام به آن مرد گفت: اى فلان، برخيز؛ تو فرشتگان آسمان و زمين را به گريه درآوردى. خداوند توبه ات را پذيرفت. بپا خيز و ديگر به سراغ آنچه انجام دادى، مرو».

1213- 46461- (2) مالك بن عطيه گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با پسرى آميزش كرده بود، بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين مورد سه حكم داده است: يا يك ضربه شمشير در گردنش به هر جا كه برسد [هر چه با او بكند]؛ يا با دست و پاى بسته او را از كوه پرت كنند؛ يا سوزاندن با آتش».

1214- 46462- (3) بدان كه كيفر كسى كه با پسرى لواط كرده، اين است كه با آتش سوزانده شود يا ديوارى بر وى خراب يا يك ضربه شمشير بر او زده شود و اگر توبه را دوست دارد، پيش از آن

كه خبرش به امام مسلمانان برسد، توبه كند. ولى اگر او را نزد امام بردند، هلاك خواهد شد؛ چرا كه امام يكى از حدودى را كه گفتيم، بر وى جارى مى سازد.

1215- 46463- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «خالد به ابوبكر نوشت: سلام بر تو؛ اما پس از سلام، مردى را كه بيّنه بر او شهادت داده اند كه با او چون زن آميزش مى شود، نزد من آورده اند. ابوبكر در اين موضوع مشورت كرد. به او گفتند: او را بكشيد. ابوبكر پس از آن با اميرالمؤمنين على عليه السلام مشورت كرد.

حضرت فرمود: او را به آتش بسوزانيد؛ چرا كه عرب كشته شدن را چيزى به حساب نمى آورد. ابوبكر به عثمان گفت: تو چه مى گويى؟ عثمان گفت: من هم همان را كه على عليه السلام مى گويد؛ او را با آتش بسوزانيد. ابوبكر گفت: و من هم با نظر شما همراهم و براى خالد نوشت كه او را با آتش بسوزان و خالد او را سوزاند».

1216- 46464- (5) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر مردى سخن گفتن و راه رفتنش چون زنان است و خودش را در اختيار ديگران قرار مى دهد و آن گونه كه با زن آميزش مى شود با او آميزش مى كنند، او را سنگسار كنيد و زنده نگذاريد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 761

1217- 46465- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه [با همجنس] آميزش مى كند، فرمود: «اگر محصن است، بايد سنگسار شود و اگر محصن نيست، بر او حدّ است». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر تقيه حمل كرده است.

1218- 46466- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته

مى فرمود: «كسى كه كار قوم لوط را انجام مى دهد، با سنگ سنگسار مى شود؛ محصن باشد يا نباشد. و حضرت فرمود: قوم لوط هم سنگسار شدند».

1219- 46467- (8) از ابن شهاب دربارۀ كسى كه كار قوم لوط را مى كند، سؤال شد. او گفت: «سنگسار شدن براى اوست؛ محصن باشد يا نباشد».

1220- 46468- (9) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «آن كس كه با او از پشت آميزش مى شود، سنگسار مى شود؛ چه كننده و چه كسى كه با او اين كار مى شود».

1221- 46469- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر سزاوار بود كسى دوبار سنگسار شود، لواط كننده دو بار سنگسار مى شد».

1222- 46470- (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس را كه چون قوم لوط عمل مى كند يافتيد، بكشيد؛ چه فاعل و چه مفعول».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 763

1223- 46471- (12) امام صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «مردى را كه با او در پشتش آميزش شده بود، نزد عمر آوردند. خواست تا او را تازيانه بزند. به شهود گفت: آيا ديديد كه چون ميل در سرمه دان وارد كند؟ گفتند: آرى. عمر به اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: شما در اين مورد چه نظر داريد؟ حضرت آن مردى را كه با اين شخص آميزش كرده بود، طلبيد ولى او را نيافت. پس از آن، حضرت فرمود: نظر من اين است كه گردنش زده شود. عمر دستور داد و گردنش زده شد. سپس امام على عليه السلام فرمود: او را تحويل بگيريد؛ كيفر ديگرى برايش مانده است. پرسيدند: آن كيفر چيست؟

حضرت فرمود: دسته اى هيزم بياوريد. عمر دسته اى هيزم

خواست. حضرت مرد را در آن دسته هيزم پيچيد. آن گاه آن را بيرون برد و با آتش سوزاند. امام صادق عليه السلام بيان داشت: پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوند بندگانى دارد كه در پشت هاى شان رحم هايى چون رحم زنان است.

عمر گفت: پس چرا در اين رحم ها باردار نمى شوند؟ حضرت فرمود: چون اين رحم ها وارونه است و اينان در پشت هاى شان غده هايى چون غدۀ شتر است؛ هر زمان كه حركت كند، آنان به هيجان درآيند و هر زمان كه آرام گيرد، آنان نيز آرام گيرند».

1224- 46472- (13) عبدالرحمن عرزمى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در زمان رياست عمر، مردى را با مردى يافتند. يكى گريخت و ديگرى را دستگير كردند. او را نزد عمر آوردند. عمر به مردم گفت: شما چه نظرى داريد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: يكى گفت: چنين كن و ديگرى گفت:

چنان كن. امام صادق عليه السلام فرمود: عمر گفت: شما اى ابوالحسن، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: گردنش را بزن. او هم گردن مرد را زد. پس از آن عمر خواست تا مرد را بردارد. حضرت فرمود: دست نگه دار؛ چيزى از حدود اين مرد باقى مانده است. عمر پرسيد: چه چيزى باقى مانده؟ حضرت فرمود: هيزمى طلب كن. عمر هيزم خواست. اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور داد تا مرد با هيزم سوزانده شود».

1225- 46473- (14) راوى گويد: «از او دربارۀ دو نفر كه تفخيذ [/ مالش ران به ران جهت لذت جنسى] مى كنند، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ اين دو مانند حدّ زناكار است و اگر يكى از اين دو [فاعل] بر ديگرى مباشرت جنسى كند، يك ضربه

شمشير بر او زده مى شود كه با اين كار قتل وى اراده مى شود و هرچه از او گرفته شود، سلب مى شود و آن چه كه باقى بماند، رها شده و مفعول با آتش سوزانده مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 765

1226- 46474- (15) ابوبصير گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: در كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام است زمانى كه مردى را با پسرى در يك لحاف برهنه دستگير كنند، مرد را مى زنند و پسر را تأديب مى كنند و اگر مرد دخول كرده است و محصن بوده، سنگسار مى شود».

محمد بن الحسن (شيخ طوسى رحمه الله) در تهذيب گويد: «اين روايت دو توصيه دارد: يك) اين كه منظور از اين روايت، موردى است كه اين كار بدون ادخال صورت گيرد؛ در اين صورت است كه احصان و عدم احصان لحاظ مى شود. دو) توصيۀ ديگر دربارۀ رواياتى كه قبلا آورديم، اين است كه آن را بر نوعى تقيه حمل كنيم؛ چرا كه آن مذهب بعضى از اهل سنت است».

1227- 46475- (16) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ لواط كننده پرسيدم. حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد».

1228- 46476- (17) امام باقر عليه السلام فرمود: «لواط شده، حدّش، حدّ زناكار است».

1229- 46477- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «حدّ لواط كننده مانند حدّ زناكار است و نيز فرمود: اگر محصن است، سنگسار مى شود وگرنه تازيانه مى خورد».

1230- 46478- (19) امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرد كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: حدّ لواط كننده چونان حدّ زناكار است؛ اگر محصن باشد، سنگسار مى شود و اگر مجرد باشد، صد تازيانه مى خورد و هر كس كه به

انسان پاكى چنين تهمتى بزند، حدّ بر او زده مى شود».

1231- 46479- (20) يزيد بن عبدالملك گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «سنگسار شدن بر آميزش كننده و آميزش شونده- مرد باشد يا زن- در صورتى كه هر دو محصن باشند، ثابت است؛ و همين سنگسار شدن براى مرد ثابت است، اگر آميزش شونده باشد؛ چه محصن باشد و چه نباشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 767

1232- 46480- (21) حمّاد بن عثمان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى است كه با مردى آميزش كرده است.

حضرت فرمود: اگر محصن است، كشته مى شود ولى اگر محصن نيست، بر او تازيانه است. حمّاد گويد:

پرسيدم: بركسى كه با او آميزش شده است، چه چيزى است؟ حضرت فرمود: او نيز كشته مى شود؛ چه محصن باشد يا نباشد».

1233- 46481- (22) در لواط بزرگ تر، يك ضربه شمشير يا فرو افتادن يا انداختن ديوار است و لواط بزرگ تر همان ادخال است و در لواط كوچك تر صد تازيانه است و روايت شده است كه: «لواط همان تفخيذ است و بر فاعل، كشته شدن است و ادخال [داخل كردن آلت تناسلى در پشت] كفرورزى به خداوند است.»

1234- 46482- (23) در لواط كوچك تر، حدّ است؛ يعنى صد تازيانه.

1235- 46483- (24) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته دربارۀ لواط كننده مى فرمود: «اگر محصن است، سنگسار مى شود و اگر محصن نيست، حدّ مى خورد».

1236- 46484- (25) اميرالمؤمنين على عليه السلام در كوفه مردى را كه با او در پشتش آميزش مى شد، سنگسار كرد.

1237- 46485- (26) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لواط كننده اگر محصن باشد، سنگسار مى شود و اگر غير محصن است،

صد تازيانه مى خورد».

1238- 46486- (27) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ لواط فرمود: «لواط گناهى است كه تنها يكى از امت ها بدان معصيت خدا كرد و خداوند با آنان چنان كرد كه در كتابش آورده است؛ [يعنى] با سنگ آنان را سنگسار كرد. شما هم آنان را سنگسار كنيد؛ آن گونه كه خداوند با آنان كرد».

1239- 46487- (28) سليمان بن هلال گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با مردى [آن كار را] مى كند، فرمود:

اگر كم تر از دخول است، پس تازيانه ثابت است ولى اگر دخول كرده است، او را به حالت ايستاده نگه دارند. آن گاه يك ضربه شمشير بر او مى زنند؛ هر چه اين شمشير با او بكند. از امام پرسيدم: منظور همان كشتن است؟ حضرت فرمود: همان است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 769

1240- 46488- (29) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرد و زنى را كه شوهرش با فرزند اين زن از مرد ديگرى لواط كرده و با او دخول كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد او را با شمشير زدند تا كشته شد و به پسر كم تر از حدّ زده شد و حضرت فرمود: آگاه باش! اگر بالغ بودى، تو را مى كشتم؛ چرا كه خودت را در اختيار او قرار دادى كه با تو دخول كند».

1241- 46489- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را به همراه پسرى كه آن مرد با وى آميزش مى كرد و بيّنه بر اين دو شهادت داده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اى قنبر، تخته پوست و شمشير را بياور. پس از آن دستور داد مرد و

پسر به صورت گذاشته شوند. پس از آن دستور داد هر دو را با شمشير زدند تا آن كه هر دو را با شمشير دو نيم كردند. امام صادق عليه السلام فرمود: دو زن را كه در يك لحاف ديده شده بودند و بيّنه بر آنان شهادت داده بود كه مساحقه مى كرده اند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت تخته پوست را طلبيد. پس از آن دستور داد و اين دو با آتش سوزانده شدند».

1242- 46490- (31) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان، از جدّشان عليه السلام روايت كرد كه: «مردى را كه با او در پشتش آميزش مى شد، نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر پرسيد: اى على، حكم اين چيست؟ حضرت فرمود: او را با آتش بسوزان؛ چون كه عرب از اين نوع كيفر بدش مى آيد. پس ابوبكر او را به فرمودۀ اميرالمؤمنين على عليه السلام سوزاند».

1243- 46491- (32) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام دربارۀ مردى كه با مردى در ميان دو رانش يا در مقعدش آميزش مى كند، فرمود: هر كدام از اين دو كار را كه انجام دهد، حدّ بر او ثابت است».

1244- 46492- (33) حسين بن سعيد گويد: «دستخط مردى را كه براى ابوالحسن عليه السلام نوشته بود و من او را مى شناسم و نيز پاسخ امام ابوالحسن عليه السلام را به خط ايشان خواندم كه: آيا بر مردى كه با پسرى در ميان دو رانش بازى كرده است، حدّى است؟ چرا كه برخى از اماميه روايت كرده اند كه بازى مرد با پسر در ميان دو رانش اشكالى ندارد. حضرت هم در جواب مرقوم فرمود: لعنت خدا بر هر كس كه چنين

كند! اين مرد [هم او كه او را مى شناسم] نيز نامه اى براى حضرت نوشته است ولى من جواب آن را نديده ام. او نوشته است: حدّ دو نفرى كه يكى با ديگرى به دلخواه وى در ميان دو رانش آميزش كرده است، چيست و توبه اش كدام است؟ حضرت مرقوم فرمود: كشته شدن. [و نيز نوشته است]: حدّ دو مردى كه در زير يك روانداز خوابيده اند، چيست؟ حضرت مرقوم فرمود: صد تازيانه».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 771

1245- 46493- (34) لواط كننده حدّ نمى خورد تا آن كه چهار بار بر آن اقرار كند.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم و باب يازدهم و باب دوازدهم و باب سيزدهم، رواياتى كه مناسب اين باب است.

و در باب بيست و ششم از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن، رواياتى كه مناسب اين باب است و در اكثر روايات باب يكم از ابواب سحق، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ بنگريد.

باب 2 حكم محرمى كه پسر جوانى را از روى شهوت ببوسد
اشاره

1246- 46494- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: محرمى پسرى را با شهوت بوسيده است.

حضرت فرمود: صد تازيانه مى خورد».

ارجاعات
گذشت:

در باب سيزده از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه مناسب با اين باب است.

باب 3 حكم مردى كه در رختخواب ديگرى يافت شودو حكم دو مردى كه زير يك رختخواب يافت شوند
اشاره

1247- 46495- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را زير بستر مردى يافتند. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد او را در يك مكان كثيف آلوده كنند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 773

1248- 46496- (2) و اگر دو مرد در يك لحاف يافت شوند، هر دو صد تازيانه حدّ مى خورند.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در روايات باب بيست و شش از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت پانزده از باب يك، اين گفته كه: «اگر مردى با پسرى در يك لحاف برهنه گرفته شوند، مرد زده و پسر تأديب مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 775

فصل چهارم: باب هاى حدّ مساحقه و همجنس بازى زنان
باب 1 حدّ مساحقه
اشاره

[همچنين] قوم عاد و ثمود و اصحاب رس [/ گروهى كه درختان صنوبر را مى پرستيدند] و اقوام بسيار ديگرى كه در اين ميان بودند، هلاك كرديم.

«1» پيش از آنان قوم نوح و اصحاب رس [/ قومى كه در يمامه زندگى مى كردند و پيامبرى به نام حنظله داشتند] و قوم ثمود [پيامبران شان را] تكذيب كردند. «2»

1249- 46497- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى كه مساحقه مى كند، تازيانه مى خورد».

1250- 46498- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان روايت كرد كه: «دو نفر را كه مساحقه مى كردند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت هر دو را نود و هشت تازيانه زد و آن دو را به اندازۀ حدّ نرساند».

1251- 46499- (3) پيامبر عليه السلام فرمود: «مساحقه در زنان به منزلۀ لواط در مردان است. هر زنى كارى از اين دست انجام دهد، او را بكشيد! او را بكشيد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نهم از ابواب نكاح محرم و باب پانزدهم، رواياتى مناسب اين باب.

و در روايات باب بيست و ششم از ابواب حدّ زنا، رواياتى مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

مى آيد: در باب بعدى، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

______________________________

(1). فرقان 25/ 38.

(2). ق 50/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 777

باب 2 حكم موردى كه مردى با همسرش آميزش كند، سپس همسرش با دختر باكره اى مساحقه كند و باكره، حامله شود

1252- 46500- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر و امام صادق شنيدم كه مى فرمودند: در حالى كه حسن بن على عليه السلام در جايگاه اميرالمؤمنين عليه السلام بود، گروهى آمدند و گفتند: اى ابا محمد، ما اميرالمؤمنين عليه السلام را مى خواهيم. حضرت پرسيد: كارتان چيست؟ گفتند: مى خواهيم سوالى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كنيم. حضرت پرسيد: آن سؤال چيست؟ به ما بگوييد. گفتند: زنى، شوهرش با وى آميزش كرد. چون مرد از روى همسرش برخاست، زن با همان حرارت شهوتش برخاست و برروى دخترى باكره افتاد و با او مساحقه كرد و نطفه را در باكره انتقال داد و باكره حامله شد. نظر شما در اين باره چيست؟ امام حسن عليه السلام فرمود: مشكلى است و ابوالحسن به درد اين مشكل مى خورد و من مى گويم. اگر درست گفتم، از خداست و سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام است و اگر اشتباه كردم، از خودم است؛ اميدوارم كه خطا نكنم- اگر خدا بخواهد. [آن گاه حضرت چنين بيان داشت]: به سراغ زن مى روند و مهر دختر باكره را در مرحلۀ اول از او مى گيرند؛ چرا كه فرزند از باكره بيرون نمى آيد تا آن كه پرده پاره شود و در نتيجه بكارتش از بين مى رود. در مرحلۀ بعد، زن سنگسار مى شود؛ چرا كه محصنه

است. پس از آن، در انتظار باكره مى مانند تا وى فرزند در شكم را زمين بگذارد و فرزند به پدرش كه صاحب نطفه است، نسب مى برد. پس از آن به دختر باكره حدّ زده مى شود. مردم از نزد امام حسن عليه السلام برگشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدند. حضرت فرمود: چه به ابومحمد گفتيد و او به شما چه گفت؟ آنان براى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بازگو كردند. حضرت فرمود: اگر از من سؤال مى شد، بيش از آنچه فرزندم گفت، نزد من نبود [نظر فرزندم درست است]».

1253- 46501- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند تا نظر او را جويا شوند ولى حضرت را نيافتند. امام حسن عليه السلام به ايشان فرمود: نظرتان را بگوييد؛ اگر درست گفتم، از خدا و از اميرالمؤمنين عليه السلام است و اگر خطا كردم، اميرالمؤمنين عليه السلام از پشت سر شما مى آيد. آنان گفتند: زنى است كه شوهرش با وى آميزش كرده است و آن زن با همان گرمى آميزش برخاسته و با دختر باكره اى مساحقه كرده و نطفه را به آن دختر باكره منتقل كرده و آن دختر باكره حامله شده است. حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: در ابتدا مهر اين باكره از زن گرفته مى شود؛ چرا كه فرزند بيرون نمى آيد تا پردۀ بكارت از بين برود و منتظر باكره مى مانند تا او بزايد و حدّ بر او جارى مى شود و فرزند به

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 779

صاحب نطفه ملحق و زن شوهردار سنگسار مى شود. مردم بازگشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام را در راه ديدند. آنان گفتند: ما به

امام حسن عليه السلام چنين گفتيم و امام حسن عليه السلام به ما چنين فرمود. حضرت فرمود:

به خدا سوگند! اگر با ابوالحسن هم ملاقات كرده بوديد، نزد وى جز آنچه حسن گفت، نبود».

1254- 46502- (3) اسحاق بن عمار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: زياد ما را طلبيد و گفت: اميرالمؤمنين به من نوشته تا از شما دربارۀ اين مساله بپرسم. گفتم: آن مساله چيست؟ گفت: مردى با زنى آميزش كرد و آب مرد را در خود گرفت. پس از آن با دخترى مساحقه كرد و آن دختر حامله شد. به او گفتم: دربارۀ اين مساله از مردم مدينه بپرس. امام صادق عليه السلام فرمود: زياد كتابى را به من داد. در آن كتاب آمده بود كه: دربارۀ اين مساله از جعفر بن محمد بپرس. اگر به تو پاسخ داد [كه هيچ]؛ وگرنه او را پيش من بفرست. حضرت فرمود: پس از آن گفتم: زن سنگسار مى شود و دختر تازيانه مى خورد و فرزند به پدرش ملحق مى شود. حضرت فرمود: و جز اين نمى دانم كه زياد گفت: كسى كه مبتلاى به اين مساله شده، همان اميرالمؤمنين [/ منصور دوانيقى] است».

1255- 46503- (4) اگر مردى با همسرش آميزش كند و همسرش آب مرد را به خود بگيرد و پس از آن با كنيز شوهرش مساحقه كند و كنيز باردار شود، زن سنگسار مى شود و كنيز تازيانه مى خورد و فرزند به پدرش ملحق مى شود. اين از على بن ابى حمزه، از اسحاق بن عمار، از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

1256- 46504- (5) و اگر مردى با زنى آميزش كند و زن آب مرد به خود بگيرد

و با آن آب، با زنى مساحقه كند و آن زن حامله شود، زن سنگسار مى شود و كنيز حدّ مى خورد و فرزند به پدرش ملحق مى شود.

1257- 46505- (6) معلّى بن خنيس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با همسرش آميزش كرده و همسرش آب مرد را به دختر باكره اى منتقل كرده و آن دختر آبستن شده است، پرسيدم: حضرت فرمود: فرزند براى مرد است و بر زن سنگسار شدن و بر دختر حدّ است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 781

باب 3 حكم زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كند ...
اشاره

1258- 46506- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كند، فرمود: «بر زن مهر است و حدّ مى خورد». در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده و در روايت ديگرى است كه: «هشتاد تازيانه زده مى شود» و در كتاب تهذيب آمده است كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام اين چنين حكم كرد و فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد».

1259- 46507- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كرد، فرمود: «بر آن زن مهر اين دختر است و صد تازيانه مى خورد».

1260- 46508- (3) و اگر دخترى پردۀ بكارت دخترى را پاره كند، بر او مهر ثابت است و حدّ مى خورد.

1261- 46509- (4) در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دو مرد با هم براى خدا برادر بودند. يكى از اين دو، مُرد و به ديگرى در حفظ دختركى كه داشت، وصيت كرد. آن مرد دخترك را حفظ كرد و او را از جهت لطف و اكرام و رسيدگى، به منزلۀ فرزندان خويش قرار داد. پس از آن سفرى برايش پيش آمد.

براى سفر بيرون رفت و در ارتباط با دخترك به همسرش سفارش كرد. سفر را طول داد تا آن كه دخترك بالغ شد و دخترك زيبا بود و آن مرد هميشه دربارۀ نگهدارى و رسيدگى به اين دختر نامه مى نوشت. زنش چون چنين ديد، ترسيد كه شوهرش از سفر بيايد و ببيند كه اين دختر به جايى كه زن ها مى رسند، رسيده است [يك زن كامل شده است] و زيبايى اش مرد را شگفت زده كند و با او ازدواج نمايد؛ لذا او و چند زنى كه آنها را بدين منظور آماده كرده بود به سوى دختر رفتند و آنان دختر را براى زن نگاه داشتند و سپس بكارت او را با انگشتش از بين برد. مرد كه از سفرش آمد و در منزل قرار گرفت، دختر را طلبيد. دختر به دليل كارى كه با وى شده بود، شرم كرد كه به حضور مرد برود. مرد در طلبيدن دختر اصرار ورزيد و دختر هم در هر بار ابا مى كرد كه به اصرار مرد پاسخ دهد. چون مرد زياد به دختر اصرار كرد، زنش به وى گفت: اين دختر را رها كن؛ او به دليل گناهى كه انجام داده، شرم مى كند كه نزد تو بيايد. مرد به زن گفت: آن گناه چيست؟ زن گفت: چنين و چنان و دختر را به زنا متهم كرد و مرد استرجاع كرد [جمله انالله و انّا اليه راجعون را كه در از دست دادن افراد خوانده مى شود، بر زبان جارى ساخت].

سپس خود برخاست و نزد دختر رفت و او را توبيخ كرد و به او گفت: واى بر تو! آيا نفهميدى كه چقدر

به تو لطف مى كردم؟ به خدا سوگند! من تو را جز براى بعضى از فرزندان يا برادرانم آماده نمى ساختم و تو دختر خودم بودى. چه باعث شد كه چنين كردى؟ دختر گفت: هم اكنون كه چنين به شما گفته شده است، به خدا سوگند! اتهامى كه همسرت به من مى زند انجام نداده ام. او بر من دروغ بسته است و داستان چنين و چنان بوده است و آنچه همسرش با وى كرده بود، توضيح داد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 783

راوى گويد: مرد دست زن و دختر را گرفت و هر دو را آورد تا آن كه در جلوى اميرالمؤمنين عليه السلام آن دو را نشاند و همۀ ماجرا را به حضرت گزارش كرد و زن نيز خود به اين قضيه اعتراف كرد. راوى گويد:

و امام حسن عليه السلام در پيش روى پدرشان بودند. اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: تو در اين قضيه قضاوت كن. امام حسن عليه السلام گفت: باشد. حدّ بر زن ثابت است؛ چرا كه دختر را متهم ساخته است و بر زن قيمت ثابت است؛ چرا كه بكارت دختر را از بين برده است. راوى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

درست قضاوت كردى. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آگاه باش كه اگر شتر مكلّف به آسياب كردن شود، آن كار را انجام مى دهد»! [كنايه از اين كه امام حسن عليه السلام در موقع خودش به حكم دربارۀ مردمان مى پردازد].

1262- 46510- (5) دو دخترك داخل حمام شده بودند و يكى پردۀ بكارت ديگرى را با انگشتش پاره كرده بود.

آن دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت حكم داد كه آن

كس را كه چنين كرده است، زخمى كنند و مقدارى بزنند.

1263- 46511- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر كسى به زور كنيزى را بگيرد و بكارت او را از بين ببرد، بر اوست يك دهم قيمت آن و اگر آزاد است، مهر كنيز بر آن كس است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجده از ابواب مهور، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد و در روايت يكم از باب سى و هشتم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زن ترسيد كه شوهرش با آن دختر ازدواج كند. زنانى را طلبيد تا دختر را بگيرند و خود با انگشتش بكارت دختر را پاره كرد. تا اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر زن، حدّ تهمت زننده را واجب كرد و بر زنان همگى عقر [/ ديۀ بكارت] را واجب ساخت و ديۀ بكارت آن دختر را چهار صد درهم قرار داد و دستور داد كه زن را از مرد دور كنند و شوهرش وى را طلاق دهد و دختر را به ازدواج مرد درآورد و اميرالمؤمنين عليه السلام از طرف مرد، مهر را پرداخت».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 785

فصل پنجم باب هاى حدّ قذف، حكم ناصبى، سابّ نبى صلى الله عليه و آله، امامان و ساير انبيا صلى الله عليه و آله
باب 1 حدّ قاذف
اشاره

1264- 46512- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى را متهم كرد، فرمود: «هشتاد تازيانه مى خورد».

1265- 46513- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زننده هشتاد تازيانه مى خورد و شهادت او براى هميشه پذيرفته نيست مگر پس از توبه. يا آن كه خويش را تكذيب كند و اگر سه نفر شهادت دهند و يك نفر امتناع ورزد، سه نفر تازيانه مى خورند و شهادت شان پذيرفته نيست تا آن كه چهار نفر بگويند كه ما ديديم؛ مانند قرار گرفتن ميل در سرمه دان».

1266- 46514- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دربارۀ حدّ تهمت زننده هشتاد تازيانه است آن گونه كه خداوند متعال فرموده است و تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ تهمت زننده است و تازيانۀ تهمت زننده، شديدتر از تازيانۀ شرابخوار است و

تازيانۀ شرابخوار، شديدتر از تازيانۀ تعزير است».

1267- 46515- (4) خداوند تو را رحمت كند! بدان كه اگر مسلمانى مسلمان ديگرى را تهمت زند، بر تهمت زننده هشتاد تازيانه است و اگر كافر ذمّى، مسلمانى را متهم سازد، دو حدّ مى خورد؛ يك حدّ براى تهمت زدن و حدّ ديگر براى حرمت اسلام [تا آنجا كه فرموده]: «و اگر زنى مردى را تهمت زند، آن زن هشتاد تازيانه مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 787

1268- 46516- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه افترا بستن سه تاست؛ منظورشان سه گونه است: 1- مردى را متهم به زنا سازد 2- بگويد مادرش زناكار است 3- او را به غير پدرش منتسب سازد. در اين افترا، هشتاد تازيانه حدّ است».

1269- 46517- (6) محمد بن سنان گويد: «حضرت رضا عليه السلام در نامه اى كه در پاسخ به سوالات وى نوشت، مكتوب فرموده است: علت زدن هشتاد تازيانه به قاذف و شرابخوار اين است كه در قذف، نفى فرزند و قطع نسل و از بين رفتن نسب است و همچنين است شرابخوار؛ اگر شراب بخورد، هذيان مى گويد، افترا مى بندد و اگر افترا ببندد، تازيانه مى خورد؛ بنابراين بر شرابخوار هم، حدّ افترا زننده ثابت است».

1270- 46518- (7) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زن مسلمان و محصنه اى را متهم ساخته است، فرمود:

«حدّ بر او اجرا مى شود و در ملاء عام خودش را تكذيب مى كند و خداوند آگاه از توبۀ او مى شود و چون چنين كند و شاهدانى بر خويش بگيرد و توبه كند، شهادتش پذيرفته مى شود».

1271- 46519- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر

كس كه به يك قريشى يا يك عرب بگويد اى نبطى، براى اين حدّ مى خورد؛ چرا كه او را از پدرى كه بدان منتسب است، نفى كرده است».

1272- 46520- (9) عبدالرحيم قصير گويد: «امام باقر عليه السلام به من فرمود: آگاه باش! اگر قائم ما بپاخيزد، حميرا به او تحويل مى شود تا حدّ را بر وى بزند و تا آن كه براى دختر پيامبر فاطمۀ زهرا صلى الله عليه و آله از وى انتقام گيرد.

پرسيدم: فدايت شوم! چرا او را حدّ تازيانه مى زند؟ حضرت فرمود: چون بر امّ ابراهيم افترا بسته است.

پرسيدم: چگونه خداوند اين حدّ را تا زمان حضرت قائم (عج) به تأخير مى اندازد؟ حضرت فرمود: چون خداوند تبارك و تعالى محمد صلى الله عليه و آله را براى رحمت و حضرت قائم (عج) را براى انتقام فرستاده است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 789

1273- 46521- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مسلمانى مى گويد: تو از مادرت نيستى، فرمود:

«حدّى بر او نيست ولى اگر بگويد تو از پدرت نيستى، حدّ مى خورد».

1274- 46522- (11) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مرد ديگرى را به زنا متهم ساخته است، فرمود: در كتاب خدا عز و جل و سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله اين است كه او تازيانه مى خورد. ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دختر كوچكى را متهم سازد، پرسيدم. حضرت فرمود: تازيانه نمى خورد مگر اين كه دخترك، بالغ يا نزديك به بلوغ باشد».

1275- 46523- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه زن مسلمانى را متهم كرده است، فرمود: «بر مرد حدّ زده

مى شود؛ چه زن زنده باشد يا مرده، حاضر باشد يا غايب».

1276- 46524- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه مرتكب حدّى مى شود [كارى كه حدّ بر وى ثابت شود] ولى به غير آن متهم شود، بر متهم كنندۀ او حدّ ثابت است».

1277- 46525- (14) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زننده حدّ مى خورد اگر متهم سازد؛ با هر زبانى كه متهم كند- چه عرب باشد يا عجم».

1278- 46526- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه محصنه اى را متهم سازد، فرمود: «هشتاد تازيانه مى خورد؛ آزاد باشد يا برده».

1279- 46527- (16) سماعه گويد: «بردۀ مكاتب اگر زنا كند، به اندازه اى كه از او آزاد شده است، تازيانه مى خورد ولى اگر بردۀ مكاتب محصنه اى را متهم سازد، بر اوست كه هشتاد تازيانه بخورد؛ آزاد باشد يا برده».

1280- 46528- (17) عبدالرحمن گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنا كند ... تا آنجا كه فرموده است: و مرد اگر محصنه اى را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد؛ آزاد باشد يا برده».

1281- 46529- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده اى، آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد. حضرت افزود:

اين از حقوق مردم است [/ حقّ الناس]».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 791

1282- 46530- (19) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه بر آزادى افترا بسته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: هشتاد تازيانه زده مى شود».

1283- 46531- (20) از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه محصنه و زن آزادى را متهم ساخته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: «هشتاد تازيانه زده مى شود؛ چون برده تنها به خاطر حقّ زن تازيانه مى خورد».

1284- 46532- (21) امام باقر عليه السلام

فرمود: «اگر برده، آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد؛ يعنى حدّ آزاد».

1285- 46533- (22) اگر مردى ديگرى را متهم ساخت و به او گفت: اى زناكار! به او هشتاد تازيانه به عنوان حدّ زده مى شود. همچنين اگر به آن بگويد: اى لواط كننده! تو با مردان آميزش مى كنى، هشتاد تازيانه مى خورد.

1286- 46534- (23) پدرم گفت: «برده اگر آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه حدّ مى خورد».

1287- 46535- (24) اگر برده اى آزاد را متهم سازد، هشتاد تازيانه مى خورد.

1288- 46536- (25) سماعه گويد: «از ايشان [امام صادق عليه السلام] دربارۀ برده اى كه بر مرد آزادى افترا مى بندد، پرسيدم. فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد. پرسيدم: او زنا كرده است. حضرت فرمود: پنجاه تازيانه مى خورد».

1289- 46537- (26) ابوبكر حضرمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه مرد آزادى را متهم ساخته است، پرسيدم. فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد. اين از حقوق مردم است و اما آنچه از حقوق خداست، او نيمى از حدّ را مى خورد. پرسيدم: آنچه از حقوق خداست چيست؟ حضرت فرمود: اگر زنا يا شرب خمر كند، اين از حقوقى است كه در آن نصف حدّ زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 793

1290- 46538- (27) ابن بكير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مملوكى كه مرد آزادى را متهم ساخته است، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد. اين حقّ الناس است ولى اگر از حقّ الله باشد، برده نيمى از حدّ را مى خورد. پرسيدم: آنچه در آن نيمى از حدّ زده مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: اگر زنا كند يا شراب بخورد. اين از حقّ الله است كه در آن نيمى از حدّ زده مى شود».

1291-

46539- (28) اگر آزادى، برده اى را متهم سازد و مادر برده، مسلمان و در دارالهجره [شهر اسلام] باشد و حقّ خويش را مطالبه كند، آن آزاد تازيانه مى خورد ولى اگر مادر مطالبه نكند، چيزى بر آزاد نيست و اگر برده اى آزاد را متهم سازد، آن برده هشتاد تازيانه مى خورد.

1292- 46540- (29) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه بر آزادى افترا مى بندد، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ تازيانه مى خورد».

1293- 46541- (30) امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: «اگر برده اى، آزادى را متهم سازد به طور كامل حدّ مى خورد. همانا آن حدّ، حدّ آزاد است كه از پشت او گرفته مى شود».

1294- 46542- (31) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه مردى را به غير پدرش نسبت داده است، فرمود: من چنين نظر دارم كه بدنش برهنه شود.

«1» حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه او را به غير پدرش نسبت داده اند، فرمود: بيّنه ات را بياور، من تو را بر او مسلط مى سازم و چون بيّنه آورد، گفت مادرش كنيز بوده است. حضرت فرمود: بر تو حدّ نيست؛ او را دشنام ده، آن گونه كه دشنامت داده يا از وى عفو كن، اگر مى خواهى».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] در استبصار گفته است: «آنچه اين روايت مشتمل بر آن است از اين گفته كه: مى بينم كه بدنش برهنه مى شود، اين احتمال دارد كه منظور اين است: بدنش برهنه مى شود تا تازيانه بخورد و احتمال دارد كه منظور صورتى است كه مادرش كنيز باشد و او را نسبت به زنا

دهند. در اين صورت است كه حدّ به طور كامل بر وى لازم نيست و تعزير بر او ثابت مى شود. به علاوه در اين روايت نكته اى است كه استدلال به روايت را تضعيف مى كند و آن نكته اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: او را دشنام ده، آن گونه كه دشنامت داده است و حال آن كه روا نيست كه اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دشنام بدهد؛ چرا كه دشنام دادن زشت است و امام تنها مى تواند حدّ را بر او- يا به طور كامل يا به گونۀ تعزير [ناقص]- جارى سازد».

______________________________

(1). كنايه از تازيانه خوردن است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 795

1295- 46543- (32) امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتب فرمود: «به اندزه اى كه از قرارداد مكاتبه اش پرداخته، حدّ آزاد بر او زده مى شود و باقيمانده را حدّ برده مى زنند».

1296- 46544- (33) ابوبصير گويد: «فرمود: حدّ يهودى و مسيحى و برده در شراب و افترا يكسان است و تنها مصالحه اى كه با اهل ذمّه شده است اين كه، در خانه هاى شان شراب بنوشند».

1297- 46545- (34) امام باقر عليه السلام دربارۀ برده اى كه به فرد آزاد افترا مى بندد، فرمود: «حدّ مى خورد، جز يك تازيانه يا دو تازيانه».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «احتمال مى رود كه منظور از افترا چيزى است كه به حدّ قذف نرسيده است.

چنين چيزى حدّ را به طور كامل ايجاب نمى كند و در چنين موردى، تعزير ثابت است».

1298- 46546- (35) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ برده اى كه به فرد آزاد افترا بزند، پرسيدم.

حضرت فرمود: پنجاه تازيانه بر وى ثابت است». شيخ طوسى رحمه الله گفته است: «توجيه

اين روايت همان است كه ما آن را در روايت اول ذكر كرديم». [منظورش همان روايت پيشين است].

1299- 46547- (36) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه بر فرد آزاد افترا بسته است، پرسيدم كه: چه اندازه تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: چهل تا. حضرت افزود: اگر برده كار زشتى انجام دهد، نيمى از عذاب براى اوست».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «اين روايت نادر است و بر خلاف ظاهر قرآن و روايات بسيارى است كه در پيش آورديم و روايتى كه چنين باشد، بدان عمل نمى شود و چنين روايتى مايۀ اعتراض نمى تواند باشد. اما مخالفت آن با ظاهر قرآن به اين دليل است كه خداوند متعال فرمايد: آنان كه زنان محصنه را متهم مى سازند، تا ادامه فرمودۀ خداوند كه: آنان را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادت آنان را هرگز نپذيريد.

«1» و اين آيه عموميت دارد و شامل هر تهمت زننده اى مى شود؛ چه آزاد باشد يا برده و اما فرمودۀ خداوند متعال كه: اگر آنان كار زشتى كردند، بر آنان است نيمى از آنچه بر زنان محصنه از عذاب است، «2» اين منحصر به زناست؛ به دليل رواياتى كه توضيح داديم و به اين دليل كه تناقض اين روايات روا نيست».

______________________________

(1). نور 24/ 4.

(2). نساء 4/ 25.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 797

1300- 46548- (37) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر مردى را كه بردۀ مسلمانى را به زنا متهم كرده است و ما جز نيكى از وى نمى دانيم نزد من بياورند، او را حدّ مى زنم، حدّ مرد آزاد؛ به استثناى يك تازيانه».

1301- 46549- (38)

امام صادق عليه السلام دربارۀ آزادى كه بر برده اى افترا مى بندد، فرمود: «سؤال مى شود. اگر مادر برده آزاد است، افترا زننده حدّ مى خورد».

1302- 46550- (39) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هركس برده اى را متهم سازد- منظور برده اى كه براى ديگرى است- در برابر اتهام زدن كيفر مى بيند و اگر مادر برده آزاد باشد، تهمت زننده حدّ مى خورد. منظور صورتى است كه برده را به واسطۀ مادرش متهم ساخته است و هر كس كه بردۀ خودش را متهم سازد، گناه كرده و شايسته است كه از او بخواهد تا وى را حلال و عفو كند».

1303- 46551- (40) حمزة بن حمران گويد: «از امام باقر و يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه نيمى از كنيزش را آزاد ساخته و پس از آن او را متهم به زنا كرده است، پرسيدم. حمزة بن حمران گويد: حضرت فرمود:

من پنجاه تازيانه بر اين مرد مى بينم و او از كار خويش بايد استغفار كند. پرسيدم: نظر شما چيست، اگر كنيز وى را از بابت متهم كردن او حلال سازد و از وى عفو كند؟ حضرت فرمود: اگر كنيز از وى پيش از آن كه او را نزد حاكم ببرد، عفو كند، زدن بر او ثابت نيست. پرسيدم: آيا كنيز سرش را آن زمان كه نيمى اش آزاد است، از وى مى پوشاند؟ حضرت فرمود: آرى و نيز كنيز در حالى كه سرش خمار دارد و پوشيده است، نماز مى گزارد ولى نمى تواند ازدواج كند. تا اين كه آنچه از كنيزى دارد بپردازد، يا آن كه نيم ديگرش را هم آزاد كند».

محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه ابتداى روايت

بر آن مشتمل است كه مرد، كنيز را در حالى كه نيمى از آن آزاد شود متهم مى سازد، بر اين حمل مى شود كه مرد پنج هشتم كنيز را آزاد ساخته است؛ چرا كه به اين شكل، سزاوار پنجاه تازيانه مى شود و اما اگر نيمۀ مساوى را آزاد كرده باشد، بر مرد بيش از چهل تازيانه نيست؛ چرا كه چهل، نيمى از حدّ است و نيز مى تواند آن مرد چهل تازيانه را در برابر آنچه از كنيز آزاد كرده، استحقاق داشته باشد و مازاد بر چهل تا، به جهت تعزير باشد؛ چرا كه هر كس برده اى را متهم سازد، استحقاق تعزير دارد. اگرچه استحقاق حدّ نداشته باشد، آن گونه كه توضيح داده ايم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 799

1304- 46552- (41) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه بر برده اى افترا بندد، براى حرمت اسلام، تعزير مى شود».

1305- 46553- (42) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «شايسته نيست متهم كردن برده. در اين باره سخت گيرى شديدى آمده است. مردى از انصار از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ همسرش كه كنيز خود را متهم ساخته بود، پرسيد. حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به همسرت بگو خودش را آمادۀ تقاص كند؛ وگرنه در روز قيامت از وى قصاص خواهد شد».

ارجاعات
گذشت:

در باب يازده از ابواب جهاد با نفس و در باب بيست و سه، رواياتى كه مناسب با اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در روايت نهم از همين باب، اين گفته كه: «مردى بر مرد ديگرى از عرب جاهلى افترا مى بندد. حضرت فرمود: حدّ مى خورد. پرسيدم: حدّ مى خورد؟ حضرت فرمود: آرى. بر

رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود».

و در روايت چهارده از باب دهم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «سه نفر بر مردى شهادت به زنا دادند و گفتند: الان نفر چهارم را مى آوريم. حضرت فرمود: اين سه، حدّ قاذف را مى خورند؛ هشتاد تازيانه، هر كدام از آنها».

و در روايت پانزده، اين گفته كه: «سه نفر بر مردى به زنا شهادت دادند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

كجاست نفر چهارم؟ گفتند: الان مى آيد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنان را حدّ بزنيد. در اجراى حدود، مهلت و تأخير زمانى نيست».

و در روايت هفده مانند آن و در روايت نوزده، اين گفته كه: «اگر شهود بر مردى به زنا شهادت دهند و در جاهاى زنا اختلاف داشته باشند، همه تازيانه مى خورند».

و در روايت بيست، مطلبى كه دلالت بر اين نيز دارد.

و در روايت دهم از باب هفده (از ابواب حدّ زنا)، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «حدّ زناكار، شديدتر از حدّ قاذف و حدّ قاذف، شديدتر از حدّ شرابخوار است».

و در روايت يازده، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ قاذف و تازيانۀ قاذف، شديدتر از تازيانۀ شرابخوار است».

و در برخى از روايات باب بيستم حكم كسى كه به كنيزى كه بخشى از آن مملوك است زنا كند و در باب بيست و هفتم اينكه مملوك اگر زنا كند، نصف حدّ را مى خورد، ممكن است از اطلاق آنها استفاده كرد كه حدّ برده در زنا و قذف و ... نيمى از حدّ آزاد است و در روايات باب سى و هشت، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص:

801

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن و ديگر ابواب مرتبط با قذف، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت يكم از باب شانزدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «به هركس كه بر مسلمانى افترا بندد، هشتاد تازيانه زده مى شود- يهودى باشد يا مسيحى يا برده».

باب 2 حكم قذف صغير به كبير و برعكس
اشاره

1306- 46554- (1) ابومريم انصارى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ پسرى كه محتلم نشده است و مردى را متهم مى سازد، پرسيدم كه: آيا تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ و اين بدان جهت است كه اگر مردى پسر را متهم سازد، تازيانه نمى خورد».

1307- 46555- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دختر كوچكى را متهم مى سازد، پرسيدم.

حضرت فرمود: تازيانه نمى خورد؛ مگر اين كه دخترك بالغ شده يا نزديك به بلوغ باشد».

و مشابه اين، در روايت يازدهم به نقل از تهذيب و كافى در باب پيشين گذشت.

1308- 46556- (3) ابوبصيرگويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دختركى را متهم مى سازد [پرسيدم كه]: آيا تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ تا آن كه بالغ شود».

1309- 46557- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر بالغى- چه مرد و چه زن- كه بر صغير يا كبير يا مرد يا زن مسلمان يا كافر، آزاد يا برده افترا بندد، بر او حدّ افتراست و بر غير بالغ، حدّ تأديب است.»

محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] در تهذيب گويد: «آنچه اين روايت دارد كه حدّ بر كسى كه بچه اى را متهم سازد ثابت است، بر اين حمل مى شود كه قذف بچه به اين شكل بوده كه نسبت زنا به يكى از والدين او داده

است؛ مثل اين كه بگويد: اى پسر زناكار يا اى پسر مادر زناكار. يا بگويد:

مادرت يا پدرت در رابطه با تو زنا كرده است. چون اين، حدّ را به طور كامل بر وى ثابت مى سازد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 803

ولى اگر به او بگويد: تو زنا كرده اى- بر وفق رواياتى كه در پيش آورديم- حدّ بر وى ثابت نمى شود و اما آنچه در اين روايت است كه حدّ بركسى كه كافر يا يهودى يا مسيحى را قذف كند ثابت است، احتمال دارد كه منظور از آن، صورتى است كه مادرش مسلمان است؛ چرا كه بر هركس كه چنين مردى را قذف كند، به حرمت اسلام حدّ واجب است، ولى اگر چنين نباشد- بر وفق روايات پيشين- تعزير ثابت مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب دوازدهم از ابواب مقدمات، چيزى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

و در روايت ششم از باب هفتاد و سوم از ابواب وصيت، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر سيزده سال بر او بگذرد، كارهاى خوب براى او نوشته مى شود و كارهاى بد بر او نوشته مى شود».

و در باب يازده از ابواب احكام عمومى حدّ، رواياتى كه مناسب با اين باب است.

و در روايات و اشاره هاى باب سيزده، چيزى است كه بر اين دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب بيست از ابواب قتل و قصاص، چيزى كه مناسبت با اين باب دارد.

و در روايات باب نهم از ابواب عاقله، چيزى كه دلالت دارد كه عمل بچه خطا محسوب مى شود.

باب 3 گفته هايى كه قذف بدان ثابت مى شود يا نمى شود
اشاره

1310- 46558- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، مردى را متهم سازد و بگويد كه: تو كار قوم لوط را مى كنى [با مردان آميزش دارى]، حضرت فرمود: حدّ قاذف كه هشتاد تازيانه است، مى خورد».

1311- 46559- (2) غياث گويد: «از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گفته است: تو كار قوم لوط را مى كنى، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ قاذف كه هشتاد تازيانه است، مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 805

1312- 46560- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به برادر مسلمانش گفته است: اى لوطى [يعنى اى منسوب به لوط]، حضرت فرمود: «حدى بر وى نيست؛ چرا كه تنها او را به مرد شايسته اى چون حضرت لوط عليه السلام نسبت داده است. ولى اگر بگويد: اى كسى كه كار قوم لوط را كرده اى، حدّ مى خورد».

1313- 46561- (4) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گفته است: اى لوطى، سؤال شد. حضرت فرمود: «اگر بگويد كه من نمى خواسته ام او را با اين سخن قذف كنم، حدّى بر او نيست؛ چرا كه تنها او را به حضرت لوط عليه السلام نسبت داده است. ولى اگر بگويد: تو كار قوم لوط را مى كنى، حدّ مى خورد».

1314- 46562- (5) عباد بن صهيب گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: على عليه السلام پيوسته مى فرمود: اگر مردى به مردى بگويد: اى معفوج [مردى كه با

او از پشت آميزش مى شود] و اى كسى كه در پشتش جماع مى شود، در اين صورت بر او حدّ قاذف است».

1315- 46563- (6) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گويد: اى معفوج [مردى كه با او از پشت آميزش مى شود]، حضرت فرمود: «حدّ بر اوست».

1316- 46564- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه ديگرى را به ابنه اى بودن [/ مفعول بودن] متهم مى سازد و به او مى گويد: اى منكوح [كسى كه با او آميزش شده است]؛ يا اى معفوج [كسى كه از پشت با او آميزش مى شود]، فرمود: «بر او حدّ است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت سه از باب هيجده، اين گفته كه: «و حدّ نمى خورد مگر در افتراى صريح به اين كه بگويد: اى زناكار يا اى پسر زن زناكار يا تو از آنِ پدرت نيستى».

و در روايت چهارم مانندش و ديگر روايات آن باب را ملاحظه كن؛ چرا كه مناسب با اين باب است.

باب 4 اجراى حدّ قذف، متوقّف بر شكايت صاحب حدّ است
اشاره

1317- 46565- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى گويد: اى پسر زن بدكاره كه منظورش زناست، فرمود:

«اگر مادرش زنده و حاضر و آمده است حقّ خويش را مطالبه كند، به آن مرد هشتاد تازيانه زده مى شود و اگر مادرش غايب است، در انتظار او مى مانند تا بيايد و حقّ خويش را طلب كند و اگر مرده است و جز خوبى از او دانسته نشده، بر كسى كه بر آن افترا بسته است، هشتاد تازيانه حدّ زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 807

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب ششم از ابواب احكام عمومى حدّ، رواياتى كه با اين باب مناسبت دارد.

و در روايات باب چهاردهم، روايتى كه بر اين دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب سيزدهم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «اگر براى آن زن فرزندى از غير اين مرد است، او ولىّ زن است و آن مرد به خاطر آن فرزند تازيانه مى خورد. ولى اگر براى آن زن فرزندى از غير اين مرد نيست و خويشانى دارد كه براى گرفتن حدّ آماده اند، به خاطر آنان حدّ مى خورد».

و در روايات باب بيست، روايتى است كه بر اين دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

باب 5 حكم كسى كه به پسر زنى كه زنا داد و اقرار كرد و حدّ بر او جارى شد، قذف كند

1318- 46566- (1) پدر فضل بن اسماعيل هاشمى گويد: «از امام صادق و امام كاظم عليه السلام دربارۀ زنى كه زنا داده و فرزندى آورده و در نزد امام مسلمانان اقرار كرده كه زنا داده است و فرزندش از زناست و حدّ بر او جارى شده و آن فرزند رشد كرده تا آن كه مردى شده و مرد ديگرى بر او افترا بسته است، پرسيدم:

آيا كسى كه بر اين فرزند افترا بسته است، تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: تازيانه مى خورد و نمى خورد. پرسيدم: چگونه است كه تازيانه مى خورد و نمى خورد! پدر فضل گويد: حضرت فرمود:

هركس كه به او بگويد: اى فرزند زنا، تازيانه نمى خورد؛ تنها تعزير مى شود و تعزير كم تر از حدّ است و هر كس كه به او بگويد: اى پسر زناكار، حدّ را به طور كامل مى خورد. پرسيدم: چگونه است كه اين چنين تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: زمانى كه مى گويد: اى فرزند زنا، در اين گفتار راست گفته و براى سرزنش مادر وى در مرحلۀ دوم در حالى كه حدّ بر او جارى شده است، تعزير مى شود. ولى اگر به او بگويد: اى پسر مادر زناكار، به طور كامل حدّ مى خورد؛ چون پس

از اين كه مادر توبه را اظهار كرده و امام بر وى حدّ زده است، اين شخص بر مادر افترا بسته است».

متن همين روايت در كتاب محاسن؛ پدر فضل بن اسماعيل هاشمى گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام كاظم عليه السلام دربارۀ زنى كه زنا داده ...» و محاسن، مشابه روايت قبل را ذكر كرده است. تنها اين جمله را انداخته است كه: «براى سرزنش مادر وى در مرحلۀ دوم در حالى كه حدّ بر او جارى شده است، تعزير مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 809

باب 6 حكم كسى كه پسر زن مسيحى يا يهودى را قذف كند

1319- 46567- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زن مسيحى و يهودى اى كه در ازدواج مرد مسلمانى است و تازيانه خورده و پس از آن فرزندش قذف مى شود، حضرت فرمود: حدّ بر او زده مى شود؛ چرا كه مرد مسلمان آن زن را محصنه كرده است».

1320- 46568- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «به زن مسيحى و يهودى اى كه در ازدواج مرد مسلمانى است و فرزندش قذف مى شود، حد قاذف زده مى شود چرا كه مرد مسلمان، آن زن را محصنه كرده است».

1321- 46569- (3) پدرم عليه السلام فرمود: «زن يهودى و مسيحى اى كه در ازدواج مرد مسلمان است و فرزندش قذف شده است، حدّ قاذف مى خورد؛ چرا كه مرد مسلمان، آن زن را محصنه ساخته است».

باب 7 حكم قاذف به ملاعنه و قاذف فرزند ملاعنه و فرزند مغصوبه و فرزند مستكرهه
اشاره

1322- 46570- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زنندۀ زنى كه لعان شده است، حدّ مى خورد».

1323- 46571- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زن لعان شده را متهم سازد، فرمود: «بر او حدّ است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 811

1324- 46572- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زنندۀ فرزندى كه پيدا شده، حدّ مى خورد و تهمت زنندۀ فرزند زنى كه لعان شده نيز حدّ مى خورد».

1325- 46573- (4) اگر مردى، فرزند زنى لعان شده را تهمت زند، حدّ مى خورد؛ يعنى هشتاد (تازيانه).

1326- 46574- (5) و اگر كسى فرزند لعان شده را فرزند زن زناكار بخواند، حدّ بر او زده مى شود.

1327- 46575- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرزند زن لعان شده اگر قذف شود [فرمود كه]: «تهمت زنندۀ وى حدّ مى خورد».

1328- 46576- (7) از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرزند زنى كه به زور با وى زنا

شده است و مردى بر وى افترا مى بندد و به او مى گويد: اى پسر زن زناكار، سؤال شد. حضرت فرمود: «من مى بينم كه بر وى هشتاد تازيانه حدّ است و به سوى خداوند عز و جل از آنچه گفته است، توبه مى كند».

1329- 46577- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «تهمت زنندۀ فرزندى كه پيدا شده است، حدّ مى خورد و زن اگر شوهرش را تهمت زند- در حالى كه شوهرش كر است- از هم جدا مى شوند؛ پس از آن، ديگر براى شوهرش حلال نمى شود».

و بعيد نيست كه گفتۀ: «و زن اگر تهمت زند ...» فتواى صدوق باشد و بخشى از روايت نباشد.

1330- 46578- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با كنيز مادرش آميزش كرده و از او فرزند آورده و مردى فرزند آن كنيز را تهمت زده است، فرمود: «تهمت زننده حدّ مى خورد؛ چرا كه مجبورش كرده اند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت سه از باب يك از ابواب لعان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر فرزند زن لعان شده را كسى تهمت زند، حدّ تهمت زننده مى خورد».

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر كسى فرزند زن لعان شده را به پسر مادر زناكار بخواند، بر او حدّ ثابت است».

و در روايت سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس، به فرزند زن لعان شده تهمت زند، بر او حدّ است».

و در روايت چهاردهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بگويد او ولدالزنا است، حدّ مى خورد.»

و در روايت پانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر كسى او را فرزند زنا بنامد، آن كس كه او را [چنين] مى نامد، حدّ

مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 813

و در روايات باب ششم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه به فرزند زن لعان شده تهمت زند، حدّ بر او واجب است».

و در روايت سوم از باب دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اگر كسى فرزند لعان شده را اى پسر زن زناكار بخواند، حدّ مى خورد».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگرمردى به همسرش بگويد تو را باكره نيافتم و بيّنه نداشته باشد، حدّ مى خورد».

و در روايات و اشارات باب شانزدهم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 8 حكم موردى كه زنى كنيزش را به شوهرش ببخشد و شوهر با او آميزش كند و زن ابتدا انكار و سپس اقرار به هبه كند
اشاره

1331- 46579- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه كنيزش را به شوهرش بخشيده بود و پس از آن شوهرش با كنيز آميزش كرد و كنيز حامله شد، آن گاه زن انكار كرد كه كنيزش را به شوهرش بخشيده است و گفت وى خدمتگزار خودم است ولى چون ترسيد كه حدّ بر مرد جارى شود، اقرار كرد كه كنيز را به شوهرش بخشيده است و چون به بخشش اقرار كرد، حكم داد كه زن را حدّ زنند؛ چرا كه شوهرش را متهم كرده بود».

1332- 46580- (2) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم دربارۀ زنى كه كنيزش را به شوهرش بخشيده و شوهرش با كنيز آميزش كرده و كنيز حامله شده، پس از آن غيرت زنانۀ زن پديدار شده و بخشش كنيز را به شوهر انكار كرده و گفته كه كنيز خودم است ولى آن زمان كه ترسيده مرد سنگسار شود،

پذيرفته كه كنيز را بخشيده بوده است و چون به بخشش اقرار كرد، فرمود: او را حدّ زدند».

ارجاعات
گذشت:

در روايات و اشارات باب يك از ابواب اقرار، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايات باب چهل و چهار از ابواب قضاء، رواياتى كه بر ثبوت حدّ با اقرار دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 815

و در روايت سوم از باب سوم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «مردى را كه با كنيز همسرش آميزش كرده و كنيز حامله شده بود، نزد اميرالمؤمنين آوردند. مرد گفت كه: زن كنيزش را به من بخشيده است و زن انكار مى كرد. امام عليه السلام [خطاب به مرد] فرمود: حتما شاهدانى بر اين كه زن كنيزش را به تو بخشيده است مى آورى وگرنه تو را سنگسار مى كنم. زن چون چنين ديد، اعتراف كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام وى را حدّ زد».

و در روايت چهار، مانند آن آمده است؛ تنها در آن آمده كه حضرت دستور داد به زن حدّ تهمت زده شود.

باب 9 حكم قاذفى كه حدّ خورده ولى باز هم بر همان مورد قذف كند

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 815

1333- 46581- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى تهمت مى زند پس از آن تازيانه مى خورد، دوباره وى را تهمت مى زند، فرمود: «اگر به او بگويد: آنچه دربارۀ تو گفتم حقّ است (مجددا) تازيانه نمى خورد ولى اگر پس از آن كه تازيانه خورده دوباره به او تهمت زند، حدّ بر او ثابت است و اگر پيش از آن كه تازيانه بخورد، دوباره به او تهمت زند، تنها يك حدّ بر وى خواهد بود».

متن همين حديث در من

لا يحضره الفقيه: «اگر مردى به مردى تهمت زند پس از آن تازيانه بخورد و سپس پيش از آن كه تازيانه بخورد مجددا به او تهمت زند، در اين صورت اگر بگويد:

آنچه ...» شيخ صدوق رحمه الله [در ادامه] مانند متن حديث گذشته را ذكر كرده است.

1334- 46582- (2) اگر مردى، به مردى ديگر تهمت زند و تازيانه بخورد، مجددا به وى تهمت زند، در اين صورت اگر بگويد: آنچه درباره ات گفته ام حقّ است، تازيانه نمى خورد ولى اگر او را به زنا متهم كند- پس از آن كه تازيانه خورده- بر او حدّ، ثابت است و اگر او را پيش از آن كه تازيانه بخورد دوباره تهمت زند، جز يك حدّ بر او نيست.

1335- 46583- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كه به مردى تهمت زند و حدّ بخورد، پس از آن به او بگويد: آنچه دربارۀ تو گفتم جز حقّ نبود، بر او حدّ دوم ثابت نمى شود ولى اگر مجددا به او تهمت زند، حدّ مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 817

باب 10 حكم كسى كه بر گروهى افترا زند

1336- 46584- (1) جميل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر گروهى به طور جمعى افترا بسته است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر همه با هم او را [نزد امام] بياورند، يك حدّ مى خورد ولى اگر جدا جدا او را بياورند، براى هر يك از آنان يك حدّ به او زده مى شود».

1337- 46585- (2) محمد بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر گروهى به طور جمعى افترا بسته است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر آنان همه با هم او را بياورند، يك حدّ مى خورد ولى

اگر آنان تك تك او را بياورند، براى هر فردى يك حدّ زده مى شود».

1338- 46586- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه بر جماعتى افترا بندد- منظور حضرت اين است كه با يك جمله- و آنان او را با هم نزد حاكم ببرند، حاكم او را يك حدّ مى زند ولى اگر جدا جدا او را ببرند، براى هر كس از آنان كه او را بياورند- چه يك نفر باشد، چه چند نفر- يك حدّ به او زده مى شود و اگر به هر يك از اينان جداگانه تهمت زده شود، براى هر كدام حدّ زده مى شود. همه با هم يا تك تك او را بياورند».

1339- 46587- (4) روايت شده است دربارۀ مردى كه به گروهى تهمت مى زند. اگر او را تك تك آورند، براى هر يك از آنان يك حدّ زده مى شود ولى اگر همه با هم او را آورند، يك حدّ زده مى شود».

1340- 46588- (5) حسن عطار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى به گروهى تهمت زده است. حضرت فرمود:

با يك جمله؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: يك حدّ مى خورد ولى اگر جداگانه به هر كدام تهمت زده است، براى هر كدام يك حدّ زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 819

1341- 46589- (6) بريد گويد: «امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه گروهى را جمعا با يك جمله تهمت مى زند به وى فرموده است كه: اگر نام اينان را نبرد، تنها يك حدّ بر اوست ولى اگر نام برد، براى هر فردى يك حدّ بر اوست».

1342- 46590- (7) اگر مردى با يك جمله به گروهى تهمت زند، بر او يك

حدّ است- اگر نام شان را نبرده است.

ولى اگر نام شان را برده است، براى هر مردى كه نام برده، يك حدّ بر اوست. اين روايت را بريد عجلى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است.

1343- 46591- (8) و روايت شده است كه: «اگر آنان جداگانه او را بياورند، براى هر مردى از آنان يك حدّ زده مى شود و اگر او را همه با هم بياورند، يك حدّ زده مى شود».

1344- 46592- (9) روايت شده است كه: «اگر نام شان را برده است، براى هر مردى كه نامش را برده، يك حدّ براوست ولى اگر نام شان را نبرده است، بر او يك حدّ است».

1345- 46593- (10) و اگر با يك جمله به گروهى تهمت زند و نام شان را نبرد، بر او يك حدّ است. ولى اگر نام ببرد، براى هر مردى كه نامش را برده، يك حدّ بر اوست.

1346- 46594- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بر گروهى به طور جمعى افترا بسته است، حكم داد؛ پس او را يك حدّ زدند».

محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] در ارتباط با اين روايت گويد: «اگر با يك جمله به همه تهمت زده، يك حدّ بر او واجب است ولى اگر با الفاظ گوناگون بر آنان افترا بسته، براى هر مردى از آنان يك حدّ جارى مى شود» و امام صادق عليه السلام اين را در روايت حسن عطار تفصيل داده است.

باب 11 حكم شاهدهاى چهارگانه كه عدالت شان ثابت نشود و حكم شاهدهاى سه گانه كه شاهد چهارم در دادگاه حاضر نشود
اشاره

1347- 46595- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى به زنا شهادت دادند ولى عدالت شان تثبيت نشد، فرمود: «آنان حدّ مى خورند».

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب ده از ابواب حدّ زنا، روايتى كه مناسب با بند دوم عنوان باب است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 821

باب 12 حكم شوهرى كه زنش را قذف كند يا بگويد كه: «من تو را باكره نيافتم.»
اشاره

1348- 46596- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه به زنش گفت: اى زناكار، من با تو زنا كرده ام، فرمود: «بر مرد يك حدّ ثابت است؛ براى اين كه به زن تهمت زده است و اما گفتۀ مرد كه: من با تو زنا كرده ام، در آن حدّ نيست؛ مگر اين كه عليه خويش چهار بار به زنا نزد امام شهادت دهد».

1349- 46597- (2) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به زنش گفت: اى زناكار و زن گفت: تو از من زناكارترى، سؤال شد. حضرت فرمود: «بر زن در رابطه با تهمتى كه به مرد زده است، حدّ است ولى در ارتباط با اقرارى كه بر خويش كرده است، حدّى نمى خورد؛ مگر اين كه چهار بار اين اقرار را نزد امام بكند».

1350- 46598- (3) و آن زمان كه مرد به زنش تهمت زند، زن را لعان مى كند و اين دو را از هم جدا مى كنند و زن بر مرد براى هميشه حرام مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يك از ابواب لعان و باب دو و باب سه و باب شش، چيزى كه مناسب اين باب است.

و در روايت يك از باب شانزده، اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به زنش تهمت زد، آن گاه هر دو ملاعنه كردند، سپس مرد زن را پس از آن كه از هم جدا شده بودند به زنا متهم كرد، پرسيدم كه: آيا بر مرد حدّ است؟ حضرت فرمود: آرى، بر او حدّ است».

باب 13 حكم مردى كه فرزند و مادرش را قذف كند و حكم فرزندى كه پدرش را قذف كند

1351- 46599- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه فرزندش را به زنا متهم كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر فرزندش را بكشد، در برابر فرزند كشته نمى شود و اگر به او تهمت زند، براى فرزند تازيانه مى خورد. پرسيدم: اگر پدر به مادر فرزند تهمت زند؟ حضرت فرمود: اگر به مادر تهمت زند و فرزند را از خود نداند، با هم ملاعنه مى كنند و آن فرزند را كه از خود ندانسته، فرزند او نيست و بين مرد و زن جدايى انداخته مى شود و زن براى مرد هرگز حلال نمى شود. حضرت فرمود:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 823

و اگر در حالى كه مادر پسر زنده است به پسر بگويد: اى پسر مادر زناكار و فرزند زن را از خود نفى نكند، به خاطر زن حدّ مى خورد و اين دو از هم جدا نمى شوند. حضرت فرمود: و اگر در حالى كه مادر پسر مرده است به پسر بگويد: اى پسر مادر زناكار و آن مادر جز همين فرزندى كه از اين مرد است، ديگرى را ندارد كه حقّ مادر را بگيرد، در اين صورت

حدّ بر مرد اجرا نمى شود؛ چرا كه حقّ حدّ به فرزند اين مرد از آن مادر منتقل شده است. ولى اگر آن مادر، فرزندى از غير اين مرد داشته باشد، او ولىّ مادر خواهد بود و مرد به خاطر آن فرزند تازيانه مى خورد و اگر آن مادر، فرزندى از غير اين مرد ندارد اما خويشاوندانى دارد كه عهده دار گرفتن حدّ مى شوند، اين مرد به خاطر آنان تازيانه مى خورد».

1352- 46600- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر پدر به فرزندش تهمت زند، تازيانه نمى خورد ولى اگر فرزند به پدرش تهمت زند، تازيانه مى خورد».

1353- 46601- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر فرزند به پدرش تهمت زند، حدّ مى خورد ولى پدر اگر به فرزندش تهمت زند، حدّ نمى خورد».

باب 14 چگونگى اجراى حدّ قاذف
اشاره

1354- 46602- (1) سماعة بن مهران گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ مردى كه افترا مى زند، پرسيدم كه:

شايسته است چگونه امام او را بزند؟ حضرت فرمود: ميان دو نوع تازيانه [سبك و شديد] زده مى شود».

1355- 46603- (2) امام كاظم عليه السلام فرمود: «افترا زننده بين دو گونه زدن [نرم و سخت] زده مى شود و بر تمام بدنش زده مى شود».

1356- 46604- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام كاظم عليه السلام دربارۀ افترا زننده پرسيدم. حضرت فرمود: ميان دو زدن [سبك و شديد] زده مى شود و بر همۀ بدنش زده مى شود».

1357- 46605- (4) امام كاظم عليه السلام فرمود: «افترا زننده بين دو گونه زده مى شود و همۀ بدنش از روى لباس زده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 825

1358- 46606- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در حدّ افترا زننده هشتاد تازيانه است؛ آن گونه كه

خداوند متعال گويد و تازيانۀ زناكار، شديدتر از تازيانۀ افترا زننده و تازيانۀ افترا زننده، شديدتر از تازيانۀ شرابخوار و تازيانۀ شرابخوار، شديدتر از تازيانۀ تعزير است».

1359- 46607- (6) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه چيزى از لباس افترا زننده، جز عبا كنده نشود».

1360- 46608- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از لباس افترا زننده جز عبا چيزى كنده نمى شود».

ارجاعات
گذشت:

در باب هفده از ابواب حدّ زنا، روايتى كه بر كيفيت تازيانه زدن افترا زننده دلالت دارد.

باب 15 حكم مردى كه به همسرش قذف و پس از آن خويش را تكذيب كند
اشاره

1361- 46609- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «و آن زمان كه مرد به همسرش افترا زند پس از آن خود را تكذيب كند، حدّ مى خورد و زن، همسر وى خواهد بود ولى اگر خويش را تكذيب نكند، زن با وى لعان مى كند و از هم جدا مى شوند».

1362- 46610- (2) اگر مردى به همسرش افترا زند و زن را لعان كند، از هم جدا مى شوند و تا ابد زن براى مرد حلال نمى شود. ولى اگر خويش را تكذيب كند- پيش از آن كه با زن لعان كند- حدّ مى خورد ولى از هم جدا نمى شوند و فرزند، فرزند او خواهد بود.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هيجده از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه مناسب با اين باب است.

باب 16 حكم قذف مشرك بر مسلمان و عكس آن و قذف ديوانه
اشاره

1363- 46611- (1) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «به هركس كه بر مسلمانى افترا بندد، هشتاد تازيانه زده مى شود- چه يهودى باشد يا مسيحى يا برده».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 827

1364- 46612- (2) عباد بن صهيب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسيحى اى كه به مسلمانى افترا زده است و به او گفته: اى زناكار، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه براى حقّ مسلمان و هشتاد تازيانه به استثناى يك تازيانه براى حرمت اسلام مى خورد و سرش تراشيده مى شود و او را در ميان هم كيشانش مى گردانند تا ديگران بترسند و چنين نكنند».

1365- 46613- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مشركى بر مسلمانى افترا زند، حدّ مى خورد سر و ريشش تراشيده مى شود و او را در ميان هم كيشانش مى گردانند و كيفر مى بيند، تا پندى براى ديگر مشركان باشد».

1366- 46614- (4) پدرم گويد: «يهودى و مسيحى و مجوسى، هر زمان كه بر مسلمانى افترا زنند، حدّ بر آنان ثابت است».

1367- 46615- (5) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ يهودى و مسيحى اى كه به رفيق خود افترا مى زند- كيشى، كيشى ديگر را- و نيز مجوسى اى كه بر مسلمانى افترا مى زند، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ مى خورد».

متن حديث در تهذيب. يونس گويد: «از او پرسيدم ...» و مانند روايت قبلى را ذكر كرده است؛ تنها گفته است: «صاحب يك كيش بر كيش ديگر».

1368- 46616- (6) اگر كافر ذمّى بر مسلمان افترا بندد، دو حدّ مى خورد؛ حدّى براى افترا و حدّ ديگرى براى حرمت اسلام.

ولى اگر مرد مسلمان بر كافر ذمّى افترا زند، تازيانه نمى خورد.

1369- 46617- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمانى بر زن مشركى كه شوهرش يا پسرش مسلمان است افترا زند يا بر مرد مشركى كه فرزند مسلمان دارد، افترا زند و مسلمان در طلب اجراى حدّ برخيزد، افترا زننده، حدّ افترا مى خورد».

1370- 46618- (8) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ افترا بر اهل ذمّه و اهل كتاب پرسيدم كه:

آيا مسلمان با افترا بر آنان تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ ولى تعزير مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 829

1371- 46619- (9) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر برخى از اهل كتاب، برخى ديگر را قذف كند، قذف كننده به خاطر قذف شده حدّ مى خورد. منظور صورتى است كه اين شكايت را نزد امام ببرد- چه از اهل مذهبش باشد يا از ديگر مشركان و حضرت فرمود: حدود بر اهل هر دينى براى آنچه حلال بشمرند [و حرام باشد] اجرا مى شود».

1372- 46620- (10) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! شما دربارۀ مردى كه بعضى از عرب جاهل را قذف كند، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: حدّ مى خورد. [چون] اين [افترا] بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود».

1373- 46621- (11) ابوبكر حضرمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر مردى از عرب جاهلى افترا بندد، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ بر او زده مى شود. پرسيدم: حدّ مى خورد؟ حضرت فرمود: آرى. [چون] اين [افترا] بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و سه از ابواب جهاد

با نفس، روايتى كه بر اين باب دلالت دارد.

و در روايات باب ده از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه مناسب با اين باب است.

و همچنين در روايات باب يازده و نيز در روايت سى و پنج از باب يكم حدّ قاذف از ابواب حدّ قذف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حدّ يهودى و مسيحى و برده در شراب و افترا يكى است» و ديگر روايات باب را بنگر؛ چرا كه مناسبت با مقام دارد.

و در روايات باب پنجم، روايتى كه مناسب باب است؛ مراجعه كنيد.

باب 17 حكم تقاذف دو نفر

1374- 46622- (1) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه هر كدام بر ديگرى افترا بسته است، پرسيدم. حضرت فرمود: از هر دو، حدّ برداشته مى شود و هردو تعزير مى شوند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 831

1375- 46623- (2) ابو ولّاد حنّاط گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: دو نفر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه هر كدام از آنان رفيقش را به زنا در حسب و نسب قذف كرده بود. حضرت حدّ را از هر دو بازداشت و هر دو را تعزير كرد».

همين روايت در من لا يحضره الفقيه. از ابو ولّاد حنّاط روايت شده كه: «امام صادق عليه السلام فرمود: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام .. و مانند روايت قبلى را ذكر كرده است؛ تنها گفته: «به زنا» را انداخته است».

و ظاهرا صحيح همان است كه در من لا يحضره الفقيه نقل شده است؛ نه آنچه در تهذيب و كافى است.

1376- 46624- (3) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه هر كدام رفيقش را قذف مى كند، سؤال

شد.

حضرت فرمود: «دو مرد را كه هر كدام از آنان رفيقش را قذف كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت از هر دو، حدّ را منع و هر دو را با هم تعزير كرد».

1377- 46625- (4) و آن زمان كه دو نفر يكديگر را قذف كنند، تازيانه مى خورند.

باب 18 حكم سبّ [دشنام]
اشاره

1378- 46626- (1) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را دشنام داده- بى آن كه با قذفى به او كنايه زند- پرسيدم: آيا تازيانه زده مى شود؟ حضرت فرمود: بر او تعزير است».

1379- 46627- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد هجو كردن در شعر، حكم داد كه تعزير ثابت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 833

1380- 46628- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته در مورد هجو كردن در شعر، تعزير مى كرد و حدّ نمى زد؛ مگر در افتراى صريح به اين شكل كه بگويد: اى زناكار يا اى پسر زن زناكار يا تو براى پدرت نيستى».

1381- 46629- (4) امام صادق عليه السلام از پدرشان روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در كنايه زدن حدّ نمى زد تا آن كه افتراى صريح كند؛ مانند: اى زناكار يا اى پسر مادر زناكار يا تو براى پدرت نيستى».

1382- 46630- (5) در روايت وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام است كه: «حضرت رسول فرمود: اى على، بر زناكار مهر نيست و در كنايه زدن، حدّ نيست و در حدّ، شفاعت و وساطت نيست».

1383- 46631- (6) ابوحنيفه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به ديگرى گفت: اى فاسق، پرسيدم.

حضرت فرمود: حدّى بر

وى نيست و تعزير مى شود».

1384- 46632- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى دشنام مى دهد يا از روى كنايه او را قذف مى كند، مثل اين كه به او مى گويد: اى خوك، يا اى خر يا اى فاسق يا اى فاجر يا اى پليد يا مشابه اين؛ يا در كنايه زدن مى گويد: تو [در خواب] با مادرت يا با خواهرت محتلم شده اى يا مشابه اين، حضرت فرمود: «در همۀ اينها ادب كردن است و او را به حدّ نمى رساند».

1385- 46633- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به مرد ديگرى بگويد: تو پليدى و تو خوكى، در اين حدّ نيست ولى در آن پند دادن و مقدارى كيفر است».

1386- 46634- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه ديگرى را فرزند ديوانه خوانده بود و آن ديگرى نيز به وى گفته بود: تو فرزند ديوانه اى، قضاوت كرد و دستور داد كه اولى رفيقش را بيست تازيانه بزند و به او فرمود: بدان كه او نيز مشابه همين بيست تازيانه را استحقاق دارد و چون او را تازيانه زد، تازيانه را به آن كس كه تازيانه خورده بود، داد. او هم بيست تازيانه زد و اين به عنوان كيفرى بود تا اين دو را باز دارد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 835

1387- 46635- (10) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان دربارۀ مردى كه به مردى بگويد: اى شرابخوار، اى خورندۀ خوك، روايت كرده كه فرمود: «حدّى بر او نيست ولى چند تازيانه زده مى شود».

1388- 46636- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى مى گويد: اى

خورندۀ گوشت خوك و اى شرابخوار، فرمود: «بر او تعزير است، نه حدّ».

1389- 46637- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه به برادر مسلمانش بگويد: اى پسر مسيحى يا اى پسر مجوسى يا تو مرد بدى هستى و پدر و مادرش هر دو مجوسى يا مسيحى باشند، او را براى عزت اسلام بزنيد».

1390- 46638- (13) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر مردى به مردى بگويد: اى يهودى، او را بيست تازيانه بزنيد و اگر بگويد: اى زن صفت، او را بيست تازيانه بزنيد».

1391- 46639- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه به برادر مسلمانش بگويد: اى فاجر، اى كافر يا اى پليد يا اى فاسق يا اى منافق يا اى خر، او را سى و نه تازيانه بزنيد».

1392- 46640- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به مرد ديگرى مى گويد: اى خوك يا اى خر، فرمود:

«بر او تعزير است».

1393- 46641- (16) مردى را كه به مردى گفت: اى كسى كه مالك مادرش است، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت او را تعزير كرد و حدّ بر او نزد.

1394- 46642- (17) مردى را كه به مردى گفت تو به حرام با همسرت آميزش مى كنى، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را تعزير كرد و حدّ بر او جارى نكرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 837

1395- 46643- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس مردى را از پدرش نفى كند، حدّ قذف كننده را مى خورد و اگر او را از نسب قبيله اش نفى كند، تأديب مى شود».

1396- 46644- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس به رفيقش بگويد:

پدر براى تو نيست و مادر براى تو نيست، مقدارى صدقه بدهد و هر كس كه بگويد: نه؛ به پدرم سوگند! بايد بگويد: گواهى مى دهم كه جز خدا، خدايى نيست؛ چرا كه اين جمله، كفارۀ گفتۀ اوست».

1397- 46645- (20) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر مردى كه به برادرش بگويد: اى كافر، با اين گفته يكى از آن دو كافر خواهد بود».

ارجاعات
گذشت:

در باب بيست و دوم از ابواب جهاد با نفس، روايتى كه مناسب با اين مقام است.

مى آيد:

در باب بيست و دوم از ابواب حدّ قذف، روايتى كه مناسب با اين باب است.

باب 19 حقّ مقذوف در بخشيدن قاذف
اشاره

1398- 46646- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام [/ باقر عليه السلام] دربارۀ مردى كه همسرش را قذف مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: تازيانه مى خورد. گفتم: نظر شما چيست اگر همسرش او را عفو كند؟ حضرت فرمود: نه [عفو نكند] و پسنديده نيست».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] در تهذيب گويد: «اين روايت هيچ منافاتى با روايت سماعه كه مشتمل بر جواز عفو بود، ندارد؛ چون اين روايت حمل مى شود به صورتى كه زن حقّ عفو ندارد، پس از آن كه جريان را پيش حاكم برد و حاكم از اين قذف مطلع شده است، تنها عفو حقّ زن است- پيش از اين- آن گونه كه در آينده به خواست خدا توضيح مى دهيم».

1399- 46647- (2) اگر مردى همسرش را قذف كند، همسرش نمى تواند او را عفو كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 839

1400- 46648- (3) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مردى تهمت زده است و آن مرد او را عفو كرد ولى پس از آن مى خواهد او را تازيانه بزند، پرسيدم. حضرت فرمود: پس از عفو، ديگر حقّ تازيانه زدن ندارد».

1401- 46649- (4) امام كاظم عليه السلام در روايتى فرمود: «كسى كه از تهمت زننده عفو كرده، حقّ رجوع به حدّ را ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه تهمت زده شده مى تواند از حقّ خودش و حقّ كسى كه ولىّ اوست، عفو كند.

و در روايت دوازده از همين باب، اين گفته كه: «مردى ديگرى را به زنا متهم مى كند. آن شخص او را عفو و حلال مى كند ولى بعد نظرش تغيير

مى كند و مى خواهد او را نزد قاضى ببرد و تازيانه بزند.

حضرت فرمود: پس از عفو، ديگر حدّى ندارد ... ملاحظه كنيد».

و در روايت بيست و هشتم از باب يكم از ابواب حدّ قاذف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر آزادى، بنده اى را قذف كند و مادر آن بنده مسلمان و در دارالهجره باشد و حقّ خودش را طلب كند، آن آزاد تازيانه مى خورد ولى اگر طلب نكند، چيزى بر آزاد نيست».

مى آيد:

در باب بعدى مناسب اين باب، ملاحظه كنيد.

باب 20 عدم سقوط حدّ قذف، با عفو بعضى از وارثان
اشاره

1402- 46650- (1) عمار ساباطى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اگر مردى به مردى بگويد: اى پسر زن بد كاره؛ و منظورش زناست و آن كس كه قذف شده، برادرى تنى دارد و يكى از اين دو، از قذف كننده گذشت كرده ولى ديگرى مى خواهد وى را نزد حاكم ببرد و او را تازيانه بزند، آيا مى تواند چنين كند؟ حضرت فرمود: آيا مادر او همان مادر كسى نيست كه عفو كرده است؟ گفتم: آرى. آن گاه حضرت فرمود: عفو در اختيار هر دو اين هاست. اگر مادرشان مرده است، اختيار عفو با هر دو است ولى اگر مادر زنده است، اختيار عفو با مادر است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 841

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و سوم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «مردى، مردى را قذف كرد و مرد قذف شده دو برادر دارد. اگر يكى از آن عفو كند، ديگرى مى تواند كه حقّ خويش را طلب كند؛ چرا كه آن مادر، مادر هر دو اين هاست و عفو براى هر دو است.

و در باب پيشين، رواياتى كه مناسب اين باب است.

باب 21 حكم كسى كه به نسب فرزندى اقرار و سپس آن را انكار كند
اشاره

1403- 46651- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر كس كه به فرزندى اقرار كند [/ او را بپذيرد] سپس او را نفى كند [/ او را فرزند خود نداند] حدّ مى خورد و فرزند از اوست».

1404- 46652- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر به فرزندش اعتراف كند پس از آن او را از خود نداند، حدّ بر او جارى مى شود و پرداخت مهر بر او واجب است».

1405- 46653- (3) علاء بن فضيل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى فرزندش را از خود نداند، در حالى كه قبلا بدان اعتراف داشته است. حضرت فرمود: اگر فرزند از مادر آزادى است، پنجاه تازيانه يعنى حدّ برده را مى خورد ولى اگر از كنيزى است، چيزى بر او نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هيجده از ابواب احكام اولاد، روايتى كه مناسب اين باب است؛ مراجعه كنيد.

باب 22 حكم كسى كه به ديگرى بگويد: با مادرت محتلم شدم
اشاره

1406- 46654- (1) سماعه گويد: « [امام صادق عليه السلام] فرمود: مردى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام به مردى گفت: من با مادرت محتلم شدم. آن مرد وى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد و گفت: اين بر مادرم افترا بسته است.

حضرت به او فرمود: چه چيزى به تو گفته است؟ او گفت: گفته است كه با مادرم محتلم شده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او گفت: عدالت اين است اگر بخواهى او را در برابر خورشيد برايت ايستاده نگه مى دارم، تو سايه او را تازيانه بزن؛ چرا كه خواب مثل سايه است ولى او را خواهيم زد تا ديگر بار مسلمانان را آزار ندهد» و در روايت ديگرى است كه: «او را [به شكلى] دردآور زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 843

1407- 46655- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى، مردى را در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام ديد و گفت: اين بر من افترا بسته است. حضرت فرمود: چه چيزى به تو گفته است؟ او گفت: گفته است با مادر ديگرى «1» محتلم شده است. حضرت فرمود: عدالت اين است كه اگر بخواهى، سايه اش را تازيانه بزنى؛ چرا كه خواب مثل سايه است. ولى ما او را [به شكلى] دردآور مى زنيم تا آن كه مسلمانان را آزار ندهد. آن گاه حضرت او را [به شكلى] دردآور زد».

1408- 46656- (3) روايت شده است كه: «مردى به ديگرى گفت: ديشب در خواب با مادرت محتلم شدم. آن شخص عليه گوينده به اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت برد و خواست تا حدّ بر وى

جارى شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر بخواهى، سايه اش را مى توانى بزنى ولى من او را خوب ادب مى كنم تا بعدا مجددا مسلمانان را آزار ندهد. سپس حضرت او را به عنوان تعزير دردآور زد».

1409- 46657- (4) روايت شده است كه: «مردى، مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين گفته است كه با مادرم محتلم شده است. حضرت فرمود: خواب به منزلۀ سايه است؛ اگر بخواهى برايت سايه اش را مى زنم. سپس امام عليه السلام فرمود: ولى من او را ادب مى كنم تا مجددا مسلمانان را آزار ندهد».

1410- 46658- (5) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام فردى را كه به ديگرى گفته بود: من با مادرت ديشب محتلم شدم، تعزير كرد».

1411- 46659- (6) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: ديشب در خواب ديدم كه گويا با مادرم آميزش مى كنم. امام فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام او را در برابر خورشيد نگاه داشت و فرمود: سايه اش را با شمشير بزنيد. سپس فرمود:

اين حدّ تو بود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفت از باب هيجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «يا در شكل كنايه بگويد من با مادرت يا خواهرت محتلم شدم يا مانند آن، در همۀ اينها ادب كردن است ولى به حدّ نرساند».

______________________________

(1). اين تعبير از آن روست كه از دو مرد در روايت ياد مى شود. يك مرد به مرد ديگر افترا مى زند، افترا زننده مى گويد با مادر آن مرد (مرد ديگر) در خواب آميزش كرده و محتلم شده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 845

باب 23 حكم وجوب قتل ناصبى و دشنام دهندۀ پيامبر صلى الله عليه و آله يا امامان يا ساير پيامبران صلى الله عليه و آله ...
اشاره

1412- 46660- (1) حسن بن على الوشّاء گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: مردى در زمان امام جعفر صادق عليه السلام رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام داد. او را نزد والى مدينه آوردند. مردم همه جمع شدند. امام صادق عليه السلام هم در حالى كه تازه از مريضى بهبودى يافته بود و بر تنش عبايى گل رنگ بود، نزد عامل مدينه آمد. او امام را در صدر مجلس جاى داد و از امام براى تكيه زدن [بر مسند خودش] اجازه گرفت و به حاضران گفت: نظر شما چيست؟ عبدالله بن حسن و حسن بن زيد و ديگران به او گفتند:

نظر ما اين است كه زبانش بريده شود. عامل مدينه توجهى به ربيعة الراى و ياران وى كرد و گفت:

نظر شما چيست؟ او گفت: ادب مى شود. امام صادق عليه السلام به او فرمود: سبحان الله! بين رسول خدا و يارانش فرقى نيست؟»

1413- 46661- (2) على بن جعفر گويد: «برادرم امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: من بالاى سر پدرم ايستاده بودم كه فرستادۀ زياد بن عبيدالله حارثى- والى

مدينه- نزد ايشان آمد و گفت: امير مدينه مى گويد كه شما نزد وى برويد. پدرم عذرى آورد. فرستاده مجددا نزد پدرم آمد و به ايشان گفت: دستور داده ام كه درِ كاخ را براى شان باز كنند؛ چرا كه اين در، نزديك تر است. امام كاظم عليه السلام فرمود: پدرم برخاست و بر من تكيه كرد و بر والى مدينه وارد شدند؛ در حالى كه والى همۀ فقيهان مدينه را جمع كرده بود و در جلويش نامه اى بود كه در آن نامه شهادت داده بودند كه مردى از اهالى وادى القرى از پيامبر صلى الله عليه و آله به بد ياد كرده است. والى مدينه به پدرم گفت: اى ابا عبدالله، به اين نامه نگاه كنيد. حضرت فرمود: ببينم اينان چه مى گويند؟ والى مدينه متوجه فقيهان شد و گفت: شما چه گفتيد؟ گفتند: گفتيم تأديب مى شود، زده مى شود، تعزير و زندانى مى شود. امام كاظم عليه السلام بيان داشت: پدرم به آنان فرمود: نظر شما چيست؟ اگر از يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اين گونه كه دربارۀ پيامبر صلى الله عليه و آله گفته، ياد كرده بود چه حكمى داشت؟ گفتند:

همين حكم را داشت. پدرم فرمود: سبحان الله! بين پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى از يارانش تفاوتى نيست.

والى مدينه گفت: اى ابا عبدالله، اگر اينان منظور ما بودند، ما كس پى شما نمى فرستاديم. امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم به من خبر داد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مردم نسبت به من رويۀ يكسانى دارند.

هر كس كه شنيد كسى مرا به بد ياد مى كند، بر او واجب است

كه دشنام دهندۀ مرا بكشد و بر حاكم نيز واجب است كه اگر كسى را كه از من بدگويى مى كند نزد او بردند، او را بكشد. زياد بن عبيد الله (والى مدينه) گفت: اين مرد را بيرون ببريد و او را به حكم امام صادق عليه السلام بكشيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 847

1414- 46662- (3) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: مردى از هذيل، پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام مى داد. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى به حساب اين شخص مى رسد؟ دو نفر از انصار برخاستند و گفتند: ما اى رسول خدا. آن دو به راه افتادند تا به منطقۀ عربه رسيدند. دربارۀ آن مرد پرسيدند. او به سوى گوسفندانش مى رفت. اين دو نفر در حالى كه آن مرد از خانواده جدا شده بود و هنوز به گوسفندانش نرسيده بود به او رسيدند. به او سلام ندادند. او گفت: شما دو نفر كيستيد و اسم شما چيست؟ اين دو به او گفتند: تو فلان كس پسر فلان كس هستى؟ گفت: آرى. آن دو از اسب پياده شدند و گردن آن مرد را زدند. محمد بن مسلم گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: نظر شما چيست؟

اگر مردى امروز نيز پيامبر صلى الله عليه و آله را دشنام دهد، آيا كشته مى شود؟ حضرت فرمود: اگر برخويش نمى ترسى، او را بكش».

1415- 46663- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس به پيامبرى دشنام دهد، كشته مى شود و هر كس كه يار پيامبرى

را دشنام دهد، تازيانه مى خورد».

1416- 46664- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس پيامبر صلى الله عليه و آله را دشنام دهد، بايد كشته شود و توبه داده نمى شود.

[توبۀ او پذيرفته نيست]».

1417- 46665- (6) امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: «هر كس كه از پيامبر صلى الله عليه و آله بد گويى كند، كسى كه به او نزديك تر است او را بكشد و اگر او نكشت، نفر بعدى كه نزديك تر است و همين طور. از امام سؤال شد: آيا پيش از آن كه او را نزد والى ببرند؟ حضرت فرمود: آرى. اين كار را مسلمانان- اگر ايمن از واليان بر خويش باشند- مى كنند».

1418- 46666- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام به رفاعه نوشت: «كسى كه عيبجويى از پيامبرى كرد، به او مهلت مده».

1419- 46667- (8) روايت شده كه: «هر كس سرور [ما]، حضرت محمد صلى الله عليه و آله يا يكى از اهل بيت پاكش عليهم السلام را به بدى يا به گونه اى كه شايستۀ آنان نيست يا به طعن و كنايه ياد كند، واجب است كشته شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 849

1420- 46668- (9) مطر بن ارقم گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: والى عبدالعزيز بن عمر، كس نزد من فرستاد. من نزد وى رفتم. در جلوى او دو مرد بود كه يكى از آن دو از رفيقش بد گويى كرده و صورت وى را خراش داده بود. والى پرسيد: اى ابوعبدالله، نظر شما دربارۀ اين دو مرد چيست؟ پرسيدم: اين دو چه گفته اند؟ والى گفت: يكى از اين دو گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فضيلتى

بر بنى اميه در حسب و شرافت ندارد و ديگرى گفته است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر همۀ مردم در هر زمان فضيلت و برترى دارد و آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را يارى مى كرده، خشم كرده و با صورت ديگرى آن كرده كه مى بينى. آيا بر او چيزى هست؟ من به او گفتم: من گمان دارم كه تو از كسانى كه در اطرافت هستند، پرسيده اى و آنان نيز به تو گفته اند. والى گفت: تو را سوگند مى دهم كه بگويى. به او گفتم: شايسته است كسى كه گفته است در فضيلت و برترى كسى مانند رسول خداست، كشته شود و زنده گذاشته نشود. امام فرمود:

والى گفت: آيا مگر حسب يكى نيست؟ گفتم: حسب كه نسب نيست. آيا نمى بينى اگر تو به مردى از اين نوع مردم مهمان شوى و از تو پذيرايى كند و به او بگويى كه اين حسب و شرف است، درست است؟ والى پرسيد: آيا نسب يكى نيست؟ گفتم: اگر نسب اين دو، تا آدم عليه السلام برود، نسب يكى است. در نسب رسول خدا صلى الله عليه و آله شرك و ستم آميخته نشده است. پس از آن، والى دستور داد و او كشته شد».

1421- 46669- (10) هشام بن سالم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار دشنام مى دهد، چيست؟ هشام گويد: حضرت به من فرمود: به خدا سوگند! اگر تو اين مساله را به هر بى گناهى نكشانى، خونش حلال است. هشام گويد: پرسيدم: نظر شما دربارۀ مردى كه ما را آزار مى دهد، چيست؟

هشام گويد: حضرت فرمود: دربارۀ چه؟ گفتم: دربارۀ شما ما را با ياد كرد از شما آزار مى دهد. هشام گويد: حضرت فرمود: آيا بهره اى در ارتباط با اميرالمؤمنين عليه السلام دارد؟ به امام گفتم: او چنين مى گويد و اظهار مى كند. حضرت فرمود: متعرّض او مشو».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 851

1422- 46670- (11) هشام بن سالم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را دشنام مى دهد، چيست؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند! اگر به بى گناه نكشد، خونش حلال است.

گفتم: چه چيزى به بى گناهى كشيده مى شود؟ فرمود: مؤمن در عوض كافرى كشته مى شود».

1423- 46671- (12) عبدالله بن سليمان عامرى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ مردى كه از او شنيده ام كه اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام مى دهد و از او بيزارى مى جويد، چيست؟ عبدالله بن سليمان گويد: امام به من فرمود: به خدا سوگند! خونش حلال است و هزار نفر از آنان برابر با يك نفر از شما نيست. او را واگذار و متعرّض او مشو؛ مگر اين كه جانت در امان باشد».

1424- 46672- (13) على بن حديد مدائنى گويد: «شنيدم كسى از امام ابوالحسن اول يعنى امام كاظم عليه السلام پرسيد و گفت: من از محمد بن بشير شنيدم كه مى گويد: تو موسى بن جعفر و اين كه امام ما و حجت بين ما و خداى مان باشد، نيستى. على بن حديد گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام سه مرتبه فرمود: خدا او را لعنت كند! خداوند گرماى آتش را به او بچشاند! خداوند او را به بدترين شكل بكشد! به

امام گفتم: فدايت شوم! هم اكنون كه اين سخن را از او شنيده ام، آيا خونش بر من حلال است، خونش بر من مباح است، آن گونه كه خون دشنام دهندۀ رسول خدا و امام مباح است؟ حضرت فرمود: آرى. به خدا سوگند! خونش حلال است و خداوند خون وى را براى تو و هر كس كه اين جمله را از او شنيده است، مباح كرده است. گفتم: آيا اين شخص دشنام دهندۀ شما نيست؟ حضرت فرمود: اين شخص دشنام دهندۀ خدا و دشنام دهندۀ رسول خدا و دشنام دهندۀ پدرانم و دشنام دهندۀ من است و كدام دشنام است كه كوتاه تر از اين و اين گفته، بالاتر از آن نباشد! گفتم: نظر شما چيست؟ اگر او نزد من آيد و من بيم از اين كه با اين كار به شخص بى گناهى آسيب برسانم نداشته باشم و نكشم، چه گناهى بر من است؟ حضرت فرمود: گناه وى چند برابر- بدون آن كه از گناه او كاسته شود- بر تو خواهد بود. آيا نمى دانى كه برترين شهيدان در روز قيامت كسى است كه خدا و رسول او را در غيابش يارى و از خدا و رسولش صلى الله عليه و آله دفاع كند»؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 853

1425- 46673- (14) داود بن فرقد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شما دربارۀ كشتن ناصبى چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: او خونش حلال است. ولى من بر خود تو مى ترسم. اگر بتوانى كه ديوارى را بر او برگردانى [خراب كنى] يا او را در آبى غرق كنى تا نتواند عليه تو به آن كار شهادت دهد، بكن. پرسيدم:

نظر شما دربارۀ اموالش چيست؟ حضرت فرمود: هر چقدر كه بتوانى، از بين ببر».

1426- 46674- (15) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بدگويى اميرالمؤمنين على عليه السلام را مى كرد، سؤال شد.

حضرت فرمود: «اين شخص سزاوار است كه يك روز را هم زنده نماند و هركس كه به امام دشنام دهد، كشته مى شود- آن گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله را دشنام دهد».

1427- 46675- (16) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس در مجلسى بنشيند كه به امامى از امامان در آن مجلس دشنام داده مى شود و آن كس بتواند حقّ امام را بگيرد و نگيرد، خداوند لباس خوارى را در دنيا بر او مى پوشاند و در آخرت وى را عذاب خواهد كرد و نعمت شايسته اى كه از جهت معرفت ما به او داده است، از او مى گيرد».

1428- 46676- (17) مرازم گويد: «آن زمان كه حضرت صادق عليه السلام از نزد ابوجعفر منصور از حيره بيرون آمد، با ايشان همراه بوديم. همان ساعت كه اجازۀ خروج به حضرت داده شد، حضرت خارج شد و در اول شب به منطقۀ سالحين رسيد. در همان اول شب، يكى از ماموران ماليات كه در سالحين بود، راه را بر حضرت بست و به حضرت گفت: شما را رها نمى كنم كه برويد. حضرت به او اصرار كرد و از او خواست ولى او امتناع ورزيد و من و مصادف با حضرت بوديم. مصادف به حضرت گفت: فدايت شوم! اين سگى است كه شما را آزار مى دهد و مى ترسم شما را برگرداند و من نمى دانم كه كار ابوجعفر و من و مرازم چه مى شود! آيا به

ما اجازه مى دهيد كه گردن وى را بزنيم و پس از آن او را در نهر بيندازيم؟

حضرت فرمود: دست نگه دار اى مصادف و همچنان حضرت از او در خواست مى كرد تا آن كه بيشتر شب سپرى شد. پس از آن مامور به حضرت اجازه داد و حضرت راه افتاد. آن گاه حضرت فرمود: اى مرازم، اين بهتر است يا آنچه شما دو نفر مى گفتيد؟ گفتم: فدايت شوم! اين بهتر است. حضرت فرمود:

مرد از خوارى كوچك بيرون مى آيد ولى اين، او را در خوارى بزرگ وارد مى سازد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 855

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب يكم از ابواب حدّ محارب، روايتى كه مناسب اين باب است.

و در روايت يازده از باب هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كشتن احدى از ناصبى ها و كفار در دارتقيه جايز نيست؛ مگر قاتلى يا كسى كه در راه فساد تلاش مى كند و آن، زمانى است كه تو بر خويش و يارانت نترسى».

و در روايات باب دهم، چيزى كه مناسب اين مفاد است.

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه امامى را انكار كند، از خدا بيزارى جسته است و خداوند از او و دينش بيزار است. او كافر مرتد از اسلام است؛ چرا كه امام از خداست و دين او دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، كافر و خونش در آن حال مباح است؛ مگر اين كه به سوى خداوند عز و جل از آنچه گفته است، توبه كند».

باب 24 عدم حدّ بر كسى كه بدون قصد، قذف را مرتكب شود

1429- 46677- (1) على بن عطيه گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از حضرت دربارۀ كسى كه چيزى از او بر اساس خشم سرزند، پرسيد كه: آيا خداوند او را بدان مؤاخذه مى كند؟ حضرت فرمود: خداوند بزرگوارتر از آن است كه راه را بر بنده اش بندد و تنگ گيرد» و در نسخه اى روايت از امام كاظم عليه السلام آمده است و نيز در روايت آمده: «خداوند بزرگوارتر از آن است كه بنده اش در فشار و تنگى قرار گيرد».

1430- 46678- (2) عقبة بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به همسرش گفته است: اى زناكار، پرسيدم. حضرت فرمود: حدّ

مى خورد و پس از تازيانه خوردن، اين دو از هم جدا مى شوند و ديگر آن زن همسرش نخواهد بود. حضرت فرمود: ولى اگر سخنى گفته است كه از بى توجهى سرزده است و مى خواسته كه زن را خشمگين سازد؟ در اين صورت، اين دو از هم جدا نمى شوند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 857

باب 25 حكم كسى كه بگويد: يكى از اين دو مرد زناكار است

1431- 46679- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه در حقّ دو نفر گفته است: يكى از اين دو نفر زناكار است، فرمود: «اگر اين دو با هم هستند، به آن كس گفته مى شود كه منظورت كدامين يك از اين دو است؟ اگر گفت، كه هيچ؛ وگرنه حدّ مى خورد».

باب 26 حكم شوهرى كه به زنش بگويد: تو در زمانى كه مشرك بودى، زنا مى دادى ...

1432- 46680- (1) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «امام باقر عليه السلام فرمود: اگر مردى به همسرش بگويد: تو در زمانى كه مشرك بودى زنا مى دادى، حدّى بر او نيست و اگر به كنيز امّ ولدش بگويد: تو در حالى كه كنيز بودى زنا مى دادى، حدّى بر او نيست».

باب 27 حكم كسى كه مردى را كه در قلمرو كفر و ايمان نمى شناسد، قذف كند

1433- 46681- (1) روايت شده است: «اگر مردى كسى را در دارالكفر قذف كند- در حالى كه او را نمى شناسد- چيزى بر او نيست؛ چرا كه روا نيست در دارالكفر به كسى جز آن كه ايمانش شناخته شده است، خوش بين باشد. ولى اگر مردى را در دارالايمان قذف كند- در حالى كه او را نمى شناسد- بر او حدّ است؛ چرا كه شايسته نيست در دارالايمان جز گمان خوبى به كسى ببرد».

باب 28 حكم دو نفر كه يكديگر را دشنام دهند ...

1434- 46682- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «دو نفر يكديگر را دشنام نمى دهند، جز آن كه پست ترين آنها پيروز مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 859

فصل ششم: باب هاى حدّ مُسكر
باب 1 حكم شرابخوار و خورندۀ هر نوشيدنى مست كننده
اشاره

1435- 46683- (1) ابوبصير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه رسول الله صلى الله عليه و آله مى زدند؟ ابوبصير گويد: حضرت فرمود: پيامبر خدا پيوسته با كفش ها مى زد و هر زمان كه شرابخوارى را مى آوردند، بيشتر مى زد. پس از آن هم مردم پيوسته مى افزودند تا به هشتاد ضربه مى رسيد. اميرالمؤمنين على عليه السلام اين حقيقت را به عمر ياد داد و عمر بدان راضى شد».

1436- 46684- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: نظرتان چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد شراب چگونه مى زدند؟ حضرت فرمود: پيوسته با كفش ها مى زد و هر زمان كه شرابخوارى را مى آوردند، بيشتر مى زد. پس از آن نيز مردم بيشتر مى زدند تا آن كه بر تعداد هشتاد متوقف مى شد. اين را اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر ياد داد».

1437- 46685- (3) در ارشاد شيخ مفيد رحمه الله آمده است: «يكى از اين موارد همان است كه سنّى و شيعه در جريان قدامة بن مظعون كه شرب خمر كرده بود، آورده اند. عمر خواست تا او را حدّ بزند. قدامه به وى گفت:

حدّ بر من واجب نيست؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: بر كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند، گناهى در آنچه خورده اند نيست- اگر تقوا پيشه سازند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند «1». عمر حدّ را از او برداشت. اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. وى حركت كرد و نزد عمر رفت و

به عمر فرمود: چرا حدّ را بر قدامه به خاطر شرب خمر اجرا نكرده اى؟ عمرگفت: او اين آيه را بر من خواند و

______________________________

(1). مائده 5/ 93

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 861

عمر آيه را تلاوت كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قدامه اهل اين آيه نيست و نه كسى كه راه قدامه را در ارتكاب آنچه خداوند حرام كرده، برود؛ به درستى كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، حرامى را حلال نمى شمرند. قدامه را بازگردان و او را از آنچه گفته، توبه بده. اگر توبه كرد، حدّ را بر او جارى ساز و اگر توبه نكرد، او را بكش؛ او از مذهب بيرون رفته است. عمر متنبّه اين حقيقت شد و قدامه از اين خبر آگاه شد و اظهار توبه و بيزارى از گناه كرد و عمر كشته شدن را از وى بازداشت ولى نمى دانست كه چگونه او را حدّ بزند. به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: مرا دربارۀ حدّ قدامة راهنمايى فرما. حضرت فرمود: حدّ او هشتاد است؛ چرا كه شرابخوار زمانى كه شراب بخورد، مست مى شود و چون مست شود، هذيان مى گويد و چون هذيان گويد، افترا مى بندد. لذا عمر او را هشتاد تازيانه زد و در اين ارتباط، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام را پذيرفت».

1438- 46686- (4) عبدالله بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: دربارۀ شراب- چه كم بنوشد و چه زياد- حدّ ثابت است. عبدالله بن سنان گويد: پس از آن امام فرمود: قدامة بن مظعون را كه شراب نوشيده بود و بيّنه بر او شهادت داده بود، نزد عمر آوردند. از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد. حضرت به

او دستور داد كه وى را هشتاد تازيانه بزند. قدامة گفت: اى اميرالمؤمنين، حدّى بر من نيست؛ من اهل اين آيه ام: بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، گناهى در آنچه خورده اند نيست.

«1» حضرت صادق عليه السلام بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: تو از اهل اين آيه نيستى. غذاى اهل اين آيه حلال است.

آنان جز آنچه خداوند براى شان حلال كرده، نمى خورند و نمى نوشند. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

شرابخوار اگر بنوشد، نمى فهمد كه چه مى خورد و چه مى نوشد. او را هشتاد تازيانه بزنيد».

اين روايت در علل الشرائع. امام صادق عليه السلام فرمود: «قدامة بن مظعون را نزد عمر بن الخطاب آوردند؛ در حالى كه شرب خمر كرده بود ...» و علل الشرائع مشابه روايت پيشين را ذكر كرده است.

همين روايت در تفسير عياشى. از امام صادق عليه السلام مشابه اين حديث را تا اين فرموده كه: «مگر آنچه خداوند براى شان حلال كرده، آورده است». سپس گويد: از ابن سنان از امام صادق عليه السلام مانند اين حديث نقل شده است و در آن افزوده شده كه: «و نمى خورند و نمى آشامند، مگر آنچه خداوند براى اينان حلال كرده است». سپس حضرت فرمود: «شرابخوار زمانى كه شرب خمر كند ...» و آن گاه تفسير عياشى مشابه روايت قبل را ذكر كرده است.

همين روايت در نوادر احمد بن محمد. از ابن سنان از امام صادق عليه السلام در روايتى مانند آن، تا اين فرموده كه: «مگر آنچه خداوند حلال كرده است».

1439- 46687- (5) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه يك جرعه شراب خورده است، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه

مى خورد. كم و زياد شراب، حرام است».

______________________________

(1). مائده 5/ 93.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 863

1440- 46688- (6) محمد بن حنفيه از پدرشان على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده اند كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شراب هشتاد تا زد».

1441- 46689- (7) ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله در يك روايت طولانى كه پيامبر خدا به يهود خيبر نوشتند، روايت كرده است كه: «و اما هشتاد؛ پس شرابخوار پس از حرام شدن خمر، هشتاد تازيانه مى خورد».

1442- 46690- (8) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: كه مرد اگر شرب خمر كند، مست مى شود و آن زمان كه مست شود، هذيان گويد و چون هذيان گويد، افترا بندد؛ بنابراين حدّ افترا زننده را بر او بزنيد».

1443- 46691- (9) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم و از آنان نيز شنيدم كه مى گويند: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

زمانى كه مردى شرب خمر مى كند پس مست مى شود، هذيان مى گويد و در آن زمان كه هذيان مى گويد، افترا مى بندد و چون چنين كند، هشتاد تازيانه يعنى حدّ افترا زننده را بر او بزنيد».

1444- 46692- (10) بريد بن معاويه گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در كتاب على عليه السلام است كه شرابخوار هشتاد تا زده مى شود و كسى كه نبيذ [/ شراب كشمش] مى خورد، هشتاد تا زده مى شود».

1445- 46693- (11) ابوبصير از امام باقر و يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد شراب انگور و شراب كشمش، آزاد، برده، يهودى و مسيحى را هشتاد تازيانه مى زد.

پرسيدم: چرا

يهودى و نصرانى را؟ حضرت فرمود: آنان حقّ ندارند كه شرب خمر را آشكار كنند، بايد شرب خمرشان در خانه هاى شان باشد».

1446- 46694- (12) همين روايت در علل الشرائع. زراره از امام باقر يا امام صادق عليه السلام مانند همين روايت پيشين را روايت كرده است؛ تنها علل الشرائع اين گفته را انداخته است كه: «پرسيدم يهودى و مسيحى چرا؟ و افزوده است، شنيدم كه امام مى فرمود: هر كس شرب خمر كند، او را تازيانه بزنيد. اگر مجددا شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و اگر مجددا شراب خورد، او را در مرحلۀ سوم بكشيد».

1447- 46695- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر از شراب كشمش و شراب انگور مست شود، هشتاد تازيانه مى خورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 865

1448- 46696- (14) از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت شده كه فرمود: حدّ در شراب، هم در كم و هم در زياد آن است و در مورد مست شدن از نوشيدنى هاى مست كننده به طور يكسان هشتاد تازيانه است و اگر شرابخوار حدّ بخورد و مجددا سه بار شراب بخورد و در هر بار حدّ بخورد، كشته مى شود و كسى كه مست كننده خورده است، اگر خورد و از آن مست نشد [به شكلى] دردآور زده مى شود».

1449- 46697- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه شرابخوارى را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند، او را مى زد و اگر براى بار دوم او را مى آوردند، باز او را مى زد. ولى اگر بار سوم او را مى آوردند، او را مى كشت. پرسيدم:

نبيذ [/ شراب كشمش] چه؟ حضرت فرمود: اگر

كسى كه شراب كشمش خورده گرفته شود- در حالى كه مست شده است- هشتاد تازيانه مى خورد. پرسيدم: نظر شما چيست اگر بار دوم او را بگيرند؟

حضرت فرمود: او را مى زنم. پرسيدم: اگر براى بار سوم او را بگيرند؟ حضرت فرمود: كشته مى شود؛ آن گونه كه شرابخوار كشته مى شود. پرسيدم: اگر كسى را كه شراب كشمش خورد و مست نشد بگيرند، آيا تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «فرقى را كه اين روايت بين نبيذ [/ شراب كشمش] و خمر [شراب انگور] در خود دارد و اين كه در شراب كشمش تازيانه نمى خورد مگر زمانى كه مست شود، اين فرق بر نوعى از تقيه حمل مى شود؛ چرا كه اين راى و نظر برخى از فقيهان اهل سنت است. چون ما در گذشته توضيح داديم كه بين خمر و نبيذ در كم و زيادش و در اين كه موجب حدّ است، فرقى نيست».

1450- 46698- (16) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: نظر شما چيست اگر كسى كه نبيذ [/ شراب كشمش] نوشيد ولى مست نشده است و دستگير شود، آيا هشتاد تازيانه مى خورد؟ حضرت فرمود: نه؛ و هر مسكرى حرام است». شيخ طوسى رحمه الله گفته است: «وجه اين روايت، همان تقيه است».

1451- 46699- (17) محمد بن مسلم گويد: «از او [/ امام معصوم عليه السلام] دربارۀ شرابخوار پرسيدم. فرمود: اما مردى كه از او لغزشى سر زده است، من او را تعزير مى كنم و اما ديگرى كه هميشه شراب مى خورد، من او را به شدت كيفر مى دهم؛ چرا كه او همۀ محرّمات را حلال مى شمرد

و اگر مردم را با اين كار آزاد بگذارند، همه فاسد مى شوند». شيخ طوسى رحمه الله گويد: «اين روايت شاذ و نادر است و نمى توان بر طبق آن رفتار كرد؛ چون با همۀ روايت ها منافات دارد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 867

1452- 46700- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «در هر مست كننده اى از نوشيدنى ها همان حدّى كه در شراب است، ثابت است».

1453- 46701- (19) عمر بن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: در كتاب على عليه السلام است كه شرابخوار و خورندۀ مست كننده، زده مى شود. پرسيدم: چقدر؟ حضرت فرمود: حدّ اين دو، يكى است».

1454- 46702- (20) همان حدّى كه بر شرابخوار است، بر كسى كه هر مست كننده اى را بخورد، ثابت است.

1455- 46703- (21) ابوبصير گويد: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام آزاد و برده، يهودى و مسيحى را در مورد شراب انگور و شراب كشمش هشتاد تا مى زد. پرسيدم: چرا يهودى و مسيحى؟ حضرت فرمود: اين در زمانى بود كه شرب خمر را در شهرى از شهرها آشكار سازند؛ چرا كه اينان حقّ ندارند كه شرب خمر را علنى كنند».

1456- 46704- (22) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آزاد و برده در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده، هشتاد تازيانه مى خورند و اين گونه يهودى و مسيحى و مجوسى حدّ برآنان زده مى شود؛ اگر اين را در شهرى از شهرهاى مسلمانان آشكارا انجام دهند. تنها آنان مى توانند در خانه هاى شان شراب بخورند ولى اگر آشكار كنند، براى آن حدّ مى خورند».

1457- 46705- (23) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام آزاد و برده، يهودى و مسيحى

را در مورد شراب خوارى هشتاد تازيانه مى زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 869

1458- 46706- (24) ابوبصير گويد: « [امام] فرمود: حدّ يهودى و مسيحى و برده در مورد شراب و افترا يكسان است؛ تنها مصالحه اى كه با اهل ذمّه شده، اين است كه آنان اينها را در خانه هاى شان بنوشند.

ابوبصير گويد: و دربارۀ مست و زناكار از او پرسيدم. حضرت فرمود: اين دو با تازيانه برهنه و در ميان دو كتف زده مى شوند و اما حدّ قذف اين است كه روى لباسش به شكل ميانه زده مى شود».

1459- 46707- (25) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم كرد كه يهودى و مسيحى در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده هشتاد تازيانه مى خورند- اگر شراب خوارى را در شهرى از شهرهاى مسلمانان آشكارا انجام دهند؛ و همين طور است مجوسى. ولى حضرت اگر در منزل و معبدهاى شان شرب خمر كنند، متعرّض آنان نمى شد؛ مگر اين كه به ميان مسلمانان بيايند».

1460- 46708- (26) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام يهودى و مسيحى را در مورد شراب انگور و شراب كشمش مست كننده، هشتاد تازيانه مى زدند- البته اگر شرب خمر را در شهرى از شهرها آشكارا انجام مى دادند. ولى اگر شراب را در كنيسه ها و بيعه هاى خود [/ معابدشان] مى خوردند، متعرّض آنان نمى شد تا آن زمان كه به ميان مسلمانان بيايند».

1461- 46709- (27) ابوبكر حضرمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مملوكى كه آزادى را قذف كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: هشتاد تازيانه زده مى شود. اين از حقوق مسلمانان است ولى آنچه از حقوق خداوند عز و جل است، نيمى از

حدّ بر او زده مى شود. پرسيدم: آنچه از حقوق خداوند عز و جل است، چيست؟

حضرت فرمود: اگر زنا يا شرب خمر كند. اين از حقوقى است كه در آن نيمى از حدّ زده مى شود».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اين روايت بر خلاف مشهور است و اين روايت نمى تواند با روايات متواترى كه در ارتباط با خوردن شرابخوار و استحقاق هشتاد تازيانه هست، معارضه كند؛ همان رواياتى كه دربارۀ برده ها و آزادها به طور عموم باشد. به علاوه ما رواياتى داريم كه لفظ آن روايات به ويژه برده ها را در بر مى گيرد و مى گويد كه آنان نيز به طور كامل حدّ مى خورند؛ بنابراين شايسته نيست كه مجموع اين روايات را با اين روايت كنار زنيم و به ذهن نزديك است كه راوى، اين روايت را در خصوص زنا شنيده باشد؛ چرا كه زنا از حقوق الهى است و چون حدّ شرابخوار هم از حقوق الهى است، روايت را در مورد شرابخوار نيز جارى ساخته است. ولى تطبيق و حمل، شايسته نيست؛ چرا كه محال نيست كه زناكار- از بردگان- نيمى از حدّ ولى شرابخوار به طور كامل حدّ بخورد؛ گرچه حكم هر دو از حقوق خداوند عز و جل است. ديگر اين كه محتمل است وجه جارى در اين روايت همان توجيهى باشد كه ما در روايت اول قبلا آورديم (منظور روايتى است كه ما بعدا ذكر مى كنيم) و آن وجه تقيه است؛ چرا كه اين روايت مطابق با فتاوى برخى از اهل سنت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 871

1462- 46710- (28) حمّاد بن عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه:

تعزير چه اندازه است؟ حضرت فرمود:

كمتر از حدّ. حمّاد گويد: پرسيدم: كم تر از هشتاد؟ حضرت فرمود: نه، ولى كم تر از چهل؛ چرا كه چهل، حدّ برده است. حمّاد گويد: پرسيدم: تعزير چقدر است؟ حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: به اندازه اى كه والى، گناه و توان بدنى مرد را تشخيص دهد» و اين روايت مجددا از كافى و علل الشرائع، در باب نوزدهم از ابواب حدّ محارب خواهد آمد.

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اولين اشكالى كه در اين روايت است اين كه، در ظاهر اين روايت نيامده كه حدّ برده كه چهل است تنها در شراب خوارى وى است و اگر در ظاهر روايت چنين چيزى نباشد، مى تواند اين حدّ برده در غير از شراب خوارى باشد. به علاوه، اگر روايت صراحت داشت كه اين حدّ برده است، در شراب خوارى باز ما مى توانستيم آن را بر نوعى از تقيه حمل كنيم؛ چرا كه اين نظر، موافق مذهب برخى از اهل سنت است».

1463- 46711- (29) اگر برده شرب خمر كند، هشتاد تازيانه مى خورد.

1464- 46712- (30) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: عبيدالله بن عمر شرب خمر كرده بود و براى اجراى حدّ آورده شد. عمر دستور داده بود كه او را بزنند. هيچ كس براى اجراى حدّ بر وى پا پيش نگذاشت، تا آن كه اميرالمؤمنين على عليه السلام با ريسمانى «1» دولا برخاست و او را با آن چهل تا زد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزده از باب بيست و هشت از ابواب نوشيدنى ها، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هر كس شرب خمر كند، او را تازيانه بزنيد

و هر كس كه مجددا شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و هر كس كه بار چهارم شرب خمر كرد، او را بكشيد».

و در روايت هشتم از باب يكم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «چگونه در شرب خمر هشتاد و در زنا صد تازيانه است؟ حضرت فرمود: اى اسحاق، حدّ يكى است ولى در زنا بيشتر شده است؛ چرا كه نطفه را از بين مى برد و آن را در غير جايگاهش كه خداوند عز و جل بدان دستور داده است، مى گذارد».

و در روايات باب هفده و باب پانزده از ابواب حدّ قذف، روايتى كه دلالت بر كيفيت حدّ شرابخوار دارد.

______________________________

(1). رشته هاى چرم بافته شده كه با آن زين ها و كجاوه ها را مى بستند- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 873

و در روايت نه از باب بيست و هفت از ابواب حدّ زنا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيوسته پدرم مى فرمود: حدّ برده، نيمى از حدّ آزاد است».

و در روايت باب يك از ابواب حدّ قذف مناسب اين باب است.

مى آيد:

در باب بعدى چيزى كه بر اين باب دلالت دارد و در روايت يكم از باب سوم، اين گفته كه:

«نجاشى شاعر را كه در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت او را هشتاد تازيانه زد. آن گاه او را يك شب زندانى كرد و فردا او را آورد و بيست تازيانه زد. او به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: شما هشتاد تازيانه براى شرب خمر به من زديد ولى اين بيست تا چيست؟

حضرت فرمود: براى جرات تو بر شرب خمر در ماه [مبارك] رمضان است.»

و در ديگر

روايات اين باب، روايتى كه مناسب اين باب است.

و در روايات باب پنجم، روايتى كه دلالت بر اين باب دارد.

باب 2 حكم تازيانه زدن به شرابخوار

1465- 46713- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: وليد بن عقبه آن زمان كه عليه او به شراب خوارى شهادت داده شد، عثمان به اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: شما ميان وليد و آنان كه مى گويند وى شرب خمر كرده، قضاوت كنيد. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد با تازيانه اى كه دو شاخه [/ دو سويه] داشت، چهل تازيانه خورد».

باب 3 حكم كسى كه در ماه مبارك رمضان شراب بخورد

1466- 46714- (1) ابو مريم گويد: «نجاشى شاعر را كه در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را هشتاد تازيانه زد. پس از آن يك شب او را زندانى كرد و فردا او را خواست و بيست تازيانه زد. او به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى اميرالمؤمنين، هشتاد تازيانه به من براى شرب خمر زديد ولى اين بيست تازيانه چيست؟ حضرت فرمود: اين براى جرات تو بر شرب خمر در ماه [مبارك] رمضان است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 875

1467- 46715- (2) نجاشى در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود. او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت وى را هشتاد تازيانه زد. پس از آن زندانش كرد و فردا بيرونش آورد و سى و نه تازيانه به او زد. پرسيد: «اى اميرالمؤمنين، اين اضافه چيست؟ حضرت فرمود: چون بر خدا جرات و در ماه [مبارك] رمضان افطار كرده اى».

1468- 46716- (3) و اگر [كسى] در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كند، صد تازيانه مى خورد؛ هشتاد تازيانه به عنوان حدّ خمر و بيست تازيانه براى حرمت ماه [مبارك] رمضان.

1469- 46717- (4) نجاشى در روز اول ماه [مبارك] رمضان بيرون آمد و با ابوسمّال اسدى

كه در كنار خانه اش نشسته بود، روبه رو شد. ابوسمّال به نجاشى گفت: «كجا مى روى؟ او گفت: كناسه مى روم. ابوسمّال گفت: آيا به كله ها و دمبه هايى كه از ابتداى شب در تنور گذاشته شده و پخته و ترد شده، تمايل دارى؟

نجاشى گفت: واى بر تو، در روز اول ماه [مبارك] رمضان! ابوسمّال گفت: اين حرف ها را كه نمى دانيم، رها ساز. نجاشى پرسيد: پس ازآن چى؟ او گفت: پس ازآن، تو را از شرابى مثل گياه اسپرك كه انسان را حال مى آورد و در رگ ها حركت مى كند و بر قدرت آميزش مى افزايد و غذا را هضم مى كند و سخن گفتن را بر كسى كه سخت سخن مى گويد آسان مى سازد، مى نوشانم. خلاصه نجاشى به خانۀ او رفت و ... با هم صبحانه خوردند. پس از آن برايش شراب كشمش آورد و هر دو خوردند. آخر روز كه شد، صداى شان بلند شد. در همسايگى اين دو، كسى از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه دعوى تشيع داشت. او نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و حضرت را از جريان اين دو باخبر ساخت. حضرت گروهى را نزد اين دو نفر فرستاد. آنان خانه را محاصره كردند اماابوسمّال به خانه هاى بنى اسد گريخت و از دست آنان در رفت ولى نجاشى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

صبح كه شد، اميرالمؤمنين عليه السلام نجاشى را بازير جامه [/ زير شلوار] در حالت ايستاده قرار داد و هشتاد تازيانه به وى زد؛ پس از آن بيست تازيانه اضافى زد. او گفت: اى اميرالمؤمنين، اما حدّى كه زديد مى شناسم ولى اين اضافه اى كه شناخته شده نيست، چيست؟ حضرت فرمود: اين اضافه براى جراتى

است كه بر خداوند داشته اى و روزه خوارى در ماه [مبارك] رمضان كرده اى. آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام او را با زير جامه اش در برابر مردم بپاداشت. بچه ها صدا مى زدند: نجاشى خودش را كثيف كرده است! و او مى گفت: نه، به خدا سوگند! آن جامه ها يمانى است. هند بن عاصم سلولى عبورش به نجاشى افتاد. عبايى از جنس خز راه راه بر او انداخت. مردم هم شروع كردند عباهايى بر او انداختند تا آن كه عباهاى بسيارى جمع شد. پس از آن نجاشى اين شعر را گفت:

اگر خداوند به بنده اى از بندگان شايسته و پاكش درود مى فرستد، پس بر هند بن عاصم درود بفرستد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 877

1470- 46718- (5) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان روايت كرده اند كه: «مردى را كه در ماه [مبارك] رمضان شرب خمر كرده بود و نيز مردى را كه در ماه [مبارك] رمضان در روز بدون مريضى افطار كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را سى و نه تازيانه زد؛ چون در ماه [مبارك] رمضان افطار كرده بود.» در كتاب جعفريات روايت چنين آمده است ولى در كتاب مستدرك اين گفته كه:

«مردى را كه در ماه [مبارك] رمضان شراب خورده بود و نزد اميرالمؤمنين آوردند، انداخته است» و ظاهرا صحيح همين است كه در مستدرك آمده؛ چون با اين تعبير كه حضرت او را سى و نه تازيانه زد، سازگار است. وگرنه لازم است كه عبارت اين گونه باشد: حضرت آن دو را سى و نه تازيانه زد؛ نه اين كه «او را زد».

باب 4 حكم شرابخوارى كه جاهل به حكم شرابخوارى، يا ديوانه بوده است
اشاره

1471- 46719- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه شراب بخورد و نمى دانسته كه شراب حرام است و اين جهل وى ثابت شود، حدّ نمى خورد». اين روايت در باب هشت از ابواب احكام عمومى حدود، نيز گذشت.

1472- 46720- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده اند كه: «شرابخوارى را نزد حضرت آوردند. حضرت از او خواست تا قرآن بخواند. او خواند. حضرت عباى او را گرفت و آن را در ميان عباهاى مردم انداخت و به او فرمود: عبايت را شناسايى كن و بيرون آور. او نتوانست. پس از آن، حضرت او را حدّ زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 879

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب هشتم از ابواب عمومى حدود، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هر كس آيۀ حرمت شراب بر وى خوانده شده است، شهادت دهد ولى اگر آيۀ حرمت بر وى خوانده نشده است، چيزى بر او نيست».

در ديگر روايات اين باب نيز بنگر؛ چرا كه درآن، رواياتى مناسب اين باب وجود دارد.

و در روايات باب سى و يك از ابواب حدّ زنا، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 5 حكم خورندۀ شراب انگور و كشمش كه دوبار بر او حدّ جارى شده است
اشاره

1473- 46721- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس شراب بخورد، او را تازيانه بزنيد.

اگر دوباره خورد، او را تازيانه بزنيد و اگر براى بار سوم خورد، او را بكشيد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 881

1474- 46722- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام بر منبر كوفه فرمود: «هر كس كه يك بار خمر بنوشد، او را تازيانه بزنيد.

اگر مجددا خورد، او را تازيانه بزنيد. اگر بازهم خورد، او را بكشيد».

1475- 46723- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر [كسى] شراب خورد، تازيانه اش بزنيد و اگر مجددا خورد، باز او را تازيانه بزنيد ولى اگر باز هم خورد، او را بكشيد».

1476- 46724- (4) اگر مردى يك بار شراب بخورد، هشتاد تازيانه مى خورد. اگر مجددا خورد تازيانه مى خورد، ولى اگر مجددا خورد، كشته مى شود.

1477- 46725- (5) فضيل بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: اميرالمؤمنين عليه السلام با شرابخوار چه مى كرد؟

حضرت فرمود: او را حدّ مى زد. پرسيدم: اگر مجددا شراب مى خورد؟ فرمود: او را حدّ مى زد. پرسيدم:

اگر باز شراب مى خورد؟ حضرت فرمودكه: او را مى كشت. پرسيدم: حضرت با كسى كه

يك جرعۀ مست كننده مى خورد، چه مى كرد؟ فرمود: مشابه همين كار را. پرسيدم: بنابراين كسى كه يك بار مست كننده بنوشد، مانند كسى است كه يك بار خمر نوشيده است؟ حضرت فرمود: يكسان است».

(اين روايت در باب سى و هشتم از ابواب نوشيدنى ها، گذشت).

1478- 46726- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بودند كه اگر شرابخوارى را نزد ايشان مى آوردند، او را (تازيانه) مى زد. پس از آن، اگر بار دوم مى آوردند، او را (تازيانه) مى زد. ولى پس از آن اگر در بار سوم مى آوردند، او را گردن مى زد».

1479- 46727- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بودند كه اگر شرابخوارى را نزد ايشان مى آوردند، او را (تازيانه) مى زد و اگر براى بار دوم مى آوردند، باز او را (تازيانه) مى زد ولى اگر در بار سوم مى آوردند، او را گردن مى زد. پرسيدم: اگر كسى را كه شراب كشمش مست كننده خورده و از آن مست شده است، دستگير كنند؟ حضرت فرمود: هشتاد تازيانه مى خورد و اگر براى بار سوم او را دستگير كنند، كشته مى شود؛ آن گونه كه شرابخوار كشته مى شود».

(اين روايت نيز در باب دوم از ابواب خوراكى ها، گذشت).

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 883

1480- 46728- (8) سليمان بن خالد گويد: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد شراب كشمش مست كننده هشتاد تازيانه مى زد؛ همان گونه كه در مورد شراب انگور مى زد و در بار سوم مى كشت؛ همان گونه كه شرابخوار را مى كشت».

1481- 46729- (9) جميل بن درّاج گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ شرابخوار فرمود: اگر بخورد، [تازيانه] زده

مى شود و اگر دوباره خورد، [تازيانه] زده مى شود، اگر مجددا خورد، در مرحلۀ سوم كشته مى شود.

جميل گويد: بعضى از ياران ما روايت كرده اند كه: در بار چهارم كشته مى شود». ابن ابى عمير گويد:

«منظور اين است كه در بار سوم كشته مى شود و كسى كه در بار چهارم آورده شده است، در بار چهارم كشته مى شود».

1482- 46730- (10) و روايت شده است كه: «در بار چهارم كشته مى شود».

1483- 46731- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در نوشيدن اندكى از شراب كشمش، تازيانه مى زد؛ آن گونه كه در نوشيدن كمى از خمر تازيانه مى زد و در بار سوم شراب كشمش، مى كشت؛ همان گونه كه در بار سوم شراب انگور مى كشت».

1484- 46732- (12) مرتكبان كبائر اگر دوبار حدّ بر آنان جارى شود، در بار سوم كشته مى شوند ولى شرابخوار در بار چهارم كشته مى شود.

1485- 46733- (13) امام كاظم عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر [كسى] شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و اگر دوباره خورد، او را تازيانه بزنيد و اگر در بار سوم خورد، او را بكشيد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزده از باب بيست و هشت از ابواب نوشيدنى ها، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس شرب خمر كرد، او را تازيانه بزنيد و اگر دو بار خورد، او را تازيانه بزنيد و هر كس كه براى بار چهارم خورد، او را بكشيد».

و در روايت يكم از باب بيستم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«مرتكبان كبائر اگر حدّ بر آنان دوبار اجرا شود، در بار سوم كشته مى شوند» و در

روايت دوازده از باب يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شرابخوار مجددا شراب خورد، دربار سوم او را بكشيد».

و در روايت چهارده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شرابخوار حدّ خورد، پس از آن سه بار شراب خورد و در هر بار حدّ بر او جارى شود، كشته مى شود» و در روايت پانزده، اين گفته كه: «اگر شرابخوارى را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله براى بار سوم مى آوردند، حضرت گردن وى را مى زد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 885

و نيز اين گفته كه: «اگر كسى را كه شراب كشمش خورده براى بار سوم مى گرفتند، حضرت مى فرمود: كشته مى شود؛ همان گونه كه شرابخوار كشته مى شود».

باب 6 ثبوت حدّ بر خورندۀ آبجو
اشاره

1486- 46734- (1) اسماعيل بن بزيع گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ آبجو پرسيدم. حضرت فرمود: شراب است و در آن حدّ شرابخوار است».

1487- 46735- (2) ابو خديجه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه: « [امام] فرمود: در مورد آبجو حدّ شراب است».

1488- 46736- (3) ابن فضّال و ابن جهم گويند: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ آبجو پرسيديم. حضرت فرمود: شراب است و در آن حدّ شرابخوار است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهل و سه از ابواب نوشيدنى ها، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 887

فصل هفتم: باب هاى حدّ سرقت
باب 1 حرمت سرقت و لزوم قطع دست سارق
اشاره

دست مرد سارق و زن سارق را به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است.

«1» گفتند: به خدا سوگند! شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده ايم. آنها گفتند: اگر دروغگو باشيد، كيفرش چيست؟ گفتند: هر كس (آن پيمانه) در بار او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود (و به خاطر اين كار بردۀ شما خواهد شد). ما اين گونه ستمگران را كيفر مى دهيم. «2»

اى پيامبر، هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، سرقت و زنا نكنند ... «3»

1489- 46737- (1) امام رضا عليه السلام فرمود: «همواره بنده سرقت مى كند تا آن زمان كه پول معادل دستش را كامل كند و خداوند عز و جل سرقت را عليه وى آشكار مى سازد».

______________________________

(1). مائده، 5/ 38.

(2). يوسف، 12/ 73- 75.

(3). ممتحنه، 60/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 889

1490- 46738- (2) امام رضا عليه السلام در پاسخ پرسش هاى محمد بن سنان، براى وى مرقوم فرمود: «قطع دست راست سارق به اين دليل است كه او با دست راستش به اشيا نزديك مى شود و دست راست بهترين عضوها و سودمندترين آنها براى وى است؛ لذا خداوند قطع دست را كيفر و عبرت براى مردم قرار داده است، تا به دنبال گرفتن اموال از غير راه حلال نباشند و باز به اين دليل است كه بيشتر

موارد سرقت با دست راست است و غصب اموال مردم و تصاحب آن از غير راه حلال، حرام است؛ چون كه انواع فساد در آن است و فساد حرام است؛ چرا كه در آن نابودى و وجوه ديگر فساد است و حرام بودن سرقت باز به اين دليل است كه اگر سرقت مجاز باشد، اموال از بين مى رود و كشتار انسان ها شكل مى گيرد و باز حرمت سرقت بدان جهت است كه اگر بنا باشد مردم مال يكديگر را به زور بگيرند، كشتار، درگيرى، حسد ورزى نسبت به يكديگر و چيزهاى ديگرى پديد مى آيد كه سبب مى شود مردم تجارت ها، صنعت ها و جمع آورى اموال را رها كنند. اگر بنا باشد آنچه فراهم آورده اند، كسى نسبت به آن از ديگرى سزاوارتر نباشد».

1491- 46739- (3) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چهار چيز است كه يكى از آنها به خانه اى راه پيدا نمى كند، مگر آن كه آن خانه ويران مى شود و آبادى در آن نخواهد بود: 1- خيانت 2- سرقت 3- شراب خوارى 4- زنا.»

1492- 46740- (4) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بيان داشت: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آن كس را كه با خود عبايى داشت كه آن را سرقت كرده بود، در آتش ديدم و باز دارندۀ عصاى سركج كه با آن از حجاج سرقت مى كرد، در آتش ديدم و زنى را كه گربه اى داشت و آن گربه او را از جلو و پشت دندان مى گرفت، در آتش ديدم. اين همان زن است كه اين گربه را بسته بود. نه به او غذا مى داد و نه او را آزاد و

رها مى كرد تا خود از حشرات و پرندگان زمين چون گنجشك بخورد و به بهشت درآمدم و همان كس را كه سگش را سيراب كرده بود، ديدم.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 891

1493- 46741- (5) على بن جعفر گويد: «برادرم موسى بن جعفر عليه السلام بيان داشت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زناكار در حالى كه ايمان دارد، زنا نمى كند و سارق در حالى كه ايمان دارد، سرقت نمى كند».

1494- 46742- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «زناكار در حالى كه زنا مى كند، با ايمان نيست و سارق در حالى كه سرقت مى كند، با ايمان نيست».

1495- 46743- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «سارق زمانى كه سرقت مى كند، با ايمان نيست».

1496- 46744- (8) محمد بن يزيد بانى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه عمر بن قيس ماصر و ابوحنيفه و عمر بن ذرّ، به همراه جماعتى از ياران شان خدمت امام عليه السلام رسيدند. اينان دربارۀ ايمان از امام عليه السلام پرسيدند و حضرت بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زناكار در حال زنا، ايمان ندارد و فرد در حال ايمان، سرقت نمى كند و در حال ايمان، شرب خمر نمى كند ...»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نوزدهم از ابواب آغاز مشاعر حج و فضيلت آنها، رواياتى كه دلالت دارد حضرت قائم عليه السلام به هنگام قيام، بنى شيبه را دستگير مى كند و دستان شان را قطع مى كند و آنان را در شهر مى گرداند و اعلام مى كند كه: اينان سارقان خانۀ خدايند؛ چرا كه اينان آنچه مردم آن را قربانى براى كعبه قرار مى دهند، مى گيرند.

و در

روايت پنجم از باب يازده از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ فرمايش خداوند عز و جل كه: همان ها كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند، جز گناهان صغيره «1» كه حضرت فرمود: منظور از اعمال زشت، زنا و سرقت است».

و در روايت يازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «همۀ گناهان كبيره حرام است و آنها شرك ورزى به خدا و سرقت است».

و در روايت سيزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و آنها [يعنى گناهان كبيره]، كشتن فردى كه خداوند ريختن خونش را حرام كرده است و زنا و سرقت ...».

و در روايت هفده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بزرگ ترين گناه كبيره همان شرك ورزى است (تا آنجا كه مى گويد): از امام عليه السلام پرسيدم: زنا و سرقت [چگونه اند]؟ حضرت فرمود: اين دو، از آن نيست».

______________________________

(1). سورۀ نجم، آيۀ 53/ 32.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 893

و در روايت چهل و چهار، اين گفته كه: «اى عمر، بزرگ ترين گناه كبيره چيست؟ حضرت فرمود:

شرب خمر. (تا آنجا كه مى گويد): شرب خمر صاحبش را در زنا، سرقت و كشتن فردى كه خداوند ريختن خونش را حرام كرده است، وارد مى كند».

و در روايت يكم از باب شانزده، روايتى كه مى گويد: «سارق در حالى كه سرقت مى كند، ايمان ندارد».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى پسر قيس، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زناكار در حالى كه زنا مى كند، ايمان ندارد و سارق در حالى كه سرقت مى كند، ايمان ندارد. اما تو و يارانت هر سو كه مى خواهى، برو».

و در روايت هفت، فرمودۀ

امام معصوم عليه السلام كه: «سارق در حالى كه سرقت مى كند، ايمان ندارد».

و در روايت سى و سه از باب يكم از ابواب نكاح محرم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «سارق در حال سرقت، ايمان ندارد».

و در روايت سى و پنج مانند همين آمده است و افزوده است كه: «آن زمان كه كارى از اين دست بكند، روح ايمان از او بيرون مى رود».

و در روايات باب هفت از ابواب احكام عمومى حدود، رواياتى كه بر حرمت سرقت و لزوم قطع دست سارق دلالت دارد.

و در روايت سه از باب هشت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگرمردى از عجم را بيابم كه كليت اسلام را پذيرفته ولى توضيح و تفصيل اسلام به او نرسيده و او زنا يا سرقت يا شرب خمر كرده است- اگر جاهل بوده- حدّ را بر او جارى نمى كنم».

و در روايت يكم از باب نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سارق اگر خودش به سوى خداوند عز و جل توبه كند و آنچه سرقت كرده به صاحبش باز گرداند، قطع دست بر او نيست».

مى آيد:

در روايات باب بعدى و ديگر ابواب مربوط به سرقت، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در بسيارى از روايات باب يكم در بيان حدّ محارب، روايتى كه با اين باب مناسب است؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت چهل و چهارم از باب يكم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «سارق هنگامى كه سرقت مى كند، با ايمان نيست».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 895

باب 2 اندازۀ قطع دست سارق
اشاره

1497- 46745- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: براى چه مقدارى دست سارق قطع مى شود؟ حضرت فرمود: براى يك چهارم دينار. محمد بن مسلم گويد: از امام پرسيدم: براى دو درهم؟ حضرت فرمود: براى يك چهارم دينار، به هر اندازه كه دينار باشد. محمد بن مسلم گويد: از امام پرسيدم: نظر شما چيست؟ آيا كسى كه كم تر از يك چهارم دينار سرقت كرده، در اين سرقت نام سارق بر او صادق است و آيا او نزد خداوند در اين صورت سارق محسوب مى شود؟ حضرت فرمود:

هر كس كه از مسلمانى چيزى سرقت كند كه وى آن را در سلطۀ خويش دارد و حفظ كرده، نام سارق بر او صادق است و او نزد خداوند سارق محسوب مى شود ولى دستش تنها براى يك چهارم دينار يا بيشتر قطع مى شود و اگر بنا باشد كه دست سارقان در كم تر از يك چهارم دينار قطع شود، همۀ مردم را دست بريده مى يابى!»

1498- 46746- (2) على بن ابى حمزه گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: دست سارق قطع نمى شود تا آن كه سرقتش به يك چهارم دينار برسد و اميرالمؤمنين عليه السلام

براى سرقت كلاه خودآهنى، دست قطع كرد. على بن ابى حمزه گويد: ابوبصير گفت: از امام صادق عليه السلام دربارۀ كم ترين چيزى كه دست سارق براى آن بريده مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: كلاه خود آهنى. در مورد كلاه خود آهنى پرسيدم كه: قيمت آن چه اندازه است؟ حضرت فرمود: يك چهارم دينار».

1499- 46747- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بريدن [دست سارق] در يك چهارم دينار است».

1500- 46748- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دست [سارق] بريده نمى شود مگر در يك چهارم دينار».

1501- 46749- (5) امام صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته دست سارق را براى يك چهارم دينار قطع مى كرد».

1502- 46750- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق جز براى چيزى كه قيمت آن به اندازۀ قيمت يك سپر كه همان يك چهارم دينار است، بريده نمى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 897

1503- 46751- (7) عبدالله بن سنان گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: دست سارق براى هر چيزى كه قيمتش به قيمت يك سپر كه همان يك چهارم دينار است برسد، بريده مى شود؛ [حتى] اگر آن را از خانه يا بازار يا جاى ديگر سرقت كرده باشد».

1504- 46752- (8) سماعة بن مهران گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام براى [سرقت] كلاه خود، دست بريد. پرسيدم: چه كلاه خودى؟ حضرت فرمود: كلاه خودى كه قيمتش يك چهارم دينار است.

پرسيدم: اين كم ترين اندازۀ سرقت است؟ حضرت چيزى نفرمود».

1505- 46753- (9) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام براى [سرقت] كلاه خود، دست مردى را قطع كرد.

پرسيدم: چه كلاه خودى؟ حضرت فرمود: كلاه خود آهنى كه بهايش معادل يك سوم دينار است. پرسيدم: اين كم ترين حدّ سرقت است؟ حضرت سكوت كرد».

1506- 46754- (10) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «خداوند سارق را لعنت كند! يك كلاه خود سرقت مى كند، دستش قطع مى شود و ريسمان سرقت مى كند، دستش قطع مى شود».

1507- 46755- (11) از امام صادق عليه السلام دربارۀ كم ترين چيزى كه دست سارق براى آن بريده مى شود، سؤال شد.

حضرت فرمود: «يك چهارم دينار.» و در روايت ديگرى آمده است: «يك پنجم دينار».

1508- 46756- (12) در روايت ديگرى آمده است كه: «دست سارق براى يك چهارم دينار بريده مى شود».

1509- 46757- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «كم ترين چيزى كه دست سارق براى آن بريده مى شود، يك پنجم دينار است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 899

1510- 46758- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «كم ترين حدّى كه دست شخصى در آن قطع مى شود، يك پنجم دينار است».

1511- 46759- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «كم ترين چيزى كه براى آن دست سارق بريده مى شود، يك پنجم دينار است و يك پنجم، آخرين اندازه اى است كه قطع دست در كم تر از آن نيست و براى يك پنجم و بيش از آن، دست قطع مى شود».

1512- 46760- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق براى هر چيزى كه قيمت آن به يك پنجم دينار برسد، بريده مى شود؛ گرچه از بازار يا زراعت يا غير از اينها سرقت شده باشد».

شيخ طوسى رحمه الله مى گويد: «توجيهى كه در اين روايت جارى است، آن كه اين روايت را بر نوعى تقيه حمل كنيم؛ چرا كه اين روايات

موافق مذهب بعضى از اهل سنت است و در اين روايات اين احتمال مى آيد كه اينها ويژۀ كسى است كه امام با توجه به حال آن كس كه مصلحت مى بيند دست وى را براى چيزى كه اين اندازه قيمت دارد، قطع كند؛ چون اين از وظايف امام است كه خود عهده دار آن يا كسى است كه از سوى امام ماموريت يافته است».

1513- 46761- (17) و روايت شده است كه: «براى يك پنجم دينار يا براى قيمتى معادل آن [دست سارق] قطع مى شود».

1514- 46762- (18) امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: «كم ترين چيزى كه براى آن دست سارق بريده مى شود، يك پنجم دينار يا چيزى كه بهايش يك پنجم دينار باشد [معادل يك پنجم دينار]، است».

1515- 46763- (19) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] پرسيدم: بر چه پايه اى دست سارق بريده مى شود؟

حضرت فرمود: كم ترين آن برپايۀ يك سوم دينار است».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «توجيه اين روايت آن است كه مى تواند اين روايت گوياى صورتى باشد كه دربارۀ آن از امام عليه السلام سؤال شده است و آن همان موردى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام دست سارق را بريده و به كسى كه از اين صورت سؤال كرده، فرموده يك سوم دينار است و روايت از اين خبر نمى دهد كه در هر حال اندازه اى كه دست براى آن قطع مى شود، اين يك سوم دينار باشد».

1516- 46764- (20) از اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد كمترين چيزى كه برايش دست سارق بريده مى شود، سؤال شد.

حضرت فرمود: «يك سوم دينار».

1517- 46765- (21) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از باغى يك شاخه ميوۀ

درخت خرما را كه قيمتش دو درهم است سرقت كرده است، فرمود: «در برابر اين سرقت، دستش بريده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 901

1518- 46766- (22) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ اندازۀ چيزى كه براى آن دست سارق بريده مى شود، پرسيدم. حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: براى كلاه خود آهنى كه معادل دو درهم يا سه درهم است [دست سارق] بريده مى شود».

1519- 46767- (23) در روايت آمده است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى سپرى كه قيمتش سه درهم است، دست سارق را بريد».

1520- 46768- (24) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «پنج [انگشت] جز براى پنج درهم بريده نمى شود».

1521- 46769- (25) ابن ابى حمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: براى چه اندازه اى دست سارق بريده مى شود؟

حضرت دو كف خويش را جمع كرد. آن گاه فرمود: در اين تعداد از درهم ها». شيخ طوسى رحمه الله گويد: «اين روايت با آنچه قبلا آورديم كه اندازه اى كه دست سارق براى آن بريده مى شود يك چهارم دينار است، منافاتى ندارد؛ چرا كه مى شود قيمت درهم هايى كه حضرت بدان ها اشاره كرده است، يك چهارم دينار باشد».

1522- 46770- (26) و روايت شده است كه: «براى ده درهم، دست سارق قطع مى شود».

1523- 46771- (27) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كف [دست]، در كم تر از دينار يا ده دينار (درهم) بريده نمى شود».

1524- 46772- (28) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام براى كلاه خود آهنى و نيز براى سپرى كه وزن اين دو، سى و هشت رطل «1» بود، دست [سارق] را بريد».

1525- 46773- (29) امام جعفر صادق عليه السلام

از پدرشان از جدّشان روايت كرده اند كه فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام اگر در محتلم شدن پسرى كه سرقت كرده بود شك مى كرد، انگشتانش را مى ساييد ولى نمى بريد و آن زمان كه يك چهارم دينار سرقت مى كرد، انگشتانش را مى بريد ولى كف را در كم تر از ده درهم و بيشتر نمى بريد».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت پنجم از باب هيجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر به اندازۀ قيمت يك سپر كه يك چهارم دينار است بيشتر بردارد، [دست سارق] بريده مى شود».

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «اگر آنچه [سارق] سرقت كرده به اندزۀ يك سپر بيش از آن چيزى است كه براى او بوده، دستش با خوارى بريده مى شود و قيمت سپر، يك چهارم دينار است».

______________________________

(1). برابر با 480 درهم؛ براى اطلاع بيشتر رك: فرهنگ نامه دهخدا، ذيل رطل.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 903

باب 3 ادلّۀ اثبات جرم سرقت
اشاره

1526- 46774- (1) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق قطع نمى شود تا آن كه دوبار به سرقت اقرار كند و پس از آن اگر از اقرارش برگشت، ضامن مال سرقتى است ولى دستش قطع نمى شود؛ البته اگر شهود نداشته است».

1527- 46775- (2) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق قطع نمى شود، تا آن كه دو بار به سرقت اقرار كند. پس از آن اگر از اقرارش برگشت، ضامن مال سرقتى است ولى دستش قطع نمى شود؛ البته اگر شهودى براى او نيست».

1528- 46776- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق بريده نمى شود، تا آن كه دو بار به سرقت اقرار كند و زناكار سنگسار نمى شود، تا آن كه چهار بار اقرار كند».

1529- 46777- (4) دست سارق قطع نمى شود، تا آن كه دو بار اقرار كند؛ البته اگر شهودى نيست».

1530- 46778- (5) مردى نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت: «من سرقت كرده ام. حضرت او را نهيب زد. او مجددا گفت: اى اميرالمؤمنين، من سرقت كرده ام. حضرت فرمود: آيا دوبار عليه خويش گواهى مى دهى؟ پس از آن

دست وى را قطع كرد».

1531- 46779- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد عيسى بن موسى بودم كه سارق را آوردند و مردى از آل عمر نيز نزد عيسى بن موسى بود. عيسى بن موسى به من رو كرد و از من مى پرسيد. من گفتم: تو نظرت دربارۀ سارق چيست، اگر اقرار كند كه سرقت كرده است؟ او گفت: دستش قطع مى شود. گفتم: شما دربارۀ زناكار- اگر چهار بار عليه خويش اقرار كند- چه مى گوييد؟ گفت: او را سنگسار مى كنيم. گفتم:

پس چه چيز مانع شماست كه اگر دوبار سارق عليه خويش اقرار كند، دست او را قطع كنيد تا به منزلۀ زناكار باشد!»

1532- 46780- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه معلوم شود اين مالى كه در دستش است سرقتى است ولى او بگويد آن راخريدارى كرده ام و به سرقت اعتراف نكند و بيّنه اى عليه وى گواهى ندهد، دست او قطع نمى شود و در صورتى كه بيّنه گواهى كند كه اين مال براى مدّعى آن است، مال سرقتى از دست وى گرفته مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 905

1533- 46781- (8) امام باقر عليه السلام فرمود: «غلام اگر يك بار نزد امام عليه خويش اقرار كند كه سرقت كرده است، امام دست وى را قطع مى كند و كنيز اگر نزد امام عليه خويش به سرقت اعتراف كند، امام دست وى را قطع مى كند».

شيخ طوسى رحمه الله گفته است: «توجيه اين روايت آن است كه آن را به موردى حمل كنيم كه در كنار اقرار، بينه نيز باشد و مى توان روايت را بر تقيه حمل كرد، آن گونه كه مى آيد و نيز مى توان واژۀ

عبد و امة را بر فرد آزاد حمل كرد [نه برده وكنيز]؛ چرا كه آزادها هم بردگان و كنيزان خدايند».

1534- 46782- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگرفرد آزاد يك بار در نزد امام عليه خويش به سرقت اعتراف كند، دستش بريده مى شود».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: اقرار به سرقت بايد كه دو بار باشد و يك بار موجب قطع دست نمى شود و ما اين را در گذشته آورده ايم و توجيه اين روايت آن كه، بر نوعى از تقيه آن را حمل كنيم؛ چرا كه مطابق فتاواى برخى از اهل سنت است و اما رواياتى كه قبلا دربارۀ اين جهت آورديم اگر اقرار كرد دستش بريده مى شود، در آن روايات نيست كه يك بار يا دو بار؛ بلكه آن روايات از اين ناحيه مجمل است و چون رواياتى كه پيشتر آورده بوديم تفصيل در آن آمده بود، لذا شايسته است كه به آنها عمل كنيم».

1535- 46783- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «بعضى از خاندانم برايم روايت كردند كه: جوانى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و نزد حضرت به سرقت اعتراف كرد. امام بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: من تو را جوانى مى بينم كه ظاهرت عيبى ندارد. آيا چيزى از قرآن مى توانى بخوانى؟ آن جوان گفت: آرى، سورۀ بقره را مى توانم. حضرت فرمود: من دستت را به سورۀ بقره بخشيدم. امام فرمود: تنها آنچه باعث شد اميرالمؤمنين عليه السلام دست جوان را نبرد به اين جهت بود كه بيّنه اى عليه او شهادت نداده بود».

مشابه اين روايت، در روايت يازده از باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود، گذشت.

1536-

46784- (11) اصبغ بن نباته گويد: «روزى از روزها در مسجد كوفه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شدم.

جمعى بسيار به همراه غلامى سياه حضور داشتند. آنان اظهار كردند كه: اى اميرالمؤمنين، اين غلام سارق است. امام عليه السلام به او فرمود: اى غلام، آيا تو سارق هستى؟ او در پاسخ گفت: آرى. حضرت بار دوم به او فرمود: اى غلام، آيا تو سارق هستى؟ او گفت: آرى، اى سرورم. امام عليه السلام به او فرمود: اگر براى بار سوم بگويى [به سرقت اعتراف كنى] دستت را قطع مى كنم. پس از آن امام عليه السلام فرمود: اى غلام، آيا تو سارق هستى؟ او گفت: آرى، اى سرورم. در اينجا امام عليه السلام دستور قطع دست وى را صادر كرد و دست او بريده شد. غلام با دست چپ، دست راست بريده را در حالى كه خون از آن مى چكيد، گرفت. ابن كواء او را ديد. ابن كواء هميشه از اميرالمؤمنين عليه السلام بدگويى مى كرد. او به غلام گفت: چه كسى دست راستت را بريد؟ غلام در پاسخ گفت: دست راستم را همان كسى بريده كه موى جلوى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 907

سرش ريخته، شكمش برآمده و راه ورود به يقين و ريسمان محكم خدا و شافع روز جزاست و پنجاه و يك ركعت نماز مى خواند. غلام مناقب بسيارى را ذكر كرد؛ تا آنجا كه او مى گويد: چون غلام از ستايش اميرالمؤمنين فارغ شد و به راه خويش رفت، عبدالله بن كواء نزد امام آمد و به امام گفت: درود بر تو اى اميرمؤمنان. اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: درود بر هر كس كه

از هدايت پيروى كند و از عواقب گمراهى بترسد. ابن كواء به امام عليه السلام گفت: اى پدر حسن و حسين، دست راست غلام سياهى را بريده اى و من از او مى شنوم كه تو را همه گونه زيبا ثنا مى گويد. حضرت پرسيد: چه شنيده اى كه مى گويد؟ ابن كواء گويد:

غلام چنين گفت و آن گاه همۀ آنچه غلام گفته بود، خدمت امام تكرار كرد. امام عليه السلام به دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام فرمود: برويد و غلام را نزد من بياوريد. آنان به دنبال غلام به كنده رفتند و به او گفتند: اى غلام، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برو. اصبغ بن نباته گويد: چون غلام در جلوى اميرالمؤمنين عليه السلام ايستاد، حضرت به وى فرمود: دست راستت را بريدم و تو آن گونه كه به من رسيده است، مرا ثنا گويى! او گفت: اى اميرالمؤمنين، شما تنها بر پايۀ يك حقّ واجب كه خداوند و رسول او واجب كرده است، آن را بريده اى.

امام عليه السلام فرمود: دستت را به من بده. آن گاه امام دست را گرفت و آن را با عبا پوشاند و تكبير گفت و دو ركعت نماز گزارد و كلماتى را كه ما مى شنيدم بر زبان جارى كرد و در پايان دعايش فرمود: مستجاب كن اى پروردگار عالميان و كف دست را سوار بر مچ كرد و به يارانش فرمود: عبا را از كف كنار بزنيد.

آنان عبا را از كف كنار زدند و ديدند كه كف بر مچ دست به اذن خداوند متعال پيوند خورده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب هيجده از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«سارق دستش بريده نمى شود تا آن كه دوبار به سرقت اعتراف كند و اگر پس از اقرار برگردد و انكار كند، ضامن مال سرقتى است ولى اگر شهودى در كار نيست، دستش قطع نمى شود».

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس به سرقت اقرار سپس انكار كند، دستش قطع مى شود و به انكار وى توجهى نمى شود».

باب 4 حكم اقرار سارق پس از زدن، شكنجه كردن يا ترساندن وى
اشاره

1537- 46785- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقتى كرده ولى آن را نمى پذيرد پس از آن او را مى زنند و مال سرقتى را به عينه مى آورد، پرسش شد: آيا بريدن دست بر وى ثابت

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 909

است؟ حضرت فرمود: آرى. ولى اگر اعتراف كند و با اين حال مال سرقتى را نياورد، دستش بريده نمى شود؛ چرا كه بر پايۀ شكنجه اعتراف كرده است».

1538- 46786- (2) امام باقر عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: كسى را كه با زدن، بستن، زندان و توبيخ بترسانند، دستش قطع نمى شود؛ مگر اين كه اعتراف كند كه در آن صورت، دستش قطع مى شود. ولى اگر اعتراف نكرد، دستش قطع نمى شود. (اين كه مى گوييم كسى كه ترسانده شود دستش بريده نمى شود به دليل وجود ترس است)».

او [شيخ حرّ عاملى رحمه الله] در وسائل الشيعه گويد: «اين روايت بر موردى كه به دلخواه اعتراف كند، حمل مى شود؛ بنابراين، استثناى آمده در روايت، استثناى منقطع است».

او [فيض كاشانى رحمه الله] در وافى گويد: «منظور از اعتراف در روايت، اعترافى است كه بدون ترس و امر و نهى به دلخواه خويش داشته باشد».

1539- 46787-

(3) مردى را كه متهم به سرقت بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. گمانم اين است كه حضرت بيم آن داشت كه اگر از اين شخص بپرسد [كه آيا سرقت كرده اى]، هيبت سؤال حضرت او را بگيرد و به كارى كه نكرده، اقرار كند؛ لذا اميرالمؤمنين عليه السلام به وى فرمود: آيا سرقت كرده اى؟ اگر مى خواهى، بگو نه. آن مرد گفت: نه. بيّنه اى هم عليه مرد نبود؛ لذا امام عليه السلام او را آزاد ساخت.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب اقرار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس كه به هنگام برهنه كردن [جهت تازيانه] يا زندان يا ترساندن و يا تهديد اقرار كند، حدّى بر او نيست».

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس بر پايۀ ترساندن يا زندان يا زدن اقرار كند، اين اقرارش عليه او نافذ نيست و حدّ نمى خورد».

مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب دعوى قتل، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قصاص و حدّ بر كسى كه از روى ترس و تهديد اعتراف كرده است، جارى نمى شود و نيز زندان نمى شود و او را نمى زنند و به بند كشيده نمى شود» و در روايت دوم، مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 911

باب 5 حكم چهار بار سرقت متوالى سارق با فرض اجراى حكم در هر دفعه
اشاره

دست مرد و زن دزد را، به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است.

اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى پذيرد؛ (و از اين مجازات معاف مى شود؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 1540- 46788- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بريدن دست از وسط كف دست است و انگشت ابهام بريده نمى شود و آن زمان كه پا قطع مى شود به پاشنۀ پا كارى ندارند و آن بريده نمى شود».

1541- 46789- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه سارق را مى گيرند، دستش از ميان كف بريده مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايش از ميان قدم بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، به زندان سپرده مى شود و اگر در زندان سرقت كرد، كشته مى شود».

1542- 46790- (3) امام جعفر صادق عليه السلام، از پدرشان عليه السلام، از جدّشان عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد دست فرمود كه: از مفصل قطع مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پاى چپ از كعب قطع مى شود».

1543- 46791- (4) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: از كجا بايد [دست را] بريد؟ حضرت انگشتانش را

باز كرد و فرمود: از اينجا؛ منظور حضرت از مفصل كف بود».

______________________________

(1). مائده، 5/ 38- 39

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 913

1544- 46792- (5) زرقان كه همنشين ابن ابى داود و دوست صميمى اوست، گويد: «روزى ابن ابى داود از نزد معتصم، غمگين آمد. با او در اين باره گفتگو كردم. او گفت: امروز آرزو داشتم كه بيست سال پيش مرده بودم. به او گفتم: چرا اين طور؟ گفت: براى كارى كه اين سياه چهره- ابوجعفر محمد بن على بن موسى عليه السلام- امروز در پيشگاه اميرالمؤمنين معتصم انجام داد. زرقان گويد به ابن ابى داود گفتم: اين كار چه بوده؟ او گفت: سارقى عليه خويش اعتراف كرده بود و از خليفه خواسته بود تا با اجراى حدّ بر او، او را پاك سازد. خليفه هم همۀ فقيهان را در مجلس گرد آورده و حضرت محمد بن على عليه السلام را نيز حاضر كرده بود. خليفه دربارۀ بريدن [دست] از ما پرسيد كه: كجا بايد بريده شود؟ او گويد: من گفتم كه: از مچ. معتصم گفت: دليلت در اين باره چيست؟ او گويد: من گفتم: براى اين كه دست، همان انگشتان و كف تا مچ است. چون خداوند دربارۀ تيمم مى گويد: به صورت هاى تان و دست هاى تان بكشيد «1» و دسته اى هم با من در اين مطلب موافق شدند ولى دسته اى ديگرگفتند: بلكه بايد از آرنج بريد.

معتصم پرسيد: دليل اين مطلب چيست؟ آنان گفتند: چون خداوند در مورد شستن [در وضو] فرموده است: و دست هاى تان را تا آرنج بشوييد. «2» اين دلالت دارد كه حدّ دست، همان آرنج است.

ابن ابى داود گويد: پس از آن معتصم به

حضرت محمد بن على عليه السلام رو كرد و گفت: اى ابا جعفر، شما در اين موضوع چه نظرى داريد؟ حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين، اين گروه دربارۀ آن سخن گفتند. معتصم گفت: از آنچه گفته اند، رهايم ساز؛ نزد شما چيست؟ حضرت فرمود: اى اميرالمؤمنين، مرا از اين موضوع معاف داريد. معتصم گفت: به خدا سوگندتان مى دهم آنچه در اين باره نزد شماست، برايم بگوييد. حضرت فرمود: اما هم اكنون كه مرا به خدا سوگند مى دهى، من مى گويم كه اينان در اين موضوع از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله به خطا رفته اند؛ چرا كه قطع، لازم است كه از مفصل يعنى ريشۀ انگشتان باشد؛ در نتيجه كف بريده نمى شود. معتصم پرسيد: دليل اين مطلب چيست؟ حضرت فرمود:

فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه: سجده بر هفت عضو قرار مى گيرد؛ صورت، دو دست، دو زانو، دو پا و اگر دستش از مچ يا آرنج بريده شود، ديگر دستى ندارد كه بر آن سجده كند و خداوند متعال فرموده است: مسجدها براى خداست. «3» منظور از مسجدها، همين اعضاى هفتگانه اى است كه بر آن سجده قرار مى گيرد. پس هيچ كس را با خدا نخوانيد «4» و هر چه براى خداست، بريده نمى شود. ابن ابى داود گويد: اين فرمودۀ حضرت، معتصم را شگفت زده كرد و دستور داد تا دست سارق از مفصل انگشتان، نه كف بريده شود. ابن ابى داود گويد: قيامتم بپا شد و آرزو كردم كه كاش زنده نبودم!» «4»)

______________________________

(1). نساء 4/ 43

(2). مائده 5/ 6

(3) و 4- جنّ 72/ 18

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 915

1545- 46793- (6) على

بن احمد كوفى در كتاب استغاثه گويد: «اهل بيت عليه السلام اتفاق دارند كه اميرالمؤمنين عليه السلام دست سارق را از مفصل انگشتان قطع كرد و ابهام را با كف دست وانهاد و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد قطع دست چنين است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه: اين جاى حدّ تيمم است، پس وانهاده شد، آنچه وانهاده شد؛ يعنى انگشت ابهام و كف دست تا بتواند براى نماز وضو بگيرد و همچنين اميرالمؤمنين عليه السلام كسى را كه مستحقّ بريدن پا يا دست است، از مفصل كعب كه در پايين پا قسمت جلوى آن است، قطع كرد و پاشنه و استخوان فاصل بين پا و [پنجۀ پا] و پاشنه را رها كرد تا به هنگام ايستادن براى نماز، بر آن قرار گيرد و حضرت فرمود: اين گونه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خصوص قطع دست و پا سنت نهاد و حضرت آنچه عمر در خصوص قطع دست و پا انجام داده است، نپذيرفت ...»

سخن على بن احمد كوفى در كتاب استغاثه ادامه دارد.

1546- 46794- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرمودند: «دست سارق را از بن چهار انگشت قطع كن و كف دست را براى او بگذار؛ منظور كف دست و انگشت ابهام است و پا را از كعب قطع كن و پاشنه را براى او بگذار تا بر آن راه رود؛ بنابراين قطع پا از نيمۀ قدم است».

1547- 46795- (8) امام كاظم عليه السلام فرمود: «دست سارق قطع مى شود ولى انگشت ابهام و كف دست او قطع نمى شود و پاى او

قطع مى شود ولى پاشنه اش براى او مى ماند تا برروى آن راه برود».

1548- 46796- (9) هميشه اميرالمؤمنين على عليه السلام آن زمان كه دست سارق را قطع مى كرد، انگشت ابهام و كف دست وى را براى او باقى مى گذاشت. به اميرالمؤمنين عليه السلام گفته شد كه شما همۀ دست سارق را باقى گذاشته ايد. راوى گويد: امام عليه السلام به آنان فرمود: اگر اين سارق توبه كند، با چه چيزى وضو بگيرد؟ چون خداوند متعال گويد: دست مرد و زن سارق را به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است. اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبۀ او را مى پذيرد؛ ( [و از اين مجازات معاف مى شود]) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».

«1»

______________________________

(1). مائده 5/ 38 و 39.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 917

1549- 46797- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «چهار انگشت سارق بريده مى شود و انگشت ابهام باقى مى ماند و پا از مفصل قطع مى شود ولى پاشنه باقى مى ماند تا برروى آن راه برود».

1550- 46798- (11) زراره از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده و دست راستش بريده شده و سپس سرقت كرده و پاى چپش قطع شده و پس از آن براى بار سوم سرقت كرده است، روايت مى كند كه حضرت فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اين فرد را در زندان براى ابد قرار مى داد و مى فرمود: من از خدايم شرم دارم كه او را بدون دستى كه با آن نظافت كند و بدون پايى كه با آن براى كارش برود، رها سازم.

حضرت

فرمود: و پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام هر زمان كه دست را مى بريد، از پايين مفصل و آن زمان كه پا را قطع مى كرد، از كعب قطع مى كرد. حضرت فرمود: همواره اميرالمؤمنين عليه السلام نظر داشت كه مبادا چيزى از حدود الهى تعطيل شود».

1551- 46799- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دست راست سارق قطع مى شود. حضرت فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواند كه: دست مرد و زن سارق را قطع كنيد».

1552- 46800- (13) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سارقى كه سرقت كرده است، حكم مى داد كه دست راستش بريده شود و چون بار ديگر سرقت مى كرد، پاى چپش بريده شود و آن گاه كه بار ديگر سرقت مى كرد، او را زندانى مى كرد و پاى چپش را مى گذاشت تا بتواند برروى آن به دستشويى برود و دست چپش را تا با آن بخورد و خودش را پاك سازد و حضرت فرمود: من از خدا شرم مى كنم كه او را چنان رها كنم كه از هيچ چيز نتواند بهره ببرد ولى او را زندانى مى كنم تا در زندان بميرد و حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از قطع دست و پا، ديگر قطعى براى سارق نداشت».

1553- 46801- (14) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر مردى براى بار اول سرقت مى كرد، دست راستش را قطع مى كرد و اگر مجددا سرقت مى كرد، پاى چپش را قطع مى كرد و اگر براى بار سوم دست به سرقت مى زد، او را براى هميشه زندانى و از بيت المال براى او خرج مى كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 919

1554- 46802- (15) و روايت شده است كه اگر

در زندان سرقت كند، كشته مى شود.

1555- 46803- (16) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته دست راست سارق را در نخستين سرقتش قطع مى كرد و اگر دوباره سرقت مى كرد، پاى چپش را مى بريد و اگر بار سوم دست به سرقت مى زد، او را در زندان براى هميشه زندانى مى كرد.

1556- 46804- (17) عبدالرحمن بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سارقى كه سرقت كرده و دستش قطع شده، سپس سرقت مى كند و پايش قطع مى شود، پس از آن سرقت مى كند، پرسيدم كه: آيا باز قطع دارد؟ حضرت فرمود: در كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از آن كه بيش از يك دست و پا قطع كند، رحلت كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: من از خدايم شرم دارم كه هيچ دستى براى سارق نگذارم كه با آن خودش را پاك كند يا پايى كه بر آن راه رود. عبدالرحمن بن حجاج گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اگرمردى دست چپش در قصاص قطع شده و پس از آن سرقت كرد، با او چه مى شود؟ عبدالرحمن گويد: حضرت فرمود: قطع نمى شود و بدون ساق پا نمى ماند. پرسيدم: اگر مردى دست راستش در قصاصى قطع شد، پس از آن دست مردى را قطع كرد، آيا از او قصاص مى شود يا نه؟ حضرت فرمود: تنها او را در مورد حقّ خداوند عز و جل رها مى سازند و اما در حقوق مردم از او در مورد همۀ چهار تا [دست و پا] قصاص مى شود».

1557- 46805- (18) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه

و آله بر مردى كه دست و پايش قطع شده بود، چيزى نمى افزود. امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: پدرم مى فرمود: و پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از آن كه دست و پاى سارق قطع مى شد اگر سرقت مى كرد، او را تازيانه مى زد و در زندان مى انداخت و از بيت المال مسلمانان براى او خرج مى كرد».

1558- 46806- (19) قاسم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود:

شنيدم از پدرم كه مى فرمود: در زمان اميرالمومنين على عليه السلام مردى را كه سرقت كرده بود، نزد حضرت آوردند. حضرت دستش را بريد. سپس او را براى بار دوم آوردند. حضرت پايش را خلاف دستش بريد.

سپس او را بار سوم آوردند. حضرت او را براى ابد در زندان حبس و از بيت المال مسلمانان براى او خرج كرد و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين كرد و من با او مخالفت نمى كنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 921

1559- 46807- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «پاى سارق پس از قطع دست، قطع مى شود، سپس اگر مجددا سرقت كرد، در زندان محبوس و از بيت المال مسلمانان براى او خرج مى شود و ديگر قطعى براى او نيست».

1560- 46808- (21) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه خانه اى را سوراخ كرده ولى قبل از آن كه به چيزى دست يابد گرفتار شده است، پرسيدم. حضرت فرمود: كيفر مى شود ولى اگر او را زمانى كه متاعى را بيرون آورده است دستگير كنند، قطع دست بر او ثابت است. حلبى گويد: و نيز از امام عليه السلام دربارۀ مردى كه

او را دستگير كرده اند- در حالى كه يك كوله بار پارچه مى برد- و مى گويد: صاحبخانه اينها را به من داده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بريدن دست از او دفع مى شود، مگر اين كه بيّنه عليه وى شهادت دهد كه اگر بيّنه شهادت داد، بريده مى شود. حضرت افزود كه: دست و پا قطع مى شود ولى پس از آن ديگر قطعى نيست اما اگر مجددا سرقت كرد، زندانى و از بيت المال مسلمانان خرج او داده مى شود».

1561- 46809- (22) سماعه گويد: «از او [/ امام صادق عليه السلام] دربارۀ سارقى كه دستش قطع شده، پرسيدم. حضرت فرمود: پس از دست، پايش قطع مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، زندانى و از بيت المال مسلمانان مخارج او داده مى شود».

1562- 46810- (23) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «پس از دست، پاى سارق قطع مى شود و اگر باز سرقت كرد، ديگر چيزى از او قطع نمى شود ولى براى ابد در زندان مى افتد و از بيت المال مخارج او داده مى شود».

1563- 46811- (24) زراره گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته بيش از يك دست و يك پا قطع نمى كرد و مى فرمود: من از پروردگارم شرم مى كنم كه سارق را رها كنم در حالى كه دستى ندارد كه بدان خودش را پاك كند يا وضو بگيرد. زراره گويد: از امام پرسيدم: اگر سارق پس از بريده شدن دست و پا سرقت كرد؟ حضرت فرمود: او را براى هميشه به زندان مى سپارم و مردم را از شرّ او راحت مى سازم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 923

1564- 46812- (25) سارقى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست وى را بريد.

مجددا او را آوردند. حضرت پاى چپش را بريد. پس از آن براى بار سوم آوردند. حضرت فرمود: «من از پروردگارم شرم مى كنم كه براى او دستى باقى نگذارم تا با آن بخورد و بياشامد و خودش را پاك كند و پايى كه بر آن راه رود؛ لذا او را تازيانه زدند و به زندان سپردند و از بيت المال براى او خرج كردند».

1565- 46813- (26) سارقى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست راست او را قطع كرد. بار ديگر كه سرقت كرد، او را نزد حضرت آوردند. حضرت پاى چپش را قطع كرد و فرمود: «من از خداوند متعال شرم مى كنم كه براى او دستى باقى نگذارم تا با آن بخورد و خودش را پاك سازد و حضرت افزود كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى بيش از قطع يك دست و يك پا نداشت و پيوسته هر زمان كه سارق را در مرحلۀ سوم و پس از آن كه دست و پايش در دو مرحله قطع شده بود نزد امام على عليه السلام مى آوردند، حضرت او را در زندان براى هميشه زندانى و از بيت المال مسلمانان براى او هزينه مى كرد؛ ولى اگر در زندان هم سرقت مى كرد، او را مى كشت».

1566- 46814- (27) محمد بن عبدالله بن هلال از پدرش [عبدالله بن هلال] روايت مى كند كه پدرش گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ سارق به من بگوييد كه چرا دست راست و پاى چپش قطع مى شود و دست چپ و پاى راستش قطع نمى شود؟ حضرت فرمود: چه سؤال خوبى كردى! اگر دست راست و پاى راستش قطع شود، به سمت

چپ مى افتد و نمى تواند برخيزد ولى اگر دست راست و پاى چپش قطع شود، تعادلش حفظ مى شود و راست مى ايستد. پرسيدم: فدايت گردم! چگونه مى ايستد با اين كه پاى او قطع شده است؟ حضرت فرمود: قطع از موضعى نيست كه تو خيال مى كنى. پا از كعب بريده مى شود و آن مقدار از پايش برايش مى ماند كه بر آن بتواند بايستد و نماز بخواند و بندگى خدا كند. به امام گفتم: دست از كجا قطع مى شود؟ حضرت فرمود: چهار انگشت بريده مى شود و ابهام برايش مى ماند تا در نماز بر آن تكيه كند و چهره اش را براى نماز با آن بشويد». در كتاب كافى و تهذيب اين افزودگى آمده است كه: «پرسيدم: كسى كه اين قطع از مچ را [كه معمول است] اولين بار انجام داد، كيست؟ حضرت فرمود: عثمان بن عفان بود كه اين شكل از قطع را براى معاويه خوب جلوه داد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 925

1567- 46815- (28) حارث بن حصيره گويد: «مرد حبشى كه آب مى كشيد، در مدينه ديدم كه دستش بريده است.

به او گفتم: چه كسى دستت را قطع كرده است؟ او گفت: بهترين مردم دستم را قطع كرده است. ما كه هشت نفر بوديم، در يك سرقت گير افتاديم. ما را نزد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بردند. همه به سرقت اعتراف كرديم. حضرت به ما گفت: آيا مى دانستيد كه سرقت حرام است؟ گفتيم: آرى.

ايشان دستور داد انگشتان ما از كف بريده و انگشت ابهام باقى گذاشته شد. پس از آن، دستور داد ما را در يك خانه قرار دادند و روغن و عسل به ما خوراندند

تا دست هاى مان بهبود يافت. پس از آن دستور داد تا ما را آزاد كنند و بر ما لباس پوشاند و لباس هاى خوبى هم پوشاند. آن گاه به ما فرمود: اگر توبه كنيد و درست عمل كنيد، اين براى شما بهتر است و خداوند شما را به دست هاى تان در بهشت ملحق مى سازد. ولى اگر توبه و اصلاح پيشه نكنيد، خداوند شما را به دست هاى تان در آتش ملحق مى كند».

1568- 46816- (29) امام باقر عليه السلام فرمود: «گروهى سارق را كه سرقت كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت دست هاى آنان را از نيمۀ كف بريد و انگشت ابهام را گذاشت و نبريد و به آنان دستور داد كه در مهمانسرا وارد شوند و دستور داد كه دست هاى شان را معالجه كنند و تا زمانى كه بهبود يابند، به آنان روغن، عسل و گوشت خوراند. پس از آن آنان را خواست و فرمود: اى گروه، دست هاى شما به سوى آتش جهنم شتافته است ولى اگر توبه كنيد و خداوند راستى و درستى شما را بيابد، توبۀ شما را مى پذيرد و شما دست هاى تان را به بهشت مى كشيد. ولى اگر از اين كار زشت جدا نشويد و از آنچه بر آن هستيد دست نكشيد، دست هاى تان شما را به سوى آتش مى كشند».

1569- 46817- (30) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردانى را كه سرقت كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست هاى شان را قطع كرد. سپس فرمود: آنچه از بدن هاى شما جدا شده به آتش مى رود. اگر توبه كرديد، شما آنها را مى كشيد ولى اگر توبه نكنيد، آنها شما را مى كشند».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 927

1570- 46818- (31) امام صادق عليه

السلام فرمود: «گروهى سارق را كه بيّنه بر آنان شهادت داده بود و خودشان نيز اعتراف كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. امام فرمود: حضرت دست هاى شان را قطع كرد. آن گاه فرمود: اى قنبر، آنان را نزد خويش بدار، زخم هاى شان را مداوا و خوب از آنان پذيرايى كن و چون بهبود يافتند، مرا باخبر ساز.

چون بهبود يافتند، قنبر نزد امام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، گروهى كه حدود الهى را بر آنان جارى كردى، زخم هاى شان خوب شده است. حضرت فرمود: برو و بر هر كدام از آنان دو لباس بپوشان و آنان را نزد من بياور. امام صادق عليه السلام فرمود: قنبر بر آنان دو لباس پوشاند و آنان را در بهترين قيافه در حالى كه ردا پوشيده و خود را آراسته بودند كه گويا جمعى در حال احرامند، نزد اميرالمؤمنين آوردند. اينان در برابر امام ايستادند. حضرت به زمين توجه كرد و با انگشت- در حال تفكر- مدتى طولانى به زمين مى زد. آن گاه به سوى آنان سر برداشت و فرمود: دست هاى تان را بگشاييد. سپس فرمود: سرهاى تان را به آسمان بلند كنيد و بگوييد: پروردگارا، على عليه السلام دست ما را قطع كرد. آنان چنين كردند. آن گاه امام فرمود: خدايا، بر پايۀ كتاب تو و سنت پيامبرت [قطع كردم]. سپس به آنان فرمود: اى گروه، اگر توبه كنيد به دست هاى تان دست مى يابيد ولى اگر توبه نكنيد، شما هم به دست هاى تان ملحق مى شويد. سپس فرمود: اى قنبر، آزادشان كن و به هر كدام از آنان مقدارى آذوقه كه تا رسيدن به شهرش او را كفايت كند، بده».

همين روايت در دعائم الاسلام: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور

قطع دست سارقانى را صادر فرمود.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 927

چون دست شان بريده شد، فرمان داد تا خون دست شان را بند بياورند و بند آمد. آن گاه حضرت فرمود:

اى قنبر، آنان را نزد خويش نگاه دار و زخم هاى شان را مداوا كن ...» دعائم الاسلام مانند روايت پيشين را آورده. تا گفتۀ حضرت كه: «بر پايۀ سنت پيامبرت» و افزوده است: «سپس امام به آنان فرمود: اى گروه، دست هاى تان براى رفتن به جهنم بر شما پيشى گرفت. حال اگر شما توبه كنيد، دست هاى تان را از آتش نجات مى دهيد وگرنه خودتان نيز بدان ها ملحق مى شويد».

1571- 46819- (32) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام هر زمان كه دست سارق را مى بريد، با آتش خونش را بند مى آورد تا مبادا كه خونش بيرون ريزد و بميرد.

1572- 46820- (33) مردى را كه سرقت كرده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت فرمود: «او را ببريد و دستش را ببريد و پس از آن جلوى خون ريزى اش را بگيريد».

1573- 46821- (34) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام هر زمان كه دست سارق را مى بريد، با روغن زيتون مانع خون ريزى آن مى شد.

1574- 46822- (35) روايت شده است كه: «زنى زيور آلاتى را سرقت كرد. او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. او گفت: اى رسول خدا، آيا براى من توبه اى هست؟ پس از آن خداوند فرو فرستاد كه: پس هر كس كه بعد از ستم كردن، توبه و جبران كند، خداوند توبه او

را مى پذيرد «1»».

______________________________

(1). مائده 5/ 39.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 929

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هفتاد و هفت از ابواب جهاد با نفس، روايتى كه بر ذيل اين باب دلالت دارد.

و در روايت هفت از باب شصت و چهار از ابواب ميراث، اين گفته كه: «پس از آن سارق توبه كرد و مانند همان مالى را كه از آن مرد گرفته بود- در حالى كه مى خواست به او بدهد و از او حلاليت بگيرد- برداشت و براى او برد ...» تا آنجا كه گويد: «از او پرسيدم: وضعيت كسى كه مالى را غصب كرد و رابطۀ او با خدا چگونه است؟ حضرت فرمود: آن زمان كه مال را در اختيار امام مسلمانان قرار دهد، ديگر در امان است».

مى آيد:

در روايت ده از باب چهارده از ابواب حدّ محارب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «براى ابد در زندان نمى ماند مگر سه نفر ...» تا آنجا كه گويد: «و سارق، پس از بريدن دست و پاى او».

و در روايت يازده، مانند آن و در روايت دوازده، اين گفته كه: «آيا اميرالمؤمنين على عليه السلام احدى از كسانى را كه حدّ بر آنها واجب شده بود، زندان مى كرد؟ فرمود: نه، مگر سارق را؛ چرا كه او را در مرحلۀ سوم پس از آن كه دست و پايش را قطع كرده، زندانى مى كرد».

باب 6 حكم سارقى كه دستش فلج يا به خاطر سرقت يا قصاص قطع شده باشد
اشاره

1575- 46823- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دست راست يا دست چپ او فلج است و سرقت كرده است، فرمود: «در هر حال دست راست او قطع مى شود».

1576- 46824- (2) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «كسى كه دست راست يا چپش فلج است اگر سرقت كند، در هر حال دست راستش بريده مى شود».

1577- 46825- (3) كسى كه دستش فلج است اگر سرقت كند، در هر حال دست راستش بريده مى شود.

1578- 46826- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر دست راست يا چپ فلج باشد، دست راست در هر صورت كه باشد، قطع مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 931

1579- 46827- (5) كسى كه دستش فلج است اگر سرقت كند، دست راستش در هر حال قطع مى شود؛ چه فلج باشد يا سالم. اگر مجددا سرقت كرد، پاى چپش قطع مى شود و اگر باز سرقت كرد، در زندان براى ابد مى ماند و از بيت المال مسلمين مخارج او داده و از مردم جدا مى شود.

1580- 46828- (6) امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگرمردى كه دست چپش فلج است سرقت كند، دست راست و پاى او بريده نمى شود. ولى اگر فلج باشد سپس دست مردى را قطع كند، از او قصاص مى شود. منظور امام عليه السلام اين است كه دستش براى سرقت قطع نمى شود ولى در مورد قصاص قطع مى شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفده از باب پنج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما در مورد حقوق مردم از او در ارتباط با همۀ چهار تا [چهار دست و پا] قصاص مى شود».

باب 7 حكم سارقى كه دست چپش به اشتباه قطع شده باشد

1581- 46829- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه حضرت دستور قطع دست راست او را داده بود ولى او دست چپش را جلو آورده و همان را به خيال دست راست قطع كرده بودند و گفتند كه ما دست چپ او را قطع كرده ايم، آيا دست راستش قطع مى شود؟ [حضرت] قضاوت كرد و فرمود:

اكنون كه دست چپش بريده شده است، دست راست او قطع نمى شود» و باز اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كلاه خودى از غنايم برده بود و گفتند كه: سرقت كرده، دستش را قطع كن. حضرت فرمود:

من دست كسى را كه خودش نيز در آنچه برداشته شريك است، قطع نمى كنم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 933

1582- 46830- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه دست راست سارق بريده شود. آن سارق دست چپ خويش را جلو آورد و دست چپ او را قطع كردند و گمان مى كردند كه دست راست اوست. پس از آن فهميدند.

سپس آن كس را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت فرمود: «او را رها سازيد. من با اين كه دست چپش قطع شده، دست راست او را قطع نخواهم كرد».

1583- 46831- (3) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «اگر امام دستور قطع دست راست سارق را داد و به اشتباه دست چپ او بريده شد، هم اكنون كه دست چپش بريده شده، دست راست او بريده نمى شود».

باب 8 شرايط اجراى حكم قطع دست سارق
اشاره

1584- 46832- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ گروهى كه با هم همسفر شدند و بعضى از آنان متاع بعضى ديگر را سرقت كرد، پرسيدم. حضرت فرمود: اين شخص خائن

است ولى دستش بريده نمى شود ولى به خاطر سرقت و خيانتش قابل پيگيرى است. از امام سؤال شد كه: اگر از منزل پدرش سرقت كرد؟ حضرت فرمود: دستش بريده نمى شود؛ چرا كه فرزند از ورود به خانۀ پدرش منع نمى شود. اين شخص خائن است و همين طور اگر از منزل برادر و خواهرش سرقت كرد- دستش قطع نمى شود؛ البته اگر بر آنان وارد مى شده است و او را از ورود منع نمى كرده اند».

1585- 46833- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر جايى كه بدون اجازۀ صاحبش در آن وارد مى شوند اگر سارقى از آنجا سرقت كند، دستش بريده نمى شود. منظور حضرت حمام ها، كاروانسراها و آسياب هاست».

1586- 46834- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «هر جايگاهى كه بدون اذن در آن وارد مى شوند اگر سارق از آنجا سرقت كند، دست او قطع نمى شود. منظور حضرت، حمام ها و آسياب هاست».

1587- 46835- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر جايى كه بدون اذن در آن وارد مى شوند اگر سارق از آنجا سرقت كند، دست او قطع نمى شود. منظور حضرت حمام ها، كاروانسراها، آسياب ها و مساجد است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 935

1588- 46836- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر جايى كه بى اجازه وارد آنجا مى شوند هر چه از آنجا سرقت شود، قطع دست در آن نيست؛ مانند مسجدها، كاروانسراها، اطراف چاه ها و مانند آنها».

1589- 46837- (6) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «اگر پسر از مال پدرش يا پدر از مال پسرش سرقت كند، دست شان قطع نمى شود. حضرت فرمود: و اگر شوهر از مال همسرش و زن از مال شوهرش سرقت كند، باز دست شان قطع

نمى شود و اگر برادر از مال برادرش سرقت كند، دست هيچ يك از آنان قطع نمى شود».

1590- 46838- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى از مال پسرش يا پسرى از مال پدرش يا زن از مال شوهرش يا شوهر از مال همسرش يا برادر از مال برادرش سرقت كند، بر هيچ كدام از اينها قطع دست نيست».

1591- 46839- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه گوسفندى را از چراگاه سرقت كند، دستش قطع نمى شود ولى تعزير مى شود و نسبت به آنچه سرقت كرده و از بين برده، ضامن است».

1592- 46840- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «تنها دست كسى كه خانه اى را سوراخ كرده يا قفلى را شكسته است، قطع مى شود. همين روايت در جعفريات با اسناد خويش از اميرالمؤمنين عليه السلام، مانند اين روايت را آورده و افزوده است كه: «امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: در اين مورد تعزير است و قيمت مال تلف شده را ضامن است».

1593- 46841- (10) امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمود: «قطع نمى شود مگر دست كسى كه خانه اى را سوراخ كرده يا قفلى را شكسته است».

1594- 46842- (11) سارقى كه خانه اى را سوراخ كرده بود ولى مردم شتاب كرده و او را دستگير كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «بر او شتاب كرديد و سارق را زد و فرمود: كسى كه خانه اى را سوراخ كرده و كسى كه قفلى را شكسته و كسى كه وارد خانه اى شده و متاع را برداشته است، دستش قطع نمى شود، مگر آن كه آن را از جاى محفوظ بيرون

آورد ولى به سختى زده و زندانى مى شود و هر چه از بين برده، ضامن است. از امام صادق عليه السلام سؤال شد: اگر سارقى در خانه اى پيدا شود در حالى كه متاع را برداشته و از اتاق بيرون كرده است، آيا دست او قطع مى شود؟ حضرت فرمود: نه، تا آن كه متاع را از جاى دربستۀ خانه [صندوق و مانند آن] بيرون برد».

1595- 46843- (12) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دست سارق بريده نمى شود مگر اين كه از جاى دربسته سرقت كرده باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 937

1596- 46844- (13) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «و بدان كه قطع دست واجب نمى شود، جز در مواردى كه از جاى بسته يا مخفى سرقت شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت سيزده از باب يكم از ابواب عاريه، اين گفته كه: «صفوان بن اميه پس از پذيرش اسلام در مسجد خوابيده بود كه عبايش سرقت شد. سارق را دنبال كرد و عبا را از او گرفت و او را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و دو شاهد عادل عليه او آورد كه سرقت كرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور قطع دست راست سارق را صادر كرد ...»

و در روايت چهارده، مانند آن و در روايات باب هشت از ابواب احكام عمومى حدود، چيزى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد و در روايت يك از باب دو، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «هر كس از مسلمانى چيزى را كه مال و تحت سلطۀ اوست سرقت كند، نام سارق بر او صادق است و او

نزد خداوند، سارق محسوب مى شود ولى دست سارق جز در يك چهارم دينار يا بيشتر قطع نمى شود» و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق براى هر چيزى كه بهايش به اندازۀ يك سپر باشد، بريده مى شود و آن يك چهارم دينار است- البته اگرآن را از خانه يا بازار يا جاى ديگرى سرقت كرده باشد».

و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق در مورد هر چيزى كه بهايش به يك پنجم دينار برسد، بريده مى شود- گرچه از بازار يا زراعت يا مانند آن سرقت شده باشد».

و در روايت سى و يك از باب پنج، اين گفته كه: «امام معصوم عليه السلام به ما فرمود: آيا مى دانستيد كه سرقت حرام است؟ گفتيم: آرى. پس امام دستور داد و انگشتان ما قطع شد».

مى آيد:

در باب بعدى و باب ده و باب يازده، روايتى مناسب اين باب؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 9 حكم كسى كه خانه اى را جهت سرقت نقب زند و ...
اشاره

1597- 46845- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سارقى كه گرفتار آمده- در حالى كه متاع را برداشته ولى هنوز در خانه است و از خانه بيرون نيامده است- فرمود: قطع دست بر او نيست، تا آن كه متاع را از خانه بيرون آورد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 939

1598- 46846- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: «سارق دستش بريده نمى شود تا آن كه مال سرقتى را از خانه بيرون آورد و آن مال به اندازه اى باشد كه دست براى آن بريده مى شود».

1599- 46847- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بريده شدن دست بر سارق نيست، تا آن كه مال سرقتى را از خانه بيرون برد».

1600- 46848- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بر سارق قطع دست نيست، تا آن كه مال سرقتى را از خانه بيرون برد».

1601- 46849- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «سارقى را كه سوراخى ايجاد كرده بود و مردم شتاب كرده و او را دستگير كرده بودند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت على عليه السلام فرمود: پيش از آن كه سرقت كند، شتاب كرديد. آن گاه حضرت او را بيست تازيانه زد».

1602- 46850- (6) مردى را با يك كوله بار لباس كه مال ديگرى بود، آوردند. آن كس كه لباس ها در دست او بود، گفت: «صاحب لباس ها اينها را به من داده است و اعتراف به سرقت نكرد و بيّنه اى هم عليه او شهادت نداد. حضرت فرمود: اين شخص دستش قطع نمى شود».

1603- 46851- (7) مردى را با پارچه اى كه همراه

داشت، نزد اميرالمومنين عليه السلام آوردند. مى گفتند كه اينها سرقتى و مال مردم است، ولى بيّنه اى گواهى نداد. آن كس كه پارچه ها در دستش بود، گفت: «من تنها براى اين كه با او شوخى كنم، پارچه ها را برداشتم. حضرت به صاحب پارچه فرمود: آيا تو او را مى شناسى؟

منظور حضرت آن مرد بود. او گفت: آرى. حضرت مرد را رها كرد و فرمود: قطع دست بر او نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يك از باب پنجم، اين گفته كه: «مردى خانه اى را سوراخ كرد ولى پيش از آن كه به چيزى دست يابد، دستگير شد. حضرت فرمود: كيفر مى شود و اگر متاعى را از خانه بيرون برده و دستگير شده است، بايد دستش قطع شود. راوى گويد: از امام دربارۀ مردى كه دستگيرش كردند و يك كوله بار لباس با خود مى برد و گفته بود كه صاحبخانه اين لباس ها را به او داده است، سؤال كردم. حضرت فرمود: بريده شدن دست از او برداشته مى شود، مگر اين كه بيّنه عليه وى شهادت دهد».

و در روايت يازده از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست كسى كه خانه اى را سوراخ كرده و كسى كه قفلى شكسته و كسى كه داخل خانه اى شده و متاعى برداشته، بريده نمى شود تا آن كه آن متاع را از جاى دربسته بيرون ببرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 941

باب 10 حكم ربودن مال به طور آشكار
اشاره

1604- 46852- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در ربودن [قاپ زنى] آشكار كه همان اختلاس است، دست قطع نمى كنم ولى او را تعزير مى كنم».

1605- 46853- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در قاپ زنى آشكار كه همان اختلاس است، دست قطع نمى شود ولى من او را تعزير مى كنم. اما كسى كه سرقت مى كند و پنهان مى دارد، دستش قطع مى شود».

1606- 46854- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه لباسى را از بازار ربوده و مردم گويند كه اين شخص سرقت كرده است، فرمود: من در قاپ زنى آشكار دست قطع نمى كنم ولى

دست كسى كه مخفيانه سرقت مى كند، قطع مى كنم».

1607- 46855- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه مرواريدى را از گوش دخترى ربوده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اين ربودن آشكار است [يعنى قطع دست ندارد]. آن گاه حضرت او را زد و زندانى كرد».

1608- 46856- (5) مردى كه ظرف طلايى را از دخترى ربوده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت على عليه السلام فرمود: «سرقت آشكارا حدّ را از او دفع كرد. آن گاه حضرت او را زد و زندانى كرد و فرمود: قاپ زن قطع دست ندارد».

1609- 46857- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «چهار كس هستند كه دست شان قطع نمى شود: 1- قاپ زن؛ چرا كه آن سرقت آشكار است. بر اين فرد زدن و زندان كردن است 2- خيانت كردن 3- كسى كه از غنيمت سرقت كند 4- سرقت اجير؛ چرا كه اينها تنها خيانت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 943

1610- 46858- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در قاپ زدن آشكار كه همان اختلاس است، دست قطع نمى كنم ولى او را تعزير مى كنم و بر كسى كه لباس ها را از تن افراد در مى آورد [لخت مى كند] قطع دست نيست».

1611- 46859- (8) سماعه گويد: «كسى كه چيزى را بقاپد و فرار كند، دستش قطع نمى شود ولى به شدت او را مى زنند».

1612- 46860- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «چهار كس اند كه دست شان قطع نمى شود: قاپ زن، خيانتكار، كسى كه از غنيمت سرقت كند و سارق اجير؛ چرا كه اينها خيانت است».

1613- 46861- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قطع دست بر قاپ زن نيست و نيز بريدن دست بر مهمان نيست». منظور حضرت اين

است كه اگر مهمانى از مال ميزبانى كه او را پذيرايى مى كند- در حالى كه مهمان اوست- سرقت كند.

1614- 46862- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جيب بُر و قاپ زن، بريدن دست ندارند؛ چرا كه سرقتى آشكار است. ولى كسى كه مخفيانه سرقت مى كند، دستش بريده مى شود».

1615- 46863- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ قاپ زن فرمود: «دستش قطع نمى شود ولى زده و زندانى مى شود».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت پنجم از باب بعدى، اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بُر، نبّاش [/ كسى كه قبر نبش مى كند و كفن مرده مى دزدد] و قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست قطع نمى شود» و در روايت هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست قاپ زن- همان كسى كه به سرعت چيزى را مى ربايد- قطع نمى شود ولى هر دو «1» به شدت زده و زندانى مى شوند».

و در روايت هشتم و نهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «دست در سرقت آشكارا قطع نمى شود.»

______________________________

(1). منظور جيب بُر و قاپ زن است. گفتنى است، جيب بُر در ابتداى روايت آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 945

باب 11 حكم جيب بُر
اشاره

1616- 46864- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بر كسى كه آشكارا سرقت و فرار مى كند [قاپ زن] قطع دست نيست و همچنين بر كسى كه لباس مرد را مى شكافد و پول درون آن را مى برد [جيب بُر] قطع دست نيست».

1617- 46865- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر كسى كه پول را از لباس مردى مى شكافد [جيب بر] قطع دست نيست».

1618- 46866- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «جيب بُرى را كه آستين مردى را شكافته بود و از آن پول درآورده بود نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اگر از پيراهن رويى شكافته و در آورده، من دستش را قطع نمى كنم ولى اگر از پيراهن زيرين شكافته و در آورده، دستش را قطع مى كنم».

1619- 46867- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «جيب بُرى را كه آستين مردى را شكافته و پولى را در آورده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: اگر از پيراهن رويى درآورده، دستش را نمى بريم ولى اگر از

پيراهن زيرين شكافته و در آورده، دستش را مى بريم».

1620- 46868- (5) عيسى بن صبيح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بُر، نبّاش، قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست شان قطع نمى شود».

1621- 46869- (6) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آن زمان كه جيب بُرى را كه از آستين مردى چند دينار جيب بُرى كرده بود، نزد امام آوردند، حضرت فرمود: اگر از پيراهن رويى شكافته و درآورده، قطع دست بر او نيست ولى اگر از پيراهن زيرين شكافته و در آورده است، دست او را قطع مى كنيم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 947

1622- 46870- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «جيب بُر دستش قطع نمى شود و او همان است كه پول را از آستين، يا لباس مردى مى برد و نيز قاپ زن قطع دست ندارد و او همان است كه چيزى را مى ربايد ولى هر دو به شدت زده مى شوند و به زندان مى افتند».

1623- 46871- (8) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دست نبّاش و جيب بُر قطع مى شود ولى قاپ زن دستش قطع نمى شود».

1624- 46872- (9) عيسى بن صبيح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بُر، نبّاش و قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست جيب بُر و نبّاش قطع مى شود ولى قاپ زن دستش قطع نمى شود».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «آنچه اين روايت و روايت منصور در خود دارد كه جيب بُر دستش قطع مى شود، بر آن صورت حمل مى شود كه لباس را شكافته و درآورده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «برجيب بُر و قاپ زن، قطع دست نيست».

باب 12 حكم كسى كه با سند جعلى، مالى را تصاحب كند

1625- 46873- (1) حلبى گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كسى را اجير كرده و او را بر متاع خويش گمارده و پس از آن، اجير متاع را سرقت كرده است، فرمود: او امانتدار محسوب مى شود [يعنى او را امين دانسته اند و او در امانت خيانت كرده است] و باز حضرت دربارۀ مردى كه نزد ديگرى رفته و گفته است كه: فلان كس مرا نزد شما فرستاده تا اين اجناس را براى او بفرستى، آن شخص هم اجناس را به او داده و سخنش را پذيرفته است. پس از آن، دوست خود را ديده و به او گفته است كه: فرستاده ات نزد من آمد و من اجناس درخواستى را همراه او فرستادم. دوستش بگويد كه من او را نزد تو نفرستاده بودم و او هيچ چيزى براى من نياورده است ولى آن فرستاده مى گويد آن دوست، او را فرستاده و او هم همۀ اجناس را به او تحويل داده است. حضرت فرمود: اگر بيّنه اى عليه فرستاده پيدا كند كه شهادت دهند آن دوست اين فرستاده را نفرستاده است، دست اين فرستاده قطع مى شود و معناى آن اين است كه فرستاده يك بار اقرار كرده كه آن كس او را نفرستاده است. ولى اگر بيّنه اى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 949

يافته نشود، آن شخص به خدا سوگند مى خورد كه او را نفرستاده است و آن ديگرى مال خود را از فرستاده به طور كامل مى گيرد. پرسيدم: نظر شما چيست اگر بگويد كه تنها نيازمندى او

را وادار به سرقت كرده است؟ امام فرمود: دستش قطع مى شود؛ چرا كه مال مرد را سرقت كرده است».

در كتاب مقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «اگر مردى پيش مردى برود و بگويد كه فلان كس مرا نزد تو فرستاده تا اين اجناس را برايش بفرستى، آن شخص هم آن اجناس را به او داد. پس از آن، دوستش را ملاقات كرد و او گفت من آن فرستاده را نفرستاده بودم و او چيزى براى من نياورده است ولى فرستاده بگويد كه آن شخص او را فرستاده و اجناس را نيز به او تحويل داده است. پس اگر بيّنه اى پيدا شود كه عليه فرستاده گواهى دهد كه آن شخص او را نفرستاده، دست فرستاده قطع مى شود ولى اگر بيّنه اى پيدا نشود، آن شخص به خدا سوگند مى خورد كه اين فرستاده را نفرستاده بوده است و آن مرد مال خويش را به طور كامل از فرستاده مى گيرد و اگر فرستاده بگويد كه نياز و احتياج، او را بر اين كار وا داشته است، باز دستش قطع مى شود؛ چرا كه او مال آن مرد را سرقت كرده است».

باب 13 مسئوليت مدنى سارق
اشاره

1626- 46874- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى كه سارق سرقت كرده است، دستش قطع مى شود و آنچه برده، ضامن است».

1627- 46875- (2) راوى گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت مى كند و بر پايۀ شهادت بيّنه عليه او، دستش قطع مى شود ولى آنچه سرقت كرده برنگردانده است، با او در مورد اموال مال باخته چه مى كنند؟ آيا برگرداندن آن مال بر او نيست؟ و نيز اگر سارق ادعا كند كه هيچ

چيز- نه كم و نه زياد- نزد او نيست و اين حالت از او معلوم باشد، [با او چه مى كنند]؟ حضرت فرمود: تلاش مى كند تا آخرين درهمى را كه سرقت كرده است، پرداخت كند».

1628- 46876- (3) امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: «آن زمان كه سارق سرقت كند، دستش قطع مى شود.

حال اگر آنچه سرقت كرده در دستش موجود است، از او گرفته و به صاحبش بازگردانده مى شود. ولى اگر آن را تلف كرده، قيمتش را مشخص مى كند و بايد كه از مالش آن را بپردازد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 951

1629- 46877- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «سارق را پيگيرى مى كنند تا مالى را كه سرقت كرده، باز پس دهد؛ گرچه دستش قطع شده باشد و او را به حال خود رها نمى كنند كه مال مرد مسلمانى را ببرد».

1630- 46878- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه شتر ماده اى را سرقت كرده و آن شتر نزد سارق بچه دار شده بود، حكم داد كه: «شتر را با بچه اش برگرداند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفت از باب شصت و چهار از ابواب ميراث، روايتى كه مى توان بدان بر اين مفاد استدلال كرد.

مى آيد:

در باب هفده، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 14 حكم كسى كه الاغى را كرايه و به صاحب آن خيانت كرده است
اشاره

1631- 46879- (1) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه الاغى كرايه كرده و با آن نزد فروشندگان لباس رفته و دو لباس خريده و الاغ را نزد آنان نهاده است، پرسيدم. حضرت فرمود: الاغ به صاحبش باز گردانده مى شود و آن كس كه لباس ها را سرقت كرده، تعقيب مى شود ولى دست او قطع نمى شود؛ زيرا كارش تنها خيانت است». اين روايت در باب چهارده، از ابواب رهن.

ارجاعات
گذشت:

و در باب هشت، روايتى كه مناسب اين باب است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 953

باب 15 حكم كسى كه آدم ربايى كند و او را بفروشد
اشاره

1632- 46880- (1) طريف بن سفيان ثورى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زن آزادى را ربوده و آن را فروخته است، پرسيدم. حضرت فرمود: در اين مساله چهار حدّ است. اما نخستين حدّ اين كه، اين مرد رباينده است و دستش قطع مى شود. دومين حدّ اين كه، اگر با اين زن آميزش كرده است، تازيانه مى خورد و آن كس كه اين زن را خريده است باز اگر با اين كه مى دانسته [او آزاد است] با او آميزش كرده است، در اين صورت اگر محصن باشد، سنگسار مى شود و اگر غير محصن باشد، حدّ بر او زده مى شود و اگر نمى دانسته، چيزى بر او نيست و اما آن زن اگر مرد مجبورش كرده است، چيزى بر او نيست. ولى اگر به دلخواه مرد با او زنا كرده است، حدّ مى خورد».

1633- 46881- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه فرد آزادى را فروخته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت دست وى را بريد».

1634- 46882- (3) عبدالله بن طلحه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را مى فروشد- با اين كه هر دو آزاد هستند- اين آن را و آن اين را مى فروشد و از شهرى به شهرى ديگر فرار مى كنند، خودشان را مى فروشند و با اموال مردم فرار مى كنند، پرسيدم. حضرت فرمود: دست شان قطع مى شود؛ چرا كه اين دو، هم خويش و هم اموال مردم را سرقت كرده اند».

1635- 46883- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و

آله فرمود: كسى كه فرد آزادى را فروخته است، توبه ندارد تا آن كه او را به آزادى گذشته اش باز گرداند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و دوم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه همسرش را فروخته است به من بگوييد. حضرت فرمود: مرد بايد دستش بريده و زن سنگسار شود و آن كس كه آن زن را خريدارى كرده است، اگر با او آميزش كرده- در صورتى كه محصن است- سنگسار مى شود- البته اگر مى دانسته و اگر محصن نيست، صد تازيانه مى خورد و زن نيز سنگسار مى شود، اگر آن كس كه او را خريدارى كرده با وى آميزش كرده است» و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مردى كه همسرش را مى فروشد، فرمود: دستش قطع مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 955

باب 16 حكم سارق پرنده

1636- 46884- (1) در كوفه مردى را كه كبوترى سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دست وى را نبريد و فرمود: «من در مورد پرنده دست قطع نمى كنم».

1637- 46885- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قطع دست در پر نيست؛ منظور حضرت از پر، همۀ پرندگان است».

1638- 46886- (3) مردى كه شتر مرغى را با بهاى صد درهم سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند.

حضرت دست وى را قطع نكرد و فرمود: «در پر، قطع دست نيست».

1639- 46887- (4) مردى كه شتر مرغى را سرقت كرده و بهايش صد درهم بود و نيز مردى كه كبوترى را سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «قطع دست در پرنده و در هيچ پرى ثابت نيست».

باب 17 حكم سارق سنگ و ميوه
اشاره

1640- 46888- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه سنگ سرقت كند- منظور مرمر و مانند آن است- قطع دست ندارد».

1641- 46889- (2) حضرت على عليه السلام فرمود: «از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: كسى كه سنگ سرقت كند [البته غير از جواهر]، قطع دست ندارد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: منظور از سنگ، مرمر و مانند آن است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 957

1642- 46890- (3) پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اى على، در ميوه و پيه «1» درخت خرما قطع دست نيست».

1643- 46891- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در [سرقت] ميوه دست قطع نمى شود و نه در كثر و آن همان پيه

[پنيرك] درخت خرماست».

همين روايت را در كتاب دعائم الاسلام، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. آن گاه مانند روايت قبلى را ذكر كرده و افزوده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه اين را سرقت كند، تعزير مى شود و بهاى آن را بدهكار است».

1644- 46892- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد كسى كه ميوه ها را در حالى كه به درخت است به سرقت مى برد، حكم داد كه: هر چه از آن بخورد، چيزى بر او نيست و هر چه با خود بردارد، تعزير مى شود و دو برابر بهاى آن را مى پردازد».

1645- 46893- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه ميوه ها را در حالى كه بر درخت است سرقت كند، آن مقدار كه خورده است، چيزى بر او نيست ولى آنچه با خود برداشته است، در آن تعزير و ضمانت قيمت است».

1646- 46894- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در ميوه، قطع دست نيست و نه در كثر و كثر، پيه درخت خرماست».

1647- 46895- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى كه چيزى از ميوه را سرقت كند، دستش قطع نمى شود و [نيز] هر زمان كه عبورش به ميوه مى افتد بخورد ولى از بين نبرد».

1648- 46896- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر فردى از خرما و زراعت پيش از آن كه چيده و بريده شود سرقت كند، بر او قطع دست نيست ولى اگر خرما چيده شود و او سرقت كند و زراعت درو شود و سرقت كند، دستش قطع مى شود».

______________________________

(1). پيه نخل، ظاهراً

همان پنيرك درخت خرماست كه سفيد و خوردنى است و در درون ريشۀ شاخه هاى درخت است- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 959

1649- 46897- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در ميوۀ آويزان به درخت، قطع دست نيست و نيز در آنچه كوه از آن حراست مى كند. آرى، ولى آنچه منزلگاه گلۀ ستوران آن را در خود جاى داد يا آن را نگهبان بود، در اين صورت اگر به قيمت يك سپر برسد، بريدن دست دارد».

1650- 46898- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «در هيچ غذايى كه [پهن است] و هنوز از او فارغ نشديم، قطع دست نيست».

1651- 46899- (12) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در غذا، قطع دست نيست».

1652- 46900- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه زراعت را از كشتزار و گوسفند را از چراگاه سرقت كند، دستش قطع نمى شود تا آن كه جاى بسته اى اينها را در برگيرد و نيز كسى كه ميوه درخت يا خرما را سرقت كند، قطع دست ندارد و نيز بر كسى كه شتر رها شده در مرتع را سرقت كند، قطع دست نيست تا آن كه ديوار، شتر را پنهان داشته باشد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يكم از باب دوم، اين گفته كه: «مردى از بستانى خوشه خرمايى كه قيمتش دو درهم است، سرقت كرده است. حضرت فرمود: به خاطر اين كار، دستش قطع مى شود».

باب 18 حكم سارق غنيمت، خرمن و بيت المال
اشاره

1653- 46901- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام اهل كوفه را گرد آورد تا اجناسى را كه نزد او جمع آورى شده است، بين آنان تقسيم كند. فردى از آنان برخاست و مغفرى «1» به تن كرد و آن را برداشت. او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت فرمود: «قطع دست بر اين فرد نيست؛ چرا كه خود او در اين متاع شريك است. او سارق محسوب نمى شود ولى خيانتكار است».

1654- 46902- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر كسى كه چيزى را به امانت نزد او گذاشته اند و در آن خيانت كرده است، قطع دست نيست و نيز در سرقت از غنائم، قطع دست نيست».

1655- 46903- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه از بيت المال سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت فرمود: دستش قطع نمى شود؛ چرا كه او هم در بيت المال سهمى دارد».

______________________________

(1). مغفر، جهت محافظت از گردن به دور كلاه خود نهاده مى شود و گفته شده كه زير كلاه خود قرار مى گيرد- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 961

1656- 46904- (4) مردى را كه از بيت المال مسلمانان سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «قطع دست بر او نيست؛ چرا كه براى او سهمى در بيت المال هست».

1657- 46905- (5) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى از غنائم سرقت كرده است، حكم او چيست؟ آيا دست او قطع مى شود؟ حضرت فرمود: مشخص مى شود

كه چه اندازه برداشته است؛ اگر آن چه گرفته كم تر از سهم اوست، تعزير مى شود و تمام سهمش به او پرداخت مى شود و اگر آنچه گرفته مانند همان سهم اوست، چيزى بر او نيست. ولى اگر به اندازۀ بهاى يك سپر كه يك چهارم دينار است بيشتر از سهم خويش گرفته است، دستش قطع مى شود».

1658- 46906- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سارق از خرمن حاكم ستمگر سرقت كند، قطع دست بر او نيست.

او تنها حقّ خويش را گرفته است ولى اگر از امام عادل باشد، كشته مى شود».

1659- 46907- (7) عبدالله بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى از غنيمت سرقت كرده است. حضرت فرمود: پس از تقسيم يا پيش از تقسيم؟ گفتم: در هر دو فرض، پاسخ دهيد. حضرت فرمود: اگر پس از آن كه سهم خويش را گرفته سرقت كرده، دستش قطع مى شود ولى اگر پيش از تقسيم سرقت كرده، دستش قطع نمى شود تا آشكار شود سهمش چه اندازه است و حقّش از بيت المال به او داده شود.

حال اگر آنچه برداشته كم تر از سهم اوست، با قيماندۀ حقّش به او داده مى شود و چيزى بر او نيست جز اين كه به خاطر تجرّى اش تعزير مى شود و اگر آنچه برداشته به اندازۀ حقّش بوده، همان در دستش مى ماند و بر او نيز افزوده مى شود و اگر آنچه سرقت كرده به اندازۀ يك سپر بيش از سهم اوست، دستش با خوارى قطع مى شود و بهاى سپر، يك چهارم دينار است».

1660- 46908- (8) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كلاه خودى كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى آن دست بريد،

پرسيدم. حضرت فرمود: كلاه خود آهنينى بود كه مردى از غنيمت سرقت كرده بود و حضرت دست او را قطع كرد».

1661- 46909- (9) روايت شده است كه: «دو نفر، از مال خدا سرقت كرده بودند؛ يكى برده اى كه خود از مال خدا بود و ديگرى از خود مردم بود. حضرت فرمود: اما اين يكى از مال خداست و حدّى بر او نيست.

بعضى از مال خدا، بعضى ديگر را خورده است ولى ديگرى دستش بايد قطع شود و حضرت دست او را قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 963

1662- 46910- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دو نفر كه از مال خدا سرقت كرده بودند؛ يكى از آنها برده اى بود مال خدا و ديگرى از خود مردم بود. فرمود: اما اين يكى از مال خداست و چيزى بر او نيست. بعضى از مال خدا، بعضى ديگر را خورده است. ولى ديگرى را پيش آورد و دستش را قطع كرد. پس از آن حضرت دستور داد تا روغن و گوشت به او بخورانند تا آن كه بهبود يابد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفت از باب دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق براى هر چيزى كه بهايش به قيمت يك سپر برسد كه همان يك چهارم دينار است، بريده مى شود- البته اگر از خانه اى يا بازارى يا جايى ديگر سرقت كرده است».

و در روايت شانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست سارق براى هر چيزى كه بهايش به يك پنجم دينار برسد، بريده مى شود؛ گرچه از بازار يا زراعت يا غيرآن سرقت شده باشد».

و در ذيل روايت يكم از باب هفتم، فرمودۀ

امام معصوم عليه السلام كه: «من دست كسى را براى آنچه در آن شريك است، قطع نمى كنم».

و در روايت ششم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چهار نفر قطع دست بر آنان نيست و از آنها شمرده است كسى را كه از غنيمت سرقت مى كند».

باب 19 حكم سارق در سال قحطى

1663- 46911- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق در سال خشكسالى و بى حاصلى براى خوردنى ها چون نان، گوشت و مانند آن، بريده نمى شود».

1664- 46912- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست سارق در سال سنه بريده نمى شود». منظورشان سال گرسنگى و قحطى است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 965

1665- 46913- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «دست سارق در سال خشكسالى اى كه موجب بى حاصلى شود، بريده نمى شود». منظور حضرت براى خوردنى هاست، نه چيز ديگر.

1666- 46914- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام هميشه در روزگار قحطى و گرسنگى، دست سارق را قطع نمى كرد».

1667- 46915- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «قطع دست بر كسى كه خوردنى را در سال گرسنگى سرقت كند، نيست».

باب 20 حكم مستعير كه عاريه را برنمى گرداند

1668- 46916- (1) در روايتى آمده است كه: «زنى زيور آلات را از گروهى عاريه مى گرفت و پس از آن مى فروخت. مورد اين زن به پيامبر گزارش داده شد. پيامبر دستور قطع دست وى را صادر كرد».

1669- 46917- (2) در روايت است كه: «زنى مخزومى، جنسى را عاريه مى گرفت و بعد انكار مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد دست وى قطع شود».

1670- 46918- (3) على بن ابى رافع گويد: «من مسؤول بيت المال على بن ابى طالب عليه السلام و كاتب ايشان بودم و در بيت المال حضرت يك گردنبند لولوء بود كه حضرت در روز بصره [درگيرى و تصرف بصره] بدان دست يافته بود. على بن ابى رافع گويد: دختر اميرالمؤمنين عليه السلام كس نزد من فرستاد و به من پيام داد كه به من رسيده است كه در بيت المال اميرالمؤمنين عليه السلام گردنبند لولويى است

و آن در دست توست و من دوست دارم كه تو آن را به عاريه به من دهى تا در روزهاى عيد قربان خودم را با آن بيارايم.

من هم به دختر اميرالمؤمنين پيام دادم كه: اى دختر اميرالمؤمنين، اين به عنوان عاريه اى مضمونه كه بايد بازگردانده شود خواهد بود. ايشان هم پذيرفت و گفت: باشد به عنوان عاريۀ مضمونه كه پس از سه روز بازگردانده مى شود. پس از آن، گردنبند را به او دادم. ولى اميرالمؤمنين عليه السلام چون گردنبند را در گردن دخترشان ديد و آن را شناخت به او فرمود: از كجا اين گردنبند پيش تو آمده است؟

او گفت: من اين را از على بن ابى رافع- خزانه دار بيت المال اميرالمؤمنين- گرفته ام تا در عيد خودم را با آن زينت كنم و پس از آن بازگردانم. على بن ابى رافع گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به من پيام داد و من نزد ايشان رفتم. ايشان به من فرمود: آيا تو به مسلمانان خيانت مى كنى اى ابن ابى رافع؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 967

به حضرت گفتم: به خدا پناه مى برم از اين كه به مسلمانان خيانت كنم! حضرت فرمود: چگونه گردنبندى كه در بيت المال مسلمانان بوده- بدون رضايت من و رضايت مسلمانان- آن را به دختر اميرالمؤمنين عاريه داده اى؟ گفتم: اى اميرالمؤمنين، او دختر شما بود و از من خواست كه به او عاريه دهم تا خويش را با آن زينت كند؛ من هم آن را به عنوان عاريۀ مضمونۀ مردوده عاريه دادم و ضمانت آن را در مال خودم به عهده گرفتم و بر من است كه آن را سالم به جايگاهش بازگردانم.

حضرت فرمود:

همين امروز آن را بازگردان و مبادا كه مجددا چنين كارى كنى كه در اين صورت كيفرم به تو مى رسد. آن گاه امام فرمود: واى بر دخترم! اگر اين گردنبند را به شكل عاريۀ مضمونۀ مردوده نگرفته بود، هر آينه اولين زن هاشمى بود كه دستش براى سرقت قطع مى شد. على بن ابى رافع گويد: فرمودۀ حضرت به دخترشان رسيد. او به اميرالمؤمنين گفت: اى اميرالمؤمنين، من دختر تو و پارۀ تن توام! چه كسى از من به اين گردنبند سزاوارتر است كه آن را بر گردن كند؟ اميرالمؤمنين عليه السلام به دخترشان فرمود: اى دختر على بن ابى طالب، خويش را از حقّ جدا نكن. آيا همۀ زنان مهاجر در اين عيد اين گونه خود را زينت مى كنند؟ على بن ابى رافع گويد: من گردنبند را از دختر اميرالمؤمنين گرفتم و آن را به جايگاهش برگرداندم».

1671- 46919- (4) على بن اسباط از بسيارى از ياران ابن دأب روايت كرده است (در روايت فضيلت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام تا آنجا كه گويد): «از بصره تحفه اى كه از دريا استخراج شده بود و بهايش معلوم نبود، براى حضرت فرستادند. دخترشان امّ كلثوم عليه السلام به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، من مى توانم خودم را با اين تحفه بيارايم و آن در گردنم باشد؟ حضرت فرمود: اى ابو رافع، اين را در بيت المال مسلمانان قرار ده و راهى به سوى اين تحفه نيست تا آن كه هيچ زنى از مسلمانان نماند؛ مگر اين كه مانند اين را داشته باشد».

باب 21 حكم سارق بودن كسانى كه زكات، مهريۀ زنان و بدهى شان را نمى پردازند

1672- 46920- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «سارقان سه دسته اند: كسانى كه زكات نمى پردازند، كسى كه تصاحب بلااذن مهر زنان

را حلال بشمرد و نيز كسى كه قرضى بگيرد و قصد پرداخت آن را نداشته باشد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 969

باب 22 حدّ نبّاش «1»
اشاره

1673- 46921- (1) حفص بن البخترى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: حدّ نبّاش همان حدّ سارق است».

1674- 46922- (2) عبدالله بن محمد جعفى گويد: «در خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه نامۀ هشام بن عبدالملك به دست آن حضرت رسيد. دربارۀ مردى كه قبر زن مسلمانى را نبش كرده، كفن هايش را از تن درآورده و با او آميزش كرده است و مردم در اين جا اختلاف كرده اند. گروهى گفته اند: او را بكشيد و دسته اى گفته اند: او را بسوزانيد. امام باقر عليه السلام براى هشام نوشتند: احترام مرده به سان احترام زنده است؛ حدّ او اين است كه دستش به خاطر نبش قبر در آوردن كفن ها قطع شود و حدّ زنا بر او زده شود؛ اگر محصن است، سنگسار شود و اگر محصن نيست، صد تازيانه زده شود».

1675- 46923- (3) على بن ابراهيم بن هاشم گويد: «پدرم برايم روايت كرده است كه چون ابوالحسن الرضا عليه السلام از دنيا رفت، ما به حج رفتيم و خدمت امام جواد عليه السلام رسيديم و خلقى از شيعه از هر شهرى براى اين كه امام جواد عليه السلام را ببينند، حاضر شده بودند. عموى حضرت عبدالله بن موسى كه پيرمردى بزرگ و دانشمند بود- در حالى كه جامۀ خشن بر تن و در پيشانى او آثار سجده بود- آمد و نشست. امام جواد عليه السلام از اتاق بيرون آمد. پيراهنى از كتان و عبايى از كتان و كفشى نو و سفيد بر

تن داشت. عبدالله ايستاد و به استقبال امام آمد و پيشانى امام را بوسه داد و شيعيان نيز ايستادند. امام جواد عليه السلام بر تختى نشستند و مردم يكديگر را نگاه مى كردند و همه از كمى سال حضرت متحير بودند. در اين حال مردى از ميان جمعيت بيرون آمد و به عموى حضرت گفت: خداوند تو را به صلاح بدارد. چه مى گويى دربارۀ مردى كه با حيوانى آميزش كند؟

______________________________

(1). نبّاش: كسى كه قبرها را مى كند و مى شكافد و كفن و احيانا اشياى مردگان را مى دزدد- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 971

او گفت: دست راستش بريده مى شود و حدّ مى خورد. امام جواد عليه السلام خشمگين شد و به عمو نگاه كرد و فرمود: اى عمو، از خدا پروا كن! از خدا پروا كن! بسيار سخت است كه روز قيامت در پيشگاه خداوند عز و جل بايستى و خداوند به تو بگويد چرا براى مردم به چيزى كه نمى دانى فتوى مى دهى؟ عموى حضرت به امام گفت: سرورم، از خدا استغفار مى كنم! آيا پدرتان همين را نگفته است؟ امام جواد عليه السلام فرمود: از پدرم دربارۀ مردى كه قبر زنى را نبش كرده و با وى آميزش كرده بود، سؤال شد و پدرم فرمود: دست راستش به دليل نبش قبر قطع مى شود و حدّ زنا بر او زده مى شود؛ چرا كه احترام زن مرده به سان احترام زن زنده است. عموى حضرت گفت: آرى سرورم، شما درست مى فرماييد و من از خداوند استغفار مى كنم. مردم شگفت زده شدند و گفتند: اى سرورما، آيا به ما اجازه مى دهى تا از شما بپرسيم؟ حضرت فرمود: آرى. آن گاه در يك مجلس

سى هزار مساله پرسيدند و حضرت در حالى كه نه سال داشت، همۀ مسائل را پاسخ داد».

1676- 46924- (4) على بن الحسين مسعودى در كتاب اثبات الوصيه گويد: «چون امام رضا عليه السلام در سال دويست و دو از دنيا رفت، سن امام جواد عليه السلام حدود هفت سال بود و بين مردم در بغداد و شهرها اختلاف ايجاد شد و ريّان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجاج، يونس بن عبدالرحمن و گروهى از شخصيت ها و مردان معتمد شيعه در خانۀ عبدالرحمن گرد آمدند ... تا آن كه گويد: زمان موسم حج نزديك شد و از فقيهان بغداد و شهرها و عالمان آنان هشتاد نفر گرد آمدند و به قصد حج و مدينه رفتند .. و روايت آمده تا آنجا كه گويد: امام جواد عليه السلام فرمود: امام رضا عليه السلام تنها دربارۀ نبّاشى كه قبر زنى را نبش و با آن زنا و كفن هايش را سرقت كرد، دستور قطع دست او را به دليل سرقت و تبعيد را به دليل بلايى كه بر سر مرده آورده بود، صادر كرد».

1677- 46925- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در سرقت از مرده، دست قطع مى شود؛ همان گونه كه در سرقت از زنده».

1678- 46926- (6) روايت شده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دست نبّاشى را قطع كرد. از امام سؤال شد: آيا براى [سرقت از] مردگان دست قطع مى كنى؟ حضرت فرمود: ما براى سرقت از مردگان مان قطع دست مى كنيم، همان گونه كه براى [سرقت از] زندگان مان».

1679- 46927- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دست نبّاشى را

قطع كرد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 973

1680- 46928- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان معاويه نبّاشى دستگير شد. معاويه به يارانش گفت: نظر شما چيست؟ گفتند: او را كيفر مى كنى و آزادش مى سازى. مردى از گروه گفت: اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين نكرد. گفتند: اميرالمؤمنين چه كرده است؟ گفت: حضرت فرمود: دست نبّاش قطع مى شود و حضرت فرمود: سارق، هتّاك مردگان محسوب مى شود».

1681- 46929- (9) نبّاشى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند، حضرت دست او را قطع كرد.

1682- 46930- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دست نبّاشى را كه قبرى را نبش كرده و كفن مرده را از او بيرون آورده بود، قطع كرد.

1683- 46931- (11) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «دست نبّاش در صورتى كه عادت به اين كار كرده است، قطع مى شود».

1684- 46932- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دست نبّاش قطع نمى شود مگر اين كه دستگير شود و بارها نبش قبر كرده باشد و در هر بار هم به سختى كيفر ديده باشد؛ پس كيفر سخت و زندان مى شود».

1685- 46933- (13) ابوعلى بن راشد در روايتى طولانى گويد: «شيعه در نيشابور- همراه محمد بن ابراهيم نيشابورى- اموال زياد و هفتاد برگه كه در آن مسائلى آمده بود، فرستادند. اينان هر دو برگه را به سه بند بسته و بر هر بندى مهرى زده بودند. محمد بن ابراهيم نيشابورى اينها را به مدينه آورد و امام موسى بن جعفر عليه السلام پيش از آن كه مهرها را بگشايد، دربارۀ آن مسائل جواب داد و يكى از آن مسائل اين بود كه: عالم [منظور امام عليه السلام است] دربارۀ مردى كه قبرى را

نبش كرده و سر مرده را بريده و كفنش را دزديده است، چه نظر مى دهد؟ پاسخ اين سؤال با خط [مبارك] امام عليه السلام اين بود كه به دليل سرقت كفن از داخل جاى محفوظى دستش بريده مى شود».

1686- 46934- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دست نبّاش را بريد. به امام گفته شد: آيا براى [سرقت از] مردگان، دست قطع مى كنيد؟ حضرت فرمود: ما براى [سرقت از] مردگان مان دست قطع مى كنيم، آن گونه كه براى [سرقت از] زندگان مان».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 975

1687- 46935- (15) ابن ابى عمير از بسيارى از ياران مان روايت كرده است كه: «مردى نبّاش را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت موى او را گرفت، او را به زمين زد، آن گاه به مردم دستور داد تا او را لگد مال كنند. مردم هم او را لگدمال كردند تا آن كه مرد».

همين روايت در من لا يحضره الفقيه. روايت شده است كه: «مردى نبّاش را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت موى او را گرفت و او را به زمين زد، سپس امام فرمود: اى بندگان خدا، او را پايمال كنيد. او پايمال شد تا آن كه مرد».

1688- 46936- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «نبّاشى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت، كيفر او را به روز جمعه تأخير انداخت. چون روز جمعه شد، حضرت او را زير پاى مردم انداخت و مردم پيوسته او را زير پاى شان لگدمال كردند تا آن كه مرد».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اين روايات بر موردى حمل شده است كه سه بار اين كار از

او تكرار و حدّ بر او جارى شده باشد. در چنين زمانى كشته شدن بر او ثابت است، همان گونه كه بر سارق واجب است و امام در كيفيت كشتن آن گونه كه تشخيص مى دهد موثرتر است، مخيّر است».

1689- 46937- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر نبّاش به اين كار شناخته شود، دستش قطع مى شود».

1690- 46938- (18) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ نبّاش پرسيدم. حضرت فرمود: اگر نبش قبر عادت او نباشد، دستش قطع نمى شود و تعزير مى شود».

1691- 46939- (19) امام صادق عليه السلام دربارۀ نبّاش فرمود: «اگر اولين بار دستگير شود، تعزير مى شود ولى اگر مجددا انجام داد، دستش قطع مى شود».

محمد بن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] در تهذيب گويد: «اين روايت و روايتى كه على بن سعيد دارد كه دست نبّاش قطع نمى شود- البته در صورتى كه عادت او نشده باشد- هر دو حمل مى شوند برموردى كه نبش قبر كند و چيزى سرقت نكند؛ چرا كه اين كس به اين دليل قطع بر او واجب نمى شود و تنها قطع دست در صورتى كه سرقت كند بر او واجب مى شود و اين به منزلۀ كسى است

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 977

كه سوراخى كرده و چيزى برنگرفته است. اين كس قطع دست بر او واجب نمى شود و تنها قطع دست در زمانى است كه مال را بردارد».

1692- 46940- (20) على بن سعيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در حال نبش قبر دستگير شده است، پرسيدم. حضرت فرمود: من قطع دست بر او نمى بينم مگر اين كه در حالى كه چند بار نبش

قبركرده، دستگير شود كه در اين صورت دست او را قطع مى كنم».

1693- 46941- (21) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «اگر مردى پيدا شود كه نبش قبر مى كند، قطع دست بر او نيست؛ مگر اين كه در حالى كه چند بار نبش قبر كرده، دستگير شود؛ در چنين صورتى دست راستش را قطع مى كنم».

ارجاعات
گذشت:

در باب چهل و دو از ابواب حدّ زنا، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت پنجم از باب يازده، اين فرموده كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جيب بر، نبّاش و قاپ زن پرسيدم. حضرت فرمود: دست او [/ قاپ زن] قطع نمى شود».

و در روايت هشت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دست نبّاش و جيب بُر بريده مى شود ولى دست قاپ زن بريده نمى شود».

و در روايت نهم، مانند آن.

باب 23 حكم سارقى كه پيش از قطع دست، سرقت را تكرار كند

1694- 46942- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده ولى دستگير نشده است، سپس بار ديگر سرقت كرده و باز دستگير نشده است، بار ديگر سرقت كرده و دستگير شده، بيّنه آمدند و عليه او به سرقت اول و سرقت اخير شهادت دادند، فرمود: «دست او براى سرقت اول بريده مى شود ولى پايش براى سرقت اخير بريده نمى شود. از امام سؤال شد: اين چگونه است؟ حضرت فرمود: چون همۀ شهود در يك جا به سرقت اول و اخير- پيش از آن كه به خاطر سرقت اول دستش بريده شود- گواهى داده اند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 979

و اگر چنين بود كه شهود عليه او در سرقت اول شهادت داده بودند، سپس صبر مى كردند تا آن كه دستش قطع شود، پس از آن به سرقت اخير شهادت مى دادند، پاى چپش قطع مى شد».

1695- 46943- (2) پدر محمد بن عيسى بن عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: سارقى امسال سرقت مى كند. او را پيش والى مى آورند تا دستش را قطع كند. پس از آن او را مى بخشند. سپس در سال آينده- در حالى كه براى بار دوم سرقت كرده است- دستگير مى شود و او

را پيش سلطان مى آورند.

براى كدام سرقت دستش بريده مى شود؟ حضرت فرمود: براى سرقت دوم بريده مى شود و بايد تلاش كند مالى را كه اول بار سرقت كرده است، فراهم سازد تا به صاحبش برگرداند».

1696- 46944- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس چيزى را سرقت كند، آن گاه بگريزد و دستگير نشود تا آن كه بار ديگر سرقت كند و دستگير شود، دستش قطع مى شود و نسبت به آنچه از بين برده است، ضامن خواهد بود».

باب 24 حكم تبعيد سارق

1697- 46945- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه حدّ بر سارق جارى شد، به شهر ديگرى تبعيد مى شود».

1698- 46946- (2) سماعه گويد: «آن زمان كه دست مرد قطع شد، تبعيد مى شود».

1699- 46947- (3) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام آن زمان كه دست سارق را مى بريد و درمان مى شد، او را از كوفه به شهر ديگرى تبعيد مى كرد.

1700- 46948- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى زنا كند، تازيانه مى خورد و شايسته است امام او را از شهرى كه در آن تازيانه خورده به شهر ديگرى يك سال تبعيد كند و همين شايسته است براى مردى كه سرقت كرد و دستش بريده شد».

1701- 46949- (5) عبدالرحمن گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى كه زنا كرده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: شايسته است براى امام، آن زمان كه اين مرد را تازيانه زند، از سرزمينى كه او را در آن سرزمين تازيانه زده است به ديگر سرزمين يك سال تبعيد كند و بر امام است كه

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 981

او را از شهر بيرون كند و همچنين، هنگامى كه سرقت كند، دست

و پايش بريده شود».

اين روايت نيز در باب هفده از ابواب حدّ زنا گذشت.

باب 25 حكم سارق اجير
اشاره

1702- 46950- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه اجيرى را اجاره كرده و اجير از خانۀ وى سرقت كرده است، پرسيدم: آيا دستش قطع مى شود؟ حضرت فرمود: اين شخص امانتدار محسوب مى شود و سارق نيست و خيانتكار است».

1703- 46951- (2) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى كه اجيرى را اجاره كرده و اجير متاع او را سرقت كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: او امانتدار است. سپس امام فرمود: اجير و مهمان، امينانند و حدّسرقت بر آنان ثابت نمى شود».

1704- 46952- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «دست اجير و مهمان اگر سرقت كنند، قطع نمى شود؛ چرا كه اين دو امانتدارند».

1705- 46953- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر اجير و بر مهمان قطع دست نيست؛ چرا كه هر دو امانتدار محسوب مى شوند».

1706- 46954- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قطع دست بر اجير تو نيست».

1707- 46955- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «كسى كه چيزى را به امانت نزد او گذاشته اند و در آن خيانت كرده است، قطع دست ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت باب چهارده، مناسب اين باب.

و در روايت ششم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چهارنفرند كه قطع دست بر آنان نيست ...» تا آن كه فرمود: «و سرقت اجير؛ چرا كه اين تنها خيانت است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 983

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چهار نفرند كه قطع دست بر آنها نيست ...» تا آن كه فرمايد: «و سرقت اجير؛ چرا كه اين خيانت است».

و در روايت يكم از باب دوازدهم، اين گفته كه: «مردى، اجيرى

را اجاره كرده و او را نگهبان اجناس خويش نشانده، پس از آن، اجير از اجناس سرقت كرد. حضرت فرمود: او امانتدار محسوب مى شود».

مى آيد:

در روايت هفت از باب سى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر برده يا اجيرى از مال صاحبش سرقت كند، قطع بر او نيست» و بنگريد ديگر روايات اين باب را.

باب 26 حكم توبه و عفو سارق
اشاره

1708- 46956- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سارق خودش به سوى خدا بازگردد و توبه كند و آنچه سرقت كرده به صاحبش بازگرداند، قطع دست بر او نيست».

1709- 46957- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه سارقى را كه متاعش را سرقت كرده است دستگير كند، پس از آن او را عفو كند، مشكلى ندارد و اگر او را نزد سلطان ببرد، سلطان دست سارق را قطع مى كند؛ گرچه اين شخص از سارق درگذرد يا بگويد كه آنچه سرقت كرده است به او بخشيدم- البته پس از آن كه او را نزد سلطان برده است، ديگر [عفو] جايز نيست و دستش بريده مى شود».

1710- 46958- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه شتر يا گاو يا گوسفندى را سرقت كرده بود و آنها نزد وى بچه آوردند، پس از آن سارق پشيمان شده است، حكم داد و فرمود: «توبه اش اين است كه اينها را با فرزند همراه شان بازگرداند». امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «جايز است كه اين سارق [آنها را] برگرداند، مادامى كه از سرقتش آگاه نشده اند. ولى اگر پيش از آن كه آنها را بازگرداند، سرقتش را بفهمند، دست سارق بريده مى شود و آنها و بچه هاى شان از او گرفته مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتم از ابواب احكام عمومى حدود و باب چهارده، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 985

باب 27 حكم بردن سارق نزد حاكم

1711- 46959- (1) جميل بن درّاج گويد: «من و معلّى بن خنيس، گندمى را در مدينه خريدارى كرده بوديم. پيش از آن كه آن را بار بزنيم، شب شد. گندم ها را در بازار در همان كيسه هايش رها كرديم و برگشتيم.

فرداى آن روز به بازار رفتيم. بازاريان بر سر سياهى اجتماع كرده بودند. او را در حالى كه چند كيسه از گندم ما را سرقت كرده بود، دستگير كرده بودند. آنان به ما گفتند: اين مرد سياه، چند كيسه از گندم هاى شما را سرقت كرده، او را نزد والى ببريد ولى ما خوش نداشتيم كه پيش از نظر خواهى از امام صادق عليه السلام به اين كار اقدام كنيم؛ لذا معلّى نزد امام صادق عليه السلام رفت و جريان را به اطلاع ايشان رساند. حضرت به ما دستور داد كه او را نزد والى ببريم. والى هم دست سارق را قطع كرد».

1712- 46960- (2) على بن الحسين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سرقت كرده و بيّنه عليه او شهادت داده است، پرسيدم كه: آيا او را نزد والى ببريم و دستش قطع بشود، در حالى كه در غير حدّش قطع مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، او را نزد والى ببر».

باب 28 حكم مهمانى كه سرقت كند
اشاره

1713- 46961- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مهمانى اگر سرقت كند، دستش قطع نمى شود. ولى اگر مهمان، مهمانى ديگر بياورد و آن سرقت كند، دست مهمانِ مهمان بريده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 987

1714- 46962- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قطع دست بر اجير تو نيست و نه بر كسى كه تو خود او را به خانه ات راه داده اى- اگر

از خانه ات سرقت كرد». منظور حضرت اين است كه او را در همان زمان كه به خانه برده اى، سرقت كند. امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر كس را كه تو خود به خانه ات راه دهى، او امانتدار محسوب مى شود و اگر سرقت كند، دستش قطع نمى شود ولى ضامن چيزى است كه سرقت كرده است».

1715- 46963- (3) روايت شده است كه: «اگر مهمانى، مهمان ديگرى را بياورد و آن مهمان ديگر سرقت كند، دست او بريده مى شود».

1716- 46964- (4) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «مهمانِ مهمان اگر سرقت كند، دستش بريده مى شود؛ چرا كه او بدون اجازه داخل خانۀ آن مرد شده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشت، مناسب اين باب.

و در روايت دهم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر قاپ زن و بر مهمان، قطع دست نيست».

و در روايت دوم از باب بيست و پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر اجير و مهمان، حدّ سرقت قرار نمى گيرد».

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دست اجير و مهمان اگر سرقت كنند، قطع نمى شود؛ چرا كه اين دو، امين محسوب مى شوند».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر اجير و مهمان، قطع دست نيست؛ چرا كه اين دو امين شمرده شده اند».

و در ديگر روايات اين باب، چيزى كه بر عدم جواز قطع دست كسى كه امين دانسته شده است، دلالت دارد.

باب 29 حكم سارق غيربالغ
اشاره

1717- 46965- (1) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: يك بار و دوبار ناديده گرفته مى شود و در مرحلۀ سوم تعزير مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، سر انگشتانش بريده مى شود؛ باز اگر سرقت كرد، پايين تر از آن بريده مى شود».

1718- 46966- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، فرمود: «يك بار مورد عفو قرار مى گيرد. اگر مجددا سرقت كرد، سرانگشتانش بريده يا ساييده مى شود تا آن كه خون بيايد. باز اگر سرقت كرد، انگشتانش قطع مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايين تر از آن قطع مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 989

1719- 46967- (3) امام صادق عليه السلام در روايتى فرمود: «بچه اگر سرقت كرد، دوبار يا يك بار از او عفو مى شود. باز اگر سرقت كرد، پايين تر از آن بريده مى شود».

1720- 46968- (4)

امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بچه سرقت كند، مورد عفو قرار مى گيرد ولى اگر مجددا سرقت كند، تعزير مى شود و اگر باز سرقت كند، سر انگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كند، پايين تر از آن بريده مى شود و حضرت صادق عليه السلام فرمود: پسرى را كه محتلم شدنش مشكوك بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت سر انگشتان را بريد».

1721- 46969- (5) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگردر بچگى يك بار سرقت كند، مورد عفو قرار مى گيرد. اگر مجددا سرقت كرد، باز مورد عفو قرار مى گيرد. ولى اگر باز سرقت كرد، سرانگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، پايين تر از بند انگشتانش بريده مى شود و اگر مجددا سرقت كرد، پايين تر از آن بريده مى شود».

1722- 46970- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر هفت سال يا كم تر دارد، از او [تكليف] برداشته مى شود ولى اگر پس از هفت سال مجددا سرقت كرد، سرانگشتانش بريده يا ساييده مى شود تا خون بيايد. باز اگر مجددا سرقت كرد، پايين تر از سر انگشتانش بريده مى شود و اگر مجددا پس از آن- در حالى كه نه ساله شده است- سرقت كرد، دستش بريده مى شود و هيچ حدّى از حدود خداوند عز و جل ضايع نمى شود».

1723- 46971- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم كه: چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر در حالى كه كوچك است سرقت كند، مورد عفو

قرار مى گيرد ولى اگر مجددا سرقت كرد، سر انگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، پايين تر از آن- يا آن چه خدا بخواهد- بريده مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 991

1724- 46972- (8) اسحاق بن عمار گويد: «به امام ابوالحسن عليه السلام [/ موسى بن جعفر عليه السلام] گفتم: بچه اى سرقت مى كند. حضرت فرمود: دوبار مورد عفو قرار مى گيرد ولى اگر بار سوم سرقت كرد، سرانگشتانش بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، بند دوم بريده مى شود و اگر باز سرقت كرد، بند سوم قطع مى شود و كف دست و انگشت ابهامش باقى گذارده مى شود».

1725- 46973- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «پسر دستش بريده نمى شود تا آن كه دستش محكم شود و تا آن كه بوى زير بغلش بلند شود».

1726- 46974- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «دخترى را كه هنوز حيض نشده و سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را چند تازيانه زد ولى دستش را نبريد».

1727- 46975- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «دخترى را كه سرقت كرده ولى حيض نشده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت چند تازيانه بر او زد ولى دستش را قطع نكرد».

1728- 46976- (12) ابن مسعود روايت كرده است كه: «دخترى را كه سرقت كرده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله ديد كه او حيض نشده است؛ لذا دست او را قطع نكرد».

1729- 46977- (13) مردى را كه از بيت المال مسلمانان سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «قطع دست بر او نيست؛ چرا كه او در بيت المال سهم دارد و

باز پسرى را كه پيش از بلوغ سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت انگشت ابهام او را ساييد، سپس فرمود: اگر باز سرقت كنى، دستت را قطع مى كنم».

1730- 46978- (14) عالم عليه السلام فرمود: «پسر بچه اى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت دستور داد كه انگشتانش را به سنگ بسايند تا خون بيايد. پس از آن، براى بار دوم كه سرقت كرده بود، او را آوردند. حضرت دستور داد كه سر انگشتانش شكافته شود. سپس او را براى بار سوم آوردند كه سرقت كرده است. حضرت بند اول انگشتانش را بريد».

1731- 46979- (15) پسرى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت نوك دو انگشت ابهام و سبابۀ او را خراش داد تا آن كه هر دو را خون آورد و فرمود: «اگر بازهم سرقت كنى، هر دو انگشتت را مى برم و حضرت فرمود: آگاه باشيد كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى جز من به اين حكم عمل نكرده است! و حضرت فرمود: بر پسر بچه حدّ واجب نيست تا آن كه محتلم و بوى زير بغلش بلند شود و از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه: حضرت از بند انگشتانش بريد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 993

و به خراش دادن، بريدن نيز گفته مى شود ولى خراش حدّ نيست و تنها ادب وتعزير است و بر پسر تعزير واجب است، اگر كارى كند كه براى آن كار، بر بزرگ ها حدّ واجب مى شود و در خراش دادن، حضرت بندهاى انگشتان پسر را با وعيدى كه به او داده، سخت گيرى به

همراه ادب است و به ذهن تبادر مى كند كه اگر مجددا سرقت كند، دستش بريده مى شود و حضرت با فرموده اش كه: اگر باز سرقت كند، دستش را قطع مى كنم، در دل اين معنى را گرفته كه اگر پس از آن كه بالغ شوى، سرقت كنى؛ بنابراين اميرالمؤمنين عليه السلام به شكل زيبايى پسرك را ترسانده و به دليل سخت گيرى و شدت عمل، مبهم ذكر كرده است تا پسرك مجددا سرقت نكند و در اين مورد و مشابه آن از موارد تأديب چيز معينى نيست».

1732- 46980- (16) زراره گويد: «از امام باقر شنيدم كه مى فرمود: پسرى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت نوك انگشتانش را خون آلود كرد. سپس امام فرمود: آگاه باش! كه اگر مجددا سرقت كنى، انگشتانت را مى برم. پس از آن فرمود: آگاه باشيد! كه كسى به اين حكم جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و من عمل نكرده است».

1733- 46981- (17) عبدالرحمن گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: اگر بچه اى سرقت كند كه هنوز محتلم نشده است، سر انگشتانش بريده مى شود. امام صادق عليه السلام بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه: اين كار را جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و من، كسى انجام نداده است».

1734- 46982- (18) پسرى را كه سرقت كرده و هنوز محتلم نشده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند.

حضرت سر انگشت كوچك او را بريد. پس از آن فرمود: «كسى غير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و غير از من، چنين نكرده است».

1735- 46983- (19) ابن الحنفيه گويد: «پسرى را كه يك كلاه خود آهنى سرقت

كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت در اين كه پسر محتلم شده است، شك داشت؛ لذا سر انگشتانش را بريد. سپس فرمود: اگر باز سرقت كنى، دستت را مى برم».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 995

1736- 46984- (20) سماعه گويد: «اگر بچه اى سرقت كند كه هنوز بالغ نشده است، سر انگشتانش بريده مى شود و امام صادق عليه السلام فرمود: پسرى را كه سرقت كرده ولى بالغ نشده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت از گوشت لبه هاى انگشتانش بريد. سپس فرمود: اگر مجددا سرقت كنى، دستت را قطع مى كنم».

1737- 46985- (21) اسحاق بن عمار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: زمانى كه بچه ها را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مى آوردند، حضرت انگشتان شان را مى بريد؛ از كجا مى بريد؟ حضرت فرمود: از مفصل، مفصل بندهاى انگشتان».

1738- 46986- (22) محمد بن خالد بن عبدالله القسرى گويد: «والى مدينه بودم. پسرى را نزدم آوردند كه سرقت كرده بود. دربارۀ آن از امام صادق عليه السلام پرسيدم. حضرت فرمود: از او بپرس كه هنگامى كه سرقت كرده است، مى دانسته كه سرقت كيفر دارد؟ اگر گفت آرى، از او سؤال مى شود كه آن كيفر چيست؟ پس اگر ندانست كه در سرقت دستش بريده مى شود، پس رهايش ساز. محمد بن خالد گويد: من پسر را گرفتم و از او پرسيدم و به او گفتم كه: آيا تو مى دانستى كه در سرقت كيفر است؟ او گفت: آرى. گفتم: آن كيفر چيست؟ گفت: زدن، پس من او را رها كردم».

1739- 46987- (23) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بچه اى كه سرقت مى كند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر نه سال دارد،

دستش بريده مى شود و هيچ حدّى از حدود خداوند عز و جل تضييع نمى شود».

1740- 46988- (24) سليمان بن حفص مروزى گويد: «آن مرد [/ امام معصوم عليه السلام] فرمود: اگر هشت سال پسر تمام شود، كارش نافذ است و فرايض و حدود الهى بر او ثابت است و آن زمان كه نه سال دختر تمام شد، او هم همين طور».

ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و نهم از باب دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر محتلم شدن پسر مشكوك و پسر سرقت كرده بود، انگشتانش را مى ساييد و نمى بريد ولى چون يك چهارم دينار را سرقت مى كرد، انگشتانش را مى بريد».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 997

باب 30 حكم بردۀ سارق
اشاره

1741- 46989- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه سرقت كرده و به خيانت از مال مالكش گرفته است، حكم داد و فرمود: قطع دست بر او نيست».

1742- 46990- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده اگر از مالكانش سرقت كند، دستش بريده نمى شود ولى اگر از غير مالكانش سرقت كند، دستش قطع مى شود».

1743- 46991- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر برده اى از مال مالكش سرقت كند، دستش قطع نمى شود ولى اگر از اموال غير مالكش سرقت كند، دستش قطع مى شود».

1744- 46992- (4) در كتاب مقنع [شيخ صدوق رحمه الله] آمده است: «قطع دست بر برده- اگر از مال مالكش سرقت كند- نيست».

1745- 46993- (5) امام صادق عليه السلام بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «برده ام اگر از من سرقت كند، دستش را قطع نمى كنم ولى اگر برده ام از ديگرى سرقت كند، دستش را قطع مى كنم و بردۀ حكومت اگر سرقت كند، دستش را قطع نمى كنم؛ چرا كه از بيت المال است».

1746- 46994- (6) محمد بن قيس گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: اگر بردۀ امام دستگير شود، دستش بريده نمى شود. ولى اگر يكى از بردگانم از مال حكومت چيزى سرقت كند، دستش بريده مى شود. محمد بن قيس گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: اگر برده يا اجيرى از مال صاحبش چيزى

سرقت كند، قطع دست بر او نيست».

1747- 46995- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بردۀ حكومت اگر سرقت كند، دستش را نمى برم؛ چرا كه آن بيت المال است».

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 999

1748- 46996- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بردگان حكومت اگر از مال حكومت سرقت كنند، دست شان قطع نمى شود ولى اگر از غيرمال حكومت سرقت كنند، دست شان قطع مى شود».

1749- 46997- (9) برده اى كه سرقت و زنا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را تازيانه زد و دستش را همزمان و يك جا قطع كرد».

1750- 46998- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دست برده اى را كه از بيت المال [انفال] چيزى سرقت كرده بود، بريد.

1751- 46999- (11) اگر سرقت كند [منظور برده است] بر مالكش است كه برده اش را براى اجراى حدّ الهى تحويل دهد يا دربارۀ آنچه حدّ بر او ثابت شده است، عهده دار او شود.

ارجاعات
گذشت:

در روايت دهم از باب هيجدهم از ابواب حدّ، اين گفته كه: «دربارۀ دو مردى كه از مال خدا سرقت كرده اند، يكى از آن دو برده اى است كه مال خدا و ديگرى از تودۀ مردم است. حضرت فرمود: اما اين يكى، كه خودش مال خداست و چيزى بر او نيست؛ بعضى از مال خدا بعضى ديگر را خورده است» و در روايت نهم، مانند آن.

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن، رواياتى مناسب با اين باب؛ بنابراين مراجعه كنيد.

باب 31 حكم سارق مرتد

1752- 47000- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده اى از چنگ مالكانش فرار كند، پس از آن سرقت كند- با اين كه فرارى است- دستش قطع نمى شود؛ چرا كه او به منزلۀ كسى است كه از اسلام برگشته است [مرتد] ولى او را دعوت مى كنند كه به سوى اربابانش برگردد و به اسلام درآيد و اگر از اين كه به اربابانش بازگردد امتناع ورزيد، دستش براى سرقتش بريده و سپس كشته مى شود و مرتد نيز هر زمان كه سرقت كند، به سان بردۀ فرارى است».

1753- 47001- (2) برده اگر از مالكانش فرار كند، پس از آن سرقت كند، در حال فرارى بودن دستش قطع نمى شود؛ چرا كه او از اسلام برگشته است ولى از او دعوت مى شود كه به مالكانش بازگردد و به اسلام در آيد و اگر امتناع ورزيد كه به مالكانش بازگردد، دستش براى سرقت بريده و سپس كشته مى شود و مرتد اگر سرقت كند، چون بردۀ فرارى است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1001

باب 32 ادلّۀ اثبات سرقت برده
اشاره

1754- 47002- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده خود عليه خويش به سرقت اعتراف كند، دستش بريده نمى شود ولى اگر دو شاهد عليه او گواهى دهند، بريده مى شود».

1755- 47003- (2) در فقه الرضا عليه السلام آمده است كه: «اگر برده عليه خويش به سرقت اعتراف كند، دستش بريده نمى شود و مالكش به عهده نمى گيرد؛ چرا كه برده در مال غير خودش [يعنى مالكش] اقرار كرده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشت از باب سه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگرغلامى عليه خويش نزد امام يك بار اقرار كند كه سرقت كرده است، امام دست وى را قطع مى كند و كنيز اگر عليه خويش نزد امام به سرقت اقرار كند، امام دستش را قطع مى كند».

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «توجيه اين روايت آن است كه آن را بر موردى حمل كنيم كه به اقرار، بيّنه افزوده شود و البته ممكن است حمل بر تقيه يا حمل عبد و امة بر آزادها شود؛ چرا كه آزادها بندگان و بردگان الهى هستند».

باب 33 شركت در سرقت
اشاره

1756- 47004- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ گروهى كه شترى را كشتند و آن را خوردند، از آنها پرسيد كه: كدام يك از شماها شتر را كشته است؟ همه بر خويش شهادت دادند كه همگى با هم شتر را كشته اند و شخص معينى را ذكر نكردند. حضرت حكم داد كه دست راست همه قطع شود».

1757- 47005- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر گروهى در سرقت شريك باشند، دست همه بريده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

رواياتى كه با عموم و اطلاقش بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1003

باب 34 حكم سارق ديوانه
اشاره

1758- 47006- (1) ديوانه اى را كه سرقت كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را آزاد كرد و فرمود:

«بر ديوانه، قطع دست نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يازدهم از ابواب مقدمات و باب دهم از ابواب احكام عمومى حدود، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 35 سارق ترين سارقان
اشاره

1759- 47007- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «سارق ترين سارقان كسى است كه از زبان امير سرقت كند «1» ...»

1760- 47008- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سارق ترين سارقان كسى است كه از نمازش سرقت كند. سؤال شد: اى رسول خدا، چگونه نمازش را سرقت مى كند؟ حضرت فرمود: ركوع و سجود نماز را كامل نمى كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و پنجم از باب دوم از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سارق ترين سارقان كسى است كه از زبان امير سرقت كند».

باب 36 رزق سارقان
ارجاعات
گذشت:

در روايت دوازده از باب دوم از ابواب فضيلت زكات، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هيچ سارقى سرقت نمى كند، مگر اين كه رزق و روزى اش حساب مى شود».

______________________________

(1). سرقت از زبان امير، به اين معنى است كه چيزى را به دروغ و افترا به امير نسبت دهد- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1005

باب 37 نخستين سارقانى كه در اسلام دست شان قطع شد

1761- 47009- (1) در روايت است كه: «نخستين كسى از مردان كه در اسلام دستش براى سرقت بريده شد، جبار پسر عدى پسر نوفل پسر عبد مناف و از زنان، مرّه دختر سفيان پسر عبدالاسد از بنى مخزوم است».

باب 38 حكم سرقت در بنى اسرائيل

آنان گفتند: اگر دروغگو باشيد، كيفرش چيست؟

آنان گفتند: هر كس (آن پيمانه) در بار او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود (و به خاطر اين كار بردۀ شما خواهد شد). ما اين گونه ستمگران را كيفر مى دهيم.

«1» 1762- 47010- (1) حسن بن على الوشّاء گويد: «از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در بنى اسرائيل حكم چنين بود كه اگر كسى چيزى را سرقت مى كرد، در برابر آن برده مى شد. يوسف در كودكى نزد عمه اش بود و عمه اش او را دوست مى داشت و اسحاق [پدر يعقوب] كمربندى داشت كه آن را بر يعقوب بسته بود و آن كمربند نزد خواهر يعقوب بود و يعقوب خواست تا يوسف را از عمه اش بگيرد. عمه بدين جهت غمگين شد و به يعقوب گفت: يوسف را رها كن تا خودم او را سويت بفرستم. پس از آن، يوسف را فرستاد و كمربند را در وسط كمر يوسف زير لباس هايش بست. يوسف چون نزد پدر آمد، عمه هم آمد و گفت: كمربند سرقت شده است. آن گاه عمه، يوسف را تفتيش كرد و ديد كه كمربند در ميان كمر يوسف است و روى همين جهت، برادران يوسف آن زمان كه پيمانه را يوسف در ظرف برادرش گذاشت و به آنان گفت كه: كيفر كسى كه ما پيمانه را در بار او پيدا كنيم، چيست؟ آنان گفتند: كيفرش اجراى همان سنتى

است كه در ميان آنان جارى است. پس از آن يوسف پيش از بار برادرش به كاوش بارهاى برادران پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد. «2» و روى همين جهت برادران يوسف گفتند: اگر او [بنيامين] دزدى مى كند، برادرش نيز قبل از او دزدى كرد؛ منظورشان كمربند بود. يوسف اين ناراحتى را در درون خود پنهان داشت و براى آنان آشكار نكرد «3»».

1763- 47011- (2) حضرت رضا عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: «اگر او [بنيامين] دزدى مى كند، برادرش نيز قبل از او دزدى كرد. يوسف (ناراحت شده) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت و براى آنها آشكار نكرد، «4» فرمود: «اسحاق پيامبر عليه السلام كمربندى داشت كه به ارث در ميان انبيا دست به دست گشته بود.

اين كمربند نزد عمۀ يوسف بود و يوسف نزد عمه اش بود و عمه، يوسف را دوست مى داشت. يعقوب «4»)

______________________________

(1). يوسف، 12/ 74- 75.

(2). يوسف 12/ 76.

(3) و 4. يوسف 12/ 77.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1007

براى عمۀ يوسف پيام داد كه يوسف را نزد من بفرست. او را مجددا نزد تو بر مى گردانم؛ عمۀ يوسف براى يعقوب پيام داد كه امشب را بگذار يوسف پيش من بماند و من او را ببويم، آن گاه فردا صبح او را نزد تو مى فرستم. صبح كه شد، عمه كمربند را گرفت و در ميان كمر يوسف بست و لباسى به تن يوسف كرد و او را نزد يعقوب فرستاد و گفت: كمربند سرقت شده است. پس از آن كمربند بر كمر يوسف پيدا شد و چنين بود كه اگر كسى در آن زمان سرقت مى كرد، او

را به صاحب مال سرقت شده تحويل مى دادند؛ لذا عمه، يوسف را گرفت و يوسف نزد عمه بود.»

باب 39 حكم قاتل زناكار محصن و قاطع دست سارق

1764- 47012- (1) ابوالحسن قطب كيدرى در شرح نهج البلاغه در خطبۀ شقشقيه مى گويد: «صاحب معارج گويد: در كتاب هاى قديمى ديده ام كه نامه اى كه آن مرد باديه نشين عراقى به امام عليه السلام داد، در آن پرسش هايى آمده بود كه يكى از آنها چنين است: كسى دست انسانى را مى برد و خون از آن جارى مى شود. چهار شاهد نزد امام مى آيند و همه گواهى مى دهند كه آن كس كه دستش بريده شده است، زناكار محصن است. امام تصميم مى گيرد كه او را سنگسار سازد ولى او پيش از سنگسار شدن مى ميرد. امام فرمود: كسى كه دست اين مرد را بريده است، تنها ديۀ دست اين مرد بر اوست و اگر عليه اين مرد شهادت مى دادند كه او به حدّ نصاب سرقت كرده است، ديۀ دست وى بر آن كس كه آن را قطع كرده بود، واجب نبود».

باب 40 حكم امام زمان (عج) دربارۀ قطع دست بنى شَيْبه
اشاره

1765- 47013- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت قائم عليه السلام مسجد الحرام را خراب مى سازد و خانه را به جايگاهش بر مى گرداند و آن را بر همان پايه اش بنا مى كند و دست هاى بنى شَيْبۀ سارق را قطع و آن را بر كعبه آويزان مى كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب نوزدهم از ابواب آغاز مشاعر حجّ، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قائم ما اگر بپا خيزد، هر آينه بنى شَيْبه را دستگير مى كند و دست هاى شان را مى برد و آنان را در ميان مردم مى گرداند و مى گويد: اينان سارقان خدايند».

و در روايت چهار، پنج، شش و هفت، آنچه بر اين دلالت دارد كه حضرت قائم عليه السلام دست هاى بنى شَيْبه را مى برد؛ چرا كه آنان سارقان خانۀ خداوند عز و جل هستند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1009

فصل هشتم: باب هاى حدّ محارب و مرتد؛ تأديب و تعزير
باب 1 تعريف محارب
اشاره

كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند (و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند) فقط اين است كه اعدام شوند؛ يا به دار آويخته شوند؛ يا دست (راست) و پاى (چپ) آنان به عكس يكديگر، بريده شود؛ يا از سرزمين خود تبعيد شوند. اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت، مجازات عظيمى دارند.

مگر كسانى كه پيش از دست يافتن شما بر آنان توبه كنند؛ پس بدانيد (خدا توبۀ آنان را مى پذيرد)؛ خداوند آمرزنده و مهربان است.

«1» 1766- 47015- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس كه در شب سلاح بردارد، محارب است مگر كسى كه مشكوك نباشد.»

1767- 47016- (2) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه شمشيرش را بكشد، خونش هدر است.»

1768- 47017- (3) سورة بن كليب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى از خانه اش به قصد مسجد يا كارى بيرون مى آيد. مردى از روبه رو يا از پشت

سر با او برخورد مى كند، او را مى زند و لباسش را مى برد.

حضرت فرمود: كسانى كه نزد شمايند در اين باره چه مى گويند؟ سورة بن كليب گويد: مى گويند اين تهاجم علنى و آشكار است و تنها محارب در شهرهاى مشركان مصداق پيدا مى كند. حضرت فرمود:

______________________________

(1)- مائده 5/ 33- 34

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1011

كدام حرمت بيشترى دارد، سرزمين اسلامى يا سرزمين شرك؟ سورة بن كليب گويد: گفتم: سرزمين اسلامى. آن گاه حضرت فرمود: اينان از اهل اين آيه كه: تنها كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند ...

«1»، محسوب مى شوند.»

1769- 47018- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه در شهرى سلاح كشنده را آشكارا بكشد، دستش قطع مى شود و چنان چه كسى را بزند، كشته مى شود.»

1770- 47019- (5) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه براى رفيقش نيزه يا كارد كشيده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر براى سرگرمى باشد، اشكالى ندارد.»

1771- 47020- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى از بنى ضبّه كه بيمار بودند، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: نزد من بمانيد؛ آن زمان كه بهبود يافتيد، شما را به همراه گروهى مى فرستم.

آنان گفتند: ما را از مدينه بيرون ببريد. حضرت آنان را به جايگاه شتران صدقه فرستاد تا از بول اين شترها بنوشند و از شيرشان بخورند. آن زمان كه بهبود يافتند و جان گرفتند، سه نفر از كسانى را كه در جايگاه شتران زكاتى صدقه بودند، كشتند.

اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه

و آله گزارش شد. حضرت، اميرالمؤمنين على عليه السلام را به سوى آنان فرستاد و اينان در وادى نزديك يمن سرگردان مانده بودند و نمى توانستند از آن بيرون بيايند. اميرالمؤمنين عليه السلام آنان را دستگير و اسير كرد و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد. پس از آن، اين آيه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر، بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند. «2» پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله بريدن را برگزيد؛ لذا دست و پاى شان را به عكس يكديگر بريد.»

همين روايت در دعائم الاسلام است: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: گروهى بيمار از بنى ضبّه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: نزد من بمانيد و چون بهبود يافتيد، من شما را به همراه گروهى مى فرستم. اينان شهر مدينه را براى سكونت نپسنديدند؛ لذا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنان را به جايگاه شتران صدقه بيرون برد و به آنان دستور داد تا از شيرها و بول هاى شتران بنوشند و با آنها به مداواى خويش بپردازند. چون بهبود يافتند و تندرستى شان استحكام يافت، سه نفر از كسانى را كه در جايگاه شتران زكات بودند و از شتران مواظبت مى كردند، كشتند و شتران را جلو انداختند و آنها را بردند و

قصد جايگاه هاى خودشان را داشتند. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت مرا در پى آنان

______________________________

(1)- مائده 5/ 33

(2)- مائده 5/ 33

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1013

فرستاد. من در نزديكى سرزمين يمن به آنان رسيدم و اينان در يك دره اى بودند كه بدان داخل شده بودند ولى نمى توانستند از آن دره بيرون آيند. من آنان را دستگير كردم و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم.

پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را بر آنان تلاوت كرد كه: تنها كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله بريدن را برگزيد.

آن گاه دست و پاى شان را خلاف يكديگر بريد.»

1772- 47021- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اختيار محارب؛ و او همان است كه راه را مى بندد و مردم را لخت و اموال شان را غارت مى كند و هر كس كه اين گونه است، اختيارش با امام است. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، او را به دار مى آويزد و اگر بخواهد، دست و پايش را مى برد و اگر خواست، تبعيدش مى كند و امام او را به اندازۀ جرمى كه برايش مى بيند، كيفر مى كند.»

1773- 47022- (8) در روايت است كه: «مردمى شتران رسول خدا صلى الله عليه و آله را جلو انداختند و از اسلام برگشتند [مرتد شدند] و چوپان رسول خدا صلى

الله عليه و آله را كه مؤمن بود، كشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پى آنان فرستاد و اينان دستگير شدند و حضرت دست و پاى شان را قطع كرد و چشمان شان را در آورد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1015

1774- 47023- (9) محمد بن مسلم گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: كسى كه در شهرى از شهرها سلاح بكشد و زخمى كند، از او قصاص و از آن شهر تبعيد مى شود و هر كس كه در غير شهرها سلاح بكشد و بزند و مجروح كند و مال ببرد ولى نكشد، او محارب است و كيفر او كيفر محارب و اختيار او با امام است؛ اگر خواست، او را مى كشد و اگر خواست، به دار مى آويزد و اگر بخواهد، دست و پايش را قطع مى كند.

حضرت فرمود: و اگر بزند و بكشد و مال را ببرد، بر امام است كه دست راستش را براى سرقت ببرد؛ آن گاه او را به اولياى مقتول بسپارد تا اموال را از او بگيرند و او را بكشند.

محمّد بن مسلم گويد: ابوعبيده به امام گفت: خداوند امورتان را سامان دهد، نظر شما چيست اگر اولياى مقتول او را عفو كنند؟ محمد بن مسلم گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اگر آنان از وى عفو كنند بر امام است كه او را بكشد چون او با خدا و رسولش به جنگ برخاسته است و كشته و دزديده است.

محمد بن مسلم گويد: ابوعبيده پرسيد: نظرتان چيست، اگر اولياى مقتول بخواهند از او ديه بگيرند و او را رها كنند. آيا اين اختيار را دارند؟ محمد بن مسلم گويد: امام فرمود:

نه؛ او بايد كشته شود.»

1775- 47024- (10) احمد بن فضل خاقانى از خاندان رزين گويد: «در سرزمين جلولا بر حجّاج و ديگرانى كه در راه مى رفتند، راه بسته شد و راهزنان فرار كردند. اين خبر به معتصم رسيد. او به كارگزارش در منطقه نوشت: امنيت راه اين گونه است! در كنار گوش اميرالمؤمنين راه را مى گيرند و پس از آن راهزنان فرار مى كنند! اگر در پى اين راهزنان رفتى و به آنان دست يافتى [كه هيچ]؛ وگرنه دستور مى دهم كه هزار تازيانه بخورى و پس از آن در همان جا كه راه بسته شده، به دار آويخته شوى. احمد بن فضل گويد:

عامل معتصم به جستجوى راهزنان پرداخت تا آن كه به آنان دست يافت و آنان را دستگير كرد و به بند كشيد. پس از آن، اين خبر را براى معتصم نوشت.

معتصم همۀ فقيهان و ابن ابى داود را گرد آورد و سپس دربارۀ حكم راهزنان- در حالى كه امام جواد محمد بن على الرضا عليه السلام در جلسه حضور داشتند- از ديگران پرسيد. آنان گفتند: حكم خداوند دربارۀ اينان در اين فرمودۀ خدا كه: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند، از پيش آمده است و اميرالمؤمنين

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1017

اختيار دارد كه هر كيفر را بخواهد دربارۀ اينان فرمان دهد. احمد بن فضل گويد: معتصم توجهى به امام جواد عليه

السلام كرد و به ايشان گفت: شما دربارۀ موضوعى كه اينان درباره اش پاسخ دادند، چه مى گوييد؟ حضرت جواد عليه السلام فرمود: اين فقيهان و شخص قاضى آن گونه كه اميرالمؤمنين شنيد، گفتند.

معتصم گفت: شما نظر خود را به من بگوييد. حضرت فرمود: اين فقيهان در فتواى شان گمراه شده اند و آنچه بر اميرالمؤمنين واجب است اين كه، دربارۀ اين راهزنانى كه راه را بسته اند، بينديشند. اگر تنها خوف و ترس ايجاد و راه را ناامن كرده و كسى را نكشته و مالى را نبرده اند، دستور دهد كه آنان را به زندان بسپارند؛ چرا كه اين معناى تبعيد آنان از آن زمين در برابر ناامنى راه و ترسى است كه ايجاد كرده اند ولى اگر هم راه را ناامن و هم خوف و ترس ايجاد كرده و نيز كسى را كشته اند، دستور دهد كه اينان را بكشند و اگر راه را نا امن و هم خوف و ترس ايجاد كرده و هم كسى را كشته و هم مالى را برده اند، دستور دهد كه دست و پاى شان را به عكس يكديگر ببرند و پس از آن، آنان را به دار آويزند.

احمد بن فضل گويد: معتصم براى عامل خود نوشت كه اين فتواى امام را دربارۀ آنان اجرا سازد.»

1776- 47025- (11) از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند، سؤال

شد. حضرت فرمود: اگر بكشد و بجنگد و مالى نبرد، كشته مى شود و اگر بجنگد و بكشد، كشته مى شود و به دار آويخته مى شود و اگر بجنگد و مال ببرد ولى نكشد، دست و پايش قطع مى شود و اگر بجنگد و نكشد و مالى نبرد، تبعيد مى شود و شايسته است كه تبعيدش شبيه به دار آويختن و كشتن باشد؛ پاهايش را سنگين كنند [چيزى به آن ببندند] و او را در دريا بيندازند.»

1777- 47026- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه با خدا بجنگد و مال ببرد و بكشد، بايد كشته و به دار آويخته شود و كسى كه بجنگد و بكشد ولى مالى نبرد، بايد كشته شود ولى به دار آويخته نشود و كسى كه بجنگد و مال ببرد ولى نكشد، بر اوست كه دست و پايش به عكس يكديگر قطع شود و كسى كه بجنگد ولى مالى نبرد و نكشد، او بايد تبعيد شود. پس از آن خداوند عز و جل استثنا نموده است و فرموده:

مگر آنان كه پيش از دست يافتن شما بر آنان، توبه كنند. منظور اين است كه پيش از آن كه امام آنان را دستگير كند، توبه كنند.»

1778- 47027- (13) ابواسحاق مداينى گويد: «نزد امام ابو الحسن الرضا عليه السلام بودم كه مردى به خدمت ايشان شرف ياب شد و به حضرت گفت: فدايت شوم! خداوند مى فرمايد: فقط كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند ... تا اين فرمودۀ خداوند كه: يا از سرزمين خود تبعيد مى شوند. امام فرمود: اين چنين خداوند فرموده است. آن مرد به امام گفت: فدايت شوم! آن چه كارى

است كه اگر انجام دهد،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1019

يكى از اين چهار تا را مستحقّ مى شود؟ ابواسحاق گويد: امام رضا عليه السلام به آن مرد فرمود: چهار كار است و تو در برابر چهار تا، چهار تا را بگير. اگر با خدا و رسولش بجنگد و اقدام به فساد در زمين كند و بكشد، كشته مى شود و اگر بكشد و مال ببرد، كشته و به دار آويخته مى شود و اگر مال ببرد ولى نكشد، دست و پايش به عكس يكديگر بريده مى شود و اگر با خدا و رسولش بجنگد و اقدام به فساد در زمين كند ولى نكشد و مالى نبرد، از سرزمين خود تبعيد مى شود. آن مرد به امام گفت: فدايت شوم! حدّ و حدود تبعيد چيست؟ حضرت فرمود: از شهرى كه در آن، آن كار را انجام داده به شهر ديگرى تبعيد مى شود. سپس براى مردم آن شهرها نامه مى نويسند تا در آن شهر اعلام شود كه اين فرد تبعيد شده است، با او هم غذا نشويد و با او ننوشيد و با او ازدواج نكنيد و اگر از آن شهر به شهر ديگرى رفت، باز همين مضمون را براى آنان نيز مى نويسند و اين كار يك سال با او انجام مى شود؛ چرا كه پس از يك سال در حال ذلت و خوارى توبه مى كند. آن مرد به امام گفت: فدايت شوم! اگر به سرزمين شرك برود و در آنجا وارد شود؟ حضرت فرمود: اگر بخواهد به سرزمين شرك وارد شود، گردنش زده مى شود.»

1779- 47028- (14) در روايت ابواسحاق مداينى از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام آمده است: «پرسيدم: اگر متوجه

سرزمين شرك و داخل آن سرزمين مى شود؟ حضرت فرمود: با اهل آن سرزمين جنگ مى شود.»

1780- 47029- (15) عبيدة بن بشير خثعمى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ راهزن پرسيدم و گفتم: مردم مى گويند كه امام دربارۀ او اختيار دارد؛ هرگونه كه بخواهد، انجام مى دهد. حضرت فرمود: نه اين كه هر كارى كه بخواهد، بكند بلكه به اندازۀ جنايت هاى شان با آنان رفتار مى كند. آن گاه حضرت فرمود: هر كس كه راه را ببندد و بكشد و مال ببرد، دست و پايش بريده و به دار آويخته مى شود و هر كس كه راه را ببندد و بكشد ولى مالى نگيرد، كشته مى شود و هر كس كه راه را ببندد و مال ببرد و نكشد، دست و پايش خلاف يكديگر بريده مى شود و هر كس كه راه را ببندد و مالى نگيرد و نكشد، از آن سرزمين تبعيد مى شود.»

1781- 47030- (16) عبيد الله بن اسحاق مداينى از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: تنها كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، اين است كه اعدام شوند ...، سؤال كرد: «چه كارى اگر انجام دهد، يكى از اين چهار تا را مستوجب مى شود؟

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1021

حضرت فرمود: اگر با خدا و پيامبرش بجنگد و در زمين اقدام به فساد كند و بكشد، در برابر آن كشته مى شود و اگر بكشد و مالى بگيرد، كشته و به دار آويخته مى شود و اگر مال بگيرد ولى نكشد، دست و پايش خلاف يكديگر بريده مى شود و اگر شمشير بكشد

و با خدا و پيامبرش بجنگد و در زمين فساد كند و نكشد و مالى نگيرد، از آن سرزمين تبعيد مى شود. پرسيدم: چگونه تبعيد مى شود و حدّ تبعيد او چيست؟ حضرت فرمود: از آن شهرى كه آن كار را در آن انجام داده است به شهر ديگرى تبعيد مى شود و براى مردم آن شهر مى نويسند كه اين شخص تبعيد شده است؛ با او مجالست و معامله و ازدواج نكنيد و با او نخوريد و با او نياشاميد و يك سال اين كار با او مى شود. پس از آن، اگر از آن شهر به شهر ديگرى برود، براى آنان نيز مانند اين، نوشته مى شود تا آن كه يك سال تمام شود.

پرسيدم: اگر به سوى سرزمين شرك برود تا بدان در آيد؟ حضرت فرمود: اگر متوجه سرزمين شرك شود تا به سرزمين شرك درآيد، با اهل آن مى جنگند.»

در كافى آمده است: «اين جنگيدن تنها در صورتى است كه مردم سرزمين شرك بخواهند او را به خويش پناه دهند و امتناع كنند از اين كه او را به مسلمانان تحويل دهند تا او را بكشند و اين است معناى اين فرموده كه: با اهل سرزمين شرك مى جنگند.»

1782- 47031- (17) عبيد الله مداينى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان خلاف يكديگر بريده شود؛ يا از سرزمين خود تبعيد شوند، برايم بگوييد.

عبيدالله مداينى گويد: حضرت با

دست و انگشتان خود با اشاره شمرد. آن گاه فرمود: اى ابو عبدالله، چهار تا در برابر چهار تا. سپس فرمود: اگر با خدا و رسولش جنگيده و اقدام به فساد در روى زمين كرده و كشته است كشته مى شود و اگر كشته و مال را برده، كشته به دار آويخته مى شود و اگر مال برده ولى نكشته، دست و پايش خلاف يكديگر بريده مى شود و اگر با خدا و رسولش جنگيده و اقدام به فساد در روى زمين كرده ولى نكشته و مالى نبرده، از آن سرزمين تبعيد مى شود.

عبيد الله مداينى گويد: از امام پرسيدم: حدّ و حدود تبعيد چيست؟ حضرت فرمود: يك سال از آن سرزمينى كه در آن، اين كار را انجام داده به سرزمين ديگر تبعيد مى شود. آن گاه به آن شهر نامه مى نويسند كه:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1023

اين فرد تبعيد شده است؛ با او هم غذا نشويد و با او نوشيدنى ننوشيد و با او ازدواج نكنيد، تا از آن شهر به شهر ديگرى برود. باز براى آنان همين مفاد نوشته مى شود و او يك سال چنين خواهد بود و آن زمان كه اين گونه با او رفتار شود، با خوارى توبه مى كند.»

1783- 47032- (18) بريد بن معاويه گويد: «مردى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: تنها كيفر آنان كه با خدا و رسولش به جنگ بر مى خيزند، پرسيد. حضرت فرمود: آن در اختيار امام است؛ هر چه بخواهد با او مى كند. پرسيدم: پس اين به امام واگذار شده است؟ حضرت فرمود: نه، ولى نحوۀ جنايت (بايد امام ببيند كه او چه كرده است).»

1784-

47033- (19) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند؛ يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان خلاف يكديگر بريده شود ...، پرسيدم و گفتم: كدام يك از اين حدودى كه خداوند نام برده، بر آنان است؟ حضرت فرمود: آن در اختيار امام است؛ اگر بخواهد، قطع مى كند و اگر بخواهد، به دار مى آويزد و اگر بخواهد، تبعيد مى كند و اگر بخواهد، مى كشد. پرسيدم:

به كجا تبعيد مى كند؟ حضرت فرمود: از شهرى به شهر ديگر تبعيد مى كند و حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد.»

1785- 47034- (20) روايت گر شيعى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ محارب پرسيدم و گفتم كه اصحاب ما مى گويند: امام دربارۀ محارب اختيار دارد؛ اگر بخواهد، مى بُرد، اگر بخواهد، به دار مى آويزد و اگر بخواهد، مى كشد. حضرت فرمود: نه، اين چيزها در كتاب خدا مشخص و معين است؛ لذا اگر او كشته و مال را برده، كشته و به دار آويخته مى شود و اگر كشته ولى نبرده، كشته مى شود و اگر برده ولى نكشته، دستش بريده مى شود و اگر فرار كرده و دسترسى به او نيست سپس دستگير شده است، دستش قطع مى شود؛ مگر اين كه توبه كند كه اگر توبه كند، دستش بريده نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1025

1786- 47035- (21) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خدا: تنها كيفر آنان كه

با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند، روايت كرده كه حضرت فرمود: امام دربارۀ حكم اينان مختار است. اگر خواست، مى كشد، اگر خواست، به دار مى آويزد، اگر خواست، مى برد و اگر خواست، از آن سرزمين تبعيد مى كند.»

1787- 47036- (22) ابوبصير گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ تبعيد از آن سرزمين پرسيدم كه: اين تبعيد چگونه است؟ حضرت فرمود: از همۀ شهرهاى اسلامى تبعيد مى شود؛ لذا اگر در جايى از سرزمين اسلام به او دست يابند، كشته مى شود و هيچ امنيتى ندارد تا آن كه به سرزمين شرك پناه برد.»

1788- 47037- (23) ابوبصير گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان خلاف يكديگر بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند، پرسيدم. حضرت فرمود: آن، بستگى به نظر امام دارد؛ هر چه بخواهد، مى كند و باز از حضرت دربارۀ تبعيد پرسيدم.

حضرت فرمود: از همۀ سرزمين هاى اسلامى تبعيد مى شود؛ لذا اگر در جايى از سرزمين اسلامى او را بيابند، كشته مى شود و امنيتى ندارد تا آن كه به سرزمين شرك برود.»

1789- 47038- (24) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ تبعيد محارب سؤال شد. حضرت فرمود: «از شهرى به شهرى تبعيد مى شود. اميرالمؤمنين على عليه السلام دو نفر را از كوفه به شهر ديگرى تبعيد كرد.»

1790- 47039- (25) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: تنها كيفر آنان كه

با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند ... فرمود: «با او معامله نمى شود و او پناه داده نمى شود و اطعام نمى شود و صدقه به او نمى دهند.»

1791- 47040- (26) زراره از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام مى شوند يا به دار آويخته مى شوند روايت كرده است كه فرمود: «با او معامله نمى شود، غذايى به او نمى دهند و صدقه هم به او داده نمى شود.»

1792- 47041- (27) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، فقط اين است كه اعدام شوند ...، بيان داشت: «اين تبعيد براى جنگ با خدا و رسولش غير از آن تبعيد است. حضرت فرمود: حاكم به اندازۀ كارى كه اين فرد كرده، عليه او به تبعيد حكم مى كند و آن گاه او را به دريا مى افكنند ولى اگر تبعيد تنها اخراج از

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1027

شهرى به شهرى بود، مثل اين بود كه از شهرى بيرون كردن و به شهرى ديگر درآوردن، به اندازۀ كشتن و به دار آويختن و بريدن بود ولى اين تبعيد حدّى است كه به اندازۀ بريدن اعضا و به دار آويختن است «1».»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتاد و چهار از ابواب جهاد با دشمن، به رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد كه سارق، محارب است مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب بيست و سه از ابواب قتل و قصاص و باب بيست و چهار، مناسب اين باب.

باب 2 حكم مرتد فطرى
اشاره

1793- 47042- (1) محمد بن مسلم گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ كسى كه امامت شما را منكر است، چگونه است؟ حضرت فرمود: كسى كه امامى را كه از ناحيۀ خداوند معين شده است، انكار كند و از او و دينش بيزارى جويد، او كافر و از اسلام برگشته است. چون امام از سوى خدا و دين او، دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، خونش در آن حال مباح است؛ مگر اين كه بازگردد يا به سوى خداوند از گفته اش توبه كند.»

1794- 47043- (2) عمار ساباطى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هر مسلمانى كه در ميان مسلمانان باشد و از اسلام برگردد و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و نبوت او را انكار و تكذيب نمايد، خون او براى هر كس كه اين انكار را از او بشنود، مباح است و همسرش در همان روز [ارتداد] از او جدا مى شود؛ لذا نبايد همسرش به او نزديك شود و اموالش بر ورثه تقسيم مى شود و همسرش عدّۀ زنى را مى گيرد كه شوهرش مرده است و امام بايد اگر او را نزدش آوردند، بكشد و توبه اش ندهد.»

______________________________

(1)- آيه اشاره مى كند كه تبعيدى كه در محارب است، تبعيد ويژه اى است كه او را به دريا پرتاب مى كنند. امام مى گويد: اگر تبعيد معمولى بود، در رديف كشتن، به دار آويختن و بريدن دست و پا قرار نمى گرفت- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1029

1795-

47044- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مرتد پرسيدم. حضرت فرمود: هر كس كه از اسلام رو گرداند و آنچه خداوند بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله پس از پذيرش آن نازل فرموده است انكار كند، او توبه ندارد و بايد او را كشت و همسرش از او جدا مى شود و آنچه از او باقيمانده است، بر فرزندانش تقسيم مى شود.»

1796- 47045- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى از مسلمانان، مسيحى شد. او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

حضرت او را توبه داد ولى او نپذيرفت. پس از آن حضرت موى او را گرفت. سپس فرمود: اى بندگان خدا، او را لگد مال كنيد. او لگد مال شد تا آن كه مُرد.»

1797- 47046- (5) مستورد عجلى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. به حضرت گفته شده بود كه اين فرد، مسيحى شده و صليبى در گردن خود آويخته است. حضرت پيش از آن كه از وى بپرسد و پيش از آن كه شاهدان عليه وى شهادت دهند، به او گفت: اى مستورد، به من رسيده كه تو مسيحى شده اى؛ شايد مى خواهى با زن مسيحى ازدواج كنى. ما او را به همسرى تو در مى آوريم. او گفت: قدّوسٌ! قدّوسٌ! «1».

حضرت فرمود: شايد ارثى از يك مسيحى به تو رسيده است و مى پندارى كه ما اين ارث را به تو نمى دهيم ولى ما به تو اين ارث را مى دهيم؛ چون ما از آنان ارث مى بريم ولى آنان از ما ارث نمى برند.

او گفت: قدّوسٌ! قدّوسٌ! حضرت فرمود: آيا اين گونه كه گفته شده، تو مسيحى شده اى؟ او گفت:

آرى، من

مسيحى شده ام. براى بار دوم حضرت فرمود: تو مسيحى شده اى؟ او گفت: آرى، مسيحى شده ام. حضرت على عليه السلام فرمود: الله اكبر (خدا بزرگ تر است)! مستورد گفت: المسيح اكبر (مسيح بزرگ تر است)! پس از آن اميرالمؤمنين على عليه السلام يقۀ او را گرفت و او را به رو به زمين زد و فرمود: اى بندگان خدا، او را پايمال كنيد. مردم او را با قدم هاى شان لگدمال كردند تا آن كه مُرد.»

1798- 47047- (6) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مسلمانى كه مسيحى شده است، پرسيدم. حضرت فرمود: كشته مى شود و توبه داده نمى شود. پرسيدم: مرد مسيحى، مسلمان شده، سپس از اسلام برگشته است. حضرت فرمود: توبه داده مى شود؛ اگر بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود.»

______________________________

(1). منظور تقديس مسيح عليه السلام به سان خداوند است- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1031

1799- 47048- (7) حسين بن سعيد گويد: «به خط فردى كه براى امام ابوالحسن الرضا عليه السلام نوشته بود، خواندم:

مردى مسلمان متولد شده است. پس از آن كفر ورزيد و مشرك شد و از اسلام بيرون رفت؛ آيا توبه داده مى شود يا آن كه كشته مى شود و توبه داده نمى شود؟ حضرت مرقوم فرموده بود: كشته مى شود.»

1800- 47049- (8) پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام ملحدان و بى دينان را توبه مى داد ولى كسى را كه در اسلام متولد شده، توبه نمى داد و مى فرمود: «تنها كسى را كه در دين ما آمده و پس از آن بازگشت كرده است، توبه مى دهيم اما كسى كه در اسلام به دنيا آمده، او را توبه نمى دهيم.»

1801- 47050- (9) پيوسته اميرالمؤمنين

على عليه السلام مرتد را توبه مى داد؛ در صورتى كه اسلام آورده و پس از آن مرتد شده باشد و مى فرمود: «تنها كسى توبه داده مى شود كه به دينى در آمده و سپس از آن باز گشته است ولى آن كس كه در اسلام متولد شده است، او را مى كشيم و توبه نمى دهيم.»

1802- 47051- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دستور كشتن مرتد را صادر فرمود. حضرت فرمود: «هر كس كه در اسلام متولد شده است و دينش را تغيير داده، كشته مى شود و او را توبه نمى دهند ولى كسى كه در دينى جز اسلام بوده، آن گاه اسلام آورده و پس از آن مرتد شده است، سه روز توبه داده مى شود؛ پس اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود و اگر زن است، زندانى مى شود تا آن كه بميرد يا توبه كند.»

1803- 47052- (11) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «هر كس دينش را تغيير دهد، او را بكشيد.»

1804- 47053- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با ارتداد از اسلام مى ميرد و فرزندان و اموالى دارد، فرمود:

«اموالش براى فرزندان مسلمان اوست.»

1805- 47054- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «در حالى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر كوفه در مسجد نشسته بود، گروهى را كه در روز ماه مبارك رمضان روزه خورى مى كردند، نزد حضرت آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان فرمود: شما خورده ايد، در حالى كه روزه نبوديد؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: شما يهودى هستيد؟

گفتند: نه. حضرت فرمود: پس مسيحى هستيد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: پس شما در كدام يك از اديان با اسلام مخالفت

مى ورزيد؟ گفتند: ما مسلمان هستيم. حضرت فرمود: آيا شما مسافريد؟ گفتند:

نه. حضرت فرمود: آيا مرضى در شماست كه ما نمى دانيم و افطار كردن بر شما لازم شده است؟ چرا كه شما با خويشتن آشنا تريد؛ چون خداوند عز و جل مى گويد: بلكه انسان بر خودش بيناست. گفتند: بلكه ما صبح كرده ايم در حالى كه هيچ مرضى نداريم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام خنديد و سپس فرمود: شهادت مى دهيد كه جز الله خدايى نيست و محمد رسول خداست. گفتند: شهادت مى دهيم كه جز الله خدايى نيست ولى محمد را نمى شناسيم. حضرت فرمود: او رسول خداست. آنان گفتند: ما او را به رسالت نمى شناسيم. او مرد عربى بود كه مردم را به پيروى از خويش دعوت كرد. حضرت فرمود: بپذيريد وگرنه قطعا شما را مى كشم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1033

گفتند: هرچند ما را بكشى. پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام ماموران ويژه [شرطة الخميس] را بر آنان گمارد و آنان را به پشت كوفه برد و دستور داد دو چاله كنده شود- يكى در كنار ديگرى. آن گاه راهى را بين اين دو چاله شبيه پنجره شكافتند و به آنان فرمود: من شما را در يكى از اين دو چاه قرار مى دهم و در ديگرى آتش بر مى افروزم و شما را با دود آن مى كشم. گفتند: گرچه اين كار را بكنى، تو تنها اين زندگى دنيا را از بين مى برى. حضرت آنان را در يكى از دو چاه آهسته و نرم نهاد؛ پس از آن دستور آتش داد. آتش در چاه ديگر برافروخته شد. سپس حضرت شروع كرد و آنان را چند بار پشت سرهم

صدا مى زد، مى فرمود: چه مى گوييد؟ آنان جواب مى دادند: هر كار كه مى خواهى، انجام بده. تا آن كه مردند. امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن حضرت بازگشت و قافله اى خبر را به اين سو و آن سو بردند و مردم براى يكديگر بازگو كردند و در حالى كه امام يك روز در مسجد بود، يك مرد يهودى از اهل مدينه [/ يثرب] نزد حضرت آمد. اين يهودى كسى بود كه مجوس مدينه [/ يثرب] او را دانشمندترين خودشان مى شناختند و پدران اين يهودى در گذشته نيز همين طور بودند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين يهودى به همراه عده اى از خاندان خويش نزد اميرالمؤمنين آمد و چون به مسجد اعظم كوفه رسيدند، شترهاى خود را خواباندند. سپس [كنار] در مسجد ايستادند و به اميرالمؤمنين عليه السلام پيام دادند كه ما گروهى يهودى هستيم كه از حجاز آمده ايم و با شما كارى داريم. آيا شما نزد ما بيرون مى آييد يا ما نزد شما داخل بياييم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در حالى كه مى فرمود: اينان به اسلام وارد مى شوند و با بيعت، اسلام شان را آغاز مى كنند، از مسجد بيرون آمد و نزد اينان رفت [و گفت]: كارتان چيست؟ بزرگ آنان به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى پسر ابوطالب، اين چه بدعتى است كه در دين محمد صلى الله عليه و آله ايجاد كردى؟ اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: چه بدعتى؟ يهودى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: گروهى از حجازيان گفته اند كه: تو قصد گروهى را كرده اى كه شهادت به يگانگى خدا داده ولى به رسالت محمد اعتراف نكرده اند و آنان را با

دود كشته اى!

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: تو را به نُه آيه اى كه بر موسى عليه السلام در طور سينا نازل شد و به حقّ كنيسه هاى مقدّس پنجگانه و به حقّ سمت «1» ديّان سوگند مى دهم. آيا مى دانى كه پس از وفات حضرت موسى عليه السلام گروهى را كه شهادت به يگانگى خدا داده بودند ولى اقرار به رسالت موسى نكرده بودند نزد يوشع بن نون آوردند و ايشان آنان را همين گونه كشت؟ يهودى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

آرى، من گواهى مى دهم تو ناموس موسى هستى [/ صاحب سرّ موسى و آشنا با علوم و اسرار موسى].

______________________________

(1). سمت در اينجا اسم، لقب و يا صفتى براى خداوند است، ولى به چه معنى است نمى دانيم و معانى سمت در لغت با استعمال آن در اينجاناسازگار است.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1035

امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن، يهودى نوشته اى از قباى خود در آورد و به اميرالمؤمنين عليه السلام داد.

حضرت آن نوشته را گشود و در آن نگريست و گريه كرد. يهودى به حضرت گفت: اى اميرالمؤمنين، چه چيزى شما را به گريه واداشت؟ شما كه تنها در اين نوشته نگاه كرديد در حالى كه اين نوشته به زبان سريانى است و شما مردى عرب هستيد؛ آيا مى دانيد كه اين چيست؟

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: آرى، اين نام من است كه ثبت شده است. يهودى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: نامت را در اين نوشته به من نشان ده و به من بگو كه نامت در زبان سريانى چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام نام خودش را در آن

صحيفه به يهودى نشان داد و فرمود: نام من اليا است.

يهودى گفت: شهادت مى دهم كه جز الله خدايى نيست و گواهى مى دهم كه محمد رسول خداست و شهادت مى دهم كه تو وصى محمد هستى و گواهى مى دهم كه پس از محمد، تو از همۀ مردم به مردم سزاوارترى. آن گروه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند و به مسجد در آمدند و وارد مسجد شد «1».

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ستايش خدا را كه من نزد او فراموش نشده بودم. ستايش خدا را كه مرا نزد خويش در صحيفۀ نيكان ثبت كرد. ستايش خداى را كه صاحب جلال و بزرگوارى است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يك از باب هفتاد از ابواب نكاح عبيد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «چون فرار برده، طلاق همسرش محسوب مى شود، بردۀ فرارى به منزلۀ كسى است كه از اسلام برگشته است.»

و در روايات باب ششم از ابواب ميراث، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت نوزده از باب يك از ابواب حدّ زنا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «تبعيد از شهرى به شهر ديگر است و اميرالمؤمنين عليه السلام دونفر را از كوفه به بصره تبعيد كرد.»

و در روايت سى و يك از باب هفده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام اگر كسى از مسلمانان را تبعيد مى كرد، او را به نزديك ترين شهر مشركان به اسلام تبعيد مى كرد. حضرت اين را بررسى كرد. ديلم نزديك ترين شهر مشركان به سرزمين اسلام بود.»

و در روايت يكم از باب سى و يك از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر بردۀ

فرارى از اين كه به نزد مواليانش برگردد امتناع كند، دست او به دليل سرقت بريده و سپس كشته مى شود و مرتد اگر سرقت كند، همچون همين بردۀ فرارى است.»

______________________________

(1)- در بحار، ج 40، ص 290 به نقل از كافى آمده است: «ودخلوا المسجد» يعنى گروه وارد مسجد شدند و اين تعبير مناسب تر است- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1037

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «و هر كس كه پيامبرىِ پيامبرِ مرسلى را انكار و او را تكذيب كند، خونش مباح است. راوى گويد: به امام گفتم: نظر شما چيست؟

كسى كه امامى از شما را انكار كند، حالش چگونه است؟ حضرت فرمود: هر كس كه امامى را انكار كند، از خدا بيزارى جسته و خداوند از او و دين او بيزارى جسته است؛ بنابراين او كافرى است كه از اسلام برگشته است؛ چرا كه امام از سوى خدا و دين او، دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، او كافر و خونش در آن حال مباح است؛ مگر اين كه بازگردد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

باب 3 حكم كودكى كه يكى از والدينش مسلمان هستند

1806- 47055- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه شرك را بر مى گزيند- در حالى كه همراه پدر و مادر هست- فرمود: «رها نمى شود [او را آزاد نمى گذارند] و البته اين در صورتى است كه يكى از پدر و مادرش مسيحى باشد (و ديگرى مسلمان).»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى -

صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 1037

1807- 47056- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ بچه اى كه به جوانى مى رسد و مسيحيت را بر مى گزيند و يكى از پدر و مادرش مسيحى است يا هر دو مسلمان هستند، فرمود: «او را رها نمى گذارند و براى پذيرش اسلام او را مى زنند.»

باب 4 حكم مرتد ملّى
اشاره

كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، بازهم ايمان آوردند، ديگر بار كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد و آنان را به راه (راست) هدايت نخواهد كرد.

«1»

______________________________

(1). نساء 4/ 137.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1039

1808- 47057- (1) امام باقر و امام صادق عليه السلام دربارۀ مرتد [فرمودند]: «توبه داده مى شود. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود و اگر زن مرتد از اسلام شود، توبه داده مى شود. اگر توبه كرد و بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه براى هميشه زندانى مى شود و در زندان هم بر او سخت مى گيرند.»

1809- 47058- (2) جميل بن درّاج و ديگران از امام باقر يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از اسلام برگشته است، روايت كرده اند كه حضرت فرمود: «او را توبه مى دهند. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود.

به جميل گفته شد: نظر تو چيست اگر او توبه كرد ولى پس از آن، از اسلام برگشت؟ جميل گفت:

مجددا او را توبه مى دهند. از جميل سؤال شد: چه مى گويى اگر باز توبه كرد ولى دوباره برگشت و باز توبه كرد و سپس بازگشت؟ جميل گفت: در اين باره چيزى نشنيده ام ولى چنين كسى

نزد من به سان زناكارى است كه دو بار حدّ بر او جارى شده است و پس از آن كشته مى شود. جميل گويد: اصحاب ما روايت كرده اند كه زناكار در بار سوم كشته خواهد شد.»

1810- 47059- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را از بنى ثعلبه كه پس از مسلمانى، مسيحى شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند و شاهدان عليه وى شهادت دادند. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اين شاهدان چه مى گويند؟ او گفت: راست شهادت داده اند ولى من مجددا به اسلام باز مى گردم.

حضرت فرمود: آگاه باش! كه اگر تو شاهدان را تكذيب مى كردى، من گردن تو را مى زدم ولى اكنون از تو مى پذيرم ولى ديگر چنين مكن؛ چرا كه اگر از اسلام برگردى، رجوع مجدد تو را به اسلام ديگر از تو نمى پذيرم.»

1811- 47060- (4) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام بيش از سه روز مرتد را- براى اين كه او را توبه بدهد- آزاد نمى گذاشت. چون روز چهارم مى شد [در صورتى كه توبه نكرده بود] او را بدون اين كه توبه بدهد، مى كشت و سپس تلاوت مى كرد: كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، بازهم ايمان آوردند، ديگر بار كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند ... تا پايان آيه، همه را مى خواند.»

در دعائم الاسلام همين روايت ذكر شده، تنها در آنجا مى گويد: «زمانى كه روز چهارم مى شد، حضرت او را بدون اين كه توبه دهد، مى كشت و سپس آيه را تا پايان آن تلاوت مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1041

1812- 47061- (5) مرد مسيحى را كه مسلمان و سپس مسيحى شده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه

السلام بردند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: سه روز خوارى را به او بچشانيد و در همۀ اين سه روز، حضرت از غذاى خود به او مى خوراند و از نوشيدنى خويش به او مى نوشاند. روز چهارم او را بيرون آورد ولى او از پذيرش اسلام امتناع ورزيد. حضرت او را به حياط مسجد بيرون برد و او را كشت. مسيحيان جسد او را در برابر پرداخت صد هزار خواستند ولى حضرت نپذيرفت. پس از آن، حضرت دستور داد تا جسدش در آتش سوزانده شود و فرمود: من كمك شيطان، عليه اينان نخواهم بود.»

1813- 47062- (6) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: همسر فرد مرتد از او جدا مى شود و ذبيحۀ او خورده نمى شود و سه روز او را توبه مى دهند. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه در روز چهارم كشته مى شود.»

1814- 47063- (7) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «اگر كسى از اسلام برگردد، همسرش از او جدا مى شود و ذبيحۀ او خورده نمى شود و سه روز او را توبه مى دهند. اگر بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه روز چهارم كشته مى شود- البته اگر از عقل سالمى برخوردار باشد.»

1815- 47064- (8) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: كسى كه از اسلام برگشته است، همسرش از او جدا مى شود و ذبيحۀ او خورده نمى شود و سه روز او را توبه مى دهند. اگر توبه كرد و به فرمان خداوند عز و جل بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه روز چهارم كشته مى شود.»

1816- 47065- (9) ابوالطفيل بن واثله كنانى روايت كرده

است كه: «بنى ناجيه قومى بودند كه در سواحل دريا زندگى مى كردند. اينان ادّعا داشتند كه نسبى در قريش دارند [قريشى هستند] و همه مسيحى بودند.

پس از آن اسلام آوردند و سپس از اسلام برگشتند. اميرالمؤمنين عليه السلام معقل بن قيس تميمى را به سوى آنان گسيل داشت. ما هم همراه او حركت كرديم. چون به آن قوم رسيديم، معقل نشانه اى بين ما و خودش قرار داد و گفت: هر زمان كه دستم را بر سرم گذاشتم، شما بر آنان شمشير بكشيد [آنان را بكشيد]. معقل نزد آن قوم رفت و گفت: شما بر چه دينى هستيد؟ دسته اى بيرون آمدند و گفتند: ما مسيحى هستيم و دينى بهتر از دين خودمان نمى شناسيم و ما بر همين دين هستيم.

ابوالطفيل گويد: معقل آنها را جدا كرد. ابوالطفيل گويد: پس از آن، گروهى از آنان گفتند: ما مسيحى بوديم ولى مسلمان شده ايم و الان مسلمان هستيم و دينى برتر از دين مان نمى شناسيم. ما بر همين دين هستيم ولى دسته اى گفتند: ما مسيحى بوديم سپس اسلام آورديم. پس از آن

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1043

فهميديم كه بهتر از آن دينى كه بر آن بوديم نيست؛ لذا مجددا بدان دين بازگشتيم. معقل آنان را سه بار به اسلام دعوت كرد ولى آنان نپذيرفتند. آن گاه معقل دستش را بر سرش گذاشت. ابوالطفيل گويد: پس از آن همۀ جنگجويان شان كشته و ذريه هاى شان اسير شدند. ابوالطفيل گويد: معقل همۀ آنان را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد. مصقلة بن هبيره همۀ آنان را به صد هزار درهم خريد و آزادشان ساخت و پنجاه هزار [درهم] براى اميرالمؤمنين عليه السلام برد. حضرت

اين مبلغ را نپذيرفت. ابوالطفيل گويد:

مصقلة اين مبلغ را با خود برد و درخانه اش دفن كرد و به معاويه ملحق شد. ابوالطفيل گويد: پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام خانۀ مصقلة را خراب ولى آزادى آنان را تنفيذ كرد.»

1817- 47066- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر پدر، مسلمان شود، پسر را به اسلام مى كشد. پس هر كدام از فرزندانش كه بالغ شود به اسلام دعوت مى شود؛ پس اگر نپذيرفت، كشته مى شود. ولى اگر فرزند مسلمان شود، پدر و مادرش را به اسلام نمى كشد و ارث برى در ميان آنان نيست «1».»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب دوم، اين گفته كه: «پرسيدم: اگر فردى مسيحى مسلمان شده و سپس از اسلام برگردد. حضرت فرمود: او را توبه مى دهند؛ اگر بازگشت، [كه هيچ] وگرنه كشته مى شود.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر كس بر غير دين اسلام بود و پس از آن مسلمان سپس مرتد شد، سه روز او را توبه مى دهند. پس اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود.»

و ديگر روايات اين باب را ملاحظه كن؛ چرا كه رواياتى مناسب با مقام در آنهاست.

باب 5 حكم زن مرتد
اشاره

1818- 47067- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه از اسلام برگشته است، فرمود: «او كشته نمى شود ولى سخت او را به كار مى گيرند و جز به مقدارى كه زنده بماند به او غذا و آب نمى دهند و لباس هاى خشن بر تن او مى كنند و به هنگام نمازها او را مى زنند.»

1819- 47068- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر زنى از اسلام برگردد، كشته نمى شود ولى براى هميشه زندانى مى شود.»

______________________________

(1)- يعنى غير مسلمان از مسلمان ارث نمى برد؛ چه پدر و مادر باشند و چه فرزند و منظور از كشيدن به اسلام و نكشيدن (جرّ- لم يجرّ) اين است كه فرزند به تبع اسلام پدر و مادر يا يكى از آنان محكوم به اسلام مى شود ولى پدر و مادر با اسلام آوردن فرزند محكوم به اسلام نمى شوند- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1045

1820- 47069- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن زمان كه زن مرتد شود، حكم او اين است كه زندانى مى شود تا آن كه مسلمان شود يا بميرد ولى او را نمى كشند

و اگر آن زن كنيزى است كه مواليانش به خدمتكارى او نيازمندند، او را به كار مى گيرند و سخت ترين تضييقات را براى او اعمال مى كنند و جز لباس خشن بر او نمى پوشانند؛ آن هم به مقدارى كه عورتش را بپوشاند و گرما و سرمايى كه بيم مرگ از آن بر او مى رود، از او دفع شود و غذاى سخت و خشن به او خورانده مى شود به اندازه اى كه جانش محفوظ بماند و همين طور است حكم كنيز امّ ولد، ولى [حكم] بردۀ مذكر در اين جهت، چون مرد آزاد است.»

1821- 47070- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «مرتد را توبه مى دهند. اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه كشته مى شود. امام فرمود: زن نيز توبه داده مى شود؛ اگر توبه كرد [كه هيچ]؛ وگرنه در زندان محبوس مى شود و او را آزار مى دهند.»

1822- 47071- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كنيزى كه مسيحى بود و مسلمان شده و براى مولايش فرزند آورده بود پس از آن مولاى كنيز مُرد و در زمان عمر وصيت كرد كه اين كنيز آزاد شود، پس از آن كنيز با يك مسيحى دِيْرنشين ازدواج كرد و خود مسيحى شد و از اين مرد مسيحى، دو فرزند زاييد و به فرزند سوم نيز آبستن شد، حكم داد كه: اسلام بر اين كنيز عرضه شود. پس از آن، اسلام بر او عرضه شد ولى نپذيرفت. حضرت فرمود: هر فرزندى كه از فرزندان آن مسيحى است، همه، بردۀ برادر خودشان- همان كه اين كنيز از مولاى نخستين خود زاييد- هستند و من اين كنيز را زندانى مى كنم تا فرزندى

را كه در شكم دارد، وضع حمل كند و چون زاييد، اين كنيز را مى كشم.»

محمدبن الحسن [/ شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «اين حكم، منحصر به همان جريانى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را به تفصيل ذكر كرد و به موارد ديگر راه نمى يابد. چون امكان دارد كه اميرالمؤمنين عليه السلام كشتن اين كنيز را به دليل ارتداد و ازدواجش صلاح ديده است و شايد اين كنيز، با مسلمانى ازدواج كرده و پس از آن مرتد شده و ازدواج كرده است و نيز به دليل امتناعش از بازگشت به اسلام، استحقاق قتل پيدا كرده است؛ بنابراين حكم در زن مرتد- بر وفق رواياتى كه پيشتر آورديم- اگر به اسلام بازنگشت، همان است كه براى هميشه زندانى شود.»

مشابه اين روايت در روايت دوم از باب ششم از ابواب ميراث، گذشت.

ارجاعات
گذشت:

در روايت دهم از باب دوم از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرتد زن است، زندانى مى شود تا بميرد يا آن كه توبه كند.» و در روايت يكم از باب چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر زن از اسلام برگردد، توبه داده مى شود. اگر توبه كرد و بازگشت [كه هيچ]؛ وگرنه براى هميشه زندانى مى شود و در زندان در تنگنا قرار مى گيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1047

مى آيد:

در روايت نهم از باب چهارده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در زندان براى ابد نمى ماند، مگر سه نفر: كسى كه فردى را مى گيرد تا ديگرى او را بكشد و زنى كه از اسلام برگردد.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در

زندان نمى ماند، مگر سه نفر: كسى كه فردى را نگه مى دارد تا ديگرى او را بكشد و زنى كه مرتد مى شود، مگر اين كه توبه كند.»

باب 6 حكم مرتد سارق
ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سى و يكم از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «برده اگر از چنگ اربابانش فرار و آن گاه سرقت كند- در حالى كه فرارى است- دستش بريده نمى شود؛ چرا كه او به سان كسى است كه از اسلام برگشته است. ولى او را دعوت مى كنند كه به سوى اربابانش باز گردد و به اسلام درآيد. پس اگر نپذيرفت به اربابانش بازگردد، دستش براى سرقت بريده و سپس كشته مى شود و مرتد هم اگر سرقت كند، به سان اوست.» و در روايت دوم، مانند آن.

باب 7 ادلّۀ اثبات كفر و ارتداد
اشاره

1823- 47072- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله شك كند، او كافر است.»

1824- 47073- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان پس از من دوازده نفرند؛ نخستين آنان على بن ابيطالب و آخرين آنان قائم (عج) است. اينان جانشينان من، اوصياى من، اولياى من و حجت هاى خدا بر امت من هستند. هر كس كه اينان را بپذيرد، مؤمن و آن كس كه آنان را نپذيرد، كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1049

1825- 47074- (3) محمد بن مسلم گويد: «در خدمت امام صادق عليه السلام سمت چپ ايشان نشسته بودم و زراره سمت راست ايشان بود. ابوبصير خدمت امام رسيد و گفت: اى ابوعبدالله [/ امام صادق عليه السلام]، دربارۀ كسى كه به خدا شك كرده است، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: اى ابو محمد [/ كنيۀ ديگر ابوبصير] او كافر است. ابوبصير پرسيد: به رسول خدا شك كرده است؟ حضرت فرمود: او كافر است. محمد بن

مسلم گويد: پس از آن امام به زراره توجهى كرد و فرمود: تنها در صورتى كه انكار كند، كافر مى شود.»

1826- 47075- (4) در فقه الرضا آمده است: «روايت مى كنيم كه هر كس پس از آن كه بر فطرت اسلام متولد شده به خداوند شك كند، او را توبه نمى دهند. روايت مى كنم كه با شك و انكار، عمل سودمند نيست و روايت مى كنم كه هر كس شك كند يا گمان برد و بر يكى از اين دو بماند، عمل خويش را تباه ساخته است و روايت مى كنم دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و بيشتر آنان را بر سر پيمان خود نيافتيم؛ (بلكه) اكثر آنان را فاسق و گنهكار يافتيم «1»؛ كه حضرت فرمود: اين آيه دربارۀ شك كنندگان نازل شده است و روايت مى كنم دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: آنان كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند «2»، كه فرمود: منظور شك است و شك كننده در آخرت، مثل شك كنندۀ در دنياست.»

1827- 47076- (5) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شك و ترديد، كفر است.»

______________________________

(1). اعراف، 7/ 102.

(2). انعام، 6/ 82.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1051

1828- 47077- (6) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: «به توهّمات توجه نكنيد كه شك مى كنيد و شك نكنيد كه كافر مى شويد و آزادى به خود ندهيد كه سستى و سازش كارى مى كنيد و دربارۀ حقّ سازش كارى و سستى نكنيد كه زيان مى كنيد و احتياط اين است كه در پى درك درست باشيد و بخشى از درك درست آن است كه مغرور نشويد و خيرخواه ترين شما براى خودش كسى است كه

در برابر پروردگارش مطيع تر است و آن كس كه بيشتر خود را مى فريبد، همان كس است كه بيشتر معصيت پروردگارش را دارد. هر كس كه از خدا اطاعت كند، در امن و امان است و راه مى يابد و هر كس كه از خدا سرپيچى كند، زيان مى كند و پشيمان مى شود. از خدا يقين را بخواهيد و براى دست يابى به عافيت به او متوجه شويد و بهترين چيزى كه در دل مى ماند، يقين است. اى مردم، از دروغ بپرهيزيد؛ زيرا هر اميدوارى در طلب و هر خايفى در فرار است.»

1829- 47078- (7) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: هر كس كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله شك كند؟

حضرت فرمود: كافر است. پرسيدم: پس هر كس كه در كفر اين شك كننده شك كند، او كافر است؟

حضرت جوابى نداد. من سه بار اين سؤال را تكرار كردم. آن گاه ديدم كه در چهره اش خشم است!»

1830- 47079- (8) ياسر خادم گويد: «شنيدم كه حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، مشرك است و هر كس كه به او چيزى را كه از آن نهى كرده است نسبت دهد، او كافر است.»

1831- 47080- (9) داود بن قاسم گويد: «شنيدم كه على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمود: هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، مشرك است و هر كس كه او را به مكان وصف كند، كافر است و هر كس كه به او چيزى را كه از آن نهى كرده نسبت دهد، او دروغگوست. آن گاه حضرت

اين آيه را تلاوت كردند كه:

تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند (آرى)، دروغگويان واقعى آنها هستند.

«1»»

______________________________

(1). نحل، 16/ 105.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1053

1832- 47081- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، او مشرك است. هر كس كه قدرت او را انكار كند، كافر است.»

1833- 47082- (11) امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: «امام، نشانه اى بين خداوند عز و جل و بين خلق اوست. هر كس كه او را بشناسد، مؤمن است و هر كس كه او را انكار كند، كافر است.»

1834- 47083- (12) حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در حديثى فرمود: «هر كس كه قائل به تشبيه و جبر باشد، او كافر و مشرك است ما از او در دنيا و آخرت، بيزارى مى جوييم.»

1835- 47084- (13) عبدالسلام بن صالح هروى گويد: «به امام على بن موسى الرضا عليه السلام گفتم: شما دربارۀ حديثى كه اهل حديث روايت كرده اند كه مؤمنان از منزلگاه هاى بهشتى خود خدا را مى بينند، چه مى گوييد؟ تا آنجا كه حضرت فرمود: هر كس خدا را به چهره اى چون ديگر چهره ها وصف كند، او كافر شده است ولى چهرۀ خداوند متعال همان پيامبران، رسولان و حجت هاى اويند؛ همان كسانى كه به واسطۀ آنان به خداوند، دين و معرفت او متوجه مى شويم.»

1836- 47085- (14) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود: «هر كس كه بگويد خداوند چهره اى چون چهره ها دارد، او شرك ورزيده و هر كس كه براى خداوند اعضايى چون اعضاى مخلوقات قائل باشد، او كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30،

ص: 1055

1837- 47086- (15) هشام گويد: «خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه معاوية بن وهب و عبدالملك بن اعين به خدمت امام آمدند. معاوية بن وهب به امام گفت: اى پسر رسول خدا، شما دربارۀ روايتى كه نقل مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله خداى خويش را ديد، چه مى گوييد؟ بر چه شكلى خدا را ديد؟ و نيز دربارۀ روايتى كه نقل مى كند كه مؤمنان در بهشت خداى شان را مى بينند، چه مى گوييد؟ آنان به چه صورتى خدا را مى بينند؟

حضرت تبسمى كرد و فرمود: اى فلان، چه زشت است مردى را كه هفتاد سال يا هشتاد سال در حكومت و ملك خدا زندگى كند و از نعمت هاى او بخورد و خدا را آن گونه كه شايستۀ معرفت اوست، نشناسد! آن گاه امام فرمود: اى معاويه، حضرت محمد صلى الله عليه و آله خداى خود را آشكار نديد و ديدن بر دو گونه است: ديدن دل و ديدن چشم و هر كس كه منظورش ديدن دل است، او درست مى گويد و هر كس كه ديدن چشم منظور او باشد، او به خدا و آيات او كفر ورزيده است؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، كفر ورزيده است؛ تا آنجا كه گويد: و هر كس كه خدا را به خلقش تشبيه كند، براى خدا شريكى گرفته است ...»

1838- 47087- (16) حسن بن جهم گويد: «روزى در مجلس مأمون حضور داشتم. حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام نزد مأمون بود ... تا آنجا كه گويد: مأمون گفت: اى ابوالحسن، شما دربارۀ

قائلين به تناسخ چه مى گوييد؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: هر كس كه قائل به تناسخ باشد، او به خداوند بزرگ كفر ورزيده و بهشت و جهنم را تكذيب كرده است.»

1839- 47088- (17) امام ابوالحسن الرضا عليه السلام فرمود: «هر كه قائل به تناسخ باشد، او كافر است. سپس فرمود:

خداوند، غاليان را لعنت كند! چرا يهود نشدند؟ چرا مجوس نشدند؟ چرا مسيحى نشدند؟ چرا قدرى نشدند؟ چرا مرجئه نشدند؟ و چرا حرورى نشدند؟

«1» آن گاه امام فرمود: با اينان همنشين نشويد و با اينان دوستى و رفاقت نكنيد و از اينان بيزارى بجوييد كه خداوند از اينان بيزار است.»

______________________________

(1). هر كدام از اين دسته ها كه مورد اشارۀ امام قرار گرفته، دينى از سوى حقّ يا فرقه اى منحرف است- م.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1057

1840- 47089- (18) مردى گفت: «اى رسول خدا، هر كس كه حج را ترك كند، كافر شده است؟ حضرت فرمود: نه، هر كس كه حقّ را انكار كند، كافر شده است.»

1841- 47090- (19) حضرت رضا عليه السلام فرمود: «مشيت و اراده از صفات فعل است و هر كس كه بگويد خداوند متعال هميشه اراده و مشيت داشته است، (يكتاپرست) نيست.»

1842- 47091- (20) بريد بن عمير بن معاويۀ شامى گويد: «در مرو خدمت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم. به امام گفتم: اى پسر رسول خدا، از حضرت صادق عليه السلام براى ما روايت شده است كه نه جبر و نه تفويض بلكه چيزى بين اين دو؛ معناى اين روايت چيست؟ حضرت فرمود: هر كس كه بگويد كارهاى ما را خداوند انجام مى دهد و سپس ما را

بر آن عذاب مى كند، او جبرى است و هر كس كه بگويد خداوند عز و جل كار آفرينش را به حجت هاى خويش عليه السلام واگذار كرده است، او تفويض قائل شده است و قائل به جبر، كافر و قائل به تفويض، مشرك است.

(بريد بن عمير گويد) به امام گفتم: اى پسر رسول خدا، پس چيزى بين اين دو چيست؟ حضرت فرمود: اين كه راهى باشد به سوى انجام آنچه بدان امر شده و ترك آنچه از آن نهى شده اند. به امام گفتم: آيا براى خدا در اين باره مشيت و اراده اى هست؟ حضرت فرمود: اما در طاعت ها، پس مشيت و ارادۀ خداوند در آنها همان امر به آن و رضايت بدان و كمك كارى بر آن است و اراده و مشيت خدا در گناهان، همان نهى از آنها و ناخشنودى از آنها و كمك نكردن و رها كردن بر گناه است.

گفتم: آيا براى خداوند در اين ها قضاء است؟ حضرت فرمود: آرى. هر فعلى كه بندگان انجام مى دهند- خوب يا بد- در آن براى خدا قضاء است. پرسيدم: معناى اين قضاء چيست؟ حضرت فرمود: حكم بر بندگان به آنچه استحقاقش را از ثواب و عقاب در دنيا و آخرت دارند.»

1843- 47092- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردم در موضوع قَدَر بر سه گونه اند: فردى كه مى گويد خداوند مردم را بر گناهان مجبور كرده است. اين شخص به خداوند در حكمش ستم كرده و او كافر است؛ فردى كه مى گويد كار به خود مردم واگذار شده است. اين شخص خدا را در قدرتش سست كرده و او كافر است؛ فردى كه مى گويد خداوند عز و

جل به بندگان آنچه طاقتش را دارند، تكليف كرده و آنچه طاقت ندارند، تكليف نكرده است و چون نيكى مى كند، خدا را مى ستايد و چون بدى مى كند، از خداوند استغفار مى كند؛ اين مسلمان كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1059

1844- 47093- (22) ابو مسروق گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مردم بصره از من پرسيد: آنان چگونه اند؟ گفتم:

مرجئه و قَدَرى و حرورى هستند. حضرت فرمود: خداوند لعنت كند اين آيين هاى كفر و شرك را كه اصلًا خدا را نمى پرستند!»

1845- 47094- (23) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دو دسته از امت من سهمى در اسلام ندارند: مرجئى و قَدَرى.»

1846- 47095- (24) امام صادق عليه السلام فرمود: «گواهى مى دهم كه مرجئه بر دين كسانى هستند كه گفتند: او و برادرش را مهلت ده و ماموران را براى بسيج به تمام شهرها اعزام كن.

«1»» 1847- 47096- (25) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دو دسته از امت من سهمى در اسلام ندارند: مرجئه و قَدَريه.»

1848- 47097- (26) على بن ابيطالب عليه السلام و زيد بن على بيان داشتند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ضمن نقل جريان معراج آورده اند ... تا آنجا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سپس توجهى كردم، مردانى بودند كه آنان را در آتش جهنم پرت مى كردند. حضرت فرمود: پرسيدم: اى جبرئيل، اينان كيستند؟ حضرت فرمود:

جبرئيل گفت: اينان مرجئه، قَدَريه، حروريه، بنى اميه و كسى كه نصب دشمنى براى ذريۀ تو كرده، هستند؛ اين پنج دسته سهمى در اسلام ندارند و در پايان روايت آمده است كه: حضرت على

عليه السلام فرمود:

اى رسول خدا، كسانى را كه در آتش جهنم پرت مى كنند، كيستند؟ حضرت فرمود: اى على، آنان مرجئه، حروريه، قَدَريه، بنى اميه و كسى كه نصب عداوت براى تو دارد. اين پنج دسته، بهره اى در اسلام ندارند.»

______________________________

(1)- اعراف، 7/ 111

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1061

1849- 47098- (27) فضيل گويد: «خدمت امام باقر عليه السلام رفتم. مردى نزد حضرت بود. چون نشستم، او برخاست و بيرون رفت. حضرت به من فرمود: اى فضيل، در نزد تو اين چگونه است؟ پرسيدم: اين كيست؟

حضرت فرمود: حرورى است. گفتم: كافر است؟ حضرت فرمود: آرى، به خدا سوگند! مشرك است.»

1850- 47099- (28) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر امتى مجوس دارد و مجوس اين امت، كسانى اند كه قائل به قَدَر هستند.»

1851- 47100- (29) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «فرقۀ قَدَريه مجوس اين امت، دشمنان خدا و گواهان باطلند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: منادى در روز قيامت ندا دهد: دشمنان خدا و گواهان ابليس، فرقۀ قَدَريه كجاييد؟ پس از آن دسته اى از امتم بپا مى خيزند كه از دهان شان دود سياه بيرون مى آيد.»

1852- 47101- (30) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى دربارۀ قَدَر به غلو نيفتاده مگر اين كه از ايمان بيرون رفته است.»

1853- 47102- (31) امام صادق عليه السلام به فرقۀ غالى فرمود: «به سوى خدا برگرديد؛ چرا كه شما فاسق كافر و مشرك هستيد.»

1854- 47103- (32) كاهلى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «حضرت اين آيه را تلاوت كرد كه: به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه

در اختلافات خود، تو را به قضاوت طلبند و سپس از قضاوت تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند.

«1» پس از آن فرمود:

اگر گروهى خدا را پرستش كنند و او را يكتا بدانند، سپس دربارۀ روايتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله كرده بگويند: اى كاش! چنين و چنان مى كرد و اين حالت را در درون خويش بيابند، اينان به واسطۀ همين، مشرك خواهند بود. سپس امام فرمود: به پروردگارت سوگند! كه آنان مؤمن نخواهند بود مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به قضاوت طلبند و سپس، از قضاوت تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند. «2» حضرت فرمود: اين همان تسليم بودن در كارهاست.»

______________________________

(1)- نساء، 4/ 65

(2)- نساء، 4/ 65

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1063

1855- 47104- (33) عباس بن يزيد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اين عوام مى گويند كه شرك، پنهان تر از حركت مورچه در شب تاريك برروى سنگ سياه است. حضرت فرمود: بنده مشرك نخواهد بود تا اين كه براى غير خدا نماز گزارد يا براى غير خدا قربانى كند يا غير خداوند عز و جل را بخواند.»

1856- 47105- (34) هشام بن الحكم از امام صادق عليه السلام دربارۀ اسماء خدا و اشتقاق آنها پرسيد كه: اللّه از چه مشتق است؟ هشام گويد: امام به من فرمود: اى هشام، الله از اله گرفته شده و اله مى طلبد مألوهى را (يعنى كسى را كه اين اله نام اوست) و اسم غير از مسمى است (يعنى غير از آن واقعى است كه به اين نام ناميده شده است). هر

كس كه اسم را پرستد نه واقعى را، كافر شده و چيزى نپرسيده است و هر كس كه هم اسم و هم واقع را بپرستد، باز كافر شده است و دو چيز را پرستيده است. ولى كسى كه واقع را بپرستد نه اسم را، اين همان توحيد است [يكتاپرستى]. اى هشام، آيا فهميدى؟ هشام گويد: گفتم:

بيشتر بفرماييد. حضرت فرمود: خداوند نود و نه اسم دارد. اگر اسم، همان مسمى بود، هر آينه هر كدام از اسم ها خدايى محسوب مى شد ولى خداوند واقعى است كه اين اسم ها ما را بدان راهنمايى مى كند و همۀ اين اسم ها غير از خود اوست.

اى هشام، نان اسم همان خوردنى و آب، اسم نوشيدنى است و لباس، اسم پوشيدنى و آتش، اسم سوزاندنى است. اى هشام، آيا به گونه اى فهميدى كه بتوانى با آن دفاع كنى و بجنگى با دشمنان ما و آنان كه با خداوند عز و جل غير او را به خدايى گرفته اند؟ گفتم: آرى. هشام گويد: پس از آن امام فرمود:

اى هشام، خداوند اين را برايت سودمند قرار دهد و تو را بدان ثابت بدارد. هشام گويد: به خدا سوگند! تا اين زمان كه اينجا ايستاده ام، كسى در توحيد بر من غالب و پيروز نيامده است.»

1857- 47106- (35) عبدالعزيز بن مسلم گويد: «همراه حضرت رضا عليه السلام بوديم تا آن كه فرمود: و رسول خدا صلى الله عليه و آله نرفت تا آن كه براى امتش معالم دين شان را بيان كرد و راه شان را روشن و آنان را بر راه ميانۀ حقّ رها ساخت و على عليه السلام را نشانه و امام براى آنان قرار داد و

چيزى را كه اين امت بدان نياز داشته باشد، رها نكرد مگر اين كه آن را بيان كرد؛ بنابراين اگر كسى بگويد كه خداوند عز و جل دينش را كامل نكرده است، او كتاب خدا را رد كرده و هر كس كه كتاب خدا را رد كند، او به خدا كفر ورزيده است ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1065

1858- 47107- (36) عبدالرحيم قصير گويد: «توسط عبدالملك بن اعين نامه اى براى امام صادق عليه السلام فرستادم و از ايشان دربارۀ اين كه ايمان چيست، پرسيدم. حضرت همراه عبدالملك بن اعين نامه اى برايم فرستاد كه: خداوند تو را رحمت كند! دربارۀ ايمان پرسيده اى. ايمان، اعتراف به زبان، پذيرفتن با دل و جان و عمل با اعضا و جوارح است و ايمان بعضى از آن از بعض ديگر است (يعنى اجزاى مرتبط و به هم پيوسته اى است). ايمان يك خانه است و همين گونه، اسلام خانه اى و كفر خانه اى است. بنده پيش از آن كه مؤمن باشد، مسلمان است و مؤمن نمى شود تا آن كه مسلمان باشد؛ بنابراين اسلام پيش از ايمان است و شريك و همراه ايمان است. پس آن زمان كه بنده، كبيره اى از گناهان كبائر يا صغيره اى از گناهان صغائر را كه خداوند از آنها نهى كرده است انجام دهد، از ايمان بيرون رفته و نام ايمان از او ساقط شده است ولى اسم اسلام بر او ثابت است. پس اگر توبه و استغفار كرد به خانۀ ايمان باز مى گردد و او را از ايمان به كفر نمى برد جز انكار كردن و حلال شمردن به اين شكل كه حلال را بگويد اين حرام

است و حرام را بگويد كه اين حلال است و بدان عقيده بندد. در اين حالت است كه از اسلام و ايمان بيرون مى رود و به كفر در مى آيد و به سان كسى است كه داخل حرم شده و سپس داخل كعبه گرديده و در كعبه كارى [بد] انجام داده است. او را از كعبه و از حرم بيرون مى كنند و گردن مى زنند و به جهنم مى رود.»

1859- 47108- (37) عمار گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس طعنه به دين شما زند، او كافر شده است. خداوند متعال فرمايد: و آيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد؛ چرا كه آنان پيمانى ندارند شايد (با شدت عمل) دست بردارند.

«1»» 1860- 47109- (38) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه در دين ما چيزى را كه از دين ما نيست داخل كند، او مرتد است.»

1861- 47110- (39) ابوحمزه ثمالى گويد: «يك روز نزد امام محمد باقر عليه السلام بودم. چون همۀ كسانى كه نزد ايشان بودند متفرق شدند، به من فرمود: اى ابوحمزه، از محتوماتى كه نزد خداوند تغيير ناپذير است، قيام حضرت قائم ماست و هر كس كه در اين گفتار من شك كند، خدا را در حالى ملاقات مى كند كه كافر به او و منكر اوست ...»

______________________________

(1). توبه، 9/ 12.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1067

1862- 47111- (40) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه بر شرب خمر مداومت كند به سان كسى است كه بت مى پرستد و كسى كه نصب عداوت براى آل محمد مى كند، از او بدتر است.

پرسيدم: فدايت شوم! چه كسى بدتر از بت پرست است؟ [يعنى چه كسى مى تواند بدتر از عبادتگر بت باشد] حضرت فرمود: شرابخوار؛ شفاعت، او را يك روز در مى يابد ولى ناصبى اگر اهل آسمان ها و زمين دربارۀ او شفاعت كنند، شفاعت شان پذيرفته نمى شود.»

1863- 47112- (41) محمد بن الفضيل گويد: «از امام دربارۀ برترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خدا تقرب مى جويند، پرسيدم. حضرت فرمود: بهترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خداوند عز و جل تقرب مى جويند، طاعت خدا و طاعت رسول او و طاعت اولوالامراست. امام باقر عليه السلام فرمود: حبّ ما، ايمان و بغض ما، كفر است.»

1864- 47113- (42) فضيل گويد: «از ابوالحسن عليه السلام پرسيدم: در ميان واجباتى كه بر بندگان است، برترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خدا تقرب مى جويند، چيست؟ حضرت فرمود: برترين چيزى كه بندگان بدان به سوى خدا تقرب مى جويند، طاعت خدا و طاعت پيامبر او و حبّ خدا و حبّ رسول او صلى الله عليه و آله و اولوالامر است و امام باقر عليه السلام مى فرمود: حبّ ما، ايمان و بغض ما، كفر است.»

1865- 47114- (43) زيد شحّام گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى زيد، حبّ ما، ايمان و بغض ما كفر، است.»

(كتاب وسائل اين روايت را از محاسن برقى آورده است ولى گفته است ما در كتاب محاسن چاپ شده به اين روايت دست نيافتيم).

1866- 47115- (44) ابو خالد كابلى گويد: «خدمت امام على بن الحسين عليه السلام رسيدم. حضرت در محرابش نشسته بود. من نشستم تا آن كه حضرت پس از اتمام، برگشت و در حالى

كه دست بر محاسن خويش مى كشيد، رو به من كرد. گفتم: اى سرورم، به من بفرماييد كه امام پس از شما چه تعداد هستند؟

حضرت فرمود: هشت تا. گفتم: چطور هشت تا؟ حضرت فرمود: چون امامان پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله دوازده نفر به عدد اسباط هستند؛ سه نفر از گذشتگان و من چهارمى هستم و هشت نفر از فرزندان من، امامان پاك. هر كس كه ما را دوست دارد و به دستور ما رفتار كند، در برترين جايگاه ها همراه ماست و هر كس كه ما را دشمن بدارد و ما را نپذيرد يا يكى از ما را نپذيرد، او به خدا و آيات او كافر است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1069

1867- 47116- (45) مالك بن ضمره گويد: «از اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: آگاه كه شما بر لعنت كردن من و كذّاب خواندن من عرضه مى شويد! هر كس كه با ناخوشايندى و به اجبار- به گونه اى كه خداوند بداند او مجبور شده است- مرا لعن كند، من و او با هم بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله وارد مى شويم و هر كس كه زبانش را نگاه دارد و مرا لعن نكند [با شتاب] چون پرتاب تير يا چون سرعت چشم به هم زدن از من سبقت گيرد و هر كس كه مرا لعن كند- در حالى كه سينه اش به لعن من گشاده شود- هيچ پرده اى بين او و بين خدا نمى ماند و دليلى نزد حضرت محمد صلى الله عليه و آله ندارد. آگاه كه! حضرت محمد صلى الله عليه و آله روزى دستم را گرفت

و فرمود: هر كس كه با اين پنج نفر بيعت كند سپس بميرد- در حالى كه تو را دوست مى دارد- راه مرگ خويش را رفته است و هر كس كه بميرد- در حالى كه تو را دشمن مى دارد- به مرگ جاهليت مى ميرد و به آنچه در اسلام عمل كرده نيز محاسبه مى شود و اگر پس از تو زنده بماند- در حالى كه تو را دوست مى دارد- خداوند با امنيت و ايمان زندگى او را به پايان مى برد تا خورشيد، طلوع و غروب كند.»

1868- 47117- (46) انس بن مالك گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كرد و فرمود: اى على، هر كس تو را دشمن دارد، خداوند او را به مرگ جاهليت مى ميراند و روز قيامت او را در برابر كردارش محاسبه مى كند.»

1869- 47118- (47) سالم بن ابى جعد گويد: «از جابر بن عبدالله انصارى- در حالى كه ابروانش برروى چشمانش افتاده بود- سؤال شد. به او گفته شد: دربارۀ على بن ابيطالب عليه السلام براى مان بگوييد. سالم بن ابى جعد گويد: جابر پلكانش را با دست بالا گرفت و گفت: او بهترين خلق خداست؛ جز منافق او را دشمن نمى دارد و جز كافر در او شك نمى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1071

1870- 47119- (48) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «امام باقر فرمود: خداوند تبارك و تعالى حضرت على عليه السلام را نشانه اى بين خويش و خلقش قرار داده و نشانۀ ديگرى بين خلق و خدا جز او نيست. هر كس كه از او پيروى كند، مؤمن است و هر كس كه او را انكار

كند، كافر است و هر كس كه در او شك كند، مشرك است.»

1871- 47120- (49) سدير گويد: «امام باقر عليه السلام- در حالى كه پسرم با ما بود- فرمود: اى سدير، بگو دربارۀ ما عقيده اى را كه بدان معتقدى؛ تا اگر در آن زياده روى و اغراق باشد، تو را از آن باز داريم و اگر كوتاه است [كم تر از آنچه بايد باشد]، تو را راهنمايى كنيم. سدير گويد: من خواستم سخن بگويم كه امام باقر عليه السلام فرمود: دست نگه دار تا آن كه خودم برايت بگويم. پرچمى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را گذاشت، در نزد امام على عليه السلام است. هر كس كه حضرت على عليه السلام را بشناسد، مؤمن است و هر كس كه او را انكار كند، كافر است. آن گاه پس از حضرت على عليه السلام امام حسن عليه السلام است. گفتم: چگونه امام حسن عليه السلام داراى اين منزلت و مقام باشد با اين كه آن كار از ايشان سر زد و خلافت را به معاويه داد! حضرت فرمود:

خاموش باش؛ چرا كه امام حسن عليه السلام بهتر مى داند كه چه كرده است. اگر آنچه او انجام داده نبود، حادثۀ بزرگى اتفاق مى افتاد.»

1872- 47121- (50) ابوسلمه گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيديم كه مى فرمود: ما كسانى هستيم كه خداوند طاعت ما را واجب كرده است. مردم چاره اى ندارند مگر اين كه ما را بشناسند و با نشناختن ما معذور نيستند. هر كس كه ما را شناخت، مؤمن است و هر كس كه انكارمان كرد، كافر است و هر كس كه ما را نشناسد

و انكار هم نكند، او گمراه است تا به هدايت و طاعت ما كه خداوند بر او واجب ساخته است، برگردد و اگر بر گمراهى اش بميرد، خداوند هر چه بخواهد با او مى كند.»

1873- 47122- (51) امام باقر عليه السلام فرمود كه: «خداوند عز و جل حضرت على عليه السلام را نشانه اى بين خود و خلقش قرار داده است. هر كس كه او را بشناسد، مؤمن است و هر كس كه او را انكار كند، كافر است و هر كس كه او را نشناسد، گمراه است و هر كس كه با او چيزى را قرار دهد، مشرك است و هر كس كه ولايت او را داشته باشد، به بهشت درآيد و هر كس كه به دشمنى با او درآيد، به دوزخ وارد شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1073

1874- 47123- (52) موسى بن عبد ربّه گويد: «شنيدم از حسين بن على عليه السلام كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حيات پدرش اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: نخستين چيزى را كه خداوند عز و جل آفريد، حجاب هاى [پرده هاى] اوست. پس از آن، بر اركان پرده ها نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس از آن عرش را آفريد و بر اركان عرش نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس از آن، زمين ها را آفريد و بر بلندى هاى آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس از آن، لوح را آفريد و بر اطراف و كناره هاى لوح نوشت: لا

اله الا الله، محمد رسول الله، على وصيه. پس هر كه بگويد كه پيامبر را دوست دارد ولى وصى را دوست ندارد، او قطعاً دروغ گفته است و هر كس بگويد كه پيامبر را مى شناسد ولى وصى را نمى شناسد، قطعاً كفر ورزيده است.»

1875- 47124- (53) ابوحمزه گويد: «شنيدم از امام باقر عليه السلام كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام درى است كه خداوند او را گشوده است. هر كس به اين در درآيد، مؤمن است و هر كس از اين در بيرون برود، كافر است.»

1876- 47125- (54) ابراهيم بن ابى بكر گويد: «شنيدم از امام كاظم عليه السلام كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام درى از درهاى هدايت است. پس هر كس كه از درِ على درآيد، مؤمن است و هر كس كه از آن بيرون رود، كافر است و هر كس كه بدان در نيايد و از آن بيرون نيايد، او از گروهى است كه خداوند دربارۀ آنان اختيار دارد [بخواهد، عذاب شان مى كند و بخواهد، مى آمرزد].»

1877- 47126- (55) امام كاظم عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام درى از درهاى بهشت است. هر كس كه به اين در درآيد، مؤمن است و هر كس كه از اين در بيرون آيد، كافر است و هر كس كه نه بدان درآيد و نه از آن بيرون آيد، داخل در گروهى است كه خداوند دربارۀ آنان اختيار دارد [بخواهد، عذاب شان مى كند و بخواهد، مى آمرزد].»

1878- 47127- (56) جابر بن يزيد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام و دو فرزندش عليهما السلام درى از درهاى امن هستند. پس هر

كس كه از درِ اميرالمؤمنين على عليه السلام داخل شود، مؤمن است و هر كس كه از آن بيرون آيد، كافر است و هر كس كه نه در آن درآيد و نه از آن برآيد، او در گروهى است كه خداوند دربارۀ آنان اختيار دارد [اگر بخواهد، عذاب شان مى كند و اگر بخواهد، مى آمرزد].»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1075

1879- 47128- (57) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام درِ هدايت است. هر كس كه با او مخالفت ورزد، كافر است و هر كس كه او را انكار كند به آتش درآيد.»

و در كتاب محاسن آمده است: «ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آنان كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را رها و برترى او را انكار و از دشمنان او پشتيبانى كنند، هر كدام از آنان كه بر اين حالت بميرد، از اسلام بيرون است.»

1880- 47129- (58) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسانى كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را رها كرده، از اسلام بيرون رفته اند؛ البته كسانى از آنان كه بر اين حالت بميرند.»

1881- 47130- (59) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كسانى كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را رها و فضيلت وى را انكار كرده و به دشمنان او شبيه شده، از اسلام بيرون رفته اند.»

راوى گويد: «امّ سلمه گفت: اى رسول خدا، آنان كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را دشمن مى دارند و ولايت او را رها و فضيلت او را انكار

كرده و به دشمنانش شبيه شده اند، همه در هلاكتند و من قلبم را در تسليم على عليه السلام يافته ام. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: راست مى گويى و خويش را حفظ كرده اى. آگاه كه! خداوند در روز قيامت به آنان نگاه نمى كند و آنان را پاك نمى سازد و با آنان در روز قيامت سخن نمى گويد و آنان را عذاب دردناكى است!»

1882- 47131- (60) جابر بن عبدالله بن خرام انصارى گويد: «خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم. گفتم: اى رسول خدا، وصى شما كيست؟ جابر بن عبدالله گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ده روز به من پاسخى نداد. سپس فرمود: اى جابر، آيا دربارۀ آنچه از من پرسيدى، برايت نگويم؟ گفتم: پدر و مادرم به فدايت! به خدا سوگند! شما در پاسخ به من سكوت كردى تا آنجا كه گمان كردم شما از من ناراحت هستى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى جابر، من از تو ناراحت نيستم ولى در انتظار بودم كه از آسمان برايم چه مى آيد. آن گاه جبرئيل نزدم آمد و گفت: اى محمد، خدايت سلامت مى رساند و به تو مى گويد كه: على بن ابيطالب وصى تو و جانشين تو بر اهل و امت تو است و او كسى است كه از حوض تو دور مى سازد و صاحب لواى توست كه پيشاپيش به بهشت در مى آيد. من گفتم: اى پيامبر خدا، نظر شما چيست؟ آيا كسى را كه به اين ايمان نداشته باشد، او را بكشم؟ حضرت فرمود: آرى. اى جابر، اميرالمؤمنين در اين جايگاه قرار نگرفته است مگر براى اين كه مردم از

او پيروى كنند؛ بنابراين هر كس كه از او پيروى كند، فردا با من خواهد بود و هر كس با او مخالفت ورزد، در كنار حوض نزد من هرگز نيايد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1077

1883- 47132- (61) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «على بن ابيطالب بهترين بشر است و هر كه نپذيرد، كافر است.»

1884- 47133- (62) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه احدى از يارانم را بر على برترى دهد، كافر است.»

1885- 47134- (63) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «احدى را همانند على ندانيد كه كافر مى شويد و كسى را بر على برتر ندانيد كه مرتد مى شويد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1079

1886- 47135- (64) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مدينه براى حج رفتند ... حضرت باقر عليه السلام جريان غدير خم و خطبۀ پيامبر صلى الله عليه و آله را آورد تا آنجا كه فرمود: اى مردم، به خدا سوگند! پيامبران و رسولان نخستين، آمدن مرا بشارت داده اند و من خاتم پيامبران و رسولان و حجت بر همۀ مخلوقان از اهل آسمان ها و زمين هايم. پس هر كس كه در اين شك كند، او كفرى چون كفر جاهليت نخستين دارد و هر كس كه در چيزى از اين گفتارم شك كند، او در همۀ گفتارم شك كرده است و كسى كه در گفتارم شك كند، آتش جهنم براى اوست ...»

1887- 47136- (65) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس كه با على در جانشينى پس از من درگير

شود، او كافر است.»

1888- 47137- (66) صفوان بن مهران جمّال گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: چون ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نازل شد، مردى از ميان مردم برخاست و گفت: اين پيامبر، براى اين مرد، به گونه اى ولايت را محكم كند كه پس از او جز كافر آن را نمى گشايد. دومى نزد آن مرد آمد و گفت: اى بندۀ خدا، تو كيستى؟ آن مرد ساكت شد و دومى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، مردى را ميان مردم ديدم در حالى كه مى گفت: حقا اين پيامبر براى اين مرد، به گونه اى ولايت را محكم كند كه جز كافر آن را نمى گشايد. پيامبر خدا فرمود: فلانى، او جبرئيل بود. پس بترس از اين كه از كسانى باشى كه اين ولايت محكم شده را بگشايد و برگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1081

1889- 47138- (67) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه در كفر دشمنان و ستمگران به ما شك كند، كافر است.»

1890- 47139- (68) امام صادق عليه السلام فرمود: «از ماست امامى كه اطاعت وى واجب است. هر كس او را انكار كند، يهودى يا مسيحى مى ميرد. به خدا سوگند! زمين از آن زمان كه خداوند عز و جل جان آدم عليه السلام را گرفته است، رها نشده جز اين كه در او امامى است كه به واسطۀ او به خدا مى رسند و او حجت بر بندگان است. هر كس او را رها كند، هلاك مى شود و هر كس با او همراه باشد، نجات مى يابد و اين بر خدا حتمى است.»

1891- 47140- (69) احمد بن محمد بن مطهر گويد: «برخى از ياران مان براى امام حسن عسكرى نوشتند و از ايشان دربارۀ كسانى كه بر امام موسى كاظم عليه السلام توقف كردند [واقفيه] پرسيدند. حضرت مرقوم فرمود: طلب رحمت براى عمويت مكن و از او بيزارى بجوى. من از او به درگاه خدا بيزارى مى جويم! با واقفيه دوستى مكن و از مريضان شان عيادت مكن و بر جنازه هاى شان حاضر مشو و بر هر كدام از آنان كه بميرد، هرگز نماز مگزار؛ هر كس كه امامى از سوى خدا را انكار كند يا امامى را كه از سوى خدا امامت ندارد امام بداند، او همچون كسى است كه گويد خداوند، يكى از سه خداست. كسى كه ولايت آخرين ما را انكار كند، ولايت نخستين ما را انكار كرده است ...»

1892- 47141- (70) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند تبارك و تعالى ما را حجت هاى خويش بر خلق و امينان بر علمش قرار داده است. پس هركس كه ما را انكار كند، به سان شيطان است كه در برابر خدا آن زمان كه او را مامور به سجده بر آدم كرد، به رنج گناه افتاد و هر كس كه ما را بشناسد و از ما پيروى كند، به سان فرشتگان است كه خداوند آنان را به سجده بر آدم دستور داد و آنان اطاعت كردند.»

1893- 47142- (71) اصبغ بن نباته گويد: «در بصره، مردى خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين مردمى كه ما با آنان مى جنگيم، [با ما] يك پيام و يك پيامبر و يك نماز و يك حج دارند. آنان را

چه بناميم؟ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنان را به همان چه خداوند در كتابش آنان را بدان ناميده است، بنام. آن مرد گفت: همۀ آنچه در كتاب خداست، من نمى دانم! حضرت فرمود: آيا

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1083

شنيده اى كه خداوند متعال در كتابش مى گويد: بعضى از رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم. خدا با برخى از آنها سخن مى گفت؛ و بعضى را درجاتى برتر داد و به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم و او را با روح القدس تاييد نموديم؛ (ولى فضيلت و مقام آن پيامبران مانع اختلاف امت ها نشد) و اگر خدا مى خواست كسانى كه بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه هاى روشن كه براى آنها آمد، جنگ و ستيز نمى كردند (اما خدا مردم را مجبور نساخته و آنها را در پيمودن راه سعادت آزاد گذارده است)؛ ولى اين امت ها بودند كه با هم اختلاف كردند. بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند.

«1»» و چون اختلاف افتاد، ما به خدا، دينش، پيامبر صلى الله عليه و آله، كتاب و حقّ سزاوارتريم؛ بنابراين ما همان هاييم كه ايمان آوردند و آنان همان ها كه كافر شدند و خداوند از ما خواسته تا با آنان بجنگيم و ما بر طبق خواست او و دستور و اراده اش با آنان جنگيده ايم.»

1894- 47143- (72) محمد بن مسلم ثقفى گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دين ندارد كسى كه اطاعت كسى را كه عصيان خدا مى كند، پذيرفته است و دين ندارد كسى كه افتراى باطلى را بر خدا پذيرفته است و دين ندارد كسى كه به انكار چيزى از نشانه هاى خدا

تن داده است.»

1895- 47144- (73) عمرو بن ثابت گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند و آنها را همچون خدا دوست مى دارند «2»، پرسيدم. عمرو بن ثابت گويد: حضرت فرمود: به خدا سوگند! اينان دوستان فلان و فلان و فلان هستند كه اينان را امام خويش گرفته اند؛ نه امامى را كه خداوند او را براى مردم امام قرار داده است و اين همان فرمودۀ خداوند است كه: وآنها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمام قدرت، از آنِ خداست؛ و خدا داراى مجازات شديد است؛ (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى هراسند). در آن هنگام رهبران (گمراه و گمراه كننده) از پيروان خود، بيزارى مى جويند، و كيفر خدا را مشاهده مى كنند، و دست شان از همه جا كوتاه مى شود. (و در اين هنگام) پيروان مى گويند: كاش بار ديگر به دنيا بر مى گشتيم، تا از آنها [/ پيشوايان گمراه] بيزارى جوييم، آن چنان كه آنان (امروز) از ما بيزارى جستند (آرى)، خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورت حسرت به آنان نشان مى دهد؛ و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد. «3» پس از آن امام باقر عليه السلام فرمود: اينان به خدا سوگند! امامان ستمگران و پيروان آنهايند.»

______________________________

(1)- بقره، 2/ 253

(2). بقره، 2/ 165.

(3). بقره، 2/ 165- 167.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1085

1896- 47145- (74) ابوعلى خراسانى از يكى از مواليان (نزديكان) امام سجاد عليه السلام روايت كرده است كه او گفت: «در خلوتى همراه

حضرت بودم. گفتم: مرا بر شما حقّى است؛ آيا دربارۀ اين دو مرد برايم نمى گوييد؟ (دو مرد كنايه از فلانى و فلانى است) حضرت فرمود: اين دو كافرند و هر كس كه اين دو را دوست بدارد، كافر است.»

1897- 47146- (75) ابوحمزه ثمالى گويد: «از امام سجاد عليه السلام دربارۀ اين دو سؤال شد. حضرت فرمود: اين دو كافرند و هر كس كه اين دو را به ولايت گيرد، كافر است.»

روايات امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام با اسناد گوناگون يكديگر را تاييد مى كند كه اينان فرموده اند: «سه نفر را خداوند در روز قيامت نگاه نمى كند و آنان را پاك نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است؛ كسى كه مى گويد: امام است با اين كه امام نيست و كسى كه امامت امامى از سوى خدا را انكار كند و كسى كه بگويد اين دو، در اسلام بهره اى دارند و از طريق ديگر (به جاى اين دو) آمده:

براى دو نفر اول. از طريق ديگرى (به جاى اين دو) آمده: براى دو نفر اعرابى (باديه نشين) در اسلام بهره اى باشد. پس از آن گويد: روايات ديگرى هم از اين سه امام كه نام برديم و از فرزندان شان عليهم السلام هست و اين روايات با دينى كه از امامان معلوم است و هر كس كه در حال امامان تامل كند آن را در مى يابد، تاييد مى شود؛ چرا كه اينان نظرشان دربارۀ كسانى كه بر اميرالمؤمنين عليه السلام خويش را مقدم داشتند و نيز هر كس كه دين اينان را بپذيرد، اين است كه اينان كافرند.»

1898- 47147- (76) ابان بن عبدالرحمن گويد:

«از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: كم ترين چيزى كه فرد بدان از اسلام خارج شود، اين است كه نظرى بر خلاف حقّ داشته باشد و بر آن بماند. حضرت فرمود: هر كس كه به ايمان كفر ورزد، عملش تباه شود و حضرت فرمود: آن كس كه به ايمان كفر مى ورزد، همان كسى است كه به آنچه خداوند بدان دستور داده عمل نمى كند و به آن خشنود نيست.»

1899- 47148- (77) جابر گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند و آنان را چون خدا دوست مى دارند، «1» پرسيدم. جابر گويد: حضرت فرمود: اينان دوستان فلانى و فلانى و فلانى اند، آنان را امام خويش گرفتند؛ نه آن امامى كه خداوند او را براى مردم امام قرار داد و بر همين پايه است كه خداوند تبارك و تعالى فرمايد: و آنها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمام قدرت، از آنِ خداست و خدا داراى مجازات شديد است؛ (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى ترسند).

در آن هنگام رهبران (گمراه و گمراه كننده) از پيروان خود، بيزارى مى جويند ... تا فرمودۀ خداوند متعال كه: و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد. «2» جابر گويد: سپس امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! اينان از امامان ستم و پيروان آنان هستند.»

______________________________

(1)- بقره، 2/ 165

(2)- بقره، 2/ 165- 167

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1087

1900- 47149- (78) عبدالله بن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من

با مردم رفت و آمد دارم. بسيار در شگفتم از گروه هايى كه ولايت شما را قبول ندارند و از فلان و فلان پيروى مى كنند ولى امانت دار، راستگو و با وفا هستند اما گروه هايى كه ولايت شما را دارند، آن امانت دارى، وفا و راستگويى را ندارند! عبدالله بن ابى يعفور گويد: حضرت امام صادق عليه السلام راست نشست و به من چون فردى خشمگين رو كرد و سپس فرمود: دين ندارد كسى كه ولايت امام ستمگرى را كه از سوى خدا نيست، بپذيرد و ملامتى نيست بر كسى كه ولايت امام عادلى را از سوى خدا بپذيرد. عبدالله بن ابى يعفور گويد: گفتم:

اينان هيچ دين ندارند و هيچ توبيخى هم بر آنان نيست؟ حضرت فرمود: آرى، آنان دين ندارند و توبيخى بر آنان نيست. سپس فرمود: آيا به فرمودۀ خداوند گوش نداده اى كه: خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد؟

«1» آنان را از ظلمت هاى گناهان به نور توبه و آمرزش بيرون مى برد؛ [و آن] به دليل دوستى اينان با هر امام عادلى است كه از سوى خداست. خداوند فرمايد: كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمت ها بيرون مى برند. «2» عبدالله بن ابى يعفور گويد: پرسيدم: آيا منظور خداوند از اين آيه، كفّار نيست آن زمان كه مى گويد: كسانى كه كافر شدند؟ عبدالله بن ابى يعفور گويد: حضرت فرمود: چه نورى براى كافر است در زمانى كه كفر دارد تا او را از آن بيرون آورند و به سوى ظلمت ها ببرند؟ تنها منظور خدا اين است كه اينان بر نور

اسلام بروند ولى چون ولايت هر امام ستمگرى را كه از سوى خدا نبود پذيرفتند به دليل ولايت آنان از نور اسلام به تاريكى هاى كفر در آمدند و در نتيجه خداوند به همراه كفّار، آتش را براى شان مقرر ساخت و فرمود: آنان اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند. «3»»

1901- 47150- (79) مهزم اسدى گويد: «شنيدم از امام صادق عليه السلام كه بيان داشت: خداوند تبارك و تعالى فرمود: هر مردمى امامى را كه از سوى خداوند نيست بپذيرد، عذاب خواهم كرد؛ گرچه آن مردم در كارهاى شان نيكوكار و پرهيزگار باشند و هر مردمى امامى را كه از سوى خداست بپذيرد، مى بخشم؛ گرچه آن مردم در رفتارشان بدكار باشند. پرسيدم: از اينان مى گذرد و آنان را عذاب مى كند! حضرت فرمود: آرى، خداوند مى فرمايد: خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد. «4»» پس از آن، همان حديث اولى را يعنى حديث ابن ابى يعفور را ذكر كرده و در آن افزوده است: «دشمنان اميرالمؤمنين على عليه السلام براى هميشه در آتش هستند؛ گرچه در دين شان نهايت ورع و زهد و عبادت را داشته باشند و آنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام را پذيرفته اند، در بهشت براى هميشه هستند؛ گرچه در رفتارشان بدرفتار و بر ضدّ آنان باشند.»

______________________________

(1)- بقره، 2/ 257

(2)- بقره، 2/ 257

(3)- بقره، 2/ 257

(4)- بقره، 2/ 257

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1089

1902- 47151- (80) عبدالله بن ابى يعفور گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: سه نفرند كه خداوند در روز قيامت به آنان نگاه نمى كند و آنان

را پاكيزه نمى سازد و براى شان عذاب دردناكى است: كسى كه ادّعاى امامتى از سوى خدا بكند كه ندارد و كسى كه امامى را كه از سوى خداست، انكار كند و كسى كه بگويد فلان و فلان در اسلام بهره اى دارند.»

1903- 47152- (81) امام سجاد عليه السلام فرمود: «سه نفرند كه خداوند با آنان در قيامت سخن نمى گويد و به آنان نظر ندارد و آنان را پاك نمى كند و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه امامى از سوى خدا را انكار كند يا ادّعاى امامتى از سوى غير خدا كند يا بگويد فلان و فلان بهره اى در اسلام دارند.»

1904- 47153- (82) ابومالك جهنى گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه نفرند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نمى گويد و به آنان نگاهى نمى كند و آنان را پاكيزه نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه امامتى را ادّعا كند كه امامتش از سوى خدا نيست و كسى كه امامى را انكار كند كه امامتش از نزد خداوند عز و جل است و كسى كه بگويد آن دو، در اسلام بهره اى دارند.»

1905- 47154- (83) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه ادّعاى امامت كند ولى اهل آن نباشد، او كافر است.»

1906- 47155- (84) امام صادق عليه السلام فرمود: «امامان پس از پيامبر ما دوازده نفرند. همه نجيبند و به آنان تفهيم شده است هر كس كه يكى از آنان را كم كند يا يكى را به آنان بيفزايد، از دين خدا خارج شده است و هيچ ولايت ما را ندارد.»

1907- 47156- (85) امام صادق عليه السلام

فرمود: «سه نفرند كه خداوند در روز قيامت به آنها نظر ندارد و آنان را پاكيزه نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه بگويد امام است، با اين كه امام نيست و كسى كه دربارۀ امام حقّى بگويد، او امام نيست با اين كه امام است و كسى كه بگويد اين دو، در اسلام بهره اى دارند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1091

1908- 47157- (86) ابن ابى يعفور گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «سه نفرند كه خداوند در روز قيامت به آنها نظر نمى كند و آنان را پاك نمى سازد و براى آنان عذاب دردناكى است: كسى كه ادّعاى امامتى از سوى خدا كند كه آن امامت را ندارد و هر كس كه امامى را كه از سوى خداست، انكار كند و هر كس كه بگويد اين دو، در اسلام بهره اى دارند.»

1909- 47158- (87) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه مقام ما يعنى امامت را ادّعا كند، او كافر است يا آن كه فرمود:

مشرك است.»

1910- 47159- (88) فضيل بن يسار گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كس كه خروج كند و مردم را دعوت كند- در حالى كه ميان مردم كسى برتر از او باشد- او گمراه و بدعت گزار [/ نو آيين] است و هر كس كه ادّعاى امامتى از سوى خدا كند و امام نباشد، او كافر است.»

1911- 47160- (89) محمد بن مسلم گويد: «در حديثى از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: به خدا سوگند! اى محمد، هر كس از اين امت كه امامى آشكار و عادل ندارد، گمراه و سرگردان

است و اگر بر اين حالت بميرد، به مرگ كفر و نفاق مرده است ...»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1093

1912- 47161- (90) حارث بن مغيره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. حضرت فرمود: آرى. گفتم: جاهليتِ جاهليت يا جاهليتى كه امام خود را نمى شناسد؟ حضرت فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى.»

1913- 47162- (91) امام صادق عليه السلام در حديثى بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و برايش امامى نباشد، مرگش مرگ جاهليت است.»

1914- 47163- (92) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و براى او امامى از فرزندان من نباشد، به مرگ جاهليت مرده است و به آنچه در جاهليت و اسلام انجام داده است، مؤاخذه مى شود.»

1915- 47164- (93) عمر بن يزيد گويد: «از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هر كس كه بدون امام بميرد- امام زنده اى كه او را بشناسد- به مرگ جاهليت مرده است. گفتم: از پدرتان نشنيدم كه چنين بگويد! منظورش امام زنده است. امام فرمود: به يقين و به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله اين را فرموده است.

حضرت بيان داشت: و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه بميرد و امامى كه از او بشنود و اطاعت كند نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.»

1916- 47165- (94) ابوالجارود گويد: «شنيدم امام صادق عليه

السلام مى فرمود: هر كس كه بميرد و براى او امام زنده و ظاهر نباشد به مرگ جاهلى مرده است. ابوالجارود گويد: گفتم: فدايت شوم! امام زنده؟ حضرت فرمود:

امام زنده.»

1917- 47166- (95) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: روزى كه هر مردمى را به امام شان مى خوانيم «1»، فرمود: «منظور كسى است كه به او در دنيا اقتدا مى كنند؛ به على عليه السلام خوانده مى شوند، زمانى كه على عليه السلام در آن است؛ و به حسن عليه السلام خوانده مى شوند، زمانى كه حسن در آن است به حسين عليه السلام زمانى كه حسين در آن است و حضرت، امامان عليه السلام را يك به يك شمرد. سپس بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است.»

______________________________

(1)- اسراء، 17/ 71

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1095

1918- 47167- (96) محمد بن عثمان بن سعيد زيّات گويد: «از پدرم شنيدم كه مى گفت: از امام حسن عسكرى عليه السلام دربارۀ روايتى كه از پدران شان عليهم السلام روايت شده است، سؤال شد و آن اين كه: زمين تا روز قيامت از حجتى براى خدا بر خلقش خالى نمى ماند؛ چرا كه كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است. حضرت فرمود: اين حقّ است، آن گونه كه روز حقّ است ...»

1919- 47168- (97) مفضّل بن عمر گويد: «خدمت امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيدم. فرزندشان على عليه السلام در دامن شان بود و حضرت او را مى بوسيد و زبانش را مى مكيد و او را بر دوش مى گرفت

و به خود مى چسباند و مى فرمود: پدر و مادرم به فدايت! چقدر خوش بويى و چقدر پاك آفريده شده اى و چه اندازه از فضلت آشكار است! گفتم: فدايت شوم! در دلم محبتى از اين پسر افتاده كه نسبت به كسى جز تو چنان نيستم. حضرت به من فرمود: اى مفضّل، او نسبت به من چون من نسبت به پدرم است.

آنها فرزندان [و دودمانى] بودند كه [از نظر پاكى و تقوا و فضيلت] بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و داناست.

«1» مفضّل بن عمر گويد: پرسيدم: او صاحب اين امامت پس از شماست؟ حضرت فرمود: آرى؛ هر كس از او اطاعت كند، هدايت يابد و هر كس عصيان وى كند، كافر شود.»

1920- 47169- (98) اسحاق بن يعقوب گويد: «از محمدبن عثمان عمرى- رحمه الله- خواستم تا نامه ام را كه در آن از مسائلى كه برايم مشكل شده بود، نوشته ام [به امام زمان (عج)] برساند. توقيع به خط مولاى مان آمد ...» تا آنجا كه مى فرمايد: «و اما گفتۀ كسى كه گويد حسين عليه السلام كشته نشده است، كفر و تكذيب و گمراهى است ...»

1921- 47170- (99) امام صادق عليه السلام فرمود: «چون اين آيه نازل شد كه: هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او [/ حضرت مسيح] ايمان مى آورد ... «2»، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه آنچه عيسى بن مريم عليه السلام آورده نپذيرد جز كافر نيست و احدى آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ على بن ابيطالب عليه السلام فرموده است ردّ نمى كند مگر اين كه كافر مى شود.»

______________________________

(1)-

آل عمران، 3/ 34

(2)- نساء، 4/ 159

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1097

1922- 47171- (100) زيد نرسى در اصل [كتاب] خويش گويد: «از امام موسى كاظم عليه السلام پرسيدم. فردى از مواليان شما كه عارف به امامت شماست، شراب مى خورد و گناهى كه موجب هلاكت است، انجام مى دهد. آيا از او بيزارى نجوييم؟ حضرت فرمود: از كارش بيزارى بجوييد ولى از خودش نه. او را دوست بداريد ولى كارش را دشمن بداريد. پرسيدم: آيا مى توانيم بگوييم فاسق و فاجر است؟ حضرت فرمود: نه، فاسق و فاجر و كافر كسى است كه ما را انكار مى كند و با دوستان ما دشمنى مى كند ...»

1923- 47172- (101) زيد زرّاد در اصل [كتاب] خويش گويد: «امام صادق عليه السلام شنيد كه مردى به ديگرى مى گويد:

سوگند به جان عزيزت كه چنين و چنان بود. حضرت صادق عليه السلام فرمود: آگاه! كه او كافر شده است و اين به آن جهت است كه از جان او هيچ مالك نيست.»

1924- 47173- (102) زراره از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: بيشتر آنان كه مدّعى ايمان به خدا هستند مشركند «1»، روايت كرده كه حضرت فرمود: «همين گفتۀ فرد كه: به جان تو سوگند، شرك محسوب مى شود.»

1925- 47174- (103) هاشم نامه رسان گويد: «من و محمد بن مسلم و ابوالخطاب با هم بوديم. ابوالخطاب به ما گفت: شما دربارۀ كسى كه ولايت اهل بيت عليه السلام را نشناسد، چه نظرى داريد؟ من گفتم: هر كس كه اين ولايت را نشناسد، او كافر است. ابوالخطاب گفت: كافر نمى شود تا آن كه حجت بر او تمام شود و آن

زمان كه حجت بر او تمام شد و نشناخت، [نپذيرفت] كافر است. محمد بن مسلم به ابوالخطاب گفت:

سبحان الله! چرا كه نشناخته [نپذيرفته] و انكار هم نكرده، كافر شود؟ اگر انكار نكرده، كافر نيست.

هاشم گويد: به حج كه رفتم، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و اين گفتگو را براى ايشان باز گفتم.

حضرت فرمود: تو حاضرى و آن دو غايب هستند. وعدۀ ما و شما امشب در منى كنار جمرۀ وسطى.

چون شب شد، ما و ابوالخطاب و محمد بن مسلم نزد امام گرد آمديم. امام بالشتى برداشت و آن را در سينه اش گذاشت سپس به ما فرمود: شما در مورد خدمتكاران، زنان و اهل خود چه مى گوييد؟ آيا آنان شهادت به لا اله الا الله نمى دهند؟ گفتم آرى، شهادت مى دهند. حضرت فرمود: آيا شهادت نمى دهند كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: آيا نماز نمى خوانند، روزه نمى گيرند و به حج نمى روند؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: آيا آنان عارف به عقيده اى كه شما داريد، هستند؟ گفتم: نه.

حضرت فرمود: آنان در نزد شما چگونه اند؟ گفتم: هر كس كه اين ولايت را نشناسد، [نپذيرد] كافر است.

حضرت فرمود: سبحان الله! آيا نديده اى مردم راه ها و مردم آب ها را؟ (مردمى كه در ميانۀ راه ها يا

______________________________

(1)- يوسف، 12/ 106

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1099

در كنار آب ها زندگى مى كنند/ مردم بيابانى و باديه نشين). گفتم: آرى، ديده ام. حضرت فرمود: آيا چنين نيست كه نماز مى خوانند و روزه مى دارند و حج مى روند؟ آيا شهادت به لا اله الا الله و به اين كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، نمى دهند؟ گفتم: آرى، مى دهند.

حضرت فرمود: آنان عارف به عقيدۀ شما هستند؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: آنان از نظر شما چگونه اند؟ گفتم: هر كس اين ولايت شما را نشناسد، او كافر است. حضرت فرمود: سبحان الله! آيا كعبه و اهل يمن و چسبيدن آنان را به پرده هاى كعبه نديده اى؟ گفتم: چرا ديده ام؟ حضرت فرمود: آيا آنان به لا اله الا الله و اين كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، شهادت نمى دهند و نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند و حج نمى روند؟ گفتم: آرى، اين گونه هستند. حضرت فرمود: آيا آنان عارفند به عقيده اى كه شما بر آن هستيد؟ گفتم: نه. حضرت فرمود:

شما دربارۀ آنان چه مى گوييد؟ گفتم: هر كس كه معرفت نداشته باشد، او كافر است. حضرت فرمود:

سبحان الله! اين گفتۀ خوارج است. پس از آن فرمود: اگر بخواهيد براى تان بگويم. گفتم: من نمى خواهم. حضرت فرمود: آگاه كه! اين براى شما بد است كه چيزى بگوييد كه آن را از ما نشنيده ايد.

هاشم گويد: من گمان داشتم كه حضرت ما را به گفتۀ محمد مسلم بر مى گرداند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و يك از ابواب مقدمات، رواياتى مناسب اين مقام و در بسيارى از روايات باب ششم از ابواب فضيلت نماز .. و باب چهارم از ابواب فضيلت زكات و ... و باب دوم وجوب روزه در ماه رمضان از ابواب فضيلت و باب دوم از ابواب وجوب حج و عمره و باب بيست و يكم از ابواب جهاد با دشمن و باب يكم از ابواب ربا و باب دوازدهم از ابواب نكاح محرم و باب سى ام از ابواب نوشيدنى ها و ابواب گوناگون ديگر، روايتى كه با

اين باب مناسب است؛ مراجعه كنيد و در روايت يكم از باب بيستم از ابواب احكام اولاد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى كه از نسبى- گرچه خُرد و كوچك- بيزارى جويد، به خداوند كفر ورزيده است.» و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«نفى حسب- گرچه كوچك و خُرد باشد- كفر به خداى بزرگ محسوب مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1101

مى آيد:

در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «هر كس نبوت پيامبر مرسلى را انكار و او را تكذيب كند، خونش مباح است. راوى گويد: به امام گفتم: نظر شما چيست، اگر كسى امامى از شما را انكار كند؟ حضرت فرمود: هر كس امامى را انكار كند، او از خدا بيزارى جسته و خداوند از او و دينش بيزارى جسته است. او كافر و مرتد از اسلام است؛ چرا كه امام از سوى خدا و دين خداست و هر كس كه از دين خدا بيزارى جويد، او كافر و خونش در آن حال مباح است، مگر اين كه باز گردد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

باب 8- حكم زنديق، منافق و ناصبى
اشاره

1926- 47175- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنديقى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بالاى گردنش را زد [او را كشت]. از امام سؤال شد: اين زنديق، مال فراوانى دارد؛ اين مالش براى چه كسى است؟ حضرت فرمود: براى فرزندان، وارثان و همسرش.»

1927- 47176- (2) عامل اميرالمؤمنين عليه السلام براى حضرت نامه نوشت كه: «من به گروهى از زنديق ها از مسلمانان و گروهى از مسيحيان زنديق دست يافته ام. حضرت براى او

مرقوم فرمود: اما هر يك از مسلمانان كه بر فطرت اسلام متولد و سپس زنديق شده، گردنش را بزن و او را توبه مده ولى آن كس كه از مسلمانان بر فطرت اسلام متولد نشده، او را توبه بده. اگر توبه كرد كه هيچ؛ وگرنه گردنش را بزن و اما مسيحيان؛ پس مسيحيتى كه آنان بر آن هستند، خود بزرگ تر از زندقه است.»

1928- 47177- (3) مردى زنديق را كه معاد را منكر بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. او كشته شد و مال فراوانى داشت كه حضرت تركه اش را براى همسر، پدر و مادر و فرزندان وى قرار داد و آن را بر پايۀ كتاب خداوند عز و جل تقسيم كرد.

1929- 47178- (4) تعدادى زنديق را از بصره نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت، اسلام را بر آنان عرضه داشت و آنان را توبه داد ولى نپذيرفتند. چاله اى براى آنان كند و [خطاب به چاله] فرمود: امروز تو را از پيه و گوشت سير مى سازم. پس از آن دستور داد گردن هاى شان زده شد. آن گاه آنها را در چاله انداخت و

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1103

سپس آتش بر آنان افروخت و آنان را سوزاند و اين چنين با مرتد و هر كس كه دينش را تغيير دهد، عمل مى كرد. حضرت دستور سوزاندن يك مسيحى را كه مرتد شده بود، صادر كرد. اولياى آن مسيحى براى گرفتن جسد آن فرد، صد هزار درهم دادند ولى حضرت نپذيرفت. دستور داد او را سوزاندند و فرمود: من نخواهم ياور شيطان در مقابل اينان باشم و نيز از كسانى نخواهم بود كه جسد كافرى را مى فروشند

و حضرت عليه السلام اين زنادقه اى را كه بازگو شد، آتش زد و به قنبر دستور سوزاندن آنان را داد، سپس فرمود: چون امروز چيز منكرى را ديدم، آتش افروختم و قنبر را خواستم [دستور دادم].»

1930- 47179- (5) زنديق هايى را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت آنان را كشت و با آتش سوزاند.

1931- 47180- 47- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنديق اگر دو نفر عليه او شهادت مى دادند كه عادل و پسنديده بودند و هزار نفر به نفع او در راستاى پاكى اش شهادت مى دادند، چنين حكم مى كرد كه شهادت آن دو نفر نافذ است و شهادت هزار نفر را باطل مى كرد؛ چرا كه زندقه دينى است كه مخفى نگه داشته شده است.»

1932- 47181- (7) حارث بن مغيره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: نظر شما چيست، اگر فردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد و مى گفت: به خدا سوگند! نمى دانم كه تو پيامبر هستى يا نه؟ آيا پيامبر از او قبول مى كرد؟

حضرت فرمود: نه، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله او را مى كشت. اگر پيامبر اين را مى پذيرفت، هيچ منافقى، اسلام اختيار نمى كرد.»

1933- 47182- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مگر نه اين است خوش ندارم كه گفته شود، محمد از گروهى كمك گرفت تا آن زمان كه بر دشمنش پيروز شد، سپس آنان را كشت والّا هرآينه گردن گروه زيادى از آنها را مى زدم.»

1934- 47183- (9) از حضرت رضا عليه السلام در روايتى كه اسلام ناب را بيان مى كند، روايت است: «كشتن احدى از كافران و ناصبى ها

در دارتقيه جايز نيست، مگر اين كه قاتل باشد يا در راه فساد تلاش كند و اين در صورتى است كه برخود و يارانت ترسى نداشته باشى.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1105

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازده از باب پانزده از ابواب آب ها، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خدا خلقى را بدتر از سگ نيافريده است و ناصبى از سگ نزد خدا پست تر است.» و در روايت دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند تبارك و تعالى مخلوقى نجس تر از سگ نيافريده است و كسى كه نصب دشمنى براى ما اهل بيت عليه السلام كرده، نجس تر از سگ است.»

و در روايت چهارم از باب يكم از ابواب أسئار «1»، اين گفته كه: «حضرت نيم خوردۀ زنازاده، يهودى، مسيحى، مشرك و هركس را كه مخالف اسلام است، خوش نداشت و از همه سخت تر نزد حضرت نيم خوردۀ ناصبى بود.» و در روايت هشتاد و هشت از باب چهل و چهار از ابواب حقوق مالى مستحبّ، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اما ناصبى؛ پس دلت بر او رقت نكند و او را غذا و آب مده؛ گرچه از گرسنگى يا تشنگى بميرد و به فريادش مرس، اگر غرق شده يا سوخته و كمك خواست. او را زير آب كن و يارى اش مده؛ چرا كه پدرم كه محمدىِ خوبى [پيرو راستين حضرت محمد صلى الله عليه و آله] بود، مى فرمود: هر كس ناصبى را سير كند، خداوند در روز قيامت درونش را از آتش پر كند- چه معذّب باشد يا آمرزيده.» و در روايت هشتاد و نه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «منظورم

از اين كه اگر كسى سگى را نگه دارى كند، شخصى است كه دشمن ما اهل بيت است؛ او را نگاه دارد، به او بخوراند و سيراب كند. هر كس كه چنين كند، از اسلام بيرون رفته است.» و در روايت نود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى ناصب كسى است كه نصب دشمنى براى شما [شيعه] بكند- در حالى كه مى داند شما ولايت را داريد و از دشمنان ما بيزارى مى جوييد و حضرت فرمود: هر كس كه دشمن ما را سير كند، دوست ما را كشته است.» و بنگر به باب سوم از ابواب وجوب خمس و باب ششم از ابواب نكاح كفّار؛ چرا كه اين دو باب، مناسب اين باب است و در باب سى و نهم از ابواب شهادات، مناسب اين باب و در روايات باب بيست و چهارم از ابواب حدّ قذف، روايتى كه بر بخش پايانى عنوان اين باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت يازده از باب چهل و سوم از ابواب قصاص، اين گفته كه: «مؤمنى، مردى ناصبى را كه معروف به ناصبى گرى است، براى دينش با خشم خدايى مى كشد. آيا در برابر اين كشتن، كشته مى شود؟ حضرت فرمود: اما اينان او را در برابر قتلش مى كشند ولى اگر او را نزد امام عادلى كه آشكار است ببرند، او را براى اين قتل نمى كشد ...»

______________________________

(1)- جمع سئور يعنى نيم خورده، دهن زده- م

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1107

باب 9- حكم غاليان و فرقۀ قَدَريه
اشاره

1935- 47184- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: سلام بر تو اى پروردگار ما! حضرت از آنان خواست تا توبه كنند ولى توبه نكردند. حضرت چاله اى براى آنان كَند و آتشى در آن افروخت و در كنار آن چاله، چاله اى ديگر آماده كرد و اين دو را به هم راه داد و چون توبه نكردند، آنان را در چاله اى انداخت و در چالۀ ديگر آتشى روشن ساخت تا همه مردند.»

1936- 47185- (2) امام صادق و امام باقر عليه السلام فرمودند: «اميرالمؤمنين عليه السلام چون از بصريان فارغ شد، هفتاد مرد از زطّ «1» خدمت امام رسيدند. به امام سلام دادند و با زبان خودشان با امام سخن گفتند و امام هم با زبان ايشان جواب شان را دادند. پس از آن امام به آنان فرمود: من آن گونه كه شما گفتيد، نيستم. من بندۀ خدا و مخلوق هستم ولى آنان نپذيرفتند و گفتند: تو همانى. حضرت به آنان فرمود: اگر دست نكشيد و از آنچه دربارۀ من گفتيد برنگرديد و به سوى خداوند عز و جل توبه نكنيد،

قطعا شما را مى كشم. آنان از اين كه بر گردند و توبه كنند، امتناع ورزيدند. حضرت دستور داد تا چاه هايى براى آنها كَنده شود.

چاه ها كنده شد و به هم راه داده شد. پس از آن حضرت آنان را در آن چاه ها افكند و سر چاه ها را پوشاند و در يكى از آن چاه ها كه كسى در آن نبود، شعلۀ آتش افروخته شد. دود آتش در آن چاه ها به آنان رسيد و مردند.»

1937- 47186- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام چون از اهل بصره فارغ شد، هفتاد مرد زطّى نزد ايشان آمدند و به امام سلام دادند و به زبان خود با امام سخن گفتند. پس از آن امام به آنها فرمود:

من آن گونه كه شما گفتيد، نيستم. من بنده و مخلوق خدايم. امام باقر عليه السلام فرمود: آنان از امام على عليه السلام نپذيرفتند و گفتند: (خداوند آنان را لعنت كند) نه، تو، همانى. حضرت به آنان فرمود: اگر از گفتۀ خويش برنگرديد و به سوى خداوند عز و جل توبه نكنيد، قطعا شما را مى كشم. امام باقر عليه السلام فرمود: آنان از امام على عليه السلام نپذيرفتند كه توبه كنند و برگردند. امام باقر عليه السلام فرمود: حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور داد كه چاه هايى براى آنان كَنده شود. چاه ها كَنده، برخى به برخى راه داده شد. پس از آن، حضرت اينان را در آن چاه ها افكند و سر چاه ها را پوشاند و در يك چاه از چاه هايى كه كسى در آن نبود، آتشى افروخت. دود آتش در آن چاه ها به آنان رسيد و همه مردند.»

______________________________

(1). زطّ:

يك جنس از سودانى ها و هندى ها هستند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1109

1938- 47187- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: درود بر تو اى پروردگار ما! حضرت از آنان خواست كه توبه كنند. آنان توبه نكردند. حضرت چاله اى براى شان كند و در آن آتشى افروخت و چاله اى ديگر در كنار آن چاله حفر كرد و اين دو را به هم راه داد و چون توبه نكردند، آنان را در آن چاله افكند و در چالۀ ديگر، آتش افروخت تا همه مردند.»

1939- 47188- (5) روايت شده است كه: «هفتاد مرد زطّى پس از جنگ با بصريان، خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند. به زبان خود او را خدا خواندند و براى او به سجده افتادند. حضرت به آنان فرمود: واى بر شما، نكنيد؛ من تنها آفريده اى مانند شمايم! آنان از امام نپذيرفتند. حضرت فرمود: اگر از آنچه دربارۀ من گفته ايد برنگرديد و به سوى خدا توبه نكنيد، شما را قطعا خواهم كشت. راوى گويد:

آنان نپذيرفتند. حضرت على عليه السلام چاله هاى مستطيلى براى شان كَند و آتشى افروخت. قنبر يكى پس از ديگرى مردها را بردوش خود مى گرفت و آنان را در آتش مى افكند. پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

من آن زمان كه كار منكرى را ببينم آتشى مى افروزم و قنبر را فرا مى خوانم

پس از آن، چاله هايى پى در پى مى كنم و قنبر به شدت و مقتدرانه نابودشان مى كند.»

1940- 47189- (6) سهل بن زياد آدمى گويد: «بعضى از ياران مان به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتند: سرورم، فدايت شوم! على بن حسكه ادّعا دارد كه از

دوستان شماست و اين كه شما همان اول و قديم هستى و او باب شما و پيامبر شماست. شما او را مامور كرده اى كه به اين حقيقت مردم را دعوت كند. او مى گويد كه نماز، زكات، حج و روزه همۀ اين ها به جهت معرفت تو و معرفت كسى است كه مانند ابن حسكه دعوى بابيت و نبوت شما را داشته باشد؛ بنابراين ابن حسكه مؤمنى كامل است كه بندگى با نماز، روزه و حج از او ساقط است و همۀ شرايع دين را نام برده است و بر اين عقيده است كه معناى همۀ اين ها همان است كه براى تان ثبت شده است و مردم هم بسيارى به او گرويده اند. اگر صلاح بدانيد، بر مواليان خويش با جوابى در اين زمينه كه آنان را از هلاكت نجات بخشد، منت نهيد. سهل بن زياد گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام در پاسخ نامه مرقوم فرمود: ابن حسكه كه لعنت خدا بر او باد! دروغ گفته است و اين تو را كافى است كه من اصلا او را در ميان دوستانم نمى شناسم. او را چه مى شود؛ خداوند او را لعنت كند! به خدا سوگند! خداوند محمد و پيامبران پيش از او را به جز به حنيفيت [پاكى/ شرايعى پاك]، نماز، زكات، روزه، حج و ولايت برنينگيخته و محمد صلى الله عليه و آله جز به خداى

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1111

يگانه كه شريك ندارد، دعوت نكرده است و همچنين ما، اوصيا كه از نسل او هستيم، بندگان خداييم و هيچ چيزى را شريك او نمى گيريم. اگر از او اطاعت كنيم، ما را مورد رحمت خويش قرار

مى دهد و اگر اطاعت نكنيم، ما را عذاب خواهد كرد. ما حجتى بر خدا نداريم بلكه حجت براى خداوند عز و جل بر ما و بر همۀ خلقش ثابت است. من به خدا پناه مى برم و بيزارى مى جويم از كسى كه چنين گويد و از اين گفته دور و به خدا نزديك مى شوم. از آنان دورى كنيد. خداوند آنان را لعنت كند! آنان را به تنگ راه مجبور سازيد [/ بر آنان سخت بگيريد] و اگر در خلوت به كسى از آنان دست يافتيد، سرش را با سنگ بشكنيد.»

1941- 47190- (7) عمار ساباطى گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام به مدائن آمدند. در ايوان كسرى منزل كردند و دلف بن مجير منجّم كسرى- همراه حضرت بود. چون ظهر شد، حضرت به دلف فرمود: همراه من برخيز؛ تا آنجا كه گويد: پس از آن، حضرت نگاهى به جمجمه پوسيده و متلاشى شده اى كرد و به بعضى از يارانش فرمود: اين جمجمه را بگير [و جمجمه پخش شده بود] و حضرت به ايوان آمد و در آنجا نشست و طشتى آورد و آبى در آن ريخت و به آن شخص فرمود: اين جمجمه را در طشت بگذار.

پس از آن حضرت فرمود: اى جمجمه، تو را سوگند مى دهم كه به من بگويى كه من كى ام و تو كيستى؟ جمجمه به زبان فصيح به سخن آمد و گفت: تو اميرالمؤمنين و سرور اوصيا هستى و من بندۀ خدا و فرزند كنيز خدا، كسرى انوشيروان هستم. پس از اين جريان، كسانى كه از اهل ساباط همراه حضرت بودند به ميان اهالى خويش رفتند و آنان را از آنچه شده بود و

آنچه از جمجمه شنيده بودند، باخبر كردند.

مردم مضطرب شدند و در وصف [و حقيقت و ماهيت] اميرالمؤمنين عليه السلام اختلاف پيدا كردند و نزد حضرت حاضر شدند. برخى از مردم مانند آنچه مسيحيان دربارۀ مسيح و مثل آنچه عبدالله بن سبا و يارانش گفتند، اظهار داشتند. ياران حضرت به امام گفتند: اگر اينان را بر اين عقيده رها سازى، مردم كافر شوند. چون امام اين سخن را از آنان شنيد، به آنان فرمود: دوست داريد كه با آنان چه بكنم؟

مردم گفتند: آنان را همان گونه كه عبدالله بن سبا و يارانش را سوزاندى، بسوزان. حضرت آنان را حاضر ساخت و فرمود: چه چيزى شما را بر آنچه گفتند، واداشت. گفتند: ما سخن جمجمۀ پوسيده و خطابش را بر شما شنيديم و اين كار جز براى خداوند متعال جايز نيست و از اين جهت بود كه گفتيم،

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1113

آنچه گفتيم. حضرت عليه السلام فرمود: از سخن خويش برگرديد و به سوى خدا توبه كنيد. آنان گفتند: ما از گفتۀ خويش بر نمى گرديم؛ هر كار كه مى خواهى با ما بكن. حضرت دستور داد تا آتش براى شان افروخته شود. پس از آن، حضرت آنان را سوزاند و چون سوختند، حضرت فرمود: آنان را بساييد [و آرد كنيد] و به باد دهيد. آنان را ساييدند و به باد دادند. روز سوم سوزاندن آنان كه شد، مردم ساباط نزد حضرت آمدند و گفتند: الله! الله! در دين محمد صلى الله عليه و آله [و با اين جمله، شگفتى خويش را ابراز كردند].

كسانى كه شما آنان را با آتش سوزانديد به منزل هاى شان در بهترين حال برگشتند. حضرت

فرمود: آيا نه اين است كه شما آنان را با آتش سوزانديد و نرم شان كرديد و به باد داديد؟ گفتند: آرى، چنين كرديم. حضرت فرمود: من آنان را سوزاندم و خداوند آنان را زنده كرد. پس از آن، ساباطيان با حيرت بازگشتند!»

1942- 47191- (8) شاذان بن جبرئيل قمى در كتاب فضائل با سند خويش از ابوالاحوص روايتى نزديك به روايت گذشته آورده و در پايان آن روايت آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام اين جريان را شنيد و سينه اش تنگ شد. آنان را حاضر كرد و فرمود: اى جماعت، شيطان بر شما چيره شده است. من نيستم جز بندۀ خدا كه با امامت و ولايت و وصايت رسولش بر من نعمت نهاده؛ [پس] از كفر بازگرديد. من بندۀ خدا و پسر بندۀ خدايم و محمد صلى الله عليه و آله بهتر از من است و او نيز بندۀ خداست و ما همه جز بشرى چون شما نيستيم. پس از آن، برخى از آنان از كفر دست كشيدند ولى بعضى همچنان بر كفر ماندند و بازنگشتند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان اصرار مى كرد كه باز گردند ولى بازنگشتند. حضرت آنان را به آتش سوزاند ولى دسته اى از آنان در شهرها پراكنده شدند و گفتند: اگر در على عليه السلام خدايى نبود، ما را با آتش نمى سوزاند.»

1943- 47192- (9) گروهى كه دربارۀ اميرالمؤمنين عليه السلام غلوّ كرده بودند و قبلا وصف شان كرديم و گفتيم كه شيطان آنان را به لغزش واداشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: «تو خداى ما، آفريدگار ما و روزى دهندۀ مايى. از تو آغاز ما و به سوى تو بازگشت

ماست. حضرت چهره اش تغيير كرد، عرقش جارى شد و چون شاخۀ درخت خرما به سپاس تعظيم عظمت و جلال خدا و از روى ترس از خدا به خود لرزيد؛ برآشفته و غضبناك از جا برخاست و اطرافيان خود را صدا كرد و به آنان دستور داد تا چاله اى بكَنند. چاله آماده شد. حضرت فرمود: امروز تو را از پيه و گوشت سير مى سازم. آن غاليان هنگامى كه فهميدند حضرت آنان را خواهد كشت گفتند: اگر تو ما را بكشى، خودت مجددا ما را زنده مى كنى.

حضرت از آنان خواست تا توبه كنند ولى آنان بر عقيده اى كه داشتند، اصرار ورزيدند. حضرت دستور داد تا آنان را گردن زنند و در آن چاله آتشى افروخته شود و حضرت در اين باره فرمود:

من هر زمان كارى زشت و منكر ببينم آتشم را مى افروزم و قنبر را مى خوانم

و اين از خبرهايى است كه از حضرت عليه السلام شهرت يافته است.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1115

1944- 47193- (10) مجاهد در محضر حضرت على عليه السلام وارد شد و گفت: «شما دربارۀ سخن قَدَريه چه مى گوييد؟

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا كسى از آنان همراه توست يا در منزل از آنان كسى هست؟ مجاهد گفت:

اى اميرالمؤمنين، با آنان چه كار داريد؟ حضرت فرمود: آنان را توبه مى دهم؛ اگر پذيرفتند و توبه كردند [كه هيچ]؛ وگرنه آنان را مى كشم.»

1945- 47194- (11) مجاهد (غلام عبدالله بن عباس) نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت: «اى اميرالمؤمنين، شما دربارۀ سخن قَدَريه چه مى گوييد؟ گروهى از مردم هم همراه مجاهد بودند. حضرت فرمود: آيا كسى از آنان همراه توست؟ مجاهد گفت:

اى اميرالمؤمنين، چه مى خواهى با آنان بكنى؟ حضرت فرمود: آنان را توبه مى دهم؛ اگر توبه كردند [كه هيچ]؛ وگرنه آنان را گردن مى زنم.»

1946- 47195- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «عبدالله بن سبا دعوى پيامبرى داشت و مى گفت كه: اميرالمؤمنين همان خداست (خدا برتر از اين است)! اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت او را خواست و از او پرسيد و او به اين گفته اعتراف كرد و گفت: آرى، تو خدايى و در دلم افتاده است كه تو خدا و من پيامبر هستم. اميرالمؤمنين عليه السلام به او گفت: واى بر تو! شيطان تو را مسخره كرده؛ از اين گفته برگرد. مادرت به عزايت بنشيند! توبه كن، ولى او نپذيرفت. حضرت او را به زندان انداخت و سه روز او را توبه داد ولى او توبه نكرد. پس از آن، او را از زندان بيرون آورد و با آتش سوزاند و فرمود: شيطان عقل او را ربوده است و نزد او مى آيد و در قلبش چنين القا مى كند.»

1947- 47196- (13) هشام بن سالم گويد: «امام صادق عليه السلام در حالى كه جريان عبدالله بن سبا و ادّعاى او مبنى بر خدا بودن اميرالمؤمنين را براى يارانش بازگو مى كرد، مى فرمود: چون چنين ادّعايى را عبدالله بن سبا دربارۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كرد، حضرت او را توبه داد ولى او نپذيرفت. پس از آن، حضرت او را در آتش سوزاند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1117

1948- 47197- (14) بعضى از دانشمندان گفته اند كه: «عبدالله بن سبا يهودى بود و اسلام آورد و از دوستان على عليه السلام شد و او در

زمانى كه يهودى بود، دربارۀ يوشع بن نون وصى حضرت موسى عليه السلام غلوّ مى كرد. او نيز در دورۀ مسلمانى اش پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مورد اميرالمؤمنين على عليه السلام همان گونه غلوّ كرد.»

1949- 47198- (15) دربارۀ مذمّت غاليان و اهل تفويض و نيز دربارۀ كفر و ضلالت اينان و بيزارى جستن از اينان و دوستان شان و بيان اين كه چه چيزى باعث شد كه آنان چنين اعتقاد فاسد و باطلى را پيدا كنند، رواياتى از امام رضا عليه السلام آمده است كه برخى از آنها در اين كتاب گذشت و نيز از پدران و فرزندان حضرت رضا عليه السلام در حقّ اينان و دربارۀ امر به لعن اين ها و بيزارى جستن از اينان و آشكار سازى و پرده درى از حال و اعتقاد زشت شان روايت شده است تا شيعيان ضعيف، گول گفتۀ اينان را نخورند و مخالفان شيعه نيز نپندارند كه شيعۀ اماميه همه بر اين عقيده اند.

ما از اين عقيده و از كسانى كه به آن معتقدند و بدان گرويده اند، به خداوند پناه مى بريم. يكى از فرموده هاى حضرت رضا عليه السلام دربارۀ علت به اشتباه افتادن اينان و گمراه شدن شان از مسير دين استوار روايتى است كه با سندى كه قبلا يادآور شديم، از امام حسن عسكرى عليه السلام داريم كه: «حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين گروه گمراه و كافر جز از سوى جهل و نادانى شان به ارزش خويش، مورد هجوم قرار نگرفتند؛ تا آنجا كه نسبت به خويش به شدت شگفت زده شدند و هر چه را از خودشان سر مى زد، بسيار بزرگ مى دانستند! در نتيجه تنها

به نظرهاى فاسد خويش بسنده كردند و به عقول خويش كه آن را در راه هاى غير واجب مى بردند، اكتفا كردند؛ تا جايى كه ارزش و قدر خدا را كم كردند و كار او را كوچك گرفتند و شان و منزلت او را سبك دانستند؛ زيرا ندانستند او خودش قادر و خودش غنى است. هم او كه قدرتش از ديگرى عاريه گرفته نشده و غنايش از جاى ديگرى به دست نيامده است. هم او كه هر كه را بخواهد، فقير و هر كه را بخواهد غنى، و هر كه را بخواهد- پس از قدرت- عاجز و هر كه را بخواهد- پس از غنا- فقير مى كند. اينان به بنده اى نگريستند كه خداوند قدرتى ويژۀ او عطا كرده تا برترى او نزد خدا روشن شود و كرامتى به او داده تا بدان حجت، اين بنده را بر خلقش ثابت سازد و تا آنچه به او داده به عنوان پاداشى بر طاعت پذيرى اين بنده و انگيزه اى بر پيروى از او و علتى باشد تا بندگان خدا كه سرسخت هستند به او ايمان آورند و نصب او را به عنوان حجت و راهنما بپذيرند.

اين مردم مانند كسانى هستند كه در طلب پادشاهى از پادشاهان دنيايند. به دنبال بخشش او و در اميد چيزى هستند كه از او به آنها برسد و مى خواهند كه در سايۀ او جاى گيرند و با خير او زندگى كنند و با دهش هاى بزرگ او به سوى اهل خويش بازگردند؛ تا آنان را در طلب دنيا يارى دهد و از انجام كارهاى پست و پيگيرى هاى بى ارزش نجات دهد و در حالى كه از راه پادشاه

جويا مى شوند تا در انتظار او بنشينند و تمايل قلبى خويش را به سوى او معطوف داشته و دل هاى شان وابستۀ ديدار او شده، ناگاه به آنان گفته مى شود كه، به زودى پادشاه در ميان لشكريان، موكب ها، سواره ها و پياده ها پيدا مى شود. چون او را ديديد، آن گونه كه حقّ اوست او را تعظيم كنيد و به پادشاهى اش آن گونه كه واجب است، اعتراف كنيد و مبادا كه ديگرى را به نام او بناميد يا غير او را چون او تعظيم كنيد؛ كه در اين صورت، حقّ پادشاه را كم گذاشته و او

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1119

را كم گرفته ايد و در برابر اين كردارتان مستحقّ كيفر بزرگ اوييد. آنها هم بگويند كه ما نهايت تلاش و قدرت خويش را به كار مى گيريم و از اين سخن چيزى نگذرد كه بعضى از بندگان آن پادشاه همراه با لشكر سواره اى كه همان پادشاه اين لشكر را همراه او ساخته و همراه با لشكر پياده اى كه آن پادشاه آنها را در ميان آن لشكر قرار داده و اموالى كه آنها را او به آن بنده بخشيده، آشكار شود. مردم در حالى كه در انتظار پادشاه هستند به آن بنده نگاهى مى كنند و آنچه از نعمت هاى پادشاه را كه در اين بنده مى بينند، زياد مى شمرند و به خاطر چيزهايى كه در او مى بينند، او را برتر از آن مى دانند كه پادشاه به او انعام كرده باشد؛ لذا به او متوجه مى شوند و به او چون پادشاه سلام مى دهند و نام پادشاه را بر او مى نهند و نمى پذيرند كه برتر از او پادشاهى است و او را مالكى باشد.

آن

بنده اى كه پادشاه بر او اين نعمت ها را فرو ريخته و ديگر لشكريانش، همۀ مردم را از اين كار باز مى دارند و نهى مى كنند و از اين نامى كه مردم بر او نهاده اند، بيزارى مى جويند و به مردم بازگو مى كنند كه پادشاه همان كسى است كه اين نعمت ها را بر اين بنده داده و او را به اين نعمت ها اختصاص داده است و اين كه آنچه شما مى گوييد، موجب ناخشنودى پادشاه و عذاب اوست و در نتيجه همۀ اميدهايى كه به او داشتيد، از دست تان خواهد رفت. ولى اين گروه منتظر [كه هم اكنون به اشتباه به اين بندۀ پادشاه دل داده اند]، آن بنده و لشكريانش را تكذيب مى كنند و سخن شان را نمى پذيرند و پيوسته چنين مى كنند تا آن كه پادشاه وقتى كه مى بيند اينان بنده اش را با او برابر گرفته و در پادشاهى اش او را كم گرفته و آنچه شايستۀ تعظيم او بوده كم كرده اند، همۀ آنها را به زندانش مى برد و كسى را مى گمارد كه آنان را به شكلى بد شكنجه كند.

مانند اين گروه و مثالى كه زديم، گروهى هستند كه چون مى بينند كه اميرالمؤمنين عليه السلام بنده اى است كه خداوند او را بزرگ داشته تا برترى او را آشكار سازد و حجت او را بپا دارد، خداى خويش را در نزد خويش كوچك تر از آن مى بينند كه على را بندۀ خويش قرار داده باشد و على را برتر از آن مى دانند كه خداوند پروردگار او باشد؛ لذا على را به نام ديگرى غير از نام خودش مى خوانند و اميرالمؤمنين عليه السلام و پيروانش يعنى كسانى كه بر آيين او و شيعۀ او

هستند، آنان را از اين كار باز مى دارند و به آنان مى گويند: اين گروه، على و فرزندانش، بندگان بزرگوارند؛ آفريده هايى هستند كه از سوى خداوند تدبير مى شوند؛ و بر چيزى جز آنچه خداوند عالميان آنان را براى آن قدرت داده باشد، قدرت ندارند و چيزى را جز آنچه او به آنها داده، مالك نيستند؛ و نه مرگ و نه زندگى و نه زنده شدن و تنگ كردن و نه گشاد كردن و نه حركت و نه سكون را مالك نيستند؛ مگر آن كه خداوند توانايى شان دهد و قدرت شان بخشد و خداى شان و آفريدگارشان برتر از آن است كه صفات آفريده ها و بالاتر از آن است كه وصف متناهيان را دارا باشد و كسى كه اينان يا يكى از آنان را خدايانى غير از خدا بگيرد، او از كافران و از راه مستقيم گم شده است. ولى آن گروه، جز از سركشى، امتناع ورزند و در طغيان خويش كوركورانه ادامه دهند و در نتيجه آرمان هاى شان از بين برود و به مقصود خويش نرسند و در عذاب همچنان بمانند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب صدم از ابواب معاشرت، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1121

باب 10 حكم كسى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام دهد يا ادعّاى پيامبرى كند
اشاره

1950- 47199- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام مى دهد، سؤال شد. حضرت فرمود:

«نزديك ترين فرد به او، او را مى كشد و پس از آن، نزديك ترين فرد پيش از آن كه او را نزد امام ببرند.»

1951- 47200- (2) ابن ابى يعفور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: بزيع مى گويد كه او پيامبر است. حضرت فرمود:

اگر از او شنيدى كه چنين مى گويد، او را بكش. ابن ابى يعفور گويد: بارها به كمينش نشستم ولى كشتنش برايم ممكن نشد.»

1952- 47201- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «چون زمان ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله فرا رسيد، جبرئيل فرود آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا مى خواهى به دنيا بازگردى؟ حضرت فرمود: نه، من پيام هاى پروردگارم را [به مردم] ابلاغ كرده ام. مجددا جبرئيل اين سؤال را از حضرت كرد، حضرت فرمود: نه، بلكه [رسيدن به] همراه برتر [خدا] را طالبم. پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه مسلمانان در پيرامون او گردآمده بودند، فرمود:

اى مردم، پيامبرى پس از من نيست و سنتى پس از سنت من نيست و هر كس كه بعد از اين ادّعا كند، دعوى او و بدعتش در آتش است. او را بكشيد و هر كس كه از او پيروى كند، در آتش است. اى مردم، قصاص را زنده داريد و حقّ را براى صاحبش زنده بداريد و پراكنده

نشويد. اسلام آوريد و تسليم باشيد تا سلامت بمانيد. خداوند چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم؛ چرا كه خداوند قوى و شكست ناپذير است.

«1»» 1953- 47202- (4) حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام فرمود: «تنها به اين دليل پيامبران اولوالعزم، اولوالعزم ناميده شدند كه صاحبان شرايع و واجبات بودند؛ و آن چنان است كه هر پيامبرى پس از نوح عليه السلام بر شريعت و روش نوح و پيرو كتاب او بود تا زمان ابراهيم خليل عليه السلام؛ و هر پيامبرى كه در دورۀ ابراهيم و پس از وى بود، باز بر شريعت ابراهيم و راه روش او و پيرو كتاب او بود تا زمان موسى عليه السلام؛ و هر پيامبرى كه در زمان موسى و پس از او بود، او نيز بر شريعت موسى و راه و روش او و پيرو كتاب او بود تا زمان عيسى عليه السلام؛ و هر پيامبرى كه در دورۀ عيسى عليه السلام و پس از او بود، او نيز بر راه و روش عيسى و شريعت او و پيرو كتاب او تا زمان پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود. اين پنج پيامبر، اولوالعزم هستند. اينان برترين پيامبران و رسولان هستند و شريعت حضرت محمد صلى الله عليه و آله تا روز قيامت نسخ نمى شود و

______________________________

(1). مجادله، 58/ 21.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1123

پيامبرى پس از او تا روز قيامت نيست؛ بنابراين هر كس كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ادّعاى پيامبرى كند يا بعد از قرآن، كتابى را بياورد، خونش براى هر كس كه از او اين را

بشنود، مباح است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و سه از ابواب حدّ قذف، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب دوم از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر مسلمانى كه در ميان مسلمانان از اسلام برگردد و پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله را انكار و او را تكذيب كند، خونش براى هر كس كه اين را از او بشنود، مباح است.»

باب- 11 حكم كسى كه براى بت، نماز گزارد
اشاره

1954- 47203- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «دو نفر از مسلمانان در كوفه بودند. مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و شهادت داد كه ديده است آن دو براى بت نماز مى خوانند. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: واى بر تو، شايد اين از آن چيزهايى است كه بر تو مشتبه شده است! لذا حضرت فردى را فرستاد، او هم ديد كه آن دو براى بت نماز مى گزارند. آن دو نفر را آورد. حضرت به آن دو گفت: برگرديد [/ توبه كنيد]. آن دو نپذيرفتند. زمين را براى آنان كَند و آتشى در آن افروخت و آن دو را در آن افكند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سى و سه از باب هفت از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بنده، مشرك نمى شود تا آن كه براى غير خدا نماز گزارد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1125

باب 12 حكم جادوگر
اشاره

1955- 47204- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «ساحر، با شمشير، يك ضربه بر فرق سرش زده مى شود.»

1956- 47205- (2) و در كتاب شرح الاخبار به هنگام شمارش شهداى جنگ صفّين گويد: «و جندب الخير در صفّين كشته شد و او همان است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله يك شب در حالى كه يارانش را حركت مى داد، به نام او رجز مى خواند و مى فرمود: جندب! چه جندبى! چون صبح شد، ياران گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! از شما شنيديم كه از جندب ياد مى كرديد. حضرت فرمود: آرى، مردى از امت من كه به او جندب مى گويند، ضربه اى مى زند كه بين حقّ و باطل را از هم جدا مى سازد و خداوند او را در روز قيامت به عنوان يك امت بر مى انگيزد. جندب در جلوى وليد بن عقبه كه كارگزار عثمان در كوفه بود، ساحرى را ديد. او را كشت. وليد به او گفت: چرا او را كشتى؟ جندب گفت: من بيّنه برايت مى آورم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس ساحرى را ببيند، او را با شمشير بزند. وليد دستور داد او را به زندان برند ولى زندانبان مرد مسلمانى بود به نام دينار. او جندب را آزاد ساخت. اين خبر به وليد رسيد. دستور داد تا دينار را با تازيانه ها بزنند. او را زدند تا

مُرد.»

1957- 47206- (3) على عليه السلام فرمود: «ابن اعصم، پيامبر را سحر كرد، حضرت او را كشت.»

1958- 47207- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هر كس از سحر چيزى بياموزد، ديگر از خدا جدا مى شود و حدّ او كشته شدن است؛ مگر اين كه توبه كند و باز پيوسته حضرت مى فرمود: حدود در سرزمين دشمن اجرا نمى شود؛ مبادا كه غرور او را وادار سازد تا به سرزمين دشمن پناهنده شود.»

1959- 47208- (5) روايت شده است كه توبۀ ساحر اين است كه بگشايد و نبندد [سحرهاى ديگران را بگشايد و خود هرگز سحر نكند].

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب بيست و هشتم از ابواب «مايكتسب به»، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حدّ ساحر اين است كه كشته شود؛ مگر اين كه توبه كند.» و در روايت هفتم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه:

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1127

«مسلمان ساحر، كشته مى شود و كافر ساحر، كشته نمى شود. سؤال شد كه: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! چرا كافر ساحر كشته نمى شود؟ حضرت فرمود: چون كفر بزرگ تر از سحر است و سحر و شرك همراه هم اند.»

و در روايت هشتم، مشابه اين روايت و افزوده دارد كه: «على عليه السلام فرمود: اگردو مرد عادل بر مردى از مسلمانان شهادت دهند كه او سحر كرده است، كشته مى شود؛ چرا كه كفر ورزيده و سحر، كفر است ...» و ديگر روايات همين باب را ملاحظه كن؛ چرا كه در آن روايات، روايتى است كه دلالت مى كند بر اين كه ساحر، كافر و اهل آتش است و در روايات باب

سى و نه از ابواب شهادات، روايتى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد.

باب 13 حكم كسى كه به نام خدا تكدّى كند
اشاره

1960- 47209- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من از مردى به خاطر روى خدا چيزى خواستم، او مرا پنج تازيانه زد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز او را پنج تازيانه ديگر زد و فرمود:

به روى پست خودت درخواست كن [از خودت مايه مگذار].»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سى ام از ابواب ايمان، اين گفته كه: «مردى همسرش به او گفت: از تو مى خواهم به خاطر روى خدا كه مرا طلاق دهى. حضرت فرمود: او را با زدن به درد مى آورد يا آن كه او را عفو مى كند.»

باب 14 حكم كسانى كه زندانى يا حبس ابد مى شوند
اشاره

1961- 47210- (1) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه از پرداخت حقّ ديگران امتناع كند- در حالى كه مالدار باشد- و آنچه پرداخت آن بر او واجب است در نزدش باشد ولى از پرداخت آن ابا كند و طرف شاكى او نيز جز اين كه حقّش به او داده شود چيزى را نمى پذيرد، در اين صورت او را مى زنند تا حقّ را پرداخت كند و اگر آنچه برعهدۀ اوست، نزدش حاضر نيست- مگر در متاعى كه دارد- در اين صورت كفيلى براى او مى دهد يا آن كه اگر كفيل نيافت به مقدارى كه متاعش را بفروشد و بدهى اش را پرداخت كند، به زندان مى رود.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1129

1962- 47211- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام در زندان جز سه نفر را بازداشت نمى كرد:

غاصب، كسى كه مال يتيمى را به ستم خورده است و كسى كه او را بر امانتى امين دانسته اند و او امانت را از بين برده است و اگر حضرت براى اين شخص چيزى مى يافت- چه در شهر ديگرى و چه در همان شهر- آن را مى فروخت.»

1963- 47212- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته زندانى كردن را جز در سه نفر نمى ديد: مردى كه مال يتيم را خورده يا آن را غصب كرده يا مردى كه او را

بر امانتى امين دانسته اند و او آن امانت را از بين برده است.

1964- 47213- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بر امام واجب است كه عالمان فاسق، پزشكان جاهل و كرايه كنندگان ندار را به زندان اندازد و اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: اگر امام كسى را پس از اجراى حدّ به زندان اندازد، ستم است.»

1965- 47214- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «زندانى كردن كسى توسط امام پس از اجراى حدّ، ستم است.»

1966- 47215- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام بر خيانت ابن هرمه واقف شد. ابن هرمه مسؤول بازار اهواز بود. حضرت به رفاعه مرقوم فرمود: «چون نامه ام را خواندى، ابن هرمه را از مسؤوليتش بركنار كن و او را در برابر مردم سرپا نگاه دار و زندانى اش كن و بر سر او جار بزن و به همۀ مردمى كه كارگزار آنان هستى، بنويس و نظر من را دربارۀ ابن هرمه به آنان ابلاغ كن و دربارۀ ابن هرمه غفلتى و تفريطى تو را نگيرد؛ كه نزد خدا هلاك خواهى شد و من تو را به بدترين شكل از كار بر كنار مى سازم و تو را از اين كار در پناه خداوند قرار مى دهم و چون روز جمعه شود، او را از زندان بيرون آر و سى و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازارها بگردان و هر كس كه عليه وى شاهدى آورد، او را با شاهدش سوگند ده و از درآمد ابن هرمه آنچه عليه او شهادت داده است، پرداخت كن و دستور ده كه با خوارى و زشتى و سرزنش او را به زندانش بيندازند و

دو پايش را با بندى ببند و به هنگام نماز بيرونش بياور و بين او و كسى كه براى او غذا، نوشيدنى، لباس و فرش مى آورد، مانع مشو و مگذار كه كسى بر او وارد شود كه خصومت و جدل را به او بياموزد و اميد خلاصى را به او تلقين كند و اگر نزد تو ثابت شد كه كسى به او چيزى را تلقين كرده كه به وسيلۀ آن به مسلمانى آسيب رساند، او را با درّه [شلاق] بزن و تا توبه كند، زندانى ساز و دستور ده كه زندانيان را در شب به صحن زندان براى تفرج بيرون بياورند جز ابن هرمه؛ مگراين كه بترسى كه بميرد؛ كه در اين صورت، او را با زندانيان به صحن زندان بياور و اگر ديدى كه تاب و توانى دارد، پس از سى روز، سى و پنج تازيانه بعد از سى و پنج تازيانه اولى بزن و برايم بنويس هر كارى را در بازار مى كنى و كسى را كه پس از اين خائن، براى بازار بر مى گزينى و رزقى [حقوق و مستمرى] كه به اين خائن داده مى شده، از او قطع كن.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1131

1967- 47216- (7) ابراهيم بن محمد ثقفى در كتاب غارات در كنار جريان مصقلة بن هبيره- كارگزار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر اردشير و هزينه كردن وى خراج را در خريد اسيران مسيحى بنى ناجيه و آزادسازى آنان- گويد: «ابن ابى السيف از ابى الصلت از ذهل بن حارث برايم روايت كرد كه: ذهل بن حارث گويد: مصقله مرا به جايگاه خويش طلب كرد. شامش را آورد

و از آن به ما خوراند. پس از آن گفت: به خدا سوگند! كه اميرالمؤمنين دربارۀ اين مال از من مى پرسد و من در برابر حضرت توانى ندارم. تا آنجا كه گويد: مصقله پس از اين سخن، يك شب درنگ نكرد كه به معاويه پيوست. اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت فرمود: مصقله را چه مى شود؟ خداوند او را غمگين سازد! كارى چون كار سروران ولى فرارى چون فرار بردگان و خيانتى چون خيانت بدكاران كرد. آگاه! كه اگر او مى ماند و نمى توانست [پرداخت كند] ما بيش از زندان، كارى با او نمى كرديم و پس از آن اگر چيزى براى او مى يافتيم، آن را مى گرفتيم و اگر به مالى از او دست پيدا نمى كرديم، او را رها مى ساختيم.

سپس امام به سوى خانۀ مصقله رفت و آن را ويران ساخت.»

1968- 47217- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «سه نفر در زندان براى هميشه مى مانند: كسى كه ديگرى را مى گيرد تا او را بكشند، زنى كه از اسلام بر مى گردد و سارقى كه پس از قطع دست و پا، باز سرقت كند.»

1969- 47218- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هر كس كه براى هميشه به زندان بيفتد، رزق او از بيت المال داده مى شود و سه نفر براى هميشه در زندان مى افتند: آن كس كه ديگرى را بر مرگ مى گيرد، زنى كه مرتد مى شود؛ مگر اين كه توبه كند و سارق پس از قطع دست و پا.» منظور حضرت آن است كه اگر پس از قطع دست و پا در مرحلۀ سوم سرقت كرد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1133

1970- 47219- (10) عبيد

بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا اميرالمؤمنين على عليه السلام كسى را كه حدّ بر او واجب شده است، زندان مى انداخت؟ حضرت فرمود: نه، مگر سارق را؛ چرا كه او را در مرحلۀ سوم پس از آن كه دست و پايش را قطع كرده، زندانى مى كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در باب هفتم از ابواب نماز جمعه، روايتى كه دلالت داشت امام در قرض و تهمت و گناه، زندانى مى كرد و در روايت چهارم از باب اول از ابواب حجر، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد بدهى فرمان داد كه بدهكار زندانى شود.» و نيز اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه از پرداخت بدهى به طلبكارهايش سرپيچى مى كند، فرمان داد كه زندانى شود.» و در روايات باب پنجم، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه بدهكار در مورد بدهى اش به زندان مى افتد و در مورد نفقه ندادن به زن، در صورتى كه شوهر توانگر باشد و همسر به زندان مى افتد، در صورتى كه شوهر زندانى شده، زندانى شدن زن را طلب كند و در روايات باب سوم از ابواب ضمان، روايتى كه دلالت مى كند بر اين كه كفيل زندانى مى شود تا آن زمان كه آن كس را كه كفيل او شده، تحويل دهد يا بدهى او را پرداخت كند و در روايت بيستم از باب چهل و چهار از ابواب قضاء، اين گفته كه: «عمر گفت اين پسر را بگيريد و او را به زندان ببريد تا دربارۀ شاهدان بپرسم. پس اگر شهود تعديل شدند، بر اين پسر حدّ افترا زننده را بزنيم.» و در روايت پنجم از

باب هشتم از ابواب شهادات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر شاهد به باطل، بازارى باشد، او را به بازارش فرستند و در بازار بگردانند. سپس او را چند روز زندانى كنند. پس از آن آزادش سازند.» و در روايت هشتم از باب پانزدهم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «مردى با خواهرش آميزش كرده است. حضرت فرمود: يك ضربه با شمشير بر او زده مى شود. گفتم: او از اين ضربه جان سالم به در مى برد. حضرت فرمود: براى ابد زندانى مى شود تا بميرد.» و در روايت نهم مانند همين روايت و در روايت يكم از باب سى و چهار، اين گفته كه: «مادرم دست كسى كه او را لمس كند، كنار نمى زند [يعنى زنا مى دهد]. حضرت فرمود: او را زندانى كن. او گفت: اين كار را كرده ام.

حضرت فرمود: مگذار كسى نزد او بيايد. گفت: چنين نيز كرده ام. حضرت فرمود: پايش را ببند.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1135

و در روايت دوم از باب پنجم از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مجددا انجام داد، به زندان سپرده مى شود.» و در روايت يازدهم اين گفته كه: «سپس براى بار سوم سرقت كرد. حضرت فرمود: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام چنين كسى را براى هميشه زندانى مى كرد.» و در روايت سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى بار ديگر سرقت كرد، او را به زندان مى انداخت.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى من او را زندانى مى كنم تا در زندان بميرد.» و در روايت چهارده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى بار سوم سرقت

مى كرد، او را براى هميشه در زندان مى افكند.» و در روايت پانزده، اين گفته كه: «روايت شده اگر در زندان هم سرقت كند، كشته مى شود.» و در روايت شانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى بار سوم سرقت مى كرد، او را براى هميشه زندانى مى كرد.»

و در بسيارى از روايات اين باب، روايتى كه دلالت بر اين دارد كه سارق اگر بار سوم سرقت كرد، در زندان براى هميشه زندانى مى شود و در روايات باب دهم، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه قاپ زن، قطع دست ندارد و زدن و زندان كردن دارد و در روايات باب پنجم از ابواب حدّ محارب و مرتد، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه: «زن مرتد، زندانى مى شود.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى به مرد آزادى دستور داد كه مردى را بكشد و او كشت. حضرت فرمود: در برابر اين كشتن، آن كس كه مباشرت در قتل داشته، كشته مى شود و كسى كه امر به كشتن مقتول داده، براى هميشه در زندان زندانى مى شود تا بميرد.» و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بنده به زندان سپرده مى شود تا بميرد.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «روايت شده است كه: مولا كشته و برده به زندان سپرده مى شود.»

و در روايت يكم از باب بيست و نهم، اين گفته كه: «دربارۀ دو نفر كه يكى نگه داشته وديگرى كشته است، فرمود: قاتل كشته و ديگرى به زندان انداخته مى شود تا از اندوه بميرد.» و در ديگر روايات اين باب

نيز چيزى نزديك به اين و در باب دهم از ابواب دعوى قتل، روايتى كه مناسب اين باب است و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب اعضا، اين گفته كه: «چه بايد كرد با مردى كه به زنى حمله ور شده و سرش را تراشيده است؟ حضرت فرمود: دردآور زده مى شود و در زندان مسلمانان زندانى مى شود تا آن كه موى زن برويد.» و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اگر زنى باشد كه مردى سرش را تراشيده است، آن مرد زندانى مى شود تا مو برويد و در بين اين مدت، او را از زندان بيرون مى آورند و مى زنند و دوباره به زندان بر مى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1137

باب- 15 حكم كسى كه حرم الهى يا نبوى را نجس كند
اشاره

1971- 47220- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس در كعبه حَدَثى كند [/ تغوّط كند]، كشته مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب سى و سوم از ابواب مساجد، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام فردى را ديد كه در مسجد قصه مى گويد. او را با شلاق زد و از مسجد دورش كرد.» و در روايات باب يازدهم از ابواب آغاز مشاعر حج و باب بيست و هفتم، روايتى كه بر پاره اى از مقصود دلالت دارد و در روايت سى و ششم از باب هفتم از ابواب حدّ محارب و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «او به منزلۀ كسى است كه داخل حرم و سپس داخل كعبه شده و در كعبه حَدَثى كرده است. از كعبه و از حرم بيرون كشيده مى شود و گردن او را مى زنند و به جهنم مى رود.»

باب 16 حكم كسى كه گوشت خوك يا مردار يا خون يا ربا مى خورد و ربا را حلال مى شمارد
اشاره

1972- 47221- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى مسيحى را كه مسلمان شده بود به همراه خوكى كه آن را بريان كرده و در شاخه هاى ريحان جا داده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: چه چيزى تو را به اين كار واداشت؟ آن مرد گفت: من مريض شده بودم، اشتهاى به گوشت پيدا كردم. حضرت فرمود:

چرا سراغ گوشت بز نرفتى كه جاى گوشت خوك را مى گيرد؟ سپس فرمود: اگر گوشت خوك را خورده بودى، حدّ را بر تو جارى مى كردم ولى هم اكنون تو را مى زنم؛ ديگر تكرار مكن. پس از آن، حضرت او را زد تا آن كه به خود ادرار كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1139

1973- 47222- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه مردار، خون و گوشت خوك مى خورد، بايد ادب شود.

اگر مجددا خورد، باز ادب مى شود. گفتم: اگر مجددا

خورد، حضرت فرمود: ادب مى شود ولى حدّ بر او نيست.»

1974- 47223- (3) ابوبصير گويد: «گفتم: ربا خوار پس از بيّنه [حكمش چيست]؟ حضرت فرمود: ادب مى شود؛ اگر مجددا خورد، ادب مى شود و اگر مجددا خورد، كشته مى شود.»

1975- 47224- (4) رباخوارى را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت او را توبه داد. او توبه كرد.

سپس او را آزاد ساخت. سپس حضرت فرمود: «رباخوار از رباخوارى توبه داده مى شود؛ آن گونه كه از شرك توبه مى دهند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سيزده از باب يك از ابواب ربا، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «هر كس كه ربا بگيرد، كشته شدن بر او واجب مى شود و هر كس كه بيشتر از آنچه داده بگيرد، كشته شدن بر او ثابت است.» و در روايت چهل و نه، اين گفته كه: «گزارش مردى كه رباخوارى مى كند و نامش را آغوز مى گذارد، به امام صادق عليه السلام رسيد. حضرت فرمود: اگر خداوند مرا بر او مسلط سازد، گردنش را مى زنم.» و در باب هفده، روايتى مناسب اين باب و بنگر به باب هشتم از ابواب احكام عمومى حدود؛ چرا كه در آن مناسب با مقام هست.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1141

باب- 17 حكم ادب كردن بچه و متعلّم
اشاره

كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد.

و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد، ايرادى بر او نيست.

«1» 1976- 47225- (1) حمّاد بن عثمان گويد: «به امام صادق عليه السلام دربارۀ ادب بچه و برده گفتم. حضرت فرمود: پنج يا شش [ضربه] و نرمى كن.»

1977- 47226- (2) امام صادق عليه السلام فرمايد: «بچه هاى مكتب خانه لوح هاى نوشتۀ خود را جلوى اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشتند تا يكى از آنان را اختيار كند. حضرت فرمود: آگاه! كه اين انتخاب داورى است و ستم در آن به مانند ستم در داورى است! به معلم تان برسانيد كه اگر بيش از سه ضربه براى ادب تان بزند، از او قصاص مى شود.»

1978- 47227- (3) روايت شده كه دو بچه كه در دست شان دو لوح بود به اميرالمؤمنين عليه السلام نزديك شدند و

گفتند:

«اى اميرالمؤمنين! يكى از ما دو نفر را انتخاب كن. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ستم در اين مورد به سان ستم در داورى و حكم است. شما دو نفر به معلم خود از سوى من بگوييد كه اگر شما دو نفر را بيش از سه ضربه بزند، او بايد در روز قيامت قصاص شود.»

1979- 47228- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام در روايتى فرمود: «و اما رخصت و جوازى كه صاحبش نسبت به آن مختار است، اين است كه خداوند متعال رخصت داده است كه بنده بر ظلمى كه مى كند، كيفر ببيند.

خداوند متعال فرموده است: كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست. «2» و اين موردى است كه بنده در آن مختار است؛ اگر بخواهد، عفو مى كند و اگر بخواهد، كيفر مى كند. «3»»

1980- 47229- (5) زرارة بن اعين گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: خداوند شما را حفظ كند! نظرتان دربارۀ زدن برده چيست؟ حضرت فرمود: آنچه به دست او اتفاق مى افتد، چيزى بر او نيست ولى آنچه در آن سرپيچى از تو مى كند [تنبيهش] اشكالى ندارد. پرسيدم: او را چه اندازه بزنم؟ حضرت فرمود: سه تا، چهارتا، پنج تا.»

______________________________

(1)- شورى، 42/ 40 و 41

(2). شورى، 42/ 40.

(3). به نظر مى رسد كه اين روايت مربوط به كيفر برده نمى شود و در نتيجه مربوط به اين باب نيست بلكه اين روايت مى گويد اگر به كسى ظلم شد مى تواند كيفر و مى تواند عفو كند؛ بنابراين جمله رخصّ ان يعاقب العبد على ظلمه، معنايش چنين است: خداوند رخصت داده است كه بنده بر ظلمى كه

به او مى شود، كيفر كند.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1143

1981- 47230- (6) ابوهارون عبدى گويد: «امام صادق عليه السلام به بعضى از غلامان خود در مورد كارى كه انجام شده بود، فرمود: اگر دست كشى و نكنى [كه خوب]؛ وگرنه آن گونه كه خر را مى زنند، تو را مى زنم.

ابوهارون عبدى گويد: فدايت شوم! زدن الاغ چيست؟ حضرت فرمود: حضرت نوح عليه السلام چون از هر جفتى دو تا در كشتى آورد، آمد سراغ الاغ. ولى الاغ از ورود به كشتى امتناع كرد. حضرت نوح عليه السلام تركۀ درخت خرمايى را برداشت و با آن يك بار به الاغ زد و به او گفت: عبسا شاطانا؛ يعنى اى شيطان! وارد شو.»

1982- 47231- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر گاه كسى از شما خدمتكار خود را مى زند و او ياد خدا مى كند، از او دست بكشيد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب بيست و پنج از ابواب آغاز مشاعر حجّ، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زدن خدمتكار بدون گناه، همان الحاد است.» و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر ظلمى در آن الحاد است؛ حتى اگر خدمتكارت را از روى ظلم بزنى. مى ترسم كه اين هم الحاد باشد و به همين جهت فقيهان سكنى گزيدن در مكه را خوش نداشتند.» و در روايت چهارم، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هر ظلمى در مكه الحاد است؛ حتى دشنام دادن به خدمتكار.» و در روايت يكم از باب بيست و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پيوسته امام باقر عليه السلام خيمه اش را در

مرز حرم بر پا مى كرد؛ به گونه اى كه بعضى از طناب هاى خيمه در حرم و بعضى در حلّ بود و اگر مى خواست كه برخى از خدمتكارانش را ادب كند، او را از حرم بيرون مى برد و در حلّ ادب مى كرد.» و در روايات باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

باب- 18 حكم كسى كه ديگرى را هُل دهد و او بيفتد و خسارت ببيند

1983- 47232- (1) زرين گويد: «من در دستشويى كوفه وضو مى گرفتم كه ناگهان مردى آمد و كفشش را گذاشت و شلاقش را نيز بر بالاى آن. سپس نزديك شد و با من وضو گرفت. من او را هُل دادم، او روى دو دستش افتاد. برخاست و وضو گرفت و چون از وضو فارغ شد، سه بار با شلاق بر سرم زد. سپس فرمود: مبادا كه هُل بدهى و بشكنى كه بايد خسارت بدهى! پرسيدم: اين كيست؟ گفتند:

اميرالمؤمنين عليه السلام. من رفتم كه از ايشان معذرت خواهى كنم، حضرت رفت و به من توجهى نكرد.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1145

باب- 19 اندازۀ تعزير
اشاره

1984- 47233- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ تعزير پرسيدم كه چه اندازه است؟ حضرت فرمود: ده تازيانه؛ يعنى بين ده تا بيست.»

1985- 47234- (2) اسحاق گويد: «و از امام كاظم عليه السلام دربارۀ تعزير پرسيدم، گفتم كه: چه اندازه است؟ حضرت فرمود: بين ده تا بيست.»

1986- 47235- (3) تعزير بين ده و اندى تازيانه تا سى و نه تازيانه است و تأديب بين سه تا ده [تازيانه] است.

1987- 47236- (4) حمّاد بن عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: تعزير چه اندازه است؟ حضرت فرمود: كم تر از حدّ. حمّاد گويد: پرسيدم: كم تر از هشتاد؟ حمّاد گويد: حضرت فرمود: نه ولى كم تر از چهل؛ چرا كه چهل، حدّ برده است. حمّاد گويد: پرسيدم: آن چه اندازه است؟ حضرت فرمود: على عليه السلام فرمود: به اندازه اى كه والى تشخيص دهد. گناه مرد و قدرت بدنى اش را مى بيند.»

1988- 47237- (5) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«براى والى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، حلال نيست كه بيشتر از ده تازيانه بزند جز در حدّ و براى ادب كردن برده از سه تا پنج تازيانه اجازه داده شده است و كسى كه به مملوكش حدّى بزند كه بر او واجب نبوده است، كفّاره اى جز آزادسازى برده ندارد.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يازدهم از ابواب احكام عمومى حدود، مناسب اين باب.

و در بيش از يك روايت از روايات باب نهم از ابواب حدّ زنا، روايتى كه دلالت دارد كه تعزير كم تر از حدّ است و نيز در بيش از يك روايت از روايات باب بيست و ششم.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1147

باب- 20 حكم شاهد به شهادت دروغ
ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتم از ابواب شهادات، روايتى كه بر اين باب دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

باب- 21 حكم كسى كه با زنش در حال حيض و روزه، آميزش جنسى كند
ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب بيست و دوم از ابواب حيض، اين گفته كه: «بر او يك چهارم حدّ زناكار [يعنى] بيست و پنج تازيانه ثابت است و اگر با زن در روزهاى پايانى حيضش آميزش كند، بايد كه نيم دينار صدقه دهد و دوازده و نيم تازيانه بخورد.»

و در روايت هفتم، اين گفته كه: «آيا بر كسى كه با حائض آميزش كند، چيزى از حدّ ثابت است؟

حضرت فرمود: آرى، بيست و پنج تازيانه يعنى يك چهارم حدّ زناكار؛ چرا كه او بر خلاف كتاب و سنت آميزش كرده است.»

و در روايت هشتم، اين گفته كه: «آيا آن كس كه با همسرش در حال حيض آميزش كند، تأديب دارد؟ حضرت فرمود: آرى، بيست و پنج تازيانه- يك چهارم حدّ زناكار- در حالى كه خوار هم هست؛ چرا كه بر خلاف كتاب و سنت آميزش كرده است.» و به ديگر روايات اين باب بنگر چرا كه از برخى آنها عدم وجوب حدّ بر او استفاده مى شود.

و در روايات باب نهم از ابواب چيزهايى كه روزه دار واجب است از آنها پرهيز كند و باب بيست از ابواب كسانى كه روزه بر آن ها واجب است، روايتى كه بر بخش پايانى عنوان باب دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1149

باب- 22 حكم بردۀ مجرم كه نيمى از او آزاد است
اشاره

1989- 47238- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه مشترك بين دو شريك است و يكى از آن دو سهم خود را آزاد ساخته است پس از آن برده كارى كه حدّى از حدود الهى را باعث مى شود انجام داده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر برده آن زمان

كه نيمى از آن آزاد شده، قيمت گذارى شده [برآورد شده] و آن كس كه او را آزاد كرده نيمى از قيمتش را به عهده بگيرد، نيمى از آن آزاد است؛ بنابراين نصف حدّ برده بر او زده مى شود ولى اگر قيمت گذارى نشده [برآورد نشده] پس اين برده است و حدّ برده بر او زده مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

نقل همين روايت در كتاب من لا يحضره الفقيه در باب بيست و هشت از ابواب حدّ زنا و بنگر به باب چهارده از ابواب عتق.

باب- 23 عدم جواز براى زدن اجير
ارجاعات
گذشت:

در روايت دوازدهم از باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «از امام دربارۀ اجيرى كه از صاحبش سرپيچى مى كند، پرسيدم: آيا مى توان او را زد يا نه؟ حضرت پاسخ داد كه:

حلال نيست كه او را بزنى؛ اگر با تو همراهى مى كند، او را نگه دار وگرنه او را رها ساز.» و بعيد نيست كه اين روايت با روايت قبلى اش در باب چهارم، يكى باشد. در نتيجه منظور از اجير، همان برده خواهد بود؛ پس ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1151

باب- 24 مسئوليت مدنى كسى كه حيوانى را بكشد يا مال كسى را تلف كند
اشاره

1990- 47239- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كسى كه حيوانى [چهارپايى] را بى جهت كشته يا درختى را بريده يا زراعتى را از بين برده يا خانه اى را خراب كرده يا چاه يا نهرى را معيوب كرده، حكم دادكه: «قيمت آنچه تباه كرده و از بين برده به عهده گيرد و به عنوان كيفر چند تازيانه زده شود و اگر به اشتباه- نه به عمد- چنين كرده، بايد خسارت را به عهده گيرد. ولى زندان و ادب كردن بر او نيست و هر كارى كه با حيوان بكند [آسيبى كه به او برساند]، بر اوست هر چه از قيمت حيوان كم شده است.»

ارجاعات
گذشت:

رواياتى كه با عموم يا اطلاقش، مناسب با اين باب بود.

و در روايت باب چهل از ابواب احكام دواب مناسب با اين باب.

باب 25 حكم مردى كه زوجه اش را بارها طلاق داده است

1991- 47240- (1) زنى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: «اى اميرالمؤمنين! شوهرم مرا براى دفعات بسيار كه شمارش آنها را به ياد ندارم، طلاق داده است. اميرالمؤمنين على عليه السلام به امينان خود دستور داد، پس آنها عليه آن مرد شهادت دادند. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام او را تعزير كرد و زن را براى هميشه از او جدا ساخت.»

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1153

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن دوم

1. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب الإمام الرضا عليه السلام (؟-؟)

2. صحيفة الإمام الرضا عليه السلام. (؟-؟)

3. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

4. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

5. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

6. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

7. توحيد مفضّل. على المفضل بن عمر الجعفى (؟-؟)

قرن سوم

8. الغارات. ابراهيم بن محمد الثقفى الكوفى (؟- 283 ق)

9. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

10. وقعة الصفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

11. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

12. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

13. جامع الفقه. ابن قتيبه (213- 276 ق)

14. عيون الاخبار. ابن قتيبه (213- 276 ق)

15. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1154

16. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

17. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن القمى (؟-؟)

18. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

قرن چهارم

19. طب الائمه. عبدالله و حسين ابنا بسطام (؟-؟)

20. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (300 ق-؟)

21. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى 300 (ق-؟)

22. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

23. الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

24. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- 320 ق)

25. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (320-؟)

26. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (320-؟)

27. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

28. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر الكاتب النعمانى (؟-؟)

29. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

30. المانعات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

31. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم القمى (307-؟)

32. الكافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

33. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

34. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

35. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

36. مروج الذهب و معادن الجواهر. ابوالحسن على بن الحسين بن على الموسوى (364-؟)

37. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

38. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟-

352 ق)

39. كتاب الاخلاق. ابن القاسم الكوفى (352-؟)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1155

40. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

41. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

42. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

43. علل الشرايع. شيخ صدوق (305- 381 ق)

44. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (305- 381 ق)

45. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (305- 381 ق)

46. الهداية. شيخ صدوق (305- 381 ق)

47. الامالى. شيخ صدوق (305- 381 ق)

48. معانى الاخبار. شيخ صدوق (305- 381 ق)

49. التوحيد. شيخ صدوق (305- 381 ق)

50. الخصال. شيخ صدوق (305- 381 ق)

51. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (305- 381 ق)

52. المقنع. شيخ صدوق (305- 381 ق)

53. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (305- 381 ق)

54. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى (385-؟)

قرن پنجم

55. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

56. كفايه الاثر. خزاز رازى (؟- 410 ق)

57. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

58. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

59. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

60. الفرائض الشريعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

61. المقنعه. شيخ مفيد (336- 413 ق)

62. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

63. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1156

64. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

65. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

66. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

67. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

68. التبيان. شيخ طوسى (385- 460 ق)

69. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

70. تهذيب الاحكام. شيخ طوسى (385- 460 ق)

71. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

72.

الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

73. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

74. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

75. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 30، ص: 1156

76. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

77. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

78. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

79. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

80. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (عشر 480- 548 ق)

81. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

82. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

83. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- 553 ق)

84. الدعوات. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

85. النوادر. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

86. قصص الانبياء. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

87. لبّ اللّباب. السيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1157

88. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

89. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

90. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

91. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

92. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

93. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

94. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح الرازى (ح 470- نزديك به 554 ق)

95. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (620 ق-؟)

96. مناقب آل ابى طالب عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

97. السرائر.

محمد بن ادريس (543- 598 ق)

قرن هفتم

98. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

99. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

100. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

101. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

102. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

103. اللهوف. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

104. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

105. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

106. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

107. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

108. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

109. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

110. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على الطبرسى (اوايل قرن هفتم)

111. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1158

112. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم البحرانى (؟- 699 ق)

قرن هشتم

113. المجموع الرائق. سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

114. الدره الباهره. شهيد اول (734- 786 ق)

115. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

قرن نهم

116. التحصين. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

117. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

118. اسرار الصلوه. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

119. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلى (802-؟)

120. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

121. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

قرن دهم

122. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905)

123. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905)

124. غوالى اللآلى/ عوالى اللآلى. ابن ابى جمهور احسائى (840- 912 ق)

125. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

126. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

127. منيه المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

128. حديقة الشيعة. احمد بن محمد المقدس الاردبيلى (993 ق)

قرن يازدهم

129. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

130. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

منابع فقه شيعه، ج 30، ص: 1159

131. كتاب الوافى. محمد محسن الفيض الكاشانى (؟- 1091 ق)

قرن دوازدهم

132. امل الامل. حر عاملى (1033- 1104 ق)

133. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

134. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

135. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

136. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن الحسن الحرّ العاملى (1033- 1104 ق)

قرن چهاردهم

137. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1320- 1254 ق)

138. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1380- 1292 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109